دلنوشته اى از مادر امير ارشد تاج مير؛ شب یلدا و آرشم که بی گناه و بی پناه دارد می میرد هفت سالست شبهایم یلداست .و در انتظار صبح شیرین آزادی . باز هم سر می کنم . این طولانی ترین تاریکی را با امید به روشنای صبحی دلنشین . در سفره ام . از شب چره های قدیم خبری نیست تنهایی بیشتر حال می دهد در سرمای بی کسی وقتی کودکان کار و فرزندان بی گناه و بی پناه وطنم با پای برهنه . سر پناهی برای گرم شدن و آغوشی برای مهربانی و نوازش ندارند آی مردم .شکم خالی . دلها را خالی می کند از عشق و من یلدای سرد و بی عشق را دوست ندارم . . حرامم باد آجیل مشکل گشا . که مشکلی حل نمی کند حرامم باد هندوانه ی آبدار و قرمز . که سر زمینم در بی آبی می میرد حرامم باد دانه های سرخ انار که بیادم می آورد سرخی خون بی گناهان کشته در راه آزادی وطن را و حرامم باد یلدا و خنده های دور همی . وقتی آرشم . گلرخم .نرگسم علی شریعتی ام . زینب جلالیان به نابینایی رسیده ام .ئاسو رستمی ام امید علی شناسم و آتنای دایمی ام و هزاران هزار مبارز سربلند دیگرم در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی . دور از خانواده . دادرسی ندارند ؟ شب یلدا . فریادم را در نامه ای می نویسم و برای خدا پست می کنم . . شاید کاوه ای آنرا بخواند. . در نامه ام می نویسم ::آرشم نمیر . زنده بمان . زنده بمان برای گلرخ . برای دل رنجه ی من مادر و برای میلیونها انسان آزاده ای که دوستت دارند بگذار من بجای تو بمیرم . جوان شیر دلم . ایران به تو نیازمند است به شهامتت . به پایداری و استقامتت . به غیرتت . به انساندوستی و ایراندوستی ات و به عشق پاکت به گلرخ زنده بمان . شیر مردم . قلبم برای تو . خون رگانم برای تو و جانم برای تو پسرم زنده بمان