گذري بر كارنامه نظري و عملي نورعلي تابنده قطب دراويشگنابادي: عبور از خطوط قرمز اسلام
در هفتهاي كه بر ما گذشت، رفتارهاي خشونتبار و نامعقول برخي دراويش منتسب به فرقه گنابادي، توجه بسياري از ناظران داخلي و خارجي را به خويش جلب كرد. بيترديد بخش قابل توجهي از اين نگاههاي پرسشگر متوجه رهبر اين فرقه شده است كه البته با بيانيهها و اظهارات خويش، سعي كرد تا حدي فشار را از روي خود و مجموعه تحت نظر خويش بردارد و رفتارهاي نامتعارفِ برخي دراويش را محكوم كند. او در اين باره در بيانيه دوم خود نوشت: «ممكن است در مسلك درويشي هم كساني باشند كه برخلاف دستورات درويشي و عرفاني رفتار ميكنند يا روي غلبه احساسات و با ابراز احساسات قوي از كوره درميروند و چه بسا مرتكب اعمال نادرست و نامقبول درويشي شوند، بايد جلوي آنها را گرفت كه از كوره درنروند، ولي بالاخره آنها هم انسانهايي هستند كه بايد به حالشان رسيدگي شود تا به خطاي خود پي برند». با اين همه همچنان جاي اين پرسش باقي است كه اين فرد كيست و چه پيشينه و افكاري دارد؟ مقالي كه در پي ميآيد، به دنبال پاسخ به اين پرسشهاست. اميد آنكه مقبول افتد.
به اذعان بسياري از ناظران، نورعلي تابنده قطب كنوني دراويش گنابادي، در فضايي پرابهام به اين سمت دست يافت، چه اينكه در پيشينه و كارنامه او نكاتي وجود داشت كه پذيرش وي را به اين سمت دشوار مينمود. برخي از اين موارد به قرار ذيل است:
ابهامات يك انتخاب
مسئله رياست «مجذوب علي شاه» از جمله مسائل پيچيده فرقه گنابادي است؛ عده كثيري مانند مرحوم اسداللهخان نور فرزند نورالحكما- كه ناظر برخوردهاي خارج از ادب نامبرده با رئيس وقت فرقه سلطانحسين تابنده بودند- بعد از مرگ علي تابنده، حاضر به تجديد بيعت با نورعلي تابنده نشدند و آن عده هم كه به سفارش اطرافيان تجديد بيعت كرده بودند، بعداً با شركت نكردن در مجالس مربوط به فرقه، مخالفت خود را با رياست او اظهار داشتند. گروهي ديگر معتقد بودند علي تابنده به لحاظ اينكه متوجه مخالفتهاي علني از نزديكان فاميلي با رياست خود بود، تنها راه چاره را براي اينكه رياست در خاندان بماند و منافع فرقه محفوظ شود، در اين ديد كه نورعلي تابنده عمويش را به جانشيني انتخاب كند. بعضي نيز كه از قدماي فرقه محسوب ميشدند و از زمان محمدحسن بيچاره پدر نورعلي و سلطانحسين تابنده درويش بودهاند، چون از جزئيات رفتارهاي خارج از ادب نورعلي نسبت به برادرش سلطانحسين رئيس فرقه وقت مطلع بودند، علاوه بر مهم دانستن اين نكته ميگفتند: فرقه جنبه حزبي پيدا كرده و نه تنها تجديد بيعت نكردند، بلكه با صدور اطلاعيهاي از اتباع فرقه خواستند كه تجديد بيعت نكنند. فعلاً ما را با اين بخش از موضوع كاري نيست، زيرا اگر ثابت شود رؤساي فرقه گنابادي از خطوط قرمز اسلامي عبور كردهاند- كه عبور نمودهاند- دعاوي باطل رؤسا براي مشروعيت دادن به فرقهسازي و فرقهداري و فرقهگرايي باطل اندر باطل ميشود.
علاوه بر اين شخص نورعلي تابنده با بسياري از عناصر و جريانات سياسي ارتباطاتي سؤالبرانگيز داشت و از سوي آنان حمايت ميشد. اين امر نزد بسياري از وابستگان فرقه، مخالف آئين درويشي تلقي ميشد. از جمله اين روابط و حمايتها، رويكرد تأييدي ابوالحسن بنيصدر به نورعلي تابنده است. آيتالله حاج شيخ محمد مدني معروف به ناشرالاسلام گنابادي از علماي بزرگ شهر گناباد- كه سالها در مصاف با صوفيه به سر برده- در اين باره خاطرهاي شنيدني دارد. او ميگويد: «در سفري كه بنيصدر رئيسجمهور وقت به گناباد آمد، بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي بودم، دستي در كار بود تا با من ملاقات نكند. شب او را داخل اتاق بردند و گفتند حالش مساعد نيست و خسته است انشاءالله فردا ساعت 6 صبح. بنده قبل از ساعت 6 وارد شدم، ناگهان از اتاق بيرون آمد و بدون توجه به من به سمت بيرون رفت، پرسيدم كجا ميرود؟ جواب دادند به سپاه ميرود. فوراً به سمت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رفتم. بچهها روي پردهاي نوشته بودند: از آقاي بنيصدر تا وقتي در خط رهبر باشد، حمايت ميكنيم، لذا سر پايي در صحن سپاه چند كلمه بيشتر صحبت نكرد. وقتي خواست از سپاه خارج شود، جلويش رفتم و گفتم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. ميخواهم چند كلمه با جنابعالي صحبت كنم. گفت بفرماييد با هم سوار مينيبوس شويم تا با شما صحبت كنم. داخل مينيبوس به او گفتم آقاي رئيسجمهور! اين نورعلي تابنده كه در روزنامه انقلاب اسلامي كه شما صاحب امتياز و مدير مسئول آن هستيد، مقاله مينويسد، ميشناسيد؟ گفت پسر خوبي است! گفتم اطلاع داريد او پسر صالح عليشاه، قطب صوفيه درخت است؟ گفت: باشد، پسر خوبي است. گفتم: اطلاع داريد اين آقا با سلطانحسين تابنده قطب فعلي دراويش برادر است؟ اين دو برادر در جريان نهضت آيتالله كاشاني در دو طرف مبارزه قرار گرفتند تا هر طرف شكست خورد برادر سمت پيروز نجاتش بدهد. وقتي دربار پيروز شد، نورعلي از تهران فرار كرد و به بيدخت آمد. سلطانحسين با پارتيبازي نجاتش داد. در انقلاب امام خميني هم همين سياست اعمال شد و وقتي شاه فرار كرد و انقلاب پيروز شد، سلطانحسين فرار كرد و در تهران، نورعلي از او حمايت كرد. آقاي بنيصدر! اين دو برادر سر و ته يك كرباسند. مثل جيببرهاي زمان طاغوت كه صبح با هم صبحانه ميخوردند و براي شكار به سمت حرم امام رضا(ع) كمين ميكردند و سپس به زد و خورد ميپرداختند. زواراني كه از حرم مطهر بيرون ميآمدند با قلبي پاك دلشان ميسوخت و جلو ميرفتند و آن دو جوان را با زحمت از هم جدا ميكردند و در همين كش و قوس جيب زوار را ميزدند و از هم جدا ميشدند و در سمت پايين خيابان در گوشه خلوتي پول را با هم تقسيم ميكردند. اينگونه نزاع در گناباد يعني جنگ زرگري. پاسخ بنيصدر حمايت كامل بود: باشد! پسر خوبي است! اين دقيقاً نقطه مقابل رفتاري بود كه در اين باره از شهيد آيتالله بهشتي درباره وابستگان به اين فرقه ديده بودم. ايشان در سفري به تربت حيدريه آمده بود. همراه جمعي از برادران روحاني بهمنظور استفاده از بيانات معظمله به آنجا رفتيم. با اينكه منافقين جمع شده بودند و شعار مرگ بر بهشتي سر ميدادند، ايشان در سخنراني خود هيچ اعتنايي به شعاردهندهها نكرد و فقط فرمود جوانها! براي شما دامني مهربانتر از اسلام وجود ندارد. تربتيها پس از خاتمه سخنراني با چوب و چماق به جان آنها افتادند و پس از ضرب و شتم، آنها را سوار اتوبوس و راهي شهرهايشان كردند. موقع خداحافظي شهيد بهشتي با مسئولان، عرض كردم بنده مسئول كميته انقلاب اسلامي گناباد هستم. عرايضي خدمتتان دارم. موقع سوار شدن، ايشان اشاره كرد بيا سوار شو. عقب ماشين سواري من، ايشان و استاندار خراسان دكتر حسن غفوريفرد بوديم. آقاي استاندار خوابش برد و تا فرودگاه مشهد بنده با دكتر بهشتي صحبت كردم. اولاً وضعيت گناباد، خانقاه و دوران انقلاب را شرح دادم. ايشان قدرداني كرد و فرمود خوب شد مرا روشن كرديد، در تهران خيلي زنگ ميزنند كه سلطانحسين را پيش من بياورند. راهش نخواهم داد».
از منظر بسياري از ناقدان، عقايدي كه نورعلي تابنده در دوران قطبيت خويش درباره معتقدات اسلامي و شيعي بيان داشته، سستتر از آن است كه ابطال آن، چندان نياز به استدلال داشته باشد.
1) نورعلي تابنده كه اطلاعاتش در حد نواده رئيس، فرزند رئيس، برادر رئيس و عموي رئيس فرقه گنابادي بوده و هست، براي اينكه مانند گذشتگان فرقهاي خود اظهار وجود كرده باشد، چند سخنراني كرد و چند مقاله هم براي «فصلنامه فرقه» كه براي ايجاد جذابيت بيشتر به نام «عرفان ايران» منتشر ميشد، نوشت. او در اين گفتنها و نوشتنهاي بسيار سطحي و عوامپسند ظاهر و مدعي شد: «تصوف ذات تشيع و معناي آن است!» در زمان ديگر ادعا كرد: «اساس و روح اسلام در تشيع است و روح تشيع در تصوف است، تصوف غير از تشيع نيست و تصوف واقعي هم غير از تشيع نيست و تشيع واقعي هم غير از تصوف نيست».
در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه روح تشيع ولايت با امامت است و ثابت شده است كه تصوف با تعميم دادن ولايت براي رؤساي فرقهها- كه با عامه مردم فرقي ندارند- و ادعاي ولايت كردن، نميتواند با تشيع سازش داشته باشد و اگر اظهار نورعلي تابنده را ملاك قرار دهيم كه گفته است «اساس اين است كسي كه به ولايت علي و جانشيني علي معتقد باشد شيعه به حساب ميآيد» ثابت شده است كه صوفيه يعني فرقه معروف به جنيديه نعمهاللهيه، به چند دليل اين عقيده را ندارد:
الف: رئيس رؤساي فرقه نعمهاللهيه معروف بن فروزان كرخي است و براي او ادعا كردهاند كه از سوي امام رضا(ع) مجاز بوده است ولي چون فرقهها بايد به علي(ع) برسد، شجره معروف به واسطه حسن بصري دشمن علي اميرالمؤمنين(ع) به آن حضرت ميرسد! يعني در اصل، اتصالدهنده معروف كرخي به علي(ع) فردي منافق و مهمتر غير شيعه بوده است.
ب: جنيد بغدادي، احمد غزالي و مهمتر نعمتالله كرماني شيعه نبودهاند. به لحاظ ثابت بودن اين نقص بزرگ براي فرقههايي كه بايد اساس آن بر تشيع باشد، رؤساي فرقه گنابادي جهت حل اين معضل ثابت شده، براي آنان ادعاي تقيه كردهاند كه قابل اثبات نيست. بهعلاوه نعمتالله كرماني نه شيعه بوده است و نه سني؛ زيرا او مؤسس مذهب جامع در اسلام ميباشد.
ج: دكتر سيدحسين نصر شخص مورد قبول فرقه گنابادي – كه مقالهاش را در فصلنامه فرقه مورد استفاده قرار دادهاند- مينويسد: «از ديدگاه تسنن، تصوف همانندهايي با تشيع دارد». بايد گفت اين اهل تسنن هستند كه تصوف را به تشيع ربط دادهاند؛ آن هم نه آنطور كه نورعلي تابنده ادعا كرده «روح تشيع در تصوف» بلكه در تحقيقاتش به نتيجه رسيده «تصوف همانندهايي با تشيع دارد». دكتر نصر جاي ديگر متذكر شده است: «ميتوان گفت باطن اسلام يا عرفان، در عالم تسنن به صورت تصوف شكل گرفت» كه اين متمم ديدگاه او در نشريه وابسته به اين فرقه است.
د: ابوالقاسم قشيري صوفي سرشناس و ابنخلدون نيز بر اين عقيدهاند كه صوفيان تافتهاي جدابافته از عالم اسلام و مسلمانياند. آنان بر اين باورند كه در اواخر قرن دوم هجري مردماني پيدا شدند كه حالات آنان شباهتي با مسلمانان نداشت و صوفي خوانده شدند. مرحوم علامه محقق جلال همايي نيز در تحقيقاتش پيرامون معضل تصوف به اين نتيجه رسيده: «در روزگار پيامبر چنين نحلهاي شناخته شده نبوده است».
مرحوم دكتر اسدالله خاوري همشيرهزاده مجدالاشراف رئيس فرقه ذهبي اغتشاشي نيز در تحقيق دقيقي كه ارائه داده است، مينويسد: «اين كلمه از مصطلحات دوران حيات آن دو شخصيت بارز اسلام (رسول خدا و علي اميرالمؤمنين) نيست؛ مسلماً از موضوعات ميباشد و سند
صحيحي ندارد».
هـ: نورعلي تابنده مدعي است: «در تصوف بر مبناي اصل تشيع، رهبري و ارشاد مردم با كسي است كه مرشد و پير قبلي صريحاً تعيين كند». اگر همين ادعاي نامبرده را ملاك اينكه تصوف روح تشيع است يا نه، قرار دهيم بايد تمام بريدگيهاي شجره نعمهاللهي گنابادي از زمان نورعلي تابنده تا حسن بصري را- كه بسيار زياد است- ناديده بگيريم، بر فرض محال بپذيريم كه افراد شجره به وسيله رئيس خود به رياست رسيدهاند- كه خلاف اين ثابت شده است- در مورد حسن بصري نسبت به علي اميرالمؤمنين(ع) با مشكل مواجه ميشويم زيرا حضرت نه تنها او را به جانشيني حتي تربيتي تعيين نكردهاند، بلكه او را سامري امت خواندهاند.
2) از جمله نسبتهاي نارواي نورعلي تابنده به ساحت مقدس تشيع، ادعاي شيعه بودن براي جنيد بغدادي، آن هم در حّد مقام مقدس نيابت خاصه است. او بدون اينكه سند و مدرك يا دليلي ارائه دهد، مدعي چنين مقامي براي جنيد ميشود. وي نخست ادعا كرده است: «امر اخذ بيعت در اين زمان از طرف امام بر عهده شيخ جنيد بغدادي بود». در پي اين ادعاي بدون مدرك مدعي شده است: «بعد از غيبت هم، حضرت به او اجازه دادند كه براي خود جانشين تعيين كند؛ او نيز جانشيني تعيين كرد». او در ادامه براي اينكه از چنين ادعاي بياساس و مضحكي سهمي هم براي خود منظور كرده باشد، اضافه كرده است: «جانشين جنيد در واقع نماينده غيرمستقيم امام ميباشند». او در اين باره كه حال كار اين نمايندههاي غيرمستقيم – كه اغلب سني بودهاند- چيست؟ مدعي ميشود: «بيعت ايماني نسخ نشده و جانشينان جنيد در واقع نماينده غيرمستقيم امام ميباشند كه اخذ بيعت ميكنند».
3) چند موضوع در باره اين ادعا وجود دارد كه بايد مورد توجه قرار گيرد و نهايتاً روشن شود كه طرح چنين ادعايي، صحت ندارد و تهمت به امام زمان(عج) است.
الف: تاكنون هيچ كس، حتي صوفيه چنين ادعايي نكردهاند و تا براي اين موضوع مهم سندي ارائه داده نشود، چيزي جز تهمت به امام قائم غائبِ موعود نيست.
ب: موضوع بيعت ايماني است، اگر منظور از بيعت ايماني اقرار به امامت است كه احمد غزالي، ابوالقاسم گرگاني و نعمتالله كرماني سني بودهاند و لابد برخلاف عقيده خود اخذ بيعت ايماني ميكردهاند و اگر منظور توحيد و نبوت است كه نياز به بيعت ندارد چراكه قبول مسلماني، تمام اين مراتب را دارا ميباشد.
ج: اگر اين ادعا جهت مشروعيت دادن به بيعت است كه حضرات مراجع عظام تقليد، ادعاي تشيع جنيد بغدادي و نيابت خاصه او را رد كردهاند. نتيجه اينكه با توجه به عبور رؤساي فرقه گنابادي از خطوط قرمز اسلام، اگر بر فرض محال فرقه مزبور مشروعيت هم داشته باشد- كه ندارد- تصوف فرقهاي گنابادي مانند ساير فرقههاي صوفيه، يكي از بيراهههايي ميباشد كه بر اثر انحراف از صراط مستقيم قرآن شكل گرفته است؛ به همين دليل ادعاي نورعلي تابنده كه بيعت با خود را شرف دانسته، باطل اندر باطل است.