این قایق زوار دررفته، شبیه کشتی به گل نشسته اتاق خالی از فکر اطلاعات سپاه پاسداران است!!!؟؟؟!!!
عجب از بیچارگی و درماندگی پروپاگانداچی های اطلاعات سپاه پاسداران که در برابر مقاومت عظیم توده های میلیونی مردم ایران ذهن علیلشان به حضیض مهمل بافی هبوط کرده است
گفتوگوی «جوان» با مادر شهید امنیت محمدحسین حدادیان که در فتنه دراویش به شهادت رسیدپسرم را داعشیهای تهران شهید کردند + عکس
!نه اصلاً تصور نمیکردم در تهران این اتفاق برای محمدحسینم بیفتد. فکر شهادتش را میکردم اما به این شکل نه، فکر نمیکردم. اگر این اتفاق برای محمدحسین در سوریه میافتاد برایم عجیب نبود.
گروه جهاد و مقاومت مشرق – شهید محمدحسین حدادیان در بین شهدای حادثه خیابان پاسداران از بقیه مظلوم تر بود. مادر شهید در گفتگویی مفصل به بیان نظراتش درباره پسرش پرداخته که خواندنی است:
تا سوریه رفته و با تروریستهای داعش جنگیده بود، اما اینجا در تهران، امالقرای جهان اسلام شهید شد؛ به دست کسانی که مدعی صلح و دوستی بودند، اما با مأموران تأمین امنیت کشور همان رفتاری را کردند که داعش با مردم سوریه و عراق میکرد. رفته بود سوریه جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریستها بایستند، اما رد خشونت جایی وسط همین پایتخت امن غرب آسیا سربرآورد؛ تهران خیابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی. مریدان تابنده آمده بودند تا بکشند و بسوزانند. در این مسیر مجهز به انواع سلاح سرد بودند و سلاحهای گرمشان هم برای استفاده آماده بود که مأموران امنیت دیگر مهلتشان ندادند. با وجود انواع سلاحی که در دست داشتند، همچون تروریستهای تکفیری ماشین را هم به عنوان یک ابزار ترور و خشونت به خدمت گرفتند. اتوبوسی را به دل مأموران ناجا زدند و سه نفر را شهید کردند و بعد با یک سمند به سوی حافظان امنیت شهر حمله کردند. محمدحسین زمین خورد، ماشین از رویش رد شد و ثانیههایی بعد باز به عقب برگشت و برای بار دوم تن زخمیاش را زیر گرفت…. صبح شهادت بانوی دو عالم بود؛ ایستادگی محمدحسین حدادیان مقابل توحش عریان دراویش گنابادی در پاسداران تهران اقتدای عملیاش به سیره حضرت زهرا(س) بود و جان دادنش هیئت روضه شب شهادت بانو. پیکر او زخمی و خونآلود کنار مزار شهیدان مدافع حرم در امامزاده علیاکبر چیذر آرام گرفت تا نمادی باشد بر آنکه این سرزمین با خون همه شهدا ایستاده است؛ از دمشق تا تهران.
اکنون که روبهرویتان نشستهام فقط چند روز از شهادت پسرتان گذشته است. قبل از هر صحبتی از شما برای قبول مصاحبه سپاسگزارم، خانم تاجیک چند فرزند دارید؟
دو پسر و یک دختر دارم. محمدحسین فرزند وسط بود. ظاهراً خیرالامور اوسطها شد! محمدحسین متولد24 دی ماه سال 1374بود.
سبک و منش فکری و رفتاری محمدحسین چقدر به شهدا و شهادت نزدیک بود؟
محمدحسین خیلی حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد. با غبطه میگفت: ای کاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید. یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(س)بود.وقتی پیکر دوستان شهید مدافع حرمش شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در چیذر به خاک سپردند ، حال و هوای عجیبی داشت. ارتباط خاصی با شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد. محمد عاشق شهادت بود. وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود.
درباره شهید حدادیان بیشتر بخوانیم:
فیلم/ مداحی محمود کریمی در مراسم ختم شهید محمدحسین حدادیان
عکس/ مراسم ختم شهید بسیجی خیابان پاسداران
اشد مجازات قاتلان پسرم را خواستارم
پس مدافع حرم هم بودند؟
بله ، محمدحسین خیلی دغدغه رفتن داشت. یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: مامان اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟ نظرتان چیست؟ گفتم: یک عمر است که به اباعبدالله (ع) میگویم: بابی وامی و نفسی و اهلی و مالی واسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدایت، حالا که وقتش شده ، بگویم نه نرو؟ همان خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم است. همه عالم محضر خداست.گفت: وقتی تو راضی هستی یعنی همه راضیاند. عاشقانه تلاش کرد برای رفتن ، اعزامها خیلی راحت نبود. یک روز جمعه صبح برای خواندن نماز صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: مادر محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود. رفتم و گفتم: میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم. عکسها را که انداختیم، بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که سالم برگردد.
از اوضاع آنجا برایتان صحبت میکرد؟
بله، وقتی از سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و اسلام بیشتر شده بود. میگفت: مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود. میگفت: تا زندهایم محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند.
به عنوان یک مادر، محمدحسین چطور جوانی بود؟
محمد اهل نماز اول وقت ، زیارت عاشورا و هیئت بود. سینهزن امام حسین(ع) بود. خیلی اخلاص داشت. بیادعا. هیچ وقت از کارهای خیری که میکرد نمیگفت. به نظرم مزد این اخلاص و بیادعا بودنهایش را با شهادت گرفت. محمد دنبال اجرایی کردن فرامین رهبری بود. دغدغه حفظ دستاوردهای نظام را داشت . محمدحسین با سن کمش، بصیرت داشت. جریانهای باطل را خوب میشناخت و آگاه به امور بود. محمدحسین مانند کسی که از ناموسش غیورانه دفاع میکند از انقلاب با غیرت دفاع میکرد. همه عمر بسیجی بود و بسیجی زندگی کرد. میگفت: مامان بصیرتی که آقا میگویند انشاءالله خدا نصیبمان کند و اگر بصیرت داشته باشیم انشاءالله این انقلاب به انقلاب صاحبالزمان (عج) وصل خواهد شد.
آنطور که متوجه شدم رفاقت خاصی بین شما و محمدحسین وجود داشت؟
من سه تا بچه داشتم. خیلیها میگفتند تو یکجور دیگر به محمدحسین نگاه میکنی. محمدحسین طوری بود که این نگاه ویژه را میطلبید. هر مادری بچههایش را دوست دارد، اما پیوند بین من و محمد یک پیوند قلبی، آسمانی بود. من و محمد خیلی به هم وابسته بودیم. حرفهایمان را به هم میزدیم. قبل رابطه مادر و فرزندی دوست هم بودیم. انگار حرفهای هم را میفهمیدیم. مثل روز برایم روشن بود که محمدحسین ماندنی نیست. دخترم الان میگوید: مادر الان میفهمم که تو چرا به محمدحسین اینقدر توجه داشتی! در این سالها سعی کردم تا وقتی محمدحسین هست به او خدمت کنم. میدانستم با شهادت میرود اما نه این مدل شهادت.
یعنی انتظار شهادتش را داشتید؟
من همیشه به امام حسین (ع) میگفتم که آقا جان اگر اجازه میدادید که من در روز عاشورا یاریتان کنم، دوست داشتم جای آن صحابهای باشم که هنگام خواندن نماز برای حفاظت شما با صلابت ایستاد و همه تیرها به سر و صورتش اصابت کرد. این دعای من بود نمیدانم اگر در آن شرایط قرار میگرفتم، میتوانستم یا نه! اما این درخواست را همیشه از امام حسین (ع) داشتم که محافظ ایشان باشم و درد و بلایشان را به جان بخرم. وقتی به کربلا میرفتم در کنار مزار شهدای 72 تن میگفتم: من به قربان شما که امام حسین(ع) را یاری کردید و نگذاشتید آقای ما غریبتر از این بشوند. کاش بودیم و فدای شما میشدیم. آن روز وقتی پیکر محمدحسین را به این شکل دیدم، یاد حرفهای خودم افتادم. آن دعایی که همیشه در سجدههایم از امام حسین(ع)تقاضا داشتم، اجابت شد. به محمدحسین گفتم: قربانت بروم من آرزویش را داشتم اما تو به توفیقش رسیدی. خدا را شکر میکنم که لیاقتش را به محمدحسین داد. ما چیزی از خود نداریم، هر چه هست عنایت آلالله است. از وساطتت آقا امام زمان (عج) است که ایشان واسطه همه رزقهای معنوی و روزیهای دنیایی ما هستند و محمدحسین هم رزق معنوی بود که خداوند به من داد. 22سال یک گلی را به من دادند و من از وجودش لذت بردم بعد هم به سلامت و عافیت به لطف خودشان از ما گرفتند. خدا را شاکرم چه در بودن محمدحسین و چه در شهادتش.
اگر میشود به موضوع شهادت محمدحسین بپردازیم. شما در جریان حوادث و درگیریها بودید؟
محمدحسین شب حادثه پیش من بود. به من گفت: مامان پاسداران شلوغ شده و تیراندازی است. من گفتم: شما نرو در دل تیراندازی! مسئولان باید رسیدگی کنند. گفتم: مامان شما بسیجی هستید، بسیجی همیشه دستش خالی است و سینهاش سپر. با عشق میروند، شما نرو . اول حرفی نزد. اذان مغرب را که گفتند، وضو گرفت و گفت میخواهم بروم هیئت. میدانستم میرود محل درگیری ، میشناختمش، محال بود برای دفاع نرود. همیشه میگفت: همه ما سرباز این نظام هستیم. وقتی میخواست از در خانه بیرون برود به من نگاه کرد و خندید. گفتم: محمدحسین من دائم به شما زنگ میزنم . خندید و گفت: مامان حالا نمیخواهد تند تند زنگ بزنید. گفتم: مامان نرو، بعد دستش را به احترام روی سینهاش گذاشت و تعظیم کرد.
حرفی نزد حتی یک چشم هم نگفت که با رفتنش به من دروغ گفته باشد. محمدحسین به هیئت رفت. پسرم به عزای آلالله اهمیت میداد. برای عزای اهلبیت لباس مشکی میپوشید. در ایام فاطمیه در هر دو دهه مشکی میپوشید. محرم که از راه میرسید انگار فصل بهار زندگیاش از راه رسیده باشد. همهاش میگفت دارد محرم میآید. بعد از شهادت محمدحسین جوانی که همان شب در هیئت حضرت زهرا (س) با محمدحسین آشنا شده بود به خانه ما آمد و برایم تعریف کرد: محمدحسین را در هیئت دیدم و همان شب با هم دوست شدیم. سینه زدنها و حال و هوای محمدحسین من را به خودش جذب کرد و شیفتهاش شدم. لباسش خیس عرق بود. ساعت 11 بود که دیدیم محمدحسین میخواهد از هیئت خارج شود، از محمدحسین پرسیدم: فردا شب هم میآیی؟
گفت: بله،حتماً، من هیئت حضرت زهرا (س) را ترک نمیکنم. امروز فهمیدم محمدحسین شهید شده است. من در هیئت با محمد دوست شده بودم اما باورکردنی نبود که محمدحسین ظرف چند ساعت بعد از آشناییمان، شهید شده باشد. او با لباس عزای حضرت زهرا(س) از هیئت خارج شد. میان هیئت از محمدحسین و دوستانش خواسته میشود که خودشان را به خیابان پاسداران برسانند. محمدحسین با همان عرق عزای خانم زهرا(س) که بر جانش نشسته بود، راهی میشود و بعد هم که شهادت محمدحسین در نزدیکیهای اذان صبح اول اسفند ماه رقم میخورد.
نحوه شهادتش چطور بود؟
وقتی پیکر چاک چاک پسرم را دیدم، به عمق فاجعه پی بردم. البته نگذاشتند همه پیکر را ببینم. وقتی خواستم سینهاش را ببینم نگذاشتند و گفتند دست به چیزی نزنید. همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود. نمیدانم با چشمانش چه کرده بودند، بینی محمدحسین شکسته بود، هر جنایتی که از دستشان برمیآمد با پسرم کرده بودند. تمام برجستگیهای بدن و صورت محمد حسین را برایم با پنبه درست کرده بودند . وقتی شنیدم محمدحسین شهید شده، خدا را شکر کردم . محمد آرزو داشت این مدلی به دیدار معبودش برود.
بعدها وقتی لحظه شهادتش را شنیدم یاد آن صحنه عاشورا افتادم که بر پیکر امام حسین(ع) تاختند. شهادتش داستان کربلا را برایم تداعی کرد. ابتدا با تفنگ شکاری به محمدحسین شلیک میکنند ، بعد با همان تفنگ به سر و صورتش میزنند. بعد که محمدحسین دست تنها میماند با قمه و هر چه در دست داشتند به جانش میافتند و در آخر هم با خودرو از روی بچهام رد میشوند و این کار را تکرار میکنند. اگرچه دراویش وحشی، اسبی برای تاختن به جان محمدحسین نداشتند اما سوار بر خودرو بر بدن چاک چاکش تاختند و شهادت محمدحسین اینگونه غریبانه رقم خورد. اینها نشاندهنده نفرت و کینه دشمنان اسلام و انقلاب است. خدا را شاکرم که بعد از 1400سال ذرهای تنها ذرهای از آن دریای مصائب عاشورا را به ما نشان دادند.
فکرش را میکردید محمدحسین در خیابان پاسداران تهران به آرزوی همیشگیاش برسد؟
نه اصلاً تصور نمیکردم در تهران این اتفاق برای محمدحسینم بیفتد. فکر شهادتش را میکردم اما به این شکل نه، فکر نمیکردم. اگر این اتفاق برای محمدحسین در سوریه میافتاد برایم عجیب نبود. این همه صدمه و جراحت بر پیکرش اگر در سوریه و به دست داعش تکفیری اتفاق میافتاد جای تعجب نداشت.
آن روزی که من محمدحسین را به سوریه فرستادم، منتظر بودم . منتظر اسارت ، جانبازی و شهادتش. می دانستم آنها رحم ندارند. آمدهاند که اسلام را نابود کنند و شنیده و دیده بودم که چه بلایی سر مدافعان حرم میآورند، اما اینکه یک همچین اتفاقی در ایران، در تهران، در امنترین شهر اسلامی جهان برای پسرم بیفتد ، کمی غیرمنتظره بود. دراویش شقی با هر چه در دست داشتند به محمدحسین ضربه زده بودند. همه نیزه به دست به جان محمد افتادند.فکرش را نمیکردم در خود تهران داعشیها این مدلی لانه کرده باشند. البته لانه هم ندارند اینها مانند گرد هستند، مانند کاهی که با یک فوت به فنا میروند. فقط اراده میخواهد. شهادت جوانانمان را در تهران در زمان فتنهها شاهد بودیم، اما این نوع شهادت به این وحشتناکی نداشتهایم.
چه پیامی برای آن به اصطلاح دراویشی دارید که به بهانههای واهی به جان و مال مردم تعدی کرده و جوانان غیور ناجا و بسیج را به شهادت رساندند؟
«جاء الحق و ذهق الباطل ان الباطل کان ذهوقا» فقط همین یک جمله را به آنها میگویم. باطل رفتنی است. ما اینها را باطل میدانیم که نمیخواهیم از آنها صحبت کنیم. حالا هر از چند گاهی برای خودشان توهماتی ایجاد میکنند و برای این توهمات سروصدا به راه میاندازند که ماندگار نیست. ما اینها را باطل میدانیم.
محمدحسین وصیتی داشت؟
محمدحسین خیلی روی حجاب تأکید داشت. غیرتی بود. ما تذکر در مورد رعایت حجاب از طرف او نداشتیم اما اگر حتی اقوام را در بیرون از منزل میدید که حجاب درستی نداشتند توجه نمیکرد و گاهی آنها پیش من گله میکردند که محمدحسین ما را در خیابان دید و سلام نداد و توجهی نکرد. من هم میگفتم حجابتان را رعایت کنید تا محمدحسین به شما سلام کند. تا مادامی که اینطور هستید توجه نمیکند.
خانم تاجیک در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
من به عنوان یک مادر دلشکسته از همه جوانان غیور کشورم عاجزانه درخواست میکنم که ای عزیزان من، فرزندان من، برای اینکه راهمان را گم نکنیم ، باید به نوری گره بخوریم و چراغ راه زندگیمان قرار دهیم. حالا خودتان انتخاب کنید. یک بزرگی را، یک بصیری را تا در این دوره که هزاران گروه انحرافی و شیطانی قارچگونه رویش میکنند ، از مسیر اصلی زندگیمان خارج نشده و راه را گم نکنیم تا مثل شهدا عاقبت بخیر شویم.
برای مردم کشورم هم پیام دارم. از این اغتشاشات و فتنههای کوچک و بزرگ ترس به دل راه ندهید چون دلاوران غیوری چون فرزند شهید من در این سرزمین وجود دارند که خداوند این انقلاب را زیر سایه امام زمان(عج) از همه بلاها حفظ خواهد کرد و من ایمان دارم که اتفاق خواهد افتاد. همانطور که امام خامنهای فرمودند: این انقلاب مسیرش را ادامه میدهد و کور باطلها نمیتوانند ببینند. اما این انقلاب در حال رفتن و به کمال رسیدن خودش است.
منبع: روزنامه جوان
محمدحسین عاشق ولایت، عاشق شهادت و عاشق حضرت زهرا(س) بود و درست در شب شهادت حضرت زهرا(س) به شهادت رسید. پس ما بابت این اتفاق خیلی خوشحالیم زیرا فرزندمان به همه خواستههایش رسید.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، پس از شهادت مظلومانه محمدحسین حدادیان در حادثه خیابان پاسداران، گروه های مختلفی به دیدار مادر و پدر این شهید می روند.
در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانواده معظم شهدا این هفته هیأتی به دیدار خانواده شهید محمدحسین حدادیان از شهدای حوادث خیابان پاسداران رفتند.
در این دیدار پدر شهید درباره فرزندش گفت: محمدحسین عاشق ولایت، عاشق شهادت و عاشق حضرت زهرا(س) بود و درست در شب شهادت حضرت زهرا(س) به شهادت رسید. پس ما بابت این اتفاق خیلی خوشحالیم زیرا فرزندمان به همه خواستههایش رسید.
وی ادامه داد: محمدحسین متولد 1374 بود. 3 یا 4 سال داشت که ما به محله چیذر آمدیم و در مسجد قائم(عج) این محل مشغول فعالیت شدیم. شروع فعالیتش از هیأت رزمندگان امامزاده علیاکبر(ع) چیذر بود و در جلسات قرآن و دورههای مختلف این مکان فرهنگی شرکت میکرد. به جز اینها خادم افتخاری امامزاده هم بود.
حدود 5 سال پیش یک ملاقات خصوصی با مقام معظم رهبری داشتند که آقا در این ملاقات او را نصیحت کرده و به وی گفته بودند: با توجه به اینکه خادم هیأت هستید علم و معرفت خود را بالا ببرید.
توجه به حلال و حرام از جمله خصوصیات این شهید عزیز بود تا جایی که در این زمینه به خود من هم تذکر میداد. به یاد دارم یک سال سر وقت نتوانستم برای حساب و کتاب خمس بروم. همان روز سر سفره محمدحسین به من گفت: حال که شما حساب و کتاب خمس را انجام ندادید این لقمهای که ما میخوریم حرام است.
درباره شهید محمدحسین حدادیان بیشتر بخوانیم:
پسرم را داعشیهای تهران شهید کردند + عکس
«محمدحسین» با روضه مأنوس بود
اشد مجازات قاتلان پسرم را خواستارم
کمک به مردم از دیگر ویژگیهای محمدحسین بود. هنگامی که زلزله آمد به هلالاحمر رفت و برای زلزلهزدگان کمکهایی را جمعآوری و ساماندهی میکرد اما به هر حال قسمتش این بود که در شب شهادت حضرت زهرا(س) به دست عناصری که داعشی بودند به شهادت رسید.
البته باید توجه داشت که این فتنه ابعاد مختلفی دارد و نباید از کنار آن به راحتی عبور کرد. خواست ما این نیست که چند نفر را بگیرند و اعدام کنند بلکه باید ابعاد مختلف این جنایت مشخص و عاملان و کسانی که در این زمینه قصور داشتهاند محاکمه شوند زیرا از بیش از یک ماه پیش این افراد در خیابان پاسداران تجمع میکردند، دو اتوبوس آنها را حملونقل میکرد، سه خودرو برایشان تدارکات میآورد و کاملاً مشخص بود که اهداف شومی در سر دارند اما هیچ کس و هیچ نهاد امنیتی اقدامی نمیکرد. در شب حادثه نیروی انتظامی با تمام قوا در محل حضور داشت و سازوبرگ بسیار منظمی هم چیده بود اما با این آشوبگران برخورد نمیکرد. زیرا میگفتند به ما دستور دادهاند که عکسالعملی نشان ندهیم چرا باید به نیروی انتظامی دستور بدهند که جلوی چنین اشراری واکنشی نشان ندهند. چرا شورای تأمین استان باید چنین دستوری را بدهد.
آن شب محمدحسین ابتدا به منزل آمد به من گفت: شنیدهام که خیابان پاسداران شلوغ شده و عدهای قصد داشتند کلانتری را بگیرند البته خبر نداشت که سه نفر هم شهید شدهاند. به داخل اطاقش رفت و چند دقیقه بعد آمد و گفت: درگیری بالا گرفته و سه مأمور پلیس به شهادت رسیدهاند. راه افتاد که برود، مادرش به او گفت: محمدحسین اوضاع ناآرام است اگر امکان دارد نرو. محمدحسین در حالی که همیشه به مادرش میگفت: «چشم حاجخانم» اما آن شب دست بر سینه گذاشت و در مقابل مادرش خم شد اما نگفت که نمیرود.
آن شب پس از خروج از منزل به هیأت میرود و وسط عزاداری گویا با تعدادی از دوستانش به مهلکه درگیری میروند، حدود ساعت 11 شب خود من هم به خیابان پاسداران رفتم و حتی محمدحسین یک ساعتی هم کنار من بود. شرایط بسیار ناآرام بود، چند درخت را قطع کرده بودند، تعدادی بشکه آورده بودند و با استفاده از داربستهای یک ساختمان نیمهکاره خیابان را بسته بودند.
نیروی انتظامی هم آرام در یک کنار ایستاده بود و مدام به مردم میگفت: اینها را تحریک نکنید. ساعت حدود 3 شب من به منزل بازگشتم اما گویا ساعت 4 یک کپسول گاز را این اشرار به داخل آتش بزرگی که روشن کرده بودند میاندازند و محمدحسین برای جلوگیری از انفجار کپسول گاز به درون آتش رفته و این کپسول را بیرون میکشد و همین کار او سبب شد که عده زیادی بیرحمانه به وی حملهور شوند. متأسفانه در این فاجعه جمجمه محمدحسین شکسته بود، شیئی فلزی به چشمش فرو کرده بودند و بیش از 50 ساچمه تفنگ شکاری در درون بدنش بود و نهایتاً با ماشین از روی او رد شده بودند.
در ادامه مادر شهید درباره حادثه خیابان پاسداران و درباره فرزندش گفت: متأسفانه این روزها حرفهای زیادی میشنویم و برخی به جای اینکه به دل ما تسکین بدهند نمک بر زخم ما میریزند. چند روز پیش فردی برای من نوشته بود شما فرزندت را برای کشتن آدمها فرستاده بودید حال که او کشته شده نباید ناراحت باشید. فرزند من چطور برای آدمکشی با دست خالی به چنین مهلکهای رفته بود و به گفته همه شاهدان او برای نجات جان دیگر حاضران به درون آتش رفته و کپسول گاز را از آتش بیرون کشیده بود و با بیرحمی تمام به بدترین نوع شکنجه و به شهادت رسیده بود.
البته این نوع شهادت پیامهای زیادی دارد محمدحسین حتی به سوریه هم رفته بود اما آنجا شهید نشد و با حضور در این مهلکه تلخ به شهادت رسید. حال شما عزیزان باید ابعاد این جنایت را بررسی و پیام این نوع شهادت را به گوش مردم و خصوصاً مسئولان برسانید تا با بررسی ابعاد مختلف مسببین و مقصران این حادثه را شناسایی و جلوی این گونه فتنهها را برای همیشه بگیرند. این خواسته ما است و روی این صحبتها با همه از جمله مسئولان است.
فرزند من جوانی ولایتمدار و متعصب به رهبر معظم انقلاب بود هرگاه حضرت آقا سخنرانی داشتند با آرامش گوش میداد و نکات موردنظر رهبری را به ما گوشزد میکرد. چندی پیش یکی از آشنایان محمدحسین را در خواب دیده بود که آیات قرآن را میخواند و با استدلالهایی که میآورد میگفت: من مصداق این آیه هستم. سپس آیه بعدی را میخواند و دوباره میگفت: من مصداق این آیه هستم. البته این خصوصیتی که همه شهدا دارند و به واقع تفسیر آیه آیه قرآن کریم هستند.
خوشبختانه روز گذشته هیأتی از طرف مقام معظم رهبری به منزل ما آمدند و پیام تسلیت آقا را به ما رساندند همین برای ما کافی است و این پیام تصلای بسیار بزرگ و آرامشبخشی برای ما به شمار میرود. همواره ارادت خود را به شهدا بیان میکرد و میگفت: خوشا به حال شهدا که با بهترین نوع مرگ از دنیا رفتند. البته همیشه سعی میکرد به دنبال کاری باشد که به شهادت منتهی شود و فقط شهادت در کلامش نبود. میگفت: من انقلاب و جنگ را ندیدم اما دشمنان کور خواندهاند که ما دست روی دست بگذاریم تا این انقلاب را از بین ببرند. بسیار ساکت و متواضع بود و همیشه عبادت و خدمتش به مردم و ایمانش را مخفی نگه میداشت.