در نشست «پیامبر اسلام و فتوحات اسلامی بر اساس منابع غیر اسلامی» : هیچ منبعی اشراف و احاطۀ کامل به وقایع ندارد پس نباید منابع را بر اساس اسلامی بودن یا نبودن ارزشگذاری کرد.
مهدی شاددل مطرح کرد؛آشنایی اروپای غربی با مسئله اسلام/ پیامبر در منابع غیراسلامی
به گزارش ادیاننیوز به نقل از خبرگزاری مهر، نشستی با موضوع پیامبر اسلام و فتوحات اسلامی بر اساس منابع غیر اسلامی با سخنرانی مهدی شاددل دانشجوی دانشگاه لایدن در مقطع دکتری و پژوهشگر تاریخ اسلام در دانشکدۀ الهیات دانشگاه تهران برگزار شد.شاددل در ابتدا مختصری از تاریخچۀ این موضوع در اروپا ارائه کرد و گفت:
آشنایی اروپای غربی با مسئلۀ اسلام و مسلمین از طریق مسیحیان شرقی بوده است، یعنی در ابتدای قرونوسطی منابع یونانی و لاتین توسط مسیحیان شرقی دربارۀ اسلام و مسلمین نوشته شده بود که این متون به اروپای غربی راه پیدا کرد و از این طریق اولین اطلاعات در مورد اسلام در اروپای غربی حاصل شد. در قرن هفدهم حوزۀ علمی به نام شرقشناسی برای بررسی آکادمیک جهان اسلام به وجود آمد که عمدتاً از منابع عربی در آن استفاده میشد.
به این ترتیب مطالعۀ اسلام از طریق متون عربی، فارسی و ترکی مسلمانان صورت گرفت. تا اواخر قرن بیستم نیز مطالعۀ جهان اسلام عمدتاً متکی به متون عربی ترکی بود، یعنی منابعی که توسط مسلمانان به رشتۀ تحریر در آمده بود. این روند در سال ۱۹۷۷ تغییر کرد، در این سال محققی دانمارکی به نام «پاتریشا کرون» کتابی منتشر کرد با عنوان ساختن جهان اسلام که کتابی است دربارۀ تاریخ صدر اسلام، این کتاب متکی بر متون غیر اسلامی است. هدف نویسندۀ این کتاب بررسی تاریخ صدر اسلام از دید غیر مسلمانان بود تا از طریق مطالعۀ این متون به دید تازهای دربارۀ اسلام دست یابد. نتیجهای که گرفت این بود که اسلام شاخهای از یهودیت بوده که بعداً به یک دین مستقل به نام اسلام تبدیل شده است.
این نتیجه با واکنشهای منفی از سوی جوامع آکادمیک روبهرو شد. هرچند که این حرف که اسلام شاخهای از یهودیت بوده چندان مورد توجه قرار نگرفته است، اما این پژوهش تأثیر زیادی در اروپا و آمریکا داشته و باعث توجه به منابع غیر عربی دربارۀ صدر اسلام شد.
حدود سال ۲۰۰۰ «رابرت هویلند» مقالهای با موضوع زندگی پیامبر بر اساس منابع غیر اسلامی و تفاوتهای آن با منابع اسلامی نوشت. نتیجهای که هویلند گرفت این بود نوشتههای قرون وسطی درباره پیامبر اسلام عموماً جدلی هستند و میخواهند چهره منفی از پیامبر نشان دهند، که اگر بخش جدلی که حالت ردیه دارد را از این نوشتهها حذف کنیم، در واقع داستان اصلی که در مورد زندگی پیامبر تعریف میکنند، هیچ تفاوتی با منابع اسلامی ندارد. فقط در بعضی از این منابع تاریخ فوت پیامبر را متفاوت ذکر کردهاند و به عبارت دقیقتر در برخی از این منابع به نظر میرسد که پیامبر را در زمان فتوحات زنده میدانستند و گفته شده که فاز اولیۀ فتوحات اسلامی توسط شخص پیامبر صورت میگرفته است.
این نتیجه در زمان انتشار مقاله چندان مورد توجه قرار نگرفت، تا حدود سال ۲۰۱۲ شخصی به نام «شومیکر» کتابی در این مورد با عنوان مرگ یک پیامبر نوشت و در این کتاب از ۱۲ منبع به زبانهای مختلف استفاده کرد. تمام این منابع تصویری که از فتوحات اسلامی ارائه میدهند، اینگونه است که پیامبر در آن زمان رهبر فتوحات بوده یا حداقل در زمان فتوحات در قید حیات بوده است. شومیکر معتقد است که یک سنت بسیار قدیمی و متقدم را یافته است که در تعارض با روایت کلاسیک اسلامی از زندگی پیامبر است. نکتۀ مهمی که وجود دارد این است که این نتیجهای که مطرح کرده است بر پایۀ روایات غیر اسلامی بوده و تعبیر وی در تضاد با منابع اسلامی است.
این محقق تاریخ اسلام دربارۀ منابع مورد استفادۀ شومیکر ادامه داد: میتوان منابع شومیکر را به ۳ دسته تقسیم کرد؛ دستۀ اول منابعی که منابع قطعی برای ادعای وی نیستند، یعنی با بررسی این منابع بهتنهایی نمیتوان به نتیجۀ شومیکر رسید. دستۀ دوم منابعی هستند شامل یک سری تواریخ سریانی که از قرن دوم و سوم باقی مانده و بسیار متقدم و حائز اهمیت هستند. ویژگی جالب این دسته از منابع این است که روایتهای موجود در اینها تقریباً متکی بر تقویم هجری است. ارجاعاتی که در این آثار وجود دارد، نشان میدهد نویسندگان متکی به تقویم هجری بودند، ولی از آن استفاده اشتباه کردند؛ یعنی از تقویم هجری، استفاده شمسی کردند، نه قمری. بر این مبنا محاسباتشان اشتباه بوده است.
نکتۀ دیگر این است که در این آثار آغاز هجرت را تاریخ آغاز پادشاهی اعراب دانسته و پیامبر را به عنوان اولین پادشاه در نظر میگیرند. در واقع در اینجا چند مورد را یکی میدانند؛ آغاز تقویم اسلامی، آغاز حکومت اعراب که آن را معادل با فتوحات میدانند و پیامبر را به عنوان یک پادشاه در سلسلهای از پادشاهان به شمار میآورند. با توجه به سیستمهای تقویمی که در این دوره در خاورمیانه مورد استفاده قرار میگرفته است این نکتۀ عجیبی نیست. تصوری که از تقویم هجری داشتند این بوده که تقویم هجری به عنوان آغاز سلطنت پیامبر اسلام قلمداد میشود و به تعبیر آنها آغاز سلطنت پیامبر با آغاز فتوحات یکی است. در اینجا سوء تفاهمی پیش میآید که انگار فتوحات اسلامی با پیامبر شروع شده است، بنابراین این دسته از منابع شومیکر هم میتوانیم کنار بگذاریم.
دستۀ سوم از منابع وجود دارد که بسیار مهم بوده و نباید به سادگی از آنها گذشت. تاریخی که برای این منابع متصور میشوند بعد از سال ۳۰ هجری است، اما برخی از روایات موجود در این منابع مربوط به سالهای اول بعد از فتوحات است. بنابراین چند منبع غیراسلامی وجود دارد که تصویری به دست میدهند از شروع فتوحات که در آنها پیامبر را رهبر فتوحات میدانند. اما در تمام منابع اسلامی ذکر شده است که پیامبر در سال یازدهم هجرت و پیش از آغاز فتوحات فوت کردهاند. بر اساس نظر هویلند منابع اسلامی مربوط به دورۀ پسا کلاسیک بوده و تصویری مدون از صدر اسلام ارائه میدهند، در دیدگاه پیشا کلاسیک چنین تصویر مدونی وجود ندارد که بتوان وقایع را دقیق طبقهبندی و تاریخگذاری کرد. هرچند که در ظاهر بین منابع اسلامی و غیر اسلامی تضاد وجود دارد اما میتوان بین آنها آشتی ایجاد کرد.
در دورۀ پیامبر هم درگیریهای نظامی وجود داشته و میتوان دید که بین وقایع زمان پیامبر و پس از ایشان یک پیوستگی وجود دارد. به بیانی میتوان گفت که هر دوسته منابع غیراسلامی و اسلامی یک داستان را روایت میکنند، اما هرکدام از این منابع در چهارچوب تاریخی مخصوص به خود باید بررسی شوند و ویژگیهایی دارند که به سنتهای تاریخنگاری مخصوص به خود بستگی داشته که با توجه به آن سنتها باید تحلیل شوند. باید توجه کنیم تصویری که منابع اسلامی در اختیار ما قرار میدهند برآمده از تصورات تاریخنگاران قرن ۲ و ۳ بوده واین افراد هرکدام پیشفرضهای ذهنی خود را داشتند. به عنوان مثال، طبق یک مکتب تاریخی، خلافت اموی با عثمان آغاز شده است، اما طبق یک مکتب دیگر، با معاویه آغاز شده است.
مورخین مختلف مسلمان و غیر مسلمان دید حاکم به زمان خود را در مورد رویدادهای صدر اسلام داشتهاند و هر سنت تاریخنگاری را باید در چهارچوب مخصوص به خود بررسی کرد. مورخ خوب و دقیق باید از همۀ این منابع استفاده کند و تکتک این منابع را در چهارچوب مخصوص به خود بررسی کند. به عبارت دیگر هرکدام از اینها یک سری نواقصی دارند و همچنین یک سری دیدگاههایی دارند که باید با آنها کنار بیاییم. از طرف دیگر هیچ منبعی اشراف و احاطۀ کامل به وقایع ندارد. برای اینکه اشراف بهتری پیدا کنیم باید از تمام این منابع استفاده کنیم، مگر اینکه ثابت شود منبعی جعلی است. پس نباید منابع را بر اساس اسلامی بودن یا نبودن ارزشگذاری کرد. باید توجه کنیم که تاریخ، هنر ساختن گذشته است و اینکه مورخین چگونه تاریخسازی کردهاند بسیار اهمیت دارد.
انتهای پیام/م
درگذشت یک پیامبر: پایان حیات محمد [ص] و آغاز اسلام
استفان شومیکر، (فیلادلفیا: انتشارات دانشگاه پنسیلوانیا، 2012).
کتاب حاضر مشارکتی تازه در بحث راجع به خاستگاههای اسلام است که چندین دهه قدمت دارد. در این بحث کلاً نزاع بر سر دو پرسش مجزا، ولی در عین حال مرتبط است. پرسش نخست این است که تا چه حد میتوانیم انبوه منابع اسلامی را در بحث راجع به خاستگاههای اسلام جدی بگیریم، با توجه به اینکه این منابع، گرچه ماجرا را از درون حکایت میکنند، اما به استثنای قرآن، همگی متأخرند. پرسش دوم این است که تا چه میزان میتوانیم به معدود منابع متقدّم غیراسلامی اتکا کنیم با لحاظ این نکته که این منابع حاوی گزارشهای بیرونی هستند. چون این دو دسته منبع داستانهای کاملاً متفاوتی از خاستگاههای اسلام روایت میکنند، نمیتوان به هر دو پرسش پاسخ کاملاً ایجابی داد. قطعاً پاسخ کاملاً منفی به هر دو پرسش ممکن است، اما چنین پاسخی برای مورخانی که میخواهند در این شغل بمانند ناامیدکننده است. پس پاسخ معمول واکنش نسبتاً مثبت به یکی از دو پرسش است که عملاً به ترجیح دستهای از منابع بر دیگری میانجامد. در حالی که غالباً منابع اسلامی مرجَّح هستند،
استفان شومیکر در کتاب حاضر سراغ گزینۀ کمتر محبوب را گرفته و منابع غیراسلامی را ترجیح داده است.
این البته انتخابی بحثبرانگیز است، اما پیش از بحث در این باره، دو ملاحظه در خور ذکر است. نخست بیتردید میتوان این کتاب را به خوانندگانی که مایلاند با تاریخ و سرفصلهای این جریان فکری آشنا شوند توصیه کرد، چه هم قلم مؤلفش شیواست و هم استدلالهایش متقن. در این کتاب دیدگاههای نویسندگانِ پیشین، عمیقتر از حد معمول عرضه شدهاند که خود پادزهری است برای بیماری فراموشی تاریخ علوم که عموماً دانشگاهیان به آن مبتلایند. دوم شومیکر از چشماندازی نامعمول به موضوع میپردازد: او اسلامشناس نیست، بلکه متخصص تاریخ آغازین مسیحیت است. اینکه او دانشآموختۀ اسلامشناسی نیست قطعاً تبعاتی دارد، اما تخصص او در دورۀ آغازین مسیحیت هم، چه در روش و چه در محتوا، مزیتهایی دارد.
کتاب از چهار فصل تشکیل شده است که در ادامه بهاجمال توصیف میشود.
فصل اول به منابعی کهن یا احتمالاً کهن اختصاص یافته که همگی جز یکی غیراسلامی هستند و از محمد [ص] سخن میگویند. گویی که وقتی فتح فلسطین آغاز شد، او هنوز در قید حیات بود و به ما اینگونه القا میشود که او شخصاً آنجا حضور داشت. این بدین معناست که او در سال 13 هجری / 634 میلادی زنده و در منطقۀ فلسطین حاضر بود. روشن است که بنا بر سنت اسلامی وفات او به سال 11 هجری / 623 میلادی در مدینه رخ داد. اینکه چنین منابعی وجود دارند موضوع تازهای نیست، اما شومیکر تعداد معتنابهی از این شواهد را ارائه میکند، پسزمینۀ آنها را (عمدتاً با استناد به کار رابرت هویلند) ترسیم میکند و از یک شاهد جالب توجه از سنت اسلامی بحث میکند. همچنین او بر فقدان شواهد غیراسلامی در تأیید گاهشماری غالب در سنت اسلامی تأکید میکند که به همان اندازه حائز اهمیت است. نتیجۀ روشن و البته جسورانه میتواند این باشد که محمد [ص] در واقع در 13 هجری / 634 میلادی زنده بوده است، اما ادعای شومیکر ملایمتر است: اینکه بایستی روایت اسلامی کهنی ناظر به این گاهشماری وجود داشته باشد.
در فصل دوم همان ناسازگاری تاریخی و جغرافیایی با بررسی «شاهدی از سیره» دنبال میشود. آیا نشانههای گویایی در سنت اسلامی غالب هست که نشان دهد تصویری کهنتر مبنی بر اینکه محمد [ص] به سال 13 هجری / 634 میلادی در فسطین زنده و حاضر بود با تصویری دیگر که میگوید او در 11 هجری / 634 میلادی در مدینه درگذشت، جایگزین شده است؟ شومیکر در اینجا نشان میدهد که اگر روایات سیره را حتی با تردیدی نهچندان افراطی بکاویم، به غرایبی از این سنخ برمیخوریم. برای نمونه حیرتانگیز نیست که در سال 9 هجری / 630 میلادی محمد [ص] شخصاً با ارتشی 30 هزار نفری – رقمی بسیار فراتر از آنچه گفته شده وی برای دیگر جنگها گردآورده – برای جنگ با بیزانس رهسپار شد، اما در حالی که از تبوک پیشتر نرفته بودند به دلیلی نامعلوم [به مدینه] بازگشت (و میتوان افزود، آنان که از شرکت در این لشکرکشی طفره رفتند گرمای شدید ماههای رجب یا شعبان را بهانه کرده بودند)؟ عجیب نیست که وقتی عمر گفت: محمد [ص] نمرده است و ابوبکر با خواندن آیۀ 144 سورۀ آلعمران که در آن مرگ محمد [ص] پیشبینی شده بود پاسخش را داد، «چنان بود که گویی مردم نمیدانستند این آیه قبلاً نازل شده بوده تا اینکه ابوبکر آن روز این آیه را خواند»؟ (ص 180)
در فصل سوم به موضوعی کلیدی دربارۀ محمد [ص] و صحابهاش پرداخته میشود، مبنی بر اینکه آنها خود باور داشتند که در آخرالزمان زندگی میکنند. در اینجا کار شومیکر به پُل کازونوا[1] شبیه میشود. او فرجامشناسی[2] قرآن را با روایات منقول از محمد [ص] دربارۀ فرارسیدن ساعة که البته خیلی زود نادرستیشان معلوم شد ترکیب میکند. دلیل او برای اثبات اینکه این روایات کهن هستند از این قرار است که بعید است کسی چنین روایاتی را، آن هم وقتی که دیگر بیاعتبار شده بودند، جعل کرده باشد. (از قضا من هم این را بهترین دلیل برای اثبات کهنبودن یک حدیث میدانم). به این ترتیب شومیکر استدلال میکند که اسلام نیز همچون برادر بزرگترش مسیحیت باید دستخوش تغییرات گستردهای شده باشد، به نحوی که از شدت و حدت فرجامشناسی اولیهاش کاسته یا آن را به حاشیه رانده باشند.
با کنارهمگذاشتن فصلهای اول و سوم، نظریۀ او این است که اسلام چونان جنبشی فرجامشناختی[3] با تمرکز بر فلسطین ظهور کرد.
اما چگونه از آنجا به چیزی شبیه اسلامی که امروز میشناسیم میرسیم؟ این موضوعِ فصل چهارم و پایانی است.
فصل چهارم مشابه فصل دوم است: به دنبال نشانههایی در سنت غالب اسلامی میگردیم که مؤید این ایده باشند که در چند دهه تحولی اساسی رخ داده است که خود دو سویه دارد. وجه نخست ماهیت متغیر جامعۀ دینی است: در اینجا شومیکر با نظریۀ فرد دانر[4] همداستان است که میگوید: اسلام در وهلۀ آغازین وجهۀ دینیِ فراگیری[5] داشت که بعدها با گرایشی انحصارگراتر و فرقهای جایگزین شد. وجه دوم جغرافیای قدسی است: شومیکر معتقد است فلسطین بر حجاز انطباق داده شده است. از نظر او همۀ اینها و نیز تثبیت متن قرآن تا پایان حکومت عبدالملک به انجام رسیده است.
اینها لبّ کلام شومیکر است. ایدههای اصلی تازه نیستند، اما به شکلی بدیع مستند، ترکیب و عرضه شدهاند. البته سؤال این است که آیا این ایدهها – یا نظایر آنها – درستاند؟
بیتردید موفقترین بخشهای کتاب فصلهای اول و سوم هستند. در فصل اول بحث شومیکر بهخوبی روشن میسازد که همخوانی منابع کهن غیراسلامی واقعی است. میتوان از این همخوانی چونان مدرکی برجسته بهره جست یا بهکل آن را نادیده گرفت، ولی به هر حال این موضوع را نمیتوان پنهان کرد. همچنین این ایده که تمرکز جنبش محمد [ص] بر فلسطین بود کاملاً باورپذیر است. این چیزی است که محققان جریان غالب بدان قائل بودند، اگر اسلام بعد از فتنۀ نخست از بین رفته بود و میراث مکتوبی از آن به جای نمانده بود. در فصل سوم شومیکر صرفاً به شواهدی درونی استناد میکند و استدلالش منطقی ساده دارد که دشوار بتوان آن را رد کرد.
فصلهای دوم و چهارم توفیق کمتری دارند. با توجه به تجربۀ شخصیام دقیقاً میدانم که مشکل کجاست:مشکل عرضۀ سناریویی قانعکننده است برای درجِ چنین تصویر غریبی از اسلام در سنت اسلامی، آنگونهکه از اواخر قرن نخست هجری/اوائل قرن هشتم میلادی میشناسیم. اینجاست که کار آشفته میشود. چنانکه پیشتر دربارۀ فصل دوم آمد و البته دربارۀ فصل چهارم نیز صادق است، بیشک میتوان نمونههای خلاف عرف را در لایههای کهنتر سنت اسلامی یافت. بعضی از آنها کاملاً جاافتادهاند، ولی برخی دیگر را باید دقیقتر بررسید. مثلاً هانری لامنس[6] روایتی نامتعارف را نقل کرده مبنی بر اینکه محمد [ص] سیزده سال را در مدینه گذراند و برای این روایت به سه نسخۀ خطی ارجاع میدهد (ص 104 و 307، پینوشت 146). من نسخههای خطی مورد استناد او را ندیدهام، اما نسخههای چاپی این سه کتاب را که بررسی کردم (کاری که باید سالها قبل انجام میدادم) و چیزی جز همان روایت معیارِ ده سال را نیافتم. با این حال مسلماً بسیاری از موارد خلاف عرف غالب واقعیاند. نمونهاش تفاوت فاحشی است که میان تصویر مخالفانِ مکی محمد [ص] در قرآن و سنت هست: از یک سو آنها در قرآن به «شرک» متهم شدهاند که با «معیارهایی فراگیرتر»[7] میتوان آنها را یکتاپرست دانست و از سوی دیگر در سنت اسلامی ساکنان مکه «بتپرست» خوانده شدهاند. در واقع مشکل اینجاست که دنیای انسانی اموری خلاف عرف غالب هم تولید میکند و همیشه ارائۀ نظریهای کلی و یکدست بهترین راهِ توضیح آنها نیست. تطورات اولیۀ اسلام نیز خارج از این قاعده نیست. به بیان دیگر: اگر قرار باشد تنها با خلاف قاعدهها سروکله بزنیم که دیگر راهی برای بازسازی تطور نداریم، چنانکه شومیکر برایش اقامۀ دلیل میکند.
اما اگر نظریۀ اسلام نامتعارف ـ که اواخر قرن نخست هجری / اوائل قرن هشتم میلادی به قالب معیار درآمد ـ کاملاً صادق نیست، میتوان گفت که این نظریۀ یقیناً باطل است؟ شومیکر با آنان که منابع اسلامی غالب را ترجیح میدهند آشکارا مخالف است و در همین مجله به دیدگاههای اندریاس گورکه،[8] گریگور شولر[9] و هارالد موتسکی[10] تاخته است[11] و متقابلاً آنها نیز پاسخش را دادهاند.[12] این سه محقق روشهایی نظاممند برای تاریخگذاری روایات سیره ابداع کرده و آنها را بسط و توسعه دادهاند، به گونهای که با آنها میتوان وجود برخی روایات را در تاریخی بسیار پیشتر از تاریخ نشر آثاری که دربردارندۀ آنهاست نشان داد. اما پرسش این است که این روشها چقدر تاریخ این روایات را عقب میبرند. در اینجا نمیخواهم به جزئیات موضوع بپردازم. اجمالاً نظر این محققان این است که توانستهاند نشان دهند برخی روایات سیره، در مورد گورکه و شولر منقولات عروة بن زبیر (م. 94هـ/712م)، به اواخر قرن نخست هجری برمیگردند. البته ممکن است آنها دوست داشته باشند که این تاریخ را عقبتر هم ببرند، اما نمیتوانند ادعا کنند که چنین کردهاند. در این اثنا شومیکر مدعی است که خلیفه عبدالملک (حکـ 65-86 هجری/685-705 میلادی) در تحول اسلام به شکلی که ما میشناسیم نقش داشته است. روشن است که عروۀ گورکه و شولر و عبدالملکِ شومیکر معاصران همدلی نیستند، بلکه این دو نزاعی شدید بین دو دیدگاه رقیب را نمایندگی میکنند. اما حقیقت این است که حتی اگر شومیکر مجبور بود به مدعای مخالفانش هم گردن نهد، هنوز دستش خالی نبود و میتوانست به چندین دهه فاصلۀ زمانی میان گزارشها و واقعۀ تاریخی استناد کند. البته این بدین معنا نیست که او بر حق است، بلکه صرفاً نشان میدهد که کار گورکه، شولر و موتسکی نمیتواند هستۀ مرکزی نظریۀ او را رد کند.
با این حال گونۀ دیگری از تحقیقات راجع به اسلام اولیه و بستر عربی آن هست که شومیکر با دلالتها و لوازم آن رویارو نشده است. فرض کنید به جای ابداع روشی صوری برای تعیین تاریخ روایات، فرض را بر فهم مشترک[13] بگذاریم و همۀ قطعات اطلاعاتی مربوط را که میتوان در دامنهای گسترده از منابع اسلامی و شاید بهطور خاص منابعی غیر از کتابهای سیره یافت گرد آوریم. حال اگر اینها را به بهترین شکل بر یکدیگر تطبیق دهیم، میتوانیم به تصویری معنادار برسیم؟ قطعاً همیشه جواب مثبت نیست؛ شاهدش ناسازگاری میان مشرکان قرآن و بتپرستان سنت است. اما تصویری که با این روش از کنارهمگذاشتن قطعات موزائیک به دست میآید آن قدر معنادار هست که موجب شود نتوانیم سنت را به این بهانه که حاوی موادی بیفایده یا بیاساس است کنار بگذاریم (قس توضیح شومیکر دربارۀ گزارشهای سنت اسلامی از جاهلیت، ص 170). آنچه من در این بند توصیف کردم کار مایکل لکر است که شومیکر و مخالفانش بهندرت به او ارجاع دادهاند. این انتقاد چندان جدی نیست، اما واقعی است. احتمالاً چون شومیکر درسآموختۀ مطالعات مسیحی است از کار مایکل لکر یا منابع متقدّمی که کار او بر آنها استوار شده چندان مطلع نبوده است.
[1]. Paul Casanova (1861-1926) [2]. eschatology [3]. eschatological movement [4]. Fred M. Donner [5]. inter-confessional phase [6]. Henri Lammens [7]. ecumenical standards [8]. Andreas Görke [9]. Gregor Schoeler [10]. Harald Motzki [11]. رجوع کنید به:Stephen J. Shoemaker, “In Search of ʿUrwa’s Sīra: Some Methodological Issues in the Quest for ‘Authenticity’ in the Life of Muḥammad”, Der Islam, 85:2, 257-344.
[12]. رجوع کنید به:Görke, Andreas, Harald Motzki and Gregor Schoeler, “First Century Sources for the Life of Muḥammad? A Debate”, Der Islam, 89:1-2, 2-59.
[13] common-sens