پنجشنبه , ۹ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » فرهنگ » ماجرای نیمروز؛ اثر هنری یا پروژه خطرناک امنیتی؟

ماجرای نیمروز؛ اثر هنری یا پروژه خطرناک امنیتی؟

رادیوفردا/ بابک غفوری آذر- آیا ارزش‌های فنی و تکنیکی یک فیلم را باید جدا از مضمون و محتوای آن ارزیابی کرد؟ این پرسش قدیمی در روزهای اخیر بار دیگر در فضای تحلیل فیلم ایران مطرح شده است.

دلیل آن، عرضه بخش دوم از سری فیلم‌های «ماجرای نیمروز» با نام «رد خون» در شبکه نمایش خانگی است. این فیلم‌ها به کارگردانی محمدحسین مهدویان، روایتی مطابق با دیدگاه حکومت جمهوری اسلامی ایران را در برخورد با اعضای سازمان مجاهدین خلق، از گروه‌های مخالف حکومت، ارائه می‌دهد.

ساخت و نمایش سری فیلم‌های «ماجرای نیمروز» در ایران با استقبال نهادهای رسمی مواجه شده است. در این میان، ستایش گروهی از منتقدان از این فیلم‌ها بحث‌انگیز شده است. آن‌ها می‌گویند فارغ از مضمون و محتوا، سری فیلم‌های ماجرای نیمروز واجد برخی ارزش‌های سینمایی هستند؛ دیدگاهی که گروهی دیگر آن را به چالش کشیده‌اند.

فضای شکل‌گرفته پیرامون این فیلم‌ها را در گفت‌وگو با چهار منتقد و نویسنده سینمایی بررسی کرده‌ایم.

صحنه: ماجرای نیمروز؛ اثر هنری یا پروژه خطرناک امنیتی؟

محمد عبدی یکی از این چهار منتقد و نویسنده است که مضمون فیلم‌های «ماجرای نیمروز» را به‌صراحت خطرناک و بی‌ارتباط با آفرینش هنری عنوان می‌کند:

«می‌شود مثل لنی ریفنشتال [فیلمساز مورد حمایت هیتلر]، تفکر پشت فیلم‌ها را کنار گذاشت و به عنوان یک فیلمساز داوری‌اش کرد. آن وقت هم نتیجه کار برای آقای مهدویان، نتیجه جذابی نیست. برای این که ریفنشتال نابغه‌ای بود در خدمت فاشیسم و حالا ما با یک فیلمساز متوسط طرف هستیم که تمام اوج توانایی‌اش را می‌توان در فیلمی مثل لاتاری دید. یعنی از آن‌جا باید این فیلمساز را شناخت که چقدر فیلم شعاری و بی‌سروتهی را خلق کرده و حالا این‌جا در یک بیگ پروداکشن [تولید عظیم] خودش را قایم می‌کند.

از طرف دیگر، تفکری که القا می‌کند تفکری بسیار خطرناک است. تمام فیلم را اگر کسی با دقت ببیند، متوجه می‌شود که فیلم در جهت ستایش تفکری مثل سعید امامی است. آدمی به شکل سعید امامی گریم شده و تنها آدمِ حق در فیلم همین است. حتی آدم‌هایی که کوچک‌ترین تردیدی در شغل‌شان و وظیفه‌شان دارند، کنار گذاشته می‌شوند و یک نفر می‌ماند که قهرمان اصلی فیلم است و حالا یک تیم تبلیغاتی بزرگ جلوی صحنه و پشت صحنه این تفکر را ترویج می‌کند و از همه مردم می‌خواهند که همین را باور کنند. خب به نظر من این خیلی خطرناک است که هیچ چیز افزوده و ارزش هنری ندارد.»

بهروز تورانی، از منتقدان قدیمی سینمای ایران، اما معیار را ارزش کیفی فیلم‌ها می‌داند و در عین حال می‌گوید «ماجرای نیمروز» فیلم متوسطی است:

«به نظر من خیلی مهم نیست این‌که آیا دیدگاه حکومت را ابراز می‌کنند یا صرفاً دارند داستانی می‌گویند. مهم این است که بتواند فیلم خوبی باشد. دو فیلم «ماجرای نیمروز» را وقتی من با فیلمی مثل «تختی» مقایسه می‌کنم، تفاوت را متوجه می‌شوم. فیلم تختی سینماست و به شما این امکان را می‌دهد که درباره آن ارزیابی سینمایی و هنری داشته باشید، ولی دو فیلم «ماجرای نیمروز» چیز خاصی ندارند که سطح‌شان را بالاتر از فیلم‌های دیگری نشان بدهد که در ایران ساخته می‌شوند. نه از نظر کارگردانی، نه از نظر بازیگری، نه از نظر جنبه‌های فنی.

[هر دو] فیلم خیلی عادی هستند. نکته برجسته و درخشانی ندارند. فیلم‌هایی معمولی هستند. شاید همین عامل است که باعث می‌شود آدم دلش نخواهد خیلی درباره این فیلم‌ها صحبت کند.»

امیر عزتی منتقد و سینمایی‌نویس دیگری است که با مروری تاریخی می‌گوید صِرف خوش‌ساخت بودن یا حتی نوآوری‌های روایی نباید مانع دیدن نیت اصلی سازندگان فیلم‌هایی چون «ماجرای نیمروز» شود:

«سینما، از بدو پیدایش، برای درک و تبلیغ و تحمیل ایده‌ها و ایدئولوژی‌های مختلف به کار گرفته شده است. از فیلم «تولد یک ملت» ساخته دیوید وارک گریفیث، ملقب به پدرسینما، که چند دهه بعد به خاطر پیام نژادپرستانه‌اش سرزنش شد، تا امروز. بهره‌مند بودن از امکانات نامحدود دولتی و حمایت‌های آن‌چنانی، گاهی به خلق جریان‌های هنری یا فیلم‌های متمایز منجر شده؛ مثل فیلم‌های سال‌های آغازین حکومت سوسیالیستی در شوروی یا «پیروزی اراده» ساخته لنی ریفنشتال که برجسته‌ترین نمونه سینمای ایدئولوژیک محسوب می‌شود.

ولی آن‌چه در این فیلم‌ها مهم است، پیام نهفته در بطن آن است. ظرافت‌های ساختاری و ارزش‌های زیبایی‌شناختی هم در اختیار آن نظریات ایدئولوژیک است. به همین خاطر، بدنامی حاصل از همراهی با هیتلر، تا آخر عمر ریفنشتال را رها نکرد. هیچ منتقد و مورخ سینما را هم نمی‌شناسم که با اتکا به ارزش‌های هنری و زیبایی‌شناختی این فیلم‌ها، آن‌ها و سازندگانش را تبرئه کرده باشد.

سینمای جمهوری اسلامی آخرین سینمای ایدئولوژیک دنیاست که بعد از سینمای دولتی شوروی، بیشترین طول عمر را داشته و در چهار دهه گذشته با سوءاستفاده از ثروت ملی و دست‌اندازی به پیشرفت‌های تکنولوژی جهان غرب، سعی کرده فیلمسازهای کاربلدی تربیت کند.

تأسیس سازمان تبلیغات اسلامی در گذشته و سازمان هنری-رسانه‌ای اوج در زمان فعلی، بخشی از این فرآیند است. از محسن مخملباف و ابراهیم حاتمی‌کیا تا محمدحسین مهدویان راه درازی نیست. صِرف خوش‌ساخت بودن و حتی نوآوری‌های روایی نباید مانع دیدن نیت اصلی سازندگان این فیلم‌ها بشود؛ هم‌چنان‌که در عرصه جهانی نشده.

پس این فیلم‌ها فقط مصرف داخلی دارند. سینمای جمهوری اسلامی تا این لحظه نتوانسته کسانی را در اندازه‌های آیزنشتاین، داوژنکو و لنی ریفنشتال عرضه کند. ولی حتی اگر می‌توانست، از نظر من، باز هم آثار این افراد تأثیر مقطعی داشت و در درازمدت هم باعث تبرئه آن‌ها نمی‌شد.

وقتی آن‌ها برای تحمیق مردم از ظرافت‌های زیبایی‌شناسانه بهره می‌برند، چرا ما باید برای داوری درباره کارهای آن‌ها هدف‌شان را از ارزش‌های زیبایی‌شناختی تفکیک کنیم؟»

امیر پوریا، منتقد و سینمایی‌نویس، با اشاره‌ای جزئی‌تر به روایت فیلم‌های «ماجرای نیمروز»، وظیفه منتقد سینمایی را توجه به فضای سیاسی و اجتماعی فیلم‌ها و دوران تعریف می‌کند:

«دو توجیه کلی در مناقشات مربوط به «ماجرای نیمروز۲: رد خون» مطرح می‌شود: یکی استحکام تکنیکی فیلم، که البته دوستان اغلب به‌غلط ساختاری مطرحش می‌کنند و می‌گویند فیلم به لحاظ ساختاری خوب ساخته شده، که من فکر می‌کنم ما در این زمینه خیلی درگیر بدیهیاتیم. یعنی همین که کارگردانی زاویه دوربین مستند «آخرین روزهای زمستان» به بعد را که مدام دارد به کار می‌برد تکرار می‌کند، به نظرمان می‌آید که این به معنای قوام ساختاری است! خیر. این فقط پالودگی تکنیکی است که برای سینما در روایت تصویری قصه‌ها، از بدیهیات محسوب می‌شود.

نکته دوم در ابعاد مضمونی است، که دوستانی باز توجیه می‌کنند که آن‌چه فیلم در پایانش نشان می‌دهد، نمایانگر گسست و شکاف بین تفکر نیروهای امنیتی و، در ابعاد فراتر، کلیت غالب حاکمیت ایران است. خب اتفاقاً باید به این توجه کنیم که در نمایش همین گسست، دارد می‌گوید شما مردم در طول فیلم فقط نظاره‌گر این ماجراها بوده‌اید و باشید، و بگذاریم دوستان بالادستی کار خودشان را بکنند.

در پایان فیلم «ماجرای نیمروز» قسمت اول، ما می‌دیدیم ظاهراً آدمی به اختیار خودش یکهو تصمیم گرفت اعتراف کند و ماجرای شکنجه‌هایی که مشهورند و غیرقابل‌انکار، به طور کامل از روایت فیلم حذف شد… این‌جا دیگر فیلم هیچ تعارفی ندارد و در «رد خون» اعدام‌های دهه شصت را به طور کامل درواقع تأیید و روایت می‌کند، آن هم با شکل غالبی که آشکارا مفهوم تعبیر قصاص پیش از جنایت است. چون احتمال می‌رفته که این‌ها بخواهند شورشی بکنند، بنابراین باید پیشاپیش اعدام بشوند.

این چرخش در طول چند سال به نظرم هم حیرت‌انگیز است و هم در عین حال نتیجه تأیید دوستان منتقد که فیلمساز را در انجام آن وظیفه و مسئولیت، شبیه مسئولیت‌های حزبی که در ابعاد امنیتی دارد انجام می‌دهد، گستاخ‌تر می‌کند.

چیزی که ما فراموش می‌کنیم این است که کلمه منتقد در اصل و در مبنا، یک نوع آگاهی سیاسی-اجتماعی در آن نهفته است و اگر این نباشد و منتقد سینمایی فقط بخواهد فیلم‌ها را با یک سری معیار خشک سینمایی ارزیابی کند و به شرایط و محدوده‌های اجتماعی و سیاسی توجه نداشته باشد، عملاً یک کار ریاضی‌وار انجام می‌دهد.»

قسمت دوم سری فیلم‌های «ماجرای نیمروز» را می‌توان نخستین فیلم تاریخ سینمای ایران در توجیه اعدام‌های دسته‌جمعی ۱۳۶۷محسوب کرد. در این قسمت، شخصیت‌هایی که هوادار سازمان مجاهدین خلق نشان داده می‌شوند، از وجود طرحی درباره شورش در زندان‌ها صحبت می‌کنند؛ موضوعی که مقام‌های جمهوری اسلامی ایران در اظهارات‌شان از آن به عنوان یکی از دلایل اعدام‌های دسته‌جمعی سال ۶۷ یاد می‌کنند. با این‌همه، تاکنون حتی سند و مدرکی در تأیید این موضوع نیز از سوی این مقام‌ها ارائه نشده است.