شنبه , ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » سرمقاله های روزنامه های صبح امروز

سرمقاله های روزنامه های صبح امروز

سوریه پنج سال تاوان 33 روز

سعدا… زارعی در روزنامه کیهان نوشت:

درباره علت یا علل وقوع جنگ سوریه و زمانی که تصمیم به این جنگ گرفته شد، در ماه‌های اخیر مطالب جالبی مطرح شده است و همه آن‌ها از سوی اشخاص و منابعی است که در دنیا «معتبر» شناخته می‌شوند در این میان «رابرت فیسک» تحلیلگر صاحب نفوذ روزنامه انگلیسی «ایندپندنت» از اسنادی صحبت می‌کند که نشان می‌دهد رژیم سعودی پس از ترور رفیق حریری- در 23 بهمن 1383 – تصمیم گرفت که به هر قیمتی بشار اسد رئیس‌جمهور سوریه که او را عامل اصلی‌ ترور حریری معرفی می‌کرد، از میان بردارد. براساس اسناد فیسک جنگ علیه دولت سوریه 7 سال پیش از شروع برنامه‌ریزی شده و با آماده‌سازی نیروهای سوری و تجهیز نظامی مخالفان بشار اسد در سال 1391‍ آغاز شده است.

در ماجرای ترور حریری، هنوز هم بشاراسد و چند تن از نظامیان دولت سوریه به عنوان متهم مطرح هستند. رابرت فیسک در این یادداشت می‌گوید من در وقتی که خبر ترور حریری به بشار اسد داده شد، نزد رئیس‌جمهور سوریه بودم و او از این خبر بسیار متعجب شد. اما وقوع حادثه‌ای در این ابعاد کفایت می‌کرد تا رژیم عربستان حلقوم دولت سوریه را بفشارد. دولت عربستان ابتدا تلاش گسترده‌ای کرد تا برخلاف متن پیمان طائف، ارتش سوریه خاک لبنان را ترک گوید. سوریه در آن زمان با پذیرش خروج از لبنان در واقع نشان داد که در برابر فشار ضربه‌پذیر است و لذا از آن زمان به بعد اعمال فشارها علیه سوریه روبه فزونی گذاشت. دادگاه حریری که اعمال فشار علیه اسد را هیچگاه رها نکرد، از آغاز زمانی که جنگ تروریست‌ها علیه دولت اسد شروع گردید، پیگیری پرونده حریری از سوی سعودی و دادگاه رها شد!

چند وقت پیش نخست وزیر سابق قطر در مصاحبه با یک رسانه اروپایی فاش کرد سعودی حتی پنج سال پیش از زمان کشته شدن حریری، تصمیم گرفت به سوریه حمله کند. جاسم‌بن‌حمد در آن مصاحبه به جزئیات این موضوع هم اشاره کرده بود. آنچه رابرت فیسک گفت و آنچه شیخ جاسم و دیگران درباره علل وقوع جنگ سوریه گفتند می‌تواند ترکیبی از واقعیت و تحلیل ذهنی باشد اما به هر حال در همه آنها یک نکته قابل اغماض نیست: «تحولات امنیتی سوریه یک ابتکار داخلی و برخاسته از آنچه تحت عنوان مناسبات ظالمانه دولت با شهروندان مطرح می‌کنند نبوده است.

ممکن است گفته شود رژیم سعودی جنگ در سوریه را براساس تمایلات خود شروع کرده است و در واقع از آنجا که سران این رژیم بسیار لجباز و انتقام‌گیر هستند، جنگ را پدید آورده‌اند. کما اینکه درباره تحولات لیبی بعضی‌ها معتقدند «معمر قذافی» قربانی بی‌احترامی به پادشاه وقت عربستان – ملک عبدالله – در جریان کنفرانس اتحادیه عرب شد.

اما وقتی ما ابعاد جنگ و کشورهایی که در آن شرکت دارند را بررسی می‌کنیم به نتایج جالب‌تری برخورد می‌نمائیم. شاید شنیده باشید که در جریان جنگ 33 روزه که به شکست رژیم تل‌آویو منجر شد، پس از مدت کوتاهی یک کمیته بررسی تشکیل شد و در نهایت به رهبران اسرائیل گفت: «عامل اصلی پیروزی حزب‌الله در این جنگ کمک‌های بی‌دریغ تسلیحاتی دولت سوریه و پشتیبانی موثر آن بوده است. رژیم صهیونیستی پس از این جمعبندی تصمیم گرفت که به سوریه حمله کرده و آن را متلاشی نماید. بعضی از تحلیلگران ایرانی در اوائل شروع بحران سوریه مدعی بودند که اسرائیل بقاء حکومت اسد در سوریه را بهتر از فروپاشی آن می‌داند!

خبرهای زیادی وجود دارند که نشان می‌دهند، اسرائیلی‌ها آموزش مخالفان را از اواخر سال 2007 شروع کرده‌اند. همین روزها، روزنامه‌های صهیونیستی با صراحت در برابر مذاکرات سیاسی و راه افتادن میز مذاکره موضع گرفتند و یک شخصیت اسرائیلی گفت سوریه مرده و صحبت کردن از بلندی‌های جولان مشکلی از مرده را حل نمی‌کند.

نباید تصور کرد که عربستان و اسرائیل هر کدام با انگیزه‌ای جداگانه و بدون هم‌پوشانی جنگ در سوریه را آغاز کرده‌اند. اگر به آرشیو سالهای 2004 و 2005 و 2006 سری بزنیم درمی‌یابیم که فرماندهان ارتش رژیم صهیونیستی بطور مرتب از مراودات تل‌آویو – ریاض صحبت کرده‌اند و در آرشیو 2006 صراحتا گفته‌اند، هزینه جنگ 33 روزه پیش از آنکه واقع شود، از سوی ریاض پرداخت شده است! کما اینکه جنگ 22 روزه و جنگ 8 روزه نیز با پولهای عربستان و موشک و بمب اسرائیل شروع شد. با این وصف چه دلیلی وجود دارد که رژیم‌های اسرائیل و عربستان که برای جنگ با حزب‌الله هماهنگ عمل کرده‌اند در جنگ با سوریه به طور جداگانه عمل کرده باشند؟

جنگ سوریه کثیف‌ترین جنگی است که تاکنون منطقه به خود دیده است چرا که در این جنگ مردمی در معرض انواع آسیب‌ها قرار دارند که از نظر سطح اقتصادی و اجتماعی به سختی قادر به دفاع از خود می‌باشند. ریختن بمب علیه چنین مردمی جز «جنایت» در خور چه نامی است؟

جنگ در سوریه اما برخلاف تصور اولیه سعودی‌ها، اسرائیلی‌ها و نیروهای وابسته به آنها سوریه را به بن‌بست نرساند. کمک موثر ایران که در زمانی در سطح مستشاری بود و کمک حزب‌الله لبنان و کمک مردم افغانستان و عراق در قالب فاطمیون و زینبیون، سوریه را از خطر حتمی سقوط نجات داد اما این کار با هزینه قابل توجهی انجام شد که سهم نیروی انسانی در آن اهمیت بیشتری داشته است. همه می‌دانند که ایران، پول سعودی را ندارد و نیز همه می‌دانند که برخلاف ایران، عربستان در خطوط انتقال سلاح به سوریه مشکلی ندارد. اما اگر امروز شرایط حاکم بر جنگ سوریه را بررسی کنیم می‌توانیم درباره برنده جنگ سوریه نظر دهیم. ملت سوریه در این جنگ با بیش از نیمی از جهان و نیمی از منطقه درگیر است. ایستادگی مردم و تداوم آن برای مردم دنیا جذاب است و سبب می‌شود که این سؤال به ذهن مخاطب برسد: «اگر این ضربات را به جای آنکه به مردم در سوریه وارد شود به مردم و دولت سعودی وارد می‌شد، چه می‌شد»؟

در این جنگ نیروهای وفادار به دولت سوریه می‌جنگند، صبر می‌کنند و می‌خواهند که آینده کشورشان را خود بسازند. در نقطه مقابل آن -لااقل- دو دولت وجود دارند که فقط می‌خواهند از سوریه انتقام بگیرند. با این وصف چگونه می‌توان درباره این دو متقاعد شد که انتقامجو برنده است؟

جنگ در سوریه یک جنگ فراگیر است و اداره جنگ زمانی که طرف‌های مختلف بین‌المللی پیدا می‌کند، دشوار می‌شود. در همین ایام شاهد بودیم در حالی که جبهه مقاومت صحنه جنگ را با پیروزی‌های پی در پی مدیریت می‌کرد، یک‌باره با توافق آمریکا و روسیه مواجه شد.

در عین حال برای ایران، «جنگ سوریه»، جنگ با کسانی است که هر روزه ایران را تهدید به برخورد نظامی می‌نمایند. آمریکا، عربستان، داعش و گروه‌هایی از این قبیل که در دشمنی با ایران شهره می‌باشند، طرف اصلی این جنگ می‌باشند، کاملا پیداست که جنگ برای کوچک کردن ایران و اقتدار آن راه افتاده، و اگر دشمن بتواند چنین نتیجه‌ای را از این جنگ بدست آورد در واقع موقعیت سرزمینی ایران تهدید شده است. بعضی از دستگاههای مسئول در کشور گمان می‌کنند تعامل با دولت‌هایی که ادامه حکومت اسد را نمی‌پذیرند، به تقویت موقعیت منطقه‌ای ایران منجر می‌شود. جدای از اینکه تجربه چنین موضوعی در دنیا وجود دارد و – هیچ ملتی با بستن دست خود به حقوقش نرسیده است، وقتی نفوذ یک کشور از بین برود، دلیلی ندارد که مورد اعتنای قدرتمندان قرار گیرد.

چرا «مرگ بر آمریکا»؟

سعید ملکی در یادداشت وطن امروز نوشت:

هر قدر آمریکایی‌ها برای خرق عادت یا به واقع هویت استکبارستیز ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی به آب و آتش می‌زنند و هر قدر خوش‌خیال‌ها، مآل‌اندیشان، راحت‌طلبان و نسیانگران مسیر را برای بازگشایی پای آمریکا به ایران آب و جارو می‌کنند و با توجیه‌ها و تفسیرهای روشنفکرنمایانه – چونان دایگان دلسوزتر از مادر – برای ملت نسخه آمریکایی تجویز می‌کنند، غریو و غیرت استکبارستیزی و مبارزه با آمریکا به‌عنوان بزرگ‌ترین تجسم استکبار فرونمی‌نشیند؛ گویا آمریکاستیزی با اوج‌گیری آمریکاگرایی این روزها رابطه‌ای دیالکتیک برقرار کرده است!

بسیاری می‌گویند این روزها آمریکاستیزی و طنین شعار مرگ بر آمریکا بلندتر از هر زمان دیگر به گوش می‌رسد و رایت آن بیش از پیش برافراشته شده است. اینجاست که آمریکاستیزی شباهت خود را به مقولاتی چون ملی‌گرایی یا اسلامگرایی می‌نمایاند. هنگامی می‌توان شاهد اوج‌گیری ملی‌گرایی بود که کیان کشوری با تهدیدی خارجی روبه‌رو شود و زمانی امواج اسلامگرایی در جوامع اسلامی اوج می‌گیرد که اندیشه‌ها یا طرح‌ها و سیاست‌های ضدمذهبی باورها و اعتقادات دینی مردم را آشکارا نشانه می‌گیرد.

این روزها نیز دیالکتیک آمریکاستیزی پاسخی به اوج‌گیری تفکری پوسیده و شکست‌خورده است که می‌کوشد وانمود کند تمام آینده ملت با رابطه با آمریکا گره خورده است حال آنکه حضرت امام خمینی(ره) بنیانگذار جمهوری اسلامی آشکارا تصریح فرموده‌اند: «همه مصیبت ما زیر سر آمریکاست». جالب آنکه یکی از منابع توجیه‌تراشی و مغلطه سیاسیونی که آمریکاسِتایی از مشخصه‌های آنان به شمار می‌رود سخنان امامی است که در هیچ کلامی از او نمی‌توان اثری از سازش یا تسلیم در برابر شیطان بزرگ و قطب جنایتگری و جهانخواری را جست.

در نگاهی دیگر به مقوله آمریکاستیزی و دریافت فلسفه شعار مرگ بر آمریکا می‌توان به دو مبنای عقلایی و قانونی اشاره کرد. در درجه اول مبارزه با آمریکا و سیاست‌های استیلاجویانه این کشور برآمده از خردگرایی است که خود بر 2 پایه مبتنی است. به باور «امانوئل کانت» فیلسوف نام‌آشنای قرن هجدهم میلادی، در مسیر حرکت معرفت‌شناسانه و درک ماهیت مفهوم، پدیده یا علتی باید از سنتزی از تجربه و عقل بهره جست. به عبارتی کانت مبنای خردورزی را عقلگرایی و تجربه‌گرایی می‌داند.

در موضوع مناسبات جمهوری اسلامی ایران و آمریکا تجربیات سال‌های گذشته و حتی دوران پیش از انقلاب اسلامی به ما می‌گوید آمریکا نه یک دوست، حتی نه یک دولت عادی بلکه همچون شیطان دشمن قسم‌خورده ملت ایران است؛ دولتی که دهه‌ها با حمایت از استبداد، ثروت‌های ایرانیان را به تاراج برد و فرهنگ، اخلاق، اقتصاد و در یک کلام همه چیز ما را به سمت قهقرا رهنمون شد.

سال‌های پس از انقلاب تجربه‌های روشن‌تری از این دشمنی‌ها به دست می‌دهد. صرف‌نظر از جنایتگری‌ها و کشتارهای آمریکا در سطح بین‌الملل و جدا از تهدیدها، توهین‌ها، فشارهای گوناگون و تحریم‌های شدید ضدایرانی اگر نگاهی آماری هم به شمار قربانیان سیاست‌های ایران‌ستیزانه واشنگتن بیندازیم، صدها هزار تن از هموطنان ما قربانی جریان ترور گروه‌های تحت امر شیطان بزرگ، یورش تجاوزگر خارجی و حتی جنایت‌پیشگی بی‌واسطه آمریکایی‌ها شده‌اند؛ تجربه‌ای که به بهایی گزاف به دست آمده و تردیدی در تشنگی واشنگتن به خون ملت ایران برجای نگذاشته است.

توطئه‌ها و نیرنگ‌بازی‌های آشکار آمریکا در ایجاد جبهه بین‌المللی و منطقه‌ای ضدایرانی با حربه‌ها و ابزارهای گوناگون حتی از مرز متداول تجربه‌گرایی گذشته و ما را در دشمنی آمریکا به یقین می‌رساند.

در چارچوب عقل‌گرایی نیز، فرمایشات رهبر حکیم انقلاب در زمینه رابطه با آمریکا حجتی منطقی و عقلایی را به دست می‌دهد. رهبر بصیر انقلاب افزون بر توجه دادن ملت و مسؤولان به وجوه تجربه‌گرایی، تصریح داشته‌اند رابطه با آمریکا بر خلاف القائات برخی گروه‌های سیاسی و تفکر معدودی از عوام دربردارنده هیچ منفعتی برای کشور و ملت نیست بلکه باید بر مبنای اصول و ارزش‌های انقلابی و تکیه بر ظرفیت‌های داخلی راه توسعه و پیشرفت را هموار کرد و همزمان در برابر دشمنی‌ها، فریبکاری‌ها و فرآیند نفوذ شیطان بزرگ ایستادگی کرد. در کنار خردورزی در مقوله ارتباط با آمریکا، ما مبانی قانونی در این زمینه داریم که تخطی از آنها با هیچ توجیه یا علت‌تراشی قابل پذیرش نیست. اولی‌ترین و اصلی‌ترین منابع قانونی که برآمده از اندیشه‌ها و باورهای ناب انقلابی و اسلامی است، قانون اساسی است که در زمینه استکبارستیزی صراحتی بی‌نظیر دارد.

اصل یکصد و پنجاه و دوم قانون اساسی، اساس سیاست‏ خارجی‏ جمهوری‏ اسلامی‏ ایران را نفی‏ هرگونه‏ سلطه‏‌جویی‏ و سلطه‏‌پذیری‏، حفظ استقلال‏ همه‏‌جانبه‏ و تمامیت‏ ارضی کشور، دفاع‏ از حقوق‏ همه‏ مسلمانان‏ و عدم‏ تعهد در برابر قدرت‏‌های سلطه‏‌گر و نیز روابط صلح‏‌آمیز متقابل‏ با دولت‌های‏ غیرمحارب‏ می‌داند.

اصل یکصد و پنجاه و سوم تصریح داشته هرگونه‏ قرارداد که‏ موجب‏ سلطه‏ بیگانه‏ بر منابع طبیعی‏ و اقتصادی‏، فرهنگ‏، ارتش‏ و دیگر شؤون‏ کشور شود، ممنوع‏ است‏.
اصل یکصد‌وپنجاه‌وچهارم هم می‌گوید جمهوری اسلامی؛ استقلال‏ و آزادی‏ و حکومت‏ حق‏ و عدل‏ را حق‏ همه‏ مردم‏ جهان‏ می‌شناسد. بنابراین‏ در عین‏ خودداری‏ کامل‏ از هرگونه‏ دخالت‏ در امور ملت‌های دیگر، از مبارزه‏ حق‏‌طلبانه‏ مستضعفان‏ در برابر مستکبران‏ در هر نقطه‏ از جهان‏ حمایت‏ می‌کند.

در صورتی که کلیدواژه‌های مصرح در قانون اساسی نظیر سلطه، بیگانه، مداخله، مستکبران و… را به‌عنوان معیارهای کنش قانونی در قبال سیاست‌ورزی آمریکایی‌ها درباره ایران در نظر بگیریم، خواهیم دید شعار مرگ بر آمریکا مصداق اساسی قانون‌گرایی است و تخطی از آن را می‌توان سرپیچی از مهم‌ترین قواعد عمل در چارچوب نظام جمهوری اسلامی و نیز اصل خردورزی به شمار آورد.

سياستي شبيه فوتبال‌ ايراني

در سرمقاله روزنامه اعتماد آمده است:

براي توصيف سياست واقعي و عملي مي‌توان گذاره‌هاي متفاوتي را بسته‌به شرايط در نظر گرفت اما اگر امروز بخواهيم سياست عملي در ايران را توصيف كنيم چاره‌اي نداريم جز اينكه حداقل بخشي از سياست‌‌مان را با فوتبال‌مان مشابه بدانيم.

ابتدا ببينيم ديگران چگونه فوتبال بازي مي‌كنند و ما چگونه؟ بهترين جامعه فوتبالي در اروپاست. بيشترين هزينه‌ها و درآمدهاي فوتبال نيز آنجا صرف شده يا به دست مي‌آيد. حساسيت بازيكنان و مربيان نسبت به نتايج تيم‌هاي خودشان بسيار بالاست و اين حساسيت در درآمدهاي آنان تاثيرگذاري شديدي دارد و هرگونه باختي براي آنان پرهزينه است. با وجود اين وقتي كه بازي را واگذار مي‌كنند، به ندرت پيش مي‌آيد كه توجيهات عجيب و غريبي از جمله داوري را به عنوان باخت ذكر كنند، هرچند همه افراد ديده‌اند كه داوري‌ها نيز با اشتباه همراه بوده و از آنجا كه نتايج بازي‌هاي مهم به طور معمول نيز با يك گل اختلاف تعيين مي‌شود، اشتباهات داوري بسيار تعيين كننده مي‌شود؛ نمونه‌اش بازي‌هاي اخير نيمه‌نهايي ليگ قهرمانان اروپا كه فقط با اختلاف يك گل يا گل زده در خانه حريف پيروز شدند.

ضمن اينكه قضاوت‌ها در هر چهار بازي به نسبت مشكل‌آفرين بود، ولي هيچ‌كدام از مربيان اين مساله را عمده نكردند و بعضي كه اصلا به آن نپرداختند، و از همه مهم‌تر اينكه هيچ‌كدام اشتباهات را نتيجه سوگيري نهاد داوري ندانستند؛ و در پايان هم به تيم مقابل خود تبريك گفتند. جالب‌تر اينكه در مواردي كه گل‌هاي آنان پذيرفته نشد يا پنالتي‌هايي گرفته شد كه محل تامل بود، نه مربيان آنان فحش و فحش‌كاري كردند و نه بازيكنان و بازي به مدت يك دقيقه نيز متوقف نشد؛ و در نهايت هم مربيان مسووليت‌پذيري نشان دادند و مسووليت شكست را برعهده گرفتند.

ولي وقتي به فوتبال خودمان نگاه مي‌كنيم، ظاهرا هيچ عاملي جز داوري نقش مهمي در نتيجه بازي ندارد. البته نمي‌خواهيم بگوييم كه داوري‌ها بدون اشكال يا بدون سوگيري هستند، ولي در هر شرايطي اين مساله مطرح مي‌شود و هميشه هم به وفور و در اولويت اول دلايل شكست عنوان مي‌شود. نكته مهم اينكه برخي مربيان هم كه به عنوان افراد با دانش و اخلاق شناخته مي‌شوند، وقتي مدتي در مقام مربيگري يك تيم مي‌مانند، مثل ديگران مي‌شوند و حتي چند گام از آنان بيشتر برمي‌دارند. جالب اينكه وقتي داوري را هم كنار بگذارند، حتي رنگ پيراهن تيم يا خاموش شدن برق و. . . را عامل باخت خود مي‌دانند.

در اين فوتبال اگر كسي فوت كند، همه‌چيز مكتوم مي‌ماند، كسي حاضر نمي‌شود اصل شفافيت را در مورد ورزشكاران رعايت كند. دليلش روشن است، چون همه از شفافيت در عذاب و نگران هستند. مديران بيش از ديگران از اين شفافيت مي‌ترسند و فساد و ناكارآمدي خود را پشت حريم خصوصي بازيكن پنهان مي‌كنند. ورزشكاران و فوتباليست‌هاي ما از نوعي رانت اجتماعي و قانوني بهره‌مند هستند. اگر در بيمارستان نگهبان را بزنند، سروته قضيه را به هم مي‌آورند و اجازه نمي‌دهند كه او دچار مشكل شود. اگر در هواپيما، به احمقانه‌ترين شكل مردم را بترسانند كه هواپيما در حال سقوط است با يك خنده موضوع را كنار مي‌گذارند، معمولا جريمه رانندگي نمي‌شوند، و اگر هم بشوند كسي مطلع نمي‌شود. اگر كارهاي خلاف كنند، به جاي آنكه به خودشان تذكر دهند يا برخورد قانوني كنند، به وزير ورزش تذكر مي‌دهند. برخي‌ها راننده و هر كي دم دست‌شان باشد را چپ و راست مي‌كنند و دريغ از يك برخورد و به عوض آن انواع رانت‌ها را مي‌گيرند گويي ارث آبا و اجدادي خود را از مردم مي‌خواهند. ولي در اروپا چنين نيست. كوچك‌ترين تعرض و تخلف آنان با شديدترين مجازات مواجه مي‌شود. فوري از تيم اخراج مي‌شوند. كارهاي‌شان زير ذره‌بين است. در زمين فوتبال در برخورد با داور احتياط مي‌كنند. اگر متهم به خلاف شوند، حتي اگر بهترين بازيكن باشند، از تيم ملي خط مي‌خورند. ولي اينجا متقلبان در جعل پايان خدمت سربازي را شفاعت مي‌كنيم تا در تيم ملي بازي كنند.

وقتي به سياست در ايران نگاه مي‌كنيم، اوضاع كمابيش مثل فوتبال‌مان است. با ٧٠ درصد تفاوت راي در تهران شكست مي‌خوريم آن را ناچيز مي‌دانيم! شكست را تقصير دخالت دولت مي‌اندازيم، بدون اينكه حتي يك نمونه و مصداق و مدارك ارايه كنيم. همه مي‌گويند باخته‌ايم، حتي دوستان‌مان همچنين برداشتي دارند، باز هم به آمار و ارقام استناد مي‌كنيم كه هنوز برنده‌ايم!! برخي هر كاري بخواهند مي‌كنند و كسي كاري به كارشان ندارد، ولي خدا نكند ديگران مرتكب كوچك‌ترين خلافي شوند، يك بام و دو هوا قاعده رفتاري و تحليلي در اينجاست.

نوبت تغییر

سیدابراهیم امینی در یادداشت روزنامه شرق نوشت:

انتخابات مجلس دهم و جنس آرای مردم به نامزدهای لیست امید در شرایطی که بسیاری از نیروهای شناخته‌شده اصلاح‌طلب یا خودخواسته یا در مرحله بررسی صلاحیت‌ها از حضور در انتخابات بازماندند، پیام دوباره اعتماد به جریان سیاسی اصلاح‌طلب را مخابره کرد. آنان درعین‌حال بر مطالباتی تأکید داشتند که از دوران اصلاحات تاکنون، بارها بر آنها پای فشردند و البته موفقیت‌هایی نیز به دست آوردند.

این خواسته‌ها در انتخابات سال ٩٢ نیز فرجام انتخابات را رقم زد و البته از آن روز، برخی موانع در مجلس نهم، عملا مقابل این خواسته‌های ملی قرار گرفت. مردم در اسفند ٩٤ و اردیبهشت ٩٥ اعلام کردند خواهان استفاده از ظرفیت‌های قانونی برای چرخش نخبگان و فرصت‌دادن به دیدگاه‌های جدید برای اداره کشور هستند. قانون اساسی نیز این روند را به رسمیت شناخته و تصریح دارد اداره کشور باید بر مبنای آرای عمومی باشد. وقتی یک جریان سیاسی با ارائه برنامه‌ها و شعارهای مشخص، از مردم رأی می‌گیرد، خود را متعهد به اجرای آن مطالبات کرده و باید به آنها جامه ‌عمل بپوشاند. هرگونه عملکردی غیر از این، حق‌الناس‌بودن رأی را به چالش مي‌كشد چراکه صرفا در مرحله شمارش آرا نیست که این حق عمومی باید با وسواس حفظ شود. مردم به برنامه‌هایی رأی داده‌‌اند و خواهان اجرای آن هستند و اگر این اتفاق رخ ندهد، انتخابات از معنای خود نزول می‌کند.

در دنیا هم که جمهوریت و دموکراسی به‌عنوان روش اداره کشور به رسمیت شناخته شده است، جریانی که اکثریت کرسی‌های پارلمانی را کسب می‌کند، مدیریت پارلمان و حتی دولت را با نفرات اصلی خود در دست می‌گیرد و این موضوعی کاملا طبیعی است. در ایران هم که نظام نیمه‌ریاستی، نیمه‌پارلمانی حاکم است و انتخابات به صورت کاملا حزبی برگزار نمی‌شود، نماد انتخاباتی جریان سیاسی که معمولا به‌عنوان سرلیست تهران وارد انتخابات می‌شود، بالاترین رأی را در سراسر کشور کسب می‌کند و قرارگرفتن او در رأس مجلس، امری کاملا بدیهی و از لوازم دموکراسی است.

اگر قرار باشد مدیریت مجلس با همان شیوه‌های گذشته تداوم یابد، حوزه‌های مورد انتقاد دوره‌های گذشته هم ترمیم نخواهد شد. رئیس مجالس هشتم و نهم حتما محاسنی دارد و در موضوع بررسی برجام در مجلس، مدیریت قابل‌قبولی داشت. اصلاح‌طلبان نیز به احترام مواضع جدید لاریجانی او را در فهرست انتخاباتی خود در قم قرار داده و از او بااحترام یاد می‌کنند. بااین‌حال او هشت‌سال ریاست مجلس را برعهده داشته و هرچه نبوغ و خلاقیت داشته به خرج داده است.

سرلیست اصلاح‌طلبان هم چهره‌ای ملی است که از ریاست دانشگاه تهران و وزارت پست و تلگراف و تلفن و سازمان ‌برنامه‌و‌بودجه تا معاون‌اولی دولت اصلاحات را تجربه کرده است و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای‌عالی انقلاب فرهنگی است. عارف، انسانی معتدل، پاک‌دست و منضبط است و حتی جریان مقابل هم در این ویژگی‌ها و خصوصیات فردی او شک و تردید ندارد. مطالبات جامعه، در سفرهای دکتر عارف به سراسر کشور مقابل دیدگان او بیان شد و او از مردم خواست برای تحقق این خواسته‌ها، تحت هیچ شرایطی با صندوق رأی قهر نکنند. می‌دانیم این آخرین انتخابات نبوده و نیست. سال ٩٦ انتخابات ریاست‌جمهوری دوازدهم و شوراهای پنجم برگزار خواهد شد.

انسجام جریان هوادار اصلاحات دارای اهمیت بسیاری است و آنان باید بدانند وقتی به صحنه می‌آیند تغییر مدنظر آنان هم رخ می‌دهد و چرخش نخبگان به شکل طبیعی انجام خواهد شد. تشتت آرا در سال ٨٤ و تعدد نامزد، توفیق را از آنان گرفت و حالا باید ثابت شود که انسجام با وجود محدودیت‌های بررسی صلاحیت‌ها و نبود چهره‌های شاخص، باز هم نتیجه لازم را خواهد داشت؟ مجالس هشتم و نهم در حوزه‌های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی با خواسته‌های مردم فاصله بسیاری داشتند و بسیاری از کاستی‌های دوران احمدی‌نژاد به‌ویژه همین مسئله یارانه‌ها، محصول مماشات اصولگرایان با دولت اصولگراست.

اکنون نوبت به ایجاد تغییر در این رویه‌هاست. آنانی که در فهرست امید به مجلس راه پیدا کرده‌‌اند حتما می‌دانند همراهی‌نکردن آنها برای ایجاد تغییر، نوعی خودزنی سیاسی به‌شمار می‌رود. این دوره چهارساله تمام می‌شود و آنان باید بدانند اعتماد عمومی اگر از دست برود دیگر به‌سوی آنان بازنخواهد گشت. حتی لایه‌های قدرت و جناح رقیب هم روی افرادی که مدام رنگ عوض می‌کنند، حسابی باز نخواهد کرد. آنانی هم که با عنوان مستقل وارد شده‌‌اند معمولا در فضای سیاسی و شرایط این انتخابات به دلیل نگرانی از عنوان اصلاح‌طلب و تأثیر آن در بررسی صلاحیت‌ها بوده است. آنها حتما مطالبات مردم حوزه‌های انتخابیه خود را دیده‌‌اند و می‌دانند برای تحقق آن باید با فراکسیون امید در مجلس همراه شوند.

با ارتباطات منطقی درون‌پارلمانی بخش قابل‌توجهی از این آرا به‌سوی این فراکسیون سوق پیدا می‌کند. اگر فراکسیون انسجام، همسویی و شفافیت داشته باشند نباید نگران بود. درعین‌حال اگر برخی نامزدهای فهرست امید، دیدگاهی غیر از این دارند مناسب است که آن را در گفت‌وگوهای درونی حل کنند. پس از سال ٧٦، جریان اصلاحات از برخی تک‌روی‌ها و خودبزرگ‌بینی‌ها لطمه بسیاری خورد.

رئیس‌جمهور دوران اصلاحات، آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی و رئیس‌جمهور فعلی که با پیام خود، مردم را به صحنه انتخابات دعوت کردند امروز هم می‌توانند نقش مشورتی خود را برای گذر از وضع موجود، ایفا کنند.

مكانيزمي از جنس تفاهم و همگرايي

غلامعباس توسلي در یادداشت روزنامه آرمان نوشت:

در جلسه اخير فراكسيون اميد، اعضاي اين فراكسيون نخستين انتخابات درون ‌گروهي خود را تجربه كردند، انتخاباتي كه در آن براي رئيس فراكسيون به صورت علني و ساير اعضا به صورت مخفي راي‌گيري شد و در نهايت با قيام هر ۱۰۵ نفر عارف رئيس يكي از مهم‌ترين فراكسيون‌ها شد.

در حالي كه ابهاماتي از تعداد حاضران در جلسه مذكور وجود دارد كه مي‌تواند علائم ناخوشايندي را هشدار دهد و بايد زنگ خطري براي آينده دو جريان باشد و بايد اين زنگ خطر را جدي گرفت و در جهت رفع آن برآمد. اصولگراهاي منتسب به ليست اميد در اين جلسه حاضرنشده و تعداد حضار در اين جلسه ۱۰۵ تن نيز اعلام شد؛ همچنين اصولگراها در جلسه اعتداليون با لاريجاني شركت كردند. مساله اينجاست چرا همان انسجام و همگرايي زمان انتخابات در اين دو جريان ديده نمي‌شود و هر كدام‌سازخود را براي رياست هر يك از دو شخصيت مطرح اصولگرايي و اصلاح‌طلبي يعني عارف و لاريجاني مي‌زنند. از اين رو بايد عنوان كرد در جلساتي كه تصميمات مهم سياسي درباره جناحي گرفته مي‌شود معمولا هر فرد و جرياني سخني به ميان مي‌آورد و هيچ يك از جريان‌ها در يك مسير روشن حركت نمي‌كنند. البته رياست عارف بر فراكسيون اميد در مجلس امري غير طبيعي نيست؛

زيرا دكتر عارف در زمان انتخابات جريان‌هاي اصلاح‌طلب را راهبري ‌كرد و آنها را دور هم نشانده و ميان آنها انسجام ايجاد كرد به همين علت اكنون هم مي‌خواهد در راس امور باشد. ممكن است در صورت رياست لاريجاني يا عارف ميان دو جريان اعتدالگرا و اصلاحات اختلاف به وجودآيد كه قطعا به اهداف مجلس دهم و آينده هر يك از جناح‌ها آسيب وارد مي‌كند. از سويي دولت اقداماتش بيشتر جنبه اصلاحي دارد و از سويي ديگر اصلاح‌طلبان بايد با دولت همراهي كرده و از يك طرفه شدن مجلس جلوگيري كنند، چراكه شرايط جامعه به تدريج به سمت و سويي مي‌رود كه اعتماد ميان افراد و جريان‌ها بسيار كم است و در صورتي كه ما شاهد تفرقه و چند‌دستگي ميان دو جناح اعتدالگرا و اصلاح‌طلب و حتي در خود جريان اصلاح‌طلب باشيم اين بدبيني در جامعه دو چندان خواهد شد، زيرا اختلاف و تفرقه ميان جريان‌ها در ميزان عملكرد مجلس و بيلان كاري دولت تاثير خواهد گذاشت و در نتيجه به كاهش اعتماد و رضايت مردم منتهي مي‌شود.

بنابراين هر يك از جناح‌ها براي رياست مجلس استدلال و دلايل خود را دارند اين استدلال وجود دارد كه اگر دكترلاريجاني بر كرسي رياست مجلس دهم بنشيند شرايط براي اصلاح‌طلبان و دولت دشوار خواهد شد، در مقابل برخي‌ها نيز معتقدند كه اصلاح‌طلبان بايد در مسير خودشان حركت كنند و استقلال و تئوري‌هاي شان درباره اداره جامعه تحت تاثير جريان‌هاي ديگر و شرايط قرار نگيرد. بنابراين هر يك از جريان‌ها به اين مساله به شكلي متفاوت نگاه مي‌كنند. متاسفانه در تقسيم قدرت همواره شاهد چنين مسائلي هستيم.

البته شرايط مي‌تواند به سمت و سويي حركت كند كه فرمول و مكانيزمي ميان دو جريان و دولت به وجود‌آيد و ميان آنها رابطه منطقي برقرار شود تا بتوانند با يكديگر كنار آيند. با توجه به اينكه دولت و مجلس در شرايط كنوني يك هدف مشترك و آن هم رفع مشكلات معيشتي و اقتصادي را با‌سازو كارهاي موجود دنبال می‌کنند و بايد تفاهم داشته باشند، ضرورت ايجاد اين مكانيزم به تدريج شدت مي‌گيرد. اين مكانيزم در عمل به وجود خواهد آمد، همان طور كه لاريجاني و مطهري در عمل به اصلاحات و معتدلين گرايش دارند.

صداي خرد شدن استخوان‌هاي داعش از بغداد

احمد كاظم‌زاده در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:

در روزهاي اخير گروه تروريستي داعش با نفوذ دادن تعدادي از عوامل انتحاري خود به مناطق غيرنظامي شامل بازارچه‌ها و مراكز خريد به رشته حملات انتحاري دست زده است كه در نتيجه آن دهها نفر ديگر از مردم عادي اين شهر كشته يا زخمي شده‌اند. به نظر مي‌رسد چند عامل داعش را بر آن داشته است كه با هدايت و مديريت حاميان خارجي خود بار ديگر توجه خود را به حملات انتحاري در بغداد معطوف و متمركز كند.

نخست اينكه ارتش عراق هر روز برگستره آزادسازي‌هاي خود از زير اشغال و كنترل داعش مي‌افزايد و روز به روز خود را به مركز رهبري اين گروه در موصل نزديك مي‌كند، از اين رو داعش براي اينكه توجه ارتش و دولت اين كشور را از استمرار اين روند منحرف كند و وقفه‌اي در امر آزادسازي موصل و بقيه مناطق تحت اشغال ايجاد كند به چنين حملات ضدانساني دست زده است، البته داعش تنها به حملات عليه ساكنان غيرنظامي بغداد بسنده نكرده و در قلمرو تحت اشغال خود نيز بر گستره جنايات خود افزوده و با ترس‌افكني بر دل ساكنان موصل كوشيده است از همكاري آنها با نيروهاي ارتش عراق جلوگيري كند.

اما عامل ديگري كه به نظر مي‌رسد در از سرگيري دور جديد حملات تروريستي و انتحاري داعش به بغداد مؤثر بوده است به حوزه تحولات سياسي عراق برمي‌گردد، بدين معني كه حاميان داعش و در رأس آن عربستان به اين دل‌خوش كرده بودند كه دامنه اعتراض‌هاي ضدفساد و بحران سياسي ناشي از آن از كنترل خارج شود به گونه‌اي كه هم توجه و تلاش دولت را از آزادسازي موصل منحرف سازد و هم اينكه قدرت مانور و چانه‌زني عربستان را در معادلات منطقه افزايش دهد اما خوشبختانه با توافق و تفاهمي كه بازيگران عرصه داخلي در خصوص ترميم كابينه و لزوم مقابله با فساد به‌عمل آوردند، دلخوشي آنها چندان دوام نياورد.

و بالاخره مي‌توان به اين نكته نيز اشاره كرد كه از چند سال پيش بين تحركات داعش در مناطق تحت اشغال آن در عراق و سوريه به نوعي ارتباط برقرار بوده به گونه‌اي كه مي‌كوشيد شكست در يك جبهه را با تشديد كشتار‌ها در جبهه ديگر جبران كند و از اين ديد گسترش دامنه حملات تروريستي و انتحاري داعش در عراق از تنگناهاي جديد آن در سوريه ناشي مي‌شود به‌خصوص آنكه داعش در سوريه در برابر ديگر رقباي خود از جمله النصره نيز كم آورده، بنابراين با دست زدن به حملات جديد در عراق مي‌خواهد چنين وانمود كند كه همچنان ابتكار عمل را در برابر اين گروه‌ها نيز در دست دارد.

در مجموع از آنچه گفته شد گسترش دامنه حملات تروريستي داعش در عراق به‌خصوص در بغداد در شكست‌ها و ترس‌هاي آن از سقوط قريب‌الوقوع موصل ريشه دارد اما اين امر مانع از اين نمي‌شود كه عوامل داخلي و خارجي مؤثر در اين حملات دست‌كم گرفته شود چراكه در پشت داعش بازيگران آشوب‌ساز و آشوبگري چون رژيم صهيونيستي و عربستان قرار دارند كه در ائتلاف با يكديگر بر شدت و گستره حملات خود عليه اعضاي محور مقاومت افزوده‌اند و در چنين شرايطي حفظ و تقويت دولت كنوني عراق اهميت و كاركردي فراتر از پهنه عراق پيدا مي‌كند و اتفاقاً به خاطر همين نقش و كاركرد است كه مخالفان داخلي و منطقه‌اي دولت و نظام سياسي جديد عراق كوشيدند يك مطالبه داخلي مبارزه با فساد را به يك چالش اساسي تبديل كنند و از آن فرصت‌سازي كنند يا همزمان با خيز جديد ائتلاف رياض – تل‌آويو عليه مقاومت و در رأس آن حزب‌الله، داعش نيز ساكت ننشسته و از طريق حملات انتحاري كوشيده بغداد را ناامن نشان دهد.

شرط انقلابي ماندن حوزه هاي علميه

سيد مهدي ميرباقري در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:

حوزه شيعه در طول تاريخ يک حوزه انقلابي و هميشه درگير با جبهه مقابل بوده است و در اين درگيري جامعه مومنين را به پيش برده است؛ حوزه هاي علميه، بر محور فقهاي شيعه حلقه اتصال جامعه و معصومين(ع) و حلقه اتصال بين امام و اداره جامعه و پيشرفت ديني جامعه بوده است. دراين حوزه پيوسته سه کار انجام مي شده است: اولاً جامعه شيعه با جامعه کفار آميخته نشده و مرزبندي ها حفظ شود که ما از آن به تبري تعبير مي کنيم . علماي اسلام تلاش مي کردند که جامعه شيعه در جبهه مقابل استحاله نشود و به عنوان جبهه اي که داراي فرهنگ و مکتب روشني است و مکتب کلامي، فقهي، اخلاقي و عرفاني ويژه اي دارد، به عنوان يک جامعه مستقل حفظ کنند تا فرهنگ آن استحاله پيدا نکند؛ ومهم تر آنکه به عنوان يک جامعه سياسي هم در جبهه دشمن استحاله نيابد. دومين کار درگيري مستمر با جبهه اي است که در صدد تغيير فرهنگ شيعه است. زماني که شيعه هنوز دولتي مرکزي نداشت به شکل مبارزه پارتيزاني، و در دوره صفويه و شکل گيري دولت شيعي به شکلي ديگر اين رويارويي ادامه داشته است.

سومين کار انقلابي، آماده ودرصحنه نگه داشتن جامعه شيعي است. نکته مهم اين است که اين مبارزه در دوره معاصر وارد فضاي جديدي شده است؛ دشمن به سطح جديدي از مبارزه روآورده است. در دوران قبل دولت مدرني که همه عرصه هاي حيات زندگي اجتماعي انسان را مديريت کند، نبود؛ قدرتي شکل نگرفته بود که بخواهد يک دهکده واحد جهاني درست کند و همه شئون جامعه جهاني را بر محور يک فرهنگ و يک مکتب سامان دهد. جبهه کفر در اين دوران به دنبال ايجاد يک جامعه يا دهکده جهاني واحد مبتني بر مکتب و فرهنگ مادي واحد است.

برنامه ريزي تمدن غرب براي استحاله ساير تمدن ها

جامعه غربي به دنبال اين بوده است که از مرزهاي خود عبور کرده و در تمدن هاي ديگر نفوذ نمايد. لذا جريان استحاله در مقياس جامعه جهاني را برنامه ريزي نموده و با شدت نفوذ بي سابقه اي دنبال مي کنند. غرب مدرن در دنياي اسلام نفوذ کرده و بسياري از جلوه هاي زندگي ما را مبتني بر فرهنگ خود شکل داده اند؛ اين حرکت با بعضي از محصولات جامعه غربي آغاز و به تحول در حوزه علوم جريان يافت.
در دوره قاجار بعد از شکست درجنگ با روسيه، ابتدا از اروپا سلاح هاي مدرن آوردند اما بعد متوجه شدند که سلاح براي پيروزي کافي نيست، بايد ارتش مدرن ساخته شود، لذا ارتش مدرن و دارالفنون ها آمدند؛ سپس اين توجه پيدا شد که غرب تنها محصولات و مصنوعات نيست،بلکه بايد تحول عميق تري ظهور يابد،که تحول سياسي عصر مشروطه پيش آمد و بعد از جنگ جهاني دوم از سال1324 در ايران بحث برنامه ريزي براي رشد و توسعه شروع شد.

انقلاب اسلامي، نماد مقابله با نفوذ جريان سلطه

انقلاب اسلامي در واقع واکنش عظيم مکتب اهل بيت در مقابل جريان نفوذ و سلطه است، انقلاب در صدد است هويت دنياي اسلام را در مقابل غرب احيا کند. امام(ره) از آغاز سه مرحله را پيش بيني مي کردند؛ مرحله اول ايجاد يک دولت اسلامي در کشور، بعد ايجاد يک بيداري و احياي معنوي در دنياي اسلام و سپس يک بيداري در جهان که به تعبير حضرت امام مقدمه ظهور است.

انقلاب در اين مقياس در مقابل جبهه تمدن مادي صف بندي مي کند؛ تمدني مادي که هدفش سيطره بر جهان و استحاله فرهنگ هاي ديگر در درون خود است. انقلاب اسلامي مأموريتي به اين وسعت دارد؛ و روحانيت تشيع در اين مرحله وارد عرصه جديدي شد. درديدگاه امام(ره) فقيه ولايتش مطلقه است و موضوع ولايت هم جامعه جهاني است. در منشور روحانيت مي فرمايند کفار استراتژي حاکم بر جهان را معين مي کنند، درحالي که مأموريت فقيه حاکم اين است که راهبري جهان را به عهده بگيرد و استراتژي هاي حاکم بر جهان را تعيين نمايد. مسير اين انقلاب هم به تعبير حضرت امام (ره) رسيدن به عصر ظهور است.

رهبر عزيز انقلاب نيز مي گويند اين اقدام پنج مرحله دارد : انقلاب اسلامي، نظام اسلامي، دولت اسلامي، جامعه اسلامي وتمدن اسلامي؛ اگر توانستيم تمدن اسلامي را احيا کنيم فضاي تمدن اسلامي در دنياي معاصر نفوذ مي کند و غلبه فرهنگي اتفاق مي افتد؛ و به تعبير بعضي از متفکرين غربي، فرهنگ اسلام قادراست در جهاز هاضمه خود فرهنگ هاي ديگر را هضم کند.

ضرورت درک عميق حوزه از درگيري هاي حاضر دوجبهه

در اين مسير انقلابي بودن حوزه به اين است که اين ميدان درگيري را درک و احساس کنيم؛ يعني اين مقياس از رودررويي را که امام در جهان ايجاد کردند و انقلاب اسلامي را از يک انقلاب ملي به مرز يک انقلاب اسلامي و جهاني عبور دادند باورکنيم؛ بخواهيم يا نخواهيم اين واقعيت پيش روي ماست! انقلاب اسلامي فضاي جديدي در جهان ايجاد کرده و دو قطبي کمونيسم و سرمايه داري را به دو قطبي اسلام و تمدن مادي غرب تبديل نموده است. امروزه تجزيه و ترکيب و صف بندي هاي درون دنياي اسلام رو به شفاف سازي است. يک طرف جبهه مقاومت و مکتب اهل بيت (ع)است، آن طرف هم جريان نظام سرمايه داري ليبرال دموکراسي و جريان هاي اصلي آن در دنيا و از جمله اسلام آمريکائي درجهان اسلام با دو رويکرد خشن داعشي و سلفي، و يا طرفداران ادبيات توسعه در ترکيه، کشور ما و سايرکشورهاست.

لزوم ارتقاء تفقه ديني متناسب با مقياس تمدن سازي

ما بايد غرب را در فرهنگ اسلامي و تمدن اسلامي استحاله کنيم. حوزه اگر اين درگيري را پذيرفت مأموريت هاي خود را حول اين محور قرار مي دهد.در اين صورت مقياس پژوهش، آموزش و تبليغ به اين مقياس ارتقاء پيدا مي کند. يعني درميدان فقه، کلام، اعتقادات، فلسفه، حکمت، اخلاق و عرفان در مقياس ايجاد دولت اسلامي، جامعه اسلامي و تمدن اسلامي تفقه خواهدکرد.براي نيل به تمدن اسلامي به عقلانيتي نيازمنديم که شامل تمامي علوم به همراه دستگاه هاي برنامه ريزي و دانش
برنامه ريزي به محوريت فرهنگِ مذهب است. تفقه ديني بايد محور عقلانيت اجتماعي قرار گيرد تا براين اساس تمدن اسلامي ساخته شود.

لازمه عدم ورود به مقياس تمدني جديد

کلام، عرفان و فقه ما استواري بي نظيري دارد و به تعبير بزرگان، بتون آرمه اي است که به راحتي قابل تخريب نيست. دستگاهي است که در آن تعبد به دين، اصل است، اما در عين حال محدوديت هايي هم دارد. حوزه بايد در علم کلام، فقه، اخلاق و عرفان وارد مقياسي از پژوهش شود که بتواند مسائل تمدني را راهبري کند؛ و الا به لحاظ موضوع کارش از انقلاب فاصله خواهد گرفت؛ نمي تواند در اين مقياس حلقه اتصال جامعه شيعه به امام باشد. و نمي تواند حرکت رو به پيش جامعه جهاني به سمت عصر ظهور را راهبري کند. امروزه ظرفيت تبليغي، آموزشي و پژوهشي ما اين نيست. معارف سنتي ما متقن است و نسبت به گذشته ها جوابگو بوده و پاسخ مکاتب رقيب را داده است؛ حوزه انقلابي متناسب با درگيريهاي دوران، يک جامعه اقليت را حفظ کرده، سامان داده، پيش برده و به يک جامعه فعال تبديل کرده است؛ و دراين مسير نه فقهش در مذاهب ديگر منحل شده، نه کلامش ونه عرفانش؛ بلکه از دوران امام صادق (ع) در مکاتب ديگر اثر گذاشته است.

تشيع نسبت به جريانات جهاني هم منفعل نبوده است؛ از گذشته با تفکر يونان، تفکر غرب، و آنچه وارد دنياي اسلام شده درگيربوده است. در دوران مأمون جريان هاي تفکر ديگري را آوردند اما جامعه تشيع توانست خودش را حفظ کند اين همان انقلابي بودن است.

تحرک فرهنگي تنها جامعه ساز نخواهد بود

رفتار انقلابي حوزه شيعه استمرارداشته، به لحاظ فرهنگي فعال بوده به لحاظ مرزبندي هاي سياسي جامعه شيعه را ازاستحاله حفظ کرده، بلکه سازندگي داشته، اقدامات جدي سياسي داشته، وقتي جريان صفويه شکل گرفت واقعا روحانيت شيعه فعال برخورد کرده است؛ کسي خيال کند آن دوران مي‌بايست مقابل دولت پادشاهي شيعي ايستاد و انقلاب کرد، فلسفه تاريخ نمي داند! يعني متوجه نيست که وقايع در دوران خاص خودشان شکل مي گيرند؛ اصلا اين امکان در آن دوران نبود. امکان حکومت در مقياس ولايت فقيه مربوط به آن دوران نبوده، علماي شيعه واقعاً انقلابي برخورد مي کردند، منتها انقلابي بودن در دوران گوناگون متفاوت است. جامعه شيعه را پيش بردند، جامعه شيعه در دولت عثماني يا دولت بني عباس منحل نشد؛ در فلسفه و تفکر غرب منحل نشد؛ با اين که هجوم دانش هاي توليد شده درغرب به خصوص يونان به دنياي اسلام شديد بوده ولي تشيع به ويژه حوزه آن منفعل نشده است.

ما در مقابل کلام، عرفان و فقه اهل سنت منفعل نبوديم اين انقلابي گري است. لذا جامعه شيعه هميشه رو به پيش و فعال بوده است. من از دوران غيبت مي گويم قبل از غيبت که هدايت مستقيم تر معصومين (ع)و شبکه وکالت بوده بحث ديگري است. از دوران غيبت که “فقها” به بيان امام و انگشت اشارت امام عليه السلام محور شدند سخن مي‌گويم؛ واقعاً در دوران فقاهت، شيعه جريان فعال بوده و فقط مبارزه منفي نکرده است.

نفوذ تمدن غرب و مسئوليت حوزه انقلابي

در دوران حاضر نيز همينطور است؛ تفکر غربي مي خواهد ما را در خودش منحل کند؛ دنبال استحاله است. تمدن غرب واقعاً هجوم آورده، نرم افزارها و سخت افزارهايش را ساخته وکامل هم کرده است؛ تمدن مادي بعد از رنسانس ايدئولوژي خودش را کاملاً تبيين کرده، بعد فلسفه هايش را ساخته و با انقلاب علمي، دانش مدرن را پايه گذاشته و بر اساس آن انقلاب صنعتي کرده است؛ فناوري هاي مدرن، صنعت و تکنولوژي مدرن و ساختارهاي مدرن، بعد تلاش کرده در جهان نفوذ کندو يک دهکده واحد ايجاد نمايد؛ حوزه اي انقلابي است که جلوي اين نفوذ را بگيرد.

ما الان حکومت داريم، قدرت داريم؛ قدرتمان هم اثرگذار بر جامعه جهاني است، از مرزهاي خودمان عبور کرده ايم، حکومت ما اقتدار سياسي دارد، اقتدار فرهنگي داريم، فرهنگ اسلام از نو سر برداشته و احياء شده و به جرياني تمدني مقابل تمدن غرب تبديل شده است؛ برخورد تمدن ها حرف ما نيست، حرف آنهاست. پس در اين حوزه انقلابي يعني حوزه اي که در پژوهش، آموزش و تبليغ مقياس کارش مقياس حرکت پيش رونده مکتب اهل بيت به سمت ظهور باشد، آن هم در دنياي امروز، با توجه به مقياسي که غرب برنامه ريزي مي کند، که حاکميتي براي همه شئون حيات بر محور يک مکتب است، و به دنبال فرهنگ واحد، دين واحد و يک کدخداي واحد آست، انقلابي گري يعني مقابل اين جريان استقامت کردن و عبور دادن دنياي تشيع به سمت به دست گرفتن جريان قدرت در اين مقياس است.

بيان امام در منشور روحانيت را ببينيد، مي فرمايند روحانيت بايد نبض زمان در دستش باشد پاسخگويي به مسائل مستحدثه کافي نيست. رهبريِ حوادث کند، نه اين که آنها يک مسئله سياسي خرد يا کلان درست کنند، آن وقت ما مجبور بشويم به گونه اي آن راحل و فصل کنيم؛ ما بايد نبض زمان را در دست داشته باشيم.

حوزه انقلابي يعني حوزه اي که نبض حوادث آينده منطقه و جهان را رقم مي زند. نه اين که ديگران حادثه ها را رقم مي زنند اين مي ايستد، جبهه مي گيرد و پاسخ مي دهد. بگذاريم آنها نظام جهان را تعريف کنند بعد ما ببينيم با فقه بايد چکارش کرد ؟

حوزه انقلابي يعني حوزه اي که طرحي مي دهد براي اين که نظام پولي اسلام، جايگزين نظام مالي سرمايه داري بشود؛ نظام ولايي اسلام جايگزين دموکراسي بشود و امثال آن. حوزه انقلابي يعني حوزه اي که در اين مقياس پژوهش مي کند در اين مقياس پژوهشگر مي پروراند. آموزششان مي دهدو بعد هم در همين مقياس اسلام را ابلاغ مي کند. ابلاغ هم تنها ابلاغ به بدنه عمومي جامعه نيست، بخشي از مأموريت حوزه همکاري پژوهشي با دستگاه هاي علمي براي توليد علم ديني است؛ بخشي همکاري براي ايجاد برنامه ريزي اسلامي يا به تعبيري الگوي پيشرفت اسلامي است؛ بخشي همکاري براي توليد دانش اسلامي، حداقل علوم انساني اسلامي است؛ اينها مأموريت هاي حوزه است حوزه اي که در اين مقياس پژوهش نکند نمي تواند انقلابي بماند. حوزه اي که احساس نکند که وارد درگيري عظيم جديدي شده و اين احساس به موضوع کار تبديل نشود نمي تواند انقلابي بماند؛ حوزه اي که واحد مطالعه اش ايجاد تمدن نيست نمي تواند انقلابي بماند،صف خودش را جدا مي کند. و در اين صورت انقلاب اسلامي هم نمي تواند ادامه پيدا کند. اسلاميت انقلاب به اين است که رفتار انقلابي متصل به فرهنگ اسلام شود و نقطه اتصال منطقيش حوزه است. حوزه است که مي تواند با تفقه دقيق، برنامه ريزي حکومت را طراحي کند ؛حکومت جديدي را تعريف کند. آيا دولت اسلامي همين دولتي است که براساس مثلاً تحليل منتسکيو قوه مقننه و مجريه و قضائيه هم عرض دارد؟ ساختار کلان قواي اسلامي چيست؟ همين که الان در قانون اساسي است کافي است؟ در مرحله بعد دولت اسلامي دولتي است که سي تا وزارتخانه دارد و مثل دولت هاي مدرن غربي کشوررا اداره مي کند يا نه، ساختار اجتماعي دولت اسلامي اصلا متفاوت است؛ ساختار قدرتش متفاوت است. اين را اگر حوزه نگويد چه کسي بايد بگويد؟!

ورود به مسائل اصلي انقلاب عامل حيات حوزه انقلابي

بحثي در خود غرب هم مطرح است که آيا همه جا بايد دولت مدرن باشد، يا دولت هاي عشيره اي و قبيله اي درشرايطي بهتر کارمي کنند؟ آنها گاهي مي گويند خيال نکنيد آن دولت هاي کوچک ظرفيت هايش کمتر از ظرفيت هاي دولت مدرن است. حوزه اگر با همان دقت و وسواسي وارد اين عرصه ها نشود، طبيعي است که پاسخگوي نيازهاي انقلاب اسلامي در مقياس ايجاد دولت اسلامي، جامعه اسلامي وتمدن اسلامي نخواهد بود و قهراً منزوي خواهد شد. و در قدم بعد يا انقلاب اسلامي مجبور به ايجاد دستگاه موازي خواهد بود و يا در دولت سازي، جامعه سازي و تمدن سازي از ادامه راه ناتوان شده، تحت تأثير ادبيات مدرن قرار مي گيرد.

بنابراين اگر انقلاب اسلامي بخواهد به عنوان يک حرکت رو به پيش براي ايجاد يک تمدن اسلامي و بعد استحاله فرهنگ مادي غرب در درون تمدن اسلامي اقدام کند بايد رابطه بين اسلاميت و تمدن و جامعه و دولت اسلامي منطقاً حل شود که اين کار حوزه هاي علميه و شرط انقلابي ماندن حوزه و حکومت است.

*رئيس فرهنگستان علوم اسلامي قم و منتخب مردم البرز در مجلس خبرگان رهبري

بحران صعودی ریاض

علیرضا رضاخواه در یاداشت روزنامه خراسان نوشت:

بحران در روابط ریاض – واشنگتن روندی صعودی به خود گرفته است. سنای آمریکا روز سه‌شنبه ۲۸ اردیبهشت لایحه‌ای را تصویب کرد که بر اساس آن، خانواده‌های قربانیان حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ می‌توانند علیه حکومت عربستان سعودی اقامه دعوا کنند. سنای آمریکا به رغم تهدیدهای ریاض مبنی بر بیرون کشیدن میلیارد‌ها دلار از دارایی‌های خود از خاک ایالات متحده در صورت تصویب چنین طرحی، به لایحه «عدالت علیه حامیان تروریسم» رای مثبت داد.

مصوبه یاد شده به خانواده‌های قربانیان حادثه ۱۱ سپتامبر این حق را می‌دهد تا به دلیل هر نقشی که احتمالا عناصر وابسته به حکومت عربستان سعودی در این حملات داشته‌اند در دادگاه‌های فدرال آمریکا علیه ریاض اقامه دعوا کنند. کاخ سفید رسما مخالفت خود با این طرح را اعلام و تأکید کرده است اوباما این طرح را وتو خواهد کرد. با این حال بسیاری از سناتورهای دموکرات از این طرح حمایت کرده‌اند که آنها را مقابل کاخ سفید قرار داده است.

طرح سنا برای تبدیل شدن به قانون باید مورد تایید مجلس نمایندگان نیز قرار بگیرد و سپس توسط رئیس جمهور امضا شود. آنچه مسلم است این که این قانون با اکثریتی قاطع در مجلس نمایندگان تصویب خواهد شد اما کاخ سفید دیروز باردیگر رسما تاکید کرده که این قانون را وتو خواهد کرد.

فروپاشی ستون های ائتلاف ریاض – واشنگتن

واقعیت این است که ستون‌های ائتلاف واشنگتن و ریاض در حال فروپاشی است. رابطه آمریکا و عربستان نه برمبنای ارزش‌ها بلکه رابطه‌ای مبتنی‌بر منافع است. در سال 1933 و یک سال پس از به قدرت رسیدن ملک عبدالعزیز بن سعود و تشکیل پادشاهی عربستان، آمریکا و عربستان رسما رابطه خود را کلید زدند. مهم‌ترین انگیزه برای برقراری رابطه هم نیاز مبرم آمریکا به منابع انرژی منطقه خلیج فارس بود. طی دهه‌های گذشته روابط دو کشور مستحکم بود تا جایی که بسیاری از تحلیلگران از آن به عنوان معادله نفت در برابر امنیت یاد کردند.

اما این روزها، وقتی آمریکا و عربستان به منطقه نگاه می‌کنند، چشم‌اندازهای کاملا متفاوتی را می‌بینند. این جاست که تضاد منافع میان دو طرف خود را نشان می‌دهد. اگر تا دیروز نفت قوی‌ترین سلاح سعودی در تعامل با غرب بود اما امروز اهمیت این سلاح به تدریج در حال از بین رفتن است آن هم نه تنها به دلیل سقوط قیمت آن و تسلیم شدن آن در برابر صعود نفت شل و دیگر منابع انرژی بلکه عربستان نیز اهمیت خود را در این بازار از دست داده است. ظهور قدرت مشترک ایرانی- عراقی در کنار هم‌پیمان روسی، جایگاه ریاض را در رهبری بازار طلای سیاه به چالش می کشد، واقعیتی که به خوبی در اجلاس نفتی اخیر در دوحه قابل رصد بود، جایی که ایران غایب بود و برای نخستین بار از زمان تاسیس سازمان «اوپک»- عربستان از تحمیل شرط‌ها و دیکته‌هایش عاجز ماند.

با این حال ممکن است عنوان شود که بحران فعلی در روابط ریاض – واشنگتن محصول نگرش متفاوت دموکرات ها به تحولات بین الملل است. این استدلال تا حدودی می تواند درست باشد. سعودی‌ها هیچ‌وقت از دموکرات‌ها در آمریکا خوششان نمی‌آمده و همیشه حزب جمهوری‌خواه را هم‌پیمان سنتی خود می‌دانستند و اوبامای دموکرات نیز مشکلاتش با عربستان سعودی را پنهان نکرده است. او از زمانی‌که سناتور ایالت شیکاگو بود با سیاست‌های عربستان مخالفت می‌کرد.

اوباما در سال 2002 طی یک سخنرانی از «جورج بوش پسر» رئیس‌جمهور اسبق آمریکا خواست که از هم‌پیمانان آمریکا در ریاض و قاهره بخواهد سرکوب ملت‌های خود را متوقف کنند. اوباما همچنین در تبلیغات انتخابات ریاست‌جمهوری خود وعده داد که وابستگی آمریکا به نفت عربستان را متوقف کند و وعده خود را عملی کرد.

علاوه بر این سه رویداد مهم در سال های اخیر پروژه پایان روابط استراتژیک میان عربستان و آمریکا را استارت زده است؛ نخست: عقب‌نشینی اوباما از حمله هوایی به دمشق برای سرنگون کردن نظام «بشار اسد» رئیس‌جمهوری سوریه به اتهام عبور از خطوط قرمز تعیین شده و استفاده از تسلیحات شیمیایی «فرضی» علیه معارضان مسلح طی سال 2013 و پرهیز از تکرار سناریوی لیبی. دوم: توافق هسته‌ای آمریکا و ایران، که به لغو تحریم‌ها علیه تهران و ارتقای جایگاه رقیب منطقه ای ریاض منجر شد و سوم: مصاحبه طولانی اوباما با مجله آتلانتیک در آخرین سال حضورش در کاخ سفید. او در این مصاحبه عربستان سعودی را به ترویج ایدئولوژی وهابی تندرو متهم و تأکید کرد که اکثریت قریب به اتفاق عاملان حملات 11 سپتامبر سال 2001- یعنی 15 نفر از مجموع 19 نفر- سعودی بودند و نه ایرانی. اوباما همچنین از عربستان خواست با ایران به (توافق) «صلح سرد» و تقسیم خاورمیانه با آن برسد.

تنها در واشنگتن

اما نکته جالب اینجاست که تنها حامی ریاض در واشنگتن همین اوبامای دموکرات است. مجلس سنا و مجلس نمایندگان که در اختیار نمایندگان جمهوری خواه است به دنبال تصویب قانون جنجالی ضد تروریسم علیه سعودی ها هستند و ظاهرا لابی عربستان با تمام دلارهای نفتی اش نتوانسته روند تصویب این قانون را متوقف کند.

هر چند تا تبدیل شدن این طرح به قانون و اجرایی شدن آن راه طولانی باقی مانده است، دونالد ترامپ، نامزد جمهوری خواهان برای انتخابات ریاست جمهوری 2016 نیز از همین حالا شمشیر را برای ریاض از رو بسته است. واقعیت این است که با توجه به کشمکش داخلی قدرت در عربستان، افول قیمت نفت و بحران اقتصادی دربار سعودی و همچنین آشوب در منطقه خاورمیانه ،ریاض در مواجهه با یک بحران جدی قرار گرفته است. بحرانی که این روزها با تغییر اولویت ها در واشنگتن روند صعودی پیدا کرده است