اسب تک شاخ در ماه مومیایی در شاه عبدالعظیم!/ کدام دانهدرشت؟
************
اسب تک شاخ در ماه مومیایی در شاه عبدالعظیم!
محمد صرفی در کیهان نوشت:
فردای شب انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته، کار روزنامه تا پاسی از شب طول کشید. خیابانها خلوت و خبری از تاکسی نبود. موتورسواری ترمز کرد و سوار شدم. جوان موتورسوار شروع کرد به تحلیل انتخابات و نتیجه آن! لابهلای حرفهایش گفت خواهرم دانشآموز است و در مدارس دخترانه شایع شده بود که اگر رقیب روحانی رای بیاورد، وسط پیادهروها را دیوار میکشد! این تنها شایعه انتخابات سال 96 نبود. متاسفانه تا کنون مراکز پژوهشی، دانشگاهی و افکارسنجی کشورمان بصورت موردی روی نقش شایعات و اخبار دروغ در جهتگیریهای سیاسی و روندهای انتخاباتی کار تحقیقی و مستندی انجام ندادهاند.
انتشار شایعه، اخبار دروغ و فریب افکار عمومی مسئلهای جدید نیست اما با ظهور عصر دیجیتال و فراگیر شدن شبکههای اجتماعی و گوشیهای هوشمند، این موضوع نگرانکنندهتر از پیش شده است. این موضوع تنها یکی از دهها پیامد مخرب عصر دیجیتال و انسان اینترنت زده است. بیش از یک هفته است که کشور درگیر مسئله فیلترینگ تلگرام است و هر کس از منظر خود به ماجرا نگاه میکند. بحثهای ارائه شده در این زمینه، اغلب با افق دید محدود است و ماجرا را در سطح بودن یا نبودن تلگرام تقلیل میدهد و مثل همیشه تبدیل به یک دوقطبی سطحی – موافقان و مخالفان تلگرام- شده و کمتر سخن و نوشتاری درباره تبعات عمیق و چشمانداز عصر دیجیتال که تلگرام تنها بخشی بسیار کوچک از کل داستان است، شنیده و دیده میشود.
امروزه شبکههای اجتماعی – چه در ایران و چه سایر کشورها- میدان خودنمایی سلیبریتیها و زردهاست. اما آیا تقصیر از اینترنت و فضای مجازی است و قبل از تولد اینترنت، فرهیختگان و ادبا و دانشمندان در مرکز توجه بودهاند؟! آشفته بازار امروز که مدتهاست تبدیل به جنگلی هزار تو و مخوف شده، محصول نهالی است که بطور مشخص حدود 200 سال پیش در آمریکا کاشته شد. روزنامههای آن روز با تبلیغاتی مشخص و معمولی، شش سنت قیمت داشتند و مقالات و اخبار جدی را منتشر میکردند. سال 1833 بنجامین.دی مالک روزنامه نیویورکسان که از او بهعنوان «اولین تاجر توجه» نام میبرند، جرقه را در انبار کاه انداخت. او از یک اصل ساده و روانشناسی استفاده کرد.
داستانهای هرز، دروغ و تخیلی برای مردم جذابتر بودند. نیویورکسان کار را با مجموعهای پنج قسمتی دربارۀ کشفی نجومی که میگفت ماه پوشیده از درخت است و اسبهای تکشاخ و خفاشهای انساننما در آن زندگی میکنند! تیراژ روزنامه بهسرعت بالا رفت، قیمت آن به یک سنت کاهش یافت و همین قیمت پایین، موج افزایش تیراژ را تشدید کرد. دو سال بعد، سان به پرمخاطبترین روزنامۀ جهان تبدیل شد! از آن زمان رقابت آغاز شد؛ رقابتی رو به پایین که هرچه میگذرد شتاب برای سقوط بیشتر و بیشتر میشود.
با ظهور اینترنت در نیمه دوم قرن بیستم، این رقابت منفی شتابی صدچندان گرفت. در حالی که پیش از آن، به نوعی، فقر اطلاعات وجود داشت و همه به دنبال رسیدن به اخبار بیشتر و سریعتر بودند، ورق برگشته و انفجار اطلاعات رخ داد. وضعیت جدید یک روی دیگر هم داشت، این بار جهان بهجای فقر اطلاعات با فقر توجه به انبوه اطلاعات مواجه بود. موضوعی که «اقتصاد توجه» را بنیان نهاد. غولهای عصر دیجیتال که انواع و اقسام خدمات را بهصورت رایگان به مردم سراسر دنیا ارائه میدهند، در برابر آنچه میدهند، ارزشمندترین سرمایه عصر جدید را بدست میآورند؛ توجه!
شبکههای اجتماعی در رقابت برای کسب توجه مردم، عملاً تبدیل به مخدر شدهاند. مردم چنان به گوشیهای هوشمند خود وابستگی و اعتیاد پیدا کردهاند که اگر یک روز یا حتی چند ساعت آن را در اختیار نداشته باشند، دچار استرس و اضطراب میشوند و گویی از قطار تمدن جا ماندهاند. روانشناسان نام این اضطراب را «فومو» گذاشتهاند؛ ترسِ مدرنِ از دست دادن. توجه کردن، امری مثبت و پسندیده است اما باید توجه کرد که یکی از اصلیترین خصوصیات عصر دیجیتال، وارونه کردن مفاهیم و کارکرد واژههاست. توجه در این دنیای مجازی، «توجه جزئی مداوم» یا در واقع «بیتوجهی» است. عمق توجه و واکنش به مهمترین و تکان دهندهترین مسائل جهانی برای هر کاربر، در حد لمس یک آیکون و «لایک» یا «دیسلایک» کردن است.
اثرات جهان شبکهای بر تمام زوایای زندگی بشر هزاره سوم تاثیر گذاشته است؛ از نوع تغذیه تا پوشش، تفریح، آموزش، روابط شخصی، سیاست و هر آنچه فکرش را بکنید. جهانی به ظاهر بسیار آزاد و بدون فاصله که قرار بود نابرابریها را از میان بردارد و یا حداقل کمتر کند. نتیجه تلاش خالقان این جهان با رویاهایشان 180 درجه متفاوت است. قرار بود شبکههای اجتماعی راهی برای از میان برداشتن موانع و مرزها و اتصال آدمها از سراسر جهان به یکدیگر باشند اما امروزه کار به جایی رسیده است که پیشروترین کشورها در عرصه دیجیتال، «وزارت امور تنهایی» تاسیس کردهاند و به قول «بیونگچول هان» فیلسوف آلمانی (اصالتاً اهل کره جنوبی) ما امروز بهجای عشق، «لایک» را داریم! وی در کتاب مشهور «جامعه فرسوده» برخی از مختصات عشق عصر دیجیتال را چنین ذکر میکند؛ نوعی بیتعهدی کامل را میآفریند که در بندِ هیچ پیوندِ واقعیای نیست و غزلی برای آن سروده نمیشود. تعریف این فیلسوف مشهور آلمان و نویسنده 16 کتاب که برخی از آنها به بیش از 10 زبان ترجمه و منتشر شده، از عصر جدید تکان دهنده است؛ « آزادی دارد به خشونتِ خوداظهاری تبدیل میشود. آزادیِ بیمحدودگی و بیسُکنایی تخمِ هرزگی و کثافت را میپراکند. جهانی بدونِ روایت و آیین و چشمانداز، مستهجن است. جهانی که دیگر نیازی به طراحیِ صحنه ندارد، پورنوگرافیک است».
شاید جالبتر از ماجرای عشق دیجیتالی، حکایت خالق آن باشد. جاستین روزنستاین یکی از خلاقترین مهندسان«دره سیلیکون- Sillicon valley»، زادگاه و پایتخت دنیای دیجیتال است که سالها شب بیداری و کدنویسی کرد تا دکمه «لایک» را در فیسبوک اختراع کند. قابلیتی که به سرعت در دیگر شبکههای اجتماعی نیز به کار گرفته شد و انقلابی بپا کرد. او که امروز 34 ساله است، وضعیتی شبیه دکتر فرانکن اشتاین دارد و از مخلوق خود هراسان وگریزان است. او به همراه جمعی دیگر از مهندسان و مخترعان بزرگترین غولهای فناوریهای اطلاعاتی جدید، گروهی کوچک را تشکیل داده و علیه «سیلیکون ولی» و آنچه خود ساختند، دست به شورش زدهاند اما بیدار کردن جامعهای که 87 درصد آن با گوشیهای هوشمند خود به خواب میروند و با آن از خواب بیدار میشوند، کار سادهای نیست. بخصوص آنکه این اعتیاد مدرن بجای شرم آور بودن، نشانه تجدد و آگاهی و به روز بودن نیز هست و اگر کسی از آن دوری گزیند برچسب عقب بودن از قافله میخورد. سرعت این ارابه آتشین چنان زیاد و زرق و برقش چنان فریبنده است که کمتر کسی از مسافران آن، هوشمندی و جسارت لازم برای طرح این پرسش را دارد که به کجا میرویم؟! ارابهای که چنین در سراشیبی سقوط میتازد، با طرح چنین پرسشهای کمیاب و نادری از حرکت باز نخواهد ایستاد، اما ممکن است مسافر هوشمند این شانس را داشته باشد که خود را به بیرون پرتاب کرده و از سقوط بیشتر نجات یابد. هرچند همین بیرون پریدن هم بدون عوارض و جراحت نخواهد بود.
چند روز پیش جناب آقای روحانی در جلسه هماندیشی مدیران دولتیگریزی به فضای مجازی زده و جملات به ظاهر زیبایی را مطرح کردند؛ «برخی میگویند مردم بهتر است در بیخبری به سر ببرند تا شب راحت بخوابند. اینکه فضای مجازی نباید در انحصار باشد حرف درستی است ولی در عین حال بگذارید مردم زندگیشان را بکنند. نمیدانم چرا بعضیها از موبایل بدشان میآید. نمیدانم بعضیها از فضای مجازی و اطلاع داشتن مردم بدشان میآید!» این دست سخنان به ظاهر زیبا و عامه پسند برای نیم قرن پیش در غرب بود و سال هاست متفکران پیشرو و مهندسان دارای تفکر انتقادی دریافته اند، جهانی که برای مردم ساختهاند آنچه وعده داده بودند نیست.
در خوشبینانهترین حالت اینگونه سخنان را باید به حساب کم توجهی به چالشها و پرسشهای جدی اهل فکر درباره دنیای دیجیتال گذاشت. در جامعهای که 40 میلیون گوشی هوشمند وجود دارد، یعنی عملاً حدود 80 درصد از رای دهندگان بالقوه کشور، هیچ ابزاری بهتر از این مخدر هوشمند، برای پرت کردن حواسها از پرسشهای اساسی و بنیادین، به وسیله نسخه مدرن داستانهای ساختگی درباره کشف اسبهای تک شاخ و خفاشهای انسان نما در کره ماه نیست. مسائل اساسی و حیاتی کشور کم نیستند اما به لطف گوشیهای هوشمند، همه دنبال آنند که بدانند بالاخره مومیایی رضاخان در شاه عبدالعظیم(ع) پیدا شده است یا خیر! برای آنان که از روبرو شدن با پرسشهای اساسی و سختگریزانند چه بهتر که مردم سرگرم پیدا شدن اسب تک شاخ در ماه و مومیایی در شاه عبدالعظیم باشند. هرکس هم با این لذت جمعی مخالفت کند، مرتجع و واپسگرا و ضد نظر و خواست مردم است. این شعبده بازی مدرن و هوشمندانه، لایک ندارد؟!
بدحجابی و نیروی انتظامی
کورش شجاعی در خراسان نوشت:
چند روزی از پخش ویدئوی برخورد نامناسب و خشن مامور گشت ارشاد نیروی انتظامی با یکی از هنجارشکنان بد حجاب در فضای مجازی می گذرد و اکنون شاید با فاصله گرفتن از هیجانات پیش آمده پس از آن ماجرا بتوان با دقت بیشتری ابعاد گوناگون این مسئله را مورد بررسی قرار داد.
1 – گرچه آن چه در فضای مجازی پخش شده تنها قسمتی از ماجراست اما به هر صورت برخورد غیرکارشناسی، غیرحرفه ای و خشن مامور در جریان آن اتفاق، محکوم است و حتما باید در مراجع ذی صلاح پیگیری و مجازات متناسب با خطا تعیین و در اسرع وقت اجرایی و نتیجه پیگیری و نوع مجازات از طریق رسانه ها شفاف و علنی به اطلاع مردم رسانده شود تا هم بر زخم و جریحه وارد شده بر افکار عمومی مرهمی گذاشته شود و هم تمامی ماموران در انجام وظایف پا را از حیطه اختیار قانونی خود فراتر نگذارند و دقت لازم در انجام ماموریت را سرلوحه کار خود قرار دهند وهم خطای یک مامور به پای همه خدمت گزاران مردم در نیروی انتظامی نوشته نشود و هم خوراک تبلیغاتی برای رسانه های بیگانه مهیا نشود.
2 – اگر قرار است نیروی انتظامی در کنار دیگر وظایف مهم خود از جمله تامین امنیت شهروندان، نظارت بر اجرای قوانین، برخورد جدی و قاطع با سارقان و خلافکاران و مجرمان و … همچنان در قالب گشت ارشاد وظیفه «ارشاد» و برخورد مناسب و اصلاح گرایانه با موضوع «بدحجابی » و «بی حجابی» که دیگر از حد مشکل و معضل گذشته و به یک جریان نامناسب عرصه فرهنگی تبدیل شده را برعهده داشته باشد به طور قطع لازم است افراد مامور در این خدمت از توانمندی و ویژگی های ضروری برای ایفای این مسئولیت سنگین برخوردار باشند و قطعا حوصله و سعه صدر فراوان، به جای خریدن مشکلات عدیده ناشی از چنین مسئولیتی، دانش کافی، مدیریت گفتار و رفتار و تخصص در این حوزه از جمله ضرورت های خدمت در این عرصه فرهنگی بسیار حساس است.
گرچه بر این باورم که به دلایل گوناگون از جمله مسئولیت های متنوع و گسترده نیروی انتظامی، بار این مسئولیت را می توان از شانه نیروی انتظامی برداشت و در صورت لزوم این مهم را برعهده یک نهاد یا سازمان فرهنگی تحت نظارت قوه قضاییه و با نیروی کاملا کارشناسی و حرفه ای و برگزیده و تربیت شده برای خدمت در این عرصه گذاشت.
3 – در ماجرای تلخ بدحجابی هایی که حالا به یک ناهنجاری جدی و آزاردهنده تبدیل شده حتما آموزش و پرورش، دانشگاه ها، رسانه ها، حوزه های علمیه، نهادها و دستگاه های فرهنگی، خانواده ها، ائمه جمعه و جماعات، علما و … هریک به نسبت قصورها و تقصیرهایی که داشته و دارند که اوضاع چنین شده است که این قصورها و تقصیرها آن قدر جدی بوده و هست که حاکمیت را مجبور کرده برای کنترل و شاید مهار این ناهنجاری ، ارشاد و تذکر و برخورد از طریق گشت ارشاد را در دستور کار خود قرار دهد و متاسفانه در اجرای این ماموریت هزینه های فراوانی بر نیروی انتظامی بار شده از جمله این که در میان هزاران برخورد مناسب و کارشناسی، اشتباه غیرقابل توجیه و خطای یک مامور خاطی توسط عده ای به مجموعه این نیرو تعمیم داده و چهره نیروی انتظامی «سیاه» ، «خشن» و ناکارآمد جلوه داده می شود که این ظلمی بزرگ به این مجموعه حافظ امنیت دراقصی نقاط کشور و مرزهای ایران عزیز است.
مجموعه و نیرویی که تنها در راه مقابله و مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر و اشرار حدود چهار هزار شهید تقدیم کرده، در جریان اغتشاش های بهمن سال گذشته بسیار خوب عمل کرد، در جریان منتسب به دراویش در تهران در نهایت مظلومیت چهار شهید داد و همین چند روز پیش نیز در مقابله با اشرار مهاجم از مرز میرجاوه چهار فرزند برومند ایران جان فدای دین و میهن و حراست از مرزها و امنیت کشور عزیزمان شدند. پس قطعا تعمیم دادن خطای فاحش یک مامور گشت ارشاد به مجموعه نیروی انتظامی، ظلمی بزرگ به این فرزندان رشید ملت است.
نکته مهم دیگر این که تضعیف و سیاه نشان دادن چهره نیروی انتظامی و تعمیم خطای برخی ماموران خاطی به مجموعه این نیرو علاوه بر خدشه وارد کردن به این نیرویی که به نوعی «ویترین امنیت» کشور و نظام محسوب می شود می تواند بر «انگیزه خدمت» این مجموعه اثرگذار تاثیر منفی بگذارد و قطعا روشن است که این چنین اتفاقی به هیچ عنوان به نفع مردم و کشور نخواهد بود.
4 – ذکر این نکته اساسی نیز لازم است که اگر همه تذکرات لسانی و حرفه ای به فرد خاطی به ثمر ننشست و حتی خطاکار یا مجرم اقدام به توهین یا ضرب و شتم مامور پلیس کرد وظیفه پلیس چیست؟ در چنین حالتی آیا جز برخورد قاطع منجر به تمکین شخص خاطی وظیفه ای برای پلیس متصور است؟
البته برای اثبات عمل به وظیفه پلیس مجهز شدن ماموران به تجهیزات ثبت کننده از جمله دوربین می تواند از بروز شائبه ها مبنی بر غیرحرفه ای عمل کردن پلیس در مقابل خاطیان جلوگیری کند.
5 – بدحجابی ها، بی حجابی ها، حرمت شکنی ها، مُنکر شدن حجاب که یکی از ضروریات تمامی ادیان الهی و به سُخره گرفتن این امر مهم وجدانی و مصرح در قرآن و روایات متعدد، متاسفانه در رفتار برخی افراد، عادی شده و البته خطرناک تر از بروز این رفتار، نوع نگاه به حجاب و تفکر درباره این ضرورت و تقسیم ناصواب و غیرعالمانه این واجب عقلانی، شرعی، فطری و انسانی به «اجباری» و «اختیاری» و مسائلی از این قبیل است که شوربختانه حتی توسط برخی گویندگان و نویسندگان و حتی معدود «عمامه بر سرها» ترویج می شود.
6 – بیان بد و نادرست، برخورد غیرکارشناسی، استفاده از تعابیر زشت و دفع کننده درباره بدحجابی، برخورد تند و خشن با بدحجابان و همه را به یک چوب راندن به جای استفاده از زبان نرم و رفتار ارشادگرایانه و جذب حداکثری همه اقشار و آحاد مردم با گرایش ها و سلیقه ها ، ظاهرهای گوناگون و نبود یک برنامه منسجم و اقناع گرایانه و «مردم محور» نیز از جمله عوامل گسترش پدیده نابه هنجار بی حجابی است.
7 – تفاوت نوع گفتار و رفتار برخی از ما با ناهنجاری بی حجابی و همه را به یک چوب راندن کجا و نوع نگاه رهبر فرزانه انقلاب کجا؟! ایشان در یکی از دیدارهای عمومی با مردم و مسئولان خراسان شمالی و در جریان استقبال مردم در این سفر درباره بدحجابی و ظاهر برخی و نوع برخورد سخنانی بیان کردند که دیدن کلیپ این سخنان برای همه می تواند درس آموز باشد .
خلاصه و مضمون گفتار رهبری این بود: دیدید این مردمی که آمدند خب عده ای هم از خانم ها که به آن ها در عرف معمول بدحجاب می گویند خب اشک هم می ریختند دل متعلق به این جبهه است دل بسته به این اهداف هستند. آیا این ها را رد کنیم،آیا مصلحت است ، حق است؟ خب نقصی هم دارند مگر ما نقص نداریم، نقص آن ها ظاهر است نقص های حقیر باطنی و دیده نمی شود.
گفتا شیخ من آن چه گفتی هستم آیا تو آن چنان که می نمایی هستی؟! رهبری خطاب به مسئولان ادامه دادند: خب ممکن است برخی ظاهر زننده ای هم داشته باشند ، بله نهی از منکر هم باید بکنیم اما با زبان خوب نه با ایجاد نفرت!
8 – تناقض های گفتاری درباره حجاب با آن چه برخی از فیلم ها و سریال ها و برنامه های سیمای جمهوری اسلامی به نمایش گذاشته می شود نیز محل تأمل است. به تصویر کشیدن و نمایش چهره های بدحجاب و آرایش کرده در هنگامه انتخابات و برخی مناسبات نیز از نظر تلویزیون توجیه خاص خود را دارد!
9 – همچنین برخی معتقدند نمی توان تاثیر اختلاس ها، دروغ گویی ها، اطاله دادرسی، اطلاع رسانی دیرهنگام درباره محاکمه و مجازات متخلفان به خصوص دانه درشت های مفاسد اقتصادی و همچنین ناکارآمدی برخی دستگاه ها و سازمان ها را در کاهش حساسیت برخی از مردم به مسئله مهم حجاب موثر ندانست. همچنین چندان بیراه نیست که بگوییم مشکلات عدیده اقتصادی و معیشتی ، بیکاری جوانان، رکود و گرانی نیز در کاهش حساسیت های لازم فرهنگی و دینی از جمله حجاب در بخش هایی از جامعه موثر بوده و هست.
با این اوصاف هرچند دیر است اما باید در بالادست احیای واقعی امر به معروف و نهی از منکر و ترویج و فرهنگ سازی «تذکر لسانی وظیفه همگانی» و لزوم برخورد ارشادی و قانونی با انواع فسادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و همچنین هنجارشکنی های عامدانه، برنامه ای کاملا کارشناسی شده، قابل اجرا و موثر در مجموعه حاکمیت توسط حوزه و دانشگاه و با استفاده از نظر کارشناسان خبره و دلسوز و همه صاحبان رای تدوین و اجرا شود تا ناهنجاری ها و آسیب های اجتماعی مهار شود. به امید آن روز.
این زخمها تازه نیست
حسن رضایی در وطن امروز نوشت:
حدیثی به روایت صحیح میگوید پس از شهادت سیدالشهدا(ع)، تمام مردم جز 3 نفر مرتد شدند! گویی مردم با خود میگفتند این چه خدایی است که میشود چنین ساده فرزند پیامبرش را با چنان وضعی کشت ولی آب از آب تکان نخورد؟! در میانه شک عوام و خواصالناس اما این زینب(س) بود که با همه خستگیهایش با یقین کامل در کاخ یزید فریاد میزد: «والله لا تمحو ذکرنا ولا تمیت وحینا؛ به خدا سوگند یاد ما را از دلها و وحی ما را محو نتوانی کرد». گذر زمان، حقانیت این سخنان را بخوبی نشان داد. خون مقدس حسین(ع) ریشه بنیامیه را کند و بعدها بنیعباس هم تنها با شعار دروغین دفاع از حق اهلالبیت(ع) توانستند قدرت را قبضه کنند. چند قرن بعد اما دشمنان جدید وحی، این بار در اروپا و از دل کلیساهای رم، برلین، پاریس و لندن سر برآوردند.
مسیحیان خسته از کلیسا خیلی برای از دین بریدن، عجله داشتند. خیلی زیاد! تا آنجا که ساختن مجسمه عریان پیامبران الهی هم، خیلی زود بخشی از هنرشان(!) شد و حالا چندین سال است مراسم اعطای اسکار فیلمهای جنسی را هم بسیار متمدنانه برگزار میکنند! ولتر، نویسنده مبتذلنویس فرانسوی را صورت مثالی روشنفکری غرب مدرن دانستهاند. وی در انتهای اغلب نامههایش با دوستانش این شعار را مطرح میکرد: «این رسوا را در هم کوبید!» و منظور وی از «این رسوا» ادیان وحیانی بود! ولتر امروز زنده نیست تا ببیند خلاف آرزوهای اروتیک او، سیاستمداران پاریس و لندن، حالا نگران فتح اروپا توسط موج عظیم اسلامگرایی در غرب هستند و خبرنگار بیبیسی با انتشار عکسی از متروی لندن، با نگرانی توئیت میزند: «آیا اسلام لندن را فتح کرده است؟!»
اینجا در ایران اما وارثان و فرزندان ناتنی ولتر هنوز در میان جماعت روشنفکر ایرانی میلولند. لولیدنی البته بینهایت حقیرانه، چندپهلو و رقتبار! ولتر در مقایسه با دنبالهروهای ایرانیاش، علاوه بر امتیاز تقدم زمانی، این امتیاز را هم داشت که فرزند زمانه خود بود و میفهمید کجای تاریخ ایستاده است. مرض تقلید محض و پرستش امثال ولتر اما روشنفکران ایرانی را از زمان قاجار تا همین حالا، هویتی نچسب، دور از واقعیات اجتماعی و البته منافقانه بخشیده است. آنها نه توانایی درک واقعیات دنیای امروز را دارند و نه غالباً چیزی به نام وطن برایشان مهم است. چنین است که هر چندوقت یکبار تق یکیشان درمیآید و سر از بیبیسی فارسی، رادیو فردا، صدای آمریکا و دیگر آخورهای استکبار درمیآورند. طی روزهای اخیر نیز مجدداً یکی از فرآوردههای اصلاحات که پیشتر در توئیتر فلسفه زندگی خود را «سکس» اعلام کرده بود، جسارت وقیحانهای به ساحت مقدس علی بن موسیالرضا(ع) کرده است.
خبرنگار سابق روزنامه اصلاحطلب قانون که ظاهراً حالا با روزنامه اصلاحطلب جهان صنعت همکاری میکند، پیش از این نیز علناً به بیدینی خود در همان توئیتر اذعان کرده و به تمسخر روزهداری در روزهای گرم ماه رمضان سال گذشته پرداخته بود. با این وجود، فرد موردنظر باز هم در رسانههای اصلاحطلب به فعالیت مشغول بوده و حتماً خواهد بود! در این میان سوال اینکه اساساً کارویژه رسانههای اصلاحطلب چیست که باید برای تحقق آن، نیازمند افرادی باشند که از حداقل صلاحیتهای اخلاقی- و نه دینی!- مبرا باشند؟ و دیگر اینکه ضوابط فعالیت در رسانههای اصلاحطلب چیست و چرا چنین فردی باید عنوان شریف «خبرنگار» را آن هم در کشوری که 300 هزار شهید دارد، یدک بکشد؟ توهین عملههای رسانهای اصلاحطلبان به مقدسات دینی و دندهمعکوس کشیدن در مسیر انقلاب خمینی(ره) البته حرف دیروز و امروز نیست.
آنها از میانههای دهه 70 روند دگردیسی خود را آغاز کردند و پس از تورق آثار دوستان ولتر در دانشکدههای علوم انسانی، از اینکه روزی با 25 من ریش، سفارت آمریکا را تسخیر کردهاند مکرر احساس شرم کردند! اصلاحطلبان روزی دیگر در صدد کشتن شخص خدا برآمدند! و نوشتند: «جامعه ایران فاز سنتی خود را پشت سر گذاشته و میخواهد مدرن و صنعتی شود اما در این جامعه هنوز خدا نمرده است. بنابراین ما چگونه میتوانیم به این وضعیت چیره شویم!» و البته گفتند: «حرکت اصلاحطلبانه ما عاقبت به جدایی دین از سیاست خواهد انجامید.
در یک جامعه مدرن جدایی دین از سیاست یک امر بدیهی است. وقتی شما جامعه را مدرنیزه کنید این جدایی بالاخره پیش خواهد آمد. ایران در حال حاضر از فاز قبل از مدرن به فاز مدرن پیش میرود». بعدها خواستند علیه خدا هم تظاهرات کنند!
من تردید ندارم بسیاری از اصلاحطلبانی که هنوز چون عبدالکریم سروش ترجیح ندادهاند روی صندلیهای سازمان سیا در واشنگتن تفسیر مثنوی معنوی بگویند، دقیقاً همینگونه فکر میکنند، چرا که نگاه دگم و پوزیتیویستی به رویدادها رهایشان نمیکند! حتی اگر تمام واقعیات روز دنیا، خلاف این منطق داروینی را نشان دهد! و شاید بر همین اساس است که چهرههای شناخته شده اصلاحطلب که همواره پای ثابت دفاع از جواسیس، تکفیریهای سوری، دراویش داعشی، حملهکنندگان به پلیس و در یک کلام، تمام ضدانقلابها هستند، هنوز هوای حراست از ساحت مقدس امام رضا(ع) به سرشان نزده است. البته حکماً نمیدانند آینده از آن امام رضا(ع) و فرزند غایب او است، نه کدخدا و دختران پولی خیابان انقلاب، اگرنه با شناختی که من از این جماعت دارم، همگی در حمایت از آن حضرت(ع) به تکرار پرداخته بودند!
لق شدن دهان خبرنگاران بیبیسی نرفته اصلاحطلب البته نسبت مستقیمی هم با وعدههای انتخاباتی رئیسجمهور دارد. وقتی شخص رئیسجمهور برای پناه بردن به خدا از بستن دهان منتقدان، همزمان با ترتیب دادن چندین و چند شکایت از رسانههای منتقد، مجوز انتقاد از امام معصوم(ع) را صادر میکند، باید هم افراد لامذهب خیال کنند اینجا غوطه دمشق است و توهین به مقدسات تشیع، با هورای دوستان تکفیریشان همراه میشود. مهمترین نهاد مسؤول در زمینه یادآوری زمان و مکان به اصلاحطلبان هتاک البته معاونت فرهنگی وزارت ارشاد است؛ جایی که تا حالا روزه سکوت گرفته است!
ترس از طبس 59 تا تجربه مذاکره
محمد اسماعیلی در جوان نوشت:
درس آنی واقعه طبس در مقطعی که جامعه ایرانی دوران پساانقلاب را تجربه میکرد، آن است که در پس امدادهای غیبی از انقلاب برگرفته از نهضت عاشورا حمله نظامی امریکا به ایران در صحرای طبس با شکست روبهرو میشود.
مردم در سال 59 با سرنگونشدن هواپیماهای امریکایی در طبس عظمت الهی و امدادهای غیبی را مشاهده کردند، رویدادی که حس اعتماد به نفس ملی را در جامعه ایرانی به شکل فزایندهای افزایش داد و به این نتیجه قطعی رساند که برخلاف باور کارگزاران دولت شاهنشاهی، ایالاتمتحده امریکا با تمامی توان و بهرهگیری از دقیقترین و پیچیدهترین امکانات نظامی و با تدارک همهجانبه و هماهنگی همه عوامل داخلی و خارجی که به بهانه آزادی گروگانهای لانه جاسوسی به ایران آمده بود، شکستپذیر است.
واقعه طبس مصداق عینی سوره فیل، 5 اردیبهشت 59 سال یومالفیل و کارتر رئیسجمهور امریکا نمونه یک دیکتاتور تمام عیار است، این درس قرآنی را مردم ایران در حافظه تاریخی خود ماندگار کردند.
دشمنی امریکا با ایران به همان سال 59 خلاصه نشد و در تمام این سالها جامعه ایرانی درسهای مهمی را از رویارویی مستقیم با امریکا گرفته و دستاوردهای بزرگی بهدست آورده است چراکه کمتر از یک ماه پس از رویداد طبس (اول خرداد59) امریکا با هدف «فشار به ایران برای تعدیل مواضع استکبارستیزانه» اولین تحریمهای خود علیه ایران را وضع کرد، تحریمی که صدها بار تکرار شده و نتیجه آن مقاومترشدن جامعه ایرانی در برابر محدودیتهای بینالمللی بوده است.
توطئههای امریکا با شکست طبس یا تحریمهای پیاپی خاتمه نیافت، به طوری که با دسیسههایی مانند غائله بنیصدر، غائله سازمان منافقین، غائله حزب جمهوری خلق مسلمان مبارز، کودتای نوژه و نظایر آن تلاش کرد ضمن پیادهسازی بیثباتسازی اجتماعی در ایران، استحاله سیاسی در نظام اسلامی را دنبال کند.
امریکاییها در دهههای 70 و 80 و90 نیز برای فروپاشی نظام اسلامی ابزارهایی متفاوت را بهکار گرفتند که از جمله آن یارگیری از یک جریان سیاسی متمایل به غرب در داخل کشور برای براندازی نظام است که غائله 18 تیر سال 78، شهرآشوب سال 88 و فتنه دی 96 تنها بخشی از آن میباشد.
تنوع اقدامات ضدایرانی امریکا در مصادیق مهم دیگری مانند: «تهدید به حمله نظامی»، «وضع قطعنامههای ضدایرانی در شورای امنیت» به بهانههای حقوق بشر، تروریسم، موشکی و هستهای، «ایران و شیعههراسی»، «اجماعسازی جهانی در قالب سه محور عبری – عربی –غربی»، «ایجاد گروههای تروریستی مانند القاعده، طالبان، داعش، جبهه النصره و احرار الشام با هدف کشاندن ناامنی به درون مرزهای ایران» و «حمایت از گروهکهای ضدانقلاب در خطوط مرز کشور از جمله جندالله (ریگی) و پژاک» قابل بررسی بوده که بدون مبالغه در تمام اهداف خود طی 40سال اخیر طعم تلخ شکست را چشیده است.
در تحولات منطقه نیز به اعتراف چند ده باره مقامات و اندیشکدههای معتبر امریکا، این کشور بارها در رویارویی با ایران شکست خورده است، کمااینکه امریکا امروز برای جلوگیری از توسعه نفوذ گفتمانی ایران در بسیاری از کشورها از جمله سوریه، عراق، یمن، بحرین، لبنان و فلسطین میلیاردها دلار هزینه کرده است اما نتوانسته به کف اهداف خود در منطقه غرب آسیا برسد.
دشمنیهای متنوع و دامنهدار امریکاییها که شروع رسمی آن را باید حادثه طبس دانست، یک درس مشترک را داشته و آن اینکه امریکا «شکستپذیر است» و در صورتی که راهکار «مقاومت و تکیه بر درون» محور اقدامات و فعالیت کشور قرار گیرد، دستاوردهای 40 ساله قابل تکرار و استمرار است. مهمترین دستاورد «عینی»رویارویی ایران با امریکا در صنایعی مانند هستهای، موشکی، پزشکی، نانوتکنولوژی، بیوتکنولوژی و کشاورزی قابل مشاهده است و دستاوردهای «ذهنی» آن در قالب روحیه سلحشوری و استکبارستیزی در بیرون از مرزهای کشور (محور مقاومت در منطقه) قابل رؤیت است.
تاریخ طی مدت 40 ساله اخیر بارها تکرار شده است و ایالات متحده امریکا در رویارویی با جمهوری اسلامی ایران متحمل شکست شده است و در تمام این مدت یک طیف سیاسی منسجم همواره تلاش داشته با تزریق روحیه ما نمیتوانیم، از ضرورت تعدیل مواضع انقلابی در برابر امریکا سخن به میان آورده و خواهان توسعه روابط میان تهران – واشنگتن شدهاند.
تجربه کشورداری این جریان نشان میدهد که با ابراز ضعف در برابر امریکا و تعدیل مواضع انقلابی نیز توطئههای غربی خاتمه نیافته و توسعه تمامی به خود گرفته است.
ترس از تکرار طبس در حالی همواره همراه یک جریان سیاسی بوده است و به واسطه آن جامعه ایرانی را از حمله نظامی امریکا ترساندهاند که تجربه مذاکره با غرب نیز نشان میدهد که تعدیل مواضع در داخل، امریکا را ترغیب به توسعه تهدیدات نظامی و افزایش دشمنیها میکند.
زمینگیر شدن بخش خصوصی با انحصار
داود زارعیان در ایران نوشت:
مصوبه کمیسیون فرهنگی مجلس- که رسانهها از آن به عنوان ایجاد انحصار جدید برای صدا و سیما یاد کردهاند- اگر چه هنوز در صحن علنی مطرح نشده، اما بازتابها و واکنشهای مختلف و عموماً انتقادی را در پی داشته است. به نظر میرسد فارغ از بحثهای محتوایی این موضوع، مسأله نهادهای قانونگذاری را باید مورد توجه و تأمل قرار داد. در کشور ما نهادهای مختلفی همچون مجلس شورای اسلامی، شورای عالی انقلاب فرهنگی، مجمع تشخیص مصلحت نظام و سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی به انحای مختلف اقدام به قانونگذاری میکنند.
در حوزه بانکی هم علاوه بر اینها، بانک مرکزی هم ایفای نقش میکند. این در حالی است که به گفته بسیاری از کارشناسان ما، در حال حاضر با انبوهی از قوانین روبهرو هستیم که چه بسا با یکدیگر زاویه هم داشته باشد و هر چند سال یکبار مجلس شورای اسلامی قوانین قبلی را منسوخ یا اصلاح میکند. حال آنکه اگر به تاریخچه قانونگذاری در دنیا نگاه کنیم، میبینیم که نهادهای مقررات گذار گاهی برای مقرراتزدایی و اصطلاحاً حذف قوانین دست و پا گیر ایجاد شدهاند که نتیجه آن تسریع در امور اجرایی بوده است.
در امریکا و در حوزه ارتباطات تنها یک نهاد قانونگذار وجود دارد و بیش از 80 سال است که در این عرصه فعالیت میکند. تشکیل این نهادها در اروپا هم به اوایل دهه 80 برمیگردد. زمانی در فرانسه دو اندیشمند حوزه ارتباطات، مطالعاتی در همین زمینه انجام داده و به سه راهکار «رهاسازی، تصدیگری دولت و نظمدهی» رسیدند که البته پیشنهاد خود آنها به دولت فرانسه راهکار سوم یعنی نظاممند کردن یا همان سازمان تنظیم مقررات بود که مورد اقبال قرار گرفت. بدین ترتیب نهاد نظام دهی یا سازمان تنظیم مقررات در دهه 80 در فرانسه و سپس در سایر کشورهای اروپایی ایجاد شد. این نهاد مقرراتگذار در حوزه ارتباطات که «رگولاتوری» نامیده میشود، نهادی کاملاً مستقل از دیگر وزارتخانهها و زیر نظر دولت در سطح کلان فعالیت میکند. معمولاً نهادهای مقرراتگذار دارای قدرت بالایی هستند، رئیس این نهادها، حکم خود را از رئیس جمهوری میگیرد و به هیچ نهاد و وزارتخانه و دستگاه دیگری وابسته نیست. آنها وظایف تخصصی خود را دنبال میکنند و یکی از دلایل توسعه ارتباطات بویژه در اروپای غربی وجود همین نهاد قانونگذار مستقل با اختیارات کامل است.
در کشور ما از سال 1382 نهاد مقرراتگذار در حوزه ارتباطات ایجاد شد. این نهاد هر چند زیر نظر وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات فعالیت میکند اما اختیارات خوبی دارد و از طریق کمیسیون تنظیم مقررات ارتباطات بر کار اپراتورها نظارت میکند. اما نهادهای موازی در این عرصه هم موانع توسعه ارتباطات و فناوری اطلاعات را بیشتر میکند و هم انگیزه بخش خصوصی برای سرمایهگذاری در این حوزه را کاهش میدهد. مضاف بر اینکه هزینههای اضافی را به کشور تحمیل میکند.
با توجه به شرح وظایف کمیسیون تنظیم مقررات مستقر در سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی، شاید لازم باشد شرح وظایف دیگری به آن اضافه شود یا حتی یک یا دو نفر از سایر نهادها مانند صدا وسیما به این نهاد قانونگذار اضافه شود. این اقدام حتماً بهتر از آن است که یک نهاد موازی ایجاد شود. اصل و اساس توسعه ارتباطات صوت و تصویری بر بستر اینترنت، زیرساخت ارتباطی است که مجوز آن هم از سوی نهاد مقرراتگذار فعلی یعنی سازمان تنظیم مقررات و ارتباطات رادیویی یا همان سازمان رگولاتوری صادر میشود. در حقیقت میتوان دغدغه نمایندگان درباره تولید محتوا و مدیریت حوزه صوت و تصویر را در قالب همین کمیسیون تنظیم مقررات ارتباطات یا سازمان رگولاتوری دید. صدا و سیما هم اکنون نهادی با همین عنوان تأسیس کرده و میتواند در این نهاد به فعالیتهای دیگر مانند تولید محتوا، ایجاد شبکههای موازی با قدرت بالا و با نظارت بپردازد. به هر حال این کار هم بهتر از ایجاد نهاد موازی است.
باز هم یک بام و دو هوا؟
احمد شیرزاد در شرق نوشت:
نگاه به فعالیت سیاسی احزاب در ایران، اغلب با مصلحتگراییها و بندوبستها و ارتباطهای فرعی دیگری آمیخته شده است. صرفنظر از این معضل، برخی چهرههای حزبی نیز تا جایی نقشآفرینی احزاب را قبول دارند که نظریات آنان تأمین شود، اگر این اتفاق رخ ندهد، نامهایی مانند انتخاب نابجا، باندبازی، ساختوپاخت و… به انتخاب مخالف میل آنها، نسبت داده میشود. بارها دیده شده وقتی یک حزب با لابی و درنظرگرفتن ویژگیهای موردنظر، کاندیدایی را برای نامزدی مجلس، شورای شهر، یک وزارتخانه یا حتی ریاستجمهوری پیشنهاد میدهد، بهجای استقبال از آن، از این اقدام به «فشار سیاسی» تعبیر میشود، اما اگر خود آن فرد یا حزب متبوع او پیشنهاددهنده باشد، فعالیت مطلوب حزبی نام میگیرد. این یک بام و دو هوا با فعالیت حزبی، پسندیده نیست.
در همهجای دنیا احزاب وارد انتخابات حرفهای و تخصصی و انتخابات سیاسی میشوند. اساسا پارلمان، جای حضور و فعالیت احزاب و پاسخگویی آنان به رأیدهندگان است. ورود به انتخابات شهرداریها و شوراهای شهر نیز از جمله فرصتهای نقشآفرینی احزاب است. این امر به معنای واردنشدن کاندیداهای مستقل و صنوف و سازمانهای مردمنهاد نیست. ممکن است در یک شهر، یک سمن فعال محیط زیست بتواند در آرای مردم نفوذ کند و بتواند نامزدهای احزاب را شکست دهد. در ایران نیز در انتخاباتی مانند انتخابات نظام پزشکی، نوعی فراکسیون بندی ایجاد شده و نامزدهای اصلاحطلب و اصولگرا در لیستهایی به رقابت میپردازند که البته شکل و ترکیب با آنچه در انتخابات سیاسی وجود دارد، متفاوت است. نام این نه فشار سیاسی، نه باندبازی و نه سهمخواهی بلکه فعالیتی شفاف، قانونی، طبیعی و اخلاقی است و اتفاقا سطح انتخاباتهای مختلف را ارتقا میدهد. درباره انتخابات شوراها یا معرفی شهردار نیز شرایط همینگونه است.
اعضایی که بهصورت منفرد وارد شورا شدهاند، پاسخگویی کمتری برای عملکرد خود در قبال شهروندان دارند. در گذشته برخی ورزشکاران و هنرمندانی که وارد شوراها شدند مشکلاتی ازایندست ایجاد کردند، اما آرای نامزدهایی که از طرف گروه و حزب به یک فهرست انتخاباتی معرفی شدهاند، رصد میشود و مورد مداقه قرار میگیرد؛ بهویژه در مدیریت شهری کلانشهرها که فسادپذیر است و انواع و اقسام منافع در ساختوسازها و پروژههای بزرگ عمرانی وجود دارد، نظارت احزاب اهمیت بیشتری دارد. نمایندهای که از سوی یک حزب وارد مجلس یا شورای شهر میشود، دایره محدودتری برای زدوبند دارد. درعینحال فراموش نکنیم وقتی نامزدهای احزاب وارد شورا شدند بهتدریج هویت جمعی پیدا میکنند.
در مجلس ششم، بسیاری از ما صرف نظر از تعلق به یک حزب سیاسی مشخص، تعلق خاطر جمعی به مأموریتی که موکلان بر عهده نمایندگان گذارده بودند، ایجاد کردیم. اعضای شوراهای شهر و روستا نیز با مأموریتهایی از قبیل توسعه همگون، حفظ هویت فرهنگی، توجه به مسائل محیط زیستی و حملونقل همگانی مواجه هستند. این مشترکات، اعضای شورا را به هم نزدیک میکند و نباید هویتهای حزبی که در جای خود انکارناپذیر است، هویت جمعی، صنفی و حرفهای را کمرنگ کند. اگر ارزشها و اخلاقیات نیز در کنار آن باشد، نتیجه مطلوبی در پی دارد. وقتی 21 عضو شورای شهر تهران بهدنبال انتخاب شهردار کارآمد هستند، ضمن حفظ گرایشهای حزبی، توانایی حل معضلات تهران و توسعه آن در یک کاندیدا، بیشتر مدنظر قرار دارد.
سپس با درنظرگرفتن جمیع جوانب و مشورت با احزاب، نامزدهایی پیشنهاد شدهاند. فراموش نکنیم در ایران، مارک حزبی در افراد بهطورکامل مشاهده نمیشود. آقای نجفی بهطور اسمی، از اردوگاه حزب کارگزاران شناخته میشود، اما عملا جریانهای دیگر اصلاحطلب از او حمایت بیشتری به عمل آوردند. ممکن است یک یا چند نامزد از میان هفت گزینه پیشنهادشده از سوی اعضای شورا برای شهرداری تهران، از سوی یک حزب، بیشتر حمایت شوند، اما نمیتوان او را گزینه اختصاصی آن حزب نامید. برخی دیگر نیز چهرههایی هستند که به ائتلافها بیشتر نزدیک هستند تا یک حزب خاص. لیست شورای شهر تهران نیز حاصل خرد جمعی احزاب اصلاحطلب بود و موجب جلب نظر شهروندان تهرانی شد. سهمیهبندی صددرصد وجود نداشت و هیچ حزبی، تعداد مشخص سهمیه در لیست را برای خود قائل نبود. به نظر میرسد حال که این هفت نامزد، در تعامل میان نامزدهای شورا و احزاب معرفی شدهاند، جداسازی و سهمیهبندی آنها، کمکی به حل مسائل تهران نمیکند. شهردار منتخب باید با همه نخبگان، احزاب و حتی تشکلهای اصولگرا همفکری کند.
درعینحال ممکن است برخی افراد خارج از این فهرست، توانمندی بیشتری نسبت به گزینههای پیشنهادی داشته باشند، اما این تنها شرط نیست و توافق بر سر آنان، مهمتر است. نباید گرد و خاک بیجهت به پا کرد که حالا که نظرات فلان حزب تأیید نشده، کل فرایند انتخاب گزینهها زیر سؤال است. دوستان اصلاحطلبی که دچار برخی دلخوریها به سبب انتخابنشدن نامزد مورد نظرشان شدهاند، بهتر است با تأمل بیشتری با مسئله منافع شهروندان تهرانی برخورد کنند و با همدلی و طرح دیدگاههای کارشناسی بهجای کلیگویی و گلهگزاری، میتوانند گره مسائل را باز کنند. اصرار بر برخی نظرها میتواند فرایند تصمیمسازی جمعی را با بنبست مواجه کند. اتحاد نظر و اتفاق آرا برای انتخاب شهردار کارآمد، پاسخی درخور به اعتماد شهروندان تهرانی و همه ایرانیان به لیستهای انتخاباتی اصلاحطلبان در انتخابات شوراهای شهر و روستاست.
کدام دانهدرشت؟
در سرمقاله صبح نو آمده است:
برخورد با «دانهدرشتها» وعدهای بود که سالها از زبان مسوولان قضایی، دولتی و حقوقی شنیده میشد و گویا هدفی دستنیافتنی بود؛ موضوعی که روند تحولات سالهای اخیر نشان میدهد به شکل قابلتوجهی تغییریافته، اما هنوز در بین اذهان عمومی این یافته، جا نیفتاده است.
پسر و دختر رییس سابق مجمع تشخیص مصلحت، برادر رییسجمهوری فعلی، معاون اول دولت پیشین، رییسدفتر و معاون اجرایی دولت قبل، برادر معاون اول کنونی و… نمونههای رسانهای شده است از رسیدگی به پرونده جمعی از دانهدرشتترین چهرههای سیاسی-اقتصادی ایران که البته در برخی موارد هنوز حکم دادگاه اعلام یا مجازات اجرایی نشده است.
در تازهترین نمونه، دادستان سابق تهران -که شاید بتوان گفت پرقدرتترین مقام قضایی در سطح ملی بهشمار میرود- بازداشت و روانه زندان شد. در همه این موارد، جریان حامی دولت وقت یا دوم خردادیها، نه تنها مشارکتی در فرایند پیگیری نداشتند که بعضاً با اعلام مواضع خاص به قصد بهرهبرداری سیاسی، حتی بر روند دادرسیها اثر منفی میگذاشتند و در مقابل، این جریان انقلابی بود که با جدیت پروندهها را افشا و رسیدگی به آن را مطالبه میکرد.
خوشبختانه عملکرد مستقل و فعال قوهقضاییه توانست آرزوی نشدنیای را شدنی کند، آن هم در شرایطی که بهعنوان نمونه هفتماه است جلسات ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی برگزار نشده ولی مقابله با آن، وارد فازهای جدیدی شده است.