جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » سخن روز مطبوعات

سخن روز مطبوعات

 

روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

*************

اخراج آمریکا از دایره قدرت

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:

وقتی انقلاب دینی ایران در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، خیلی‌ها پیش‌بینی کردند که جهان در آستانه تحولی اساسی است و بسیاری از هوشمندان عالم با تعبیراتی گفتند دیگر در به پاشنه سابق نخواهد چرخید. انقلاب ایران در یک کشور به اصطلاح جهان سومی و وابسته به پیروزی رسیده بود و قدرت‌های غربی و شرقی انبانی از تجربه مهار و محو «اتفاقات ناخواسته» داشتند اما آنان علیرغم آنکه همه توان خود را بدون درنگ به صحنه آوردند، از دشواری راه و نتایج «رخداد بزرگ دینی ایران» هم باخبر بودند.

در کتاب «بحران ۱۹۷۹»، هامیلتون جردن به نقل از جیمی کارتر نوشته است «با دردسر بزرگی مواجه شده‌ایم و برای مهار آن امکانات زیادی نداریم». وقتی رئیس‌جمهور وقت آمریکا در ماجرای گروگان‌گیری سفارت آمریکا در تهران، ناگزیر شد نامه‌ای به امام خمینی- ره- بنویسد و هیاتی از منتقدین آمریکایی خود به همراه یک انجیل و کیک راهی تهران نماید که با پس زدن رهبر انقلاب ایران مواجه گردید، همه متوجه جدید و بی‌سابقه بودن شرایط گردیدند.

برنامه انقلاب ایران اگرچه در مایه‌های داخلی و اهداف ملی نیز از قوت زیادی برخوردار بود و به «عدالت» و «آزادی» بعنوان دو عنصر مهم توجه ویژه داشت اما در عین حال از همان ابتدا یک «انقلاب جهانی» به حساب می‌آمد و مشکل اصلی آمریکا و قدرت‌های دیگر نیز از همین جا نشأت می‌گرفت.

این انقلاب نه تنها مانند تفکر شکل‌دهنده به «کنفرانس غیرمتعهدها» پیروی از بلوک‌ها و قدرت‌ها را در حوزه امنیت نفی می‌کرد بلکه از اساس برای تغییر «محاسبات» و «مناسبات» جهانی به میدان آمده بود. مشکل آمریکا دقیقاً از همین جا شروع می‌شد.

برای آمریکا مهار انقلابی ملی و به اصطلاح «غیرمتعهد» کار دشواری نبود آنان در سال ۱۳۵۲ به فاصله سه سال یک انقلاب ملی غیرمتعهد را به سادگی در شیلی ساقط کرده بودند و ده‌ها تجربه دیگر هم داشتند، مهار حرکت ناصر، تیتو، نهرو و سوکارنو نیز برای آمریکایی‌ها بسیار آسان بود کما اینکه آنان توانسته بودند به راحتی به جای حکومت‌های ناصر، نهرو و سوکارنو افراد دلخواه خود را برای ده‌ها سال سرکار بیاورند اما اینجا آمریکا با انقلابی طرف شد که حرف دیگری می‌زند و با حرف‌های خود یک جهان را در پشت سر خود می‌آورد که مواجهه با آن به این سادگی‌ها نبود.

انقلاب ایران با برداشتن پرچم «اسلام» و «پرچم مقابله با آمریکا و رژیم صهیونیستی» و غلبه «فقرا به اغنیا»، میلیون‌ها انسانی که زمانی به جریانات ناسیونالیستی و سوسیالیستی و لیبرالیستی دل‌بسته و نومیدانه بازگشته بودند را با سرعت زیاد به سمت خود جلب کرد و از همان آغاز چالش‌های زیادی برای بزرگترین ابرقدرت آن دوران یعنی آمریکا پدید آورد.

امروز از سقوط قدرت آمریکا و پایان دوران ابرقدرتی آن زیاد سخن گفته می‌شود ولی آنان که دیده تیزتری داشتند به فاصله کوتاهی پس از انقلاب ایران دوره ابرقدرتی آمریکا را رو به پایان ارزیابی کردند. «پل کندی» در کتاب «ظهور و سقوط قدرت‌های بزرگ» که در سال ۱۳۶۶ منتشر شد نوشت: «آمریکا به دوران کاهش نسبی قدرت وارد شده و در بلندمدت از میان خواهد رفت.»

واقعیت این است که ابرقدرتی آمریکا و هر قدرت دیگر وابسته به چهار رکن است رکن اول، رکن اخلاقی است که از طریق اقناع و همراه‌سازی قدرت‌های دیگر بدست می‌آید، رکن دوم قدرت «حل معضل‌های» بزرگی است که پدید می‌آید رکن سوم رکن توانایی ائتلاف‌سازی و استفاده از قدرت دیگران برای رسیدن به پیروزی است و رکن چهارم قدرت مهار رقیب است این چهار عنصر البته در هم تنیده‌اند.

در مورد قدرت اخلاقی آمریکا یعنی اقناع‌سازی باید گفت آمریکایی‌ها اساساً با درک اهمیت قدرت اخلاقی، سازمان ملل را در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸) به وجود آورده و مقر دائمی آن را در خاک کشور خود قرار دادند و با مهارت تمام به تدوین دهها کنوانسیون یا معاهده پرداخته و با گرفتن امضا از بقیه کشورها، این کنوانسیون‌ها و در واقع ارزش‌های آمریکایی را «جهانی» کردند. انقلاب ایران با تولید یک ادبیات قوی و استفاده از ظرفیت دین، فلسفه سیاسی و حکومتی آمریکا و آنچه به او ژست اخلاقی یک ابرقدرت را داده بود؛ زائل گردانید.

تبدیل فلسطین به یک علامت از ظالمانه بودن قواعد و هنجارهای جهانی شده آمریکا یک نمونه از زدودن عنصر اخلاق از قدرت آمریکا بود. اما خود انقلاب ایران و وقوع آن و ناتوانی آمریکا در حل مسئله گروگان‌ها و به درازا کشیده شدن بازداشت نیروهای آمریکایی مستقر در ایران، موقعیت فیصله‌دهندگی آمریکا یعنی رکن دوم ابرقدرتی آن را با چالش مواجه گردانید و این آغاز روندهایی بود که در منطقه تحت سیطره آمریکا یعنی غرب آسیا پدید می‌آمدند و آمریکا در حل و فصل آنها و سیطره الگوی خود عاجز می‌ماند. آخرین نظرسنجی موسسه آمریکایی «گالوپ» که از ۱۳۴ کشور جمع‌آوری کرده بیانگر آن است که تنها ۳۰ درصد از جمعیت دنیا معتقدند آمریکا سهم مهمی در رهبری تحولات دنیا دارد.

اما خود اینکه آمریکا که به اتخاذ سیاست‌های یکجانبه‌گرایانه شهره شد، برای حل یک موضوع به «ائتلاف» روی می‌آورد، این در متن خود اعتراف به ناتوانی در همه این روندها و رویدادها محسوب می‌شود. در عین حال آنچه امروز در ارزیابی رکن سوم قدرت یک ابرقدرت مشاهده می‌کنیم، عدم توانایی آمریکا در شکل‌دهی به «ائتلاف موثر» و عدم امکان استفاده از آن برای حل مسئله است. براین اساس «یوهان گالتونگ، جامعه‌شناس سرشناس نروژی می‌گوید اکنون فقط کشورهای اروپای شمالی از جنگ‌های آمریکا دفاع می‌کنند که این هم بیش از یک تا دو سال دیگر دوام نمی‌آورد».

قدرت آمریکا در مهار انقلاب‌های مردمی نیز به شدت دچار افول شده است و بر این اساس امروزه در کنار قدرت سخت دولت‌ها از قدرت نرم ملت‌ها و برتری آن سخن گفته می‌شود و حتی قدرت‌ها تلاش می‌کنند از قدرت نرم ملت‌ها برای غلبه بر مخالفانشان استفاده کنند که استفاده از اردوکشی خیابانی علیه مادورو در ونزوئلا یکی از این نمونه‌هاست با این حال در سطح دولتی نیز آمریکا با چالش بزرگ مهار مخالفان مواجه است.

براین اساس مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» در گزارش ۳۶ صفحه‌ای اخیر خود نوشت، دشمنان آمریکا شامل چین، روسیه و ایران در حال افزایش قابلیت‌های نظامی خود هستند که به آنان امکان رقابت با قدرت نظامی آمریکا را می‌دهد.» کما اینکه چندی پیش، ژنرال «مارک ولش» فرمانده نیروی هوایی آمریکا به فاکس نیوز گفت: فاصله قابلیت‌های نظامی آمریکا و دشمنان آن به اتمام رسیده است.

براین اساس در یک بررسی کلی مشخص می‌شود که آمریکا در چهار دهه گذشته با چالش‌های جدی در حفظ قدرت خود مواجه بوده است.

به نظر می‌آید آمریکایی‌ها از همان ابتدا می‌دانستند که با پدیده‌ای سخت مواجه شده‌اند. آنان اقتدار و تأثیر بزرگ سه قدرت مسلمان که در فاصله قرون ۱۴ تا ۲۰ میلادی بر بخش وسیعی از جهان سیطره داشتند را در حافظه خود داشتند؛ امپراتوری عثمانی- ۶۷۸ تا ۱۳۰۳ ش- امپراتوری صفوی – ۸۸۰ تا ۱۱۰۱ ش- و امپراتوری گورکانی مسلمان هند- ۹۰۵ تا ۱۲۶۳ ش- توانسته بودند در طول شش قرن و بخصوص در قرن‌های ۱۶ تا ۱۹ مهمترین چالش اروپایی‌های سلطه‌گر باشند. ارتباط درونی این سه حکومت مسلمان- در اکثر مواقع- با یکدیگر، غرب را به وحشت انداخته بود این در حالی بود که وقتی انقلاب ایران به پیروزی رسید از زمان سقوط عثمانی حدود ۵۰ سال و از زمان سقوط امپراتوری گورکانی حدود ۱۲۰ سال سپری شده بود و این زمان زیادی به حساب نمی‌آمد.

این به آمریکایی‌ها دو نکته را یادآور می‌شد؛ امکان بازخیزی کل جهان اسلام از شبه قاره تا غرب آفریقا وجود دارد و همکاری درونی میان بخش‌های جهان اسلام ممکن است. براین اساس آکادمی‌های آمریکایی از دوره بازخیزی اسلام خبر می‌دادند و هانتینگتون بر این اساس کتاب «نبرد تمدن‌ها» را نوشت. اما واقعیت این است که انقلاب ایران دو عنصر اضافه‌ای نسبت به قدرت‌های عثمانی، صفوی و گورکانی داشت و آن عنصر «معنویت» و عنصر «داشتن نظر و طرح نو در اداره جهان» بود.

یعنی جمهوری اسلامی ایران فقط یک قدرت مادی و دارای تمکن بالای نظامی نبود که اگر این بود غلبه بر آن برای غربی‌ها کار چندان دشواری نبود. موضوع معنویت دو کارکرد مهم داشت. یکی این بود که فلسفه مادی تمدن غرب را به شدت زیر سؤال می‌برد. به تعبیری که خود غربی‌ها گفتند: انقلاب ایران از انسان خواست به جای خود (بندگی خدا) بازگردد و خدا را در جایگاه حاکمیت بر انسان، نشاند و از سوی دیگر این عنصر ظرفیت بسیار بالا در عین حال -برای غرب- ناشناخته‌ای را به میدان می‌آورد و در مقابل غرب قرار می‌داد.

فلسفه معنوی انقلاب ایران به زودی ابرقدرت ملحد شرق را به زانو درآورد و آنطور که حضرت امام خمینی-ره- در نامه به «میخائیل گورباچف» یادآور شد، غرب را هم به گونه دیگری نشانه گرفت. خیلی‌ها سقوط شوروی را ناشی از به نتیجه رسیدن فشار غرب بر این ابرقدرت و یا فروپاشی درونی آن از نظر سیاسی و اقتصادی خوانده‌اند ولی واقعیت این است که اتحاد جماهیر شوروی از درون و بیرون با مشکل اساسی مادی مواجه نبود و همه چیز آن سرجای خود قرار داشت، پیروزی یک انقلاب معنوی و داعیه عدالت گرایانه و آزادی خواهانه آن، مهمترین فلسفه وجودی مارکسیسم را از میان برد و بی‌هویت کرد و لذا اولین چیزهایی که از فروپاشی این رژیم به چشم آمد بازگشت مذهب به صحنه جامعه بود «همین عنصر است که امروز توأمان اجازه بازگشت کمونیسم از یک‌سو و اجازه جایگزینی غرب به جای کمونیسم در روسیه را نمی‌دهد در حالی که اگر شکست در رقابت با غرب و مشکلات اقتصادی سبب فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شده بود، هم اینک باید بر خاکستر این ابرقدرت، غرب نشسته باشد.

اگر تغییر در مناسبات و محاسبات بین‌المللی را مهمترین هدف انقلاب ایران تلقی کنیم که شعارهای انقلاب ما برآن صحه می‌گذارند، می‌توانیم بگوئیم اگرچه هم اینک هم قدرتی بنام آمریکا و عناصر شکل دهنده به قدرت آن شامل زور و پول و طبقه و سنت‌های خرافی آن وجود دارند، اما انقلاب ایران از یک سو توانسته است روایی آن را به چالش بکشد و از چشم‌ها بیندازد و از سوی دیگر بخش وسیع و حساسی از دنیا را از سیطره آمریکا و عوامل قدرت آن و بطور کلی غرب خارج کند.

بدعت خطرناک امریکا و متحدانش در ونزوئلا

منصور معظمی در ایران نوشت:

آنچه این روزها در ونزوئلا در حال وقوع است را می‌توان تلفیقی از جریانات داخلی و جریانات بیرونی دانست که البته منشأ بخش قابل توجهی از جریانات داخلی هم از بیرون است و از خارج از مرزهای این کشور امریکای لاتین هدایت می‌شود.

امریکا، متحدان اروپایی‌اش و متأسفانه برخی از کشورهای امریکای لاتین با اعلام حمایت از فردی که خود را رئیس جمهوری موقت ونزوئلا نامیده، بدعت بسیار خطرناکی را گذاشتند که اگر جامعه بین‌الملل واکنش مناسبی نشان ندهد این بدعت خطرناک می‌تواند به دیگر کشورها هم سرایت کند و به روح دموکراسی آسیب‌های جدی برساند.

اینکه در سال‌های اخیر در ونزوئلا دشواری‌های اقتصادی منجر به نارضایتی‌های جدی عمومی شده را نمی‌توان انکار کرد. همچنین مسلم است که در سال‌های اخیر یکسری رفتارهای پوپولیستی باعث شده شیرازه اقتصادی این کشور از کنترل خارج شود.

ونزوئلا در دوران هوگو چاوز هم از وضعیت اقتصادی خوبی برخوردار بود و هم شخصیت کاریزمای چاوز مانع می‌شد که کشورهایی از بیرون در امور داخلی ونزوئلا دخالت کنند اما پس از روی کار آمدن نیکلاس مادورو وضعیت اقتصادی ونزوئلا روز به روز وخیم‌تر شد و از آنجا که مادورو به اندازه چاوز کاریزماتیک و محبوب نبود، مجموع این عوامل دست به دست هم داد که نارضایتی‌های عمومی و مهاجرت ونزوئلایی‌ها به کشورهای همسایه از جمله اکوادور افزایش یابد. اما هیچ‌کدام از این اتفاق‌ها نمی‌تواند به یک بدعت پرخطر سیاسی با قابلیت تسری به دیگر کشورها مشروعیت ببخشد.

در واقع در حال حاضر امریکا و برخی متحدان اروپایی این کشور از جمله انگلیس درصدد بهره‌گیری از فرصت ضعیف شدن دولت ونزوئلا هستند و با حمایت از «خوان گوآیدو»، رهبر مخالفان مادورو دخالت در امور داخلی یک کشور را به حداکثر رسانده‌اند.

رفتاری که در صورت سکوت جامعه بین‌الملل مرگ دموکراسی را رقم خواهد زد زیرا مادورو در هر صورت در جریان یک فرآیند انتخاباتی و از سوی مردم به‌عنوان رئیس جمهوری ونزوئلا انتخاب شده و همچنان هم رئیس جمهوری قانونی این کشور امریکای لاتین است و کنار گذاشتن او با فشار و حمایت از فردی که بدون شرکت در یک فرآیند انتخاباتی خود را رئیس جمهوری موقت نامیده؛ جدی‌ترین ضربه‌ای خواهد بود که به دموکراسی زده می‌شود. جالب آنکه کشورهایی این ضربه را به دموکراسی می‌زنند که خود را حامی دموکراسی می‌دانند و متأسفانه در شورای امنیت سازمان ملل حق وتو دارند.

علاوه بر امریکا و متحدان اروپایی واشنگتن، برخی از کشورهای امریکای لاتین نیز از «خوان گوآیدو» که خود را رئیس جمهوری موقت ونزوئلا معرفی کرده، حمایت می‌کنند که البته به‌نظر می‌رسد، آنها در این اعلام حمایت مستقل نیستند و از امریکا تبعیت می‌کنند و گوش به فرمان واشنگتن هستند. در سال‌های اخیر در برخی از کشورهای امریکای لاتین رهبران راستگرا که اتفاقاً الگوی رفتاری‌شان دونالد ترامپ، رئیس جمهوری امریکا است و به غرب و امریکا گرایش دارند، قدرت گرفته‌اند و همین مسأله هم می‌تواند در حمایت این کشورهای امریکای لاتین از موضع امریکا در قبال ونزوئلا و شخص مادورو تأثیرگذار باشد.

«خوان گوآیدو» اگرچه در کارنامه خود سابقه ریاست مجلس ونزوئلا را دارد اما تا چند ماه قبل یک چهره گمنام بود و تنها به خاطر مخالفت با دولت مادورو شهرت یافت. امریکایی‌ها هم که در روزها، ماه‌ها و حتی سال‌های گذشته منتظر فرصت و بهانه‌ای برای مداخله بودند، با توسل به نارضایتی‌های عمومی به حمایت از یک جوان که خود را رئیس جمهوری موقت معرفی کرده پرداختند. وقوع چنین اتفاقی در قرن ۲۱ که نشان دهنده رفتارهای قرون وسطایی سیاسی از سوی کشورهای قدرتمند دارای حق وتو است، بشدت تأسف آور است و امید می‌رود دست کم شورای امنیت سازمان ملل متحد با اتخاذ سیاستی درست و اقدامی مناسب جلوی این رفتارها را بگیرد.

مادورو این بار می رود؟

نبی شریفی در خراسان نوشت:

این نخستین بار نیست که حکومت چپ‌گرای ونزوئلا با خطر سقوط روبه‌رو شده است. اما نخستین بار است که مخالفان موفق شده‌اند در ابعادی قابل توجه حمایت‌های بین‌المللی را جلب کنند و مشروعیت حزب حاکم را به چالش بکشند.

حال سوال این است که در ونزوئلا چه می گذرد؟ آیا بحران داخلی این کشور را به زمین جنگ دولت های خارجی تبدیل می کند؟ دولت مشروع کیست و سرنوشت مادورو چه می شود؟ برای پاسخ باید این رویداد را در سه حوزه داخلی، همسایگان و کشورهای منطقه و حوزه جهانی بررسی کرد.

۱) داخلی: اوضاع داخلی را می توان به دو دسته اقتصادی و سیاسی تقسیم کرد. ونزوئلا سال هاست که در بحران عمیق سیاسی، اقتصادی فرورفته و شکاف‌های قابل توجهی میان نخبگان، طبقه متوسط و شهروندان کم درآمد در این کشور به وجود آمده است.

الف) بحران اقتصادی: دولت مادورو با رشد اقتصادی دوران اوج بولیواریسم که متکی به درآمد سرشار نفت در زمان هوگو چاوز بود فاصله زیادی گرفته است. هنگامی که چاوز به قدرت رسید، ونزوئلا روزانه بیش از سه میلیون و ۲۰۰ هزار بشکه نفت تولید می کرد ولی میزان تولید آن هم اکنون به کمتر از ۱.۲ میلیون بشکه رسیده است. منتقدان، فساد مالی و سیاسی و سوء مدیریت در شرکت نفت دولتی را عامل این وضعیت می دانند.

در برآورد اوپک، تولید نفت ونزوئلا تنها طی دو سال گذشته ۹۵۷ هزار بشکه در روز کاهش یافته است. حال آنکه به نظر می رسد در سال‌های اخیر با توجه به افت شدید قیمت نفت، وابستگی شدید اقتصاد این کشور به درآمدهای نفتی و همچنین فشار تحریم‌های اقتصادی آمریکا علیه این کشور، شرایط دشوار اقتصادی را به مردم تحمیل کرده است.

گرسنگی، بیکاری و تورم ۱.۳ میلیون درصدی باعث شده که طی سال های ریاست جمهوری مادورو حدود سه میلیون تن از جمعیت ۳۳ میلیونی ونزوئلا به کشورهای همسایه مهاجرت کنند. حدود ۳۰ درصد نیز تنها قدرت تهیه یک وعده غذایی را دارند.

ب) بحران سیاسی: خوآن گوآیدو ۳۵ ساله که تا چندی پیش میان مردم شناخته شده نبود، رئیس جدید «شورای ملی» یا همان پارلمان ونزوئلاست؛ او می‌گوید که با تصمیم این پارلمان و بر اساس اختیاراتی که مواد ۲۳۳ و ۳۳۳ قانون اساسی ونزوئلا به این نهاد داده، نیکلاس مادورو به دلیل آزاد نبودن انتخاباتی که در سال ۲۰۱۸ برگزار شد، مشروعیت قانونی ندارد.

در پاسخ به شورای ملی و استدلال قانون اساسی هم، مادورو و طرفدارانش می‌گویند که به حکم دیوان عالی کشور، این شورا یا پارلمان ملغی شده و اختیاراتش به «مجلس موسسان» منتقل شده است. مجلسی تازه تاسیس که سال گذشته و در پی یک انتخابات جنجالی دیگر تشکیل شد. مخالفان آن انتخابات را تحریم کردند و اکثریت آن در دست طرفداران مادورو است.

۲) خارجی: تا اینجا، دعوای ونزوئلا داخلی بود. اما ماجرای این کشور از جایی گره می خورد که پای عوامل خارجی به مسئله ای داخلی باز می شود. دخالت های خارجی را می توان به سه بخش تقسیم کرد.

الف) دخالت آمریکا: به نظر می‌رسد که متحدان «گوآیدو» به رهبری آمریکا درصددند ذخایر نسبتاً کلان کشوردر بانک «اوف انگلند» را که به خواست آمریکا و اروپا مسدود شده به گوآیدو بسپارند. اما همه چیز به تامین مالی اپوزیسیون خلاصه نمی شود. جان بولتون، مشاور امنیت ملی ترامپ گفته که ونزوئلا در نیم‌کره‌ای قرار گرفته که آمریکا هم آن جاست و برای همین آمریکا «وظیفه مخصوصی» در آنجا دارد. دونالد ترامپ نیز گزینه نظامی را دور ندانسته است.

ونزوئلا فارغ از بازی دموکراسی از دو جنبه برای آمریکا حائز اهمیت است. نخست: واشنگتن، کشورهای آمریکای لاتین را حیات خلوت خود می داند. عملیات «خلیج خوک ها» که تقابل شوروی سابق با آمریکا بود تنها نمونه ای از این مشی سیاسی است. دوم: نفت؛ آمریکا به عنوان بزرگ ترین صادر کننده نفت، هرگز نمی تواند چشمانش را روی ونزوئلای آشفته که بیشترین ذخایر نفت جهان را دارد و می تواند در بلند مدت اهرمی کارآمد برای کنترل اوپک باشد نادیده بگیرد.

ب) دخالت همسایگان: بحران ونزوئلا قطعاً روی کشورهای همسایه این کشورنیز تاثیر گذاشته است. با پیدایش «ابر تورم» اقتصادی در ونزوئلا، بزرگ‌ترین بحران مهاجرت (۳ میلیون نفر) در تاریخ آمریکای لاتین شروع شده است. کلمبیا متاثر ازمشکلات آوارگان ونزوئلایی حتی ممکن است آماده مداخله نظامی در ونزوئلا باشد.

از طرفی، موج روی کار آمدن دولت های راست گرا چهار سالی است که در این منطقه شروع شده وبرزیل، شیلی و آرژانتین کشور های مهم این منطقه هم کنار رقیب مادورو ایستاده اند هرچند هنوز مکزیک به عنوان کشوری مهم و کوبا، بولیوی و السالوادور ازاو حمایت می کنند.

ج) نیروهای فرا منطقه ای: وجه جدید بحران ونزوئلا علاوه بر ورود جدی بخشی از همسایگان مهم این کشور علیه دولت کاراکاس، ورود نیروهای بین المللی همچون روسیه و چین به این معادله است . روسیه که یکی از متحدان اصلی ونزوئلا محسوب می‌شود و بزرگ ترین شرکت نفت و گاز روسیه یعنی Rosneft سرمایه گذاری وسیعی در این کشور کرده است.

علاوه بر این، مقامات روس تصمیم دارند بر اساس توافقات انجام شده، واحدهای راهبردی نیروی هوایی این کشور را در جزیره کوچک «اورچیلا» در فاصله ۲۰۰ کیلومتری شمال شرقی کاراکاس مستقر کنند. روس ها طی هفته های گذشته، دو بمب افکن راهبردی مافوق صوت توپولف ۱۶۰ راکه قابلیت حمل جنگ‌افزار هسته‌ای دارند به ونزوئلا فرستاده اند.

نمایشی از حمایت ونزوئلا توسط روسیه، که خشم واشنگتن را برانگیخت. علاوه بر این، چین نیز با هدف تسریع روند رشد اقتصادی خود، در یک دهه گذشته بیش از ۵۰ میلیارد دلار از طریق قراردادهای نفتی در ونزوئلا سرمایه گذاری کرده است. براین اساس پکن هیچ گونه ناآرامی در منطقه ای را که سرمایه گذاری کرده بر نمی تابد.

با همه این تفاسیر سوال این است که سرنوشت مادورو چه خواهد شد؟ در این زمینه، نقش ادامه حضور جدی طرفداران مادورو در خیابان ها که اکنون به نظر می رسد از نظر فراوانی کمتر از مخالفان هستندوهمچنین ارتش این کشور که علاوه بر تغییرات گسترده ایدئولوژیک و متمایل شدن به آرمان های چاوز در منافع اقتصادی نیز دخیل شده و حفظ شرایط موجود را به نفع خود می داند، می‌تواند سرنوشت قدرت سیاسی را تعیین کند.

تا این لحظه، مقامات ارشد ارتش پشت مادورو را خالی نکرده اند. موضعی که معلوم نیست در آینده تغییر کند یا خیر؟ حمایت کنونی بدین معناست که او عملاً قدرت را در ونزوئلا در دست دارد و ادعای ریاست جمهوری خوآن گوآیدو از یک ادعای لفظی فراتر نرفته است.

حتی مسئله حمایت‌های بین‌المللی لزوماً نقشی تعیین‌کننده پیدا نکرده، چون هر دو طرف از سوی برخی کشورهای جهان حمایت می‌شوند. ولادیمیر پادرینو، وزیر دفاع ونزوئلا می گوید که «جنگ داخلی مشکلات ونزوئلا را حل نخواهد کرد». او خواهان گفت‌وگو میان دولت و اپوزیسیون شد.

«روسیو سن میگل»، تحلیل گر دفاعی ونزوئلا به نیویورک تایمز می گوید «مسئله جالب، واکنش دیرهنگام وزیر دفاع پس از سوگند ریاست‌جمهوری گوآیدو بود. به نظر می‌رسد که فرماندهان فعلاً به این نتیجه رسیده‌اند که مادورو دست بالا را دارد.

هر چند نیروهای مسلح خواهان حل و فصل صلح آمیز بحران هستند اما از لحاظ پراگماتیک در کنار محکم‌ترین ساختار قدرت خواهند بود. رهبران نظامی ممکن است در نهایت تغییر موضع دهند و این احتمالاً زمانی رخ خواهد داد که نیروهای نظامی بگویند که معترضان را سرکوب نخواهند کرد. این علامتی است که مادورو باید برود.»

دولت از انتشار نامه هشت وزیر، به دنبال کدام هدف است؟

حسن رشوند در جوان نوشت:

روز چهارشنبه روزنامه دولتی ایران با انتشار یک گزارش درباره دو کنوانسیون پالرمو و CFT و بدتر از آن انتساب خبری مبنی بر موافقت رهبر انقلاب با تأیید این دو کنوانسیون در صورت پذیرش شرایط ایران – البته هنوز هیچ مرجعی از دفتر رهبر معظم انقلاب این ادعای روزنامه ایران را تأیید نکرده است- موج جدیدی همراه با فشار را به مجمع تشخیص مصلحت نظام آغاز کرد. این در حالی است که پس از آنکه امریکا از برجام خارج شد، دولت، آینده اقتصاد کشور را به کانال موهوم مالی اروپا گره زد و اعلام کرد که اروپا، خروج امریکا را جبران خواهد کرد. اما پس از چند ماه برای دولت هم مشخص شد که از اروپا آبی برای ایران گرم نخواهد شد.

بنابراین، مذاکره‌کنندگان دست از پا درازتر به خانه برگشتند و این بار هم از بدعهدی غربی‌ها درس نگرفتند و به جای اینکه به منابع قدرت‌زای داخلی روی بیاورند، همچنان به کدخدا امید بسته‌اند! در همین راستاست که اخیراً هشت نفر از وزرای دولت، نامه‌ای به رهبر معظم انقلاب نوشته‌اند تا به گمان خود با دستور رهبری به مجمع تشخیص مصلحت نظام که کنوانسیون‌های پالرمو و CFT جهت بررسی در اختیار آنهاست، از فیلتر تأیید مجمع عبور کرده تا شاید جبرانی برای آب گرم نشده از برجام باشد. این اقدام وزرا که با اقدام رسانه‌ای روزنامه ایران و موج رسانه‌ای برخی روزنامه‌های اصلاح‌طلب مواجه شد، حساسیت‌ها و سؤالاتی را در جامعه ایجاد کرده است:

۱. طبق نقل قولی که در روز تصویب کنوانسیون CFT در مجلس مطرح شد، رهبری فرموده‌اند که باید این لوایح روال طبیعی و قانونی خود را طی کنند. اما نامه‌ای که این وزیران نوشته‌اند، عملاً اجازه نمی‌دهد که دو لایحه الحاق به کنوانسیون‌های پالرمو و CFT روند طبیعی و قانونی را که در کشور وجود دارد، طی کند و از جنس اقداماتی است که قانون را نادیده می‌گیرد.

بی تردید ادامه این روند می‌تواند برای آینده کشور خطرناک باشد، چرا که با یک برداشت غلط، از این پس هر کس که تشخیص صحیح و غلطی داشته باشد، می‌تواند تشخیص خود را بر تشخیص نظام و مصلحت‌های آن تحمیل کند.

۲. اگر دولت ادله فنی و دقیقی درباره اثربخش بودن این کنوانسیون‌ها در اقتصاد دارد، چرا ادله فنی خود را در مجمع تشخیص مصلحت مطرح نمی‌کند تا با یک کار کارشناسی دقیق درباره این لوایح تصمیم‌گیری شود؟ چرا آن‌ها تلاش دارند با فشار سیاسی خواسته خود را عملی کنند؟

۳. دولت در این چند سال، اختیار بسیار زیادی هم در عرصه داخلی و هم در تعاملات بین‌المللی داشته تا بستر و فضای کار را فراهم کند و تقریباً همه و حتی در مجموعه دولت، این اعتقاد وجود دارد که دست دولت در تعاملات خارجی به‌ویژه در خصوص موضوعی همچون برجام کاملاً باز بوده است، اما با وجود اینکه دولت تقریباً همه انرژی و سرمایه مادی و معنوی خود را صرف برجام و تعامل با غربی‌ها کرد، تاکنون نتیجه‌ای حاصل نشده است و در خوش‌بینانه‌ترین حالت، با اجرای SPV، زمینه تبادل ۳ میلیارد دلار دارو و غذا در سال برای کشور فراهم خواهد شد و این یعنی هیچ.

با این حال همچنان از نتیجه برجام، درس نگرفته و به دنبال ایجاد تعهدات و هزینه‌های جدید برای کشور در قالب کنوانسیون‌های CFT و پالرمو، آن‌هم نه بررسی و تأیید آن در بستر طبیعی و قانونی، بلکه با فشار سیاسی است. این روند در واقع، ادامه همان مسیر برجام است تا با دادن امتیازات نقد، وعده‌های نسیه را از اروپایی‌ها بگیرند.

۴. دولت از زدن نامه به رهبری چه هدفی را دنبال می‌کند؟ اگر اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام، تشخیص ندهند که این لوایح به مصلحت نظام است، دولت کدام مرجع را می‌خواهد با این نامه مقصر معرفی کند؟ این هشت وزیر برای کدام مرجع می‌خواهند هزینه سیاسی ایجاد کنند؟ با وجود اینکه رهبری دست دولت را در برجام، کاملاً آزاد گذاشته‌اند و دراین دو کنوانسیون که در مجمع تشخیص در حال بررسی است، هم اجازه کامل به مجلس و نهادهای قانونی داده‌اند تا این لوایح مسیر قانونی خود را طی کنند، دولت کدام هدف را نشانه گرفته است؟

۵. خبرها حاکی از آن است که تیم اقتصادی و دیپلماسی دولت نتوانسته‌اند اعضای مجمع را برای تصویب کنوانسیون‌های مورد نظر توجیه کنند. به همین دلیل، رو به بازی سیاسی آورده‌اند تا هزینه‌های نپذیرفتن این لوایح را برای نظام افزایش دهند.

صرف‌نظر از تلاش‌های زیادی که این روزها رئیس بانک مرکزی و تیم جدید وی در حوزه ارزی و پولی انجام می‌دهند- که حقیقتاً جای تقدیر و دست مریزاد دارد- هزار راه نرفته از جمله فروش ریالی نفت در بورس، پیمان پولی، مالیات بر عایدی سرمایه، کنترل نقدینگی افسارگسیخته و… وجود دارد که دولت با تفکرات نادرستی به سراغ آنهارفته است و همین امر باعث شده تا بانک مرکزی در دوره جدید با مشکلات زیادی مواجه باشد.

در این شرایط باید کدام اولویت را دنبال کرد؟ حل مشکلات با توان و ظرفیت درونی یا راحت‌ترین و بی‌نتیجه‌ترین کار، اعطای امتیاز به غرب با تصویب کنوانسیون‌های مسئله‌دار. در این روزها، کاملاً باید هوشیار باشیم تا مبادا برخی اقدامات و فشارهایی را که در مقاطعی از تاریخ انقلاب انجام شده و یادآوری آن رنجش آور است بار دیگر با فشار، موج سواری و جنجال‌آفرینی تکرار شود.

خبر آمد که خبری در راه است

محمدعلی وکیلی در ابتکار نوشت:

مطابق سنت نیکوی نظام، هرساله در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، تعداد زیادی از زندانیان با جواز رهبر انقلاب عفو خواهند شد. طبق گفته آیت‌الله آملی، این بار قرار است با نظر مساعد مقام معظم رهبری دامنه این عفو بسیار گسترده‌تر شود. این خبرِ امیدآفرین و این عیدیِ نظام در سالگرد انقلاب، می‌تواند عمق محبوبیت نظام را افزایش دهد.

حب نظام و انقلاب، با برخوردهای رئوفانه قطعاً بیشتر خواهد شد. آن‌هم انقلابی که ادعای مردمی‌ترین انقلاب دنیا را دارد و نظامی که تکیه و تاکید بر همراهی مردم دارد و خاکریزهای مشروعیتش را در اذهان ملت بنا کرده است، اینگونه رافت‌ها و مرحمت‌ها قابل انتظار است. رفتار رحیمانه و کریمانه، برازنده‌ترین رفتار نظام اسلامی باید باشد. هم آیین دینی ما و هم سنت ملی ما، فربه از این نکته نیکو است.

حال که قرار است دامنه رحمت نظام فراخ‌تر شود، چه نیکو است که پاره‌ای از خارج‌نشینان را نیز مشمول آن کنیم. بسیاری از ایرانیان در خارج از کشور، دلشان درگیر ایران است و چشم‌شان به این حکم است تا ببینند می‌توانند به کشورشان بازگردند یا نه.

در اتفاقات اخیر و تهدیدهایی که امروز بیخ گوش ما است، حقیقتاً عده زیادی از هموطنان خارج‌نشین، رفتار مرافقانه‌ای با نظام و ایران از خود نشان دادند و نشان دادند که می‌شود حول منافع ملی ایران، بزرگ‌ترین اجماع را شکل داد.

انسجام ملی در این شرایط، بزرگ‌ترین نیاز ما است. در این یکی دو سال اخیر که دشمنان بیش‌از هر وقتی رفتار خصمانه مقابل ایران دارند، بسیاری از مواضع روشن شد. روشن شد که اصلاح‌طلبان خارج‌نشین و حتی بسیاری از منتقدین نظام، علقه‌های ناگسستنی با انقلاب و ایران دارند.

اینکه تیم ضدایرانیِ کاخِ سفید، دربه‌در به دنبال گروه‌های ایرانی و ضدجمهوری اسلامی می‌گردد، اما بیش از ورشکسته‌های مجاهدین خلق و فسیل‌های سلطنت‌طلب چیزی پیدا نمی‌کند، خود نشانه آشکاری بر این ادعا است. حتی ارتدوکس‌ترین اپوزیسیون جمهوری اسلامی که مقداری به منافع ایران می‌اندیشد هم حاضر به همکاری با پروژه ضدایرانی کاخ سفید و عمال منطقه‌ای آنان نیست.

بسیاری از کسانی که در خارج کشور هستند به معنای واقعی «سرمایه» هستند؛ چه سرمایه‌داران اقتصادی و چه نیروهای کیفی انسانی که خصومتی با نظام ندارند و فقط تنها منتقد برخی رفتارها هستند، سرمایه‌های ما محسوب می‌شوند. رفتار رحیمانه و کریمانه نظام می‌تواند شوری ملی برانگیزد و ظرفیت‌های دست‌نخورده ما را شکوفا کند و این سرمایه ها را به کشور بازگرداند.

فراخ کردن دامنه این بخشش و گشوده‌تر کردن هاضمه نظام، چیزی نیست که نظام از آن ضرر کند. قطعاً این عفو عمومی، تعبیر به رافت نظام خواهد شد و از بریدگان، دلبری خواهد کرد و مناسبت دلدادگیِ مرافقان را عمیق‌تر خواهد کرد.

جامعه باز و دشمنانش!

حسن رضایی در وطن امروز نوشت:

سال ۶۴ زمانی که ما درگیر عملیات والفجر۸ بودیم، تا فاو پیش رفته بودیم و پل بعثت را به عنوان یک شاهکار مهندسی با استفاده از چند هزار لوله روی اروند احداث می‌کردیم، کسانی در دفتر مجله کیهان فرهنگی، هر هفته پیرامون یکی از کتاب‌های تازه ترجمه‌شده کارل پوپر میزگرد و جلسه برگزار می‌کردند.

کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» برای عبدالکریم سروش و شاگردانش خیلی مهم بود. آنها در پشت جبهه، دقیقاً افکار همان کسانی را تبلیغ می‌کردند که گازهای خردل، سیانور و اعصاب‌شان همزمان در حاشیه اروند بر سر رزمندگان ایرانی می‌ریخت! پوپر بعدها طی مصاحبه‌ای با اشپیگل نشان داد افکارش از گازهای مذکور هم چندین برابر خطرناک‌تر است. او علناً از لزوم هجمه نظامی دنیای مدرن به ملل غیرمتمدن، له کردن آنها زیر زنجیر تانک‌ها و به دریا ریختن آنان سخن گفت! توجیهش هم این بود که اینها تمدن مدرن را دستخوش بی‌ثباتی می‌کنند!

سیاستمداران غربی، با تکیه بر چنین ستون‌هایی در سراسر قرن ۲۰ و آغاز قرن ۲۱ مدام خشاب تفنگ‌شان را تعویض کردند و به کشتار ملل توسعه‌نیافته (به قول خودشان!) پرداختند. عبدالکریم سروش هم درنهایت شاگردان انبوهش را به جان دستگاه‌های فرهنگی- آموزشی و اقتصادی انقلاب اسلامی انداخت و خود به آمریکا گریخت تا شخصاً از پستان مادر اصلی آزادی تغذیه کند! روزهای نخست سال ۲۰۱۹ اما حتماً برای سروش و دوستان ایرانی‌اش روزهای خوبی نیست، چون حال اربابان فکری و اقتصادی‌شان در غرب چندان تعریفی ندارد؛ فرانسه هنوز در آتش جلیقه‌زردها می‌سوزد، انگلیس در حال خروج از اتحادیه اروپایی، همزمان در آستانه نوعی بی‌دولتی روزگار می‌گذراند، دولت آمریکا اساساً تعطیل است و دوره خوب اقتصاد آلمان همراه با مرکل هم ظاهراً رو به پایان می‌رود. مهد آزادی حالش خوب نیست و ظاهراً کم‌کم خشاب‌هایش را خالی می‌کند تا برای ترویج آزادی، باتوم به دست وارد میدان شود!

موج‌های اصلی بحران اما تازه در کمینند. جنبش جلیقه‌زردها کم‌وبیش به برخی شهرهای انگلیس سرایت کرده و وقتی برنامه اقتصادی جایگزینی وجود ندارد، طبعاً بحران پردامنه‌تر خواهد شد. امانوئل مکرون در پیام سال نو خود گفته است: «سرمایه‌داری لیبرال افراطی به پایان خود نزدیک می‌شود». مشت آهنین دولت او در برابر جلیقه‌زردها و برنامه‌های نئولیبرال آن در حوزه اقتصاد اما همچنان پابرجاست.

در دنیای تسلط سرمایه، دولت‌ها چیزی جز عمال سرمایه‌داران «جهان‌وطن» نیستند، لذا مکرون اگر هم بخواهد تغییری به سود مردم و ضرر سرمایه‌داران ایجاد کند، کار چندان آسانی نخواهد داشت. اینها اما هیچ‌کدام خللی در اراده غرب‌پرستان ایرانی برای پرستش این بت خونریز و مهاجم نداشته است.

برای آنها در هر صورت، «امضای کری تضمین است» و مدل توسعه، سبک زندگی و حتی دستشویی رفتن مطلوب، همان است که غربی‌ها دارند! لذا تابلوهای «راهنمای زائر» شهر مشهد را هم تبدیل به تابلوی «اطلاعات سفر» می‌کنند تا از استاندارد غربی‌ها تخطی نکرده باشند!

دستگیری و بازداشت بی‌دلیل خانم «مرضیه هاشمی»، خبرنگار ایرانی- آمریکایی پرس‌تی‌وی در روزهای گذشته، علامت سوال دیگری مقابل صداقت جیره‌خواران رسانه‌ای آمریکا و غرب در سطح جامعه ایران گذاشت. رسانه‌هایی که روزی با نشریه فرانسوی توهین‌کننده به نبی مکرم اسلام (ص) هم در حد تیتر و عکس یک همراهی کرده‌اند، این روزها ابداً تمایلی به برجسته‌سازی و پوشش خبر دستگیری خانم هاشمی نشان ندادند.

دستگیری بدون تفهیم اتهام خانم هاشمی در زمانی که برای عیادت از برادر مبتلا به سرطان خود به آمریکا رفته است، زنجیر زدن به پای وی، برداشتن حجاب اسلامی از سرش و عکس گرفتن از او، وادار کردن ایشان به خوردن گوشت خوک در بازداشتگاه و امتناع از دادن غذای جایگزین (نان) به این خبرنگار مسلمان، ترجمه دیگری از همان سخنان کارل پوپر درباره نوع تعامل با ملل توسعه‌نیافته است.

کسانی که بزرگ‌ترین افتخار پدر معنوی‌شان ایفای نقش ضبط صوت افکار برادر کارل است اما نمی‌خواهند این توحش مدرن اربابان خود را ببینند و برای مخاطب ایرانی‌شان بازگو کنند.

دولت‌های غربی پیش از این بارها و بارها پخش شبکه‌های پرس‌تی‌وی، العالم، آی‌فیلم و الکوثر را از ماهواره‌های مختلف خود حذف کرده‌اند تا نشان دهند در مبارزه با دشمنان (!) جامعه باز مصمم هستند! نوع برخورد دولت نئولیبرال فرانسه با جلیقه‌زردها نیز گویی ترجمه این سخنان «جان لاک» انگلیسی است که زمانی در دفاع از سرکوب مسیحیان مؤمن (پاپیست‌ها) گفته بود: «با هر عقیده دینی تا زمانی می‌توان مدارا کرد که اعتقاد به آن، امنیت پادشاهی را سست نگرداند!» جان لاک، پدر ایدئولوژی لیبرالیسم و از طرفداران استعمار ملل آسیایی و آفریقایی، خود تاجر برده بود! آزادی مدنظر اصلاح‌طلبان را نیز می‌توان با کنار هم قرار دادن این واقعیات تاریخی قرون ۱۷، ۲۰ و ۲۱ فهم کرد. غرب و دوستانش مروج نوعی از آزادی هستند که در آن به سلطنت کدخدا بر برده‌هایش خدشه‌ای وارد نشود، انقلاب اسلامی اما آمده تا طوق این بردگی را از گردن ما بردارد و خانم هاشمی فرزند این انقلاب است.

جرم خانم هاشمی این است که مانند تمام شهدا و مبارزان این راه پرافتخار طوق بردگی هیولای خونخوار غرب به گردن نداشته است. لذا بایکوت و سانسور اخبار مربوط به او از سوی رسانه‌های غرب‌گرا مسأله مبهم و پیچیده‌ای نیست. از نظر غرب و پرستندگانش، معنای آزادی واقعی، تنها شکستن چارچوب‌های شرع و بندگی خداوند است.

آزادی اما اگر بخواهد چارچوب آهنین برده‌داری مدرن را بشکند، واجب است صدای آن را در نطفه خفه کرد. روش‌های حذف هم بسیار متنوعند؛ از طراحی کودتا و جنگ تا تحریم اقتصادی و ترور فیزیکی دانشمندان، از باتوم و گاز اشک‌آور تا راه‌اندازی انقلاب رنگی و ساختن ضبط صوت‌هایی مثل عبدالکریم سروش برای ترویج سخنان غرب در کشورهای هدف! رسانه‌ای که غرب را بزک می‌کند و بایکوت اخبار مظلومیت مظلومان عالم را در دستور کار دارد، تفاوتی با سلاح‌های سوییسی که مردم یمن را قتل‌عام می‌کنند ندارد. این هر ۲ دشمنان جامعه باز هستند؛ درست مثل گازهای خردل و عبدالکریم سروش!

بگذارید هاشمی زنده بماند!

محمد محمودی در آرمان نوشت:

۱- سال ۸۸ و در اوج حملات رسانه‌ای به رئیس وقت مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام، وقتی برای اولین بار لینک دسترسی تیترهای تخریبی علیه ایشان را در سایت شخصی خودشان(hashemirafsanjani.ir) قراردادم با انتقاد اطرافیان روبه‌رو شدم که مگر دشمنان هاشمی رسانه کم دارند که در تنها رسانه آیت‌ا… هم به تبلیغ‌شان می‌پردازی؟ که البته پاسخ من فقط ارجاع به نظر خود آیت‌ا… بود.

بعدها شنیدم آقای هاشمی در پاسخ به همان انتقادات فقط یک جمله گفته بود که: بگذارید فلانی کارش را انجام دهد! و تا روز آخر حیات مبارک خود هم پای این نظر خود ایستادند. ۲- از نظر نگارنده «هاشمی، زنده به مخالفانش است!» چون اگر عملکرد مخالفان ایشان را فقط در طول دو سال گذشته از زمان رحلتش بررسی کنیم، به خوبی مشهود است خدمتی که سازنده مستند «هاشمی، زنده است» و آقای موسوی خوئینی‌ها -با مصاحبه اخیرش- در زنده نگه داشتن نام هاشمی کرده‌اند را هرگز دوستداران ایشان نکرده‌اند، چرا که وقتی هنوز از تشییع تاریخی او حتی یک مستند کوتاه یا کتاب و عکسی کوچک درنیامده! باید دست‌مریزادی گفت به سازندگان مستند هاشمی زنده است که لااقل همت تولید اثری -هر چند وارونه- را درباره رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام داشتند تا با حواشی آن تنور سرد دومین سالگرد ارتحال آیت‌ا… هاشمی را گرم کنند و یا قدردانی ویژه کنیم از آقای موسوی خوئینی‌ها که با مصاحبه خود -که البته شباهت فراوانی هم به تخریب‌های احمدی‌نژاد داشت- ویژه‌نامه منتشر شده سالگرد ارتحال را از رخوت محتوایی درآورد! ۳- هاشمی تا امروز زنده مانده چون مخالفانش چهل سال است در داخل و خارج کشور هر چه خواستند، نوشته و گفته و ساخته‌اند! پس بگذارید هاشمی زنده بماند نه به تقدیس و تعبیرهای بزرگ. نه به جلوگیری از اکران یک مستند و کوبیدن همه‌جانبه یک مصاحبه! هاشمی زنده ماند چون خواست تا صدای شکستن خود را بشنود و شنید! پس کسی را به‌خاطر تخریب او نشکنید.

هاشمی زنده ماند چون در اوج محبوبیت داخلی و خارجی باز هم خود را یک روستایی‌زاده ساده می‌دانست که هر نو رسیده‌ای می‌توانست زبان به نقد و تخریبش بگشاید و عقوبتی نبیند. بگذارید هاشمی برای مردم همان هاشمی بماند. از هاشمی ابرمردی دست نیافتنی ساختن بزرگترین جفا به خود اوست. چون او به شکستن خود راضی‌تر بود. پس بگذارید هاشمی زنده بماند. زنده به تخریبگران و مخالفانش!

تلویح سیاسی هجرت از «علوم انسانی» به «علوم شناختی»

حامد حاجی حیدری در رسالت نوشت:

رویداد بسیار بسیار مهمی بود، ولی این سطح اهمیت، عمدتاً در سطوح فعالان سیاسی، درک نشد. این رویداد، اهمیت قابل‌ملاحظه‌ای هم در سطح زیربنایی و هم در سطوح روبنایی سیاست و معیشت خواهد داشت. نشست چهارشنبه رهبر عالی جمهوری اسلامی با گروه پیشران علوم شناختی به سرپرستی دکتر سید کمال خرازی، پس از کنش‌های سیاسی هوشمندانه‌ای همچون فکر علوم انسانی ایرانی-اسلامی، ایده مهندسی فرهنگی، و الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت، چهارمین و احتمالاً مهم‌ترین کنش دانشی رهبر عالی و خوش‌فکر جمهوری اسلامی است.

این‌ها چهار ابرپروژه هستند که طیف‌های متنوعی از فعالان علمی و اجتماعی را درگیر می‌کنند؛ ولی با این حرکت چهارم در زمینه «علوم شناختی»، حالا می‌شود گفت که زمینه یک‌سره تازه‌ای گشوده شده است، هر چند که صرف این گشایش کافی نیست و باید دلالت‌های ضمنی و تلویحات آن لحاظ شود. ماجرا از این قرار است؛ تلاش‌های جهانی برای بهبود علوم انسانی، پس از چند دهه بحرانی، چندان موفق نبوده است، ولی پدیدار شدن «علوم شناختی»، دگرگونی مهمی است، که می‌تواند به مهاجرت بزرگ از علوم انسانی نارسای موجود به سمت یک وضعیت میان‌رشته‌ای مثمر ثمرتر منتهی شود. حالا می‌شود امیدوار بود که به جای «نطق‌های متأسفانه» عالمان علوم انسانی، برای انبوه مسائل رفتاری و اجتماعی امروز، راه‌حلی ارائه شود.

پایه‌گذاران علوم انسانی مدرن را می‌توان به تفاوت، تامس هابز، آدام اسمیت، چارلز داروین یا شاید هم آگوست کنت دانست. هر کدام از این دانشمندان را لحاظ کنیم، نهایتاً باید بپذیریم که میراث‌های فکری آن‌ها، کم و بیش، از پس بحران‌های پایان قرن بیستم برنیامدند و درخواست‌های بشری در قبال علوم انسانی را بی‌پاسخ گذاشتند. عمده‌ای از مسائل امروز ما، نیازمند روی تافتن از این پایه‌گذاران، و گشودن مسیر شجاعت به سمت یک چشم‌اندازپایه علمی جدید است که فی‌الجمله و فعلاً نام آن «علوم شناختی» گذاشته شده است؛ من نام آن را «علوم شبکه‌های انسانی-ماشینی-طبیعی» می‌گذارم، و باور دارم که مسیر برون‌رفت مناسبی از بن‌بست علوم انسانی روشنفکر زده امروز است. مسیر خوبی باز شده است، اما البته نیاز به کامل شدن دارد.

عالمان علوم انسانی امروز با معضلات بغرنجی همچون عدالت، آزادی، آموزش، جنسیت، تمدن، زوال، ماشینیسم، جهانی‌سازی، محیط زیست، و …، مماشات می‌کنند، و در پیشروترین شگرد، حاملان «نطق‌های متأسفانه» هستند، بدین ترتیب که در فرار به جلو، مدام از اتفاقات ناگوار ابراز تأسف می‌کنند. در حالی که فنون فنی-مهندسی، مشغول طراحی مسیرهای پیشروی تحول در حیطه‌های تکنولوژیک هستند، عالمان علوم انسانی، علم‌ورزی خود را در منفی‌بافی بی‌پایان به رخ دانشجویان و مردم عادی می‌کشند، و از این قرار، مدت‌هاست که نزد بسیاری از مردم این پرسش مطرح است که سرمایه‌گذاری در علوم انسانی دقیقاً به چه کار می‌آید؟ حالا با «علوم شناختی»، مسیرهای تغییر خوبی فتح شده است، اما نیاز به کامل شدن دارد، ولی در همین ابتدا هم افق‌های روشنی پیداست.

در حالی که اوضاع اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دنیا رو به وخامت دارد، عالمان علوم انسانی، همچنان مشغول بحث‌های سیاسی و فلسفی پایه هستند؛ و در این فراغت خوش‌نشین، مفروض‌شان این است که روند تکامل، کار خود را می‌کند و مسائل انسانی و اجتماعی مردم به کمک تکنولوژی که گویا خود به خود رو به پیشرفت دارد! حل می‌شوند؛ یا اینکه سیاستمداران، بحث‌های سیاسی و فلسفی روشنفکران را به زمینه عمل سیاسی می‌رسانند و لازم نیست تا خود عالمان علوم انسانی غم عملیاتی شدن دیدگاه‌هایشان را بخورند؛ این‌ها پیش‌فرض‌هایی است که اصولاً محقق نمی‌شود، چرا که کلاف این بحث‌های روشنفکرانه علوم انسانی بیش از حد سر در گم است.

حالا، مهندسان شبکه‌های ماشینی که گریزی از درگیر شدن در اقتضائات عملیاتی و مهندسی ندارند، و اعتقادی هم به سپردن امور به دست تقدیر مفروضات تکامل‌گرایانه ندارند، با به رسمیت شناختن ماشین‌ها و هوش مصنوعی، کوشش می‌کنند تا به محدودیت‌های عملی فائق بیایند، و مسیرهای تغییر را باز کنند. آن‌ها از صحنه رزم با موضوعات عملیاتی به خلوت‌های دنج روشنفکرانه فرار نمی‌کنند، بلکه درگیر می‌شوند. آن‌ها از بی‌طرفی ارزشی بیزار هستند، و در چارچوب یک منطق فازی و هوشمند، می‌کوشند با بصیرت، مسیرهای «بهبود» را باز کنند. با این ترتیب، مسیر اخلاقی خوبی گشوده شده است، اما نیاز به کامل شدن دارد.

علوم شناختی، درخشان‌ترین مسیر میان‌رشته‌ای است که تا کنون گشوده شده است. پیش از این، دو اردوگاه بزرگ نظریه عمومی سیستم‌ها، و نظریه عمومی بازی‌ها کوشش کرده‌اند تا چنین زمینه تلفیق بزرگی را پدید آورند. برای مدت‌های مدید، عامه مردم درک می‌کردند که کار جدایی تخصصی علوم از جایی ایراد دارد؛ اینکه زمینه‌های تخصصی مختلف یکدیگر را انکار می‌کردند، و مردم به عنوان مصرف‌کنندگان دانش، مردد می‌ماندند که تضادها و تخاصم‌های دانشمندان را چطور آشتی دهند.

دو اردوگاه نظریه سیستم‌ها و نظریه بازی‌ها به قدری این تلفیق را محقق کردند؛ ولی چشم‌اندازهای اصولی آن‌ها به قدر کافی جامع و فارغ از تناقض نبود؛ خصوصاً که گاه تنه به «شناخت‌ناگرایی» و «نسبیت‌گرایی شناختی» می‌زدند؛ حالا، در زمینه علوم «شناختی»، ما جمع‌بندی مناسبی در زمینه فلسفه زبان داریم که آگاهانه می‌کوشد تا از تناقض‌ها و نسبیت‌ها مبرا باشد، و این کوشش را در زمینه‌ای از هوشمندی و ریاضیات در عین فروتنی فلسفی و علمی جویا می‌شود. مسیر خوبی در زمینه «حکمت» گشوده شده است، اما نیاز به کامل شدن در زمینه «توحیدی» دارد. علوم شناختی، از «شناخت‌گرایی/ COGNITIVISM» در دهه ۱۹۵۰، مشخصاً با رویارویی موفق نوآم چامسکی با «شناخت‌گرایی/ NON-COGNITIVISM» مندرج در رفتارگرایی دارد.

در این رویارویی، به رغم نسبیت‌گرایی غالب در جریان‌های مختلف فکری سده بیستم که علوم انسانی و عمل سیاسی را به کثرت‌گرایی غیرمسئولانه‌ای سوق داده بود، شناخت را به عنوان مفروض غیر قابل انکار، نقطه عزیمت خود قرار می‌دهد، می‌کوشد تا فرآیند شناخت را درک نماید و آن را پایه‌ای برای درک ژرف‌ساخت‌ها قرار دهد. این گرایش به اصول و ژرف‌ساخت‌ها، در صورتی که به خوبی کامل شود، بازگشتی به سمت «دیدگاه توحیدی» بعد از یک قرن آشفتگی خواهد بود، که نیاز به کامل شدن دارد.

نهایتاً، از دیدگاه من، اینکه دکتر سید کمال خرازی، وزیر خارجه عصر اصلاحات، سمت مدیریت بر چنین مسیری را عهده‌دار هستند، یک معنای ضمنی دیگر نیز دارد. در حالی که خط اصلاحات را با سرسپردگی رئیس دولت به نسبیت‌گرایی شناختی و سروشیسم می‌شناسیم، صدارت دکتر خرازی، نحوی ادای دین و جبران مافات اصلاحات به «شناخت» و ضرباتی است که نسبیت‌گرایی شناختی به «حکمت» و «اخلاق» و «سیاست» زد. علوم شناختی، به جای تشکیک در «شناخت»، آن را مفروض و نقطه عزیمت می‌داند، و این کفاره معصیتی است که برای دو دهه منجر به هبوط ما به ولنگاری اخلاقی و فرهنگ سیاسی پلورالیستی شد. در علوم شناختی، مسیر فرهنگی و سیاسی خوبی گشوده شده است، که نیاز به کامل شدن دارد.