روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
************
این همه تناقض این همه عقدهگشایی!
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
با جماعت واقعا عجیبی روبرو هستیم. جماعتی پر از «تناقض و دروغ»، پر از «نفاق» و مملو از «کینه». استاد بزرگ شهید مطهری درباره چنین جماعتی است که میگوید: «منافق کسی است که فکر و اندیشهاش یک جور میگوید و زبانش جور دیگر، درست بر ضد آن، احساسات و عواطفش در یک جهت است، ولی تظاهرات ظاهریش در جهت دیگر» و امام علی(ع) هم درباره این جماعت چنین میفرماید که: «شر الأخلاق الکذب والنفاق» «بدترین خویها، دروغگویی و دورویی است.»
جماعت غربپرستی که ژست روشنفکری میگیرند و گلو پاره میکنند در دفاع از «صداقت»، «دموکراسی»، «سواد» و «نخبگان علمی» و مقاله مینویسند از لزوم سپردن امور کشور به این طیف و خطرات سپردن قدرت به نظامیها. اما همزمان، به بهانه پیدا شدن یک جسد ناشناس مومیایی شده، از حکومتداری فردی دفاع میکنند که هم دیکتاتور بوده، هم بیسواد و هم نظامی! از لزوم احترام به همه ادیان میگویند، با جا زدن حزب «بهایی» به عنوان یک دین! مینویسند نباید به اقلیتهای دینی اهانت کرد، اما به امام معصوم اهانت میکنند!
در حالی که بسیاری از همقطارانشان با پروندههای سنگین و جرمهای رنگین، یا در زندانند، یا گریخته و تحت تعقیبند، از مجرمی که پس از محکومیت به 2 سال زندان، به زندان رفته، روزهاست که مینویسند، کاریکاتور میکشند، مستند میسازند و در یک کلام «عقدهگشایی» میکنند. مقالات، گزارشها، فیلمها و کلیپهایشان را که ببینی، میبینی درست به همان نقاط مثبت و اقدامات قابل دفاعش حمله میکنند. انگار حادثه ناخوشایند کهریزک فقط یک بهانه است، و دلشان از جاهای دیگری خون است، چرا که اثری از این حادثه در گزارشات و مستنداتشان نیست، یا اگر هست، در همان مقدمه اشارهای به آن شده و از آن رد میشوند. یکی مینویسد، 15 سال پیش علیه من چنین حکمی را صادر کرد، آن یکی میگوید، یک بار روزنامه مرا بست، آن دیگری هم مینویسد باور نمیکردم قبل از مردنم، زندانی شدنش را ببینم. وقتی روزنامهنگار بودم، به یکی از تیترهای من ایراد گرفت و.. یک عقدهگشایی عیان و تمام عیار…
از نگاه این جماعت، فساد هم «خوب» و «بد» دارد. مجرمها هم به خوب و بد تقسیم میشوند. همین طور جاسوسها. اگر فساد را فلان آقازاده نزدیک به فلان جریان مرتکب شده باشد، خوب است ولو بیتالمالی که به غارت رفته 16 هزار میلیارد تومان باشد! جاسوس اگر از لابلای نفوذیهای به مراکز تصمیمگیر و تصمیمساز نزدیک به این طیف دستگیر شده باشد، جاسوس نیست، نخبه است حتی اگر امنیت ملی کشور را به خطر انداخته و به اسم فعال محیط زیست، در حال جاسوسی از زرادخانههای موشکی باشد. این جماعت ابایی ندارند حتی دزدها و کلاهبردارها را هم «کارآفرین» جا بزند و فلان کلاهبردار محکوم شده و به زندان رفته را «استیو جابز» بخوانند، فقط به این دلیل که نزدیک به طیف خودشان است. یکی از رسانههای این طیف سالی یک بار با شهرام جزایری مصاحبه میکند و تصویر وی را تمام صفحه چاپ و از تواناییها و نبوغش مینویسد!
وقتی سران فتنه با حمله به سران سه قوه، به صورت نظام پنجه میکشیدند و با «دروغ بزرگ تقلب» مردم را به کشتن میدادند، آزادیخواه خوانده میشدند اما وقتی آن جریان انحرافی با حمله به سران سه قوه همین مسیر را طی میکند، خواستار برخورد جدی با او میشوند! با دلیل و بیدلیل از لزوم رفع حصر میگویند و مینویسند، در دورترین روستاها هم مردم خواستار رفع حصرند! همزمان خواستار دستگیری و حصر منحرفی میشوند که دقیقا همین راه را طی میکند! جریان انحرافی و زنجیرهایها به تقاطع خوردهاند. این جریان امروز رسیده به نقطهای که آن جماعت سالهاست درآنند.
وقتی مذاکرات هستهای آغاز شد، آمریکا برای این طیف شد «کدخدا» و «همه کاره» مذاکرات. آقای ظریف وقتی با جان کری قدم میزد، با او در نهان و آشکار میبست، با او لبخند میزد، تصاویر این قدم زدن و خندیدن میشد «عکس تمام صفحه» روزنامههایشان تا چنین القا شود که، اروپا «کشک» است و با بستن با کدخدا، همه مشکلات اقتصادی و غیر اقتصادی و حتی مشکل آب خوردن ملت حل خواهد شد؛ تا بگویند با آمریکا باش، پادشاهی کن! بدعهدیها که به اوج رسید وکدخدا زیر همه چیز که زد، گفتند آمریکا فقط یکی از اعضای 1+5 است، با اروپا (بخوانید فرانسه و انگلیس و آلمان) ادامه میدهیم!
شاید از ترس پیوستن اروپا به ترامپ، شاید هم از روی خوشخیالی، این طیف آنقدر به فرانسه امتیازات اقتصادی داد که بنابر اعلام رسانههای فرانسوی، دستکم صنعت خودروی بحرانزده این کشور جان تازهای گرفت. قراردادهای سنگین گازی و نفتی با شرکتهای بدسابقه فرانسوی بماند. اما ماکرون هم سهشنبه شب گذشته در جریان دیدار با ترامپ، تیر خلاص را این بار به سادهلوحان خوشخیال زد و با رئیسجمهور آمریکا علیه برنامه موشکی و منطقهای کشورمان «همقسم» شد. بندگان خدا تصور میکردند ماکرون به نیویورک رفته تا ترامپ را قانع کند که برجام دست نخورده باقی بماند اما گویا ترامپ ماکرون را مجاب کرده که مسائل منطقهای و برنامه موشکی کشورمان را هم به برجام گره بزند. ماکرون بعد از دیدارش با ترامپ توافق برجام را ناقص دانست و گفت خواهان توافقی است که شامل مولفههای زیر باشد:
اول، از هرگونه فعالیت هستهای ایران تا سال ۲۰۲۵ جلوگیری کند، که این امر به دلیل وجود برجام محقق شده است. دوم، باید اطمینان حاصل کند که ایران در بلندمدت نیز فعالیت هستهای نخواهد داشت. سوم، از این پس موضوع «اساسی» متوقف کردن فعالیتهای موشکی بالستیک ایران در منطقه است. و چهارمین (موضوع) فراهم کردن شرایط برای یک راهحل- یک راهحل سیاسی برای مهار ایران در منطقه- در یمن، سوریه، عراق و لبنان است.
روزنامههای زنجیرهای، بهدلیل همان سه صفتی که در ابتدای این وجیزه برشمردیم، در صفحات روزنامههایشان طبق روال چند ماه گذشته «نعل وارونه» زدند. تلاش کردند خیانت ماکرون و اروپا به ایران را هم، «وفاداری» و یا «یک پیروزی دیگر دیپلماتیک» جا بزنند. مثلا نوشتند، ترامپ باز هم زورش به برجام نرسید(!) یا ماکرون ماموریت خود را با موفقیت انجام داد و…
برخی نیز با پرداختن به حواشیهای بیارزش که ارتباطی با مشکلات اصلی مردم ندارد، روی مبارک خود را به آن طرف گرفته و طوری وانمود کردند که، اصلا اتفاق مهمی نیفتاده است. مثلا دیروز گفتند، با سفر به دور افتادهترین روستاهای کشور دیدهاند، دغدغه مردم بیکاری جوانانشان نیست، دغدغه آنها رفع حصر است!
از اهمیت امنیت ملی میگویند و به امنیت ملی میتازند. روزنامهای را با شعار «دهانها را نبندیم» و تنها به دلیل بازنشر تهدیدات یک جریان انقلابی علیه سعودیهای جنایتکار و با دروغ «به خطر افتادن امنیت ملی» میبندند اما، سخنرانی میکنند و میگویند، منطقه خاورمیانه را ایران و عربستان با رقابتهایشان نابود کردهاند! اتهاماتی را که ترامپ، نتانیاهو و بن سلمان میزنند و با اتکا به همین اتهامات تهدید و تحریممان میکنند را تکرار میکنند و امنیت ملی را به خطر میاندازند.
«مانور دیپلماتیک» اون
حامد رحیم پور در خراسان نوشت:
در اتفاقی تاریخی، رهبران دو کره در روستای مرزی پان مون جون با شعار «صلح یک شروع جدید»دیدارکردند. روستایی که با چند کانکس آبی رنگ سمبل مرز جدایی دو کره است و در سال ۱۹۵۳ در آن توافق آتش بس میان دو کره به امضا رسید اما هنوز رنگ توافق نامه پایان جنگ را به خود ندیده است .« مون جائه این» و «کیم جونگ اون» در پایان نشست تاریخی خود اعلام کردند که خواستار برقراری صلحی پایدار و دایمی میان دو کشور و تبدیل شبه جزیره کره به یک منطقه عاری از سلاح هستهای هستند.کره شمالی و کره جنوبی هر دو اظهار علاقه کردهاند که با رئیس جمهوری آمریکا و نیز شاید رئیس جمهوری چین دیدار داشته باشند تا پایان جنگ بین دو کشور و برقراری صلحی پایدار و همیشگی را اعلام کنند.همزمان،رئیس جمهور آمریکا نیز که شروعکننده شخصیسازی خصومت میان خود و اون بود با انتشار پیامی ضمن استقبال از دیدار سران دو کره، آشتی این دو کشور را به نفع خود مصادره کرد و نوشت :”جنگ کره به پایان می رسد! آمریکا و همه مردم بزرگش باید به آن چه که اکنون در کره در حال رخ دادن است، افتخار کنند!”.
به رغم بازتاب گسترده این دیدار و دیدار احتمالی اون و ترامپ بسیاری از تحلیل گران و حتی خود ترامپ به نوعی تلاش دارند سیاست جدید پیونگ یانگ را به منزله عقب نشینی جدی این کشور وپیروزی سیاست فشار و مذاکره از سوی آمریکا و متحدانش علیه پیونگ یانگ قلمداد کنند . اما به واقع چه چیزی باعث شده است اون حاضر به این تغییر رویکرد جدی شود؟ و آیا می توان چشم انداز روشنی برای این بحران متصور بود؟
تابستان سال گذشته پس از این که کره شمالی یک موشک قاره پیما را آزمایش کرد کیم جونگ اون گفت اکنون همه خاک آمریکا در تیررس ماست و پس از آن بود که پیونگ یانگ با دست پر برای مذاکره اعلام آمادگی کرد. در بیانیه اخیر دولت کرهشمالی نیز در تشریح تصمیم پیونگ یانگ آمده است که کیم جونگ اون گفته دیگر نیازی به ادامه آزمایشهای هستهای وجود ندارد ،نخست به این دلیل که پروسه علمی و فنی پروژههای هستهای و موشکی کره شمالی تکمیل شده و دوم این که از این به بعد سعی دارند در حوزه توسعه اقتصادی حرکت کنند چرا که پرواضح است که تحریم های چند ساله و به ویژه همراهی متحدان اصلی پیونگ یانگ چون چین و تا حدی روسیه با دور جدید این تحریم ها شرایط اقتصادی را بر کره شمالی تنگ تر کرده است ،بنابراین دستور توقف فعالیت های مرکز پژوهشی مربوط به فعالیتهای موشکی-هستهای به قول گراهام هریسون، تحلیلگر گاردین، یک مانور دیپلماتیک،( diplomatic manoeuvring) ارزیابی میشود.
هرچند ترامپ مانند توئیت دیروزش از اعلام توقف آزمایش های موشکی و هسته ای کره شمالی استقبال کرده است و احتمالا سعی دارد آن را به عنوان یک پیروزی برای خود جلوه دهد این در حالی است که تردیدهایی در مقابل این حجم بالا از خوشبینی ترامپ وجود دارد،تا جایی که ایستونوری انونودرا، وزیر دفاع ژاپن، نتوانسته از بیان تردیدش خودداری کند و به همین جهت هم میگوید: «ما بابت این مسئله نمیتوانیم رضایت داشته باشیم. کیم جونگ اون اشارهای به دست کشیدن از آزمایشهای موشکی میانبرد بالستیک و کوتاه برد نکرده است.» تردید او از این جهت واقعیت دارد که اون تنها از تعلیق برنامه موشکهای قارهپیمای خود گفته و اشارهای به تعلیق برنامه موشکی میانبرد و کوتاهبرد نکرده است.افزون بر این،کره شمالی همواره خواستار خروج نظامیان آمریکایی از منطقه و پایان دادن به رزمایش های پی درپی آمریکا با کره شمالی و ژاپن شده و این در حالی است که آمریکا برای کنترل چین و دستیابی به بازار گسترده شرق آسیا در تلاش است حضور و نفوذ خود را در این منطقه گسترش دهد و بر همین اساس رویکرد پیونگ یانگ در برخورد با آمریکا تابعی از رویکرد چین است. در این چارچوب به نظر می رسد در شرایطی که چین درگیر جنگ تجاری با آمریکاست با تاثیرگذاشتن بر کره شمالی و تشویق به مذاکره، درصدد است از فشارهای کاخ سفید در حوزه های تجاری از جمله تعرفه های گمرکی بر کالاهای چینی بکاهد. برای پیونگ یانگ نیز اعلام توقف آزمایش موشکی وهسته ای می تواند اقدامی تاکتیکی و نمادین در برابر شرایط جدید به ویژه امتیاز های چین به آمریکا در این حوزه باشد.
برخی تحلیل گران معتقدند شتاب ترامپ برای مذاکره با کیم جونگ اون با تنش های جاری و تشدید این تنش ها در روابط آمریکا با روسیه ارتباط دارد و او با این تاکتیک در صدد شکاف در همسویی پکن و مسکو است و به محض فارغ شدن از این تنش شدید، دوباره به رویکرد فشار بر چین و کره شمالی باز خواهد گشت. برخی نیز حتی این احتمال را میدهند که ترامپ و حلقه پیرامونی او حاضر شدهاند تا یک کره شمالی مسلح به سلاح هستهای را به عنوان واقعیت موجود بپذیرند و بیشتر به دنبال این هستند تا تواناییهای جنگی کره شمالی را مسدود و محدود کنند یا کاهش دهند تا این که به دنبال حذف آن باشند. هر چند که حاضر نیستند این موضوع را به صورت رسمی اعلام کنند.
به نظر می رسد دو مانع جدی بر سر به نتیجه رسیدن مذاکرات وجود دارد ابتدا تاکید آمریکایی ها بر خلع سلاح هسته ای کره شمالی و دیگری کاهش حضور نظامی آمریکا در منطقه به عنوان یکی از خط قرمزهای اون . بسیار بعید به نظر می رسد کره شمالی برگ برنده خود یعنی بمب اتمی و هیدروژنی را که شاید اصلی ترین عامل ایجاد شرایط فعلی مذاکراتی باشد صرفا براساس توافق کاغذی با آمریکا کنار بگذارد در حالی که تجربه های قبلی مثبتی از توافق با آمریکایی ها ندارد و در عین حال نمونه بالفعلی از عهدشکنی آن ها همچون برجام را هم مشاهده می کند. در طرف مقابل اون نیز به خوبی می داند که کاهش حضور نظامی در منطقه شرق آسیا برای آمریکایی ها بسیار سخت است و آن ها به واسطه منافع سیاسی و اقتصادی گسترده این مسئله را نخواهند پذیرفت لذا روی یکی از اصلی ترین چالش های طرف مقابل دست گذاشته است تا بتواند امتیازات امنیتی و اقتصادی بیشتری بگیرد بر این اساس هیچ تضمینی وجود ندارد که مذاکرات دو طرف در آینده به نتیجه برسد و در آن صورت برای کره شمالی از سرگیری آزمایش های موشکی و هسته ای اقدامی بسیار ساده خواهد بود.
نفس جوانگرایی مغتنم است!
امیر استکی در وطن امروز نوشت:
از زمانی که جناب روحانی همین یک هفته پیش اعلام کرد ما در دولت نوکر ملتیم، علنا و البته به شکل تلویحی، شکست نومحافظهکاران اعلام شد؛ کسانی که با ژستهای حق به جانب اعلام میکردند «مملکت نوکر نمیخواهد و سخت نیازمند مدیر است»، حالا پس از قریب به 5 سال به پارادایم «نوکری ملت» شیفت پیدا کردهاند و سخن از خدمتگزاری خالصانه به ملت میگویند. حالا که تق همه ادعاهای دولتمردان یکی پس از دیگری درمیآید، نوبت آن رسیده است که مدیریت وعده شده و شکستخورده به نوکری خادمانه و مهربانانه تغییر کند و این چیزی جز شکست پرنسیب «ما مدیریم» و «ما توانمندیم» و «ما ژنرالیم» نیست. در این میان اما یک ناپرهیزی بزرگ در دولت جناب روحانی، خارج از این شکست بزرگ جای خواهد گرفت؛ یک وزیر جوان که حداقل اگر کاری از پیش نمیبرد، زبان جامعه را بهتر میفهمد. این از همان واکنش جالب توجهش به خطای 10برابری رئیسجمهور در ارائه آمار شاغلان در فضای مجازی و تلگرام و از واکنشهای میدانی و بموقعش به انتقاداتی که به وزارت تحت امرش وارد میشود بخوبی مشخص است. مدیران 30 تا 40 ساله به نظر بیش از مدیران 60 ساله و بیشتر به کار کشور میآیند.
حداقل نه در همه مناصب و مسؤولیتها، بلکه در عمده آنها کارایی بیشتری از خود نشان خواهند داد؛ چه اینکه جوانی و جویای نام بودن خود بسیار در این زمینه موثر است. برای کسی که از فردای انقلاب اسلامی در سال 57 تخت گاز تا به همین امروز مدیر ردهبالا در جاهای حساس بوده و کاملا از چند و چون تحرک سیاسی و رو به بالا در این سیستم سیاسی آگاه است و مطمئن است اینجا آخر خط برای او است، دیگر میل و تمنایی به عملکردی شگرف و گشودن راههای جدید نخواهد ماند. این توصیف عمده مسؤولان دولت کنونی است؛ کسانی که سالهاست در زمینه رشد و پیشرفت عمودی در مناصب و موقعیتها به بلوغ رسیدهاند و حالا هر چقدر که زمان بیشتری به آنان فرصت مدیریت داده شود تنها به رشد افقی و ریشه دواندن بیشترشان ختم خواهد شد. این عزیزان در بازهای بسیار کمتر از سهلگیرانهترین روندهای طبیعی رشد و پیشرفت کاری، به بلوغ در این زمینه رسیدند؛ مانند نوزادی که بدون طی مراحل نونهالی، کودکی، نوجوانی و جوانی به میانسالی رسیده باشد. اگرچه جوانگرایی در حد واگذار کردن وزارت، رفتن همین راه است اما در شرایطی که هنوز سازوکار به رسمیت شناختهشدهای برای تحرک عمودی نیروهای مدیریتی و سیاسی جز همان جهش از نوزادی به بلوغ وجود ندارد، این بازتکرار مجدد، خود میتواند مغتنم باشد؛ کمترین فایدهاش این است که کندههای قطور و در حال پوسیدنی را که ریشههای بزرگی در خاک منافع و منابع این کشور دواندهاند به مرخصی پیش از مرگ میفرستد و این برای لشکر جوانان تحصیلکرده و بیکار موجود در کشور اگرچه در تحلیل نهایی نان نخواهد شد اما حداقل مایه دلخوشی خواهد بود.
بسیاری از قواعد نانوشته مدیریت کلان در کشور ما، جز با تجربه و آزمودن به دست نمیآید. از طرف دیگر این قواعد نانوشته در بسیاری موارد اموری زائد و دست و پاگیر است. پس نیاموختن آنها با شیفت سریع مدیران سی و چند ساله، از اساس امر میمونی است که نویددهنده منقرض شدن آن قواعد فرصتسوز و الیگارشیساز خواهد بود. بسیاری از آن قواعد، رودربایستیهای یک کاست بسته سیاسی و خویشاوندی است. نیاموختن آنها و بیاطلاع ماندن از آنها نهتنها ضعف نیست، بلکه فرصتی بزرگ برای جمهور مردم خواهد بود. در جایی باید از مدیریت کلان نیروهای سن و سالدار دفاع کرد که یک روند مشخص و منطقی زمانی در کنار استعداد و توانمندی برای رشد و پیشرفت عمودی وجود داشته باشد.
در جایی که چنین روندی وجود ندارد یا بسیار مختل و کم و کجکارکرد است، دفاع از مدیران سن و سالدار دفاع از پختگی نیست، بلکه ایجاد یک پوشش موجه برای نوزادانی است که به یکباره مسن شدهاند. همین میشود که این افراد را توهم اینکه واقعا توانمندی خاصی دارند برمیدارد و فرزندانشان هم لاجرم احساس میکنند پای ژن مطلوب و مرغوب و برتر در کار بوده است که راه 30 ساله را پدرانشان یکی ـ دو ساله و خودشان یکشبه پیمودهاند. همین میشود که مسؤولان ارشد واقعا فکر میکنند تخمهای 2 زرده زیادی برای ملت گذاشتهاند و کمکم در دادگاه وجدان خود پیروز میشوند و نتیجه میگیرند موجوداتی خاص با توانمندیهایی برتر هستند، مثل همان توهمی که در پارادایم اشرافیت موروثی و نجیبزادگی وجود دارد؛ بدون هیچ تلاشی اشراف و نجیبزادگان خود را برتر و مستحق احترام میدانند و حالا پس از سالها سوار بودن الیگارشی مدیران و مدیرزادگان بر ملت، این توهم برای آنها به یک اصل بدیهی و اخلاقی درونی تبدیل شده است که در هر حالتی بر ملت شرافت دارند. حالا همانگونه که وزیر جوان ارتباطات در اردبیل به آن بحق اشاره کرده است، عدهای نهتنها اشرافی زندگی میکنند، بلکه این را حق و لیاقت خود میدانند. وزیری که هنوز بهواسطه جوانی و طی نکردن 3-2 دهه بر گرده مردم، این توهم را بخوبی میبیند و از آن برائت میجوید.
جوانگرایی با همه کم و کاستیهایی که در حالت طبیعی میتواند داشته باشد، در این وضع غیرطبیعی کنونی همانگونه که گفتیم مغتنم است و در میان شکست کلی دولت و تبدیل شدن معتدلان از ژنرال به نوکر، این یک بارقه امید، اگرچه در تحلیل نهایی به کار ساختن چهره موجهی از دولتمردان نمیآید ولی چراغی را برای جمهور مردم برافروخته نگاه خواهد داشت.
پاشنه آشیل رژیم صهیونیستی برای ماجراجویی
هادی محمدی در جوان نوشت:
نتانیاهو که در محیط داخلی با مشکلات مالی و پروندههای فساد و چگونگی مدیریت کلان در ائتلاف حکومتی روبهرو است، تنها عامل نجات خود را در سیاست خارجی در دو محور قرار داده است. لجام زدن بر رویکردهای ترامپ در قبال ایران و سوار شدن بر ظرفیتهای وهابی- سعودی و امارات با عنوان برجسته کردن تهدید ایرانی در مقابل حمایت از امنیت این کشورها که از طریق لابی صهیونیستی در امریکا و غرب و با سرکیسه کردن عربستان و امارات و فروش تسلیحات به دست میآید.
صهیونیستها با تجربهای که در سال 2006 در لبنان به دست آوردند و با بررسیهای کمیته وینوگراد به این درک رسیدند که نباید تنها و مستقیم با مقاومت و جبهه منطقهای آن وارد درگیری شوند. تنها راه برای صهیونیستها پنهان شدن در پشت سر دیگران است و با تحریک غرب و یا مجموعهای از دیکتاتوریهای فاسد عربی و وادار کردن آنها به چالش و تنش با ایران، میتوانند در امان بمانند و یا برخی از اهداف خود را محقق کنند. پروژه جنگ نیابتی وهابی و تروریستی یکی از این جلوههاست ولی اکنون این نقاب کنار رفته و حامیان غربی و عربی تروریسم، محتاطتر شدهاند.
امریکاییها و اروپاییها حاضر نیستند وارد ریسکهای پرخطر شوند و عربستان در همان نقشی که ترامپ به عنوان «گاو شیرده» تعیین کرده، فقط هزینههای جنگی را میپردازد. امریکاییها حتی در تجاوز موشکی دو هفته قبل و بنا به ملاحظات و هشدارهای موجود، برای واردکردن یک ضربه جدی به بشار اسد هم هزار محاسبه کردند و تجاوز را از حد یک نمایش فراتر نبردند. این در حالی بود که صهیونیستها علاقهمند بودند سطح درگیری، گسترده شده و به جز بشار اسد، ایران و مقاومت را نیز در برگیرد ولی امریکاییها میدانستند که نباید بهانهای را برای مشکلات گسترده در منطقه به طرفهای خود در سوریه بدهند.
امروز نتانیاهو و لیبرمن با تمام تلاش و لفاظی سعی میکنند واکنش ایران به شهادت رزمندگانش در تی 4 به نحوی باشد که باز هم بتوانند امریکا را وارد درگیری و مطلوبیت خود کنند. ترامپ نیز هزینه – فایده هر اقدام خود را در نظر دارد و با وجود دیوانهنمایی،حسابگری تجاری را در اولویت اقدامات خود قرار داده است و میداند که باید مجموعه منافع و مؤلفههای سیاست غرب آسیایی را به نحوی دنبال کند که به جای سعودی و رژیم صهیونیستی هزینه ندهد. پاشنه آشیل نتانیاهو و رژیم صهیونیستی این است که نتواند در ماجراجوییهای خود، از حمایت غرب برخوردار شود و حسابگری امریکا و اروپا، وی را در انزوا قرار دهد. پاسخ به صهیونیستهای قاتل از این هوشمندی برخوردار است.
پیامهای دیدار «پانمونجوم» برای برجام
مهدی مطهرنیا در ایران نوشت:
دیدار رهبران کرهشمالی و کرهجنوبی در روستای پانمونجوم در این موقعیت تاریخی حامل پیامهای ویژه است. چند سال قبل زمانی که رهبر جوان کرهشمالی به قدرت رسید، در مواضعی رادیکال امریکا را تهدید به حمله اتمی کرد. در آن زمان بسیاری از تحلیلگران حرکت «کیم جونگ اون» را در چارچوب دستیابی به سلاحهای اتمی یک حرکت تهدیدآمیز و در عین حال موفق در برابر امریکا تحلیل کردند. اما اکنون شاهد عقبنشینی غیر تاکتیکی «اون» هستیم. چرا که قبل از آغاز مذاکرات، ولو به صورت موقت، با تعلیق فعالیتهای هستهای و موشکی خود، آن را بهعنوان یک اقدام عملیاتی و پیش زمینهای برای ورود به مذاکرات، کنار گذاشت.
مذاکرات «اون» و «این» همچنین پیشزمینه دیدار او با ترامپ ارزیابی میشود. ترامپ مبنای سیاست خارجی خود را بر اساس مکتب جکسونیستی بنیان نهاده و وجه رادیکال این مکتب را تشدید کرده است. به این ترتیب که اگر در استراتژی استفاده از قدرت نظامی، دو مرحله تهدید به حمله نظامی و سپس خود حمله نظامی در نظر گرفته میشود؛ در دوره ترامپ بخشی میانی هم تحت عنوان «نمایش قدرت نظامی» در نظر گرفته شد. امریکا تا پیش از روی کار آمدن ترامپ از تهدیدهای کره شمالی استفاده کرد تا بتواند بیشترین نیروی نظامی خود را به بهانه رویارویی با تهدید این کشور به منطقه گسیل دارد. با آمدن ترامپ ادبیات امریکا تغییر کرد و خود وی به تهدید آشکار کرهشمالی (با توئیتهایی که منتشر میکرد) و همچنین تهدید پنهان آن (مثل آنچه در پشت صحنه سفر اخیرش به منطقه و دیدار با رهبر چین انجام شد و از طریق او تهدیدهایش را مطرح کرد) روی آورد.
در نگاهی به آینده روابط کره شمالی و امریکا این پیشبینی را میتوان در نظر داشت که روابط توأم با فراز و نشیبی داشته باشند. با این حال امریکا تلاش میکند، به سمت یک فضای مسالمتآمیز حرکت کرده و پرونده کره شمالی را از منظر دشمن متخاصم بسته و به یک چالش نرم در جهت ایجاد فضای مثبت برای همکاری تبدیل کند. ترامپ در این راه اهمیتی نیز به اعتماد بخشی به«اون» نمیدهد. زیرا صحنه بینالمللی صحنه اعتماد نیست، صحنه کنش متقابل برای دستیابی به منافع است.
در عرصه بینالملل سیاستمدارانی همچون نیکسون میگویند ما نه دوست دائم داریم، نه دشمن دائم؛ ما منافع دائم داریم. اما من میگویم نه دوست، نه دشمن و نه منافع دائم، هیچکدام وجود ندارد. اون میداند که امریکا بارها و بارها از پیمانهای مختلف بینالمللی خارج شده است. اما نمیخواهد وارد جنگی شود که چین هم نگران آن است. ضمن آنکه نباید فراموش کرد، ترامپ نیز به مذاکره و دیدار با رهبر کره شمالی نیاز دارد. او میخواهد مذاکره با کرهشمالی را بهعنوان دستاورد دور اول ریاست جمهوری خود قرار داده و میخواهد از آن هم برای تأثیرگذاری روی انتخابات میان دورهای کنگره امریکا استفاده کند و هم آن را پلی برای پیروزی در دور آتی انتخابات ریاست جمهوری امریکا سازد.
ترامپ این نوع مذاکره قلدرمآبانه را میپذیرد، چون خود آن را تبیین کرده است. او اگر برجام را با وجود بینالمللی بودن توافق بر سر آن، نمیپذیرد، از اینرو است که خود بانی آن نبوده است. او اگر برجام را بهعنوان یک عامل تبلیغاتی خود در انتخابات 2016 انتخاب کرد، برای آن بود که بتواند علیه هیلاری کلینتون که حامی برجام و سیاستهای اوباما بود، عمل کند. اما در عمل طی یک و نیم سال اخیر کاری علیه برجام نکرده است. چرا که بر اساس استراتژی جوجیتسو با سه تاکتیک تحریک کردن، جا خالی کردن و پرتاب کردن حرکت میکند. او ایران را تحریک میکند تا از برجام خارج شود و خارج شدن ایران در برجام را بهعنوان بهانهای برای به راه انداختن اجماع بینالمللی علیه ایران تلقی کرده و روی آن تبلیغ کند. لذا در آینده نزدیک هم تصور میکنم که او تلاش میکند برجام را در حالت برزخ گونه نگه دارد. کما اینکه در مذاکرات هفته گذشته با مکرون نیز همین مسیر را پی گرفت که یا با طرح اصلاح در برجام ایران را تحریک به خروج از برجام کند یا تحت عنوان همسویی با اروپا، برجام را در حالت برزخ قرار دهد.
سیاستورزی با جسد مومیایی رضاخان
احمد غلامی در شرق نوشت:
کشف جسد مومیاییِ «رضاخان» که هنوز اظهارنظر قطعی درباره واقعیبودن یا نبودن آن از سوی مقامات رسمی ابراز نشده، بهسرعت در فضای خموده سیاست ایران به موضوعی سیاسی تبدیل شد. کشف این جسد چندان مهم نیست، آنچه اهمیت دارد این نکته است که از طریق این رویداد میتوان به وضعیت سیاست داخلی پی برد و آن را از زاویهای دیگر تحلیل کرد. رضاخان همچون غالبِ چهرههای تاریخی دیگر ایران چهرهای چندوجهی است. اما آنچه همگان به آن باور دارند و اکثر روشنفکران در آن اتفاقنظر، این است که رضاخان دیکتاتوری تمامعیار بوده است، گیرم اصلاحطلبانی ازجمله صادق زیباکلام و تئوریسینهای «لیبرال» با ایده دیکتاتوری مصلح بخواهند نقاب بر چهره رضاخان بگذارند و تاریکترین وقایع تاریخی آن دوره را با این الفاظ نادیده بگیرند و واقعیت را مخدوش کنند. شاید برای اینکه مخاطبان بتوانند چهره واقعی رضاخان را فارغ از هرگونه پیشداوری به قضاوت بنشینند، این گفته گرامشی قابلاعتنا باشد: «قیصرگرایی[ها] از اهمیت تاریخی یکسانی برخوردار نیستند. در تاریخ میتوان اشکال مترقی و مرتجع قیصرگرایی را سراغ گرفت.
در تحلیل نهایی، اهمیت ویژه هر یک از این اشکال را صرفا میتوان از بستر تاریخ عینی، و نهتنها بهمدد قوانین جامعهشناختی، استنتاج کرد. قیصرگرایی زمانی مترقی است که ظهور و حضور آن به پیروزی نیروهای مترقی انجامد. در مقابل، قیصرگرایی زمانی ارتجاعی است که ظهور و حضور آن موید پیروزی نیروهای ارتجاعی باشد». موضوع این یادداشت روایتِ تاریخی زندگی رضاخان نیست، آنچه این یادداشت در پی آن است ترسیم وضعیت نیروهای سیاسی موجود کشور است که کارایی لازم برای اثرگذاری بر رویدادهای اینچنینی را از دست دادهاند و توان لازم برای متقاعدساختن مردم را ندارند و در بهترین حالت اگر با عوام همصدا نشوند، در برابرشان سکوت اختیار خواهند کرد. این نقطهعطف کنونی تاریخ سیاست داخلی ماست که همه نیروهای سیاسی در وضعیت صفر مرزی قرار دارند و این وضعیت خطرناکی است.
زمانی که طبقات اجتماعی، نیروهای سیاسی را بهعنوان سخنگوی رسمی خود به رسمیت نشناسند، صحنه برای راهحلهای رادیکال، خشن و فعالیت نیروهای ناشناختهای آماده میشود که معمولا نمایندگی خود را در شخصیتهای «سرنوشتساز» یا «تمامکننده» جستجو میکنند. از این منظر کشف جسد مومیایی رضاخان و روایتسازیهای سیاسی تاریخی از آن معنایی قابلتأمل مییابد. این روایتسازیها که در آینده قابلیت ایجاد کنشی سیاسی را فراهم میکند، زنگ خطری است برای کنشگران سیاسی و روشنفکران داخل و خارج ایران. آنچه اکنون دولت روحانی را ناکارآمد جلوه میدهد، بیرونقی سیاست داخلی است که نتیجه بیکنشی احزاب و مجلس است. چه به احزاب سیاسی ایران باور داشته باشیم و چه نه، این احزاب هستند که به رابطه وکیل و موکل معنا میدهند. گیرم که این احزاب نماینده تاموتمام نیروهای اجتماعی نباشند، در این شرایط هم باید از قدرتی نسبی برای کنشگری سیاسی برخوردار باشند تا بتوانند در شرایط خاص صدای مردم شوند.
اگر اینگونه نشود و تضاد بین وکیل و موکل به دولت سرایت کند، نهادهای بوروکراتیک کشوری و لشکری که در کشوقوسهای افکار عمومی نسبتا مستقل عمل میکنند، دست بالا را خواهند داشت و این موقعیت به آنان امکان میدهد در موقع لزوم و اضطرار بهعنوان یک نیروی سیاسی وارد فعالیت علنی خود شوند. نیروهایی که حضورشان با این منطق توجیهپذیر است؛ «حکومت قانون» در خطر است. شرایطِ دولت روحانی شرایط شکنندهای است که بر وضعیت احزاب و نیروهای سیاسی تا خورده است. ناگفته پیداست عناصری بَدخیم که در پرتو آنها برخی نهادها میتوانند قدرت بگیرند، در دولت روحانی وجود دارد. بعد از ناکارآمدی ناخواسته برجام، تصویر دولت روحانی در اذهان مردم، تصویر دولت ناکام است.
این تصویر بهاضافه پاپیشگذاشتنِ مردمی که تا دیروز در ورطهای از انفعال سیاسی بهسر میبردند و ورود ناگهانیشان به حوزه فعالیت سیاسی و طرح شعارهایی که اگرچه منسجم نبود، رفتهرفته به ضعف دولت روحانی میانجامد و این دو معضل میتواند توأمان با وضعیت «صفر مرزیِ» احزاب و نیروهای سیاسی موجب تغییر مسیر جنبشهای خودانگیخته اجتماعی شود. زیرا هر جنبش سیاسی میتواند بدون مشارکت مستقیم نیروهای نظامی سرشتی نظامی پیدا کند.
هر دولتی نیز میتواند بدون مشارکت نظامیها از ماهیتی نظامی برخوردار شود. با ترسیم دستوپاشکسته از جغرافیای سیاسی ایران، کشفِ جسد «رضاخان» معنای دیگری مییابد. افسانهسراییها و روایتسازیهای سیاسی و بیپاسخماندن آنان از سوی احزاب سیاسی داخلی بیش از آنکه تصویری رؤیایی از ظهور نظامی مرتجعانه باشد، زنگ خطری است برای جامعهای که انگار باز در انتظار مردانی سرنوشتساز است. مردانی که نشانی از آنان در جامعه کنونی ایران وجود دارد و عدهای آگاهانه و ناآگاهانه به تبلیغ و ترویج این افراد و این ایده سیاسی میپردازند.
* برای نوشتن این یادداشت از کتاب «دولت و جامعه مدنیِ» آنتونیو گرامشی ترجمه عباس میلانی، چاپِ نشر اختران استفاده شده است.
شرکای راهبردی
در سرمقاله صبح نو آمده است:
در یکسالونیمی که از آمدن رییسجمهوری جدید آمریکا میگذرد و این همزمان است با قدرتگیری رییسجمهوری جدید فرانسه و رفتار کودتاگرانه ولیعهد سعودی، سفرها و دیدوبازدیدهای گوناگونی میان این کشورها انجام شده که بخشی از آن به حمله پلاستیکی به دمشق در هفتههای اخیر منجر شد. تعبیر پلاستیکی بیش از آنکه متوجه موشکها و بمبها باشد، ناظر به رفتارهای باسمهای و تبلیغاتی رؤسای این کشورهاست که شبیه شومنهایی در کنار هم قرار میگیرند و برای تکمیل نمایشهای خود هم سری به مراکز رسانهای و جنگ سایبری میزنند و هم گهگاه به محیط دانشگاه میروند.
حالا بعد از واسطهگری ماکرون برای دیدار ترامپ با رییسجمهوری ایران در شهریور96 و تلاش او برای مشارکت در کنفرانسهای مربوط به سرنوشت سوریه (ایران، ترکیه و روسیه) که ناکام مانده، وی برنامه مخفیانه خود برای وارد کردن برجام به حوزههای غیرهستهای را با جدیت پی گرفته و نکته جالب اینجاست که فرانسه بعد از ژاک شیراک، در تمامی رفتارهای خصمانه آمریکاییها علیه ایران مشارکت داشته و در تمامی ایام مذاکرات طولانی هستهای نیز، نقش پلیس بد را بر عهده داشت.
رفتار ماکرون، سیاست جلب حمایت اروپا توسط ایران را با اخلال مواجه کرده و حامیان آلمانی-ایتالیایی در حال کوتاه آمدن در برابر فشارهای محور فرانسوی-انگلیسی هستند که همگی از منافع مستقیم برجام بهرهمند شدهاند. پس نقطه اتکا صرفاً توافقات مالی ناتمام نیست و باید در جستوجوی شرکای راهبردی بود که احتمالاً در جهان غرب، کمیابند.