یکشنبه , ۱۸ آذر ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » سرمقاله روزنامه‌ها!

سرمقاله روزنامه‌ها!

بمباران در خواب یا خیانت؟/ سلبریتی‌ها از ما چه می‌خواهند؟


*****************

بمباران در خواب یا خیانت؟

محمد صرفی در کیهان نوشت:

جهان در هفته‌ای که گذشت سرگرم تجاوز موشکی آمریکا، انگلیس و فرانسه به سوریه بود. پیش ‌از این حمله نیز رژیم صهیونیستی دست به حمله‌ای هوایی علیه سوریه زد. اگرچه این تجاوزها به بهانه حمله شیمیایی به دوما انجام شد اما تشت رسوایی متجاوزان بسیار زودتر از آنچه فکرش را می‌کردند بر زمین افتاد و مشخص شد اصل ماجرا نمایشی بوده و با کارگردانی لندن و بازیگری کلاه‌سفیدها -سیاهی لشکر انگلیس در سوریه- صورت گرفته است. آمریکا و متحدانش با این موشک‌پراکنی کور و بی‌نتیجه صرفاً به دنبال نشان دادن چنگ و دندان به ایران بودند. آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها مدتهاست که آشکارا می‌گویند یکی از اهداف اصلی آنان در سوریه، بیرون راندن ایران از میدان است.

آنان بهتر از هر کسی می‌دانند که ایران در این میدان پر خطر به چه دستاوردهای مهم و استراتژیکی دست یافته و اغراق نیست اگر بگوییم تنها برنده این میدان شلوغ و پر بازیگر بوده است.
آنچه امروز آمریکا و متحدانش را عصبانی کرده و به مرز جنون رسانده، دستاوردهای ارزنده جمهوری اسلامی در عرصه سوریه است که حتی ناظران و تحلیلگران غربی نیز به آن اذعان دارند. عبارتند از؛
1- جنگ هفت ساله سوریه و حضور مستشاری ایران در این جنگ، تجربه‌ای ارزشمند را در اختیار نیروهای نظامی کشورمان گذاشت. نکته مهم و قابل توجه در این قضیه آن است که جنگ سوریه، یک جنگ کلاسیک و متعارف نبوده و نیست. تحلیلگران مسائل نظامی میدان سوریه را نمونه‌ای کوچک از یک جنگ جهانی با بازیگران متعدد داخلی و خارجی می‌دانند که در تاکتیک‌های جنگی نیز از پیچیدگی‌های خاصی برخوردار و ترکیبی از جنگ کلاسیک، شهری و چریکی است. نیروهای ایرانی در این میدان قدرت فرماندهی، چابکی، ابتکار عمل، خلاقیت و انعطاف‌پذیری بالای خود را عملاً به رخ حریفان خود کشیدند و به موازات آن نشان دادند که روحیه شهادت‌طلبی و رزمندگی برخاسته از معنویت که عنصر کلیدی و تعیین‌کننده در میدان نبرد است، در نیروهای نظامی ایران-چه پاسداران و چه ارتشیان- پس از دوران دفاع مقدس نه تنها افول نکرده بلکه در میان نیروهای جوان و جنگ ندیده نیز به‌شدت بالاست.

2- هدف اصلی آنان که جنگ را به سوریه تحمیل کردند و این کشور را به آتش کشیدند، تضعیف و از بین بردن محور مقاومت در منطقه بود اما پس از هفت سال ماجرا برعکس نیز شده است. سردار قاآنی جانشین فرمانده سپاه قدس، در تیرماه 1391 می‌گوید، مقام معظم رهبری در خصوص حزب‌الله فرموده‌اند: «شما خشت زیرین یک ارتش اسلامی در منطقه هستید.» این سخن رهبر انقلاب مربوط به 10 سال پیش از نقل آن یعنی سال 1381 است. حال پس از حدود دو دهه از آن سخن حکیمانه و پیش‌بینی الهی، خشت زیرین و زرین حزب‌الله، با ظهور فاطمیون، زینبیون، حیدریون و بسیج مردمی سوریه تبدیل به دژی مستحکم شده است. هیچکس به‌اندازه آمریکایی‌ها از میزان ارزش و اقتدار این ارتش اسلامی با خبر نیست و هیچکس به‌اندازه صهیونیست‌ها از آن وحشت ندارد.

3- ایران اکنون عمق استراتژیک خود را به‌طور چشمگیری افزایش داده و دست بلند خود را به حیاتی‌ترین نقاط منطقه غرب آسیا رسانده است. حجم مباحث و تحلیل‌های مجامع سیاسی و نظامی غربی درباره اهمیت و کاربرد کریدور زمینی ایران-عراق-سوریه-لبنان و مخاطرات آن برای جبهه غربی-عربی-عبری قابل تامل و خواندنی است. آنان که در زمین رویارویی، بازی را واگذار کرده‌اند می‌کوشند در میدان تبلیغات این دستاورد ایران را واژگونه جلوه داده و با دوگانه‌سازی قلابی شیعی-سنی، آن را خطرناک و بی‌ثبات‌کننده جلوه دهند. این هم از عجایب روزگار معاصر است. ایران را که حداقل در 200 سال اخیر به هیچ کشوری حمله نکرده و آغازگر جنگی نبوده، خطرناک معرفی می‌کنند و آمریکا و انگلیس و فرانسه با آن سوابق استعماری و جنگ‌افروزی و قتل عام، لابد خیرخواه و منجی مسلمانان منطقه‌اند!

4- شکست داعش و پایان خلافت خودخوانده این گروه جنایتکار یکی دیگر از دستاوردهای بزرگ ایران در این میدان است. اهمیت موضوع زمانی دقیقاً درک و فهم می‌شود که توجه کنیم داعش از اساس و ابتدا به عنوان تهدیدی امنیتی و خطرناک برای جمهوری اسلامی ایران، پایه‌گذاری شد و بال و پر گرفت. اگرچه آمریکایی‌ها و متحدانش با راه‌اندازی نمایش‌های مضحکی همچون ائتلاف جهانی علیه داعش کوشیدند خود را در این پیروزی سهیم نشان داده و سهم بخواهند اما رسوایی پیدایش و قدرت‌گیری داعش از سوی آمریکا، روشن‌تر از آن بود که واشنگتن را به نتیجه برساند. ماجرا چنان مفتضح بود که به رقابت‌های انتخاباتی آمریکا نیز کشیده شد و ترامپ، هیلاری کلینتون را به‌خاطر نقش دولت اوباما در ظهور داعش مورد سرزنش قرار ‌داد. عجیب نیست که صهیونیست‌ها علناً می‌گفتند نباید اجازه دهیم داعش از بین برود و حال که رفته است، به فکر چاره برای منطقه پساداعش افتاده‌اند. بدون شک گذر زمان و برملا شدن برخی اسناد و مدارک محرمانه از این ماجرای سیاه، ارزش و قیمت بی‌بدیل این دستاورد ایران را بیش از پیش روشن خواهد کرد.

همانقدر که این دستاوردها و پیروزی‌ها برای ایران شیرین است، در کام آمریکایی‌ها، صهیونیست‌ها و آل‌سعود تلخ و زهر است و در جبهه دیگری مشغول انتقام‌گیری و ضربه زدن هستند؛ میدان جنگ اقتصادی. مارک دوبوویتز رئیس‌اندیشکده آمریکایی و به شدت ضدایرانی «بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها» به دولت ترامپ می‌گوید باید ایران را بمباران اقتصادی کرد و طرح آن نیز آماده است! و یا ریچارد گلدبرگ کارشناس این بنیاد در تحلیلی می‌نویسد: هر چه ریال سریع‌تر سقوط کند، رژیم ایران ضعیف‌تر خواهد شد. ترامپ نباید این فرصت را از دست بدهد. روز سه‌شنبه روزنامه صهیونیستی هاآرتص در تحلیلی نوشت اگر دولت ترامپ به دنبال زدن ضربه سخت به ایران است باید به سراغ اقتصاد این کشور برود و در ادامه به طور مستقیم به نوسانات اخیر ارزی ‌اشاره کرده و آن را فرصتی مغتنم می‌شمارد که باید حداکثر استفاده را از آن کرد.

واقعیت آن است که سال‌هاست مردم ایران به دلیل آنکه حاضر نیستند در مقابل آمریکا سر تسلیم فرود آورند، تحت شدیدترین بمباران اقتصادی قرار دارند. بمبارانی که هدف نهایی آن به زانو درآوردن این ملت است. مطالعه دو کتاب از دست‌اندرکاران آمریکایی این جنگ اقتصادی تمام عیار و بی‌سابقه برای درک شدت و ابعاد این درگیری مفید است؛ کتاب «نبرد خزانه‌داری: ظهور عصر جدید جنگ‌افزارهای مالی» نوشته خوان زاراته، معاون مدیریت مبارزه با تروریسم و جرایم مالی در خزانه‌داری آمریکا که در سال 2013 و اوایل شروع مذاکرات هسته‌ای منتشر شده و دیگری کتاب «هنر تحریم» نوشته ریچارد نفیو که وی را معمار تحریم‌های ایران لقب داده‌اند. کتاب نفیو سال گذشته منتشر شده است.

زاراته در بخشی از کتاب خود می‌نویسد؛ «هدف از تحریم‌ها حرکت به سمت یک خفگی اقتصادی در بالاترین درجه ممکن بود، تمرکز تحریم‌ها از محدودسازی توانایی ایران برای انجام تجارت با دنیا شروع می‌شد و به سمت افزایش رنج‌های اقتصادی مردم ایران پیش می‌رفت، این فرآیند دو نتیجه را دربر داشت، یا بین رهبران ایران شکاف بیفتد و یا توسط مردمِ کشورشان مجبور شوند جهت‌گیری‌های خود را تغییر داده و از دستیابی به توانایی‌های هسته‌ای صرف نظر کنند… حالت فشار حداکثری، اثرات اقتصادی گسترده‌تری را بر ایران متصور می‌شود، آن مبارزه از یک مدل تحریمی پیروی می‌کند که بر نارضایتی‌های داخلی و آشوب برای مجبور کردن رهبران ایران متکی است.»

نفیو چند ماه پیش در مصاحبه با یک رسانه ضدانقلاب فارسی‌زبان درباره کتاب خود، در پاسخ به این پرسش که هدف از تحریم‌ها فشار بر حاکمیت یا مردم ایران بود، می‌گوید؛ «بستگی به کشوری دارد که مورد تحریم واقع می‌شود و این‌که منافع مشخص آن‌چه است. اگر رژیم قذافی در لیبی را تحریم کنید اصلا نباید سراغ جمعیت رفت چون قذافی اهمیت خاصی به جمعیتش یا سطح دردشان نمی‌داد. در مورد کیم جونگ اون و کره شمالی هم همین است. در این‌جا «درد» باید مشخصا نخبگان حاکمیت را هدف بگیرد تا آنها اوضاع را عوض کنند. در مورد روسیه هم همین است. به نظرم وقتی باید «درد» را در مورد جمعیت‌ها به کار برد که حاکمیت پایگاهی مردمی داشته باشد و ایران از نظر من در این دسته است… در ماجرای تحریم‌ها باید تمرکز درد را جایی قرار می‌دادیم که تصمیم‌گیرندگان را قانع کند، در مورد ایران این از طریق ناراضی ساختن مردم از اوضاع بود.»

شواهد و قرائن نشان می‌دهد یکی از مشکلات و موانع اصلی ما در این جنگ و بمباران اقتصادی آن است که نه تنها آحاد مردم بلکه درصد قابل توجهی از مسئولان و مدیران کشور نیز به ابعاد و ساز و کار این جنگ واقف نیستند. تازه‌ترین نشانه این عدم درک صحیح جایگزین کردن یورو با دلار از سوی دولت است! بسیاری از کشورها به‌ویژه چین و روسیه از جنگ اقتصادی آمریکا علیه ایران عبرت گرفته و دست به اقدامات پیشگیرانه و در مواردی حتی تهاجمی برای مقابله با تهدیدات احتمالی از سوی آمریکا زده‌اند. برای کشور مقتدر و ملت سربلندی همچون ایران شایسته نیست که مایه عبرت دیگران شوند و خود از این جنگی که سالهاست درگیر آن هستند درس نیاموزند. ساز کردن زمزمه ادامه برجام بدون آمریکا، نشانه دیگری از این غفلت خسارت‌آفرین است. سکوت و تعلل خواص جامعه، در بیدار کردن به خواب رفته‌ها و معرفی ستون پنجم دشمن در این نبرد اقتصادی، گناهی نابخشودنی است. وقتی مردم هر روز زیر بمباران اقتصادی دشمن هستند، اینکه عده‌ای دغدغه‌های ملی را به سطح کنسرت و نشان دادن یا ندادن ساز تنزل می‌دهند، عجیب و دردآور است. این موج غفلت پراکنی را باید به حساب خواب گذاشت یا خیانت؟

طرح تشکیل ارتش عربی و معادله جنگ در سوریه

علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:

این روزها بار دیگر هیاهویی گسترده درباره ارسال یک نیروی زمینی عربی به سوریه در رسانه ها مطرح شده است. پس از زمزمه های دونالد ترامپ مبنی بر خارج کردن نظامیان آمریکایی از سوریه،  روزنامه وال استریت ژورنال نوشت که ترامپ در پی تشکیل ارتش عربی و جایگزین کردن آن به جای نظامیان آمریکایی در بخش شمال شرقی سوریه است. این تصمیم در زمانی گرفته شده که دولت آمریکا از عربستان، قطر و امارات خواسته است برای حضور نظامیان آمریکایی در شمال عراق میلیاردها دلار بپردازند و پیش از حمله آمریکا، فرانسه و انگلیس به دمشق و حمص، ترامپ گفته بود که اگر عربستان می خواهد نظامیان ما در سوریه باشند باید هزینه آن را پرداخت کند.

اما پس از حملات بامداد شنبه آمریکا، انگلیس و فرانسه به سوریه، بار دیگر کاخ سفید اعلام کرد رویکرد ترامپ درباره خارج کردن نظامیان آمریکایی از سوریه تغییر نکرده است و این نظامیان در اسرع وقت از این کشور خارج خواهند شد. تاکنون عربستان با اعزام نیرو به سوریه در قالب ائتلاف موافقت کرده و در این زمینه محمدبن سلمان ولیعهد و عادل الجبیر وزیر امور خارجه عربستان اعلام کرده اند که ریاض حاضر است به سوریه نیرو بفرستد . ظاهرا آمریکایی ها مذاکراتی را نیز با مصر برای اعزام نیرو به سوریه انجام داده اند. در سطح رسانه ای نیز این ایده در حال پرورش است و کشورهای عربی تشویق می شوند که به چنین طرحی بپیوندند.

اما ماجرای مداخله سعودی ها در سوریه یا ایجاد یک نیروی زمینی مستقل حرف جدیدی نیست. سند امنیت ملی جدید آمریکا که چندی پیش، توسط دولت ترامپ منتشر شده، بیانگر آن است که سیاست تغییر ثقل استراتژیک آمریکا از غرب آسیا به شرق آسیا که در دوران باراک اوباما مطرح شده بود، همچنان در دستور کار استراتژیست های آمریکایی قرار دارد. یکی از سرفصل های اصلی این راهبرد تشکیل جریانی با عنوان “نیروی جایگزین” بود. این نیرو قرار بود خلاء خروج نیروی زمینی آمریکا از غرب آسیا را پر کند و همچنین هزینه مداخلات واشنگتن را نیز کاهش بدهد. ایده ای که بعد از شکست لشکر کشی های بوش به منطقه در جریان دو جنگ عراق و افغانستان در دستور کار کلان پنتاگون قرار گرفته است. برای این سرفصل تاکنون سه الگو طراحی شده است که گاهی به صورت موازی از سوی آمریکا و هم پیمانانش دنبال می شود:

1:ملیشیای فراملیتی

الگوی اول با تکیه بر مدل بازیگران غیر دولتی Non-State Actors در غرب آسیا بر تشکیل یک ملیشیای فراملیتی با الگو گیری از جریان مجاهدان در افغانستان تاکید داشت. «سیمور هرش»، روزنامه‌نگار شهیر آمریکایی، در سال 2007 در مقاله‌ای نسبتاً طولانی در نشریه‌ «نیویورکر» از همکاری «جورج بوش» رئیس‌جمهور وقت آمریکا و برخی کشورهای منطقه برای تضعیف ایران، سوریه و حزب‌ا… لبنان خبر داده بود. وی تصریح کرده بود: برای تضعیف محور مقاومت در خاورمیانه، دولت جورج بوش تصمیم به تغییر اولویت‌هایش در این منطقه گرفته و با همکاری برخی دولت‌های عربی و از طریق ایجاد سازمان‌های زیرزمینی در لبنان، پروژه‌ مقابله با حزب‌ا… لبنان را در بیروت کلید زده است. نتیجه‌ این همکاری به وجود آمدن گروه‌های تکفیری افراطی بود که گرایش‌های بسیار زیادی به «القاعده» دارند. او در مقاله‌اش به صراحت مطرح کرده بود که با هدف تضعیف دولت بشار اسد و فشار به حکومت سوریه برای مذاکره و کنار آمدن با رژیم صهیونیستی، جریان موسوم به محور سازش با چراغ سبز جورج بوش به حمایت‌های مالی و لجستیکی گسترده‌ای از گروه‌های افراطی تکفیری پرداخته است. ما حصل این الگو که توسط نئو کان های آمریکایی دنبال می شد، رشد قارچ گونه گروه های تروریستی در خاورمیانه بود که خیلی زود از کنترل خارج شد. آمریکایی ها در همان سال های اولیه بحران در سوریه به طور رسمی شکست این ایده را مطرح کردند اما با وجود شکست این راهبرد، این روزها شاهد آن هستیم که برخی کشورها همچون ترکیه، قطر و حتی عربستان هنوز هم به دنبال احیای این طرح مرده هستند.

2-تشکیل ارتش های محلی

الگوی دوم برای ایجاد نیروی سوم نه بر مدل بازیگران غیر دولتی و نه بر مدل بازیگران دولتی بنا شده است. در این الگو با توجه به بحران عراق و سوریه آمریکایی ها تصمیم به ایجاد یک ملیشیای نیمه دولتی و محلی گرفته اند. این ملیشیا در عراق در قالب گارد ملی و در سوریه در قالب ارتش آزاد طراحی شد. الگوی گارد ملی عراق با توجه به نفوذ بالا و سابقه حشد الشعبی و گروه های مقاومت از یک سو و مخالفت جدی سیاستمداران عراقی از سوی دیگر فعلا در محاق قرار گرفته است.اوضاع در سوریه از این هم بدتر شد. قرار بود یگان‌های ارتش آمریکا تا پایان سال 2015 پنج هزار نفر را برای این منظور آموزش دهند. طبق برنامه‌های تعیین شده قرار بود آموزش نظامی این گروه‌ها، نخست در خاک اردن باشد سپس در ترکیه، قطر و عربستان سعودی ادامه یابد. برای اجرایی کردن این هدف، دولت آمریکا بودجه‌ای 500 میلیون دلاری تصویب کرد. نتیجه این اقدام تشکیل یک گروه 54 نفری بود که در اولین درگیری خود در خاک سوریه به طور کامل از بین رفت. با آمدن دولت جدید در کاخ سفید واشنگتن بار دیگر این ایده را در قالب نیروهای کرد دنبال کرد و ترامپ و پنتاگون از تلاش خود برای ایجاد یک ارتش جدید از مخالفان در سوریه پرده برداشت.

3- تشکیل یک ارتش منطقه ای

الگوی سوم، با توجه به تاکید بر نهاد گرایی در عرصه بین المللی بر مدل بازیگران دولتی یا State Actors متکی است، در این مدل “نیروی سوم” از یک ارتش منطقه ای با همکاری کشورهای هم پیمان آمریکا تشکیل می شود. این الگو در قالب ارتش مشترک عربی ، حدود سه سال پیش، در دیدار عبدالفتاح السیسی با ملک سلمان مطرح و در بیانیه پایانی بیست و ششمین نشست اتحادیه عرب بار دیگر بر ضرورت تشکیل چنین ارتشی تاکید شد. هرچند بلوک حامی عربستان در اتحادیه عرب از این ایده استقبال کردند اما اختلافات جدی میان کشورهای عربی تاکنون مانع به فعلیت رسیدن آن شده است. سعودی ها با به قدرت رسیدن ترامپ در آمریکا این الگو را دوباره در قالب “ائتلاف اسلامی مبارزه با تروریسم” مطرح کردند که با وجود تلاش های زیاد ، تنها در سطح یک نام باقی مانده است. این روزها دوباره وزیر خارجه سعودی گفته است که ریاض می خواهد از نیروهای زمینی این ائتلاف در سوریه بهره بگیرد. ائتلافی که  از هیچ گونه نیروی مشخصی برخوردار نیست. جالب تر این که سعودی ها در حالی از آمادگی برای ارسال نیرو به سوریه سخن به میان می آورند که این روزها نیروهای زمینی شان کارنامه ای شرم آور در یمن از خود به جای گذاشته و نتوانسته اند کوچک ترین دستاوردی داشته باشند.استفاده از نیروی زمینی عربی، ایجاد یک ارتش جدید با استفاده از مخالفان مسلح یا تجهیز و بهره برداری از جریان های تروریستی سه الگویی است که  هر سه در سوریه با شکست مواجه شده اند.

دور باطل آمریکا در سوریه

به دنبال شکست دومینو وار شورشیان مسلح در سوریه و پیروزی های میدانی جریان مقاومت، تروریست ها و حامیان منطقه ای و فرا منطقه ای ایشان هم در سطح تاکتیک و هم در سطح راهبرد دچار یک دور باطل شده و تنها به تکرار بیهوده رفتارهای قبلی بسنده کرده اند. آن ها بعد از هر شکست بزرگ و عقب نشینی گسترده از مناطق دارای اهمیت سوق الجیشی، ابتدا یک هجمه رسانه ای گسترده را علیه دولت مرکزی آغاز سپس سناریوی تکراری و جعلی حمله شیمیایی از سوی دولت مرکزی را مطرح  می کنند  و بعد هم پس از یک جنجال رسانه ای، یک اقدام نظامی محدود از سوی هم پیمانان فرا منطقه ای ایشان صورت می گیرد. سپس این موضوع در فضای دیپلماتیک با طرح لزوم ایجاد یک نیروی زمینی و چند نشست دنبال می شود. این روندی است که چه در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما و چه در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ شاهد آن هستیم. واقعیت آن است که آمریکایی ها در سوریه همچنان دچار گیجی استراتژیک هستند و تنها تفاوت دولت قبلی با دولت فعلی در آن است که ترامپ تلاش دارد از این گیجی راهبردی به نفع واشنگتن و به هزینه سعودی ها کاسبی کند.

سلبریتی‌ها از ما چه می‌خواهند؟

صادق فرامرزی در وطن امروز نوشت:

حمایت از دولت هزینه اجتماعی بالایی دارد؛ این گزاره دیگر نه در حد فرضیه و گمان که در قامت پیش‌فرضی ثابت در معادلات سیاسی لحاظ می‌شود. دولتی که یک‌سال پیش و درست در چنین روزها و ایامی با همه توان به دنبال هزینه‌سازی اجتماعی برای مخالفت با راه ناتمام خود بود، این روزها از لحاظ حمایت و اعتبار اجتماعی از عرش به فرش رسیده است. در باب چرایی این امر سخن و تحلیل‌های زیادی به زبان آمده اما شاید بتوان کلیدی‌ترین عوامل را از یکسو رکود مدیریتی دولتمردان در جهت اصلاح مطالبات اولویت‌دار دانست و از سوی دیگر آن را ماحصل رادیکالیسم اجتماعی‌ای دانست که از سوی رئیس‌جمهور و معاون اول او در روزهای پایانی تبلیغات انتخاباتی و برای مهار رقبا در پیش گرفته شد. رکود مدیریتی دولتمردان و انفعال برابر مطالبات گسترده کشاورزان، کارگران، طبقات محروم و… بخش عمده‌ای از بدنه حامی دولت را مقابل دولت قرار داده است. جمعیت قابل توجهی که به وعده‌های گوناگون دولتمردان امید بسته بودند حالا از امید خود ناامید شده‌اند و تبدیل به مهم‌ترین مطالبه‌گران اجتماعی از دولت تدبیر و امید شده‌اند.

در این میان هرچند پایگاه طبقاتی سلبریتی‌ها به عنوان پیشروترین حامیان دولت که وزنه سنگینی در تاثیرگذاری اجتماعی نیز داشته و دارند بالاتر از سطحی است که آنان را تبدیل به مطالبه‌گران معیشتی کند اما شاهد آن هستیم که این قشر نیز در مسابقه اعلام برائت از عملکرد نیمه دوم دولت هر روز با عذرخواهی بابت حمایت دیروز خود از دولتمردان و اعلام پشیمانی از تحرک برای روی کار آمدن مجدد دولت روحانی سعی می‌کنند جلوه‌ای از همراهی اجتماعی خود در مخالفت با راه دولت را نشان دهند. هرچند سلبریتی‌ها اعم از سلبریتی‌های هنری یا سلبریتی‌های سیاسی هر کدام بنا بر حق شهروندی خود مجاز به مشارکت سیاسی و اجتماعی در دفاع و انتقاد از سیاستمداران مختلف هستند و ما ناتوان از آنیم که با نیت‌خوانی، درجه صداقت هرکدام از آنها را بسنجیم اما حق آن را داریم که بدون شخصی کردن تحلیل خود، آنها را در قالب پدیده‌ای مهم در جامعه‌شناسی سیاسی کشور مورد بررسی قرار دهیم.

1- سلبریتی‌ها فارغ از جایگاه شخصی، میل و رغبت ایدئولوژیک و میزان تاثیرگذاری‌شان، همگی در یک عنصر ذاتی اشتراک دارند و آن چیزی نیست جز نسبت داشتن با دیده شدن. سلبریتی‌ای که به هر دلیل عمد و غیرعمد و خواسته و ناخواسته‌ای دیده نشود، پس از گذر مدتی کوتاه دیگر سلبریتی محسوب نمی‌شود. بدین ترتیب بدون هیچ قضاوت ارزشی‌ای در تحسین یا تقبیح این ویژگی باید توجه داشته باشیم که سلبریتی‌ها در عرصه سیاست اساسا محصول محیطی هستند که در آن توانایی شو و نمایش سیاسی را داشته باشند و در همین باب اگر آنان را در قیاس با «روشنفکران» به عنوان دیگر قشر تاثیرگذار مورد بررسی قرار دهیم، شاهد این تفاوت بارز خواهیم شد که روشنفکران در معنای عام کلمه همواره با ویژگی توده‌گریزی خود سعی می‌کنند بدون حضور مستقیم در جامعه و از راه انتقال اندیشه بر زمین و زمانه خود تاثیر بگذارند اما سلبریتی‌ها همه تلاش خود را معطوف آن می‌کنند با حضور مستقیم در جامعه و از راه انتقال حس و هیجان (نه اندیشه و ایده) نهایت تاثیرگذاری را داشته باشند. با این اوصاف نمی‌توان منکر این اصل مهم شد که سلبریتی‌ها با نمایش خود است که وزن اجتماعی پیدا می‌کنند پس طبیعتا همواره چه در زمانه دفاع و چه در زمانه عذرخواهی از یک دولت، گروه، جناح، ایدئولوژی و… فضایی نمایشی را ترتیب می‌دهند، لذا همانقدر که اعتبار یک روشنفکر بیش از حضور نمایشی‌اش در عمل فکری‌اش است، سلبریتی‌ها محدود به آنند که عمل سیاسی را در کنشی نمایشی و هیجانی پیگیری کنند.

2- عمل سیاسی سلبریتی‌ها عملی کوتاه‌مدت است بدین معنا که اگر پروسه کنشگری سیاسی آنها را در قیاس با یک فعال حزبی مورد قیاس قرار دهیم، شاهد آن خواهیم بود که برخلاف فعال حزبی که تمام ایام سال مشغول رصد، مطالعه و طرح‌ریزی برای یک برنامه بلندمدت است اما سلبریتی در یک بازه کوتاه‌مدت به دنبال حداکثری‌ترین میزان تاثیر می‌رود. البته این بدان معنا نیست که میان سلبریتی‌ها و احزاب نسبتی متباین وجود دارد، بلکه در خیلی از موارد آنان خود تبدیل به قطار پرسرعت احزاب برای نفوذ بین مردم نیز می‌شوند اما نکته اصلی در این باب بدین ترتیب است که نه‌تنها سلبریتی‌ها عمل سیاسی را تبدیل به عملی کوتاه‌مدت می‌کنند، بلکه جامعه متاثر از آنان نیز به سمت جامعه کوتاه‌مدت حرکت خواهد کرد.

تحلیل محتوای غالب موضع‌گیری‌های سیاسی سلبریتی‌ها چه در زمانه حمایت از دولت فعلی و چه در زمان حال و اعلام برائت‌های زنجیره‌ای نسبت به دولت و عملکردش همگی نشان و گواه این منش کوتاه‌مدت است. فی‌المثل در موضع‌گیری‌های سلبریتی‌ها به طور عدیده شاهد آن هستیم که گفته می‌شود تا دقیقه 90 هیچ میلی برای مشارکت نداشته‌اند اما به یکباره در دقیقه 90 احساس می‌کنند که جابه‌جایی یا ماندگاری یک دولت می‌تواند تمام مشکلات تاریخ بشریت را حل کند. با مجموع این تفاسیر همانطور که پیش‌تر نیز گفتیم سلبریتی‌ها عمل سیاسی را چنان با هیجان و احساس آمیخته می‌کنند که هیچگاه نه در حمایت و نه در برائت نمی‌توانند نقشه راهی بلندمدت را نشان دهند؛ سلبریتی‌ها انتخاب سیاسی را تبدیل به یک برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت که تحت تاثیر یک نمایش است می‌کنند.

3- سلبریتی نسبتی کاملا افراطی با الگوهای مصرفی دارد. سلبریتی‌ها بیش از آنکه مولد باشند همواره مصرف‌کننده بوده‌اند، مصرفی که از برند و کالا شروع می‌شود و تا عمل سیاسی را نیز شامل می‌شود، از همین رو می‌توان سلبریتی‌ها را مصرف‌کننده ایدئولوژی نیز دانست بدین معنا که این قشر و گروه برای دیده شدن ناچار است در عرصه‌های متعدد حضور داشته باشد که یکی از این عرصه‌ها سیاست و مسائل حول محور قدرت است. حضور سلبریتی‌ها در سیاست ماهیتی نه‌تنها نمایش‌محور، معطوف به هیجان و کوتاه‌مدت که بشدت مصرف‌گرایانه نیز دارد.

آنان جامعه را به سمت توده‌ای شدن پیش می‌برند، توده‌ای شدنی که در آن مردم خود را مصرف‌کننده ایدئولوژی‌ای بشدت نمادین می‌کنند اما هیچگاه در ساحت اندیشه به سمت تفکر و ابداع پیش نمی‌روند. عمل سیاسی متاثر از سلبریتی‌ها پر از نماد است اما از معنا تهی و بشدت مصرف‌گرایانه است. مجموعا می‌توان کنشگری سیاسی جامعه تاثیرپذیرفته از سلبریتی‌ها را کنشی مصرف‌گرایانه دانست که در آن مردم به جای خلق ایده و اندیشه و ترازو قرار دادن منطق به سمت مصرف هیجان سیاسی برای ارضای کوتاه‌مدت مطالبات خود می‌روند، سیاستی که چنین مصرف‌کننده باشد بشدت ماهیت افیونی پیدا می‌کند و چنان که می‌بینیم در پاسخ به هر مطالبه اصیلی انبوهی از جهت‌گیری‌های هیجانی را سرازیر به سمت جامعه می‌کند.

با نظر داشتن به 3 گزاره تحلیلی بالا شاید بتوان قضاوت بهتری نسبت به رفتار کلی سلبریتی‌ها داشت. واقعیت آن است که حمایت فردی سلبریتی‌ها باعث به قدرت رسیدن دولتمردان فعلی نشده که آنها بخواهند بابت حمایت از روحانی عذرخواهی و اظهار پشیمانی کنند، بلکه در واقعیت امر غلبه یافتن مدل سلبریتی‌ها بود که مسبب ایجاد شدن چنین دولت بی‌مسؤولیتی شد. سلبریتی‌ها ذاتا جامعه را به سمت تصمیمات کوتاه‌مدت هیجانی پیش می‌برند. آنها جبرا مردم را تبدیل به مصرف‌کنندگان هیجانات سیاسی می‌کنند و تصمیمات فردی افراد را چنانکه «ماکس وبر» نیز تقسیم‌بندی می‌کند به جای کنش معطوف به عقلانیت، به سمت کنش معطوف به احساس پیش می‌برند. جامعه‌ای که در آن نیروی پیشرو سیاسی‌اش سلبریتی‌ها باشند، راهی ندارد جز آنکه در اولویت‌یابی مسائل خود به سمت هیجانات کوتاه‌مدتی برود که باب میل سیاستمداران مسؤولیت‌گریز است.

بیراه نیست اگر با این عینک به قضایا نگاه کنیم که توبه سلبریتی‌ها نباید عذرخواهی از تشویق مردم به رای دادن به یک کاندیدای خاص باشد، بلکه توبه آنان نسبت به وضع موجود باید بر این امر باشد که آنان معیارهای انتخاب یک جمعیت را چنان تحت تاثیر قرار دادند که اسیر هیجاناتی کوتاه‌مدت شوند. آنها مولد فضایی بودند که در آن مصرف هیجانات سیاسی راه را بر یک تصمیم عقلانی سد می‌کرد. سلبریتی‌ها باید به جای عذرخواهی بابت حمایت از یک گزینه، بابت خلق یک فضا از مردم عذرخواهی کنند.

درس‌های عزت‌بخش دهه 60

رسول سنائی راد در جوان نوشت:

دهه 60 در تاریخ انقلاب و نظام جمهوری اسلامی ایران، سخت‌ترین مقطع تاریخی به حساب می‌آید که کشور با حوادث و مخاطرات سهمگینی چون تحریم اقتصادی، جنگ تحمیلی و تهاجم دشمن، آشوب و ترور، کاهش میزان و قیمت صادرات نفتی، نفوذ و خیانت جریان لیبرالی و… مواجه بود که تنها بخشی از آن برای فروپاشی یک نظام سیاسی کفایت می‌کرد.

با توجه به همین شرایط خطیر و مسائل عدیده و پیچیده بود که دشمنان بیرونی سماجت به خرج داده و کوتاه نمی‌آمدند و معاندان و ضدانقلاب داخلی نیز در توهم براندازی و سقوط نظام بوده و پایان عمر نظام را ظرف چند ماه دیگر وعده می‌دادند و با وقاحت تمام به تکرار آن می‌پرداختند. اما برخلاف انتظار دشمنان، نظام نه‌تنها از این دهه مملو از چالش و سختی عبور کرد، بلکه با حل بسیاری از مسائل و چالش‌ها، برخی از آنها را به فرصتی برای افزایش کارآمدی تبدیل و برای تقویت استقلال و اقتدار کشور مورد بهره‌برداری قرار داد. گرچه عوامل زیادی در عبور کشور از امواج پرتلاطم و سهمگین آن دوران نقش داشتند اما موارد زیر را می‌توان در زمره عوامل کلیدی مورد توجه قرار داد:

1- وجود روحیه توکل و اعتماد به نفس برآمده از آموزه‌های دینی که با انقلاب اسلامی به یک ویژگی عام فرهنگی برای مردم و مسئولان تبدیل شده و لذا هیچ‌گاه بار سنگین مشکلات و مسائل نتوانست جامعه را از امیدواری و تلاش برای غلبه بر مشکلات دور کند.

2- روحیه معنوی و اخلاص که به تناسب مسئولیت‌ها در مردم و مسئولان پدید آمده، لذا انجام وظایف و مسئولیت‌ها را به عنوان تکلیفی الهی تلقی کرده و به صورت جهادی و خستگی‌ناپذیر برای حل مسائل و مشکلات تلاش کرده و پذیرش سختی را نوعی توفیق برای کسب اجر الهی بر خود هموار می‌ساختند.

3- روحیه انقلابی و کار جهادی که با هرگونه کم‌کاری و تنبلی مغایرت داشت و موانع و مشکلات را با تلاش مضاعف و به عنوان یک اقدام لازم برای حفظ عزت در برابر اراده دشمن در نظام اسلامی و انقلابی، حل می‌کرد.

4- روحیه ساده‌زیستی و قناعت که هرگونه تجمل‌گرایی و اشرافی‌گری را خصلتی طاغوتی و مغایر با تدین و انقلابی‌گری به حساب آورده و لذا تلاش بر این بود که هر کار سخت و مأموریت سنگین را با کمترین هزینه و دریافتی پیش ببرند.

با این ویژگی‌ها بود که تدابیر و فرامین حضرت امام در کوتاه‌ترین زمان، با بیشترین اثربخشی دنبال می‌شد و از رزمنده حاضر در جبهه نبرد سخت تا مدیر حاضر در عرصه تولید اقتصادی و مسئول دست‌اندرکار امور اداری کشور با تکلیف‌گرایی، نقش خود را جهاد در راه خدا دانسته و برای پیشبرد آن با تمام توان و ایثارگرانه اهتمام می‌ورزیدند، آنچه اهمیت نداشت منافع شخصی، قبیله‌ای و گروهی بود و هدف نیز کسب عزت، استقلال کشور و رضایت خدا از سربلندی نظام دینی و کشور اسلامی به شمار می‌آمد که شور و نشاط برای انجام هرگونه اقدام و عمل و امید و توکل برای حرکت به سوی آینده‌ای بهتر و عبور از سختی‌ها تولید می‌کرد.

حال که سال‌ها از آن شرایط سخت سپری شده، دشمن با القای یأس و ناامیدی به انتقام از شکست‌های پیاپی خود و روند پیشرفت و دستاوردهای بزرگ نظام اسلامی و کشور ایران روی آورده و به وجود برخی چالش‌ها و ضعف‌ها برای دستیابی به هدف کثیف خود که ارتجاع و بازگرداندن کشور به مسیر وابستگی و تن دادن به سلطه اهریمنی نظام سلطه است، چشم امید دوخته است.

در چنین شرایطی که خوشبختانه وضعیت عمومی کشور و زیرساخت‌های پیشرفت و حل مشکلات در شرایط قابل قبولی بوده و به هیچ عنوان با وضعیت کشور در دهه 60 قابل مقایسه نیست، احیای آن روحیات معنوی و جهادی به ویژه در مسئولان کشور می‌تواند موتور محرکه‌ای برای سرعت‌بخشی به پیشرفت کشور باشد.

ارتش و بازدارندگی

عباسعلی منصوری در ایران نوشت:

ارتش جمهوری اسلامی ایران در چهار دهه گذشته بر چهار مؤلفه مهم به عنوان دستور کار اصلی خود تأکید دارد. بحث اول نیروی انسانی است. بحث بعدی استراتژی و دکترین این نیرو است. موضوع سوم مورد تأکید، تاکتیک‌ها، تکنیک‌های مربوط به رزم و دفاع از کشور و در نهایت بحث چهارم هم به بحث به‌روزرسانی و ارتقای فنی  سلاح و تجهیزات جنگی ارتش با تکیه بر توان و دانش داخلی برمی‌گردد. تأکید بر این چهار موضوع اساسی نشأت گرفته از وظیفه و مسئولیتی است که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برعهده ارتش گذاشته که شامل صیانت از مرزها و آمادگی برای حفظ و حراست از استقلال کشور می‌شود.

در همین راستا ارتش جمهوری اسلامی تلاش کرده که نیروی انسانی را تربیت کند که دارای شاخصه‌های متمایزی باشد. شاخصه‌هایی چون شجاعت، شرافت، پاکی، استقلال و تخصص که در چهار دهه گذشته موجبات خدمات‌رسانی ارتش چه در زمان جنگ و چه دیگر مقاطعی که کشور نیازمند کمک این نیرو بوده را فراهم کرده است. خصوصاً در شرایط سال‌های اخیر ‌منطقه که تحرکات گروه‌های تروریستی و افراطی چندین برابر شده، نقش ارتش جمهوری اسلامی ایران در بازدارندگی نظامی و دفاعی کشور کاملاً محسوس و پررنگ است.

یکی از استراتژی‌ها و  دکترین‌ مهم نظام جمهوری اسلامی دکترینی بر پایه بازدارندگی است. این بازدارندگی با تعریفی که از آن داریم، به معنای رصد کردن و خفه کردن هرگونه تهدیدی علیه تمامیت نظام و کشور در نقطه آغاز است، پیش از آنکه این تهدید عملیاتی بشود. این مفهومی است که ارتش جمهوری اسلامی همواره کوشیده تا در چارچوب و قواعد آن اقدام کند. خود این مفهوم نشان می‌دهد که ما دفاع را مبنای رفتار و اقدام نظامی خود قرار دادیم، به عبارت دیگر در این چارچوب هیچگونه آغازگری تهدید در سیاست‌های ما وجود ندارد. ارتش جمهوری اسلامی ایران همواره کوشیده تا با در نظر گرفتن این واقعیت، بتواند یکی از منادیان اصلی این سیاست و از حاملان پیام صلح و آرامش نظام جمهوری اسلامی برای منطقه و همسایگان باشد. در واقع ارتش در این زمینه بر اساس آیه شریفه «اشدا علی الکفار و رحماهم بینهم» عمل کرده و می‌کند، به نحوی رفتار و اقدامات این نیرو همزمان که برای ملت‌های منطقه پیام آرامش و دوستی را به همراه دارد، برای عناصر و دول متخاصمی که  قصد برافروختن آتش جنگ و درگیری دارند هم پیام ایستادگی داشته باشد. به یک معنا هدیه ارتش برای دوستان شاخه زیتون به نشان صلح و برای دشمنان تیری در چشم و قلب آنهاست.

چارچوب دیگر فعالیت‌ و اقدامات ارتش جمهوری اسلامی ایران به طراحی‌های بومی در دو حوزه تاکتیکی و تسلیحاتی برمی‌گردد. ارتش کوشیده از یک رو تاکتیک‌های نظامی جدید و البته بومی و مختص کشور را در منظومه آموزش‌ها و پژوهش‌های خود طراحی کند و از سوی دیگر هم در حوزه‌های فنی و تکنیکی تولید سلاح نیز به ابعاد خودکفایی کشور بیفزاید. این مهم اجرای عملی شعار استقلال کشور در حوزه مهم و تأثیرگذاری چون حوزه‌های نظامی است.

رهبر معظم انقلاب تعبیری درباره ارتش دارند با این مفهوم که ارتش در مسیر رویدادها همواره طرف یک جناح را گرفته و آن هم جناح انقلاب بوده است. ارتش سعی کرده که همواره در عمل خود تجلی این تعبیر فرمانده معظم کل قوا را بازتاب دهد. همان طور که در ابتدای انقلاب مردم شعار می‌دادند «ملت فدای ارتش»، این نیرو در 40 سال گذشته همواره کوشیده تا خود را در مقام یک فدایی ملت و کشور معرفی کند. در واقع انقلاب و ملت دو چراغ راه و راهنمای این نیرو در مسیری بودند که طی 40 سال گذشته طی شده است.

مرحمت فرموده ما را مس کنید

سیدمصطفی هاشمی‌طبا در شرق نوشت:

پیام نوروزی مقام معظم رهبری به مسئله تولید و حمایت از تولید داخلی اختصاص داشت و طبعا پرداختن به این مسئله مهم که می‌تواند برای کشور چاره‌ساز باشد، از اهم ضروریات کشور است. مانند گذشته اگر این پیام صرفا در زبان‌ها، پارچه‌نوشته‌ها و شعارها خلاصه شود، در پایان سال- خوش‌بینانه- مانند آغاز سال خواهیم بود و این پیام و شعار صرفا در اوراق تاریخ ماندگار خواهد شد بدون آنکه ایران و ایرانیان از آن بهره‌ای ببرند. وقتی سخن از تولید داخلی است برخلاف آنچه به ظاهر می‌نماید فقط تولید صنعتی مدنظر نمی‌تواند باشد، تولید یعنی تولید صنعتی، تولید کشاورزی، تولید معدنی، تولید صنایع دستی و سنتی و سرانجام تولید خدمات. از سویی شرکای سه‌گانه تولید داخلی عبارت‌اند از تولیدکننده، مشتری (داخلی و حتما خارجی) و سرانجام دولت و هیئت حاکمه. متأسفانه رسانه‌ها به‌ویژه صداوسیما حمایت از تولید داخلی را به چند مصاحبه با افراد معمولی خلاصه کرده و فکر می‌کنند اگر جماعت ایرانی در مقابل دوربین از خرید کالای داخلی حرف بزنند رسالتشان را به انجام رسانده‌اند، درحالی‌که حمایت از تولید داخلی ابعاد بسیار وسیع‌تری دارد.

سال‌هاست بهبود فضای کسب‌وکار در مقام حرف باقی می‌ماند و البته اگر هم این حرف با حسن نیت گفته شده باشد، ابعاد فضای کسب‌وکار شناخته نشده و بی‌جهت و بدون آگاهی از آن، شعار و وعده داده شده است، ازهمین‌رو مشاهده می‌شود که اصولا اتفاق خاصی در کشور نمی‌افتد و کار تولید همچنان گره‌های متعددی دارد. قبل از همه اقدامات برای حمایت از کالای داخلی، باید دید چه حمایت و پشتیبانی‌ای از آن می‌شود و وظیفه آحاد ملت برای حمایت از آن کالا چیست؟ این کالا «سرزمین ایران» است که پایه و اساس زندگی مردم و همه دیگر تولیدات داخلی است و اگر از آن حمایت نشود، هیچ کالای دیگری قابلیت تولید ندارد و امکان حمایت از تولیدی که قابلیت تولید نداشته باشد، طبعا غیرممکن خواهد بود. مردم ایران در ٤٠ سال گذشته (و البته قبل از آن هم) این مادر را مکیده‌اند و اینک همچنان به این امر به‌صورت نادرست ادامه می‌دهند. استخراج و مصرف نفت، گاز، آب‌های زیرزمینی، آلوده‌کردن رودخانه‌ها، فرونشست دشت‌ها و نابودی جنگل‌ها، نتیجه بهره‌برداری بی‌رویه از منابع- مکیدن مادر- بدون اقدامات و عملیات جبرانی است و بدون حمایت از این کالا «سرزمین ایران» از هیچ کالای ایرانی‌ای نمی‌توان حمایت کرد. وقتی سرزمین ایران به احتضار بیفتد، طبعا مردم آن نمی‌توانند از سرزمینشان بهره‌برداری کنند و در نتیجه تضعیف می‌شوند و به‌جای بهره‌برداری از سرزمین، به یاد بهره‌برداری از هم‌نوعان افتاده یا دست تکدی به‌سوی بیگانگان دراز می‌کنند و این همان حکایت «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد» خواهد شد.

فاجعه حمایت‌نکردن از کالایی به نام «سرزمین ایران» آن‌قدر عمیق است که عمق آن را نمی‌توان درک کرد. به مثلث تولید داخلی می‌پردازم. نخست تولیدکننده؛ پرواضح است که تولید نباید به‌مثابه آنچه سعدی گفته است باشد که «شبه در بازار جوهریان جوی نیرزد» و «چراغ پیش آفتاب پرتوی ندارد». یعنی تولیدکننده باید تولیدی داشته باشد که در برابر آفتاب تولیدات برجسته بین‌المللی قابل درخشش باشد و بنابراین باید از فناوری پیشرفته، کارشناسان مجرب و متعهد و سایر ضوابط استفاده کند تا کالایی قابل رقابت با تولیدات بین‌المللی فراهم آورد. بدیهی است چنین تولیدی در کشور ما دچار اماواگرهای بسیار است، ولی چاره‌ای جز روی‌آوری به این حرکت در واقعیت وجود ندارد. ضلع دیگر مثلث، خریداران هستند که در دنیای امروز باید هم از خریداران خارجی و هم از خریداران داخلی نام برد.

تکلیف خریداران خارجی معلوم است، زیرا در دنیای امروز که کالاهای باکیفیت مختلف از جمله با بهترین کیفیت وارد بازارهای دنیا با قیمت‌های بسیار رقابتی می‌شوند، لزوما باید کالایی با کیفیت مناسب و قیمت قابل عرضه و با فناوری روز عرضه کرد؛ برای مثال یک قوطی نوشابه نمی‌تواند از حیث ظاهر شبیه قوطی‌های دهه‌های گذشته باشد و فناوری روز طلب می‌کند، اما در داخل گو اینکه سلایق بسیار متفاوت است و قدرت خرید افراد هم بسیار مختلف و به سبب آزادبودن واردات از طریق دروازه‌های گمرک و نیز قاچاق با حجم بالا بدون پرداخت حقوق گمرکی، انواع کالا با قیمت‌های بهتر از کالای مشابه داخلی وجود دارد. در اینجا ذهن و پیش‌داوری خریدار که امری البته فرهنگی است بسیار تعیین‌کننده است.

همان‌طور که خریدار داخلی فرش دستباف ایرانی، برنج ایرانی، زعفران ایرانی، چلوکباب ایرانی و پسته ایرانی را ترجیح می‌دهد، اتومبیل خارجی، یخچال‌فریزر خارجی، لباس خارجی و دیگر محصولات صنعتی و حتی خدماتی مثل هتل‌های خارجی، دیدنی‌های خارجی و پول خارجی را در اولویت قرار می‌دهد. برای برخی، شرف‌داشتن کالای با مارک خارجی معروف ارجح از دیگر ارزش‌هاست. به‌هرحال اندکی عرق وطن‌ داشتن می‌تواند در شرایط مساوی انسان را به کالای داخلی هدایت کند، اما ضلع سوم که دولت و حکومت است در این رابطه نقش بسیار حساس و البته فراموش‌شده‌ای دارد. نمی‌خواهم در اینجا این بحث را مطرح کنم که آیا موانع تعرفه‌ای درست است یا ممنوعیت مقرراتی منع ورود کالاها یا اصولا خودکفایی اجباری باید باشد یا حسب انتخاب اصلح توسط خریداران، زیرا خود جای بحث بسیار دارد.اما مجلس و دولت جمهوری اسلامی ایران خود را موظف به تشویق واردات، مسافرت‌های خارجی مردم و سایر اموری که خروج ارز را در بر دارد، می‌دانند.

حسب قانون بودجه سالانه ازجمله بودجه سال ٩٧ دولت برای تأمین بودجه خود از محل فروش ارز باید بیش از نیمی از درآمد خود را تأمین کند. دولت عیال‌وار که خیلی هم پرهزینه و پرعیال و اولاد است، باید بودجه ریالی خود را فراهم کند؛ بنابراین دولت باید ارز بفروشد تا ریال لازم را به دست آورد که این هم قانونی است و هم به دلیل تأیید شورای نگهبان خلاف شرع نیست. حال چه کسانی خریداران ارز هستند؟ خریدار عمده ارز واردکنندگان هستند، اعم از واردکنندگان مواد اولیه، قطعات صنعتی، مواد خوراکی، کالاهای لوکس و همه چیز دیگر ازجمله سنگ قبر و غذای گربه و سگ. دولت احتیاج به فروش ارز دارد و چون سرمایه‌گذاری کم است، واردکننده کالای سرمایه‌ای هم کم است؛ بنابراین دولت به هر واردکننده‌ای (براساس سقف جواز فروش ارز) ارز می‌فروشد و ریال اکتساب می‌کند.

دومین خریداران گردشگرانی هستند که به کشورهای مختلف ازجمله اندونزی، برزیل، تایلند و به‌تازگی گرجستان و ارمنستان و صربستان می‌روند که بخشی از آنان طلب پناهندگی و مهاجرت می‌کنند. سومین خریدار بازار آزاد است، بانک مرکزی با کمال خوشحالی ارز به بازار تزریق می‌کند تا صادرکنندگان سرمایه و پس‌اندازکنندگان ارزی ناکام نمانند و با توانایی مالی که دارند (توجه شود نقدینگی بالغ بر هزارو ٦٠٠ هزار میلیارد تومان شده است) هرچه می‌خواهند ارز کشور را بخرند و به خارج بفرستند؛ یعنی فرار مغزها کم نیست، فرار سرمایه هم به آن افزوده شده است و طبق اطلاعات منتشرشده در سه‌ماهه آخر سال می‌گویند ٣٠ میلیارد دلار سرمایه خارج شده است.پس دولت نمی‌تواند حامی تولید داخل باشد؛ زیرا طبق قانون باید ارز بفروشد، کالا وارد کند، مسافر به خارج بفرستد تا ریال تهیه و شکم کارکنان دولت را سیر کند! بازار آزاد داخلی، مراودات آزاد با خارجی‌ها، نبود نظارت و کنترل و بازگذاشتن دست مفسدان اقتصادی نمی‌تواند همسو با یک کشور استکبارستیز باشد. می‌توان به مردم گفت نمی‌توانند در کمال مصرف‌زدگی و رفاه ظاهری زندگی کنند و شعار عدالت بدهند. واقعیت همگونی سیاست خارجی با سیاست‌های داخلی را باید بپذیریم.آنانی هم که از دولت توقع دارند، با واردات مبارزه کند، دائما شعار افزایش هزینه‌های دولت را می‌دهند و توقع دارند دولت معیشت مردم را بهبود بخشد.می‌بینیم که سه ضلع مثلث در حمایت‌نکردن از تولید داخلی بسیار هماهنگ است!! تولیدکننده به دلایل مختلف توان تولید بین‌المللی و صادراتی با کیفیت مطلوب را ندارد، مردم نوستالژی و حسرت کالای خارجی و برند معتبر را دارند و دولت هم باید ارز را به هر طریقی ازجمله به واردکنندگان بفروشد تا بودجه‌اش تأمین شود.

واقعیت آن است که این روند همچنان ادامه خواهد یافت و سرانجام به نقطه شکننده خواهد رسید. به مردم گفته شده برای شما رفاه ایجاد می‌شود؛ اما این فراهم‌آوردن از طریق نابودی منابع کشور انجام می‌شود. باید بهره‌برداری از کالای «سرزمین ایران» رها شده و از تبدیل «سرزمین ایران» به «سرزمین سوخته» پرهیز شود.ممکن است برخی تصور کنند تشریح و توضیح مسئله منجر به ناامیدی مردم می‌شود؛ درحالی‌که واقعا چنین نیست. ایران دارای امکانات فوق‌العاده برای جبران و پیشرفت است؛ اما سیاست‌های غلط موجب نحیف‌شدن «سرزمین ایران» شده است. تنش‌های منطقه‌ای در موضوعات مختلف و ازجمله آب شروع شده است.امروز حمایت از «کالای ایرانی» و اصلاح سه ضلع مثلث کاری واجب است؛ اما آنچه از اوجب واجبات است، حفظ و بهسازی «سرزمین ایران» است؛ زیرا افسوس برای سرزمین ازدست‌رفته خاصیتی ندارد و واجب‌تر از حفظ هر سرزمین دیگر و چانه‌زنی بر سر آن در هر نقطه دیگر از عالم. از طلا گشتن پشیمان گشته‌ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید.