جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » سخن روز مطبوعات

سخن روز مطبوعات

 

روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

*********

پیامدهای خطرناک یک ادبیات مخرب وارداتی

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:

«ابزار» متناسب با «هدف» به کار گرفته می‌شود و با آن نسبت نزدیکی دارد و از این رو نمی‌توان گفت هدف اصل است و ابزار فرع آن چرا که تحقق هدف وابسته به اتخاذ وسیله مناسب است. در عرصه سیاسی می‌توانیم «ادبیات» را به مثابه ابزاری در نظر بگیریم که در کار تأمین هدف سیاسی است و از آنجا که اهداف هر واحد سیاسی با اهداف واحدهای سیاسی دیگر نوعاً متفاوت می‌باشد، طبعاً ابزار به‌کارگیری در این واحدها متفاوت از یکدیگر خواهد بود.

با این وصف اگر یک واحد سیاسی متمایز، از ادبیات واحد سیاسی مقابل استفاده کند، در واقع به تأمین هدفی کمک کرده که مطلوب واحد سیاسی طرف مقابل است. در این میان ممکن است گفته شود «تقارن ادبیاتی» لازمه توافق سیاسی است از این رو «ادبیات مشترک» نه تنها یک ایراد نیست بلکه یک امر لازم و پسندیده نیز هست.

واقعیت آن است که اصل این ضرورت اتخاذ «ادبیات مشترک»، برخاسته از تفاهم میان ملت‌ها و کشورها نبوده و خودش یک منشأ استعماری دارد. لزوم در پیش گرفتن ادبیات مشترک را دولت‌هایی مطرح کرده‌اند که خواسته‌اند «ادبیات اختصاصی» خود و در واقع اهداف مطلوب خود را جهانی کنند. این‌ها کاری به آورده‌های علمی و ادبی ملت‌های دیگر نداشته‌اند تا از میان آنان «بهترین» و توافق‌پذیرترین را انتخاب کنند.

در این میان قدرت مسلط به خلق ادبیاتی روی آورده که بهترین ابزار او برای رسیدن به «حداکثر منافع» باشد. برای کشورهایی که در معرض این سیاست‌های شیطانی قرار دارند، بدترین کار این است که این ادبیات و هدفی که در نهایت در پرتو آن به‌دست می‌آید را به‌عنوان «امر لازم» بپذیرند و خود نیز بر دایره و دامنه سیطره آن بر افکار عمومی خود بیفزایند.

برای اینکه بطلان این ادعا که ادبیات مشترک یک پدیده طبیعی است می‌پرسیم آیا امکان دارد غرب ادبیات دینی ما که بدون شک «برترین» است و با مصالح بشر هم همخوانی دارد و از سوی فطرت‌های آنان تأیید می‌شود را بپذیرد و با ادبیات و منطق دینی ما سخن بگوید؟ تردیدی نداریم که پاسخ منفی است.

غرب در این یکصد سال اخیر برای آنکه یک «من» خود را «صد من» نشان دهد و صد من طرف مقابل خود را یک من معرفی کند، به خلق ادبیات ریاکارانه‌ای روی آورد که «جامعه ملل»، «سازمان ملل»، «شورای امنیت» و «جامعه بین‌المللی» از جمله آن‌هاست و این در حالی بود که در وقت طرح این مباحث، غرب به دلیل از دم تیغ گذراندن بیش از ۸۰ میلیون نفر از جمعیت اروپا حق نداشت از این عبارت‌ها استفاده کند کما اینکه اساساً قدرت واقعی در تحقق این مسایل را هم نداشت. اما اثر این «ادبیات» و به تعبیری «ابزار» تا آنجا بود که از سوی همه دولت‌ها و ملت‌ها به‌عنوان امری لازم و پسندیده پذیرفته شد.

در آن موقع که انگلیس و فرانسه علیرغم شکست کامل در دو جنگ اول و دوم جهانی، مانند دو کشور فاتح به ادبیات‌سازی روی آوردند از بیش از ۱۰۰ کشور دیگر جهان ضعیف‌تر بودند و به‌طور طبیعی باید در ردیف‌های صدم قرار می‌گرفتند اما به مدد سیطره ادبیاتی که به راه انداخته بودند،‌ در صف اول نشستند.

همین امروز هم علی‌رغم آنکه ۷۳ سال از پایان جنگ جهانی دوم می‌گذرد، هنوز انگلیس و فرانسه بطور واقعی در ردیف ۵۰ و پیش از آن قرار دارند ولی به مدد محصولات همین ادبیات در صف نخست جای دارند! و البته این چیز عجیبی نیست، عجیب این است که ما امروز و دیروز قدرتی فراتر از انگلیس و فرانسه داشته و داریم، این ادبیات را به رسمیت شناخته و براساس آن از منافع و منابع خود چشم‌پوشی می‌کنیم!

در جریان دشمنی غرب با برنامه هسته‌ای ایران، اروپایی‌ها از ادبیات «تهدید صلح و امنیت بین‌الملل» استفاده کرده و ریاکارانه تلاش کردند تا جمع زیادی از کشورهای جهان را برای کاستن از تهدید صلح و امنیت، گرد خود جمع نمایند که موفق نشدند و جمع بزرگ ۱۲۰ نفره گروه «نم» این ادبیات را درباره برنامه هسته‌ای ایران نپذیرفت. از آنجا که «من» غرب به مدد ادبیات اغواگرانه‌اش «صد من» است، ما در همین فضا و ادبیات دروغین با غرب به مذاکره پرداختیم و علیرغم انکارهای اولیه، از سال ۱۳۸۰ پذیرفتیم که در چارچوب رفع نگرانی‌ها از امنیت بین‌الملل و صلح گفت‌وگو کنیم و بر همین اساس هم به توافقی با نام «برجام» رسیدیم.

اروپا موضع خود یعنی ادبیات خود درباره برنامه هسته‌ای ما را حفظ کرد و در همین چارچوب بعد از تعلیق و تعطیلی هسته‌ای‌ ما سراغ موشک‌ها و قدرت منطقه‌ای ما آمد تا حداکثر بهره را از ادبیات دروغین تولیدی خود ببرد. در این میان بعضی از مسئولین ما اگرچه- حسب آنچه گفته‌اند- مذاکره پیرامون این دو را نفی کرده‌اند اما در همان چارچوب ادبیاتی سخن گفته و در داخل نیز به اقداماتی دست زده‌اند که مقتضای تعطیلی قدرت نظامی و قدرت منطقه‌ای ایران است.

اگر در سخنان یک ماه اخیر حجت‌الاسلام روحانی، دکتر ظریف  و دکتر عراقچی درخصوص کار با اروپا و حساسیت‌های آنان کاوش بکنیم می‌بینیم که به دفعات از اینکه برجام برای اروپا «آورده امنیتی» داشته سخن گفته‌اند! این در حالی است که اروپا منشاء این ادبیات بوده و از این طریق می‌خواهد بگوید ما در بخش هسته‌ای ایران یک تهدید امنیتی را مهار کرده‌ایم و حال آنکه از ایران مهار شده توان تکنولوژیکی آن است نه چیزی که با آن اروپا را تهدید می‌کرده است چرا که اساسا ما در این ۲۰۰ و ۳۰۰ سال  و به خصوص  در دوران جمهوری اسلامی هرگز اروپا را نه با عمل و نه با زبان تهدید امنیتی نکرده‌ایم البته با توجه به اینکه عقب‌ نشستن از «حق مسلم» هسته‌ای، دشمن ایران را دچار توهم کوچک بینی قدرت ایران کرده، جا داشت که ما رسیدن به توان صلح‌آمیز هسته‌ای را یک «آورده امنیتی» و برچیده شدن آن توسط دشمنانمان  را یک «تهدید امنیتی» علیه خود تلقی می‌کردیم و در این چارچوب ادبیاتی حرف می‌زدیم اما متاسفانه ما به جای سخن گفتن در این ادبیات که با منافع ملی ما سازگارتر است، در «ادبیات امنیتی اروپا» حرف می‌زنیم به موارد زیر توجه کنید:

دکتر محمدجواد ظریف وزیر محترم امور خارجه در تاریخ دوم آذرماه جاری در توئیت خود نوشت: «برجام به نفع امنیت اروپا بود. حالا باید برای امنیت‌شان هزینه کنند» دکترسیدعباس عراقچی معاون سیاسی وزیرخارجه در ۳۰ آبان‌ماه گذشته – سه هفته پیش- در جلسه افتتاحیه همایش نظام بین‌الملل و سیاست خارجی ایران‌ گفت: «برجام بیش از آنکه یک توافق اقتصادی باشد، یک توافق امنیتی است و به‌طور مستقیم با امنیت اروپا و امنیت بین‌الملل در ارتباط است. اگر اروپا فکر می‌کند که برجام برای حاکمیت، امنیت و اعتبار آن اهمیت دارد باید هزینه‌های آن را پرداخت کند و در پی حفظ برجام باشد»!

مشابه همین ادبیات، دو روز پیش در سخنرانی حجت‌الاسلام روحانی رئیس‌جمهور محترم در جمع هیئت‌های عالیرتبه پارلمانی هشت کشور منطقه در تهران تکرار شد. جدای از اینکه تکرار کلمات مشابه مبتنی بر تعهد ایران به رفع تهدید امنیتی از اروپا در سخنان این سه مسئول دولتی نمی‌تواند تصادفی باشد، از آنجا که در چارچوب منافع ملی ایران نمی‌گنجد  می‌توان وارداتی  نیز تلقی کرد.

عبارات مورد اشاره در واقع پذیرفته است که برنامه هسته‌ای ایران یک تهدید برای صلح و امنیت کشورهای دیگر و از جمله برای کشورهای اروپایی بوده و برجام با هدف رفع این تهدیدات دنبال شده و به امضا رسیده است. این در حالی است که نه برنامه هسته‌ای ما به‌طور واقعی تهدیدی امنیتی بوده و نه برداشت واقعی اروپایی‌ها از برنامه‌ هسته‌ای ما برداشتی امنیتی بوده است.

اینکه اروپا با ادبیات امنیتی از برنامه صلح‌آمیز هسته‌ای ما سخن بگوید طبیعی است چراکه می‌خواسته با زیر فشار شدید قرار دادن برنامه غیرامنیتی ما، آن را برچیند که برچید و اکنون هم از این ادبیات امنیتی حرف می‌زند تا بگوید مشکل امنیتی اروپا با برچیده شدن برنامه هسته‌ای ایران کاهش یافته ولی حل نشده است.

کمااینکه شاهد فشار شدید کشورهای فرانسه، انگلیس و آلمان روی مسائل منطقه‌ای و نظامی ایران هستیم. اینها اصلا عجیب و غیرمنتظره نیستند. آنچه عجیب و غیرمنتظره و تاسف‌برانگیز می‌باشد، ادبیات آقایان روحانی، ظریف و عراقچی و مرتبطین آنهاست که با همان ادبیات اروپا حرف می‌زنند و درواقع می‌پذیرند که برنامه هسته‌ای ما غیرصلح‌آمیز بوده است! کمااینکه در موضوعات دیگر نظیر مبارزه با تروریزم و پولشویی نیز از ادبیات آنان پیروی شد.

الان مسئله مهم ما این است که خب شما می‌گویید برجام برای اروپا امنیت آورد، از آن طرف NPT حق می‌دهد کشورها با کشوری که امنیت دیگران را به خطر می‌اندازد، مقابله نظامی یا اقتصادی کنند. در این میان شما الان یک برجام را امضا کرده‌اید که علی‌الظاهر در آن حقی هم برای ایران لحاظ شده است. خب خود شما می‌گویید آمریکا از انجام تعهدات طفره می‌رود و اروپا هم در عمل کاری نمی‌کند.

الان اگر شما بخواهید به مقتضای عقل و شرع و اخلاق و عرف از برجامی که جز ایران به آن عمل نکرده و در حکم یک اقدام داوطلبانه بوده است، خارج شوید یا اصلا شما الان هم خارج نشوید و در پایان مهلت ۸ سال و ۱۰ سال یا بیشتر برجام، فعالیت قانونی و مسالمت‌آمیز خود را از سر بگیرید، آیا استفاده از ادبیات امروزتان برای آن روز خطرناک نیست؟ آیا پذیرفتن اینکه به قول آقای عراقچی «برجام اساسا یک توافق امنیتی بوده تا توافق اقتصادی»، از سرگیری فعالیت هسته‌ای دیروز را یک مشکل امنیتی برای «امنیت و صلح بین‌الملل» معرفی نمی‌کند؟

خب چرا باید از این ادبیات مخالف منافع و امنیت ملی سخن گفت؟ آیا در پشت پرده‌ برجام چیزی است که گفتن صریح آن ممکن نیست؟ آیا در پشت این ادبیات که حتما منشأ خارجی دارد، تسلیم کامل امنیتی ایران نخوابیده است؟ امید که چنین نباشد.

نفع مردم ایران

مهدی پازوکی در ایران نوشت:

آیا لازم است ارتباط خود را با جامعه جهانی حفظ کنیم و در مسیر گسترش آن گام برداریم؟ این سؤال اصلی اقتصاد ایران است. برای اینکه بتوانیم با کشورهای جهان، ارتباط اقتصادی خصوصاً در زمینه مبادلات تجاری برقرار کنیم نیازمند پاسداشت مقررات بین‎المللی و در واقع ایجاد ارتباط مالی و بانکی با کشورهای طرف معامله بخصوص کشورهای توسعه‎یافته هستیم. بدون پذیرفتن این دست مقررات،  حتی با کشورهای دوست و طرف تجاری ایران همچون چین، روسیه، ترکیه و عراق هم  ممکن نیست تجارت در سطح محدود داشته باشیم.

کنوانسیون منع تأمین مالی تروریسم از جمله مقررات لازم‎الاجرایی است که به وسیله کشورهای G۷ (هفت کشور صنعتی) در سال ۱۹۸۹ در پاریس به تصویب رسید و مقرر شد که مبارزه با پولشویی در دستور کار جامعه بین‎المللی قرار بگیرد. این مقررات پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ مجدداً در دستور کار کشورهای جهان قرار گرفت و همه را ملزم به رعایت آن کرد. بنابراین اگر ما بخواهیم با جامعه جهانی روابط تجاری برقرار کنیم ولو اینکه طرف تجاری ما همسایگان وفادارمان باشند، نیاز داریم که مقررات بین‌المللی از جمله FATF را پاس بداریم.

در این میان توصیه رؤسای بانک‎های کشورهایی مانند روسیه، چین، عراق و ترکیه به جمهوری اسلامی ایران هم در همین مسیر است. آنها تأکید دارند که اگر ایران این مقررات را نپذیرد و در لیست کشورهای همکار با FATF قرار نگیرد امکان تداوم مراودات تجاری ما وجود ندارد. حتی بازرگانان کشوری مانند افغانستان که در همسایگی کشور ما قرار دارد اعلام کردند که اگر ایران مقررات مربوط به پولشویی را نپذیرد تنها از طریق چمدانی و نقدی قادر به انجام معامله خواهیم بود.

آیا در شرایط فعلی می‎شود به صورت چمدانی پول جابه‌جا کرد؟ بنابراین برای مبادله تجاری با جهان خارج بخصوص کشورهای منطقه نیاز داریم مقررات بین‎المللی از جمله FATF را مدنظر قرار دهیم. نکته مهم این است که ما خود قربانی تروریسم هستیم و این امر باید قابل توجه مخالفان باشد. چرا که امکان ندارد کشوری بخواهد با فساد مبارزه کند ولی در لیست کشورهای پذیرنده FATF نباشد.

اما اعتراض تندروهای داخلی که مورد انتقاد رئیس جمهوری هم قرار گرفته، تنها مربوط به کنوانسیون FATF نیست. آنان در ارتباط با برجام هم ازبدو تصویب آن همین موضع را داشته و پیوسته خواهان خروج از این توافق بودند. باید از آنان پرسید که آیا برجام به نفع ما بوده یا به ضرر ما؟ اگر به نفع ما نبوده پس چرا ترامپ به عنوان یکی از تندروهای دولت امریکا که به قدرت رسیده همراه اسرائیل و عربستان سعودی که مخالف سیاست‎های منطقه ای ایران هستند طرفدار خروج از آن بوده‏‌اند؟ این نشان از آن دارد که برجام مثبت هم بوده است، اگرچه بهترین نبوده اما خیرالموجودین بوده است. در یک اقتصاد بسته – بدون درنظر گرفتن توافق هسته‎ای- اگر بهترین اقتصاددانان جهان را هم دعوت کنید، امکان ندارد بتوانند کاری از پیش ببرند. در همین شرایط برجام به نفع اقتصاد ما رقم خورد. ما انتخاب دیگری نداشته‎ایم و اگر برجام را نپذیرفته بودیم قطعاً مجبور به در پیش گرفتن سیاست نفت در برابر غذا بودیم.

اکنون که امریکا از این توافق خارج شده و تحریم را بر کشور ما تحمیل کرده و در مقابل اتحادیه اروپا و کشورهایی مانند فرانسه، آلمان، بریتانیا، سوئیس، بلژیک و اتریش طرفدار مبادله تجاری با ما هستند، باید از فرصت برجامی استفاده کرده و نهایت بهره را ببریم. متأسفانه در سیاست خارجی فکر می‎کنیم که همه جهان در کشور امریکا خلاصه می‌شود. در حالی‎که ما باید تعامل خود را با اتحادیه اروپا خصوصاً دو کشور آلمان و فرانسه به دلیل اینکه اولی برترین قدرت اقتصادی اروپا و دومی عضو شورای امنیت سازمان ملل است، بیشتر کنیم. قطعاً چنین تصمیمی به نفع مردم ایران است.

باید تمام تلاش خود را انجام دهیم تا با کشورهای اروپایی وفادار به برجام تعاملات خود را بیشتر کنیم، نفت خود را در بازارهای این کشورها بفروشیم و نیازهای وارداتی را از طریق سیستم مالی که با اتحادیه اروپا تعریف خواهد شد، تأمین کنیم.

​ما نه دوست دائمی در سیاست خارجی داریم و نه دشمن دائمی. آنچه دائمی است منافع ملی ما است. باید از فرصت به دست آمده در جهت منافع ملی استفاده کنیم نه حرکت به سمت خودتحریمی.

نفی FATF و CFT و برجام یعنی گام در جهت خودتحریمی. کاری که به هیچ عنوان به نفع کشور ما نخواهد بود.

اما با وجود همه هشدارها اقتصاد ایران به شدت از جهالت اقتصادی رنج می‎برد و مخالفان دولت به جای اینکه به منافع ملی بیندیشند و سیاست تعامل با کشورهای توسعه یافته را در دستور کار قرار دهند، سعی می‎کنند دولت را سرگرم دعواهای ساختگی خود سازند غافل از اینکه هزینه این کار چه خواهد بود و آسیب‌های آن متوجه چه کسانی خواهد شد.
 

بانک مرکزی سراغ گلوگاه نقدینگی رفت

مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:

روز گذشته رئیس کل بانک مرکزی از تصمیمات جدید این بانک برای کاهش نرخ سود سپرده های بانکی خبر داد و اعلام کرد: بانک مرکزی از این به بعد با افتتاح حساب با سپرده یک ساله با نرخ سود سپرده بالای ۲۰ درصد به شدت برخورد خواهد کرد. این اقدام به گفته همتی به صورت تدریجی و مرحله به مرحله تا کاهش نرخ سود سپرده به ۱۵ درصد (آخرین مصوبه شورای پول و اعتبار) ادامه می یابد.

این اقدام بانک مرکزی با این ادبیات جدی رئیس کل را باید به منزله ورود جدی بانک مرکزی به موضوع سامان دهی بازار پولی کشور و اصلاح یکی از مهم ترین معضلات نظام بانکی یعنی ناترازی ترازنامه بانک ها دانست. برای روشن شدن موضوع توجه به آمارهای رسمی پولی و بانکی کشور ضروری است.

اصلی ترین بخش نقدینگی، پایه پولی است. یکی از اصلی ترین اجزای پایه پولی، بدهی بانک ها به بانک مرکزی است. به این ترتیب، هرگونه رشد در بدهی بانک ها به بانک مرکزی، منجر به رشد پایه پولی می شود و این رقم با ضریب فزاینده ای که فعلا ۸ است، به رشد نقدینگی می انجامد.

براساس گزارش رسمی بانک مرکزی، رقم کل بدهی بانک‌ها به بانک مرکزی در پایان شهریور امسال ۱۵۰ هزار و ۶۵۰ میلیارد تومان است. این رقم در شهریور ۹۲، حدود ۵۵ هزار میلیارد تومان بود که حاکی از رشد نزدیک به سه برابری طی پنج سال اخیر دارد. با این حال نکته قابل تامل در این میان رشد به مراتب سریع تر بدهی بانک های خصوصی به بانک مرکزی است. به گونه ای که بدهی این بانک ها از دو هزار و ۸۰۰ میلیارد تومان در شهریور ۹۲ به ۱۰۱ هزار میلیارد تومان در شهریور امسال رسیده است که پس از کسر خط اعتباری بانک مرکزی برای پرداخت سپرده موسسات منحله، این رقم به حدود ۷۶ هزار میلیارد تومان می‌رسد. یعنی رشد بیش از ۲۷ برابر طی پنج سال.

حال به طرح این بحث بپردازیم که چرا بدهی بانک ها به بانک مرکزی افزایش می یابد. در سال های اخیر در نظام بانکی کشورمان، به صورت مشخص دو عامل اصلی موجب رشد بدهی بانک ها به بانک مرکزی شده است. عامل نخست به درآمدهای موهومی بانک ها باز می گشت. بانک ها به دلیل مطالباتی که داشتند (اعم از مطالبات از مردم و فعالان اقتصادی یا دولت) و بعضا با وجود این که این مطالبات در سرفصل معوقات قرار گرفته بود، برای سود دریافتی از این مطالبات و حتی جرایم دیرکرد آن درآمد

پیش بینی کرده بودند و این درآمد در قالب درآمد بانک به سپرده گذاران و سهامداران پرداخت شده بود. عامل دوم به نرخ سود بالای سپرده ها مربوط بود. بانک ها به دلیل رقابت با موسسات غیرمجاز و رویکرد کلی که خود برای تامین نقدینگی واحدهای اقتصادی زیرمجموعه خود داشتند، روز به روز بیش از پیش به سمت جذب پول کشیده شدند.

به ویژه رقابت برای جذب سپرده بین بانک ها و موسسات غیرمجاز و رقابت بین خود بانک ها از جمله بانک های خصوصی باعث شد که بسیاری از آن ها در شرایطی که طی سال های گذشته، نرخ تورم حدود ۱۰ درصد بود و بازده بسیاری از فعالیت ها به دلیل رکود، منفی یا با حداقل سود همراه بود، سودهای بعضا ۲۵ درصدی به سپرده گذاران بدهند و حتی برای بازپرداخت سپرده و پرداخت سود سپرده های قبلی به جذب سپرده جدید اقدام کنند. نتیجه این اتفاق خود را در ترازنامه برخی بانک ها نشان داده بود. به گونه ای که چند بانک، بیش از درآمد سالانه خود سود سپرده توزیع و کسری منابع خود را از محل بدهکار شدن به بانک مرکزی جبران می کردند.

مشخص است که در شرایط فعلی راه اصلی کنترل نقدینگی، مهار بدهی بانک ها به بانک مرکزی است و اصلی ترین عاملی که می تواند جلوی رشد بدهی بانک ها به بانک مرکزی را بگیرد، کاهش نرخ سود سپرده است. بله می دانم که بسیاری از شما مخاطبان سپرده گذار بانک ها هستید و چه بسا اندک موجودی و سرمایه خود را در بانک گذاشته اید، به این امید که با سود آن، در این شرایط سخت و تورم بالای این روزها، گذران زندگی کنید، اما همین میل به دریافت سود، در شرایطی که بانک ها جز از طریق دمیدن در آتش نقدینگی و تورم نمی توانند این سودها را پرداخت کنند، موجب رشد تورم می شود و گذران زندگی را برای ما سخت تر می کند. اکنون که بانک مرکزی پس از مدیریت موثری که توانست بازار ارز را به ثباتی نسبی برساند، سراغ عرصه بحران زده نظام بانکی و مهار نقدینگی در آن رفته است، ضروری است، همگی بانک مرکزی را همراهی کنند تا بتواند در این عرصه سخت و پرچالش و مواجهه با بانک های بی انضباط سربلند خارج شود.

 

بهانه‌های فرار از توسعه

علیرضا صدقی در ابتکار نوشت:

در بسیاری از کشورهای در حال توسعه ایجاد، تدوین و پیگیری فرآیندهای توسعه‌محور و خروج از شیوه، سبک و روش‌های سنتی اداره امور همواره با موانعی جدی روبه‌رو می‌شوند. این موانع گاه ریشه در فرهنگ دارند و گاه بر پایه برخی انگاره‌ها و آموزه‌های سیاسی، اجتماعی و حتی مذهبی استوار شده‌اند.

مواجهه قشری و سطحی با مفاهیمی چون «خودکفایی» که اتفاقا مورد اقبال و علاقه آحاد مردم در این جوامع هم قرار می‌گیرد، از دیگر موضوعاتی است که رویارویی با مسئله توسعه را در پیچ‌وخم‌هایی عجیب قرار می‌دهد. در یک رویکرد تبارشناسانه، اساس و ریشه مقابله با توسعه را می‌توان در چند دسته محدود خلاصه کرد. نگرانی از فروپاشی قلمروهای نفوذ، ناآشنایی با روش‌های مدیریتی جدید، هدف‌گذاری و استراتژی‌های غیرواقعی، ترس از مواجهه با محیط‌های بیرونی و جامعه جهانی و باورهای خرافی را می‌توان در زمره اصلی‌ترین حلقه‌های مخالفت با توسعه دانست.

در حقیقت این مخالفت‌ها را می‌توان در یکی از منظومه‌های فوق نشانه‌یابی کرد. نکته حائزاهمیت در این میان کارکرد، نقش و ریشه هر یک از این حلقه‌ها است. بررسی اجمالی هر کدام از آن‌ها نشان می‌دهد که تمام این‌ها از برساخته و برخواسته یک «تبار»اند که به فراخور موقعیت‌ها و ظرفیت‌ها خروجی و برون‌دادهایی متفاوت دارند.

کار مواجهه با این نوع اندیشه‌ورزی زمانی دشوارتر و پیچیده‌تر می‌شود که آن‌ها در نقاط حساس و بعضا کلیدی این کشورها در نقش مدیر تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز حضور داشته باشند و بنا باشد برخی از پروسه‌های توسعه‌محور از مبدا مدیریت آن‌ها به حرکت در آید.

مسئله اصلی اما بر سر این است که تمام کشورهای در حال توسعه برای عبور از شرایط ناخوشایند موجودشان ناگزیر و ناچار به مقابله و برخورد با این‌گونه مدیران هستند. مدیران نواندیش، نخبه و روزآمد این کشورها باید بتوانند در مقابل چنین اندیشه‌هایی ایستادگی کرده و زمینه را برای توسعه هرچه بیشتر کشورهای‌شان فراهم آورند.

اگر ایران هم در زمره کشورهای در حال توسعه قلمداد شود، برای مدیران بالادستی و استراتژیست‌های کشور، راهی جز این متصور نیست. تصمیم‌گیران و سیاستگذاران کشور در دولت و مجلس باید بتوانند با تکیه بر نظریات کارشناسی و استفاده از تجربه‌های کشورهایی که این مسیر را پیموده‌اند، حرکت به سمت توسعه و توسعه پایدار را ساماندهی کرده و اقداماتی موثر را در این زمینه به انجام برسانند.

البته تردیدی نیست که حلقه‌های مورد اشاره در برخی از ارکان تصمیم‌گیری حضوری جدی دارند و حتی رد و نشان آن‌ها را می‌توان در دولت و مجلس جست‌وجو کرد. جالب آنکه این حلقه‌ها علاقه بسیار زیادی به ایجاد نوعی آریستوکراسی در درون حاکمیت دارند. تلاش برخی از آن‌ها برای ایجاد مدارهای بسته «خودی» و قراردادن جمع کثیری از کارشناسان و نخبگان پشت عناوین دهان‌پرکن و خطرسازی مانند «غیرخودی»، «نفوذی»، «خائن»، «جاسوس» و… را می‌توان بخشی از این سناریو دانست. گرچه تردیدی نیست که در هر کشوری، گروهی از مدیران وابسته، جاسوس یا عامل بیگانه هستند.

صد البته که این موضوع باید از طریق نهادهای ذی‌ربط نظیر قوه قضائیه و دستگاه‌های امنیتی و نظارتی پیگیری و اعلام شود. پس موضوع بر سر اینکه ممکن است برخی از این ادعاها، واقعیت داشته باشند، نیست بلکه مسئله اساسی بر سر این است که چهره‌های شاخص این حلقه‌ها تلاش می‌کنند تا رقیب را با چنین اتهاماتی از میدان به در کنند و یکه‌تاز عرصه مدیریت و تصمیم‌گیری کشور شوند. حال آنکه توجه و اهتمام به «خرد جمعی» یکی از ارکان جوامع دموکراتیک و مردم‌سالار است.

با این اوصاف، توجه بیش‌ازحد گروهی برای ایجاد «طبقه نخبگان» و برتری دادن و تمایز قائل‌شدن میان این طبقه و دیگر نخبگان اجتماع، نشانه خطری است که می‌تواند زمینه‌های ایجاد روندها و فرآیندهای توسعه‌محور را با خطری جدی روبه‌رو کند.

موضوع نگران‌کننده‌تر اینجا است که مواجهه آن‌ها با مسائل به شکلی است که در موقع لزوم تمام ارکان حاکمیت اعم از انتخابی و انتصابی و همه مدیران در هر سطحی را مورد اتهام و عتاب قرار می‌دهند. یک روز علیه وزیر امور خارجه موضع می‌گیرند، روز دیگر رئیس جمهوری را دو تابعیتی می‌دانند و فردای آن نیمی از نمایندگان مجلس را برانداز و عامل بیگانه می‌نامند. جالب آنکه تمام این‌ها هم بر سر مسئله‌ای است که می‌تواند نسبت هزینه ـ فایده تصمیم‌گیری‌ها را به سمت مردم و آحاد جامعه سنگین کند. در پس این هجوم‌ها و هجمه‌ها به پاستور و بهارستان، بسیاری از نهادهای نظارتی هم مورد حمله قرار می‌گیرند چراکه به‌هرصورت مدیران عالی‌رتبه کشور از مجرای این نهادها عبور کرده‌اند.

به نظر می‌رسد برای فرارفت از شرایط موجود راهی جز پافشاری و استقامت در برابر واپسگرایی، واماندگی، رویکردهای قشری و مخالفت‌های جناحی وجود ندارد.

لزوم گذار فکری دولت

محمد نجف‌آبادی در وطن‌امروز نوشت:

در یک فضای سیاسی، شکل‌گیری یک «مفهوم غالب» در بین  افکار عمومی تحت تاثیر عوامل خاصی رخ می‌دهد. برخی مفاهیم با گذشت زمان و متاثر از آرمان‌ها و مبانی اخلاقی و انسانی یک جامعه و برخی دیگر، متاثر از فضاسازی‌های کاذب و تصنعی، ذهن مخاطبان را درمی‌نوردد.

بدون‌شک، مفاهیمی که شکل‌گیری آنها تابع سیری طبیعی و منطقی بوده و ریشه در باورهای عمیق یک ملت دارد با گذشت زمان، بیشتر در اذهان نضج می‌یابد و در مقابل، مفاهیمی که شکل‌گیری آنها تابعی از «هیجان» یا «بسترسازی نادرست» بوده است، به‌سرعت از قاموس یک ملت حذف می‌شود.

در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۹۲ و پس از آن، شاهد شکل‌گیری و به عبارت بهتر، «بازتولید» مفاهیمی مانند  «تبدیل دشمن به دوست»، «مذاکره با دشمن»‌، بازی «برد- برد» و … بودیم. اگرچه این مفاهیم در ظاهر قدرت جذب داشت اما ریشه در آرمان‌ها، استراتژی‌ها و ثوابت حاکم بر سیاست خارجی نظام مقدس جمهوری اسلامی نداشت.

فراتر از آن، این مفاهیم برگرفته از نوعی نگاه «ایده‌آل‌گرایانه» نسبت به «نظام جهانی» مبتنی بر «واقع‌گرایی محض» محسوب می‌شد. به عبارت بهتر، میان «مفاهیمی» که بیان شده بودند و «زمینه»‌ای که آن مفاهیم باید در متن آن تبلور پیدا می‌کردند، تناسبی وجود نداشت.

هم‌اکنون در آذرماه ۹۷ قرار داریم و دقیقا ۵ سال از نخستین لبخند رسمی ما به مقامات آمریکایی و اروپایی- در جریان انعقاد توافق موقت ژنو- سپری شده است. در این میان، «گذشت زمان» به متغیری مستقل تبدیل شد تا در جریان آن سایر متغیرهای وابسته مانند «برجام»، «لبخند آمریکایی» و «بازی اروپایی» بتوانند ماهیت و عیار خود را در مقابل افکار عمومی کشورمان و دنیا نمایان کنند.

آنچه در جریان شکست برجام و خروج ایالات‌متحده آمریکا شاهد آن بودیم، «پایان یک توافق» نیست، بلکه به‌مثابه تدفین مفهوم «همیاری با دشمن» و به رسمیت شناختن آن محسوب می‌شود. خروج «دونالد ترامپ» از توافق هسته‌ای با ایران، بیانگر ماهیت انتزاعی و ذهنی «برد-برد» از یک‌سو و ماهیت عینی واژه «دشمن» از سوی دیگر است.

هم‌اکنون زمانی برای مرزبندی دوباره «ذهنیت‌ها» و « عینیت‌ها» از سوی دولت ما است! دولتی که در ۲ انتخابات ریاست‌جمهوری سال‌های ۹۲ و ۹۶، توانست با خلط ذهنیت‌ها و عینیت‌ها بر سر کار آید و واقع‌بینانه‌ترین تحولات جاری در نظام بین‌الملل را در بسته‌ای تزیین شده[مبتنی بر ایده‌آل‌گرایی] به افکار عمومی عرضه کرد، هم‌اکنون «خود» باید دست به این مرزبندی بزند! باید پذیرفت این کار برای دولتی که همچنان عده زیادی از دولتمردان آن در سودای «گذار از ترامپ» به جای «گذار از آمریکا» هستند، بسیار سخت و حتی ناممکن است!

واقعیت امر این است که دولت باید دست به نوعی «انتحار تئوریک» در مبانی فکری خود بزند تا بتواند پس از ۵ سال، مبانی و مؤلفه‌های ذهنی خود را با واقعیات جاری نظام بین‌الملل وفق دهد. در این معادله، پدیده‌هایی مانند «وعده و وعیدهای دموکرات‌های آمریکا» و «برجام اروپایی» به‌مثابه «عوامل بازدارنده» عمل کرده و مانع از تبلور ایده‌های خلاقانه و صحیح از سوی دولت می‌شود.

متاسفانه اینگونه احساس می‌شود که دولت محترم، نیازی مهم به نام «تغییر گفتمان» را به «تغییر تاکتیک» تقلیل داده و حتی تاکتیک‌های خود را نیز منوط به حضور اشخاصی معین [بخوانید دموکرات‌ها] در کاخ سفید کرده است؛ همان دموکرات‌هایی که یک سال و نیم از دوران توافق برجام در زمان صدارت‌شان بود و کمتر از جمهوری‌خواهان، عهدشکن نبودند! بدیهی است عاقبت این نوع نگاه، چیزی جز صرف هزینه‌های هنگفت در حوزه سیاست خارجی و حتی داخلی کشور نخواهد بود.

در یک جمع‌بندی کلی باید اذعان کرد نیاز به «گذار فکری» این روزها بیش از هر زمان دیگری در حوزه سیاست داخلی و خارجی ما حس می‌شود! نباید اجازه داد «ناز غرب»، «نیاز اساسی» ما را به حاشیه ببرد!

صاحبان اندیشه در حوزه جامعه‌شناسی معتقدند مفهوم کلیدی «گذار» اکثرا در نظریات نوسازی و دگرگونی و توسعه، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. متفکران برای مرحله میانی (دوره گذار) ویژگی هایی را برشمرده‌اند. بر اساس آنچه متفکران مدرن و حتی پست‌مدرن نسبت به آن اذعان دارند، مهم‌ترین ویژگی جامعه در حال گذار، بروز بحران معناست.

اساسا «اندیشه سیاسی» بخشی از پاسخ نخبگان فکری یک جامعه به بحران معناست. هم‌اکنون زمان آن است که بحران معنای خلق‌شده از سوی دولتمردان ما با اندیشه‌ای سیاسی- که همان اندیشه سیاسی ناب مبتنی بر ارزش‌های انقلاب اسلامی است- پاسخ داده شود. به عبارت شفاف‌تر، دولت باید آماده گذار از مفاهیم و دوگانگی‌ها و پارادوکس‌هایی باشد که خود در زمانی نه‌چندان دور آنها را به جامعه عرضه کرده بود. اگر این «گذار خودخواسته» انجام نشود، همچنان دولت با بحران معنای خودساخته‌اش درگیر خواهد بود و متعاقبا، از حرکت در مسیری که مولد عزتمندی و سربلندی برای جامعه باشد منحرف خواهد شد.

آیا دولتمردان ما قادر به درک این حقیقت مهم هستند؟!  امیدواریم!

لزوم بازتعریف روش‌های نوین تعامل دولت- ملت

سیمین حاجی پور در آرمان نوشت:

فرآیند دموکراتیزاسیون در چهار دهه اخیر فرصت‌های بسیاری برای مشارکت عمومی در حیات سیاسی کشورها ایجاد کرده است. با وجود این، امروزه کشورهای بسیاری برای برقراری دموکراسی با چالش‌هایی روبه‌رو هستند و این برداشت کلی ایجاد شده که دموکراسی رو به «افول» است یا «رکود» و «موج بازگشت» را تجربه می‌کند. برخی از چالش‌های دموکراسی به مسائل فساد، وجود پول‌های کثیف در سیاست و سیاستگذاری، نابرابری و به حاشیه‌رانی‌های اجتماعی، مهاجرت، تروریسم یا درگیری‌ها و تنش‌های داخلی و منطقه‌ای مربوط می‌شود.

بسیاری از رهبران و بازیگران به اصطلاح دموکراتیک فرآیندها و نهادهای دموکراسی را به گونه‌ای اداره می‌کنند که در نهایت، به پس‌رفت دموکراتیک در کشورهای آنها منتهی می‌شود. روزبه‌روز، رأی‌دهندگان بیشتری به این نتیجه می‌رسند که دولت‌ها، پارلمان‌ها و احزاب سیاسی قادر نیستند از عهده مشکلات پیچیده سیاستگذاری برآیند.

از این رو، در بسیاری از کشورها بحران مشروعیت نهادها و فرآیندهای دموکراتیک را همراه با فرسایش تدریجی اعتماد عمومی شاهد هستیم؛ روندی که دموکراسی را شکننده‌تر و آسیب‌پذیرتر می‌سازد. شواهدی دال بر شکاف روزافزون میان سیاستمداران و رأی‌دهندگان وجود دارد.

چالش‌های نابرابری، مشکلات اقتصادی، فساد سازمان یافته، بیکاری و انواع آسیب‌های اجتماعی مشکلات پیچیده‌ای هستند که نهادهای دموکراتیک را برای پاسخگویی به چالش کشیده، کاهش اعتماد و مشروعیت را در یک حکمرانی دموکراتیک موجب می‌شوند.

اما پرسشی که مطرح می‌شود این است که آیا این رخدادها نشان‌دهنده مشکلی اساسی برای فرآیند دموکراسی هستند یا فقط یک موج موقتی تنزلی را برای دموکراسی شکل می‌دهند؟ و تحت چه شرایطی می‌توان انتظار داشت دموکراسی موج بازگشت را تجربه کند؟از دهه ۷۰ تا دهه ۲۰۰۰ دموکراسی به طور مؤثر در جهان رشد کرد.

اما در دهه اخیر، دموکراسی در بسیاری از کشورها شکننده شده است. از حرکت‌های جدید پوپولیستی که حقوق اقلیت‌ها را به مخاطره می‌اندازد تا مشکلات پیچیده فساد، سلب حقوق اولیه شهروندی و مخدوش‌سازی فرآیندهای سالم انتخابات، نهادهای دموکراتیک را آسیب‌پذیر کرده‌اند.

دغدغه درباره سلامت دموکراسی پرسشی مهم را در ذهن ایجاد می‌کند: چه چیزی موجب موج بازگشت دموکراسی می‌شود؟ چگونه شهروندان می‌توانند در مقابل اقدامات غیردموکراتیک مقاومت کنند؟ دموکراسی بر پایه نمایندگی مؤثر و سیاستمداران پاسخگو شکل می‌گیرد به گونه‌ای که بتوانند راهکارهای مناسب برای جامعه را سیاستگذاری کنند.

با وجود این، بسیاری از شهروندان با این پرسش مواجه هستند که آیا سیاستمداران و سیاستگذاران در قدرت می‌توانند از عهده چالش‌ها و بحران‌های موجود برآیند؟ این تردید، بی‌انگیزگی و کاهش اعتماد میان شهروندان موجب می‌شود که در برخی موارد، به ایجاد تنش و جنبش‌های گاه افراطی ایدئولوژیک ختم شود.

افزایش نابرابری چالش اصلی قرن حاضر است که تأثیرات عمیق و گسترده‌ای بر سلامت و برگشت‌پذیری دموکراسی، کاهش مشروعیت دولت‌ها و کاهش اعتماد عمومی در تمام نقاط دنیا دارد.

نابرابری، رکود اجتماعی و به حاشیه‌رانی ناشی از آن موجب قطبی‌سازی اجتماع و کوچک‌سازی طبقه متوسط شده، به شدت صدای سیاسی و نمایندگی سیاسی را به سوی منابع قدرت سوق می‌دهد. به این ترتیب، نخبگانی تولید شده و تداوم و جاودانگی می‌یابند که دارای نفوذ بی‌حدومرز در شکل‌دهی به فرآیندهای سیاستگذاری و تصمیم‌گیری هستند.

این عدم توازن، در طول زمان، موجب عدم تعادل در شنیده شدن صداها، نمایندگی، توزیع فرصت‌ها و دسترسی به منابع شده، محرومیت و مظلومیت بخش‌هایی از جامعه را رقم می‌زند. در نتیجه، اعتماد عمومی و مشروعیت کاهش می‌یابد. این نوع بیگانگی، به علاوه، می‌تواند حمایت از دیدگاه‌ها و رویکردهای پوپولیستی و افراط‌گرایی و درگیری‌های خشونت‌آمیز را بخصوص در میان جوانان افزایش دهد.

بر اساس پیمایش مؤسسه ادلمن، میزان اعتماد به دولت‌ها در سال ۲۰۱۷ در سطح جهانی برابر با ۴۱ درصد و در سال ۲۰۱۸ برابر با ۴۳ درصد بود. از سوی دیگر، بر اساس گزارش مؤسسه پیمایش ارزش‌های جهانی، اعتماد به احزاب سیاسی در تمام مناطق به استثنای اروپا تا سال ۲۰۱۴ و در مقایسه با سال ۱۹۹۴ روند کاهشی داشته است.

چگونه بررسی‌ها و نظارت‌ها می‌تواند از عقبگرد دموکراسی جلوگیری کند؟ چگونه می‌توان ریسک‌های ساختاری بر علیه دموکراسی را در روابط اجتماعی و سیاسی کاهش داد؟امروزه جامعه جهانی به این نتیجه رسیده که یکی از روش‌های مؤثر نظارت و پیشگیری از ریسک‌های ساختاری دسترسی و اشتراک‌گذاری است.

در دنیای مدرن و دیجیتال، مردم فقط عکس به اشتراک نمی‌گذارند، بلکه ایده‌ها و باورهای خود را نیز به اشتراک می‌گذارند. دموکراسی نیز حوزه دیگری است که دسترسی و اشتراک‌گذاری می‌تواند در آن به واقعیت بپیوندد. هرچند در این زمانه، دموکراسی فقط به معنای هر چهار سال رأی دادن در انتخابات است و سیاستمداری یک شغل، البته یک شغل پردرآمد، محسوب می‌شود و عضویت در احزاب سیاسی خط‌مشی سیاسی هر کس را تعریف می‌کند؛ اما این هنگامه به زودی پایان خواهد یافت.

سیاست مهم‌تر از آن است که در دستان عده معدودی سیاستمدار محدود و زندانی شود و جامعه مدنی سنتی نیز ثابت کرده است که نمی‌تواند نقش واسط و میانجی میان رأس و قاعده هرم را به درستی ایفا کند. در نتیجه، دموکراسی مستقیم تنها راه حل به نظر می‌رسد.

بر اساس پیمایش‌های انجام گرفته، در سال ۲۰۱۶ به طور متوسط ۶۶ درصد مردم در سطح جهان خواستار دموکراسی مستقیم برای اداره کشورها هستند تا شهروندان در مورد موضوعات مهم به طور مستقیم صاحب رأی باشند اکنون در سراسر دنیا، مردم در کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته قدرت خود را برای حق اظهارنظر مستقیم (دموکراسی مستقیم) و عدالت‌خواهی در یک کلیک به نمایش می‌گذارند که گاه می‌تواند به خشونت بینجامد.

متأسفانه روند حرکت سیاستمداران نیز به گونه‌ای است که مردم را برای بیان و دریافت مطالبات به خیابان آورده است. اگر سیاستگذاران و سیاستمداران تمایل به پیشگیری از برخوردهای خشونت‌آمیز دارند، باید چشم‌اندازها و دیدگاه‌های خود را تغییر دهند. نباید انتظار داشته باشند مردم از مطالبات و حقوق اولیه خود بگذرند تا آنها حکمرانی کنند.

باید به سیاست و مسائل مردم از نگاه مردم علاوه بر نگاه سیاستمداران نگریسته شود. نباید سیاستگذاری و قانونگذاری در غیاب برآورد نیازها، مطالبات و عقیده مردم و درک واقعی از خواسته‌های آنها انجام شود. ضروری است سیاستمداران از فرآیندهای مشورتی و مشارکتی دموکراسی دسترسی برای تکمیل دموکراسی نمایندگی استفاده کنند تا هر چه بیشتر به دموکراسی مستقیم نزدیک شوند.

به این ترتیب و با بازتعریف راه‌های نوین تعامل دولت ـ ملت است که می‌توان در فصل مشترک شهروندان و نهادها شاهد پدیدارشدن «دموکراسی دسترسی» بود که در کنار دموکراسی نمایندگی شرایط، مکانیزم‌ها، رویه‌ها و ساختارهای سازمانی را برای راه‌ها و روش‌های جدید دسترسی و اشتراک‌گذاری مطالبات علاوه بر مشارکت سیاسی و به منظور احترام واقعی به اصل «حاکمیت مردم» تبیین کند.

گفتمان فراگیر مقاومت ضامن استمرار پیروزی

سیدعبدالله متولیان در جوان نوشت:

«دیروز یکی از برادران عزیزی که در پاریس خدمت امام بودند برای من نقل می‌کردند. در پاریس خبرنگارها از امام پرسیدند شما چقدر امیدوار به پیروزی خودتان هستید. امام خطاب به خبرنگارها گفتند ما همین الان پیروزیم. این را امام در وضعی گفت که شاه هنوز امیدوار بود که کماندوهای امریکایی بریزند مردم را قتل‌عام کنند. احتمالش هم بود، ممکن بود بکنند، در همان شرایط امام گفت: ما پیروزیم. چرا پیروزیم؟ چون آن شخصی که تکلیفش را انجام داده و موفق شده که تکلیفش را انجام بدهد پیروز است.» (بخشی از خاطرات مقام معظم رهبری در باره حضرت امام خمینی (ره))

صراحت بیان آن عزیز سفر کرده بر پیروزی، برگرفته از تکلیف‌مداری، ایستادگی در برابر دشمن؛ موجب پیدایش، رشد و بلوغ گفتمان مقاومت شد؛ گفتمانی که امتحانش را در عرصه جنگ تحمیلی به عالی‌ترین شکل ممکن پس داده و خیلی سریع از مرزهای جغرافیایی ایران عبور کرده و جهان اسلام و بلکه کل جهان را در بر گرفته و الگوی مبارزه با زیاده‌خواهی و طمع‌ورزی مستکبران و نظام سلطه شد.

تردیدی نیست که ایستادگی مردم افغانستان میوه گفتمان مقاومت است، پیروزی مردم عراق و سوریه بر تروریسم پرورش یافته در دامن مثلث شرارت عبری، غربی، وهابی ثمره گفتمان مقاومت است. پیروزی مبارزان یمنی و شکست اتحاد عبری، غربی، ثمره گفتمان مقاومت است و بالاخره توسعه عمق استراتژیکی جمهوری اسلامی و پیوند حلقه‌های محور مقاومت نیز ثمره شجره طیبه گفتمان مقاومت است. مردم جهان آثار متفاوتِ «گفتمان مذاکره و سازش» و «گفتمان مقاومت» را در سرزمین‌های اشغالی فلسطین به روشنی نظاره می‌کنند. دیروز ارتش تا بن دندان مسلح ۱۱ کشور عرب در برابر ارتش رژیم صهیونیستی بیش از شش روز نتوانستند مقاومت کنند و با قبول شکست مفتضحانه در تله گفتمان سازش افتاده و چندین دهه پشت خاکریز مذاکره با دشمن روز به روز در بازی تحقیر تن به ذلت بیشتری دادند و امروز رژیم صهیونیستی تحت حمایت ۱۱ قدرت قلدر و بزرگ غربی، در برابر منطق و گفتمان مقاومتِ معدود فلسطینیان نوار غزه بیش از دو روز هم توان ایستادگی نداشته و با چشیدن طعم تلخ شکست خفت‌بار، ذلیلانه مجبور به عقب‌نشینی می‌شود.

گفتمان مذاکره و سازش ما را به «ذلت‌پذیری»، «راحت‌طلبی»، «کرنش و تعظیم در برابر دشمن»، «قبول تحقیر برای تکه استخوان»، «قبول قواعد بازی دشمن»، «تمکین از قوانین دشمن»، «دودستگی و تفرقه» و… فرا می‌خواند و گفتمان مقاومت ما را به «غیرتمندی و عزتمداری»، «ایستادگی در برابر ظالم»، «اتحاد و انسجام ملی»، «تکیه به ظرفیت‌های داخلی»، «تحمیل اراده خود بر دشمن»، «غرور و بالندگی ملی» و… فرا می‌خواند.

در عمر بیش از ۷۰ ساله سازمان استعماری ملل متحد حتی یک نمونه نمی‌توان یافت که کشوری از طریق تعقیب گفتمان مذاکره و سازش موفق به استیفای حقوق خود شده باشد و هر چه موفقیت است بی‌استثنا محصول میدان مبارزه و گفتمان مقاومت است. اتفاقات و رخدادهای فلسطین اشغالی بهترین و کامل‌ترین گواه بر این مدعاست که اوج افتخارات گفتمان مذاکره و سازش در فلسطین «پیمان ننگین کمپ دیوید»، «پیمان ننگین اسلو» و درجا زدن چند ده ساله پشت خاکریزهای این گفتمان است و در نقطه مقابل به ذلت و تسلیم کشاندن رژیم تا بن دندان مسلح صهیونیستی محصول گفتمان مقاومت است.

نظام مهندسی شده سلطه و دشمن زورگو و بی منطق غربی، به تجربه مکرر تاریخی دریافته که تنها راه غلبه بر گفتمان مقاومت، تغییر میدان بازی از گفتمان مقاومت به گفتمان مذاکره و سازش است. نظام سلطه تغییر میدان بازی و واداشتن کشور هدف به نشستن بر سر میز مذاکره و سازش را از طریق «نفوذ در حاکمیت و یارگیری»، «ایجاد و تقویت پروژه حلقه سازی»، «تحریم»، «تهدید سخت و نیمه سخت»، «منزوی سازی»، «ناامن سازی»، «ایجاد و تقویت گروه‌های برانداز و تروریستی»، «دخالت در حاکمیت از طریق الزامات دموکراتیک»، «نبرد دیپلماتیک»، «ترور و تخریب»، «براندازی‌های رنگی» دنبال می‌کند و به موازات تحمیل گفتمان مذاکره و سازش، کشور هدف را در تله تمکین از قواعد و قوانین و قراردادهای شبه استعماری نظیر قوانین پولشویی و کنترل مالی و قوانین حقوق بشری گرفتار می‌سازد و این‌چنین است که در کشور ایران نیز تعداد زیادی از سیاسیون و دولتمردان برخلاف سیاست‌های کلی نظام و بر خلاف نصوص تدابیر و دیدگاه‌های رهبری برای تصویب قوانینی مثل الزامات گروه ویژه اقدام مالی (موسوم به اف‌ای‌تی‌اف) که صرفاً یک سازمان بین‌دولتی و غیرالزام آور بوده و توسط گروه ۷ با هدف کنترل کشوری مثل ایران راه‌اندازی شده و فقط ۱۳ عضو از رژیم صهیونیستی عضو آن هستند، سر و دست می‌شکنند.

بر خلاف تلاش‌های نامیمون و نامبارک برخی سیاسیون کشور و در شرایطی که نظام سلطه خود را برای «تلخ کردن کام مردم ایران»، «جلوگیری از برپایی جشن‌های چهل سالگی انقلاب» و «فروپاشی نظام ایران از درون» آماده می‌کرد و بی‌ثباتی اقتصادی و جنگ دلار نفس اقتصاد و مردم را در سینه‌ها حبس کرده بود همگی دیدیم که چرخش در مواضع رئیس‌جمهور سبب ناکامی و خنثی شدن توطئه‌های دشمن و بازگشت آرامش و اتحاد به کشور شد. همه دیدند که مواضع انقلابی تنها راه غلبه بر دسیسه‌های دشمن است.

اما آنچه در این میان نگران‌کننده است ناهمسویی برخی از کارگزاران و دولتمردان کشور با مواضع رئیس‌جمهور است.

تمام مسئولان و کارگزاران نظام به‌ویژه دستگاه دیپلماسی کشور باید بدانند که تلاش برای راضی کردن دشمن و به قول برخی از دولتمردان تلاش گرفتن بهانه از ترامپ راه غلطی است که بارها و بارها چوب آن را خورده‌ایم و هر بار موجب از «دست رفتن فرصت‌های طلایی»، «تحقیر بیشتر مردم و نظام»، «طمع‌ورزی بیشتر دشمن» و «تفرقه و انشقاق ملی» شده‌است. همه اصحاب رسانه، سیاسیون، نمایندگان مجلس، دولتمردان و کارگزاران نظام و… باید بدانند که دوام، بقا و تشدید آثار پیروزی در سایه تک صدایی و همگانی کردن گفتمان مقاومت است. همه باید بدانند که تلاش برای تحمیل برجام‌های جهنمی مالی، موشکی، حقوق بشری و… به ملت ایران و سپردن ریسمان اداره کشور به شکل غیرمستقیم به دشمنان از طریق تمکین قواعد تحمیلی (با هر نام و توجیهی) نامش اگر خیانت نباشد کم از حماقت نخواهد بود.

مقابله با تهاجم فرهنگی چه شد؟

محمد کاظم انبارلویی در رسالت نوشت:

شورای عالی انقلاب فرهنگی قله اصلی تصمیم ‌گیری فرهنگی کشور است. سران قوا، مسئولان فرهنگی کشور و نمایندگان رهبری در این شورا به رصد تحرکات دشمن در حوزه فرهنگی کشور مشغولند و به تناسب آن در مقام تصمیم‌ گیری و تصمیم‌ سازی برمی‌آیند.

شورای عالی انقلاب فرهنگی به تعبیر مقام معظم رهبری قرارگاه اصلی فرهنگ و علم کشور است و مدیریت راهبردی کشور را در این‌ باره متکفل شده است.

دشمن در راس اهداف خود مسئله حذف دین از تمام جنبه‌های زندگی ملت ایران را دنبال می‌کند. صدها کانال ماهواره‌ای و سایت‌های خبری،‌ تحلیلی به رواج اندیشه‌های سکولار، اباحی‌ گری، سبک زندگی غربی مبتنی بر تجمل‌ گرایی و لذت ‌گرایی را تبلیغ و ترویج می‌کنند. آنها در حوزه‌های گوناگون مؤلفه‌های خانوادگی، نوع معماری،‌ ورزش، چیدمان شهری و نوع سرگرمی‌ها حرف دارند، مدل ارائه می‌دهند و مردم را زیر آواری از تولیدات فرهنگی قرار داده‌اند.

دشمن، فروپاشی فرهنگی و اجتماعی، بی‌اعتمادی و بی‌هویتی را در تمامی حوزه‌های یاد شده دنبال می‌کند.

در عرصه  سیاسی و بین‌المللی، تفرقه، تسلیم و کوتاه آمدن از ارزش‌های دینی وتسلیم در برابر فرهنگ منحط غرب را تبلیغ و ترویج می‌کنند و برخی رسانه‌های داخل هم در این رهگذر با آنها همراهی می‌کنند.

تحلیل محتوای سریال‌های شبکه‌های فارسی زبان نشان می‌دهد خیانت به همسر، رفتارهای جنسی زننده، تجاوز جنسی، بارداری قبل از ازدواج،‌ سقط جنین و روابط نامشروع را تبلیغ و ترویج می‌کنند و هدف‌گذاری کرده‌اند.

دشمن از روی نقشه عمل می‌کند. سوال کلیدی آن است که  نقشه مهندسی فرهنگی که ۳۶ جلسه از جلسات شورا را به خود اختصاص داد، چه شد؟ کجا عملیاتی شده است؟ تصمیم‌ گیری‌ها و تصمیم‌ سازی‌های آن چگونه نظارت و پیگیری می‌شود؟ سند تحول بنیادین آموزش و پرورش ۲۵ جلسه از جلسات شورا را به خود اختصاص داد.

اجرای این سند چه مراحلی را می‌گذراند؟ یک مدتی که سند را کنار گذاشتند، سند ۲۰۳۰ را اجرا کردند، وقتی صدای همه نخبگان کشور و مراجع درآمد، آن را کنار گذاشتند!

سوال این است که آیا سند تحول بنیادین آموزش و پرورش اکنون در این وزارتخانه عملیاتی شده است؟ گزارش کار آن در کجا دیده و ارزیابی شده است؟ روند شتاب آلود تحولات فرهنگی و اجتماعی با توسعه  ارتباطات و انفجار اطلاعات و گردش سریع آن هر روز پیچیده‌تر می‌شود و ما در برابر سوالات مهم‌تر و کلیدی‌تری قرار می‌گیریم.

جنس آسیب‌های اجتماعی تغییر کرده است، سن آسیب ‌پذیری در حال کاهش است و ما در این حوزه با صدها  پرسش بی ‌پاسخ قرار داریم. شورا برای آنها چه کرده است؟ آیا به مسئولیت تاریخی خود در این باره  می‌اندیشد؟ گفته می‌شود برخی مصوبات شورا با آنکه از مسیر تصویب گذشته، توسط رئیس ‌جمهور ابلاغ نمی‌شود.

دلایل عدم ابلاغ چیست؟ یک جنگ تمام عیار رسانه ‌ای در فضای مجازی برای تسخیر و مدیریت اذهان جامعه وجود دارد. برخی آن را  انکار، برخی با آن همراهی و برخی هم لزوم تسلیم در برابر دشمن را ترویج می‌کنند. بسیاری از زیرساخت‌های این نبرد نابرابر را برخی در داخل با سرویس دادن به پیام‌رسان‌های خارجی و تضعیف رسانه‌های داخلی سامان داده‌اند، اما واکنش مناسب در برابر این پدیده شوم و خیانت‌آمیز به طور جدی دیده نمی‌شود.

این روزها  سالروز تأسیس نهاد مقدس شورای‌عالی انقلاب فرهنگی توسط امام خمینی (ره) بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی است. فرصتی است که به کارنامه دولت یازدهم و دوازدهم در مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن بیندیشیم و آن را ارزیابی کنیم.

توصیه می‌کنیم شورای عالی انقلاب فرهنگی به وظایف ذاتی خود عمل کند و نقش تاریخی خود را در مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن ادا کند.