پنجشنبه , ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
صفحه اول » دستهبندی نشده » پاسخی به مقاله سراسر  افتراء و تهمت و حاوی اهانت اکبر گنجی، به تصوف و عرفان

پاسخی به مقاله سراسر  افتراء و تهمت و حاوی اهانت اکبر گنجی، به تصوف و عرفان

 

آقای گنجی آیا می دانستید ؟

جناب آقای گنجی

چندی پیش مطلبی را  سراسر  افتراء و تهمت و حاوی اهانت به جوهرمایۀ اصلی فرهنگ ایران زمین یعنی تصوف و عرفان ، با امضاء حضرتعالی در وبسایت رادیو فردا خواندم که از آن بسیارشگفت زده و د رعین متاسف شدم.

شگفت زده  از این جهت که که مرزهای ابتذال در فرهنگ ما تا به کجا گسترش یافته که افرادی کم اطلاع و نا آگاه ،  بدون خواندن  حتی یک صفحه و یا انجام حتی یک ساعت تحقیق به خودشان اجازه می دهند تا وارد یکی از عمیق ترین مقوله های تمدن بشری شده و اینگونه جاهلانه د رمورد آن  قلمفرسایی کند ؟ ایا این افراد نمی دانند که اینگونه ممکن است نامشان در کنار نام های جهل گستران و تعصب پروران در تاریخ ثبت شود ؟

و متأسف از اینکه رادیو فردا که قاعدتاً باید سکویی قابل اطمینان برای بسط ارزشهای دموکراتیک باشد ،اینگونه ناآگاهانه به پایگاهی برای فرهنگ ستیزی و نادانی گستری بدل می شود .

مقایسه خنده داری که شما میان تصوف و فقه بعمل آورده اید ، چنان سطحی است که بسختی می توان تصور کرد حاصل تراوش ذهن یک اهل قلم باشد. شما نابخردانه به عرفان و تصوف چند هزارساله ایران تاخته آن را با استناد به این بیت از شعر مثنوی:

هر دکانی راست سودایی دگر             مثنوی دکان فقرست ای پسر

آن را “دکانی ” دانسته اید  و آنگاه “دکان فقر” را ناجوانمردانه با “دکان دین فروشی ” فقها یکی دانسته اید . بدون آنکه بتوانید نشان دهید در “دکان فقر” چه کالایی دادو ستد  می شود ؟!

البته بنظر می رسد شما اصولا متوجه مفهوم “دکان فقر” که  یک اضافۀ استعاری  است نشده اید ودرکی را که خودتان  از دوران کودکی از یکی از مصادیق “دکان” داشته اید به مفهوم این بیت شعر نیز تسری داده اید !

البته تا حدودی هم حق داشته اید اگر مفهوم “دکان “را -آنچنان که شما تصور کرده اید – به حجره ای برای داد وستد منحصر بدانیم. در دکان فقهاء البته ، کالایی به نام “دین ” – منتها  از نوعی جعلی اش- به قیمتی گزاف فروخته می شود؛ خریدار و فروشنده نیز معلومند ! طرفه آنکه فقها بیش از هزار سال “کل” بر مردم بوده و با حاصل دسترنج دیگران روزگار گذرانیده اند و این واقعیت صنفی، ایشان را وا می دارد تا به لطایف الحیل در رونق “کسب و کار” هزارساله کوشا بوده ادامه دهندۀ راه همصنفان سلف باشند .

اما شما از اینکه روشن سازید  در “دکان فقر” چه کالایی عرضه می شود کلاًدرمانده اید !

آیا  در این دکان یا در این حجرۀ داد وستد ، کالایی به نام فقر فروخته می شود ؟

آیا مگر فقرو گدایی قابل داد وستد  است ؟ به کدامین قیمت  ؟ چگونه ؟و به چه کسی ؟

چرا شما در مقاله تان به این مفاهیم نپرداخته اید ؟

آیا اصولا با مفهوم “فقر” در فرهنگ سرزمینتان آشنا هستید ؟

البته شما می توانستید با اندک تفحصی در متون کهن سرزمنیتان، پاسخی اجمالی به این پرسشها بیابید

در کتاب بسیار معروف تذکره الاولیاء تألیف شیخ فریدالدین عطار نیشابوری که از متون عرفانی ادبیات فارسی است  در ذکر حالات صوفی وارسته ابراهیم ادهم می نویسد :

نقل است که روزی درویشی را دیدکه مینالید. گفت: «پندارم که درویشی را به رایگان خریده ای ». گفت: «ای ابراهیم! درویشی را کسی هرگز خرد؟»گفت: «باری به مملکت بلخ خریده ام و سخت ارزان خریده ام که به ارزد».

پس معلوم می شود ابراهیم ادهم طی یک داد و ستد ، “فقر” را  با پادشاهی بلخ معاوضه کرده و از این معاملت نیز سخت  شادان بوده چنانکه گوید آنچه که خریده به ارزد یعنی بیشتر ارزد .

و به نظر می رسد  در سرزمین شما  خیلی ها نیز به دنبال  خرید ” فقر” بوده اند و شما از آن خبر بوده اید !

صوفی صافی بیان ، لسان الغیب خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی می فرماید :

دولت فقرخدایا برمن ارزانی دار                  کین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

و در جای دیگر پای را فراتر نهاده می فرماید :

دولت عشق بین که چون ازسر فقر و افتخار         گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

پس معلوم می شود “فقر” ،دولت و یا سلطنتی است بالاتر از ملک بلخ  و ظاهرا این  یک  سلطنت عادی هم نیست چرا که باز همان حافظ در توضیح آن می فرماید :

گرتسلطنتفقرببخشندایدل        کمترینملکتوازماهبودتاماهی

والبته این تنها نظر خواجه شیراز نیست ، مولای روم نیز  در همین معنی فرماید :

هر سو که افتد بعد از این بر مشک و بر عنبر زند                      درفقر درویشی کند بر اختران پیشی کند

بنابراین انتظار می رود  کسانی که خواهان “فقر” هستند باید به دنبال حجره داد وستد فقر یا همان “دکان فقر” بگردند یعنی همان بیتی که شما به آن استناد کرده ید :

والبته  مولوی اکیداً توصیه می کند که در جستجوی نشانی درست بوده عمر را تلف نکنیم و به دکانی برویم که کاممان شیرین شود!

در این بازار عطاران مرو هر سو چو بی‌کاران             به دکان کسی بنشین که دردکان شکر دارد

و آنگاه خودش نشانی می دهد :

هر دکانی راست سودایی دگر             مثنوی دکان فقرست ای پسر

پس معلوم شد در “دکان فقر” سلطنتی را عرضه می کنند که از ماه تا ماهی است و براختران پیشی دارد.

اما بهای آن چیست ؟ در “دکان فقر” به ازاء عرضه “دولت فقر” یا همان سلطنتی که بر اختران پیشی می کند ، چه بهایی را مطالبه می کنند ؟

آیا می گویند بیایید به ما سهم امام بدهید ؟ وجوهات بدهید ؟ آیا اصولا شما چیزی می دهید ؟

همانگونه که خودتان هم اشاره کرده اید “دکان” محل خرید و فروش و بعبارتی “بده بستان ” است در “دکان فقر” به گواهی حافظ مولوی و دیگران سلطنتی عرضه می شود که از ماه تا ماهی است و بر اختران پیشی دارد اما در مقابلش چه می خواهند اگر چیزی نخواهند دیگر اطلاق مفهوم “دکان” مناسبتی ندارد. دراین مقاله جوابیه توضیح داده خواهد شد که  “دادوستد” یک مفهوم کلیدی و محوری در آفرینش است و نسبت مستقیم با عدالت دارد.

ممکن است در آن یک “دکان” دیگر که شما نابخردانه  آن را قرین “دکان فقر” کرده اید کالاهایی همچون “دین” و “لوازم جانبی “آن از قبیل دعا و نماز و روزه و حج و بهشت و دوزخ  و دستگاه داغ پشیانی و این اواخر با پیشرفت تکنولوژی ،تکنیک های نرم افزاری جعل هاله نور  و نیز انواع و اقسام خرافات نظیر چاه و کفن ضد آتش وسحرو جادو  و دعا و….   البته همگی از نوع جعلی و تقلبی آن به قیمت گزاف به فروش برسد ولی در “دکان فقر”  تنها کالایی که عرضه میشود “سلطنت فقر ” است و قیمت آن نیز  خود “خریدار ” می باشد از آن روی آنجا را “دکان فقر ” نامیده اند:

سراسر همه عیب بودیم تو دیدی و خریدی                     زهی کالۀ پرعیب زهی لطف خریدار

اگر در آن “دکان دیگر” مریدان مسئولیت خرج وبرج دین فروشان و خانواده ها و نوچه و خدم و حشم آنها و حتی بازماندگانشان را بعنوان یک وظیفه دینی تقبل می کنند  ، اما در این دکان وظیفه مرید تنها آن است که خرج خودش واهل و عیال خودش را تامین کند تا سربار جامعه نباشد  و باقی اوقاتش به خدمت به خلق بگذارند و البته همزمان همۀ اوقاتش را به پروش درون خود از طریق  “ذکر و فکر ” درونی صرف کند و از خلق چشم بپوشد و زیر نظر مربیی که خود با ارادۀ ارادت  اختیار کرده به پرورش قوای درونی  خود بپردازد .

آری “دکان فقر” در حقیقت یک پرورشکده است درست مانند یک دانشکده که به نوعی “دکان علم” است که در آن علم عرضه می شود یا یک آکادمی که “دکان معرفت ” محسوب می شود .

در حقیقت شما به لحاظ شرایط تربیتی فقط با یک مصداق از مفاهیم متعددۀ “دکان” سروکار داشته اید و از آن روی دکان را محل کسب درآمد می دانید  در حالی “دکان” معنایی بس وسیع دارد که حق بود در نوشتن مقاله تان به آن بیشتر می پرداختید چنانکه حافظ شیرازی  کل جهان را یک “دکان ” می داند و می فرماید :

کس عسل بی‌نیش از این  دکان نخورد             کس رطب بی‌خار از این بستان نچید

همانطور که اشاره رفت هر کسی که چیزی برای عرضه کردن داشته باشد در حقیقت دکانی باز کرده است حتی خود شما هم که مقاله می نویسید در حقیقت دکانی باز کرده اید که در آن نظریاتتان را “عرضه” می کنید

گر زان که نمی‌خواهی تا جلوه شود گلشن                                 از بهر چه بگشادی دکان گلابی را

حتی آن گلی هم که زیبایی اش را عرضه می کند دکانی باز کرده که در آن جلوه گری می کند . طبیبان هم از این قاعده مسثتنی نیستند.  جایی را که شما تسامحاً “مطب” یا “درمانگاه” یا “بیمارستان” نام می نهیدش در حقیقت “دکان” هایی هستند که که در آنها درمان و شفاء عرضه می شود :

یکی جزو جهان خود بی‌مرض نیست                          طبیب عشق را دکان کدامست؟

شما اگر کوچکترین مطالعه ای در تاریخ تصوف داشتید، نیک می دانستید که هیچ یک از بزرگان عرفان بر خلاف آن “دکان” دیگر هر گز تا به امروز  “کَلّ بر مردم ” و مریدانشان نبوده اند بلکه هریک برفراخوار حال خویش به شغلی اشتغال داشته زندگانی خویش از حاصل دسترنج خویش کذرانده اند . یا گازری کرده اند یا فعلگی و آن کس هم که نصیبی از دنیا داشته خودش به بیگاری روی آورده تا نفسش بر او و بر دیگران طغیان نکند چه  آنکس که کار نکند و کل بر مردم باشد نفسش یا همان “ایگوی” درونی اش بر او و بر دیگران سلطه خواهد داشت و چنین شخصی را البته به این پرورشکده راهی نیست چرا که “دکان فقر” همانگونه که اشاره رفت پروشکدۀ اندرون است :

از شجره فقر شد باغ درون پرثمر                 جمله ثمر ز آفتاب پخته و شیرین شود

شاید بپرسید اگر “دکان فقر” واقعاً یک پرورشکده است ، پس چرا آن را به همان نام ننامیده اند و نامی دیگر بر آن نهاده اند ؟

مولای روم در پاسخ به این پرسش بجا ، می فرماید :

فقر کند نام گنج تا غلط افتند عام         وحی در ایشان بود گنج به ویران بود

نامیده اند اما ما و شما نشنیده ایم چرا که هنوز در مراحل کودکی “خِرد” هسیتم و لاجرم با اصطلاحات رایج میان بزرگسلان بیگانه ایم!  این کالا  را نام ، نزد دارندگان “خردناب” ،گنج روان است  و در پیش ارباب “خرد شمارشگر” فقر و درویشی .

تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را                   تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را

اگر خریدار  دارای خرد ناب باشد می توان از گنج روان سخن گفت ولی اگر مشتری دارای خرد شمارشگر باشد آنگاه باید آن را “فقر”نامید.

مولوی برای فهماندن این مهم به مردمی که جز با “چرتکه” و محاسبه سرانگشتی “سود و زیان” با مفهوم دیگری آشنانبودند ناچار از بکار بردن مفهوم “دکان” است . چنانکه خود در جای دیگر می فرماید :

چون سرو کارت با کودک فتاد                        پس زبان کودکی باید گشاد

اگر کسی بخواهد  برای کودکان مطلبی را توضیح دهد ناچار از بکار بردن نمادهای مختص زبان کودکانه است و این یک تکنیک اثبات شده در “پرورش” است چنانکه در مکاتب روانشاختی آموزش و پروش کودکان نیز تاکید می شود براینکه اگر “مربی” بخواهد گفتگویش با “کودک” موثر باشد ، لاجرم باید بنشیند و خود  را هم سطح و هم  قوارۀ طفل نماید و این تکنیکی است  که عرفاء  و مربیان باطنی انجام بکار گرفته اند  و خود را  همواره “همقوارۀ ”  کودکنهادان زمان خویش کرده اند.

چگونه شما بی توجه به عقبه ای به این عمق ، بخود اجازه اظهار نظر در اینگونه مفاهیم را داده اید ؟

همانگونه که اشاره شد عرفان و تصوف پرورشکده ای است که هر کس که خود را ناقص ببیند یا بداند در این پرورشکده ثبت نام می کند تا استعدادهای درونی خودش را با کمک مربی پروش دهد. حال اگر کسی خود را کامل و خرد خود را کافی بداند دیگر چه نیازی است که در این پرورشکده ثبت نام کند؟

این پاسخ به آن بخش از مغالطه شماست که فرمودید :

در هر دو دکان فقه و تصوف از شما طلب اطاعت محض و پیروی بی چون و چرا از ولی می‌شود:

وبعد این شعر را هم شاهد مدعای خود آورده اید

چون گزیدی پیر نازکدل مباش                        شست و ریزنده چو آب و گِل مباش

نمی توان باور کرد که شما این شعر زیبا را که به این روشنی برعلیه استدلال خودتان است بعنوان شاهد مدعای خویش ذکر کرده اید!

شگفتا !  آیا این شعر نمی گوید : ” چون گزیدی پیر….”   یعنی هنگامی که خودت مربی خودت را  برگزیدی یا انتخاب کردی …. این شعر اشاره به انتخاب آزادانه برای ثبت نام یا عدم ثبت نام در پرورشکده عرفان و تصوف دارد .

این طبیعی است که اگر شما در مدرسه ای یا دانشکده اییا پرورشکرده ای ثبت نام کردید باید به قوانین و مقررات آن دانشگاه – هرچقدر هم که با عقل حسابگر شما سازگار نباشد- تن دهید البته می توانید ثبت نام نکنید و از آموزش یا پرورش در آن پرورشکده صرف نظر کنید این بعهده خود شماست . اما اگر ثبت نام کردید زمانی نتیجه خواهید گرفت که به دستورالعمل ها دقیقاً و بر اساس آنچه که از شما خواسته شده -و نه براساس آنچه که شما فکر کنید درست است- عمل کنید .

اگر براستی خرد شما به مرحله رشد و تشخیص رسیده است دیگر چه نیازی به ثبت نام در دانشکده و پرورشکده دارید ؟

لذا آشکار می شود شما اینجا با این ایرادی که بر تصوف گرفته اید در حقیقت به یک “سفسطه”متوسل شده اید

اگر این انتقادی که شما بر عرفان و تصوف می کنید بر دانشگاهها و مدارس وارد بود همه دانشگاهها یا تنبل خانه بودند یا باشگاه و کلوب گذراندن اوقات فراغت !

بنابراین پای در راه سلوک گذاشتن یا نگذاشتن کاملاً اختیاری و انتخابی است و البته قطعا منوط به موافقت و پذیرش مربی هم است چنانکه در همه آکادمی ها و دانشگاهها و مدارس نیز اینگونه مرسوم است و بدون “پذیرش ” امکان ادامه تحصیل نیست .

حال شما هر نامی می خواهید به آن بدهید که البته فقط برای خودتان معتبر است !

اما سوال من از شما این است  چگونه شما می توانید این وضعیت را با نگاه  “آن دکان دیگر” به مردم یکسان بدانید  ؟

در آن “دکان دیگر” اما اختیار و انتخابی در کار نیست و همه مردم تنها بصرف اینکه در یک منطقه جغرافیایی خاصی بدنیا آمده اند ، خود و فرزندانشان ، محکوم ابدی به اطاعت از فقها هستند چه بخواهند چه نخواهند چرا که آنها قهراً مسلمان یا در منعطف ترین حالت مسلمان زاده تلقی شده  و به ناچار و خودبخود”موضوع”  قوانین تقنین شده توسط “فقها” می گردند .

در نظام فقاهتی سرنوشت افراد از پیش رقم خورده است و نظر به اینکه افراد اختیار انتخاب محل تولد خویش را ندارند لذا انتخاب های لازم برای آنها توسط فقها از پیش  انجام شده است.

از نظر آنها هر مولود جدید یک منبع جدید برای اتکال و تامین منابع مالی لازم و کمر شکن برای گذران زندگانی اشرافی فقهاست .

در نظام فقاهتی هر مولودی که از پدر و مادر بظاهر مسلمان ، زاده می شود قهراً مسلمان تلقی میشود و در حیطه تصرف  “ولایت” فقیه  قرار می گیرد با اینکه معلوم نیست آیا پدر و مادرش حتما مسلمان بوده اند یا خیر  و  اینکه حتی اگر واقعاً مسلمان هم بوده اند آیا حق دارند دین خود را به کودکشان تحمیل کنند یا خیر ؟ آیا نباید برای کودک شرایطی فراهم شود تا خودش دین خودش را از میان دین ها انتخاب کند؟ آیا دین های دیگر در شرایط عادلانه به وی عرضه شده اند ؟ پس حق انتخاب کجاست ؟ اختیار کو؟

چگونه شما  این دو نظام را با هم یکسان ارزیابی می کنید ؟ باید خون گریست از این همه تغافل !

جای آن دارد که خون موج زند در دل لعل          زین تغابن که خزف می شکند بازارش

سپس در ادامه گفتارتان به انتقادهای مایکل سندل به بازاری کردن همه چیز استناد کرده اید و اظهار نظر کرده ید که بازاری کردن عرفان موجب بی عدالتی می شود .

آیا چون سندل بر مبنایی نه چندان محکم – چنانکه بدان اشاره خواهد شد – بازاری شدن همه چیز را معادل با بی عدالتی فرض کرده و شما هم در یکی از دفترهای مثنوی به اضافه “دکان فقر ” برخورد کرده اید پس بر اساس مقایسه نظریه سندل بایکی از اشعار مولوی نتیجه گرفته اید که تصوف ایران بازاری است ؟ شما چگونه توانسته اید مفهوم نظریۀ مایکل سندل را بر مصداق “عرفان و تصوف ایران” تطبیق دهید ؟آیا چون مولوی از “دکان فقر” صحبت کرده است لاجرم عرفان بازاری شده است ؟

آقا گنجی درک شما از این شعر حافظ شیراز چیست ؟

سحر  رهروی در سرزمینی               همی گفت این معما با قرینی

ای صوفی شراب آنگه شود صاف       که در شیشه بماند اربعینی

لابد طبق قیاس شما چون از حافظ هم از شراب و مستی صحبت کرده است پس لاجرم شراب خوار بوده است ؟

چه فرقی است میان شما که حکم به ظاهر می کنید و آن فقیه مفتی که او هم حکم به ظاهر می کند و ساختن یک سریال را براساس درک و فهم خودش از شاهد و شراب منع می کند ؟

آقای گنجی آیا می دانستید که عرفا به دلایل زیاد که به یکی از آنها در بالا اشاره شد  ، از زبان هرمنوتیک برای بیان مفاهیم عرفانی استفاده کرده اند ؟

آیا می دانید زبان هرمنوتیک چیست ؟

آقای گنجی آیا می دانستید که هر علمی زبان اصطلاحات خاص خود را دارد و شما اگر آن اصطلاحات بطور کامل ندانید نمی توانید آن علم را فرا گیرید و اگر علمی را فرا نگیرید نمی توانید در آن داد سخن دهید ؟

آیا شما معنی این شعر درک می کنید ؟

آن یکی شیری است اندر بادیه                          وان دگر شیری است اندر بادیه

آن یکی شیری است که آدم می خورد                وآن دگر شیری که آدم می خورد

آیا می توانید میان این “شیر” و آن “شیر” و این “بادیه” و آن “بادیه”  و این “خوردن ” و آن “خوردن ” تفاوت قائل شوید؟

اگر می توانید پس باید بتوانید میان این “دکان” و آن “دکان ” هم تفاوت قائل شوید

در حقیقت ، درک شما از “دکان فقر” درست مانند درک فقها از “مستی ” و “شرابی ” است که فقهای قشری دارند و بهمان اندازه هم سطحی و ظاهر گرایانه است.

همانگونه که فقهای قشری با عدم درک از مفاهیم رمز آلودی  مانند میکده ، شراب ، مستی ، معشوق ، چشم شوخ ، قامت ، قد و امثال آن که در کلام عرفای پارسی زبان فراوان یافت می شود به گمراهی افتاده و حکم به اباحه گری و حرمت عرفا و متصوفه داده اند ، شما هم با همان نادانی و ناتوانی در درک ، صرفا با قیاسی مع الفارق  معنی واژه “دکان” را با آنچه در ذهن خودتان نقش بسته، برابر  تصور کرده اید  و فکر کرده اید که این دکان همان دکان است در حالی که در “دکان فقر” همانگونه که مولوی فرموده چیزی فروخته نمی شود و از این بابت قیاس شما مانند قیاس آن طوطی کچلی است که تصور می کرد هر کچلی به سبب ریختن روغن از شیشه کچل شده است :

پس از قیاسش خنده آمد خلق را            کو همچون خود پنداشت صاحب دلق را

آقای گنجی آیا می دانستید که هیچ از شاعران بزرگ ایران ، شاعر نبوده اند ؟ بل هر یک از آنها عارفانی بوده اند که از زبان شعر برای بیان مطالب عرفانی استفاده کرده اند؟

 

البته به نظر می رسد برای شما استناد به صاحب نامان غربی سندیت بیشتری داشته باشد تا ارائه شواهدی از منابع بسیار غنی سرزمین خودتان چراکه بیش از نیمی از مقاله تان را  به نقل قول مستقیم و غیر مستقیم از مایل سندل اختصاص داده اید لذا برآن شدم تا شما را به  انعکاسهایی از  از انوار عرفان و تصوف ایران در فرهنگ و دانش مغرب زمین  ارجاع دهم :

خوشترآنباشدکهسردلبران                   گفتهآیددرحدیثدیگران

ولی پیش از آن  مایلم نکته مهمی را در رابطه با نظریه مایک سندل که شما بخش زیادی از مقاله خود را به آن اختصاص داده اید، خاطر نشان کنم و آن این است که نظریات سندل بر اساس تعریفی از عدالت ارائه شده که توسط دیگران به چالش کشیده است .

خوب بود شما نظریات موافقان و مخالفان نظریات سندل را هم ذکر می کردید. آنچه مسلم سندل نظریات خود در خصوص تجاری شدن همه چیز را بر اساس تعریفی از عدالت بنا نهاده که مورد قبول همه نیست . وی عدالت را برابرنهاد مساوات فرض کرده است فرضی که با واقعیت چندان مطابقت ندارد اینکه بگوییم همه افراد بشر با حقوق برابر آفریده شده اند فرق دارد تا اینکه بگوییم همه افراد بشر برابر آفریده شده اند. هیچ دو عضوی از جامعه بشری کاملا مانند یکدیگر نیستند و در موارد متعددی با هم متفاوتند. و همین تفاوتهاست که منشاء رشد و انگیزه پیشرفت تمدن بشر است . لذا عادلانه آن است که هرکسی به میزان تلاش خودش از امکانات بهرمند شود نه بطور مساوی با دیگران .

اگر لزوم پراخت بهای هر چیزی را بعنوان “تجاری شدن همه چیز” تلقی شده و ازاین  بابت ناعادلانه شمرده شود ، قطعاً “رایگان طلبی” و “مفت به چنگ آوردن ” – که متأسفانه پس از اسقرار نظام جهوری اسلامی در جامعه ایران بشدت رواج یافته است-  درسحطی بسیار نازل تر و ناعادلانه تر طبقه بندی می شود .

البته این نظریه در تصوف و عرفان ایران مذموم است . انسانها با ظرفیتهایی بسیار عظیم و غیر قابل محاسبه آفریده شده اند و باید این ظرفیتها کشف و استفاده شوند . اگر انسان برای آنچه مطلوب اوست تلاش کند لاجرم استعدادها ، امکانات و ظرفیتهای درونی خود را به خدمت خواهد گرفت و این موجب کشف بیشتر این استعدادها می شود .

کسی که به تصوف روی می آورد در حقیقت می خواهد با با درون خودش یا بعبارتی با ظریفتهای درونی خودش آشنا شود . یکی از راههای شناسایی استعدادهای درونی کار و تلاش است . لذا در تصوف ایران هر کسی برای آنچه که می خواهد داشته باشد، باید  در حد توانش زحمت بکشد و نباید اصطلاحاً بار خود را بر دوش دیگری بگذارد. این بدان معنی است که اگر کسی می خواهد از حاصل زحمات دیگران مانند –مثلا یک هنرمند- بهره مند شود باید هزینه آن را پرداخت کند و برای اینکه بتواند این هزینه را پرداخت کند باید کار کند و زحمت بکشد تا مهمان جیب خودش باشد و نه سربار حاصل تلاشدیگران.

اگر شما این حقیقت را بعنوان “تجاری شدن همه چیز” نامگذاری می کنید اشکالی ندارد بحث بر سر نام نیست بر سر مفهوم است و این نام یا بقول شما فرهنگ “بده و بستان”  بسیار بهتر و عادلانه تر و موجه تر  از فرهنگ “رایگان طلبی” و” مفت به چنگ آوردن” است که در نهایت به “زیست انگلی ” طبقه ای خاص از جامعه به بهانه درس  خواندن منجر می شود و به مصداق شعر معروف ماهی ز سر گَنده گردد نی زدم  از نتایج مستقیم تسلط “مفت خور” ها بر جامعه ایران بوده و  منجر به تعطیلی کار و تلاش و در نهایت عاطل و باطل ماندن استعدادهای درونی انسان می شود .

با اینحال بنظر می رسد توفیق در اتمام مطالعه یکی از کتابهای یک فیلسوف غربی نظیر سندل چنان شما را به وجد آورده که همانطور که پیشتر اشاره شد  بیش از نیمی از مقاله خود را به ارائه خلاصه ای از آن کتاب اختصاص داده اید  و معلوم نیست با چه ربطی و کدامین ارتباط منابع فرهنگی سرزمین پدری تان را مصداق مفاهیم مطرح شده در آن کتاب دانسته تمامی هیجان تولید شده از مطالعه آن مقاله را بر سرعرفان و تصوف تخلیه کرده اید . بنظر می رسد هنوز آن غلیان حالتهای هیجانی که منجر به حمله به دگر اندیشان و دگرپوشان درخیابان و میدان ولی عصر می شد در شما باقی است.  تنها منشاً تولید این هیجانات از امثال حاج منصور ارضی و شیخ حسین انصاریان به مایکل سندل و امثالهم تغییر یافته ولی میل به حملات جاهلانه به دیگران هنوز پابرجا هستند . لذا علی رغم تحولات دیدگاه ها و مواضع سیاسی – که در فلسفه به آن تغییرات عرضی – می گویند ،  در “اندرون” شما چیزی عوض نشده و به اصطلاح حکما “تحول جوهری” در شما بوقوع نپیوسته لاجرم همان هستید که بودید !

اتفاقا تصوف و عرفان ، شما را با خود واقعی شما آشنا می کند و به شما کمک می کند تا شجاعانه با نیمه تاریک وجودتان آشنا شوید و مربی باطنی آن “خود” واقعی شما را به شما می نمایاند و در نهایت به شما کمک می کند تا از “خود واقعی” به “خود حقیقی ” سفر کنید که گرچه با این مقاله هم ناخواسته تاحدودی میزان  رشد باطنی خود را آشکار کرده اید ولی مهم آن است که خود به مرحله وجودی خود “آگاه” شوید :

سخت‌گیری و تعصب خامی است        تا جنینی کار خون‌آشامی است !

البته اگر آنقدر از تصوف وعرفان کینه دارید که چنین توصیه ای را بر نمی تابید ، می توانید به یک روانشناس تحصیل کرده غرب مراجعه کنید .همانگونه که افراد خرمند برای کنترل سلامتی جسم خویش به آزمایشها و به اصطلاح “چکاپ” های دوره ای متوسل می شوند ، اقدام مراجعه به یک مشاور روانشناسی برای کنترل میزان سلامتی روانی هم چندان بی فایده نیست .

فقط یاد آور می شود مراجعه به مکاتب روانشناسی مدرن در حقیقت مراجعه به مراحل ابتدایی  عرفان و تصوف است !

راستی آیا می دانستید که تکنیکهای مختص عرفان و تصوف مانند تکنیکهای “دم و بازدم ” و نیز روشهای ایجاد “صورت فکریه” امروز در روانشناسی مدرن کاربردی گسترده دارند ؟

آیا می دانستید آنچه را که شما- احتمالا ناآگاهانه – بعنوان یک حجره داد و ستد مردود دانسته اید ، توسط بزرگترین مکاتب روانشناسی جهان آگاهانه بکارگرفته شده و به نتایج غیر قابل باوری رسیده اند؟

آقای گنجی  آیا می دانستید بزرگترین یا حداقل یکی از بزرگترین اسطوره های علم روانشناسی به نام کارل گوستاو یونگ بیشتر یا شاید تمامی مفاهیم علمی اش را از عرفان و تصوف ایران اخذ کرده است ؟

آیا می دانستید  مفهموم “پرسونا” یا نقاب به شما می گوید که شما آنی نیستید که در هر روز در آینه می بینید؟

آیا می دانستید کارل گوستاو یونگ می گوید هر کسی برای رسیدن به سعادت باید با نیمه تاریک وجود خودش روبرو شود و از آن عبور کند چرا که سعادت در وراء  این نیمه تاریک است؟ یا این جملات برای شما آشنا نیستند؟

ایا می دانستید یونگ شاگرد هانری کوربن بوده است و از طریق او با عرفان و تصوف ایران آشنا شده است ؟

ایا می دانستید یونگ مانند عرفاء تجربه “خروج از بدن ” داشته و جزئیات آن را بطور دقیق ثبت کرده و در کتاب “خاطرات و رویاها” ی خود منتشر کرده است؟  توصیه می کنم به این کتاب مراجعه بفرمایید تا با مفهوم “طی الارض ” آشنا شوید!

آیا می دانستید یونگ پیشرفتهای بشر از جمله اختراعات و اکتشافات را نتیجه اتصال به ” شعور جمعی ” یا “آگاهی جمعی” می داند؟

آیا می دانستید کارل گوستاو یونگ نخستین روانشناسی بود که از روش ثبت علائم الکتریکی بدن در معاینات روانشناسی استفاده کرد  روشی که بعدها برای ساخت دستگاه دروغ سنج مورد استفاده قرارگرفت   چرا که معتقد بود انسان دارای “باطنی” است متصل به “حقیقت” کههیچگاه دروغ نمی گوید ؟

چنانکه حافظ می فرماید :

در اندرون من خسته دل ندانم کیست     که من خموشم او در فغان و در غوغاست

در عرفان و تصوف “حقیقت” مقصد نهایی است و “طریقت” راهی است از “واقعیت” به آن منتهی می شود ؛راهی که از لایه های متعدد وجود خود ما می گذرد که در مکاتب روانشناسی مدرن به درستی “ضمیر ناخودآگاه” خوانده شده چرا که وجود ما متشکل از لایه های معتددی است که در آن هر لایه بیرونی از لایه درونی بی خبراست و این بی خبری همان “ناخودآگاهی” است که در مکتب یونگ به نیمه تاریک وجود انسان نیز تعبیر شده است . شناخت  لایه های زیرین وجود انسان منجر به گسترش آگاهی درونی  و به اصطلاح خود یونگ نور انداختن  به نیمه تاریک وجود انسان است و از این روی مکتب وی را “روانشناسی عمقی ” نام نهاده اند چرا که تا اعماق وجود انسان را می کاود.

راستی آیا می دانستید که یکی از اساتید کارل گوستاو یونگ به نام پروفسور هانری کوربن از معروف ترین مستشرقان جهان مرید مرحوم حضرت آقای صالحلعیشاه از اقطاب سلسله نعمت اللهی گنابادی بوده و ایشان در یکی از آثارشان بیان می کنند  که : از محدود بودن جسم و جسمانيات و انقلابات آن و فناي تدريجي و كلّي بدن و از خاموش نشدن جستجو و شوق فطري به رسيدن به خواهش‌هاي دنيوي و دوندگي براي يافتن آرزو و طلب گمشده خود  می توان دانست که  جولان بينهايت فكر نه منحصر به دنياست و حقيقت انساني جز اين تنست بلكه آنچه كارفرماي قوي و اعضاست و در تمام تبدلاّت تن پايدار و با كثرت قوي يگانه و در عين آشنايي با همه بيگانه و دانا و بينا و توانا در بدنست و در عين بي‌خبري بدن و بي‌توجّهي خيال و در كودكي و جواني و پيري و در خوشي و ناخوشي و فربهي و مرض و تندرستي پايدار و يكيست و فكر و خرد منسوب به اوستكه می توانیم آن را جان و روان ناميم حقيقت و شخصيّت انسانست و جسماني و محسوس نيست و دل و مركز فكر واسطه بين جان و تن است و جان مهيمن بر دل و دل مسلط بر بدنست.

همانگونه که اشاره شد اتفاقاً کارل گوستاو یونگ هم معتقد است هویت انسان منحصر به این چهره ای که هر روز صبح در آینه می بیند و در پس این چهره متغیر ظاهری که یونگ آن را “پرسونا” نام نهاده که باید کشف شود و کشف آن ممکن نیست مگر با عبور از بیابان تاریک وجود خویش  و نیز همانگونه که ذکر شد بر اساس یافته های روانشناسی مدرن  وجود انسانی مشمتل بر لایه های پنهانی است که شما احتمالا از آن بی خبرید والبته مهم است آن که بدانید هر لایه وجودی شما به نوعی متفاوت  از لایه دیگر با جهان ارتباط برقرار می کند بی آنکه خود بدانید یا بدان آگاه باشید

البته عرفاء ما از قرنهای گذشته  مترنم این مقال بوده اند که:

یکی هستی ولی چندین هزاری                                   دلیل از خویش روشنتر نداری

آیا می دانستید که وجود شما بر اساس “ریتم” شکل گرفته است ولایه های زیرین وجود شما با کلیت جهان بشکل “ریتیمیک” متصل است ؟

آیا می دانستید که ریتم ,ملودی و موسیقی با آن بخش از وجود شما ارتباط برقرار می کند که شما خودتان از آن بی خبرید ؟ و بهیمن جهت از  گوش فرادادن به موسیقی احساس نشاط می کنید بی آنکه بدانید چرا؟

آیا می دانستید که اشعار عارفانی همچون سعدی ، مولوی ، حافظ و صدها مانند آن حاوی اوزان و ملودی های نهفته ای هستند هنگام خوانده شدن ، با لایه های زیرین وجود ارتباط برقرار می کنند بی آنکه شخص متوجه باشد  ؟ و این تکنیک مورد استفاده مربیان باطنی بوده است ؟

آیا می دانستید که استاد سخن سعدی مرید صوفی نامدار”ابوحفص عمر بن عبدالله شهاب الدین سهروردی” بوده و تمامی اشعارش را با الهام باطنی مربی اش سروده است ؟ اشعاری که در طول صدها سال در تربیت باطنی بسیاری از سلاک موثر افتاده است؟

و بدینگونه بسیاری از مردم بی آنکه خود بدانند تحت تربیت باطنی عرفای پیش از خود قرار گرفته اند؟

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی            از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

البته حتماً می دانید که مولوی هم شیفته شمس تبریزی بوده است و تمامی دیوان شمس و مثنوی و غزلیات و رباعیاتش را به الهام باطنی شمس تبریزی سروده است ولی آیا می دانستید که   لسان‌الغیب، ترجمان الاسرار، لسان العرفا و ناظم الاولیاخواجه شمس الدین محمد حاظ شیرازی مرید شاه نعمت الله ولی بوده است  چنان که در  شعر معروفش:

آنان که خاک راه را بنظر کیمیا کنند       بود آیا که گوشه چشمی هم بما کنند

به این بیت معروف از  شاه نعمت الله ولی از شناخته شده ترین اقطاب سلسله نعمت اللهی استناد کرده است که فرمود :

ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم         صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کنیم

در حبس صورتیم و چنین شاد وخرمیم  بنگر که در سراچهٔ معنی چه ها کنیم

البته تاثیر تصوف ایران بر تمدن بشر محدود به حوزه روانشناسی یا جامعه شناسی نیست . عرفان مانند آن خونی است که در رگهای فرهنگ ایران جاری بوده و مایه حیات فرهنگی این سرزمین بوده است . تمامی نام آورانی که سر بر بلندترین قله های معرفت بشر سائیده اند همچون غیاث الدین محمد جمشید کاشانی ملقب به خوارزمی واضع جبر ، خواجه نصیر الدین طوسی همه چیز دان ، ابوعلی سینا آن نابغه دوران  ، فارابی معلم ثانی و بسیاری دیگر از وابسته متصوفه بوده و از تابش نور تصوف بوده است که اصولی را به بشریت اهداء کرده اند که امروزه شالوده تمدن فعلی بشریت محسوب می شود .

آیا می دانستید که ابو ریحان بیرونی در قرن یازدهم میلادی یعنی پنج قرن  پیش از کوپرنیک و شش قران پیش از گالیله در کتاب معروفش “التفهیم” هم کروی بودن زمین و سایر اجرام آسمانی را به تصویر کشیده است و هم بر گردش زمین به دور خورشید یا بقول خودش به دور ” آفتاب ” تاکید کرده است ! وی همچنین در کتاب دیگری به نام “اسطرلاب” شعاع زمین را با دقت حیرت انگیزی محاسبه کرده است در حالی که همگنانش در اروپا تا صدها سال بعد اصولا زمین را مسطح می دانسته اند!

آیا می دانستید یوهان ولفگانگ فون گوته  که یکی از مفاخر تمدن بشر بشمار می رود و در کنار فریدریش شیلریکی از دو ستون اصلی ادبیات کلاسیک آلمان محسوب می شود، از شیفتگان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی بود بحدی که کتابی سراسر نظم به نام دیوان شرقی-غربی سروده  و آن را به حافظ شیرازی تقدیم کرده است ؟

آقای گنجی آیا نام منتسکیو به گوشتان آشناست ؟ آیا می دانستید وی با نگاشتن کتاب معروف “نامه های ایرانی” در سال 1721 به عضویت فرهنگستان علوم فرانسه در آمد ؟

آیا می دانستید کتاب “چنین گفت زرتشت ” فردریش نیچه یکی از برجسته ترین آثار فلسفی جهان است ؟ اگرچه ارتباط محتوای کتاب ارتباط مستقیمی با نام آن ندارد معهذا حاکی  از حضور معنوی مربیان تصوف در پس زمینه ذهنی فیلسوفان مغرب زمین است  و نشانی از نفوذ غیر قابل انکار و سهم  تعیین کننده فرهنگ این سرزمین در تمدن بشر بوده است  تصوف و عرفان بنوبۀ خود  جان جان فرهنگ ایران بوده است

همانگونه که اشاره رفت عرفان و تصوف یک شاخۀ جداگانه از علم نیست بکله نوری است همراه با تمام شاخه های معرفت بشری که موجب ارتقاء درک انسان صوفی می گردد.

آقای گنجی آیا با نظریه “گسستگی زمانی ” یا “کوانتم زمان” آشنایی دارید و آیا می دانستید براساس این نظریه زمان پیوسته نیست و از واحدهای مجزا از یکدیگر تشکیل شده و در نتیجه جهان در هر لحظه در حال نابودی و ایجاد مجدد است.؟

آیا می دانستید این نظریه صدها سال پیش در کتب عرفا و کلام متصوفه تحت عنوان “خلع و لبس تکوینی” تشریح شده است ؟

چنانکه در گلشن راز می خوانیم :

جهان كل است و در هر طرفه العين          عدم گردد و لايبقي زمانين

دگر باره شود پيدا جهاني                       به هر لحظه زمين و آسماني

به هر لحظه جوان آن كهنه پير است         به هر دم اندرو حشر و نشير است

در آن چيزي دو ساعت مي نپايد               در آن ساعت كه مي ميرد بزايد

آیا بنظر شما این بیت از هاتف اصفهانی که می فرماید :

دل هر ذره که بشکافی  آفتابیش در میان بینی را چگونه می توان تعبیر کرد

حال سوال این است که شما چگونه “دکان فقر” را که سرچشمه بسط و توسعه معرفت و دانایی در حیات بشر بوده است، با آن “دکان دگر” که تمامی دستاوردش همواره حول مسائل مربوط به الات تناسلی بوده است ،همسان دانسته اید ؟ دکانی که ازدواج کودکان خردسال را روا دانسته و  احکامی در خصوص رابطه جنسی با حیوانات وضع کرده است !

دکانی که برای تضمین جریان پرداخت “وجوهات” تعمداً کوشیده است تا مردمان را در طول قرن ها در مرحله حیوانیت محبوس نگاه دارد و حال آنکه دکان فقر همواره راهنمای مردمان در طی طریق  به مرحله “انسانیت” بوده است

در پایان ذکر این نکته ضروری است که تحلیل متدلوژیک مقاله شما نشاندهندۀ سفارشی بودن آن است . گرچه شما به شیوه آشنای برخی قلم بدستان اصلاح طلب انتقاداتی را متوجه “دکان فقها” کرده اید ولی به لحاظ محتوی هرگز نتواستته اید میان دو رویکرد توازنی ایجاد کنید . نیتجه فوری مطالعه مقاله شما برای یک خواننده سطحی نگر – که البته خود این سطحی نگری هم آفتی است نهادینه شده که نتیجه مسقتیم استقرار نظام ضد فرهنگ در سرزمینمان است – دلزدگی از هر هر دو “دکان” است و این دقیقا خواست آن “دکان” مقابل است که از گرایش آحاد مردم به “حقیقت” جلوگیری کند . لذا خصیصه “سفارشی” بودن مقاله شما غیر قابل انکارست .

چو چیزی یافتی خود را تو مفروش                به پیش هردکان  مانند قردک