از سید جیکاک تا سید صادق!/ اینجا مرکز دنیاست
*****************
از سید جیکاک تا سید صادق!
محمد صرفی در کیهان نوشت:
حدود 70 سال پیش و در خلال جنگ جهانی دوم مردی با ظاهری که شباهت چندانی به بومیهای جنوب ایران نداشت از بصره وارد ایران شد و خود را به طایفه موری از طوایف بختیاری رساند و برای آنها چوپانی میکرد. طایفه موری میان خوزستان و چهارمحال در رفت و آمد بودند. این مرد کر و لال هفت سال چوپانی کرد و همانطور که بیسر و صدا آمده بود، بیخبر هم رفت و غیب شد. «مستر جیکاک»، مامور «اینتلیجنس سرویس» به مدد سکوت و تحمل مشقت هفت سال چوپانی حالا به مردی عابد و زاهد و البته بختیاریتر از همه بختیاریها مبدل شده بود!
کفشهایش با اشاره عصایش جلوی پایش جفت میشد و آتش، ریشش را نمیسوزاند. مردم سادهدل چه میدانستند که چیزی به نام آهنربا و مگنت وجود دارد و ماده نسوز. آنقدر از مامور اطلاعاتی انگلیس کشف و کرامات دیدند که معروف شد به سید جیکاک! بعد از جنگ جهانی دوم، عملاً حکمرانی مناطق نفتخیز جنوب در دست وی بود. سید جیکاک مراقب بود چیزی مانع انتقال نفت ایران به مقاصد مورد نظر لندن نشود و برای این کار فرقهای دینی نیز در منطقه به نام طلوعی (تولویی و سروشی هم ذکر شده) ایجاد کرده بود. انکار دنیا، ترک آن، کنارهگیری از امور دنیوی و بیارزش دانستن خاک و نفت از جمله تعالیم این فرقه دستساز انگلیس بود. در جریان ملی شدن صنعت نفت بیت معروفی را بر سر زبانها انداخت. طلوعیها روستا به روستا و چادر به چادر میرفتند و میخواندند؛ تو که مهر علی مین دلته/نفت ملی سی چنته؟ (تو که مهر و محبت حضرت علی(ع) را در دل داری، نفت ملی را میخواهی چه کنی؟!)
27 بهمن سال گذشته کنگره آمریکا از برخی صاحبنظران سیاسی- امنیتی در حوزه ایران، دعوت کرد تا با حضور در جلسه استماعی با عنوان «ایران تحت نظر» نظرات و پیشنهادات خود درباره نحوه مواجهه آمریکا با جمهوری اسلامی ایران را مطرح کنند. این جلسه زمانی برگزار شد که مدت کوتاهی از روی کار آمدن دولت دونالد ترامپ میگذشت و کاخ سفید در حال تدوین استراتژی خود علیه ایران بود.
یکی از کسانی که نظرات خود را در قالب یک طرح عملیاتی به این جلسه ارائه داد، «اسکات مودل» بود. مودل 13 سال سابقه فعالیت در سازمان سیا را در کارنامه خود دارد و سالها در بخش عملیات ویژه سازمان سیا فعالیت میکرده و خاورمیانه – بهخصوص افغانستان – یکی از اصلیترین محلهای ماموریت وی بوده است. وی به سه زبان فارسی، پرتغالی و اسپانیایی مسلط است. ظاهراً علاقه ماموران اطلاعاتی غرب به نفت ژنتیک است و ماموران سازمان سیا از پسرعموهای آنگلوساکسون خود به ارث بردهاند. مودل در حال حاضر مدیرعامل شرکت «راپیدان گروپ» است که در زمینه انرژی – بهخصوص نفت و در جنوب غرب آسیا- فعالیت دارد.
مودل در طرح 7 بندی خود نقشه راهی کاملاً عملیاتی را برای مهار و مقابله با جمهوری اسلامی ارائه میکند. کمتر اتفاق خاص و ضد امنیت ملی کشورمان طی یک سال اخیر را میتوان به یاد آورد که نتوان با نسخه مودل تطبیق داد.
مودل در ششمین بند از طرح خود مینویسد؛ «مدل ایران یک دینسالاری است که یک روحانی را در سمت قدرت سیاسی میگمارد درحالیکه در عراق، روحانیت به تفسیری سنتی معتقد است که میگوید روحانی باید از سیاست جدا باشد. ما باید همپیمانان عرب را ترغیب کنیم که از نجف به عنوان تفکر سنتی تحملپذیرتر و آرامتر حمایت کنند و این مسئله به طور خاص اهمیت دارد.
این کار باید شامل ترویج برجستهترین و محترمترین چهرهها مثل آیتالله (صادق) شیرازی و سایران در مقابل ولایت فقیه باشد و در عراق کسانی ترویج شوند که حامی اسلام شیعی تحملپذیرتر، با ستیزهجویی کمتر و سیاسیگری کمتر باشد.»
خیمهشببازی تبلیغاتی چند عامل اجیرشده فرقه شیرازی در لندن را باید فراتر از تعرض غیرقانونی به یک مکان دیپلماتیک دید و تحلیل کرد. بسیار سادهلوحانه است اگر کسی گمان کند این حمله بدون دخالت و حمایت برخی عوامل دولت انگلیس – بهخصوص سازمان اطلاعاتی این کشور- انجام شده است. مهاجمان بدون کمترین مانعی به سفارت ایران تعرض کرده و جلوی چشم پلیس انگلیس سه ساعت نمایش رسانهای خود را اجرا میکنند و این نمایش از سوی رسانههایی که آزادانه و با حمایت لندن فعالیت میکنند، به صورت زنده پوشش رسانهای مییابد و پس از پایان ماجرا و خروج از ساختمان سفارت، دستگیر میشوند!
فرقه شیرازی یا همان «شیعه انگلیسی» با ترسیم چهرهای خشن و غیرعقلانی از تشیع و تنزل دادن انقلابیگری و ظلمستیزی شیعه به کارهایی خرافی و غیردینی همچون قمهزنی، عبور از آتش برای زیارت مرقد امام حسین(ع) و… سعی دارد جانشینی انحرافی برای نسخه اصیل تشیع ارائه کند. در حالی که جمهوری اسلامی سیاست تقریب مذاهب و اتحاد و همدلی میان شیعه و سنی را در برابر دشمن واحد یعنی آمریکا و رژیم صهیونیستی و انگلیس دنبال میکند، این فرقه هر چه در توان دارد را به میدان آورده است تا این خط اصولی را خدشهدار کرده و با ایجاد و تشدید اختلاف میان مسلمانان، آب به آسیاب دشمنان اسلام و مسلمانی بریزد.
شیعه انگلیسی تکفیر میکند و صدا و دستی را که باید علیه آمریکا و صهیونیسم بلند کند، به اسم تشیع علیه برادران مسلمان خود بلند میکند. نام خود را شیعه میگذارد و علیه تنها حکومت شیعی جهان، با لندن همسوست و علاوهبر دهها شبکه ماهوارهای که در اختیار دارد، از شیپور بیبیسی هم برای انتشار انکرالاصوات خود بهره میبرد.
وقتی آیتالله میرزای شیرازی بزرگ با فتوای معروف خود در ماجرای قیام تنباکو، پوزه استعمار انگلیس را به خاک مالید، پروژه پرورش «روحانی لندنی» در دستور کار قرار گرفت و امروز به نقطه «مرجع لندنی» رسیده است. مرجعیت و روحانیتی که مشکلی با اشغالگری آمریکا و انگلیس ندارد، جنایات رژیم جعلی اسرائیل در فلسطین را نمیبیند، از قیام انسانساز و تاریخی کربلا فقط قمهزنی را فهمیده و تنها هنرش فحاشی کور به شخصیتهای تاریخی است، نه تنها برای استکبار و استبداد خطری ندارد بلکه هم در لندن و هم در کشورهای حاشیه خلیجفارس برایش دفتر و دستک راه میاندازند.
وقتی افسر اینتلیجنت سرویس، سید جیکاک و صاحب کشف و کرامات میشود، جای تعجب چندانی ندارد که پیروان شیعه انگلیسی هم برای ملکه این کشور شجرهنامه درست کنند و او را سیده و از نوادگان بنی هاشم بدانند. پوزه انگلیس در منطقه به خاک مالیده شده و برای جبران باید کاری کنند. حمله به سفارت ایران در لندن برنامه سخیف و ابلهانهای بود که نتیجه آن کنار رفتن نقاب نفاق از ماهیت واقعی فرقه شیرازی است. گردانندگان ام.آی6 باید به جای عملی کردن نسخه اربابان خود در لانگلی، خلاقیت بیشتری نشان دهند. دوره سید جیکاکها گذشته است.
موانع قمار ترامپ بر سر « اون»
ابوذر گوهری مقدم در خراسان نوشت:
اعلام آمادگی رهبر کره شمالی برای مذاکره مستقیم با رئیسجمهور آمریکا و پذیرش فوری آن توسط ترامپ سبب سرعت گرفتن تحولات در این حوزه و بروز نظرهای مختلف درباره چرایی و نتایج احتمالی این دیدار شده است. مسئله کره شمالی از موضوعاتی است که ترامپ از ابتدای تصدی خود به شکل جدی به آن پرداخته و تلاش کرده است بهنوعی با سیاست «تنشزایی بهمنظور تنشزدایی» و درواقع از طریق اعمال فشار تحریمی با همراهی متحدان پیونگیانگ، بهنوعی به حل ماجرا نزدیک شود. این مسئله تا اندازه زیادی به دغدغه شخصی ترامپ تبدیلشده است بهنحویکه به گفته پامپئو رئیس سازمان سیا، بخش عمده ای از مباحث ملاقاتهای روزانهشان به مسئله کره شمالی اختصاص دارد. دولت ترامپ تلاش کرد با وضع تحریمهای جدید بر کره شمالی و محدودسازی زنجیره تأمین این کشور از طریق همسوسازی چین، کیم جونگ اون را وادار به مصالحه کند. هدف نهایی اعلامی آمریکا، غیرهستهای شدن شبهجزیره کره است مسئلهای که امیدوار است بتواند از طریق گفت وگوی مستقیم به آن دسترسی یابد.
با بررسی سناریوهای اقدام آمریکا در این موضع، میتواند بهروشنی دریافت که گزینههای آمریکا در مقابل کره شمالی چندان زیاد نیست. از یکسو آمریکا تداوم وضع موجود را که همراه با توسعه توان موشکی و هستهای پیونگیانگ است ، تهدید جدی منافع خود و متحدان دانسته و از سوی دیگر نگران عمل نکردن بازدارندگی در این شرایط در مقابل کره شمالی است. گسترش تسلیحات هستهای در منطقه و امکان انتقال به دیگر بازیگران و به مخاطره افتادن ساختار عدم اشاعه، مهمترین تهدید تداوم وضع موجود است. از سوی دیگر سناریوی اعمال گزینه نظامی با توجه به تبعات و مخاطرات جدی عملاً روی میز نخواهد بود. تنها سناریوی قابلاعتماد برای آمریکا بازگشت به میز مذاکره و تلاش برای حلوفصل این موضوع از طریق دیپلماتیک است که به نظر میرسد با توجه به محدودیت گزینهها باعث شده است ترامپ به این موضوع روی آورد.
هم اکنون مسئله پذیرش مذاکره مستقیم که به نظر میرسد ابتکار شخصی ترامپ است و مشاوران و تیم امنیتی وی چندان موافق این ایده نیستند، باعث بروز اختلافاتی در میان آنها شده است. مخالفان مذاکره مستقیم دو رهبر، آن را عاملی برای مشروعیت بخشی به برنامه اتمی کره شمالی و تلاش این کشور برای خرید زمان و سوءاستفاده از دیپلماسی و تلاشی صرفاً برای کاهش تحریمها دانسته اند و با توجه به سابقه منفی پیونگیانگ در مذاکرات ، مذاکرات بدون پیششرط را غیرمفید و قماری بزرگ برای شخص ترامپ میدانند که موفقیتی در پی نخواهد داشت. از سوی دیگر موافقان مذاکره مستقیمِ سران معتقدند توانایی شخصی ترامپ در مذاکره و رویارویی با شخص تصمیمگیرنده اصلی در کره شمالی میتواند مؤثر باشد و گشایشی در پرونده پیونگیانگ ایجاد کند. ترامپ بارها به مسئله مذاکره مستقیم با رهبر کره شمالی تأکید کرده و حتی در مقطعی این ملاقات را باعث افتخار خود دانسته است.
پیچیدگی مسئله کره شمالی و چندبعدی بودن آن با توجه به تداخل منافع متحدان آمریکا از یکسو و نیز نقش چین و تااندازهای روسیه سبب میشود، صرف مذاکره روسای دو کشور – در صورت تحقق- در حل ماجرا کافی نباشد. تداخل داشتن خطوط قرمز دو طرف، وجود پیششرطهای نانوشته مذاکراتی و تعدد بازیگران دخیل سبب ابهام در سرنوشت ماجرا شده است. آمریکا خواهان توقف کامل یا تعلیق فعالیتهای موشکی و هستهای کره شمالی با رویکرد عاری سازی منطقه از سلاح اتمی است و در این زمینه خواهان ایجاد نظام راستی آزمایی و بازرسی دقیق برای نظارت بر انجام تعهدات کره شمالی است. در مقابل کره شمالی نیز خواهان تعهدات امنیتی لازم از سوی آمریکا و متحدان در منطقه و حذف تحریمهای این کشور است. رسیدن به نقطه تعادل و توافق در این خصوص موضوعی پیچیده و دشوار است. بازیگران منطقهای نظیر چین درنهایت از وجود بحران مدیریتشده درباره کره شمالی به منظور مهار آمریکا منتفع میشوند و از سوی دیگر تشدید آن را به سود خود نمیدانند. آمریکا خواستار تغییر تفکر و سیاست چین در این حوزه و به همکاری چین در حل مسئله نیازمند است . موضوعی که تحقق آن نیازمند الزاماتی گسترده نهفقط در موضوع موردبحث بلکه در دیگر روابط دوجانبه پکن- واشنگتن است. نقش متحدانی نظیر کره جنوبی و ژاپن نیز در این باره انکارناپذیر است و تحقق منافع آنها همزمان باسیاستهای آمریکا نیز باعث پیچیده شدن بیشتر مسئله می شود.
درهرحال شخصیت ترامپ، اعتمادبهنفس زیاد مذاکراتی وی، تلاش برای شخصیسازی سیاستهای آمریکا، انجام امور ساختارشکنانه و مخالفت با رویکردهای نهادینه سنتی احزاب و انجام امور بیسابقه، رئیسجمهور آمریکا را برخلاف نظر مشاوران ارشدش وارد مذاکرهای مستقیم کرده است که تحقق اهداف آمریکا در آن کاملاً مبهم است. در صورتی که به نظر می رسد نظام سیاسی آمریکا برخلاف ترامپ خیلی موافق برگزاری این دیدار مستقیم و سریع نیست و پالس هایی از سوی نمایندگان کنگره ، مقام های سابق و نخبگان سیاسی در مخالفت با برگزاری عجولانه این دیدار ابراز شده است . به طور مشخص اگر چه ترامپ با این تصور که حل مسئله کره شمالی به رغم این که وی را در موقعیتی برتر در داخل جامعه آمریکا و عرصه بین المللی قرار می دهد، با برگرداندن حدود 100 هزار سرباز آمریکایی از این منطقه به خانه، به بخشی از شعار های انتخاباتی خود نیز جامه عمل می پوشاند اما منافع سیاسی(فشار بر چین ) و اقتصادی (فروش چندین میلیارد دلار سلاح ) این حضور در منطقه برای آمریکا آن قدر زیاد هست که مانع اتخاذ رویکردی یکسان و موافق با دیدگاه ترامپ در این باره در داخل آمریکا شود .حتی دیروز ساراسندرز سخنگوی کاخ سفید به رغم اعلام قبلی ترامپ برای دیدار با «اون» به نوعی این دیدار را به برداشتن « قدمهایی قابل راستیآزمایی به سمت غیرهستهای شدن » منوط کرد . تحقق پیششرطهای لازم برای تجمیع منافع بازیگران مختلف دخیل، به همراه مخالفتهای ساختاری با تصمیم شخصی ترامپ سبب بدبینی بیشتر به نتایج چنین مذاکراتی میشود.
«ملیگرا» شهدا بودند
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
آنجا که مثل همین متن، ضرورت داشته باشد، اصلا بیمی ندارم که به فرزند شهید بودن خود، اشاره کنم! قطعا پدر را نردبان خود کردن، خط قرمز پررنگ من است اما تا جانی در این بدن هست و تا جوهری در این قلم، حتما «بابااکبر» را خرج راهی میکنم که خودش قبل از من، جانش را برای پیمودن آن گذاشت! و این را، استعاره دیگری از حیات طیبه شهدا میدانم که درست از لحظه شهادتشان آغاز میشود! پس نوشتن من از پدر شهیدم، هم نوشتن از یک افتخار است، هم یک نوشتن با افتخار!
الغرض! در این متن، بیشتر یک فرزند شهید دوران سراسر فخر دفاعمقدس هستم، تا یک روزنامهنگار! راستش را بخواهی؛ چه از منظر احساس و چه از بعد منطق، فکر میکنم و صدالبته اعتراف میکنم که سختی کار خانواده شهدای مدافع حرم، از امثال ما خانواده شهدای دهه ۶۰ بیشتر است! این درست که ما هم زخم سهمیه را دشت کردیم و حتی برای یک توپ چهلتکه پیزوری، طعنهها شنیدیم لیکن مظلومیت شهدا و خانواده شهدای مدافع حرم، بسی بیش از ماست! خودت را بگذار جای مادری که جگرگوشهاش را فرستاد سوریه تا داعشی لعین، در همان سنگر ابتدایی، متوقف بماند و هرگز پایش به خاک پاک وطن نرسد! حالا دگربار خودت را بگذار جای مخاطب زخمزبان «مدافعان اسد»! نه! ما بخواهیم هم نمیتوانیم بفهمیم بعضی دردها را! طرف که عنوان «سلبریتی» بر خودش گذاشته، برداشته مدعی شده که اقلا بخشی از مردم، نسبت به شهدای مشهور به مدافع حرم، هم ذهنیت دارند و هم اعتراض! و بعد که واکنشها را دیده، رفته در جلد مغلطه و فرافکنی، که «من خودم عاشق شهدای دفاعمقدس هستم و همیشه مدیون آنها»! پس حق دارم در این متن، بیشتر یک فرزند شهید از قضا دهه شصتی باشم، تا یک روزنامهنگار! هیهات! همه شهدای ما، شهید دفاعمقدس هستند! از همین شهدای اخیر خیابان پاسداران بگیرید تا شهدای مدافع حرم، تا شهدای هستهای، تا شهدای امنیت در شهرها و مرزها، تا حسین غلامکبیری و امیرحسام ذوالعلی که شهدای دفاع از مردمسالاری و قانون بودند، تا شهدای ترور و حتی شهدای مقطع منتهی به انقلاب، همه و همه شهدای دفاعمقدس هستند!
و مثل شهدای ۸ سال جنگ تحمیلی، واجبالاحترام! بعضیها توهم زدهاند امروز هم مثل دوران صدر اسلام است که با اسم «محمد» بر فرق «علی» بکوبی و با نام «شهدای خیبر و بدر» بر سر «شهدای کربلا»! بگذار فاش بگویم؛ آنکه حرمت شهدا و خانواده شهدای مدافع حرم را رعایت نمیکند و در مواجهه با خون و البته خون دل این عزیزان، سخن در نهایت وقاحت میگوید، در وهله اول دارد شهدای دفاعمقدس را سرزنش میکند! که «بابااکبر»ها و «بلباسی»ها ریشه در یک مکتب دارند! مکتب مقدس دفاع! و جهاد! و مقاومت! و ایستادگی! و بیرون کردن دشمن از خاک وطن! و بیرون نگه داشتن دشمن از خاک وطن! آیا مسخرهتر از این هم میشود که کسی مدعی شود «من قاسم سلیمانی کربلای ۵ را قبول دارم اما قاسم سلیمانی امروز را نه»؟! و مگر چه فرقی کرده دیروز و امروز سردار ما؟! الا آنکه امروز، با جهاد بیشتر و مظلومیت بیشتر و غربت بیشتر و سختی بیشتر و تحریم بیشتر و تهدید بیشتر و صدالبته جنگی به مراتب سختتر و دشوارتر، لذت زندگی را بر خود و بر همسنگران خود حرام کرده تا اصلا و اساسا قدوم دشمن، نتواند امن و امان ما را ویران کند؟! این ایثار، آیا قدردانی میخواهد یا زخمزبان؟!
اتفاقا امثال سلبریتیها که بیشترین بهره را از لذایذ ظاهری دنیا میبرند، بیشتر باید شاکر مجاهدت مدافعان حرم باشند و الا مادران و پدران و همسران و فرزندان شهدا و رزمندگان مدافع حرم که غالبا در مناطق جنوب شهر زندگی میکنند، مگر چه جایی از این دنیا را اشغال کردهاند؟! والله انصاف هم خوب چیزی است! در همه جای دنیا، منجمله خود غرب، سلبریتیها بیشترین احترام را برای سربازان مدافع امنیت میگذارند و اگر آن سرباز، از جان خود هم گذشته باشد، که بسی بیشتر! آنوقت اینجا با غربزدههایی طرف هستیم که از غرب، فقط آنچه را میگیرند که به نفعشان باشد! و شگفتا! رسما در روزنامههای زنجیرهای، از ضرورت توبیخ قاسم سلیمانی، قلمفرسایی میکنند! و علنا لوگوی خود را با رنگ پرچم تکفیریها ست میکنند! و در فردای شهادت سردار مدافع حرم، تیتر میزنند «سرتیپ حسین همدانی در سوریه کشته شد»! طرفه حکایت اینجاست؛ در حالی متأثر از واکنشها، همین که قافیه را تنگ میبینند، مایه از دین خود به ۸ سال دفاعمقدس میگذارند که گویی همین حاجحسین همدانی، رزمنده تام و تمام روزگار جنگ نبود! پس بعضیها اساسا با احترام و قدردانی و بدیهیات ادب و الفبای معرفت، مشکل دارند، نه شهدا و خانواده شهدای مدافع حرم! به آثاری که جماعت، آفریدهاند نگاه کنید!
در کدامشان، اندک احترامی برای «بابااکبر»ها گذاشتهاند؟! و مگر جز این است که مترصد بهانه میگردند تا «راهیان نور» را بزنند؟! آیا مقصد راهیان نور، جایی جز فکه و شلمچه و طلاییه و دوکوهه است؟! و آنروز که در زمان دولت موسوم به اصلاحات- الا انهم هم المفسدون!- فرهنگ شهادت را «خشونتبار» خواندند و حتی از ضرورت تجدیدنظر در عبارات زیارت عاشورا نوشتند، آیا ما به این معنی «رزمنده مدافع حرم» داشتیم؟! و آیا آنروز که شهدا را قیاس با «فرزندان وحشی قوم آتیلا» کردند هم «شهید مدافع حرم» داشتیم؟! بنابراین ذهنیت و اعتراض جماعت، به ذات و به فلسفه شهادت است، نه فقط به شهدای مدافع حرم! این شهدا صدالبته، تنها مدافع حرم اهل بیت نیستند، بلکه مدافع حریم امن و امان وطن هم هستند! تا فیالمثل، مراسم اهدای سیمرغ به برگزیدههای جشنواره فیلم فجر در امنیت کامل برگزار شود! تا باقیمانده ستونهای تخت جمشید، به سرنوشت آثار و ابنیه تاریخی شهرهای شام دچار نشود!
بگذار روشن کنم جماعت را! اینان در وهله اول، بویی از «ملیگرایی» نبردهاند! ملیگرایی، به پرستش فلان شاه از قضا موحد نیست! و به طواف بر گرد مزار کورش نیست! و به همخوانی شعار «ایران، ای سرای امید» نیست! و به تبریک عید باستانی نیست! که میبینی حتی اوبامای سیاهکار واضع تحریم هم، نوروز را به ملت ایران تبریک میگوید! ملیگرایی به آن است که بروی در بیرون مرزها با دشمنی بجنگی که چشم طمع به امنیت ملت تو دارد و او را همانجا متوقف نگه داری تا بلایی که بر سر ناموس عراقی و سوری آمد، بر سر ناموس هموطن عزیز تو نیاید، ولو آنکه آن هموطن، لزوما هم مثل تو فکر نکند! و این همه را در حالی انجام بدهی که ۳ فرزند قد و نیمقد داری و یکی هم در راه، که چند ماه بعد از شهادتت، دنیا بیاید! آری! ملیگرا یعنی «محمد بلباسی» که از زن و فرزند و زندگی و جان شیرین گذشت برای امنیت ملت! و الا بیا صبح تا شب، با هم سرود «ای ایران» بخوانیم! ما اما حواسمان جمع است به مطالبی که مینویسیم! حماسیترین و باشکوهترین سرودها را برای ایران و ایرانی، شهدا میخوانند، با قطرهقطره خونشان! آنجا که رقصکنان به زمین میافتند اما به آسمان میروند! اشک و آه و نگاه آخرین فرزند شهید محمد بلباسی یعنی آخرین درجه ملیگرایی! که از بدو تولد، محروم باشی از سایه پدر! از چشمان این طفل معصوم، حیا نمیکنند بعضیها؟! من اما خوب میدانم از چه دارند میسوزند جماعت! از اینکه ملت، همیشه احترام شهدا و خانواده شهدا را داشته، بهرغم منورالفکران! عمری شعار دادند؛ «بسیجی واقعی، همت بود و باکری» اما ملت، در نگاه نافذ و معنیدار «محسن حججی» هم «همت» را دید و هم «باکری» را! پس قاسم سلیمانی، سیاستمدار نیست که امروزش با دیروزش نخواند! او شهادتمدار است و ولایتمدار! و تو نمیتوانی فقط حاجقاسم دیروز را قبول داشته باشی!
حاجقاسم یک جریان زنده است؛ یک رود ممتد! و ایضا همت و باکری و چمران و باقری! دیروز کاوه یعنی امروز حججی! دیروز بروجردی یعنی امروز بلباسی!دیروز شهدای دفاعمقدس یعنی امروز شهدای مدافع حرم! و تنها کسانی به شهید امروز اهانت میکنند که دیروز هم حرمت شهدا را نگه نمیداشتند! من تشکر میکنم در این متن از همه ستارهها و سلبریتیها و مشهورین که در این سالیان اخیر، بهرغم بعضی همکاران خود، نشان دادند اهل وجدان هستند و انصاف! لیکن اگر همه بازیگران و همه سینماگرها و همه فوتبالیستها و اصلا و اساسا همه این مردم نازنین، خودشان را مدیون خانواده شهدا بدانند یا حتی ندانند، ما باز هم نیک میدانیم که طلبی از کسی نداریم! آن راه سراسر افتخار را پدران ما خود انتخاب کردند و ما اگر چه، مفتخر به آن مردان بزرگ هستیم اما خوب میدانیم که «مکتب شهادت» محل فخرفروشی نیست! ما خود را به این انقلاب و این رهبر انقلاب و این مردم، از همه بدهکارتر میدانیم! ما از پدرانمان آموختهایم که هر چقدر هم برای این مردم دوست داشتنی کار کنیم، باز هم کم است! این نگاه ماست و نگاه همه خانواده شهدا منجمله خانواده شهدای مدافع حرم است! حالا اگر خانم کارگردان، هنوز هم شک دارد که آیا حججی و بلباسی «شهید» حساب میشوند یا نه و اگر آن دیگری، سرزمینی که برای ذرهذره خاکش، خون «بابااکبر»ها ریخته شده را بدون حتی گرفتن یک جایزه، میفروشد به اجنبی، فدای سر ملت عظیمالشأن ایران که در مواجهه با صبر و بصر خانواده شهدا، همیشه فروتن بودهاند و خاضع! قدرمسلم، ما قدردان قدرشناسیهای این ملت نستوه هستیم! زندهباد ایران و ایرانی!
یا علی!
منطق احمدینژاد را پیروی نکنید
عبدالله گنجی در جوان نوشت:
خبرهای متواتر حاکی از آن است که سران سه قوه در سه جلسه پیدرپی مجمع تشخیص مصلحت نظام حضور نیافتهاند. پیشینه حضور نشان میدهد که رئیسجمهور بعضاً حضور نمییافته است اما رؤسای مجلس و دستگاه قضا منظمتر بودهاند. هم از تحلیلها و هم از اخبار چنین برمیآید که عدم حضور آنان در جلسات مجمع در اعتراض به حضور احمدینژاد است. اگر علت غیر از این باشد حتما پاسخ و بهانه آنان مشکلات و حجم کار و مأموریتهای دستگاه تحت مدیریت است اما اگر علت عدم حضور منظم و هماهنگ آنان در اعتراض به چرایی حضور احمدینژاد در این جلسات است باید گفت شما عیناً از منطق احمدینژاد بهره بردهاید و یا منطق وی را توجیه و قابل پذیرش کردهاید. احمدینژاد با شخصیسازی مسائل با رؤسای قوا و خصوصاً دستگاه قضا به آنان هجمه میکند و حتی برایش مهم نیست که منصوبکننده رئیس دستگاه قضا (رهبری) درباره سخنان وی چه نظری دارد. او حرف خود را میزند و منتظر هم نمیماند که رهبری چه میگوید و پس از اینکه رهبری از مفاهیمی مانند «دین سیاسی»، «بیتقوایی»، «ملاک حال افراد است»، «قاضی خوب داریم قاضی بد هم داریم هر دو را با هم ببینید»، استفاده کردند نه تنها اندکی بر مواضع احمدینژاد اثری نداشت که چند گام جلوتر هم آمد و خواستار عزل سران سه قوه شد. در این عزلخواهی نیز برایش فرق نمیکند که سران قوا منتخب مردمند یا منصوب رهبری.
اگر سران سه قوه معترضند که چرا رهبری احمدینژاد را در مجمع منصوب نموده یا چرا اخراج نمیکند و به همین دلیل از حضور و تأثیر خود در مجمع صرفنظر میکنند. آنان نیز مانند احمدینژاد فکر میکنند. یعنی همانگونه که احمدینژاد آنان را غاصب میداند، سران قوا هم احمدینژاد را غاصب یک کرسی مجمع میدانند؟
با عرض پوزش شما بر همان منطق احمدینژاد استوار شدهاید و برایتان مهم نیست مصلحت نظام در حفظ و استمرار حضور احمدینژاد در مجمع چیست و حتماً برایتان مهم نیست که رهبری با عدم حضور شما در جلسات مجمع مخالف است. شما بر ریلی به موازات ریل احمدینژاد سوار شدهاید و مسیر مشترکی را طی میکنید. دو خط موازی که البته همدیگر را قطع نمیکنند اما به یک ایستگاه مشترک میرسند و آن اصرار بر نظر شخصی در مقابل انتصابات و تدابیر حاکمیت است.
از قضا مقام معظم رهبری بر حضور ریاست محترم قوه قضائیه در جلسات مجمع و شورای عالی انقلاب فرهنگی تأکید ویژه کردهاند و مهم دانستهاند لذا اگر به خاطر عملکرد غیرقابل دفاع یک نفر آن اصل مهم را نادیده بگیریم، ظلم مضاعف به حاکمیت است. اگر احمدینژاد بر اساس سیره خود مسائل کشور و حاکمیت را شخصی میکند تا برای عدهای توجیه تاختن بیابد، شماها هم که معترض وی هستید نباید به روش مشابه تلافی نمایید. وقت سران قوا فراتر از اوقات شخصی است و ارزش ملی آن را نباید در جدالهای انرژیسوز تلف نمود.
سران قوا باید با اثبات رشدیافتگی و عظمت روحی و کار و تلاش همهجانبه از داستان غمانگیز احمدینژاد عبور نمایند نه اینکه همانند او در مقابل چشم رهبری و ملت به مقابله به مثل بپردازند و دوقطبی کاذب موجود را به دوقطبی واقعی تبدیل نمایند. امید است اگر علل عدم حضور به این مسئله برمیگردد از آن عدول و مسئلهشان را از روش و راه دیگری دنبال نمایند تا جایگاههای حقوقی آنان آسیب نبیند و به ولایتپذیری خویش نیز خدشه وارد نکنند. حتماً رهبری فراموش نکردهاند که شخصی به نام محمود احمدینژاد را در مجمع منصوب کردهاند که با اعتراض شما برایش یادآوری شود و تصمیم مجددی بگیرند.
سیره رهبری مشخص است؛ او عضویت کروبی و موسوی را نیز تا پایان دورهشان لغو نکرد لذا توقع غیرعرف نیز به صلاح شما و کشور نیست. شما با رهبری کار میکنید که در پروندهاش کار با نخستوزیری است که با او اختلاف داشت اما وقتی تکلیف و مصلحت حکم کرد هشت سال با او کار کرد و خم به ابرو نیاورد و بعد از فتنه 1388 نیز در خطبه نماز جمعه او را «برادر قدیمی» خواند اما او هم بسان احمدینژاد عمل کرد و راه دیگری را برگزید. شما این مسیر را اصلاح بفرمایید. اینکه احمدینژاد فریاد میزند اما شما در سکوت کار خود را میکنید نمیتواند شاخص تمایز باشد. سران قوا جایگاه حقوقی دارند و ملت نیز قطعاً راضی به این امر نیست.
استیضاح گام آخر، نه اول
محمدرضا خباز در ایران نوشت:
این هفته قرار است سه وزیر راه، رفاه و کشاورزی به صحن مجلس شورای اسلامی بروند تا به سؤالات استیضاح کنندگان پاسخ بدهند. در این میان اما به نظر میرسد استیضاح دو وزیر رفاه و راه بیشتر در افکار عمومی واکنش به همراه داشته است، اما چرا نمایندگان به سمت استیضاح وزیران حرکت میکنند؟ طبق قانون اساسی نظارت مجلس از چهار راه ممکن است؛ ابتدا تذکر سپس سؤال، بعد از آن تحقیق و تفحص و در مرحله آخر استیضاح مورد عمل نمایندگان قرار میگیرد. همان طور که همه ما ملتزم به قانون اساسی هستیم، نظارت مجلس را بر اساس قانون قبول داریم و معتقدیم که این اتفاق به نفع کشور و سلامت اداری کشور خواهد بود و این حق را برای نمایندگان جزو حقوق ضروری آنها میدانیم.
اما واقعیت این است که هم اکنون این سؤال برای بسیاری از شهروندان مطرح است که آیا اولین ابزار نظارتی استیضاح است؟ سؤال دیگر این است که آیا راههای دیگر نظارتی توسط نمایندگان محترم پیموده شده است و نتیجه حاصل نشده که نمایندگان از آخرین ابزار خود استفاده کردند؟ افرادی که مسائل مختلف سیاسی را تعقیب میکنند، فکر میکنند مجلس راههای ابتدایی را که در وظایف نظارتی خود بر آنها پایبند است در مورد این سه استیضاح اخیر طی نکرده است. اگر چنین نیست و مجلس همه راههای اولیه را پیموده و نتیجه حاصل نشده است، نتیجه تحقیقات خود را در اختیار افکار عمومی قرار دهد تا با شفافیت بتوان از این اقدام نمایندگان دفاع کرد. اما به نظر میرسد دو موضوع کشتی سانچی و سقوط هواپیمای تهران- یاسوج نقش مهمی در استیضاح دو وزیر رفاه و راه داشته است.
در رابطه با کشتی ایرانی سانچی که در اثر برخورد با یک کشتی چینی در دریا غرق شد، باید گفت که هنوز تحقیقات درباره این کشتی و دلایل غرق شدنش ادامه دارد و نتایج بررسی جعبه سیاه و کارشناسان خارجی و داخلی هنوز به دولت ایران اعلام نشده که آیا غفلت و کوتاهی از وزیر دولت است یا دلایلش چیز دیگری است. در این صورت مجلس شورای اسلامی چگونه و بدون اطلاعات کافی دست به استیضاح زده است؟
در ارتباط با سقوط هواپیمای «ای تی آر» شرکت هواپیمایی آسمان در نزدیکی یاسوج که منجر به کشته شدن تعدادی از هموطنان عزیز شد نیز باید گفت که مانند ماجرای سانچی اطلاعات جعبه سیاه این هواپیما هنوز به اطلاع مردم نرسیده است و تحقیقات روی زوایای این حادثه ادامه دارد.
همان طور که نظارت جزو وظایف نمایندگان است، شفافیت نیز نیاز امروز کشور است. مردم باید نتایج تحقیقات قبلی درباره این حوادث را بدانند و متوجه شوند که بر چه اساس منتخبانشان دست به آخرین ابزار نظارتیشان یعنی استیضاح زدند.
از سوی دیگر همه باید بدانیم که در چنین شرایطی تزلزل دولت به مصلحت کشور نیست. نمایندگان به عنوان کسانی که خیرخواه کشور هستند و با رأی مردم بر صندلیهای پارلمان تکیه زدند، باید منافع ملی را در نظر بگیرند. نمایندگان باید به این فکر کنند که آیا استیضاح به عنوان آخرین ابزار نظارتی در اولین مرحله از کار نظارت به مصلحت است؟ نکته دیگر این است که آیا در چنین شرایطی که کشور و دولت در مرحله بعد از تأیید بودجه و آغاز به کار برای سال جدید هستند تا تمام تلاش خود را به کار ببرند تا بتوانند بودجه مصوب مجلس را به طور کامل اعمال و اجرا کنند اکنون زمان استیضاح است؟
نظر من به عنوان کسی که تجربه نمایندگی مردم و البته مسئولیت اجرایی در دولت را برعهده داشته این است که ای کاش نمایندگان محترم قبل از استیضاح دست به تحقیق و تفحص میزدند تا اگر قرار است استیضاحی هم صورت بگیرد یا کارشکنی از سوی وزیران دیده شده با دست پر و ادله و مدارک کامل این کار صورت بگیرد تا شائبه سیاسی کاری و استفاده از ابزار استیضاح برای فشار به وزیران زیر تیغ مطرح نشود.
به طور کلی باید گفت هر سه وزیری که هم اکنون زیر تیغ استیضاح هستند، از وزیران پرکار و پرتلاش دولت هستند؛ افرادی که در حوزههای مختلف منشأ اثر بودند و اگر با کاستیهایی هم در حوزههای خود روبهرو بودند، باید دلایل این کاستیها را جویا شد که باز هم مسیر این کار استیضاح نیست. امیدوارم نمایندگان مردم در خانه ملت به دور از تمایلات شخصی و منطقهای به عملکرد وزیران نگاه کنند.
چهارشنبهسوری از لذت تخطی تا نفی متقابل
مهرداد عربستانی در شرق نوشت:
«لذت» و «ماجراجویی» موضوعاتی است که برای بسیاری با یادآوری چهارشنبهسوری تداعی میشود. برافروختن آتش و ترقهبازی و در زمانهای قدیمتر، قاشقزنی و فالگوشایستادن کارهایی بودند که این لذت ماجراجویانه را شکل میدادند. به نظر میآید که مشخصا همچنان برخی از این عناصر را میتوان کمابیش در مراسم چهارشنبهسوری مشاهده کرد؛ اگرچه به نظر نمیآید که معنای چهارشنبهسوری امروزه با آنچه مثلا ٥٠،٤٠ سال قبل، در پیش از انقلاب اسلامی بوده است، یکسان باشد. اصولا عدهای تمایل دارند که چنین مراسمی را با نگاهی ذاتگرایانه براساس اموری همچون «فرهنگ کهن» و «میراث ملی» و… تعریف کنند و بر این اساس بهاصطلاح گوهر و ذات آنها را آشکار کرده و بهعنوان «معنای» این مراسم ارائه دهند؛ ذاتی که با جستوجو در تاریکنای تاریخ و یافتن معنای «واقعی» و «اصیل» این مراسم به دست میآید. چنین کوششی درواقع با انگیزه تجدید حیات و استقرار معنای «واقعی»ای است که گمان میرود امروزه به دلیل نداشتن آگاهی مردم از دست رفته است؛ نوعی هویتخواهی و هویتسازی بنیادگرایانه (در معنای خنثای آن) برای ساختن هویتی آرمانی. اگرچه غالب انسانشناسان ترجیح میدهند که نگاه دیگری به مفهوم «معنای فرهنگی» داشته باشند.
در این نگاه پدیدههای فرهنگی را نه بهعنوان اسمی برای خصایصی ثابت با هویت مشخص تاریخی، بلکه بهعنوان یک فعل یا صیرورت، یا یک میان ذهنیت در حال تغییر، بنگرند. با این نگاه تغییر معانی فرهنگی نیز امری بدیهی و فهم آن نیز وظیفهای برای پژوهشگر فرهنگی میشود. جشنوارههای کارناوالی در بسیاری از جوامع دیده میشوند. این رویدادها یعنی رویدادهای جمعی پرسروصدا در فضای آزاد که مردم در آن مجالی برای تنفس در خارج از هنجارها و قواعد مرسوم اجتماعی مییابند، تمهیداتی فرهنگی هستند که فضایی آستانهای- بینابینی و نامتعین- را برای شرکتکنندگان تدارک میبینند؛ فضایی که به مردم اجازه میدهد که با نقض موقت قواعد اجتماعی و پس از تجربه نوعی وارونگی، دوباره بتوانند به زندگی در داخل ساختار نظم و قواعد اجتماعی بازگردند. در حقیقت این فضای ضدساختار، تخلیه هیجانیای را به همراه میآورد که میتواند درنهایت با آزادسازی هیجانات جمعشده ناشی از گیرافتادگی در فضای ساختارمند اجتماعی، مانند دریچه اطمینان در خدمت تثبیت و استمرار نظم و ساختار اجتماعی قرار گیرد.
هسته این مراسم را میتوان «لذتی» دانست که تخطی از قواعد و عبور از مرزها ایجاد میکند. یعنی، نهفقط لذت مشروع و متعارف، بلکه لذتی که منبع آن گذر از مرزها و خطوط هنجاری است؛ چیزی که میتوان آن را مصداقی از ژوئی سانس دانست. فرق تخطی و فراروی از محدودههای اجتماعی در این مراسم با تخطی انحرافی از قواعد را میتوان در جایگاه هنجاری کل این مراسم در جامعه دانست. چهارشنبهسوری مانند هر فستیوال و کارناوالی، بهطور هنجاری و بهترتیب تقویمی شکافی موقت در نظم موجود ایجاد میکند. به عبارت دیگر، در این مراسم این فراروی از مرزهای ساختاری جامعه نوعی «ناهنجاری هنجارمند» است که در زمینه وسیعتر اجتماعی پذیرفته و تعریف شده است. اما در بررسی معنای فرهنگی این مراسم پس از انقلاب اسلامی ایران، باید به «مسئلهشدن» این مراسم اشاره کرد؛ عنصری که در گفتمان غالب بهخوبی جا نمیگرفت و جایگاهی شناور و چالشبرانگیز داشت.
برگزاری چهارشنبهسوری از سوی مردم از امری معمولی و بیمسئله به امری مجرمانه و اصولا انحرافی و ممنوع تبدیل شد. در حقیقت فضای تنزّهگرای اخلاقی و اعتقادی پس از انقلاب معنای کل مراسم را بهعنوان بقایای مراسم و باورهای پیشااسلامی و رفتارهای «غیراخلاقی» و «خرافی» تقبیح میکرد و نیروهای انتظامی هرساله به منع و برخورد با مرتکبان به آن پرداختند. چندسالی نگذشت که کمکم چهارشنبهسوری برای شرکتکنندگان و نیروهای انتظامی به بازی قایمباشک تبدیل شد. بهاینترتیب یک جشنواره معمولی «ناهنجاری هنجارمند» به ناهنجاری مطلق تبدیل شد و تخلیه هیجانیای که طبق عرف اجتماعی صورت میگرفت، تبدیل به تخلیه انفجاری نامقید شد. با تثبیت اجتماعی نظم نوین، گفتمان رسمی مبتنی بر منع چهارشنبهسوری کمکم به گفتمانی قانونی- انتظامی تغییر شکل پیدا کرد که نقطه محوری آن از قبح به سمت خطرات بازی با مواد منفجره و ترسی که برای شهروندان ایجاد میشد و ضرورت برقراری نظم و امنیت حرکت میکرد.
اگرچه شاید به دلیل ثمربخشنبودن این ممانعتها، یا علل دیگر که نیاز به بررسی بیشتر دارد، در دهههای اخیر بتوان چینش جدیدی در این گفتمان نسبت به چهارشنبهسوری را مشاهده کرد؛ چینشی که تا حدودی «آزادگذاری» (Permissiveness) مردم را میپذیرد و از «تخطیهای جزئی» چشمپوشی و تلاش میکند تا روادارانه فضایی را به آن تخصیص دهد. اگرچه شاید همچنان بقایای گفتمان تنزهگرای گذشته در تابوی نام چهارشبنهسوری (و تبدیل آن به شب چهارشنبه آخر سال) دیده میشود؛ همانگونه که نام مراسم دیگر نورزوی، یعنی سیزده بدر، هم پس از نادیدهانگاشتنهای مداوم با عنوان دیگری در گفتمان رسمی نامیده میشود. به نظر نگارنده، چنین مراسمی بخشی جدانشدنی از تقریبا هر فرهنگ و اجتماعی هستند و به قولی بدون چنین تمهیدات فرهنگی ساختار جامعه قادر به ادامه بقا نخواهد بود. بنابراین توقف انکار آن، بهرسمیتشناختن آن و بازگرداندن آن به امری هنجاری، میتواند آن را به امری «معمول» تبدیل کند و درنهایت دغدغههای مرتبط با امنیت شهروندان را مانند آنچه در گذشتهها بوده است، کاهش دهد و از تزریق استرس قابل اجتناب و بیهوده به بدنه جامعه بکاهد. حتی برای گفتمانی که تلاش در برجستهکردن «هلال فراملی نوروز» و تقویت همبستگی بین کشورهای داخل این هلال را دارد، شاید لطمهنزدن به این همبستگی فراملی از طریق انکار مراسم نوروزی تقدم منطقی داشته باشد.
اگرچه همچنان به نظر میرسد که در گفتمانهای موجود، تکلیف «چهارشنبهسوری» مانند بسیاری از امور دیگر همچنان نامشخص و درواقع دال شناوری است که هر دستهای تلاش دارند که آن را با مدلولات و معانی مختلف و حتی متعارضی پر کنند؛ مسابقهای که طبعا نمیتواند برندهای داشته باشد. ممکن است کسی وضعیت چهارشنبهسوری در نظام نمادین را نمونهای از عدم وفاق و نفی متقابلی قلمداد کند که احساسی از تعلیق و عدم تعین را به سوژه وارد میکند.
اینجا مرکز دنیاست
در سرمقاله “صبح نو” آمده است:
هفته گذشته وزیر خارجه فرانسه به تهران آمد؛ آنهم بعد از چندبار تعویق و تعویض (در ابتدا گفتند که رییسجمهور آن کشور پس از تعطیلات ژانویه به ایران خواهد آمد)؛ او در این سفر حامل پیامهایی بود که محتوای کلی آن، نقد سیاستهای منطقهای ماست (در سوریه، یمن، لبنان و…) یعنی همان چیزی که بدان محور مقاومت میگویند و عمق راهبردی ایران است. وزیر فرانسوی از صبح تا عصر که به دیدارهایش پرداخت، مواضع مشترک شنید، اما با لحنهایی مختلف و از قاطعتر به نرمتر.
نرمشی که در چارچوب همان داستانهای افسانهای برجامی بود که نه محقق شده و نه محقق خواهد شد؛ در واقع اروپاییها از ما میخواهند که بعد از معاهده مذکور، باید امتیازات (بخوانید باجها) تازهای به آمریکا یا آنها بدهیم تا مبادا ترومپت (لقبی که در انتخابات گذشته آمریکا به دونالد ترامپ داده بودند) زیر کاسه برجام نزند. عجب شرایط تمسخرآمیزی است که آنهمه امتیاز بدهی و چندان عایدی هم نداشته باشی و بازهم بگویند امتیاز بعدی! چرا که سگ را باید از خود راند و اگر عقب بروی، او پاچهات را رها نخواهد کرد.
از این موضوع کلی که بگذریم، استعمارگران قدیمی منطقه که همهجای آنرا چپاول کرده و میکنند، چرا به خود اجازه میدهند در مورد مقتضیات ما و کشورهای همسایهمان سخن بگویند و آنها را تحریک کنند؛ چون تصورشان این است که آنها ولی ما هستند و ما صغیر. بخشی از این ذهنیت معیوب، محصول رفتار امثال صدام و بنسلمان و قذافی است و پاسخ ایران روشن است که #خلیج_فارس مربوط به ساکنان آسیای جنوبغربی است، نه آنها که به مرکزیت گرینویچ، به اینجا میگویند خاورمیانه!