X

در آستانه سالروز شهادت استاد شهيد آيت‌الله مطهري

دكتر حسين غفاري از انديشمندان حوزه فلسفه، به ويژه فلسفه اسلامي و از شاگردان استاد شهيد آيت‌الله مطهري است. او از منش علمي و عملي آن بزرگ خاطراتي گرانسنگ دارد كه مي‌تواند ترسيم‌گر منش والاي اين متفكر نامدار باشد. در آستانه سالروز شهادت استاد، دكتر غفاري جلوه‌هايي از شيوه مواجهه ايشان با پديده روشنفكري ديني را باز گفته است. اميد آنكه مفيد و مؤثر افتد.

به عنوان سؤال نخست، در طول مدت معاشرت با استاد شهيد آيت‌الله مطهري، چه ويژگي‌هايي در ايشان در چشم شما از همه بارزتر و برجسته‌تر بود يا ايشان را بيشتر با آن خصال به ياد مي‌آوريد؟

بسم الله الرحمن الرحيم. استاد مطهري جامع بسياري از صفات ارزنده بودند، ولي بنده به دو صفت اشاره مي‌كنم. يكي انصاف ايشان در مسائل فكري بود، به‌گونه‌اي كه حتي با انديشه‌هاي مخالف هم منصفانه برخورد مي‌كردند و هميشه در هر انديشه‌اي، جنبه‌هاي مثبت آن را هم مي‌ديدند و بيان مي‌كردند و بهترين الگوي عملي براي مواجهه با آراي مخالفين بودند. هيچ‌وقت نديدم با تعصب برخورد و درباره مسائل مختلف قضاوت نابجا كنند. انتقادات‌شان جدي و منطقي بود. صفت ديگر ايشان «بزرگ‌منشي» و «دريادلي» بود. يادم هست تازه در رشته فلسفه دانشگاه قبول شده بودم كه شنيدم استاد در مدرسه مروي، شفاي ابن‌سينا را درس مي‌دهند. قبلاً به مسجد الجواد مي‌رفتم و در جلسات ايشان شركت مي‌كردم و سؤالاتم را مي‌پرسيدم. من تا روزي كه به مدرسه مروي رفتم، حتي اسم كتاب شفا را هم نشنيده بودم! شفا كتاب بسيار سنگيني است و معمولاً در مراحل نهايي آن را مي‌خوانند. رفتم و در كنار ديگران كه معلوم بود مدت‌هاست در اين درس شركت مي‌كنند، نشستم و محو صحبت‌هاي استاد شدم. درس كه تمام شد، نزد ايشان رفتم و پرسيدم: آيا اجازه دارم در اين كلاس‌ها شركت كنم؟ ايشان گفتند: اگر فكر مي‌كنيد براي‌تان مفيد است، اشكال ندارد. تفاوت برخورد ايشان را مثلاً با برخورد امثال بنده ببينيد! ايشان حتي از من نپرسيدند تو كي هستي؟ چه خوانده‌اي؟ سوادت چقدر است؟… احتمالاً از نوع سؤالاتم در جلسات بعدي متوجه سطح سوادم شده بودند، ولي هرگز مستقيماً چيزي به من نگفتند. اين نهايت بزرگ‌منشي ايشان بود و كمتر كسي اين نكات را رعايت مي‌كند. ايشان آن‌قدر بزرگوار بودند كه متن‌هايي را كه مي‌نوشتند به شاگردان‌شان مي‌دادند تا تصحيح كنند! اغلب آثارشان را به من مي‌دادند و نظرم را مي‌پرسيدند و در تدوين كتاب‌هاي‌شان آراي افرادي را كه آثارشان را خوانده و اظهارنظر كرده بودند، در نظر مي‌گرفتند. آن همه تواضع و نقدپذيري استادي كه جايگاه علمي‌‌اش فراتر از همه ما بود، از ايشان انساني يگانه و ممتاز شناخته بود.

به نظر شما چه عاملي سبب مي‌شد استاد مطهري در تفكر خود دچار افراط و تفريط قشري‌گري يا تجددمآبي نشوند و همواره از استحكام فكري برخوردار باشند؟ راز اين مسئله در چه بود؟

ايشان به لحاظ علمي در جايگاهي بودند كه در عين حال كه در قالب‌هاي محض اسير نمي‌شدند و از تفكر قشري پرهيز مي‌كردند، گرفتار روشنفكري‌هاي بي‌ضابطه هم نمي‌شدند. علت اين بود كه چارچوب فكري ايشان مبتني بر بنيادهاي فلسفي محكم و منسجم بود و نوانديشي و دورانديشي همراه با تحول و تفكر، ايشان را از هر نوع افراط و تفريطي مصون مي‌داشت. بايد همواره به اين نكته توجه كرد كه هيچ تفكري بدون اتكا به بنياد‌هاي فكري خود دوام نمي‌آورد. همه متفكرين دنيا مي‌توانند در زمينه‌هاي مختلف سياسي، اجتماعي و تاريخي مكتب مورد نظر خود را بسط بدهند و ابعاد جديدي را براي آن تعيين كنند. كساني كه به عمق انديشه خود پي برده و از جايگاه مستحكمي برخوردارند، ترسي از آراي مخالفين ندارند، چون انديشه‌هاي ديگران را هم به‌درستي مي‌شناسند و يا دست‌كم مي‌توانند بشناسند. استاد مطهري مصداق كامل قدرت و استحكام فكري بودند و به همين دليل هم از مواجهه با هيچ مكتبي هراس به دل راه نمي‌دادند.

رويكرد ايشان به جريان موسوم به «روشنفكري ديني» در دوره فعاليت‌هاي علمي و فرهنگي‌شان چگونه بود؟ مثلاً نگاه ايشان به برخي نظريات تجديدنظرطلبانه مهندس بازرگان چه سمت و سويي داشت؟

استاد مطهري، مرحوم بازرگان را فردي متدين و در ميان روشنفكران دوران خود، او را صاحب اصالت مذهبي مي‌دانستند و به همين دليل هم بود كه او را به عنوان نخست‌وزيري به امام خميني پيشنهاد دادند و همواره از اصالت ديني او دفاع كردند….

اما به انديشه‌هاي ديني او نقد داشتند…

همين‌طور است. استاد از نظر فكري با مهندس بازرگان مرزبندي‌هاي كاملاً روشني داشتند و در آن طرز تفكر او انحرافاتي را تشخيص مي‌دادند، منتها اين انحرافات را عمدي نمي‌دانستند و معتقد بودند به خاطر فقدان مايه‌هاي تفكر عميق فلسفي، اين انحرافات در افكار مهندس بازرگان راه يافته بود. استاد در جلد پنجم اصول فلسفه و بعضي ديگر از آثارشان انتقادات خود را از آراي مهندس بازرگان بيان كرده بودند. ايشان اين تعبير را به كار نمي‌بردند، ولي به نظر من مهندس بازرگان علم‌زده و علم‌گرا و به عبارت ديگر پوزيتيويست بود. نظرات ايشان پايه فلسفي نداشت و بر اساس اصول علوم تجربي، مسائل ديني را تبيين مي‌كرد و لذا دچار تنگنا و اشتباهات فاحش مي‌شد. با اين همه استاد همچنان با مهندس بازرگان رابطه صميمانه خود را حفظ كردند.

در مورد افكار دكتر شريعتي چه نظري داشتند؟ به عبارت ديگر نگاه ايشان به شريعتي چه فراز و فرودهايي را طي كرد؟

درباره دكتر شريعتي كه معتقد بودند افكار او پايه‌هاي محكم فلسفي و ديني ندارد و انتقادات اساسي به آنها داشتند، هر چند دكتر شريعتي در فضاي الحادي آن روز جامعه توانسته بود شور ديني را در جوانان برانگيزد و استاد از اين جهت از او تمجيد مي‌كردند. دكتر شريعتي از معارف ديني اطلاع دقيق و كافي نداشت، اما با انصاف بود و با كسي سر دشمني نداشت و انتقاد درست را مي‌پذيرفت. در اين باره خاطره‌اي را نقل مي‌كنم شش ماه به پيروزي انقلاب مانده، استاد كتاب «نهضت‌هاي اسلامي در صد ساله اخير» را به من دادند و گفتند: اين را با دقت بخوانيد و نظرتان را درباره محتواي آن به من بگوييد، اما درباره‌اش با كسي، به‌خصوص سه نفر خاص ابداً صحبت نكنيد.

چرا؟

چون ديدگاه اجتماعي آنها را قبول نداشتند و اگر كتاب را در اختيار آنها قرار مي‌دادند، قطعاً نظراتي را ارائه مي‌دادند كه استاد قبول نداشتند و كدورت پيش مي‌آمد. ايشان به من گفتند كتاب را سريع بخوانيد و برگردانيد. خواندم و ديدم درباره دكتر شريعتي مطلبي را ننوشته‌اند. پس از مطالعه به ايشان گفتم به هر حال دكتر شريعتي در نهضت اخير منشأ آثار زيادي است، چگونه است كه از او نامي نبرده‌ايد؟ ايشان گفتند متوجه اين قضيه هستند، ولي اگر نامي از او ببرند، در عين حال كه بايد به جنبه‌هاي مثبت انديشه او توجه كنند، بايد نقطه ضعف‌هاي او را هم بگويند كه طرح انتقادات با توجه به جو حاكم، از نظر ايشان درست نيست. با اين همه به من گفتند اگر لازم مي‌دانم ظرف يك هفته با كساني كه مورد اعتماد من هستند در اين زمينه مشورت كنم كه آيا درست است دكتر شريعتي را به اين شكل مطرح كنند يا بهتر است موضوع را مسكوت بگذارند؟ سعي كردم جوانب امر را بسنجم و نهايتاً به اين نتيجه رسيدم كه اگر نام دكتر شريعتي را نياورند، حداكثر ايرادي كه مي‌توان به استاد گرفت همين است، ولي اگر بياورند و نقدهايي را كه به انديشه‌هاي او دارند ذكر كنند، در شرايط اجتماعي آن روز بازتاب‌هاي منفي گسترده‌‌اي را به دنبال داشت و ممكن بود بين جوان‌ها، روشنفكران و روحانيون كشمكش‌هايي به وجود بيايد و اصل مبارزه در معرض خطر قرار بگيرد. نهايتاً به اين نتيجه رسيدم كه نقد آراي دكتر شريعتي به فرصت مناسب‌تر و بحث مبسوط‌تري نياز دارد كه در آن مجموعه شدني نيست و اگر هم بخواهد به شكل گذرا مورد بحث قرار بگيرد، ابعاد مختلف موضوع مبهم باقي مي‌ماند.

خود شما چه نقدي بر آثار دكتر شريعتي داشتيد؟

به نظر من دكتر از مباني فكري و فلسفي اسلامي اطلاع زيادي نداشت و فقط درباره مسائل تاريخي چيزهايي را مي‌دانست، اما قلم و بيان زيبايي داشت و مي‌توانست انديشه‌هاي جامعه‌شناسانه را با مهارت و زيبايي بيان كند. البته اهل لجبازي و عناد نبود و بحث‌هاي مستدل فكري را مي‌پذيرفت، اما در شرايطي قرار داشت كه اساساً فرصت و موقعيت بحث‌هاي فكري را نداشت. او مي‌خواست در فرصت اندكي كه در اختيار دارد، احساسات ديني مخاطب خود را برانگيزد! گاهي مطلبي را مي‌گفت و هفته ديگر اعلام مي‌كرد آن مطلب را اشتباه گفته‌ام! فرصت و موقعيتي نداشت كه بنشيند و درباره مطالبي تحقيق و تفكر كند. آن اوايل چند بار به جلسات سخنراني دكتر شريعتي رفتم و برخي از آثارش را خواندم، ولي با ذائقه فلسفي‌ام جور نبود و لذا ديگر نرفتم و نخواندم.

مهندس بازرگان هم معتقد بود دكتر شريعتي اشتباهاتي دارد. شايد در اين زمينه با آيت‌الله مطهري اشتراك نظر داشتند. اينطور نيست؟

همين‌طور است. در اين باره خاطره جالبي دارم. يك بار استاد به مهندس بازرگان گفتند: خوب است بيانيه‌اي بدهند و در آن بگويند هر چند دكتر شريعتي در زمينه‌هاي اجتماعي دست به اصلاحاتي زده است، ولي چون مرتكب اشتباهات بزرگي شده است، بايد كميته‌اي تشكيل شود و آثار او را نقد، بررسي و سپس چاپ كنند.

در آن موقع تلقي عده‌اي اين بود كه روحانيون اصلاً با روشنفكران مذهبي مخالف هستند و به‌خصوص حاكميت سعي مي‌كرد به اين طرز تفكر دامن بزند، به همين دليل انتشار اين بيانيه را با امضاي خود به تنهايي صلاح نمي‌ديدند و لذا از مهندس بازرگان كه وجهه اجتماعي و سياسي روشني داشت و در عين حال در زمره روشنفكران به حساب مي‌آمد، خواستند بيانيه را امضا كند. مهندس بازرگان پذيرفت. استاد بيانيه را به من دادند كه فردا صبح بدهم چاپ كنند، ولي صبح زود به من زنگ زدند و گفتند فعلاً دست نگه داريد، چون مهندس بازرگان با دوستانش صحبت كرده و به اين نتيجه رسيده است كه در شرايط فعلي انتشار اين بيانيه مصلحت نيست!

اشاره كرديد دكتر شريعتي آدم منصفي بود. پس چرا امكان گفت‌وگو و بحث مبسوط و مفيد بين او و شهيد مطهري فراهم نشد؟

سرعت حوادث به‌قدري بالا بود كه اساساً چنين امكان و فضايي ايجاد نشد. هم استاد آمادگي اين كار را داشتند، هم دكتر شريعتي كسي نبود كه نخواهد بنشيند و سر فرصت پاسخ‌هاي مستدل و دقيق براي اشكالاتش پيدا كند، اما هم به‌شدت تحت نظر ساواك بودند و اين هم‌صحبتي‌ها به آساني ميسر نمي‌شد. البته اطرافيان هم كه سعي مي‌كردند هر چه بيشتر فضا را مسموم كنند. استاد بسيار در مورد اين نكته حساس بودند كه اختلافات دروني باعث نشود ساواك بتواند سوء‌استفاده كند.

علت دلگيري استاد از جرياني كه براي حسينيه ارشاد پيش آمد چه بود و چه كساني در اين قضيه نقش داشتند؟ آيا ماجرا صرفاً بر سر اختلاف با دكتر شريعتي بود؟

استاد در ابتداي تأسيس حسينيه ارشاد بسيار به عملكرد آن خوش‌بين بودند، اما به‌تدريج به برخي از فعاليت‌ها سوء ظن پيدا كردند و بعد هم با دستيابي به دلايل متقن شك‌شان به يقين تبديل شد كه توطئه‌اي در كار است تا بين قشرهاي مذهبي تفرقه ايجاد كنند. استاد، آقاي ميناچي را عمده‌ترين فرد در به انحراف كشيدن حسينيه ارشاد و تضعيف آن مي‌دانستند و به همين دليل هم هنگامي كه مهندس بازرگان، آقاي ميناچي را وزير اطلاعات و جهانگردي كابينه خود كرد، استاد آقاي دكتر حدادعادل را براي معاونت وي معرفي كردند تا در جريان تصميمات و برنامه‌هاي او باشد و اگر انحرافي پيش آمد، باخبر شوند. استاد به هيچ‌وجه به آقاي ميناچي اعتماد نداشتند و او را عامل بيگانه مي‌دانستند و به همين دليل هم فرد معتمدي را در كنار او گذاشته بودند كه جلوي تخريب‌هاي اساسي را بگيرند.

چرا استاد به آقاي ميناچي شك داشتند؟

مي‌گفتند ايشان و دوستانش قائل به اسلام منهاي روحانيت هستند. آنها تلاش فراوان كردند كه بين استاد و دكتر شريعتي تفرقه بيندازند، از جمله يك بار سه نفري در جايي بودند و بعدها كسي آمد و به استاد گفت: از قول شما گفته‌اند دكتر شريعتي در اين مدت نماز نخوانده است! استاد گفته بودند من كه چنين حرفي نزده‌ام. خود دكتر هم كه بعيد است درباره خودش چنين حرفي بزند. مي‌ماند آقاي ميناچي كه دقيقاً معلوم است هدفش از انتشار چنين شايعاتي چيست؟

شما در آن دوره، مخصوصا در دوران اوج‌گيري شيدايي عمومي نسبت به دكتر شريعتي وبه خصوص پس از مرگ وي، گروه فرقان را مي‌شناختيد؟ اگر جواب مثبت است، ازچه طريقي با آنها آشنايي پيدا كرديد؟

بله، از سال 1354 كه اعضای گروه فرقان جزوه‌هايي را در دانشگاه پخش مي‌كردند آنها را مي‌شناختم. استاد به‌شدت از اين جريان احساس خطر مي‌كردند و به همين دليل در مقدمه كتاب علل گرايش به مادي‌گري آنها را افشا كردند. كتاب كه چاپ شد، بعضي از اعضاي گروه به من گفتند به مطهري بگو اگر به اين افشاگري‌ها ادامه بدهد، با او برخورد فيزيكي خواهيم كرد! استاد گفتند چه بهتر كه جانم را در مقابله با انحراف از دست بدهم!

بعدها گروه فرقان ادعا مي‌كرد تحت تأثير افكار دكتر شريعتي بوده است. اين ادعا را چقدر صادقانه مي‌ديديد؟

خط فكري آنها را فرد هيجاني و تندي به اسم «آشوري» مي‌داد كه لباس روحانيت هم به تن داشت. خودم يك بار نيم ساعت با او حرف زدم و ديدم دين او تابعي از سياست است و مسائل سياسي و به قول خودشان انقلابي در اولويت قرار دارند! آن روزها ادبيات ماركسيستي مد بود و آنها هم از همان تعابير استفاده مي‌كردند. البته در نگاه به مسائل اسلامي، تحت تأثير آراي دكتر شريعتي بودند و همه اين چيزها را با هم قاطي كرده و به تفاسير عجيب و غريبي از قرآن رسيده بودند! مثلاً «قيامت» را انقلاب و «غيب» را زندگي مخفي و زيرزميني معني مي‌كردند و «يؤمِنُونَ بِالغَيبِ» هم از نظر آنها كساني بودند كه فعاليت‌هاي سياسي مخفي مي‌كردند! شايد اين روزها همه به اين جور تعبير و تفسيرها از قرآن بخندند، ولي آن روزها اين حرف‌ها بين عده‌اي كم‌اطلاع و ساده خريدار داشت.

آشوري هيچ‌وقت با شهيد مطهري صحبت كرد؟

بله، يك بار استاد به مدت دو ساعت با او بحث و همه آراي او را رد كردند و آشوري نتوانست حتي يك كلمه جواب بدهد! بعد از اين جلسه آشوري به مريدانش گفته بود مطهري در يك خانه اشرافي زندگي مي‌كند و مي‌گويد ما اصلاً در جامعه فقير نداريم! همين جمله او نشان مي‌دهد او چقدر رياكار و كذّاب بود، چون در آن جلسه فقط درباره مباني اعتقادي و فكري صحبت شده بود.

اگر دامنه روشنفكران مذهبي را قدري به قلمرو فراملي گسترش دهيم، مي‌بينيم كه استاد مطهري نسبت به انديشه‌هاي اقبال لاهوري هم نقد داشتند. در اين باره هم به نكاتي اشاره بفرماييد.

اقبال لاهوري مي‌گفت پيامبر اكرم(ص) به اين دليل خاتم انبيا هستند كه در دوره ايشان عقل بشر به اندازه كافي رشد كرده بود كه پس از ايشان ديگر نيازي به پيامبري نباشد. استاد مي‌گفتند اين‌طور نيست، بلكه پيامبر(ص) به اين دليل خاتم پيامبران هستند كه موضوعات و مضاميني را مطرح كرده‌اند كه ذهن بشر را براي هميشه اقناع خواهد كرد. دركل بايد عرض كنم كه يك فرد آزادانديش و متفكر برايش فرق نمي‌كند افكار جديد توسط چه كسي يا با چه ادبياتي ارائه شود، چون داراي مباني فكري محكم و استواري است و مي‌تواند صحت و سقم آن گفته‌ها را به ‌سرعت محك بزند و به‌سرعت انحرافات را تشخيص بدهد. استاد صاحب شجاعت علمي و فكري در حد اعلي بودند و لذا مرعوب هيچ فرد و انديشه‌اي نمي‌شدند.

با دكتر آريان‌پور هم مواجهه علمي شگفت‌انگيزي داشتند. در اين زمينه چه خاطره‌اي داريد؟

آريان‌پور در دانشكده الهيات، مباني ماترياليستي و جامعه‌شناسي الحادي درس مي‌داد! در يكي از كلاس‌ها دكتر جلالي بر سر مباحث ايدئولوژيك با او درگير مي‌شود و كار به زد و خورد مي‌كشد! استاد اين موضوع را پيگيري مي‌كنند و نامه‌اي به رئيس دانشگاه مي‌نويسند و او را ملزم مي‌سازند كه آريان‌پور را وادار به مناظره با ايشان كند، و الا حق نداشت در سر كلاس دانشكده الهيات الحاد را تبليغ كند. آريان‌پور مأمور بود دانشجويان را شست‌وشوي مغزي بدهد و جوّ دانشگاه‌ها هم طوري نبود كه كسي بتواند جلوي او را بگيرد، در نتيجه استاد استعفا دادند.

آخرين خاطره‌اي كه از استاد داريد بفرماييد.

تا قبل از پيروزي انقلاب هر روز ايشان را مي‌ديدم. بعد از انقلاب حدود يك ماه به ديدن ايشان نرفتم تا بالاخره زنگ زدند و گلايه كردند: «چرا به ديدنم نمي‌آيي! مي‌دانم در پي گرفتن پست و مقام نيستي، ولي دلم مي‌خواهد تو را ببينم». فرداي آن روز به مدرسه رفاه رفتم و تا غروب خدمت‌شان بودم. موقعي كه مي‌خواستم برگردم به من گفتند بايد هر روز اينجا باشم، چون امام در ايران نبوده‌اند و افراد را نمي‌شناسند و ممكن است عده‌اي از اين موضوع سوء‌استفاده كنند. استاد بسيار تمايل داشتند به اوضاع سر و ساماني بدهند و به تدريس و نگارش كتاب و پژوهش‌هاي خود بازگردند. به هرحال بايد بگويم با شهادت استاد، پرونده دوراني طلايي در تفكر و پژوهش‌هاي اسلامي بسته شد و متأسفانه كسي با آن قدرت و جامعيت جاي ايشان را نگرفت. رحمت الله عليه رحمه واسعه.

با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

 

منبع : روزنامه جوان