کتاب منتشر نشده درباره حلقه انحرافی/ ۱
روایت انحراف؛ نگاهی نو به افکار و عقاید حلقه بهار
چرا به لیدرهای جریان موسوم به بهار، حلقه انحرافی گفته میشود؟، بنیان های اندیشه حلقه انحرافی چیست و این حلقه چگونه میاندیشد؟ و کدام بخش از اندیشه این حلقه، انحرافی است؟
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب سیاسی است که مخالفین آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. گزیدهای از این کتاب به تدریج در پایگاه «خبری-تحلیلی مشرق» منتشر خواهد شد.
**********
«حلقه انحرافی» یکی از حلقههای مرموز در تاریخ انقلاب اسلامی است که تاکنون هزینههای سنگینی بر انقلاب و کشور تحمیل نموده است. این حلقه از سال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۲ توانست در ساختار قدرت جایگاهی به دست آورده و برنامههای خود را پیگیری نماید. آقای محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ با تکیه بر گفتمان انقلاب اسلامی و شعارهای انقلابی که طی سالهای منتهی به ۸۴ توسط رهبر معظم انقلاب اسلامی و نیروهای انقلابی و در مبارزه با جریان تجدیدنظرطلب حول دال اصلی ولایت و دالهای فرعی عدالت، استکبارستیزی، استقلال و پیشرفت گفتمانسازی شده بود، توانست به قدرت برسد.
دولت نهم تا مدتها با ورود نیروهای انقلابی در آن و طنین انداز شدن شعارهای انقلاب در حرف و منعکس شدن روحیه انقلابی در عمل، خوش درخشید، اما به مرور زمان با نقشآفرینی حلقه مرموز و انحرافی فوق و پر رنگ شدن ادبیات و کلیدواژههای آنان مانند انسانگرایی، جهانیشدن، مکتب ایران، کوروش و … در سخنان آقای احمدینژاد، درخشندگی دولت کم شده و در نهایت تمامی تلاشها و اقدامات بزرگ صورت گرفته در دولتهای نهم و دهم به حاشیه رفت.
این حلقه اقدامات خود را پس از پایان حضور در دولت متوقف نکرد، بلکه پس از فترتی کوتاه دیگربار اقدامات مخرب خود را شدیدتر از گذشته آغاز نمود. حلقه فوق تاکنون برای ترویج دیدگاههای خاصش (به خصوص در میان متدینین و انقلابیها) حداکثر استفاده را از ادبیات انقلابی و اسلامی داشته و با بهرهگیری از انواع روشهای تبلیغاتی و عملیات روانی، خود را در جایگاه مظلوم نشانده و هرگونه نقد و پرسش از خود را فاقد منطق، سیاسی و جناحی جلوه داده است.
متأسفانه در روشنگری و تبیین مسئلهٔ انحراف، نیروهای انقلابی متوسل به مستندات و قرائنی شدند که هضم و پذیرش آن و نیز امکان اثبات و تبیین آن برای عموم مردم مشکل بود. حال آنکه صرفنظر از درستی و اعتبار این مستندات، انحراف عقیدتی این حلقه، در مواضع و اظهارات و کنشگری رئوس حلقهٔ انحراف مشهود بوده و هست.
با این وصف طی سالهای اخیر، بخشی از مردم و بدنه انقلابی کشور در موضوع افکار و عقاید حلقه انحرافی فوق، پرسشهایی داشته که متأسفانه تاکنون پاسخ درخوری به آنها داده نشده است. پرسشهایی مانند:
«چرا به لیدرهای جریان موسوم به بهار، حلقه انحرافی گفته میشود؟»، «اندیشه حلقه انحرافی چیست؟»، «این حلقه چگونه میاندیشد؟»، «کدام بخش از اندیشه این حلقه، انحرافی است؟» که تاکنون به صورتی دقیق و مفصل به آنها پرداخته نشده است. کتاب «روایت انحراف» پژوهشی مستند و دقیق است که با هدف پاسخ مستند و متقن به برخی از این پرسشها تهیه شده است.
در تمنای اومانیسم
برخلاف تصور جامعه و نیروهای انقلابی، کنشهای «حلقه انحراف» در دولتهای نهم و دهم صرفاً یک کنش سیاسی معطوف به کسب قدرت نبوده و ریشه در اندیشهها و عقاید خاص این حلقه دارد.
با توجه به تأکید چهرههای اصلی این حلقه بر یک تلقی خاص از خدا و نیز انسان، در این بخش به این موضوع بسیار مهم که بنیانهای سایر مباحث را روشن میسازد پرداخته میشود.
در آموزههای حلقه انحراف، «انسان» محور اصلی خلقت است. در این نگاه، همه هستی در خدمت انسان است و اگر انسان نباشد، هستی عبث و بیهوده خواهد بود. از نظر این حلقه، بدون وجود انسان این بیهودهگی به حدی است که حتی وجود خدا هم معنایی نداشته و این وجود انسان است که به خدا معنا میبخشد.
اسفندیار رحیممشایی انسانگرایی را به عنوان اصل اساسی فکری خود مطرح نموده است. از نظر مشایی، انسان محور وحدت بین انسانها است:
«تأکید میکنم که خدا محور وحدت انسانها نیست و حتی امروز هم بشر به وحدت نرسیده است چرا که اگر به وحدت رسیده بود این همه خونریزی و جنگها صورت نمیگرفت … چرا خدا، محور وحدت نشده است و من میگویم مشکل این است که به تعداد انسانها خدا هست … ملتها در طول تاریخ همواره یک خدا را نپرستیدهاند چون انسانها خدای متفاوت دارند.»
بر اساس نگاه مشایی، با این استدلال که به تعداد انسانها خدا وجود دارد، خدا را نمیتوان محور وحدت انسانها قرار داد و به جای خدا باید انسان را محور وحدت قرار داد، چرا که خدا موضوع اختلافها بین انسانها بوده است. در این منظر به خاطر اختلاف نگاه افراد نسبت به خدا، جایگزین مناسب دیگری برای قرار دادن در محور وحدت بین انسانها وجود دارد. از نظر مشایی به جای تکیه بر خدا که عامل تفرقه و جنگها شده است، بهتر است بر مفهوم «انسان» تکیه کرد.
گزاره «به تعداد انسانها خدا هست» که به صورت اجمالی توسط مشایی گفته شده، البته نشان از نگرشی خاص در افکار این حلقه دارد که مشایی صرفاً به آن اشاره کرده است. توضیح و تبیین این دیدگاه در یادداشتهای «اکبر جباری» که یکی از افراد نزدیک به مشایی و از چهرههای تئوریک حلقه انحراف است، به صورت مبسوطتر آمده است.
خدای ذهنی یکتاپرستان
همانگونه که اشاره گردید گزاره «به تعداد انسانها خدا هست» که توسط مشایی مطرح شد، یک گزاره ذوقی شخصی نیست که به صورت فیالبداهه و ناگهانی بر زبان مشایی جاری شده باشد، بلکه شواهد نشان میدهد که این گزاره یک گزاره اساسی در افکار حلقه انحرافی و ناشی از تلقی خاص این حلقه در مورد «خدا» است.
بررسی نظرات اکبر جباری که در کانال شخصی یا کتابهایش منتشر شده، نشان میدهد که این گزاره از یک پشتوانه شبه تئوریک برخوردار بوده و از جمله اعتقادات اساسی حلقه انحراف است که جباری تلاش نموده تا آن را با کمک آموزههای صوفیه و نظرات فیلسوفانی چون «مارتین هایدگر» تئوریزه نماید. اکبر جباری در این باره مینویسد:
«وقتی ما به چیزی معتقدیم، ابتدا تصوری از او نزد خود داریم و سپس با تصدیق آن، بدان معتقد میشویم. حال آنکه ما هیچ تصوری از خدا نداریم تا بتوانیم بدو معتقد شویم. شاید یکی بگوید، من از خدا تصوری دارم. تصور خوبی، خیر، نیکی و خوب. میپرسم، شما این تصورات را چگونه بدست آوردهاید؟ آیا غیر از این است که شما در جهان انسانی، مفاهیمی را در مناسبات خود دارید که این مفاهیم را در بهترین و کاملترین مصداقش، به کسی یا چیزی به نام خدا اطلاق میکنید. مثلاً شما مهربانی را در مادر و پدر و دیگر انسانها دیدهاید، سپس این مفهوم مهربانی را به حد کمال بردهاید و مصداقش را در چیزی به نام خدا جمع کردهاید! این دقیقاً همان شبههایست که برخی از فیلسوفان طرح کردهاند. یعنی خدا انسان را نیافریده بلکه این انسان است که مفهوم خدا را ساخته است! حتی اگر به منشأ اعتقادات نگاه کنیم، خواهیم دید که اعتقاد ما به خدا، در واقع اعتقاد ما به چیزی است که در حاق خود، اندیشهای مشرکانه است. ما “چیزی” را خدا انگاشتهایم و بدان معتقد شدهایم. در واقع مفهومی را ساختهایم و خود را به همان مفهوم گره زدهایم. خدا اگر چیزی باشد، دیگر خدا نیست. شیئیت در ذات خود مخلوق است و اعتقاد همواره به چیز و شیء تعلق میگیرد. خواه این چیز مادی باشد، خواه غیر مادی مانند یک اندیشه.»۲
جباری در این متن گزاره «به تعداد انسانها خدا است» مشایی را توضیح داده و سعی میکند با پارهای استدلالهای مغالطهآمیز آن را اثبات نماید. وی برای اثبات حرف خود به طور ضمنی به نظرات برخی فیلسوفان مادیگرای ملحد همچون «فویرباخ» که یکی از فیلسوفان قائل به ماتریالیسم مکانیکی است، استناد کرده و آن را تأیید نموده است.
کتاب منتشر نشده درباره حلقه انحرافی/ ۲
چرا میتوانیم مشایی را مروج «اومانیسم» بدانیم؟
مشایی معتقد است چون خدا در عالم نبوده و بر عالم است، بنابراین انسان در عالم محور و اساس است، وی صراحتاً میگوید که ما باید به اومانیسم تأسی کرده و به پیروی از آن، «انسان» را محور عالم قرار دهیم.
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. سایت «خبری-تحلیلی مشرق» گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش دوم گزیده این کتاب است که منتشر میشود. در بخش نخست اظهارات اسفندیار رحیممشایی و اکبر جباری دربارهٔ عقیدهٔ تعدد برداشتها از خداوند مرور شد.
**********
به طور خلاصه بعضی فیلسوفان در کنار برخی جامعهشناسان و مردمشناسان خدا را یک امر مخلوق بشر و یک موجود ذهنی در نظر گرفتهاند. برخی از مردمشناسان و جامعهشناسان غربی با استناد به نتایج به دست آمده از برخی مطالعات پیرامون آداب و رسوم و عقاید مذهبی اقوام گذشته کوشیدهاند تبیینی مادیگرایانه و ضددینی از گرایش انسان به خدا بدهند.
آنان مدعی شدهاند که انسان در سیر تاریخ، خدا را به گونههای مختلفی تصور کرده و بر اساس همان تصورات نیز به دعا و نیایش و ارتباط با خدا پرداخته است. به عبارت دیگر خدا ساخته و پرداختهٔ ذهن بشر است. یعنی گرایش بشر به خدا چیزی جز گرایش و پرستش موجودی که در ذهن انسانها ساخته شده نیست!
جباری با تأسی و به پیروی از فیلسوف ملحدی چون فویرباخ میگوید که خدا در واقع مفهومی است که ذهن انسان آن را ساخته است. وی معتقد است که شیئیت در ذات خود مخلوق است و اعتقاد همواره به چیز و شیء تعلق میگیرد. خواه این چیز مادی باشد، خواه غیرمادی. وی در یادداشت دیگری که به مناسبت فوت «استفان هاوکینگ»، فیزیکدان انگلیسی منتشر کرد، «ایرانیان» را متهم به تلقی «شیءانگارانه» و «ذهنی» از خدا کرده و مینویسد:
«آنچه اکنون در تصور و تخیل ایرانیان درباره خدا حضور دارد، نوعی از “شئ انگاری” درباره خداست. از همین رو فیزیک به مثابه یک سخن معیار درباره شئ و “موجود” مقبول میافتد. این شئانگاری و یا به تعبیر هیدگر، تلقی آنتیک (موجود انگارانه) مختص خداناباوران (Atheist) نیست و بلکه به طور ویژه نزد خدا باوران یافت میشود.»
وی نه تنها ایرانیان را که اساس یکتاپرستی را حامل این شیءانگاری از خدا دانسته و به نفی چندخدایی توسط ادیان یکتاپرست ایراد وارد میکند:
«اساساً مفهوم یکتاپرستی در تطور تاریخی خود حامل این شئ انگاری بوده است. وقتی میگوییم خدایان را کنار نهیم و خدای واحد را بپرستیم، آیا این بدان معناست که همه خدایان جز یکی را نفی کنیم و تنها آن یکی را نگاهداریم؟ آن یک خدا که نه دیدنی است و نه شنیدنی و تنها به زور و ضرب استدلال فیلسوفان و متکلمان میتوان وجودش را ثابت کرد. این چه معاملهایست؟»۴
جباری تلاش کرده است با مغالطاتی شبهفلسفی و لفاظی و بازی با مفاهیمی مثل «وجود» و «موجود» به رد خدایی که ادیان یکتاپرست درباره آن سخن میگویند پرداخته و به جای آن بحث موهومی چون ایمان به گشودگی به ساحت جهان و وجود بپردازد.
پاسخهای دقیق و متقنی به ادعاهای جباری میتوان داد که موضوع این مکتوب نیست. از آن جمله اینکه اگر خدا ساخته ذهن انسان است، چطور ذهن انسان که متناهی و ناقص است، توانسته مفهوم نامتناهی و کاملی چون خدا را به تصور درآورد؟
البته از منابع دینی و آثار اندیشمندان اسلامی پاسخهای دقیقی به بافتههای صوفیانه جباری میتوان داد، ولی حتی فیلسوف غربی چون «رنه دکارت» که از قضا نقش بهسزایی در بسط تفکر انسانگرایی در غرب داشته نیز به این شبهه پاسخ داده، آنجا که گفته است ممکن نیست روح انسان از آن حیث که چنین است، بتواند جهت کافی یا وجه تبیین معنی کمال باشد. حواس ما و تخیل ابداعی ما هیچ یک نمیتواند موجب چنین معنی خارقالعادهای که در نوع خود یکی بیش نیست و سراسر فکر ما را فرا میگیرد بشود. بر فرض اینکه مفهوم خدا را ما خودمان ساخته باشیم، این کار را میبایست با ابتناء به قدرتی که داشتهایم و منشاء آن، وجود متعال بوده است کرده باشیم. به قول دولوباک ۷ ممکن است بگویید که این انسان است که آسمان را صورتِ خدایی داده است، اما باید دید که معنی خدا بودن را از کجا آورده است تا به انسان منسوب دارد؟ یعنی معنی خدا را چنان که هم اکنون هست نمیتوان مخلوق مستقل عقل انسانی دانست.
اومانیسم به جای خداگرایی
اندیشه انسانگرایانه حلقه انحراف صرفاً در سخنان آنان بازتاب نداشته و برای فهم وجود این نگاه، صرفاً نیاز به مداقّه در سخنان مبهم یا بعضاً غامض برای عموم مردم در بین اعضای این حلقه نیست، چرا که گاهاً برخی از چهرههای این حلقه به صراحت و بدون هیچ ابایی خود را معتقد به «اومانیسم» معرفی کردهاند. برای نمونه اسفندیار رحیممشایی صراحتاً به اومانیسم معتقد است و به آن اذعان میکند و بر این اساس میگوید که نباید خدا را محور عالم قرار داد. وی در یک سخنرانی در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ میگوید:
«اگر اومانیسم میگوید انسان، محور عالم است، ما نباید بگوییم خدا محور عالم است. خدا محور عالم نیست؛ بلکه خالق عالم است. خدا در عالم نیست؛ بر عالم است. در عالم، انسان محور است.»
مشایی معتقد است چون خدا در عالم نبوده و بر عالم است، بنابراین انسان در عالم محور و اساس است! بر این اساس وی صراحتاً معتقد است که ما باید به اومانیسم تأسی کرده و به پیروی از آن، انسان را محور عالم قرار دهیم! نکته بسیار مهم این سخنان مشایی در این است که وی عالمانه و عامدانه از واژه «اومانیسم» استفاده میکند وگرنه میتوانست صرفاً از کلیدواژه همیشگی «انسان» استفاده نماید.
در واقع مشایی در استفاده از اومانیسم، همان معنایی را اراده میکند و در نظر دارد که این واژه در غرب به آن دلالت دارد. وی حتی با این استدلال که «حکومت دینی در غرب، منفور است» -که در بطن خود این معنا را دارد که به جای حکومت دینی، «اومانیسم» در آنجا محبوبیت دارد- توصیه به استفاده از انسانگرایی به جای تبلیغ حکومت دینی و تکیه بر آموزههای دینی کرده و میگوید این رویکرد برای اصلاح ذهنیت مردم اروپا به خاطر سابقه زشت کلیسا است:
«الان در دنیا نگاه سنتی قدیم درباره ما حاکم است؛ به گونهای که حکومت ما در دنیا یک حکومت دینی تبلیغ میشود که این نوع حکومت به خاطر سابقه زشت کلیسا در اروپا در دنیا تقریباً منفور است … این ذهنیت را باید اصلاح میکردیم؛ بنابراین شروع به کار کردیم و از انسان سخن گفتیم.»
در واقع مشایی میگوید که به خاطر ضدیت مردم اروپا با حکومت دینی و دین، بهتر است ما به جای تأکید بر اینها از اومانیسم سخن بگوییم! برای فهم بهتر افکار مشایی ضروری است معنای واژه «اومانیسم» واکاوی شود.
واژه «اومانیسم» در لغت به معنای انسانگرایی یا انسانمداری است و در معنای خاص خود، جنبشی فلسفی و ادبی است که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد. هدف این جنبش آن بود که با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانی یونان و روم هم چون «ویرژیل» و «هومر» که مبناهایی ملحدانه و مشرکانه داشتند، دانش، بینش، زندگی اخلاقی و دینی انسانها را فارغ از آموزههای دین مسیحیت برپا دارد.
اما اومانیسم معنای عام و متداولی نیز دارد که فراتر از یک جنبش خاص ادبی هنری بوده (البته آن جنبش یکی از نمودهای آن است)، بلکه عبارت است از یک شیوه فکری و نگرشی که انسان را مدار عالم دانسته و عقل خودبنیاد انسانی را برتر از هر چیزی چون وحی تلقی کرده و خواهان حاکمیت کامل و مطلق العنان آن بر زندگی بشر شده است. این معنای از اومانیسم، یکی از مبانی و زیرساختهای دنیای مدرن به شمار میآید و اساس مکاتب مختلف غربی از رنسانس تاکنون بوده است، هر چند که ظهور و بروز آن در برخی مکاتب فلسفی و سیاسی نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم بیشتر بوده است. بنا بر نگرش اومانیستی، خدا میبایست از صحنه معادلات بشری حذف شده و به جای آن، انسان در مرکز بنشیند که در این صورت زندگی بشری از قید و بندهای دینی آزاد شده و به شکوفایی خواهد رسید.
میتوان عصر مدرن در غرب را که از حدود نیمه قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است، دوران اومانیسم به معنای بشرمداری یا انسانسالاری نامید. در این دوره «انسان» بهماهو انسان، مبنا و معیار همه چیز پنداشته شده و به تعبیری انسان به جای خدا مینشیند. در این باره «مارتین فویرباخ» فیلسوف آلمانی ماتریالیست قرن نوزدهم میگوید: «برای بشر، خدا همان بشر است.» و نیز «مارتین هایدگر» نیز در تعریف عصر مدرن که دوران سیطره اومانیسم است، مینویسد: «دورانی که ما آن را مدرن میخوانیم، با این حقیقت تعریف میشود که انسان، مرکز و ملاک تمامی موجودات است.»
محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفکر اومانیستی و در حقیقت تکیه زدن انسان به جای خدا در این تفکر تا بدان حد است که «ژان پل سارتر» اعلام میدارد: «فلاسفه اومانیسم برای رهایی از چنگال خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را کنار نگذاشتند، بلکه صرفاً نام آن را تغییر دادند.»
«کالین براون» در این باره میگوید: «انسانگرایی خود، نوعی دین است، زیرا نوعی اعتقادنامه دارد. با این همه، دینی است بدون خدا، اگر هم خدایی وجود داشته باشد، شناختنی نیست، و نباید او را به حساب آورد. انسان باید فقط برای انسان، زندگی کند، زیرا انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، در دنیا فروافکنده شده و باید خود را حفظ کند. انسان به معنای واقعی، خودش خالق خودش است؛ باید معیارهای خودش را به وجود آورد؛ باید هدفهای خودش را تعیین نماید، و باید خودش، راه را به سوی آنها بگشاید.»
با توجه به آنچه گذشت، اومانیسم را در مقابل اصالت خدا به اصالت بشر نیز تعریف نمودهاند.
در اندیشه اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی و اشرف مخلوقات است، اما این مقام و منزلت را تنها در ذیل بندگی خداوند به دست میآورد؛ حال آن که در اندیشه اومانیستی، بشر اصل و مدار عالم فرض شده و عقل خودبنیاد بشری، مستقل از وحی به عنوان راهنما و معلم زندگی وی تعیین میگردد. به این دلیل، اومانیسم در مقابل خداگرایی قرار دارد.
احمدینژاد و مشایی چه قرابتی با کابالا دارند؟
حلقه بهاری به انسان در برابر کل نظام آفرینش اصالت داده، حقیقت را در مقابل انسان، نسبی و انسان را مطلق فرض نمودهاند و از انسانگرایی سکولار پا را فراتر نهاده و همگام با اومانیسمِ کابالایی عمل میکنند.
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. وبسایت «خبری-تحلیلی مشرق» به مرور گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر مینماید.
آنچه پیشرو دارید بخش سوم گزیدهای است که پیش از این دو بخش از آن منتشر شده است. در دو بخش نخستین عقیده و خاستگاه عقیدهٔ حلقه انحراف دربارهٔ خدا و اومانیسم مرور شد. در این بخش ضمن مرور بیشتر تاریخ و خاستگاه اومانیسم، نسبت خدا و انسان در آموزههای حلقه انحراف بررسی خواهد شد.
**********
اومانیسم و کابالا
اومانیسم بر مبنای ایدههای کابالیستی شکل گرفته و این کابالیستها بودند که برای نخستینبار به بهانه ضدانسانی بودن آموزههای مسیحیت کاتولیک، از اساس، خدا را به کنار نهاده و انسان را جایگزین آن کرده و بنیانهای ضدخدایی اومانیسم را پیریزی نمودند.
«کابالا» یا «قبّاله» بر نوعی وحدت وجود سکولار-شرکآلود از عالَم ابتناء دارد که به نحوی کفرآمیز، انسان و خدا را از یک سنخ و از یک ذات میداند و آنها را همطراز هم میپندارد. پیروان آیین کابالا، آن را «دانش سرّی و پنهان» خاخامهای یهودی میدانند و برای آن پیشینهای کهن قائل هستند. برای نمونه، «مادام بلاواتسکی»، رهبر فرقهٔ «تئوسوفی» که بر اساس آموزههای کابالا شکل گرفته، مدعی است که کابالا در اصل، کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران و به گونهای خاص بر حضرت آدم، نوح، ابراهیم و موسی علیهمالسلام نازل شد که حاوی دانش پنهان قوم بنی اسرائیل بود. به ادعای بلاواتسکی، نه تنها پیامبران بلکه تمام شخصیتهای مهم فرهنگی، سیاسی و حتی نظامی تاریخ چون افلاطون، ارسطو، اسکندر و…، دانش خود را از این کتاب گرفتهاند.[۱]
کابالا در اصل و ریشهٔ خود، آموزهای شرکآلود است که یهودیان در زمان حضورشان در مصر، آن را از کاهنان مشرک فرعونپرست مصری فراگرفتند. شواهد نشان میدهد که حضرت موسی علیهالسلام در مقام پیامبر الهی و مبشّر توحید در مبارزهاش با فرعون، با آموزههای شرکآلود فرعون و کاهنانش نیز مبارزه میکرده است.
کابالا آنگونه که در قرن سیزدهم میلادی در اسپانیا و ایتالیا رواج یافت، آمیزهای از آموزههای مشرکانه مصر باستان و فلسفهٔ نوافلاطونی بود که به طریقی اومانیستی توسط فیلسوفان و شاعرانی چون «پیکودلا میراندولا»، «نیکولاکوزائی» و «کپرنیک» و پرورش یافتگان آکادمی افلاطونی «فلورانس»، بازخوانی گردید و روح اومانیستی رمزآلود یهودیمآب آن در آثار و اشعار «داوینچی» و «بوتیچلی» و «جان میلتون» و «شکسپیر» و آراء «مارتین لوتر» و «ژان کالون» و «فرانسیس بیکن» و «جوردانو برونو» و طیفی گسترده از متفکران رنسانس و ادوار پس از آن، ظهور، بسط و تداوم یافت و تأثیر خود را در فلسفههای اومانیستی و انسانمدارانه دوره به اصطلاح روشنگری و مدرن گذاشت.
پیروان کابالا، اومانیستهایی هستند که معتقدند انسان میتواند در جایگاه خدا و بر کرسی اقتدار او نشسته و به جای او محوریت و اصالت یابد و اگر خدایی هست به دلیل وجود انسان است. اومانیسم در دل آموزهٔ انسانِ حاکم بر طبیعت و تاریخ که نشأت گرفته از نظام فکری کابالا است، نضج یافت و در ضدیت با دین، انسان را به عنوان یگانه حقیقتِ جهان آفرینش، به جای خدا نشاند. اومانیستها بهترین انگارههای متافیزیکی یا فلسفی برای مقابله با مسیحیت کاتولیک را در اصول سرّی و محرمانهٔ کابالا که متعلق به فرهنگ و آموزههای انحرافی و آلوده به آموزههای مصر باستان قوم یهود بود، یافتند.
پیکو میراندولا (۱۴۹۴ – ۱۴۶۳) یکی از اولین اومانیستهای قرن چهاردهم که عنوان پدر کابالیسم مسیحی به او داده شده است، نخستین غیریهودی بود که با علاقهٔ فراوان به جمعآوری دستنوشتههای یهودیان پرداخت و پس از آنکه به دستور زبان عبری تسلط یافت، به مطالعهٔ مکتوبات «تلمود» و کابالا روی آورد. وی در ستایش انسان چنین مینویسد:
«ای انسان، ارادهٔ تو آزاد است و هیچگونه حدی نمیتواند آن را محدود کند. تو آن موجودی هستی که حدود طبیعت خود را خودت تعیین میکنی. تو دارای آنچنان توانایی هستی که میتوانی تا پایینترین شکل زندگی فرود آیی؛ چنان که میتوانی از نو زاییده شوی و در بالاترین اشکال متعالی ظهور و بروز پیدا کنی.»[۲]
کابالا انسان را در «حال شکل دادن به خدا» ترسیم میکند. آنجا که آدمی را در حال جمعآوری بارقههای الهی میداند، در واقع از نظر کابالا، انسان ذات خدایش را از نو میسازد. بر اساس عقاید کابالا، خداوند در یک رویداد الوهی دچار نقصان شده و بخشی از بارقههای خود را از دست داده است! از این رو انسان به دنبال کمک به بازسازی ذات خدا است و این مأموریت را بر عهده دارد! آموزههای اومانیستی کابالا، بشر را مالکالرقاب هستی و فرمانروای مطلق طبیعت انگاشته و از این منظر نه تنها انسان را «آفرینشگر محیط خویش میداند»، بلکه فراتر از آن، آدمی را «آفرینشگر خدای خویش» قلمداد میکند.[۳]
در اندیشه کابالیسم، انسان شریک خدا است و خدا به انسان نیازمند است. مطابق مدعای کابالا، وظیفهٔ انسان، بازسازی وحدت درونی خداوند و پُرکردن شکاف و تجزیه درونی خداوند است و این امری است که به اراده انسان تکیه و نیاز دارد. طبق تعالیم کابالا سرنوشت خداوند به اعمال و کردار انسان (قوم یهود) پیوند خورده است! کابالیسم مدعی است که قوم یهود جزئی از ذات خداوند است. از اینرو تبعید یهودیان از اورشلیم (بنا به مدعای یهودیان) در دوره باستان تجسم تجزیه خدا بوده است و بازگشت قوم یهود به ارض موعود به معنای بازگشت وحدت به درون خداوند خواهد بود. از دیدگاه کابالا، دامنهٔ تأثیر و حاکمیت انسان، نه تنها عالم ماده که عالم مجردات را نیز فرا گرفته است!
در نزد کابالیستهای یهودی، هم تلقی انسانوار از خدا وجود دارد و هم تلقی خداانگار از انسان! در واقع کابالیستها قائل به حلول بین انسان و خدا هستند و در واقع از اتحاد و جمع شدن انسانها در کنار یکدیگر است که خدا شکل میگیرد و این دو (خدا و انسان) حقیقتی جدا از هم نداشته و در ذات با یکدیگر شریک هستند!
انسان، جایگزین خدا
نگاه خاص حلقه انحرافی به انسان و جهان که در این نگاه، انسان، محور و مدار همه چیز است و همه چیز برای انسان خلق شده و اساساً در نبود انسان، خدا معنایی ندارد و با حذف انسان، خدا نیز حذف میشود، سبب شده که آنها نگاهشان به همه پدیدهها را انسانی دانسته و انسان را آغاز و سرانجام همه پدیدهها تلقی کنند:
«نگاه ما به همه پدیدههای عالم، انسانی است و پدیدههای موجود از انسان آغاز میشود و به انسان ختم میگردد.»[۴]
بنا بر ادعای مشایی، قرار بود با حذف خدا و جایگزینی انسان، بشریت از اختلاف دست کشیده و به وحدت برسد ولی احمدینژاد در سخنی تناقضآمیز با ادعای مشایی، تعریف از «انسان» را نکته اصلی اختلاف بین انسانها (بین مستکبران و زورگویان و این حلقه) معرفی میکند:
«نکته اصلی اختلاف ما با مستکبران و زورگویان به تعریف ما از انسان باز میگردد. اگر تعریف و دریافت از انسان و باور به حقیقت انسان، اصلاح شود بقیه مسائل نیز به تبع آن اصلاح خواهد شد.»[۵]
اسفندیار رحیممشایی ضمن تحویل اختلافات بشری به اختلاف در تلقی از خدا، اعلام میدارد که به دلیل تکثر «برداشتها از خدا»، نباید خداوند مبنای وحدت بین انسانها قرار بگیرد. او «انسان» را جایگزین خدا میکند، اما در این جایگزینی به این سؤال ساده پاسخ نمیدهد که آیا برداشتها از «انسان» در عالم، یکسان است؟ آیا با همان توجیهی که ادعا میشود به اندازه هر انسان، در عالم، خدا وجود دارد؛ نمیتوان ادعا نمود که به اندازه هر انسان در عالم، برداشت از انسان وجود دارد؟ آیا در غرب و شرق عالم، کسی منکر فضایل انسانی یا همان اشتراکات انسانی از دید مشایی شده است؟ پس چرا طی یک قرن اخیر با بسط ایدئولوژیهای اومانیستی، جنگهای ویرانگر در جهان رخ داده است؟ آیا مکاتب اومانیستی غرب، همگی بر محور انسان سامان نیافتند؟ آیا این مکاتب انسانی، دو جنگ جهانی بر انسانها، توسط انسانها تحمیل نکردند و آن فجایع ضدانسانی را به بار نیاوردند؟
اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد صراحتاً خود را «انسانگرا» نامیده و با «اومانیسم» احساس قرابت مینمایند. آنها اساس اومانیسم را درست فرض نموده و تنها اشکال کوچک آن را در تعریف محدود از انسان میدانند! این بدان معناست که آنان در جستجوی نوعی اومانیسمِ انسانمدارانهتر از قبل هستند! مشایی حکومت دینی (و به تبع آن نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت دینی) را یک حکومت منفور در دنیا دانسته و تمسک به اومانیسم به جای صحبت از حکومت دینی را برای اصلاح ذهنیت جهانیان نسبت به نظام جمهوری اسلامی ضروری میداند!
اومانیسم در غرب به اراده و خواست انسان، اصالت داده و ابتدا و انتها را در انسان دیده و هرگونه حقیقت فراتر از انسان را نفی نموده است؛ اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد نیز به انسان در برابر کل نظام آفرینش اصالت داده، حقیقت را در مقابل انسان، نسبی و انسان را مطلق فرض نموده و از انسانگرایی سکولار پا را فراتر نهاده و همگام با اومانیسمِ کابالایی، «خدا» شدن انسان را مطرح نمودهاند.
[۱]. H.p.Blavatsky, Theosophical Glossary, London: Theosophical publishing society, ۱۸۹۲.P.۱۶۸.
[۲]«فیلسوفان یهودی و یک مسئله بزرگ»، ابراهیم دینانی، تهران: نشر هرمس، ۱۳۸۹ شمسی، صفحه ۱۸۸.
[۳] «خداشناسی از ابراهیم تا کنون»، آرمسترانگ، کرن، تهران: نشر مرکز، ۱۳۸۲ شمسی، ص ۳۱۰.
[۴] محمود احمدینژاد، سخنرانی در نخستین جشنواره و نمایشگاه ملی گیاهان دارویی و فرآوردههای طبیعی و طب سنتی ایران در مصلی تهران، ۲۱ خرداد ماه ۱۳۹۱.
[۵] محمود احمدینژاد، سخنرانی در اجلاس اساتید دانشگاهها و بیداری اسلامی در مرکز همایشهای بینالمللی صدا و سیما، ۲۰ آذر ماه ۱۳۹۱.
۴
نگاه انحرافی احمدینژاد و مشایی درباره انسان چگونه است؟
مشایی احمدی نژاد
در افکار عناصر شاخص حلقه انحرافی یک نوع انحراف در موضوع جانشینی خدا وجود دارد که در آن، «ولایت خاصه» که یک امر اختصاصی حضرات معصومین علیهم السلام است، عمومیت یافته و همگانی میشود.
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. سایت «خبری-تحلیلی مشرق» به مرور گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش چهارم گزیدهای است که پیش از این سه بخش از آن منتشر شده است. در سه بخش گذشته جایگاه انسان و اومانیسم در آموزهحلقه انحراف، میدا و منشأ اومانیسم و جایگاه انسانگرایی و نسبت انسان و خدا در آموزههای کابالا مرور گردید. در این بخش نسبت خدا و انسان در آموزههای حلقه انحراف بررسی بیشتر خواهد شد.
اسفندیار رحیممشایی، از منطقی میگوید که آینده را تصاحب خواهد کرد. منطقی که از دید او از ترکیب سه عنصر خدا، انسان و جهان، آینده را خواهد ساخت:
«هر منطقی که بتواند در آیندهای نزدیک، ادبیاتی داشته باشد که سه عنصر انسان، خدا و جهان را بر اساس مناسبات صحیح، ترکیب کند، آینده از آن اوست.»
در تفکر مشایی، انسان نه تنها در مرکز عالم قرار داشته و در جای خدا نشسته است، بلکه شایسته تعظیم بوده و تعظیم خدا در تعظیم انسان مصداق پیدا میکند. وی در این باره سخنان متعدد زیادی گفته است:
«اگر کسی دنبال تعظیم خدا است، باید دنبال تعظیم انسان باشد.»
«تعظیم پرچم، تعظیم نعمتهای الهی و تعظیم انسان است که در واقع، برای خدا تعظیم کردهایم.»
«انسان، محور عالم است و انسان است که فضیلتها را میشناسد و اگر میخواهیم خداوند را تجلیل کنیم باید انسان را تجلیل کنیم.»
حلقه انحراف معتقد است که اساساً این انسان است که به هستی معنا میدهد و هستی، طفیلی وجود انسان است و بدون انسان، هیچ معنا و مفهومی ندارد. در نظر این حلقه، انسان همه عالم است و آفرینش بدون انسان معنایی ندارد؛ حتی خدا هم برای شناخته شدن خود محتاج انسان بوده و میبایست انسان را میآفرید. محمود احمدینژاد در اینباره میگوید:
«انسان بالاترین موجود عالم هستی و بالاترین مخلوقی است که همه عالم برای او خلق شده و اگر انسان را از مجموعه عالم خلقت کنار بگذاریم، دیگر همه عالم، بی معنا و عبث خواهد بود.»
«اگر انسان نباشد راهی برای شناخت خدا در عالم وجود ندارد.»
«خداوند انسان را آفرید تا به واسطه خلق او به همه ملائک و موجودات عالم فخر کند. اگر انسان نبود جایی برای تجلی صفات خدا و شناخت خدا وجود نداشت.»
«انسان همه عالم است و اگر انسان نبود هیچ ظرفی برای بروز عدالت و زیباییها وجود نداشت، جایی نبود که خدا در آن معرفی شود. پس همه عالم عبارت از انسان، شناخت خدا و در گرو آن شناخت انسانیت است. به طوری که همه مصلحان عمر، توان و جان خود را بر سر صیانت از انسان و انسانیت گذاشتند.»
اسفندیار رحیممشایی نیز در اینباره میگوید:
«اگر کسی قدر آسمان را بشناسد باید قدر انسان را بشناسد، اگر قدر انسان شناخته نشود، قدر خداوند شناخته نخواهد شد. اگر میخواهید خدا را معرفی کنید، انسان را معرفی کنید. چرا که راه دیگری برای معرفی خدا وجود ندارد.»
اکبر جباری، چهره تئوریک ولی حاشیهای این حلقه نیز معتقد است که انسان، یگانه سوژه هستی است که به همه عالم، معنا میبخشد:
«انسان به عنوان یگانه سوژهٔ هستی، به همهٔ عالم، هستی میبخشد؛ تمام ماسوای او ابژهای خواهند بود که معنای خودشان را از این یگانه سوژه میگیرند.»
با این نگاه انحرافی در ساحت وجود و هستی، تنها سوژه هستی (فاعل شناسا) در هستی، انسان است و تمام آنچه خارج از انسان قرار دارد، ابژههایی هستند که معنای خود را از انسان میگیرند. این سخن به وضوح یادآور بحث «خدا؛ موجودی ساخته ذهن انسان» در نزد حلقه انحراف است که پیشتر به آن اشاره گردید. آنجا که مشایی گفته بود به عدد انسانها خدا وجود دارد و جباری با تأسی از فیلسوف ملحدی چون «فویرباخ»، خدا را مفهومی تلقی کرده بود که ذهن انسان، آن را ساخته است. به عبارت دقیقتر از نگاه این حلقه انحرافی، انسان که یگانه سوژه هستی است و به همه عالم معنا میبخشد، به خدا نیز معنا بخشیده و خدا محصول ذهن و تخیل انسانهاست!
این در حالی است که انسان، خود مخلوق است و این خالق است که به همه عالم معنا میدهد. نظام خلقت، نظامی است احسن و حکیمانه که براساس لطف و رحمانیت الهی خلق شده است. هستی، ویژگیها، اساس حرکت و بود و نبودِ نظام خلقت از «الله» است، نه از انسان یا هر مخلوقِ دیگری.
آموزههای اومانیستی حلقه انحراف در این انگاره که «انسان یگانه سوژه هستی بوده و به ماسوای خود معنا میبخشد.» متوقف نمانده و به گزارههای عجیبتری چون «همه چیز از انسان است و خارج از انسان، چیزی وجود ندارد» میرسد. در این باره احمدینژاد میگوید:
«به نظرم همواره باید از انسان شروع کنیم. نقطه شروع خود انسان است. اصلاً همه چیز از انسان است. مربوط به انسان است. خارج از انسان چیزی وجود ندارد.»
وی در جای دیگری میگوید که اگر انسان را حذف کنیم چیزی از عالم مخلوقات باقی نمیماند:
«اگر انسان را از هستی برداریم، چیزی از عالم مخلوقات باقی نمیماند.»
البته این حلقه به این جایگاه برای انسان و این حد از اومانیسم هم اکتفا نکرده و معتقد هستند که نه تنها با حذف انسان، عالم مخلوقات حذف میشود، بلکه با حذف انسان، خدا نیز حذف خواهد شد:
«انسان اهمیتش به همین علم است. اگر علم را برداریم، انسان حذف میشود. انسان را که حذف کنیم، دیگر نیازی به حذف خدا نیست، زیرا خدا دیگر خودش حذف شده است.»
در این نگاه بعد از حذف انسان، نیازی به حذف خدا نیست، بلکه گویا انسان همان خداست که با حذفش به صورت منطقی خدا نیز حذف میشود!
ظهور اسماء
اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد معتقد هستند که به دلیل ظهور اسماء الهی در انسان، انسان تجلی آیینه و ظرفِ معرفی و ظهور خدا و جانشین خدا در عالم شده است. از نظر احمدینژاد و مشایی، ظرفیت انسان، ظرفیت خدا است و انسان برای خدا شدن آفریده شده است. آنان در اینباره به کرات سخن گفتهاند و بر آن تأکید نمودهاند:
«تجلیل انسان یعنی تکریم و تجلیل خداوند. اگر بخواهیم علم خدا را ببینیم باید علم انسان را ببینیم و اگر بخواهیم جمال الهی را زیارت کنیم باید جمال انسان را زیارت کنیم. عظمت خداوند در انسان متجلی شده است.»
«انسان جلوه خداست. تجلی اسماء و صفات اوست. خداوند وقتی انسان را خلق کرد و آن مباحثه معروف با ملائک پیش آمد و فرمان سجده به انسان را داد، این سئوال مطرح شد که مگر به غیر خدا میتوان سجده کرد. آیا جز این بود که انسان جلوهای از خود خداوند بود که او فرمان داد بر آن سجده شود؟»
«انسان جانشین خداست، یعنی باید علمش علم خدا، فهمش فهم خدا، فضلش فضل خدا و ظرفیتش ظرفیت خدا بشود! باید به آسمان برسد و به خدا وصل بشود.»
«انسان جانشین خداست. یعنی همه اسماء الهی میتواند در وجود انسان متجلی شود. خدا عالِم به همه آسمانها و زمین است و انسان هم میتواند.»
محمود احمدینژاد حتی معتقد است که انسان میتواند همه اسماء الهی را به ظهور و تجلی برساند و از این رو به خدا شباهت کامل دارد! و بخش یا تمام اختیارات خدای متعال را نیز دارا است:
«جانشین یعنی اولاً با اصل شباهت دارد و در ثانی دارای بخش یا تمام اختیارات اصل است. یعنی انسان میتواند و باید به جایی برسد که جز بر خالق خود همه اسماء الهی را به ظهور و تجلی برساند.»
«همه این عالم خلق شده است برای انسان و انسان مهمترین موجود این عالم است. شریفترین موجود این عالم است. جایگاهی که خداوند متعال برای انسانها در نظر گرفته است بالاترین و رفیعترین جایگاه است. کنار خدا، جوار خدا، خدایی شدن، جلوهٔ خدا شدن، خدایی زندگی کردن. این همان شأن انسانهاست. همه انسانها میتوانند به مرزهای جایگاه پیامبران و صالحان برسند. همه انسانها (میتوانند)»
از نظر این حلقه با توجه به جایگاه انسان که میتواند خدا شود و بخش یا تمام اختیارات خدا را نیز دارا است، این توانایی و شایستگی را دارد که عالم را مسخّر خود گرداند:
«انسان خلیفةالله است و با اتکا به قدرت خدادادی این توانایی و شایستگی را دارد که علاوه بر نیروها، استعدادهای عالم را مسخّر خود گرداند.»
بسیاری از علمای بزرگ اسلام معتقدند که خداوند متعال، حقیقت اسماء الهی را به حضرت آدم علیهالسلام آموخت نه به انسان به صورت عام. درحالی که مشایی و احمدینژاد مدعی ظهور اسماء الهی در انسانها به صورت عام هستند!
در آیات آفرینش مورد اشاره، شخص حضرت آدم علیه السلام محور است و اشارهای به عموم انسانها نشده است. در واقع آیات، ظهوری در خلقت همه انسانها یا نوع انسان به عنوان خلیفةالله ندارند. از سوی دیگر اگر همه انسانها مظهر اسماء الهی و در جایگاه تعظیم و سجود فرشتگان بودند و توانایی رسیدن به مقام خلافت الهی را داشتند، خداوند متعال در قرآن کریم آیههای بسیاری در سرزنش انسان و حتی غالب انسانها نازل نمیفرمودند. در روایات نیز، احادیث متواتر یا قطعی که اثبات کننده نگرش مشایی باشد، نه تنها وجود ندارد، بلکه از ائمه معصومین علیهم السلام احادیث قطعی در درست است که خلیفه الهی را محدود در انبیا و اهل بیت علیهم السلام میدانند.
همچنین در صورتی که همه انسانها، شرایط رسیدن به جایگاه خلافت الهی و جانشینی خدا بر روی زمین را داشتند، بایستی بر روی زمین در یک زمان واحد همه انسانها (یا تعداد بسیاری زیادی از انسانها) به جایگاه جانشینی برسند، حال آنکه چنین فرضی محال است.
جانشینی انسان در زمین هم، نه به دلیل قصور، غیبت یا نقص خداوند است که ذات حضرت حق، مطلق و عاری از هرگونه نقص است، بلکه به دلیل نقص عمومی انسانهاست. همچنین انسان به صورت عام نمیتواند بلاواسطه از حضرت حق، فیض، علوم و معارف و احکام الهی را دریافت کند، که اگر چنین نبود و انسان به صورت عام میتوانست چنین دریافتی داشته باشد اساساً جانشینی خدا بر زمین معنایی نداشت.
همچنین اگر این ادعا مطرح شود که انسان جانشین خداوند شده است تا به کمال برسد، بایستی پرسید چگونه موجودی پر از نقص و خالی از دریافت الهی میتواند جانشین خدا شود تا در ادامه مسیرش به کمال برسد؟ بنابراین جایگاه جانشینی و خلافت الهی و ظهور اسماء الهی جز در انسان کامل که همان امام معصوم علیهالسلام است، نمیتواند باشد.
از این رو نگرش عناصر شاخص حلقه انحراف در عمومیتانگاری از جانشینی خدا برای همه انسانها، از آموزههای مکتب اهل بیت علیهم السلام انحراف داشته و «ولایت خاصه» که یک امر اختصاصی به حضرات معصومین علیهم السلام است را عمومیت بخشیده و همگانی میکند
/ ۵
چرا از نظر مشایی با حذف انسان، خدا حذف میشود؟
اعلام حرکت انسان به سوی خداگونهگی در آموزهها و ادبیات حلقه انحرافی، نوعی تلقی خداانگارانه از انسان است که مشابه آن را میتوان در آموزههای غیراسلامی و آیینهای نوظهور کابالیستی مشاهده کرد.
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. سایت «خبری-تحلیلی مشرق» به مرور گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش پنجم گزیدهای است که پیش از این چهار بخش از آن منتشر شده است. در این چهار بخش از نسبت انسان و خدا در آموزههای حلقه انحرافی و شباهتهای آن با اومانیسم در غرب و کابالیسم سخن گفته شد. در این بخش نسبت میان خدا و انسان در آموزههای حلقه انحرافی بیشتر مورد کنکاش قرار خواهد گرفت.
**********
خدا انگاری از انسان
همسانپنداری میان انسان و خدا و تلقی خداگونه از انسان در آموزهها و ادبیات حلقه انحراف، نوعی تلقی خداانگارانه از انسان است که مشابه آن در آموزههای غیراسلامی و آیینهای نوظهور کابالیستی مشاهده میشود که برگرفته از عقاید یهودیت منحرف شده است. میتوان گفت که این تلقی خدا انگارانه از انسان از آموزههای اساسی «عهد عتیق» است و این کتاب بر این محور استوار است که انسان به صورت خدا آفریده شده است:
«و خدا گفت انسان را به صورت خود، سازگار یا شبیه خود بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهائم و بر تمامی حیوانات وحشی زمین و همه خزندگانی که بر زمین میخزند، حکومت کند. او انسانها را به صورت خدا آفرید.»
با این ادعای یهودیت منحرف شده، این پرسش مطرح میشود که منظور از «آفرینش آدم به صورت خداوند» اختصاص به نخستین انسان دارد یا اینکه عمومیت داشته و شامل نوع انسانی میشود؟ از عبارات مختلف عهد عتیق میتوان برداشت کرد که آفرینش خداگونه مختص اولین انسان نبوده، بلکه شامل کلیه مصادیق نوع انسانی است. از این رو، خداوند وصف «خداگونگی» را به عنوان عاملی برای تحقق سروری انسان بر همه موجودات نام میبرد، به گونهای که انسان به خاطر شباهت با خداوند، مستحق تسخیر موجودات دیگر است (بنا بر متن سفر پیدایش).
در آیین یهود با تحریفاتی که انجام شد از سویی از انسان، تصویری خداگونهایجاد شد و از سوی دیگر خدا کوچک شده و با تلقی انسانوار از خدا، پروردگار در رقابت با انسان و در مقابل انسان قرار میگیرد.
نوع تلقی از انسان در تورات تحریف شده، مشابه با نگاه به انسان در تفکر اسفندیار رحیممشایی است. البته تفاوتهایی هم وجود دارد و خدا در تفکر یهود، تنزه و نیز مقام بالاتری نسبت به انسان دارد! در خداگونگی انسان در یهود، به خدا صفاتی اختصاص مییابد که انسان نمیتواند به آنها دست یابد، اما در تفکر مشایی و احمدینژاد، انسانها تجلی همه صفات الهی به صورت مطلق هستند.
در دین مبین اسلام، خداانگاری از انسان به شدت رد شده است. نه تنها خداانگاری انسان بلکه شبیه دانستن پروردگار متعال و انسان نیز مردود است و البته از سوی صوفیان بر این آموزه انحرافی تأکید زیادی میشود. برای طرح بحث خداگونگی انسان، برخی از صوفیان به حدیث «إن الله خلق آدم علی صورته» متوسل شدهاند و حدیث فوق از جمله مستندات صوفیّه برای توجیه این نظریه است؛ چنانکه بارها مورد استناد مدوّن اصلی عرفان نظری، یعنی «محی الدین ابنعربی» قرار گرفته است. او در مهمترین اثر خویش، یعنی «الفتوحات المکیّه» تلاش کرده تا این روایت را هماهنگ با نظریهٔ وحدت وجود نشان دهد. ابن عربی و به تبع او عمده صوفیان قائل هستند که ضمیر «ها» در «صورته» به خداوند ارجاع دارد؛ حال آنکه با توجّه به شأن صدور این حدیث که در منابع کهن و معتبر ثبت و ضبط شده است، نمیتوان ضمیر را به خداوند ارجاع داد. چنانکه توضیحات دانشمندان بزرگ دربارهٔ این حدیث، گویای آن است که ضمیر، به خداوند متعال برنمیگردد. افزون بر آنکه مدلول آیات و روایات، تطبیق حدیث مذکور را با این ادعا (خداگونهگی انسان) به چالش میکشد.
در این باره در کتاب شریف اصول کافی آمده است:
«جناب محمد بن مسلم گفت پرسیدم از حضرت باقر علیه السلام از آنچه روایت کنند که “همانا خداوند آفرید آدم را به صورت خود”؛ فرمود آن صورتی است تازه آفریده شده، برگزید خدا آن را و اختیار فرمود آن را بر سایر صورتهای مختلفه. پس نسبت داد آن را به سوی خودش، چنانچه نسبت داد «کعبه» را به سوی خود و «روح» را به سوی خود، پس فرمود؛ “خانه من” و “دمیدم در آن روح خود”.»
شیخ صدوق (ره) در ذیل این حدیث میگوید که اهل تشبیه، اول این حدیث را رها کرده، هم خود در معنای آن دچار گمراهی شدند و هم دیگران را گمراه کردند. در این حدیث و در تعالیم بسیاری از علمای راستین دین مبین اسلام، مقصود از خداگونه شدن با خداانگاری انسان و مطلق و خالق پنداشتن انسان بسیار متفاوت است؛ مقصود به کمال رسیدن انسان از حیث اخلاقی و اعتقادی و رسیدن به جایگاهی است که آیتِ الهی شود؛ نه آنکه انسان، الله فرض شود. امام رضا (علیه السلام) در روایتی تلقی همذات بودن و شبیه بودن انسان و خدا یا به زعم شرک آلود (برخی مدعیان عرفان)، عینیت ذات خداوند و انسان را رد نموده است. یونس بن عبدالرحمن میگوید:
«کَتَبْتُ إِلَی أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام سَأَلْتُهُ عَنْ آدَمَ هَلْ کَانَ فِیهِ مِنْ جَوْهَرِیَّةِ الرَّبِ شَیْءٌ فَکَتَبَ إِلَیَّ جَوَابَ کِتَابِی لَیْسَ صَاحِبُ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ عَلَی شَیْءٍ مِنَ السُّنَّةِ زِنْدِیقٌ. به امام رضاعلیه السلام نامه نوشتم و در این باره که آیا از جوهر و ذات الهی چیزی در وجود آدم و انسان هست یا نه، پرسیدم. حضرت در جواب فرمود: “صاحب چنین پرسشی بر مسیر سنت نیست بلکه زندیق است.”»
در تاریخ اسلام، خداانگاری از انسان در آموزههای تصوف و در میان «غالیون» مشاهده میشود. تصوف یا درویشی، نوعی طریقت و روش زاهدانه مبتنی بر آداب سلوک و بر اساس اعراض از دنیا است که به مرور زمان عقایدی مانند وحدت وجود، حلول، اتحاد و فناء فی الله و … در میان آن پدیدار گشته است. در دیدگاه اهل بیت علیهم السلام و حکمای مسلمان، هم حلول و هم اتحاد خدا با غیر و نیز تمامِ معانیِ حلول و اتحاد که مورد ادعای اهل تصوف است، رد شده و مغایر با «توحید» به عنوان اساسیترین اصل یکتاپرستی دانسته شده است.
نیاز خدا به شناخته شدن توسط انسان
تئوریسینهای حلقه انحرافی مدعی هستند که اگر انسان را از آفرینش حذف کنیم، خدا نیز حذف خواهد شد، چرا که بدون انسان، خدا معنایی ندارد! به همین خاطر است که میگویند خارج از انسان چیز دیگری وجود ندارد! این در حالی است که نظام آفرینش توسط خدا و به صورت احسن آفریده شده است؛ «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»، و انسان نیز مانند سایر مخلوقات یک مخلوق خدا است که آفرینش خاص خود را دارد؛ «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِینٍ»
«او همان کسی است که هر چه را آفرید نیکو آفرید؛ و آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد»
این گزاره که با نبود انسان، آفرینش بیمعنا میشد (مندرج در یادداشت ۴)، در واقع گستاخی و جسارت به ساحت ربوبی بوده و از بافتههای اذهان منحرف نشأت میگیرد. مگر تا پیش از آفرینش انسان، جهان یا خدا (نعوذبالله) بیمعنا بود که با آفرینش انسان، معنا یافته باشد؟! حلقه فوق مکرراً ادعا کرده است که اگر انسان نباشد، راهی برای شناخت خدا وجود نخواهد داشت، ولی توضیح نداده است که در فقدان انسان، راه شناخت و تسبیح خدا برای کدام دسته از مخلوقات بسته میشود و اساساً ذات منزه و بینیاز خدای متعال، چرا باید نیازمند شناخته شدن توسط انسان باشد؟! احمدینژاد با استناد به این حدیث، میگوید:
«به نظرم میرسد ما را خلق کرده تا شبیه خودش شویم. این حدیث قدسی است که میفرماید من گنجی مخفی بودم، آنها را خلق کردم که شناخته شوم. آیا میشود کسی بر غیر خدا سجده کند؟ سجده بر غیر خدا شرک است، اما خدا به ملائکه دستور میدهد به انسان سجده کنند. چیزی را خلق میکند به نام آدم و بعد به همه دستور سجده کردن میدهد. واقعاً خداوند این دستور را میدهد؟ دعوت خدا بر سجده برای چه بوده است؟ غیر از خودش؟ خداوند خود را در آینهای به نام انسان به عالم نشان داد و گفت سجده کنید. خداوند انسان را خلق کرده است تا همه آینه شوند.»
احمدینژاد به صراحت سجده بر آدم را سجده بر خدا دانسته و انسان را در جایگاه خدا قرار میدهد، همانطور که انسان را واجدِ بخشی یا تمام اختیارات خدا میداند!
اشاره احمدینژاد به اینکه خدا انسان را آفرید تا شناخته شود، اشاره به حدیث «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف» است. این حدیث در هیچ یک از کتب حدیثی دست اول شیعه نیامده است. تنها در دو مورد علامه مجلسی در بحارالانوار از پدرش بدون ذکر سلسله سند، این روایت را نقل نموده است. مرحوم «علامه جعفری» درباره این حدیث گفته است:
«اهل حدیث در سند اغلب احادیث قدسی اشکال کردهاند. به این جهت، حدیث مزبور را نمیتوان معتبر دانست. با در نظر گرفتن اینکه از نظر قواعد عربی هم کلمه «مخفی» صحیح نیست، زیرا ماده خفی، لازم است و مفعول از آن ساخته نمیشود و به کتابهای لغت که از نظر وثوق کاملاً معتبر میباشد، رجوع کردیم، حتی استعمال کمیابی را نقل نکرده بودند.»
احمدینژاد در حالی از یک حدیث ضعیفالسند و ضعیفالاعتبار در مسائل اعتقادی و برای توجیه اظهاراتش استفاده میکند که مشایی با مطرح نمودن دوگانهٔ بحثهای آسمانی و بحثهای زمینی، حدیث را یک منبع کم اعتبار و غیر قابل استناد در زمین دانسته است. انگارهای که نشان از سویههای دیگر اعتقادی این حلقه است که در یادداشتهای آتی به آن پرداخته خواهد شد.
۶
آیا از نظر مشایی و احمدینژاد؛ خدا با خلقت انسان، خدا آفرید؟
تئوریسینهای حلقه انحرافی معتقد به این همانی انسان و خدا بوده و در سخنان متعددی انسان و خدا را شبیه به یکدیگر یا آیینه هم خواندهاند!
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. وبسایت «خبری-تحلیلی مشرق» به مرور گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش ششم گزیدهای است که پیش از این پنج بخش از آن منتشر شده است. تاکنون درباره نسبت خدا و انسان در آمورههای حلقه انحرافی سخن گفته شده است. نسبتی که در تناقض با آموزههای دینی و دارای قرابت با اومانیسم و کابالیسم است. در بخش گذشته «خدا انگاری» از انسان در نزد حلقه انحرافی بررسی شد. در این بخش این ادعا بیشتر مورد تحلیل و بررسی قرار خواهد گرفت.
**********
حلقه انحراف معتقد است که انسان، علمش علمِ خدا، فهمش فهمِ خدا، فضلش فضلِ خدا و ظرفیتش ظرفیتِ خدا بوده و انسان و دنیای او بینهایت است. آنها مدعی شباهت انسان و خدا شده و در نهایت مدعی خداگونگی انسان میشوند. در این باره حتی مشایی با صراحت گفته است که خدا با خلقت انسان، خدا آفریده است:
«خداوند به خلق موجودی فکر کرد و انجام داد که مثل هیچ کس نبود و مثل خودش بود در واقع خدا با خلقت انسان، خدا آفرید.»
مشایی در جایی دیگر میگوید که خداوند، ظرفیت خدا شدن را در بشر قرار داده است.
در واقع از نظر حلقه انحرافی، خدا با خلقت انسان، یک خداگونه آفریده است که میتواند با توسعه علم یا روشهای دیگری که این حلقه توضیح نداده است، خدا شود! حلقه انحرافی اصرار زیادی برای خداانگاری از انسان دارد و از این نظر، دیدگاههای آنان بسیار شبیه آموزههای به ویژه تصوف و کابالا به عنوان شاخه یهودی آن است. این افراد تاکنون سخنان زیادی از سنخ این نوع ادعاها بر زبان آوردهاند. مشایی معتقد است که انسان تا خدایی شدن حرکت میکند:
«دنیای مادی هم بینهایت است و از هر سو که برویم پایانی وجود ندارد. انسان تا خدایی حرکت میکند.»
محمود احمدینژاد هم معتقد است که خداوند استعداد بی نهایت خدایی شدن را در درون انسان قرار داده است:
«خداوند همه عالم را برای انسان و انسان را در بالاترین ظرفیت ممکن خلق کرده و استعدادهای بینهایت خدایی شدن را در درون او قرار داد تا جلوه صفات خدا در زمین باشد.»
مشایی حتی صراحت در این مورد را به حد اعلا رسانده و گفته است که انسان به جای خدا نشسته و خداوند ظرفیت خدا شدن را در بشر قرار داده است:
«حوزه انسانها خداوند است و انسان به جای خدا نشسته است. بر این اساس مأموریت انسان یک مأموریت لایتناهی است و ابعاد محدودی ندارد. خداوند ظرفیت خدا شدن را در بشر قرار داده است.»
وی همچنین در سخنانی که ضمن آن با برخی تعابیر تلاش میکند تا از بار معانی ضدتوحیدی آن بکاهد مدعی است که حقیقت آدم، خداست و خدا با آفرینش آدم، خودش را از خودش بیرون آورده است و در واقع مأموریت آدم، خدا شدن است:
«حقیقت آدم، خداست. «فنفخت فیه من روحی»؛ خودش را از خودش بیرون آورده است. جلوه خدا کجاست؟ بیرون از خدا، جلوه خداست. انسان که خدا نیست؛ بلکه در جای خودش هم یک موجود بسیار ضعیف، نحیف، مردنی و ناتوان است. خودش [خداوند] خدا را در تجلی نماینده است. این ظرفیت و روح را نگاه کن، خداست. به خاطر آن است که به ملائکه گفت به آدم سجده کنید؛ وگرنه آدم که قابل سجده نیست؛ بلکه خدا فقط قابل سجده است. این هم خداست … مأموریت آدم چیست؟ خدا شدن. بازگشت به خدا. ما فکر میکنیم بازگشت به خدا یعنی مرگ؛ در حالی مرگ بازگشت به خدا نیست. مرگ یعنی جان از اعضا و جوارح انسان بریده میشود و آن حقیقت [حقیقت جوارح آدمی] به خداوند بازمیگردد.»
اسفندیار رحیممشایی در توجیه اعتقاداتش به آیه ۲۹ سوره حجر متوسل میشود. در این آیه خدای متعال میفرماید:
«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ»؛ «هنگامی که کار آن را به پایان رساندم، و در او از روح خود (یک روح شایسته و بزرگ) دمیدم، همگی برای او سجده کنید!»
مشایی مدعی است که روح اشاره شده در این آیه، حقیقت آدمی است که همان خداوند است! این در حالی است که آیه مزبور به خلقت حضرت آدم (علیه السلام) اشاره داشته و هم سنخ دانستن این روح با ارواح عموم انسانها، نیاز به دلیل قرآنی دارد که از این آیه نمیتوان چنین برداشتی نمود. همچنین هم سنخ دانستن روح آدمی با ذات الله، همان تشبیه انسان به خداوند و همذات پنداری میان انسان و خداست (خداانگاری انسان) که عین کفر است. ممکن است این ابهام ایجاد شود که «روحی» به معنای روح خداوند است. حال آنکه نسبت دادن روح به خداوند، برای تأکید بر شرافت و بزرگی روح است مانند «بیتالله» و «شهرالله».
در سخنان و مواضع اسفندیار رحیممشایی و دیگر چهرههای شاخص جریان موسوم به بهار، همواره این ادعا مطرح است که سخنان آنها ذوقی بوده و کسی نباید به آنها خرده بگیرد. اما همین سخنان ذوقی که با الفاظ و اصطلاحات علم پوزیتیویستی، دینی، شبهفلسفی و سیاسی بیان میشود، به مثابه اساس عقاید و آموزههای آنها مورد استفاده قرار میگیرد! این حلقه میگوید که انسان خداگونه است. شاید تصور شود مقصود آن است که هر قدر انسان به خدا نزدیک شود واجد صفات الهی و ممتاز میگردد؛ این در حالی است که آنها معتقدند انسان علمش علم خدا، فهمش فهم خدا، فضلش فضل خدا و ظرفیتش ظرفیت خدا میتواند شود و البته مأموریت انسان هم «خدا» شدن است!
خداوند متعال در قرآن کریم بارها تأکید کرده است «خدا بر همه چیز داناست.»[۱]علم خداوند صفت ذاتی است. خدا بر ذات خویش و بر گذشته، حال و آینده همه موجودات علم دارد. علم انسان طبق سنن الهی، پرتوی از علم الهی است که یا انسان با تقوا، بنا به اراده و حکمت الهی بدان دست مییابد یا حکمت الهی بر آن تعلق گرفته تا انسان خود کشف کند. که آنچه کشف میکند همواره در معرض نقص در عمومیت، کلیت، دقت و صحت قرار دارد. انسان هرگز نمیتواند نسبت به ذات خداوند و به عالم غیب، علم پیدا کند. آیات قرآن در این باره بسیار روشن و گویا است؛ «إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ»[۲] این مسئله درباره تمام اسماء و صفات الهی صادق است. هیچ انسانی حتی انسان کامل نیز نمیتواند صفات حضرت حق را به صورت مطلق برخوردار شود. نکته دیگری که در صحبتهای مشایی درباره رسیدن انسان به جایگاه و ظرفیت خدا و خدا شدن انسان، وجود دارد این است که اساساً خدا در ظرفی محدود نیست که بتوان برایش ظرفیتی متصور بود. خدا مطلق و بیهمتاست و امکان رسیدن موجودی محدود و ضعیف مانند انسان به آن جایگاه، محال عقلی و فلسفی است.
مسئله بعدی «بینهایت» فرض نمودن انسان و جهان مادی است. مشایی در بینهایت جلوه دادن جهان مادی هم گریزی به آسمان میزند و هم به علم فیزیک و بحث منبسط شدن جهان مادی؛ بنابراین مقصود وی از ماده، ماده اولی یا جوهر آدمی نیست. بلکه ماده فیزیکی منظور است. عالم هستی حتی اگر بنا به قول مشایی در حال انبساط باشد، باز محدود است. زیرا این مسئله با استفاده از علم پوزیتویستی درک شده است؛ بنابراین حجم و اندازه و شکل داشته و قطعاً محدود است. در حالی که مشایی میگوید: «دنیای مادی بینهایت است و از هر سو که برویم پایانی وجود ندارد و انسان تا خدایی حرکت میکند.» از این سخن مشایی چنین بر میآید که مقصود حلقه انحراف از خدا شدن انسان در ظرف همین دنیای مادی است و نه حتی در قیامت!
تئوریسینهای حلقه انحراف به شدت معتقد به این همانی انسان و خدا بوده و در موارد بسیاری انسان و خدا را شبیه به یکدیگر یا آیینه هم خواندهاند. در این باره امام رضا (علیهالسلام) فرمودهاند: «هر کس خداوند را به مخلوقاتش تشبیه کند، مشرک است.»[۳]چگونه ممکن است الله و عبدالله آیینه تمام نمای یکدیگر شوند؟ حال آنکه الله، مطلق است و منزه از هر گونه نقص و نیاز؛ و مخلوق در کاملترین حالت ممکن باز هم مخلوقی است از مخلوقات حضرت حق!
/ ۷
وقتی مشایی انسانها را در مقام خالقیت قرار میدهد!
خداگونهگی انسان در اندیشه اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد به حدی است که آنها معتقدند انسان مانند خدا توانایی خالقیت داشته و میتواند هر آنچه خداوند خلق کرده را خلق نماید.
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. وبسایت «خبری-تحلیلی مشرق» به مرور گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش هفتم گزیدهای است که پیش از این شش بخش از آن منتشر شده است. در این بخشها درباره نسبت انسان و خدا در آموزههای حلقه انحرافی و نسبت این آموزهها با دین مبین اسلام و مکاتب اومانیستی بحث گردید. در بخش قبل از نظرات اسفندیار رحیممشایی درباره خداگونه بودن انسان و خدا شدن انسان سخن گفته شد. مشایی معتقد است انسان همان ویژگیهای خدا را داشته و اساساً خدا با خلق انسان، خدا آفریده است و برای همین مقصد انسان، خدا شدن است. در این یادداشت درباره خداانگاری از انسان با این ادعا که انسان همانند خداوند متعال، خالق است و نیز درباره مأموریت تسخیر دنیا توسط انسان و از «اشتراکات انسانی» که در نظرات مشایی و احمدینژاد دیده میشود رمزگشایی خواهد شد.
**********
خالقیت انسان
اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد در خداانگاری از انسان تا جایی پیش میروند که صفات الهی را به انسان نسبت داده و با ادعای تجلی صفات الهی در انسان، انسان را همچون خداوند دارای توانایی خالقیت و آفریدگاری معرفی مینماید:
«یکی از صفتها و ویژگیهای انسان، خالق بودن است. با وجود اهمیت بسیار این صفت، کمتر به آن توجه میشود … خالق بودن یکی از صفتهای ممتاز الهی است. در میان صفتهای الهی، خالق بودن نخستین و رازقیت (رزاق بودن) دومین صفت است؛ زیرا رزق برای بقای وجود و خالقیت برای اصل و ایجاد است. انسان نیز خالق است؛ یعنی این صفت الهی در او تجلی کرده است. دایره خلق او نیز بسیار وسیع و گسترده است.»
مشایی دایره خالقیت انسان را همچون خالقیت خداوند، بسیار وسیع و گسترده میداند. در این جا این سؤال مطرح میشود که آیا خالقیت انسان در همان معنایی که در مورد خالقیت خداوند باریتعالی گفته میشود، مد نظر وی است؟ با توجه به سخنان بالا که مشایی بعد از توضیح در مورد خالقیت خدا، انسان را نیز واجد صفت خالقیت میداند، به نظر میرسد که نظر وی در مورد خالقیت انسان همچون خالقیت خداوند، نه یک مسامحه کلامی بلکه یک اعتقاد درونی و جدی در نزد وی و دوستانش است. احمدینژاد نیز در سخنان متعدد همسو با این نظر مشایی، بر این اعتقاد (توانایی خالقیت انسان همچون خداوند) صحه گذاشته و به صراحت مدعی است که انسان میتواند هر آنچه خداوند خلق کرده را خلق نماید:
«خدای متعال به طور مستمر در حال خلق است و معتقدم انسان میتواند مظهر خلاقیت خداوند شود یعنی هرچه خداوند خلق کرده، انسان هم میتواند خلق کند.»
«انسان تنها قدرت دستیابی به ذات خداوند را ندارد والا همه آنچه خداوند خلق کرده انسان هم میتواند خلق کند.»
«انسان، مأمور آفرینش و به ظهور رساندن توانمندیها و ظرفیتهای خویش است … ما مأمور آفرینش هستیم، خدایی هستیم و باید چون خدا خلق کنیم. بهار انسانی، بهاری همیشگی است، چرا که در آن همیشه فرصت آفرینش و بروز ظرفیتها وجود دارد؛ از این رو بهار انسانی، بهاری همیشگی است … آنان که در مرتبه حیات انسانی، گوی سبقت از یکدیگر ربوده و در خط وصال پروردگار هستند در حقیقت دارای ظرفیتهای بیشتری برای خلق و آفرینش هستند.»
اسفندیار رحیممشایی به سخن گفتنِ کلی در مورد «خالقیت انسان» بسنده نکرده، بلکه در سخنانی با بیانِ مصداق از قدرت خالقیت انسان، مدعی شده که انسان در صد سال آینده، انسانهایی همانند خود را خواهد ساخت:
«انسان در صد سال آینده کارهایی را انجام خواهد داد که حتی به ذهن ما هم نمیرسد و یکی از این دستاوردها ساختن انسانهایی همانند ما به دست بشر خواهد بود که دقیقاً مانند انسانهای طبیعی هستند و حس دارند و از درون همین انسان، ما شاهد ظهور مهندسان و شاعران و هنرمندانی دیگر خواهیم بود.»
مشایی و احمدی نژاد با این سخنان صریحی، مدعی هستند که انسان میتواند هر آنچه را که خدا خلق کرده، خلق کند. شاید با شنیدن این سخنان ابتدا تصور شود که سخنان مشایی و احمدینژاد درباره خالقیت انسان، یک برداشت ذوقی و مسامحه کلامی است یا صرفاً هدف آنها برجستهسازی انسان به عنوان ظرف تجلی صفات و اسماء الهی است، اما تأکید آنها بر خلق هر آنچه که خدا آفریده توسط انسان و حتی ساختن انسانهایی مانند انسانهای کنونی و واجد تمام ویژگیهای احساسی، روحی و روانی یک انسان، نشان میدهد که در تفکر مشایی و احمدینژاد، خداانگاری از انسان و اعتقاد به خالقیت انسان، نه یک سهلانگاری کلامی و تعبیری ذوقی، بلکه یک اصل و یک باور اساسی است.
احمدینژاد معتقد به خالقیت انسان بوده و مشایی معتقد است که انسان میتواند همچون خدا به خلق پرداخته و حتی در آینده به آفرینش انسانهایی شبیه و همانند خودش مبادرت ورزد! چنین امری از سوی منابع دینی و نیز عقل کاملاً رد شده است. «خالقیت» از صفات خدای متعال است. همچنین این صفت، مقتضای برهانهای اثبات وجود خدا است، زیرا استدلال میشود که خداوند مبداء و علتالعلل موجودات است؛ بنابراین همه موجودات مخلوق و آفریده او هستند. نص صریح قرآن کریم بر این است که خداوند در خالقیت، واحد و بیهمتا است و شریکی ندارد؛ «قُلِ اللهُ خالِقُ کُلِّ شَیْء وَهُوَ الْواحِدُ الْقَهّار. ُ»[۱]
ادعای خلق همه آنچه که خدا خلق کرده توسط انسان؛ تفاوتی با شریک قائل شدن در خالقیت خدا ندارد. شاید ادعا شود که خداوند آفرینش را به انسان تفویض کرده است، چنین ادعایی با توحید در خالقیت و عمومیت قدرت الهی منافات دارد. ممکن است به معجزات پیامبران استناد شود، مانند؛ «اَنِّی اَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ فَاَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِاِذْنِ اللهِ» [۲]؛ حال آنکه حضرت عیسی علیه السلام فرموده است به اذن الله، پرنده گلی او به پرنده واقعی تبدیل شده و جان و حیات میگیرد. یعنی به اذن خاص الهی و بنا بر مشیت و اراده الهی یک پرنده گلی به پرنده جاندار تبدیل میشود و در واقع حتی پیامبران به مثابه انسانهای کامل عصر خود نیز فاقد توانایی خالقیت هستند! اما احمدینژاد و مشایی، در توانمندی انسان به خلق، مقصودشان از انسان، انسان به صورت عام است و نه حتی انسان کامل و هیچگونه اشارهای به امر یا اذن الهی نکرده و معتقدند انسان به دلیل آنکه محل ظهور اسماء الهی و محور عالم است، خالق است و مانند خداوند خلق میکند! حال آنکه خداوند در قرآن کریم میفرماید: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» [۳]؛ «هیچ چیز همانند او نیست.» او مِثل و مانند ندارد. شبیه ندارد. آیینه ندارد. او واحد است و یگانه بی همتا.
ممکن است گفته شود مقصود از خالقیت انسان، اختراعات بشری است. در پاسخ بایستی گفت اولاً تأکید اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد بر خالقیت است؛ همانند خالقیت خدا و نه ابداع و اختراع! (بین این خلق و اختراع اختلاف اساسی وجود دارد) و ثانیاً بر توانایی خلق همه مخلوقات توسط انسان تأکید نموده و محدوده خلق انسان را نیز همان محدوده خلق خدای متعال میدانند؛ بنابراین دایره بحث آنها بسیار فراتر از دایره اختراعات مصنوعی انسان است که حاصل تغییر شکل عناصر طبیعی بر اساس قوانین وضع شده در جهان توسط خدا میباشد. اختراعات انسانی متکی بر کشف ماهیت و چگونگی پدیدهها در چهارچوب نظام آفرینش است و نه بالاتر از آن. این کشف نیز نسبی است و همواره در آن، وجود نقص و خلل متصور است. کشفیات به دانشمندان کمک میکند تا به بازسازی از حقیقت دست بزنند. در واقع اختراعات صرفاً بازسازی اشیا بر اساس واقعیتها و قواعد کشف شده در نظام آفرینش است. حال آنکه در موضوع «خلقت»، بحث آفرینش از عدم مطرح است و عموم مخلوقات از جمله انسان، پیش از خلق شدن موجود نبودهاند، بلکه بعد از امر الهی، خلق شده و موجود شدهاند.
تسخیر جهان
اسفندیار رحیممشایی و محمود احمدینژاد بر اساس نگاه خداانگارانه از انسان، همه هستی را در تسخیر انسان دانسته و خلقت آسمانها و زمین را برای کمال انسان میدانند:
«هر آنچه در آسمان و زمین است، حتی شب و روز و خورشید و ماه میتواند مسخر انسان شود و اگر کسی برای خدا قیام کرد برای خدا قدم زد، برای خدا کار کرد، سرعت او هم مانند نور به بالاترین سرعت و بالاتر از سرعت نور خواهد رسید.»
«خداوند همه هستی و جهان را برای انسان خلق کرده است. همه کهکشانها، آسمانها، دریا و اقیانوس، رودخانه و چشمه برای انسان و در خدمت انسان است و خداوند همه عالم را در تسخیر انسان مقرر فرموده و بهترین نعمتها را برای انسانها در نظر گرفته است.»
در نگاه مشایی و احمدینژاد ظهور چه معنایی دارد؟
در افکار حلقه انحرافی، ظهور چیست و چگونه رخ میدهد؟ انسان کامل چه ویژگیهایی دارد و چگونه ظهور را محقق خواهد کرد؟ رابطه بهار و ظهور چیست و چگونه جهان برای ظهور آماده میشود؟
سرویس سیاست مشرق – همواره یکی از مهمترین مدعاهای حلقه انحرافی شکل گرفته در دولتهای دهم این بوده که انحراف یک برچسب است که مخالفین سیاسی آقای احمدینژاد برای از میدان به در کردن وی و متفرق کردن هوادارانش ساختهاند و اساساً انحرافی در افکار و عقاید این حلقه وجود نداشته و این حلقه بهترین منادیان و معتقدان اسلام ناب، مکتب امام خمینی (ره) و گفتمان اتقلاب اسلامی بوده و هستند.
به تازگی کتابی به نام «روایت انحراف» توسط پژوهشگران «اندیشکده ولاء» و درباره عقاید و افکار حلقه موسوم به «حلقه انحرافی» تألیف شده است. در این کتاب که به زودی به زیور طبع آراسته و روانه بازار نشر خواهد شد، تلاش گردیده تا فراتر از تحلیلهای سیاسی راجع به حلقه آقای احمدی نژاد و دوستانش، به بررسی افکار و عقاید وی و این حلقه پرداخته شود. کنکاشی که میتواند نسبت عقاید و افکار این حلقه با مکتب «اسلام ناب» را که انقلاب اسلامی تعین یافته وجه نهضتی آن در عصر کنونی است را مشخص نماید. وبسایت «خبری-تحلیلی مشرق» به مرور گزیدهای از این کتاب را برای آشنایی بیشتر کاربران گرامی با جریان انحراف منتشر خواهد کرد.
آنچه پیشرو دارید بخش هشتم گزیدهای است که پیش از این هفت بخش از آن منتشر شده و آموزههای حلقه انحرافی درباره خدا و انسان و نسبت این آموزهها با دین مبین اسلام و مکاتب غربی و الحادی بررسی گردید. در این بررسیها مشخص شد که حلقه انحرافی، انسان را موجودی خداگونه دانسته و مأموریت او را تسخیر جهان میداند. در این بخش به بررسی جایگاه ظهور و مؤلفههای موعودگرایی خاصِ حلقه انحرافی خواهیم پرداخت.
**********
ظهور انسان کامل
از مهمترین محورهای سخنان و اظهارات حلقه انحرافی در طی سالیان گذشته، صحبت درباره «موعود» و «انسان کامل» است. بحث ظهور انسان کامل یکی از موضوعات کلیدی تأکید شده توسط حلقه انحرافی است که بارها در سخنان رئوس این حلقه مطرح شده است و در ادبیات آنان جایگاهی اساسی دارد. مهمترین نمود این تأکید در تکرار دعای «اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر وجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه» توسط آقای احمدینژاد در سخنرانیهای مختلف در مجامع داخلی و خارجی است.
مهدویت و انتظار ظهور امام زمان (عج) یکی از اعتقادات اساسی مسلمانان و به خصوص شیعیان است که زنده نگه داشتن آن همواره باعث افزایش امید به آینده و نیز موتور محرک انقلاب اسلامی بوده است. از این منظر در بدو امر، صحبت از موضوع «انتظار» توسط آقای احمدینژاد، نقطه روشنی بود که مورد حمایت و علاقه دوستداران انقلاب اسلامی قرار داشت، ولی با گذشت زمان و تغییر ادبیات این جریان از صحبت از امام زمان (عج) به عبارات جایگزین دیگری همچون «انسان کامل» و «بهار»، نقاط ابهام بزرگی در این موضوع خودنمایی کرد که سؤالات زیادی را به وجود آورد. سؤالاتی از قبیل اینکه در نگاه حلقه انحرافی چه نسبتی بین انسان کامل و امام عصر (عج) وجود دارد؟ ظهور چیست و چگونه رخ میدهد؟ رابطه بهار و ظهور چیست؟ و سؤالات متعدد دیگری.
مؤلفههای موعودگرایی بهاری
شیعه «امامت» را یکی از اصول مهم عقاید اسلامی دانسته و معتقد است که امامت یک مقام شامخ و موهبت خاص الهی است که خداوند بر بندگان خاص خود عطا فرموده است. در چهارچوب اعتقادی شیعه، امام، انسانِ کاملی است که کمالات انسانی در او به فعلیت رسیده، منزه از هر گونه نقص و سهو و خطا بوده، عالم به جمیع احکام دین و اسرار قرآن مجید و بیانگر حقیقت کتاب خدا و سنت رسول الله ﷺاست. امامان معصومین (علیهمالسلام)، جانشینان پیامبر اکرم ﷺ بوده و بعد از شهادت یازدهمین امام، امام حسن عسکری (علیهالسلام)، یگانه فرزند برومند ایشان بنا به حکمت الهی، از دیدگان غایب گشته و با اراده پروردگار متعال در وقت معلوم، ظهور کرده و توحید و عدالت را در جهان برقرار خواهد نمود.
شیعیان در دوران انتظار، مأمور به رجوع به فقها[۱] و اقامه عدل و داد و زمینهسازی برای ظهور امام عصر (عج) هستند. لذا همواره شیعه نسبت به امام زمان (عج) به عنوان امام حیّ و موعود غایب، احساس و نگاهی متفاوت داشته و کوشیده است خود را در مسیر ظهور قرار دهد. در چنین زمینهای، انقلاب اسلامی در ایران به پیروزی رسیده و نظام جمهوری اسلامی ایران حول «ولایت فقیه» و خواست مردم مسلمان ایران شکل گرفت.
در سال ۱۳۸۴ محمود احمدینژاد با بر سر دست گرفتن ارزشهای انقلابی همچون «عدالت» -که پیش از آن با مدیریت رهبر معظم انقلاب و تلاشهای بدنه جبهه انقلاب، گفتمانسازی شده بود- و با ایثارگریها و فداکاریهای بدنه انقلاب، موفق به جلب توجه توده مردم شده و به ریاست جمهوری رسید. ابتدائاً به نظر میرسید که احمدینژاد که با تابلو اصولگرایی و از دل جریان انقلابی سر برآورده بود، در پی تحقق آرمانهای انقلابی بوده و از سر دغدغه و آرمانگرایی به مطرحنمودن نام امام عصر (عج) در مجامع عمومی میپردازد؛ اما به مرور زمان مشخص گردید که تفاوتهای ظریف و دقیقی در نگاه او و حلقه یارانش به موضوع امام موعود (عج) و مهدویت با اندیشه ناب شیعی وجود دارد.
اسفندیار رحیممشایی نیز سخنان و مواضع خاصی در رابطه با موعودگرایی (و فراتر از آن در قبال توحید و انسان) دارد. دیدگاههای خاص او در سخنان و مواضع شخص محمود احمدینژاد نیز قابل مشاهده است؛ بنابراین تأمل در سخنان مشایی و احمدینژاد میتواند به درک بهتر نگاه حلقه انحرافی در موضوع «موعودگرایی» و تفاوتهای آن با اندیشه مهدویت در تفکر ناب شیعی کمک نماید. تشیع با تکیه بر منابع قرآن و حدیث، معتقد به منجی حی از نسل حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حضرت علی (علیهالسلام) و فرزند امام حسن عسکری (علیهالسلام) است.
شیعه بنابر اقوال معصومین (علیهمالسلام) معتقد است که امام دوازدهم، مهدیموعود (عج) است که در سال ۳۲۹ هجری قمری بعد از یک دوره زمانی که شیعیان از طریق نواب خاص، قادر به ارتباط با حضرت بودند و دوران «غیبت صغری» نام داشت، بنابر حکمت و امر الهی از دیدگان انسانها غایب گردیده و تنها با امر الهی در زمانی مشخص که فقط خداوند عزوجل نسبت به آن علم دارد، ظهور خواهند کرد. در توصیف امر ظهور، نشانههای آن، حوادث و وقایع بعد از ظهور، شیعه متکی به احادیث ائمه معصومین (علیهمالسلام) است.
بحثهای آسمانی، بحثهای زمینی
مطالعه سخنان اسفندیار رحیممشایی نشان میدهد که وی با تخفیف بحثهای آسمانی و نیز احادیث و روایات با کمک بحثهای به زعم خودش زمینی و ذوقیاتی تحت عنوان عقل به مقوله ظهور و موعودگرایی ورود پیدا میکند. مشایی قائل به دو گونه بحث و مقوله در عالم است؛ «آسمانی» و «زمینی». وی با این دوگانهانگاری و تفکیک، اهمیت بالایی به تعیینکنندگی مقولات زمینی در فهم مسائل میدهد و معتقد است علوم مادی به انسان، امکان درک بیشتری نسبت به تحولات میدهد تا «بحثهای آسمانی»! وی در اینباره میگوید:
«در نظر داشته باشید که این بحثهای معنوی، اخلاقی، عرفانی و قرآنی بحثهای آسمانی است. این بحثها، منطقی، فلسفی و کلامی هستند. این مباحث براساس آیات و روایات مطرح میشوند؛ اما نه تنها فارغ از بحث عقلی نیستند؛ بلکه به شدت عقلی و خردورزانهاند و صد در صد بر مبنای مسائل عقول و با پشتیبانی خرد و عقل انجام میشوند. با وجود این، در زمین بحث به گونهای دیگر است [و با مباحث آسمانی تفاوت دارد.] فیزیک و شیمی فهم اتفاقات را آسان میکند. درک تحولات به فهم فیزیکی و شیمیایی نیاز دارد. در زمین بسیاری از مقولات علمی هستند که بروز و ظهور این معنا را نشان میدهد؛ و [با کمک آن مقولات] میتوان آن را فهمید.»
مشایی معتقد است که ممکن است مبانی، مفاهیم و منطق الهی و توحیدی از نظر فهم مظاهر و مصادیق بروز و ظهور آن، در زمین منشاء اثر و تعیین کننده نباشد:
«ممکن است مبانی و مفاهیم آسمانی و منطق الهی و توحیدی که یک از هزاران آن عرض شد، در زمین منشاء اثر، جدی و تعیین کننده نباشد -البته از نظر فهم مظاهر و مصادیق بروز و ظهور آن- اما آنهایی که معادله زمین، رابطه انسان و زمین و کارکردهای متقابل آنها را میشناسند، به فهم جدی و قابل لمسی از جهانی شدن در زمین دست مییابند.»
از نظر مشایی فقط آنهایی که معادله زمین، رابطه انسان و زمین و کارکردهای متقابل آنها را میشناسند میتوانند به فهم دقیقی از جهانی شدن دست پیدا کنند. بدیهی است وقتی از نظر مشایی، مبانی و مفاهیم آسمانی و منطق الهی و توحیدی در زمین، منشاء اثر، جدی و تعیین کننده نیست، لازم نیست احادیث و کتب حدیثی، مختصات ظهور را تعیین کنند، بلکه برخی ذوقیات تحت عنوان عقل، خواهند توانست مختصات ظهور را ترسیم کنند:
«عصر ظهور از نشانههای ظهور است. بسیاری از نشانههای ظهور که گفته شده قطعی نیست؛ اما اینکه جامعه جهانی باید باشد تا مدیر جهانی بیاید این بحث دیگر، حدیث نمیخواهد، این را عقل میگوید؛ به عنوان مثل این میکروفون سخنان گوینده را به جریان الکتریکی تبدیل میکند و به همین وسیله و از طریق ماهواره سخنان میتواند در تمام دنیا پخش شود و همه آن را بشنوند.»
وی با تخطئه کتب حدیثی و کار محدثان، مقصود آنان را صرفاً نوشتن کتاب دانسته و آنان را به غافل کردن و پرهیز دادن مردم از سؤال درباره ظهور متهم میکند:
«چرا درباره امام زمان (عج) در اینترنت بحثهای درستی مطرح نیست؟ پاسخ این است؛ برای اینکه سازوکار ظهور را نمیشناسیم. ما همواره کتابهای حدیث را جمع کرده و بر آن حاشیه نوشتهایم. این نویسنده بر کتاب نویسنده دیگر حاشیه نوشته و آن نویسنده بر کتاب شخصی دیگر. در واقع ترتیبها را تغییر دادند و کتاب جدید نوشتند. مقصود نوشتن کتاب بود و کسی نباید سؤال کند که امام چگونه میآید، سازوکارش چیست؟ چه زمانی میآید؟ شرایط ظهور چیست؟ اگر ظهور شرایط ندارد، غیبت بیمعنا خواهد بود. غیبت به معنای این است که الان شرایط حضور ایشان فراهم نیست؛ مگر غیبت غیر از این است؟»
اسفندیار رحیممشایی در موارد متعددی به صراحت دین اسلام را ناتوان در زمینهسازی برای ظهور دانسته و با تأکید بر این که امروز قرائتهای مختلف از شریعتهای مختلف وجود دارد، خواستار عبور از نگاه شیعی شده و تکیه بر «مقولات مشترک بین انسانها» تحت عنوان «اشتراکات انسانی» را به جای آن تجویز میکند! در واقع وی به صراحت به جای تکیه بر اسلام یا شیعه، تکیه بر «باطن ادیان» را تنها راه ممکن برای تحقق ظهور معرفی میکند:
«شریعتی که ما را به او میرساند، “مشترک انسانها” در جهان هست، وگرنه اگر یک شریعت ما را برساند، بقیه شرایع نرساند، خب معنایش این است که هیچ وقت کار او درست نمیشود [ظهور محقق نمیشود]، همین میشود که ما معتقدیم شیعه هستیم. پس معتقدیم که جهان اول باید مسلمان شوند بعد شیعه بشوند، بعد دوازده امامی بشوند بعد تازه بحث امام مطرح بشود، خب کی میشود؟ این راه نیست. این حرف درست نیست، کدام شریعت هست که امروز از آن یک قرائت موجود است، یک بحث دیگری باید شروع کنیم. هر شریعتی باشد، ما یک باطنی برای ادیان داریم باطنش چیست؟ همان هست که قرآن میفرماید، ان الدین عندالله الاسلام.»
با توجه به سخنان مشایی میتوان گفت که وی معتقد به اصالت «علم مدرن» و تقدس علوم پوزیتویستی، برتری عقل، ناتوان دانستن دین و منابع دینی مانند حدیث در موضوع مهدویت و عبور از دین اسلام و تشیع و رسیدن به یک دین موهوم تحت عنوان «اشتراکات انسانی» و «باطن ادیان» برای فهم منجی آخرالزمانی و امر ظهور است.
ادامه دارد…
[۱]. حضرت امام عصر (عج): أمَّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها إلی رُواةِ حَدیثِنا (أحادیثِنا)، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ أنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْکُمْ؛ بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۹۴، جلد ۲، صفحه ۹۰.