سواری با خودروی اسلامی/ از سپاه پیروز سؤال نمیکنند!
از سپاه پیروز سؤال نمیکنند!
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
1- «جیمز وولسی»، رئیساسبق سازمان اطلاعات آمریکا چند روز پیش میهمان شبکه تلویزیونی فاکس نیوز بود. وقتی خبرنگار از او پرسید، «آیا واشنگتن در امور داخلی و انتخابات سایر کشورها دخالت میکند؟» پاسخ شنید؛ «بله». سپس هردو بلند خندیدند. رئیسسازمان اطلاعات «بیل کلینتون» پس از چند قهقهه بلند ادامه داد، برای مداخله در امور داخلی کشورها دلایل بسیار خوبی دارند. سپس به نمونههایی از این مداخلات اشاره کرد و دلایلی هم نام برد مثل مقابله با دیکتاتوری و حمایت از دموکراسی و…! در همان روز خبری هم از چین مخابره شد با این مضمون: «حزب حاکم چین، با اعمال تغییراتی در قانون اساسی این کشور با طرح اولیه مادامالعمر کردن ریاستجمهوری موافقت کرده و این طرح برای دو دوره به صورت آزمایشی اجرا خواهد شد.» این یعنی آقای «شی جین پینگ» دستکم تا 10 سال دیگر رئیسجمهور چین باقی میماند. او از سال 2013 رئیس حزب حاکم و رئیسجمهور است.
فردای آن روز خبرنگاری از خانم «سارا هاکبی»، سخنگوی کاخ سفید نظرش را درباره این طرح جنجالی چینیها پرسید، «هاکبی» هم گفت که «این موضوع مسئله داخلی چین است و به ما ربطی ندارد.» و اینکه «بر این باورم این تصمیم از سوی دولت چین بهترین گزینه برای این کشور است.»(!) آمریکا چرا اینجا از چین سؤال نکرد و این کشور را به دیکتاتوری متهم نکرد؟
این واکنش یعنی، اگر کشوری مولفههای قدرت را داشته باشد، قلدری با مختصات آمریکا هم در برابرش ذلیل خواهد بود، حتی اگر دیکتاتورها در آن کشور حکومت کنند. اظهارات هاکبی به این معنی نیست که واشنگتن «نمیخواهد» در امور داخلی چین مداخله کند بلکه به این معنی است که، «نمیتواند» برای آزار رساندن به این کشور کاری کند و گرنه، لحظهای در تضعیف یا ضربه زدن به این قدرت تردید نمیکرد، آن هم نه به خاطر کمک به دموکراسی یا مقابله با دیکتاتوری، که به خاطر جایگاه برجسته چین و مقابله با به خطر افتادن هژمونیاش در دنیا؛ امروز دیکتاتورترین کشورها و مرتجعترین آنها، متحدین آمریکا هستند. نیستند؟!
برای رسیدن به این نقطه (نقطهای که آمریکا جرئت و توان رساندن گزند را نداشته باشد) بر خلاف تئوری بافیهای جریانهای واداده داخلی که القاء میکنند، راه رسیدن به اقتدار، دادن تک تک مولفههای قدرت از طریق نزدیکی به فلان کشور یا مثلا پیوستن به جریان تجارت آزاد نیست. بلکه باید ضمن پرورش روحیه خودباوری و دوری از تبلیغ روحیه اشرافیگری و تنپروری، همواره بر مولفههای قدرت افزود. توان هستهای یکی از مولفههای اصلی قدرت ما بود که به اسم «مانع نزدیکی کشور به قدرتهای بزرگ» کنار گذاشته شد. حالا به دنبال گرفتن توان موشکی با همان اسم هستند؛ اروپا و آمریکا هم اختلافی در این باره ندارند!
چین پیش از اینکه به این نقطه از توانمندی برسد، همواره از سوی کشورهای آلمان، فرانسه و آمریکا از ناحیه دموکراسی و حقوقبشر تحت فشار و تهدید بود. ماجرای دالاییلاما و استفاده از او علیه پکن مثال نزدیکی است. امروز که چین قدرتمند شده دالاییلاما کجاست؟! پکن میگوید برنامهریزی کرده تا چند سال آینده در صادرات «همه محصولات» رتبه اول را داشته و تبدیل به قدرت اول دنیا در حوزه نظامی و اقتصادی شود و این مسئله شاید، بزرگترین کابوس تئوریسینهای بزرگ آمریکایی است. اما چین چگونه به این نقطه رسید؟
2- شبکه «مستند» چندی پیش برنامهای داشت راجع به کشاورزی در چین. گوینده با یک مقدمه تاریخی اینطور آغاز کرد؛ «کشاورزان چینی به مائو شکایت آوردند که، پرستوها با حمله به محصولاتشان به آنها خسارت زیادی وارد میکنند. مائو دستور میدهد، همه پرستوها را از بین ببرند. در مدارس به دانشآموزان از بدیهای این پرنده گفته شده و از دانشآموزان میخواهند هر جا آنها را دیدند بکشند، لانههایشان را تخریب و تخمهایشان را از بین ببرند. همه جا از مضرات و خطرات این پرنده گفته میشد. همه مشغول پرستوکشی میشوند. هر کس لاشه پرستویی را برای ماموران دولتی میآورد، جایزه میگرفت. بعد از مدتی پرستوها به شدت کمیاب شدند، تقریبا از بین رفتند. با از بین رفتن این پرندهها، تعادل به هم خورد، حشرات زیاد شدند و به مزارع هجوم آوردند. خسارت سنگینتری به کشاورزان وارد شد. این بار کشاورزان به سم و سمپاشی متوسل شدند و به جنگ حشرات رفتند. زنبورها در کنار بسیاری از حشرات از بین رفتند. حالا چین زنبور ندارد(در کل کشور یا در برخی مناطق آن؛ تردید از نگارنده است).
کشاورزان چینی امروز گلها و شکوفههای برخی درختان را میچینند، گردهها و پرچمهای گل را با ظرافت خاصی جدا و فرآوری کرده، پس از بسته بندی به دیگر کشاورزان میفروشند. روی هر درخت، چند کشاورز را میبینی که با دقت و حوصله، مشغول گردهافشانی است! کشاورزان چینی کار زنبورها را هم میکنند! راز موفقیت این کشور در این روحیه نهفته است. سختکوشی، شکستناپذیری و دوری از اشرافیگری. روحیه برخی مدیران کشور ما اینگونه است که میگویند، جز در پخت آبگوشت بزباش و قرمهسبزی هیچ برتری نداریم!
3- کشورهایی مثل چین، ژاپن و کره جنوبی جایگاه اقتصادی خود را بیش از هر چیزی مدیون چنین روحیهای هستند تا تجارت آزاد یا نزدیکی و دوری از فلان کشور. توجه به ظرفیتهای داخلی، تربیت نیروی انسانی متعهد(نه واداده) و سبک زندگی خاص، یک شعار که عملیاتی نمیشود نیست، یک واقعیت مهم است که برخی مدیران آن را جدی نمیگیرند. پروفسور هاجون چنگ، استاد کرهای اقتصاد دانشگاه کمبریج، مشاور پیشین بانک جهانی و بانک توسعه آسیا و مولف ۱۴ کتاب، در کتاب «نیکوکاران تبهکار» راز پیشرفت کرهجنوبی را فاش میکند. به گفته این استاد برجسته جهانی، دلیل جایگاه اقتصادی امروز کره جنوبی و بسیاری از کشورهای دیگر دقیقا عکس چیزی است که امروز تبلیغ میکنند!
از نگاه پروفسور «هاجون چنگ»، «آنچه کره دهههای گذشته انجام داد، این بود که با استفاده از اشکال مختلف حمایتهای دولتی و یارانهای و با انتخاب دولت در مشاوره با بخش خصوصی، صنایع معین جدیدی را ایجاد کرد تا زمانی که آنقدر «رشد» کنند که بتوانند در برابر رقابت بینالمللی دوام آورند. دولت، مالک تمامی بانکها بود پس میتوانست خون لازم برای ادامه حیات بنگاههای اقتصادی (یعنی پول و اعتبار) را در رگهایشان جاری کند. بنگاههای دولتی مستقیما بعضی از پروژههای بزرگ را در اختیار گرفتند. (مثل شرکت تولید فولاد POSCO) … اگر بنگاههای بخش خصوصی خوب کار میکردند، چه بهتر؛ ولی اگر در حیطههای پراهمیت سرمایهگذاری نمیکردند، دولت در ایجاد بنگاههای دولتی هیچ تردیدی از خود نشان نمیداد؛ و اگر برخی بنگاههای بخش خصوصی دچار سوءمدیریت میشد، دولت اغلب اختیارشان را در دست میگرفت، بازسازی میکرد و معمولا ولی نه همیشه، آنها را میفروخت… دولت روی ارز کمیاب کنترل مطلق داشت! (تخلف از کنترلهای ارزی میتوانست مجازات مرگ را در پی داشته باشد). این کنترل مطلق دولتی بر منابع ارزی این اطمینان خاطر را فراهم میآورد که ارزی که سخت به دست آمده بود در راه واردات ماشینآلات بسیار ضروری و نهادههای صنعتی بسیار مهم صرف شود.(نه واردات کود انسانی!) دولت کره بر سرمایهگذاری خارجی نیز کنترل شدیدی اعمال میکرد! و مطابق با برنامه توسعه ملی، در حالی که در بعضی بخشها از سرمایهگذاری خارجی با آغوش باز استقبال میکرد، در بخشهای دیگر در را کاملا روی آن میبست.
به عقیده هاجون چنگ آنچه این تصور عمومی، اما غلط، را ایجاد کرده که اقتصاد کره بر تجارت خارجی آزاد مبتنی است موفقیت کره در امر صادرات بوده است و همانطور که ژاپن و چین نیز نشان دادهاند، موفقیت در صادرات نیازمند تجارت خارجی آزاد نیست!
چنگ در نهایت نتیجه میگیرد که: «مورد کره، موردی استثنایی نیست و عملا تمام کشورهای توسعهیافته امروز، از جمله بریتانیا و ایالات متحده، یعنی کشورهایی که زادگاه بازار آزاد و تجارت خارجی آزاد پنداشته میشوند، بر اساس سیاستهایی ثروتمند شدهاند که با اقتصاد نولیبرالی در تضاد است.»
4- چین امروز تقریبا همه این مولفهها را دارد یا طی چند سال آینده آن را خواهد داشت. برمیگردیم به سؤال ابتدای این نوشتار. چرا آمریکا از چین درباره چرایی مادامالعمر کردن ریاستجمهوری سؤال نکرد؟ اسکندر میگوید، از سپاه پیروز سؤال نمیکنند!
بن سلمان و استراتژی کودتا در کودتا
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
چندی پیش رابین رایت در تحلیلی برای نشریه نیویورکر از بازی “تاج و تخت” در عربستان سعودی نوشت و با طرح یک “دو گانه تداوم یا تغییر” برای آینده سیاسی ریاض تاکید کرد: ” در جهان شکننده سیاست های خاورمیانه ای، محمد بن سلمان یا به عنوان جوان اصلاح طلبی دیده می شود که استبدادی ترین جامعه جهان را تغییر خواهد داد یا شاهزاده کوچک بی پروا و بی تجربه ای که رسیدن سریع او به قدرت می تواند عربستان سعودی را بی ثبات کند”. با این حال هر روز که می گذرد گمانه دوم از این “دوگانه”، احتمال وقوع بیشتری می یابد. بر اساس گزارش های منتشر شده شامگاه دوشنبه ملک سلمان شاه عربستان با صدور فرمانی تعداد زیادی از فرماندهان ارشد ارتش این کشور را از کار برکنار و چهره های دیگری را به جای آن ها منصوب کرد.
شبکه “العربیه”، وابسته به پادشاهی سعودی نوشته است: ارتشبد “عبدالرحمن بن صالح البنیان”، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح برکنار شده و جای او را “فیاض بن حامد الرویلی” گرفته است. فیاض الرویلی از درجه سپهبدی به ارتشبدی ارتقا یافته است. این تغییرات شامل فرماندهان نیروی هوایی و نیروی زمینی ارتش عربستان نیز شده است. “ترکی بن بندر بن عبدالعزیز”، به فرماندهی نیروی هوایی و “فهد بن عبدا… المطیر”، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شدهاند. “جارا… بن محمد العلویی” نیز با ارتقا به درجه سپهبدی، فرمانده نیروهای موشکهای استراتژیک شده است. منابع رسمی سعودی مدعی هستند که این تغییرات در چارچوب “سند تحول در وزارت دفاع” عربستان ایجاد شده است. العربیه نوشته است: «پادشاه سعودی با سند تحول در وزارت دفاع این کشور که شامل چشماندازها و استراتژیهای مربوط به این موضوع بود، موافقت کرد.»اما تغییرات اخیر تنها محدود به ارتش سعودی نبوده است، در عزل ونصب های سلمان تعدادی از مقام های سیاسی نیز جابه جا وعزل شده اند و به جای عزل شدگان، به تعدادی از نزدیکان شاهزادگانی که به اتهام فساد بازداشت شده بودند مانند ترکی بن طلال برادر ولید بن طلال سرمایه دار بزرگ سعودی، پست های سیاسی داده شده است.
پادشاه عربستان سعودی همچنین برای اولین بار یک زن را به معاونت وزارت کار منصوب کرده است. همچنین شهرداران چند شهر برکنار و چهره های جدیدی جایگزین آن ها شده اند. رسانه های سعودی می گویند، پادشاه عربستان در ادامه روند اصلاحات ساختاری خود، مقامات جوان تری را به ویژه در عرصه های امنیتی و اقتصادی منصوب کرده است.با این حال، در میان تحلیل گران سیاسی کمتر کسی است که روایت رسمی ریاض را از این خانه تکانی گسترده در میان نیروهای نظامی و سیاسی عربستان باور کرده باشد. درباره چرایی تغییرات اخیر به ویژه در حوزه نظامی دو سناریوی محتمل قابل طرح است که در ادامه به آن ها می پردازیم.
تلاش برای خروج آبرومندانه از بحران یمن
آن چه بر همگان روشن است، این واقعیت است که در شرایطی که پادشاه فرتوت سعودی از زوال عقل رنج می برد، مهندسی های اخیر با فرمان محمدبن سلمان ولیعهد عربستان و تنها با نام سلمان انجام می شود. اما این تغییرات در شرایط زمانی رخ داده است که تهاجم نظامی عربستان به یمن اندک اندک وارد چهارمین سال خواهد شد و طی این مدت، محمدبن سلمان که فرماندهی این تهاجم را برعهده داشته است به هیچ یک از اهداف خود دست نیافته و کشورهایی هم که در ابتدای جنگ با سعودی ها ائتلاف کرده بودند، یکی یکی از این ائتلاف جدا شده اند. به عنوان نمونه می شود به ناراحتی گسترده اماراتی ها در جنگ یمن اشاره کرد که بیشترین تلفات را در تهاجم به این کشور فقیر و کوچک متحمل شده اند.
اکنون سعودی ها چشم انداز روشنی از ادامه جنگ ندارند ومعلوم نیست تا کجا این شرایط را تحمل خواهند کرد. این نگون بختی در میان نظامیان سعودی سبب شده است تا به تازگی ریاض دست به دامان پاکستان شود و تعدادی از نیروهای پاکستانی برای آموزش ارتش عربستان عازم این کشور شوند. به اذعان بی بی سی، “حمله سعودی ها به یمن تا امروز ناکام مانده است. هزینه این جنگ برای یمن یک فاجعه انسانی بوده و همزمان صندوق های عربستان را در دوره ریاضت خالی کرده است.” در چنین شرایطی به نظر می رسد تغییرات نظامی می تواند در چارچوب انداختن مسئولیت شکست در تهاجم نظامی از دوش محمدبن سلمان به فرماندهان نظامی باشد که عزل شده اند تا وجهه محمدبن سلمان که در حال تحکیم جایگاه خود برای جانشینی پدرش است تخریب نشود.
مهره چینی برای پادشاهی
از سوی دیگر به نظر می رسد پاک سازی های اخیر در چارچوب بازی قدرت در داخل نظام قبیله ای عربستان قابل بررسی است. بن سلمان ولیعهد جوان سعودی که سودای یک پادشاهی طولانی مدت را در سر می پروراند، بیش از هر کس دیگری از مخالفت های داخل دربار و خارج آن با جاه طلبی هایش خبر دارد. او به خوبی می داند که مسیر تحقق رویاهایش پر است از موانع ریز و درشت و باید برای رسیدن به هدف مسیر را هموار سازد. بنابر این پس از پاک سازی شاهزادگان سعودی به اتهام فساد مالی، اکنون نوبت به ارتش رسیده تا شرایط برای جانشینی محمدبن سلمان مهیا شود. از همین رو رویترز می نویسد:”به نظر می رسد این برکناری به تصمیمات اخیر محمد بن سلمان ولیعهد عربستان بی ربط نباشد. اواخر سال گذشته میلادی، در قالب عملیات ولیعهد محمد بن سلمان برای مبارزه با فساد و سوءاستفاده از قدرت، ده ها شاهزاده، وزیر و میلیاردر عربستانی بازداشت شدند.”پیشتر روزنامه وال استریت ژورنال در ماه نوامبر خبرداده بود که تعدادی از نظامیان بلندپایه عربستان نیز بازداشت شده اند.
به گفته «علی مراد» روزنامهنگار لبنانی و تحلیل گر امور عربستان، دستورهای جدید شاه عربستان نشان میدهد که محمد بن سلمان (ولیعهد-وزیر دفاع) در حال بازچینش مهرههای خود در وزارت دفاع است زیرا خطری احساس کرده است.ولیعهد جوان می داند که در یک نظام قبیله ای، اعتماد بیش از هر مولفه دیگری ماهیت پیوندهای قدرت را شکل می دهد. او برای کسب اعتماد کارگزاران نظام سعودی، نیازمند یک لایهبرداری در سه نهاد قدرت اصلی کشور یعنی نهاد اقتصاد، نهاد امنیت و نهاد مذهب، است. این اقدام در دو نهاد اقتصاد و امنیت رخ داده و البته تبعاتی هم داشته است، احتمالا گام بعدی مهره چینی در نهاد مذهبی خواهد بود، اقداماتی که می تواند کودتایی در زمان حال برای جلوگیری از یک کودتا در زمان آینده علیه بن سلمان تعبیر شود.
اهمیت راهبردی پاکسازی غوطهشرقی
حسن حنیف در وطن امروز نوشت:
نخستین روز از دهه سوم ماه آگوست سال 2013 خبری مبنی بر حمله شیمیایی در منطقه «غوطه دمشق» در صدر اخبار رسانههای جهان قرار گرفت؛ حملهای که به اعتقاد مراکز حقوقبشر «بزرگترین حمله شیمیایی بعد از فاجعه حلبچه» بود. طی این فاجعه شیمیایی صدها تن از ساکنان غیرنظامی منطقه غوطه کشته و تعداد قابلتوجهی مجروح شدند.
در حالی که افزایش تبلیغات رسانهای درباره فاجعه شیمیایی در غوطه در دستور کار رسانههای غربی قرار گرفته بود، همزمان تصاویر متعددی از ستونکشی زرهی و رژه یگانهای مسلحی با عناوین «جیشالاسلام»، «احرارالشام» و «القاعده» در فضای مجازی دست به دست منتقل میشد.
سخنرانی «زهران علوش» سرکرده گروهک جیشالاسلام و افسر سرویس سعودی در کنار عناصر همتراز وی در سایر گروههای تروریستی مستقر در غوطه خبر از جنگی تمامعیار علیه دولت قانونی دمشق و نیروهای مقاومت میداد. این در شرایطی بود که ایالات متحده و متحدان واشنگتن در منطقه به همراه ناتو، دولت سوریه را عامل این فاجعه شیمیایی دانسته و به دنبال افزایش فشار سیاسی- نظامی بر دمشق بودند.
اما در مقابل اقدامات غرب، مسکو و جمهوری اسلامی ایران نظر دیگری داشته و فاجعه شیمیایی در غوطه را متوجه گروههای تروریستی دانستند. اما حالا با گذشت 5 سال از فاجعه شیمیایی غوطه و بحران تروریسم تکفیری در منطقه غرب آسیا بار دیگر نام این منطقه در صدر اخبار رسانههای منطقهای و فرامنطقهای قرار گرفته و غوطه به کانون توجه دولتهای مختلف در عرصه بینالمللی تبدیل شده است.
برای روشن شدن ابعاد گوناگون این مسأله باید ویژگی منطقه غوطه و وضعیت سیاسی- میدانی سوریه را مورد بررسی قرار داد تا شاید بتوان بخشی از ناگفتهها و سوالات مخاطبان درباره موضعگیری دولتهای گوناگون و برخی سیاسیون را پاسخ داد.
غوطه اهرم فشار بر دمشق
اواخر سال 2010 و در ماههای ابتدایی سال 2011 میلادی، درست در روزهایی که اخبار مربوط به بهار عربی و انتقال آن همچون ویروسی فراگیر در کشورهای عربی به موضوع روز رسانههای مختلف مبدل شده بود، جرقههای بحران در مناطق ریف دمشق زده شد.
جرقههایی که نهتنها بسترساز یک جنگ مسلحانه تمامعیار در سوریه بود، بلکه نمایانگر آغاز یک بحران تروریستی در منطقه غرب آسیا و تهدیدی جدی برای اغلب کشورهای جهان به شمار میرفت.
در این بین تصاویر متعددی از حضور عناصر مسلح غیرسوری که به گفته سرویس اطلاعاتی روسیه (FSB) از 49 ملیت مختلف خود را به شام رسانده بودند، در حال انتشار بود.
غوطه و شهر دوما مرکز اصلی تجمع و آغاز جنگی تمام عیار علیه دولت قانونی دمشق و ملت سوریه و حتی جامعه بینالملل شد. همان منطقهای که از آن یگانهای تروریستی متعدد و مختلفی به مناطق گوناگون در داخل سوریه و سایر کشورهای جهان با هدف اجرای عملیات تروریستی و… اعزام شدند.
دلایل اهمیت غوطه
بعد از گذشت 7سال از بحران تروریسم تکفیری در سوریه و مناطق غرب آسیا اگر نگاهی گذرا به وضعیت میدانی در سوریه داشته باشیم میتوان متوجه تغییر آمایش زمینی و حضور سرزمینی گروههای تروریستی شد.
شرایط امروز بر خلاف چند سال قبل تغییر کرده و بخشهای مختلفی از سوریه از اشغال تروریستهای تکفیری خارج شده است اما هنوز بخشهایی از سوریه در اشغال سازمانهای تروریستی قرار دارد که این مسأله خود دلیلی بر اهمیت غوطه است.
سازمان رزم تروریسم تکفیری برای منطقه غوطه به دلیل اشراف بر پایتخت این کشور اهمیت ویژهای قائل است. در هر منطقهای از سوریه که ارتش و نیروهای مقاومت با اجرای عملیاتی دستاورد قابلتوجهی داشتهاند یا پیشروی آنها ادامه دارد، تروریستها با استفاده از اهرم غوطه به دنبال ایجاد شوک در اقدامات ارتش و مقاومت برمیآیند. این بدان معنی است که با افزایش فشار در مناطق اشغالی، تروریستها دمشق و مناطق غیرنظامی را هدف قرار میدهند تا در نهایت ارتش و مقاومت عملیات و اقدام خود را متوقف کنند.
مسأله دیگر اشراف این منطقه بر جاده مواصلاتی و بزرگراه حمص- دمشق است. سازمان رزم تروریستهای مستقر در این منطقه از نخستین روزهای جنگ با اجرای آتش، راههای مواصلاتی دمشق به استانهای شمالی را غیرقابل عبور و ناامن کردند تا در نهایت بتوانند از انتقال نیرو، تجهیزات، دارو و غذا به سایر مناطق درگیری جلوگیری کنند.
گروههای تروریستی مستقر در غوطه را میتوان در 3 گروه جیشالاسلام، احرارالشام و القاعده(شاخه سوریه) تقسیم کرد. در واقع سعودیها با تغذیه جیشالاسلام و اعزام علوش به سوریه منطقه غوطه را به عنوان یک منطقه استراتژیک انتخاب کرده و مرکز فعالیت تشکیلاتی این گروه تروریستی را در ریف دمشق قرار دادند.
در کنار سرویس سعودی، «میت» ترکیه با سازماندهی احرارالشام به دنبال تامین منافع و اهداف خود بوده و این سرویس به دلایل مذکور بخشی از غوطه را به عنوان محل استقرار خود انتخاب کرده است. در کنار آنها حضور بخشی از سازمان رزم القاعده به عنوان تشکیلات تروریستی سوم در این منطقه خودنمایی میکند. حامیان القاعده در 17 سال گذشته در بخشهای مختلف مشخص شدهاند اما موضوعی که بیش از هر چیز مورد اهمیت است ارتباط آژانس اطلاعات مرکزی ایالات متحده با این سازمان تروریستی است.
اگر به گروههای تروریستی مستقر در غوطه و حامیان خارجی آنها دقت کنیم میتوان به دلایل جنجال رسانهای و سیاسی چند روز اخیر برخی کشورها درباره غوطه پی برد.
اصرار به آتشبس و احیای تروریسم تکفیری
یکی از مهمترین اهداف ایجاد این بحران در منطقه غرب آسیا تغییر غیرقانونی نظام قانونی سوریه و ضربات غیر قابل جبران به مقاومت بوده است.
در واقع میتوان یکی از مهمترین اهداف در راهبرد مثلث عبری- عربی- غربی در ایجاد چنین جنگی در منطقه را تامین امنیت رژیم صهیونیستی و افزایش ضریب امنیت پیرامونی تلآویو عنوان کرد.
تروریستهای تکفیری با از دست دادن مساحت زیادی در سوریه در آستانه نابودی کامل در این کشور قرار دارند و غوطه جزو آخرین پایگاههای تکفیریها در سوریه به شمار میرود. از سوی دیگر حامیان خارجی آنها نیز بخوبی مطلعند آزادسازی غوطه که پاکسازی مناطق گستردهای را در ریف دمشق به دنبال خواهد داشت، میتواند زمینهساز پاکسازی سایر مناطق جنوبی سوریه باشد. به همین دلیل طرح آتشبس و ایجاد مناطق کاهش تنش در سوریه به عنوان یکی از راههای مداخله و جلوگیری از عملیات ارتش و مقاومت در دستور کار آنها قرار گرفته است.
این در حالی است که دولت سوریه به دلیل قرار گرفتن در موضع برتر هیچگونه شروطی را برای آتشبس در غوطه درباره تروریستها نپذیرفت و روسیه متعاقبا آتشبسی را قبول کرده است که فاقد دربرگیری سازمان رزم تروریسم تکفیری در غوطه شود.
اما در اینجا چند سوال درباره برخی موضعگیریها از سوی برخی سیاسیون در داخل ایران مطرح است که غیرعادی به نظر میآید.
اینکه گفته شده عملیات در غوطه باعث نقض حقوق بشر در این منطقه و کشته شدن غیرنظامیان شده است جای بسی تامل دارد. آن دسته از سیاسیونی که این قبیل اظهار نظرها را به شکل علنی دنبال میکنند، یا از وضعیت منطقه غوطه بیخبرند یا اینکه این اقدامات هدفمند و با سیاستی خاص دنبال میشود.
باید به آن دسته از سیاسیونی که نگران غوطه و ساکنان غیر نظامی آن هستند یادآوری کرد طی سالهای گذشته و در ادامه درگیریهای موجود در این منطقه شاهد مهاجرت گسترده ساکنان غیرنظامی و مردم بومی بودهایم و بنا به گفته منابع متعدد در حال حاضر جمعیت منطقه غوطه در حدود ۲۰۰ هزار نفر است که بخش قابل توجه آن را نیز تروریستهای مستقر در منطقه و خانوادههای آنها تشکیل میدهند.
از طرفی باید گفت کسانی که در غوطه نسلکشی کردند و هزارن نفر را به دامان مرگ کشاندند همان سازمانهای تروریستی بودند که از سوی حامیان خارجی خود با سلاحهای شیمیایی تغذیه شدند و امروز کسانی که با پروپاگاندای رسانهای به دنبال ایجاد تنش و جنجال درباره غوطه و اقدامات ارتش سوریه و نیروهای مقاومت هستند، همان دلالان سلاحهای کشتار جمعی هستند که فرشته مرگ را بر غوطه و سایر مناطق سوریه نازل کردند.
اما چگونه میشود کسانی که امروز در داخل ایران نگران نقض حقوقبشر درباره غوطه هستند در روزهایی که تروریستهای جیشالاسلام به دستور سرویس سعودی و با هدف ایجاد رعب و وحشت بیش از 130 خانواده حاضر در غوطه را که از ادیان مختلف بودند به قتل رساندند، ابراز نگرانی نکردند؟
ایجاد آتشبس از سوی غرب و متحدان عربی واشنگتن تنها با هدف احیای سازمان رزم تکفیریها و جلوگیری از پیشروی ارتش و مقاومت در سوریه بوده است. مسألهای که اجرای آن چندی قبل در خانطومان برای مقاومت حادثهای تلخ آفرید و در ایامی که تروریستها در مناطق جنوب غرب حلب شکستهای پی در پی را تجربه میکردند، حامیان خارجی آنها با دخالت و آتشبس در این مناطق در اقدامی آنها را احیا کرده و به دلیل اینکه همه گروهها جز القاعده و داعش شامل آتشبس بودند، با پرچم سایر گروهها نیروهای القاعده را منتقل کرده و در نهایت حادثه خانطومان را رقم زدند.
چگونه میشود برخی سیاسیون داخل همان مواضعی را اتخاذ کنند که شبکه برانداز در خارج از ایران و دولتهای حامی تروریسم در سوریه اتخاذ میکنند؟
باید متذکر شد تروریسم تکفیری در سوریه به دلیل از دست دادن مساحت زیادی از مناطق تحت اشغال در آستانه نابودی کامل در حوزه فعالیت و حیات آشکار قرار دارد. درباره برخی اظهار نظرها درباره کودکان در غوطه هم باید اشاره کرد به گزارش ناظران حقوق بشر در سوریه، اغلب کودکان بالای 10 سال در غوطه از سوی تروریستها برای فعالیت در کارگاههای نظامی به کارگیری شدهاند.
در پایان باید اشاره داشت آتشبس 30 روزه هم مطمئنا نمیتواند وضعیت تروریسم تکفیری در سوریه را تغییر دهد و ارتش سوریه و نیروهای مقاومت در زمانی نه چندان طولانی مناطق ریف دمشق را نیز پاکسازی میکنند و این پیشروی و پاکسازیها تا مرزهای جنوبی سوریه ادامه پیدا میکند.
سواری با خودروی اسلامی
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
آقای روحانی رئیسجمهور برای دومین بار طی چند ماه اخیر در سخنان خود تلویحاً به مسئله اسلامی سازی علوم پرداخته و مطابق نقل رسانهها، در سخنرانی خود در اختتامیه جشنواره خوارزمی گفت: «قطعاً علم اسلامی و غیراسلامی شبیه همدیگر است و تفاوتی میان آنها وجود ندارد، بلکه اهداف فرق دارد. » جالب اینجاست که او برای اثبات این ادعا مثال «خودرو را زد» و چنین افزود: «ما نمیتوانیم بگوییم فلان خودرو اسلامی است و آن یکی نیست. اینکه شما یک قرآن در داشبورد خودرو بگذارید که خودروی اسلامی نمیشود. »
شاید در نگاه اول مثالی که آقای روحانی بر زبان میآورد، این سؤال را بر ذهن مخاطب میآورد که چه کسانی به دنبال پدیدههایی از قبیل «خودروی اسلامی» هستند و نکند واقعاً چنین ایدهها و طرحهایی در برخی افراد و نهادهای مؤثر کشور وجود دارد که آقای رئیسجمهور، غلط بودن آن را تذکر میدهد.
اما کمی که دیگر قرائن را بررسی میکنیم روشن میگردد که نه مسئله چیز دیگری است و خودروی اسلامی تنها مثالی برای نفی ایده دیگری است.
به یک ماه و نیم پیش برمیگردیم که رئیسجمهور در اختتامیه نهمین دوره جشنواره بینالمللی فارابی جملاتی شبیه به همین مضمون را در قالبی دیگر بیان داشته بود: «علوم انسانی باید جامعه را هدایت کند و این در حالی است که ما تصور میکنیم، چند نفر در یک اتاق باید علوم انسانی را هدایت کنند درحالیکه علوم انسانی هدایتگر جامعه است… تحول در علوم انسانی نیز با مهندسی ممکن نیست. علوم انسانی را نمیتوان مهندسی کرد، علوم انسانی با پول پیشرفت نمیکند و با سفارش متحول نمیشود. »
در کنار اینها، این روزها یکی از چهرههای علمی شناختهشده کشور که سالها مسندهای مهمی را در انقلاب فرهنگی و نهادهای مرتبط با آن داشته از به نتیجه رسیدن «علوم انسانی اسلامی» اعلام ناامیدی میکند و رسانههای حامی دولت اظهارات او را در کنار دیدگاههای اخیر رئیسجمهور پوشش میدهند.
پس روشن است که مسئله اصلی، «تحول در علوم انسانی» و «اسلامی سازی آن» است و خود آقای روحانی که تحصیلکرده علوم انسانی و اسلامی است، به نیکی میداند که مثالی همچون «خودرو» برای اسلامی سازی علوم کاملاً بیربط و در واقع یک مغالطه آشکار است.
بیتردید نقد و یا ناامیدی از «تحول» در علوم انسانی در فضای نظری و آزادفکری ایرادی نداشته و حتی به صواب نیز نزدیکتر است. اما طرح مکرر این ایده آن هم با چنین مغالطاتی توسط یک مقام اجرایی در جلسات مختلف دارای معنا و اثرات ویژهای است که نبایست از کنار آن بهآسانی گذشت.
نخستین سؤال از آقای رئیسجمهور این است که ایشان چه وقت به این نتیجه رسیدند که تحول و اسلامی سازی علوم انسانی ممکن نیست. تنها برای قضاوت دقیق مخاطبان، کافی است به چهار سال پیش برگردیم و به سخنان وی در آخرین جلسه شورای انقلاب فرهنگی در سال 1392 نگاهی بیندازیم که گفته است: «انقلاب ما انقلابی اسلامی است و باید با توجه به تأکید رهبر معظم انقلاب در خصوص اسلامی شدن علوم انسانی، در این مسیر گام برداریم. بیشتر مقالات علمی و تألیفات مطرح دانشمندان و اندیشمندان کشور در حوزه علوم تجربی و ریاضی بوده است. همسو با تحولات رخداده در حوزه علوم انسانی نسبت به تولید فکر و اندیشه تدوین کتب و تربیت استاد و دانشجو اقدامات مؤثری انجام دهیم. » اینکه ایشان قبلاً خود در جلسهای در یک اتاق (!) از لزوم تحول و اسلامی سازی علوم انسانی سخن میگوید و طی چهار سال اکنون خود منتقد این رویکرد میشود، جای سؤال بسیار دارد.
کتابی چندجلدی در بازار وجود دارد تحت عنوان «اندیشههای سیاسی اسلام» و روی جلد این کتابها نام نویسنده «دکترحسنروحانی» درج شده است. شاید لازم باشد از آقای دکترحسنروحانی نویسنده کتاب «اندیشههای سیاسی اسلام» درخواست شود تا ملاقاتی با آقای حسنروحانی رئیسجمهور داشته باشد و توضیح دهد که مثلاً چگونه ممکن است اندیشههای سیاسی اسلام با غرب فرق داشته باشد؟!
دومین سؤال این است که اگر بر فرض، آقای روحانی از رویکرد 40 سال اخیر خود عقبنشینی کرده و سیاست راهبردی انقلاباسلامی در حوزه علم انتقاد دارد، آیا طرح چنین ایدهای در یک سخنرانی رسانهای است یا محلی همچون صحن «شورای عالی انقلاب فرهنگی». البته میدانیم با وجود اندیشهوران مبرّزی که در این شورا عضویت دارند، طرح مغالطاتی همچون «خودروی اسلامی» به آسانی ممکن نیست!
سؤال پایانی اما مهمتر است. فرض کنیم طرح چنین ایدهای در فضای رسانهای بلااشکال بوده و مثالی همچون «خودروی اسلامی» مغالطه نباشد؛ آیا نباید پرسید در شرایطی که کشور از سوءمدیریتهای بزرگی رنج میبرد که پیامدهای آن بر گرده مردم محروم و مستضعف سنگینی میکند و نارضایتی عمیقی را نسبت به کارنامه اقتصادی مسئولان اجرایی سبب شده، آیا وظیفه رئیسجمهور نظریهپردازی در چنین موضوع تخصصی است؟ اگر واقعاً دلمشغولی این روز و شبهای آقای روحانی «امتناع» علوم انسانی اسلامی است تا حدی که در چند سخنرانی آنرا طرح میکند و رسانههای حامی وی ناامیدی فلان فیلسوفی که سالهاست بر سر سفره انقلاب فرهنگی نشسته است را در کنار این دلمشغولیهای رئیسجمهور «تیترِ یک» میکنند، پس چه کسی باید برای کوچک شدن روزبهروز سفره خانواده ایرانی، به تأخیر افتادن مکرر پرداخت حقوق کارگر ایرانی، بیکار ماندن جوان تحصیلکرده ایرانی، بر باد رفتن سرمایه هزاران خانوار ایرانی در مؤسسات بیاعتبار، شرمساری پدر ایرانی در مقابل خانوادهاش به جهت عدم تهیه معاش مناسب و رشد آسیبهای اجتماعی ناشی از مشکلات اقتصادی و معیشتی غصه بخورد؟
به نظر میرسد طرح چنین انگارههایی در فضای رسانهای البته کارکردهای خاصی نیز داشته باشد. «خودروی اسلامی» اگرچه وجود خارجی و بلکه موجودیت ذهنی نیز نداشته و ندارد اما ابزار خوبی برای موجسواری رسانهای و کمتر شنیده شدن صدای ناله مظلومان است. گویا تا مدتها افرادی در چنین خودروهایی در فضای رسانهای کشور سوار خواهند بود!
بازنگری در سیاست های آب
پرویز کردوانی در ایران نوشت:
این روزها همه جا سخن از آب و بحران بیآبی است. گویا همه فراموش کردهاند که از گذشته تاکنون این مدیران و مسئولان منابع آبی کشوربودهاند که با استفاده از سه تکنولوژی خارجی کشور را امروز در این وضعیت بحرانی قرار دادهاند. متأسفانه راهی هم که امروز برای مبارزه با کم آبی در پیش گرفته شده چندان صحیح نیست که نمونه اخیر آن طرح تعادل بخشی است چون فقط وضعیت را از آنچه هست بدتر میکنند.
تا سال 1327 ما در ایران هیچ مدیریت آبی نداشتیم و مردم خودشان آب را به شیوههای سنتی مدیریت و بهرهبرداری میکردند و مشکل آب هم وجود نداشت تا اینکه در این سال، بنگاه مستقل آبیاری تشکیل شد و چند سال بعد این بنگاه به وزارت آب و برق و سپس به وزارت نیرو تغییر نام یافت. تأسیس همین وزارتخانه آغاز ترویج تکنولوژیهای غربی بدون فرهنگسازی لازم در ایران بود. کشاورزان که از تکنولوژی خارجی برای حفر چاه و سدسازی و… خبر نداشتند، این مدیران وزارت نیرو بودند که این اطلاعات را داشتند و کشاورزان را به حفر چاههای عمیق و نیمه عمیق تشویق کردند وبه نوعی به مردم اجازه دادند بیهیچ محدودیتی هر چه میخواهند آب برداشت کنند.
حتی نمایندگان مجلس نیز در این غائله مداخله داشتند و برای اینکه در انتخابات رأی بیشتری جمع کنند امتیازات زیادی به مردم در حوزههای خود برای برداشت آب و حفر چاه و ساخت سدهای جدید دادند. به همین دلیل اکنون با بحرانی بزرگ به نام بحران آب مواجه هستیم که یک علتش همین چاههای عمیق و نیمه عمیق موتوری است که پیش از انقلاب شروع شد و هنوز هم ادامه دارد، هرچند در حال حاضر محدودیتها کمی بیشتر شده است. دلیل دیگر شرایط کنونی، سدسازیها و کانال کشیهای آب به سمت مزارع بود که همه اینها به نام توسعه و با بهانه پیشرفت و آبادانی صورت گرفت و دلیل سوم شیر و شیلنگ بود که به سمبل تمدن مردم ایران تبدیل شد .گویی آنهایی که با کاسه و کوزه آب میآوردند و از جارو به جای آب استفاده میکردند و حرمت آب را بیشتر نگه میداشتند مردمانی بیتمدن بودند که امروز در شهرها شیر و شیلنگ به صورت بیرویه آب را هدر میدهد بیآنکه کسی به مردم بگوید که این آب، همان آب کرخه و کارون و کرج و زاینده رود است حداقل در مصرف آن صرفهجویی کنید.
چاههای عمیق با گذشت زمان باعث خشک شدن قناتها شد و حتی این چاهها هم، اکنون خشک شدهاند. با ساخت سدها هم هر چه آب بود به شهرها آوردند و باز خود همین سدها هم کارایی شان را به دلیل پر شدن از گل و لای از دست دادهاند. از اوایل دهه 50 هم همزمان با ورود جیپ و مسلسل و پروژکتور، عدهای در دشتهای ایران راه افتادند و شبانه دستههای آهو را به صورت گلههای 20 تا 30 تایی به رگبار بستند و لاشههای شکارشان را روزها به میان مردم میآوردند تا به این کارشان افتخار هم بکنند. با همین ترفند دشتها و مراتع خالی از آهو و زمینهای کشاورزی جایگزین و چاه پشت چاه حفاری شد. در ارومیه 5 کارخانه قند ساختند و تا توانستند مردم را به کشت چغندر قند تشویق کردند. حالا میگویند دریاچه رو به نابودی است. باید چاهها را ببندیم! خب چه کسی این کارها را کرد. روستاییان که این چیزها را بلد نبودند شما مدیران آب و کشاورزی بودید که اینها را یاد مردم دادید.
در چنین اوضاعی فقط میتوانم بگویم 50 سال بعد آبی دیگر وجود ندارد. به اعتقاد من تنها راه برون رفت از بحران این است که سطح زیر کشت را متناسب با آبی که داریم کاهش دهیم و به عبارتی خودمان را به شرایط ایجاد شده وفق دهیم. اینکه میبینیم در همه کشورها از هر هکتار سطح زیر کشت گندم 10 تن محصول برداشت میشود و ما 2 تن برداشت میکنیم.
برویم ببینیم چرا؟ راه افزایش تولید افزایش سطح زیرکشت نیست، اگرچه کارگروهی هم با عنوان کارگروه سازش با کم آبی تشکیل شده اما من بعید میدانم با این رویه کار عملی خوبی هم صورت بگیرد. بهترین کار این است که گفتم، فرهنگسازی در بین مردم برای کاهش مصرف در بخش شهری و کاهش سطح زیر کشت و جلوگیری از ساخت کارخانجات جدید که نیاز به آب فراوان دارند.
اصلاحطلبان با روحانی چه کنند؟
صادق زیباکلام در شرق نوشت:
هرقدر وصلت اصلاحطلبان با دکتر روحانی در دولت نخستش پیوند موفقی بود، وصال آنان در دولت دوم به نظر میرسد پیوند موفقی از آب درنیامده است، یا دستکم بخشی از اصلاحطلبان اینگونه تصور میکنند. همه چیز مانند دولت اول، خوب شروع شد؛ اصلاحطلبان با همه وجود به حمایت از روحانی در اردیبهشت برخاستند، حاصل هم موفقیتآمیز بود. به نظر میرسید همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود. برخی اصلاحطلبان باور داشتند ایبسا حضور آنان در دولت دوازدهم، ممکن است ابعاد گستردهتری نیز پیدا کند؛ اما عمر ماهعسل در دولت دوازدهم خیلی دوام نداشت.
تابستان به پایان نرسیده بود که خزان زودهنگام این رابطه از محافل خصوصی اصلاحطلبان به بیرون راه یافت. ظاهرا تماسها و مراوداتی که میان اصلاحطلبان و رئیسجمهوری وجود داشت، با سرعتی بیشتر از خشکشدن دریاچه ارومیه، رو به خشکی رفت. از یکسو رئیسجمهوری ترجیح داد دیگر کوچکترین کلامی درباره دوستی و رفاقت با اصلاحطلبان بر زبان نیاورد و به گونهای رفتار کرد که اساسا در کشور این جریان سیاسی نه وجود خارجی دارد، نه زمینه رأی بالای روحانی در انتخابات ریاستجمهوری امسال را فراهم کرده بودند. متقابلا برخی اصلاحطلبان نیز خیلی جدی سخن از زیرسؤالبردن احتمال هرگونه همکاری دیگر در آینده با رئیسجمهوری و جریان «اعتدال و توسعه» را به میان آوردند. گذر زمان این سردی را اگر نگوییم افزایش داد، دستکم هیچ علامتی از کاهش نیز در آن به وجود نیاورد. اما چرا چنین شد و پیوندی میان روحانی و اصلاحطلبان درنگرفت؟ بگذارید از اینجا شروع کنیم که شراکت روحانی فقط با اصلاحطلبان ترک برنداشت؛ بسیاری از جریانهای دیگری که برای مدد روحانی وارد فضای انتخابات شده بودند نیز مانند اصلاحطلبان دچار سرخوردگی شدند. سخنی به اغراق نرفته اگر گفته شود کسر درخور توجهی از ٢٤میلیوننفری که به دکتر روحانی رأی داده بودند، دچار تردید، اگر نگفته باشیم پشیمان از رفتن پای صندوق، شدند. به غلط یا درست، بسیاری تصور میکردند و میکنند تغییری آشکار میان روحانی قبل و بعد از انتخابات اردیبهشت به چشم میخورد.
بسیاری ترجیح دادند در حافظه خود روحانی ٩٢-٩٦ را به خاطر بسپارند تا روحانی جدید را. هدف نگارنده در این یادداشت، بررسی صحت و سقم اینکه آیا واقعا تغییری در نامزد اجماعی اصلاحطلبان و میانهروها به وجود آمده یا مرحله بعدی آن نیست یا اینکه اگر واقعا تغییری اتفاق افتاده، اسباب و علل آن کدام موارد است؛ بلکه هدف یادداشت، بیشتر پرداختن به موضعگیری یا واکنش اصلاحطلبان در قبال روحانی دولت دوازدهم است. «چه باید کرد»؛ اصلاحطلبان در مقابل روحانی جدید را میتوان به سه دسته تقسیم کرد…
…اصلاحطلبان رادیکال که معتقد هستند دلیلی وجود ندارد تا همچنان به همکاری با روحانی ادامه دهند. تا به همینجا نیز اصلاحطلبان به واسطه دعوت مردم به شرکت در انتخاباتهای اخیر و رأیدادن به روحانی، به اندازه کافی از اعتبار اجتماعی خود خرج کردهاند.
از دید این طیف از اصلاحطلبان، وقتی خود رئیسجمهور چندان به فکر کاهش محبوبیت نیست، چرا این جریان سیاسی باید کاسه داغتر از آش شده و بیشتر از این از سرمایه خود مایه بگذارد؟ این گروه خواهان فاصلهگرفتن از روحانی هستند. طیف دوم، سیاست صبر و انتظار را در پیش گرفتهاند به امید آنکه شاید شرایط بهبود یابد و در رفتار و موضعگیریهای رئیسجمهور تغییری به وجود آید. گروه دوم استدلال میکنند مراوده و نزدیکی علنی این جریان با روحانی، باید به حداقل کاهش یابد تا زوال محبوبیت روحانی و احساس سرخوردگی از وی، آسیب کمتری به اصلاحطلبان وارد کند. به عبارت دیگر، این دسته از فعالان سیاسی برخلاف گروه اول که خواهان جدایی است، بیشتر ترجیح میدهند وارد «فاصله معنادار» با روحانی شوند.
میرسیم به طیف سوم؛ گروهی که برخلاف دو گروه دیگر که قائل به جدایی از روحانی بوده و استدلال میکنند تجربه ائتلاف با جریان میانه غیراصولگرا تجربه موفقی از آب درنیامده است و نباید این تجربه را در انتخابات مجلس در اسفند ٩٨ و ریاستجمهوری در ١٤٠٠ تکرار کنیم، گروه سوم معتقدند شرایط سیاسی ایران و ساختار و ترکیب قدرت در کشور، بسیار پیچیده شده است. پس ممکن است پیوند با روحانی وصلت فرخندهای از آب درنیامده باشد؛ اما واقعیت تلخ آن است که در شرایط فعلی ساختار سیاسی و اجتماعی کشور، گزینه دیگری بهجز ائتلاف و همکاری با طیف معتدل کشور وجود ندارد؛ خواه این ائتلاف در قالب همکاری با روحانی و طیف میانه باشد، خواه با اصولگرایان میانهرو به رهبری ناطقنوری و علی لاریجانی.
همکارینکردن اصلاحطلبان با دیگر جریانهای اعتدالی، باعث بهحاشیهرفتن همه این نیروها خواهد شد و لاجرم راه را برای پیروزی یک پوپولیست دیگر هموار خواهد کرد. سؤال درستی که اصلاحطلبان باید مطرح کنند، این نیست که آیا باید از روحانی جدا شوند و روی پای خود بایستند؛ بلکه سؤال درست این است که آیا جریان میانه و نماد آن که حسن روحانی است، با همه کاستیهای آن، به احمدینژاد و نوع پوپولیسمی که در تیر ٨٤ به قدرت رسید، ترجیح ندارد؟ واقعیت تلخی که اصلاحطلبان تندتر نمیخواهند بپذیرند، آن است که ساختار رسمی در ایران به گونهای درآمده که هیچ جریانی بهتنهایی نمیتواند پیشرفت و موفقیتی کسب کند. به بیان دیگر، با وجود محبوبیت و پایگاه اجتماعی گسترده اصلاحطلبان، این جریان سیاسی مانند دوران اصلاحات نمیتواند با تکیه به صندوق رأی، جلوی پیشروی تندروها و پوپولیستها را بگیرد. تنها گزینه موجود، شراکت اصلاحطلبان و میانهروهاست ولاغیر؛ برای جلوگیری از پوپولیسم در انتخابات مجلس و ریاستجمهوری آینده، ائتلاف میانهروهاست. میماند چه باید کرد با روحانی؟ نخست آنکه اصلاحطلبان باید صادقانه به مردم در برابر سهمی که در پیروزی روحانی داشتهاند، پاسخگو باشند. با جدایی از روحانی، این سهم از بین نمیرود، برعکس باید همه مسئولیتهایمان را در قبال انتخاب روحانی بپذیریم و بهعلاوه از آنچه کردیم – با توجه به باور درستبودن آن- دفاع کنیم.
اینکه در سطح جامعه یا فضای مجازی، موج عبور از روحانی به راه افتد و ما هم برای عقبنماندن به آن بپیوندیم، نه اخلاقی است، نه به سود منافع ملی و نه اصلاحطلبان. باید با پذیرش مسئولیت و دفاع از درستی حرکت در انتخابات ٩٢ و ٩٦، با تمام توان روحانی را نقد کرده و از او بخواهیم در راستای تحقق خواستهها و مطالبات ٢٤ میلیون رأیدهنده خود گام بردارد.
هرقدر فاصله از رئیسجمهور بیشتر شود، او هم متقابلا از برآوردن مطالبات فاصله بیشتری میگیرد. جدایی راهحل نیست؛ بلکه همراهی دشوار مشترک و پافشاری روی خواستههای ٢٩ اردیبهشت ٩٦ راهحل است. با رفتن به سمت آرمانگرایی صرف و پشتکردن به دولت روحانی، زمینه تکرار تجربه سال ٨٤ را فراهم نکنیم.
شاخصهای عدالت
در سرمقاله “صبح نو” آمده است:
عدالت در نسبت با معنویت و عقلانیت معنادار میشود و بدون در نظر گرفتن این رابطه، عدالت امری قشری، سطحی و خشن خواهد بود که نمونههایی از آن را در امروز و دیروز کشور شاهد هستیم. جریانی که با رهاکردن عقلانیت، صرفاً خود را متعهد به ایفای عدالت میداند و از ناحیه این جزیی- بخشی نگری صدمات گستردهای را به ایران وارد کرده و میکند؛ اما پیشرفت در عدالت موکول به شناسایی شاخصهایی است که آن را تداوم بخشیده و به پیش می راند.
معمولاً این ذهنیت وجود دارد که تحقق عدالت در مبارزه با فساد، آن هم از نوع اقتصادی و آن هم صرفاً در دستگاههای دولتی معنادار خواهد شد، حال آن که عدالت دارای ابعاد وسیعتری است. در این توسعه سطوح، شایسته سالاری در دیوان سالاری اداری نیز شاخصی برای عدالت ورزی است و ایجاد فرصتهای شغلی برابر، مساوات در دسترسی به منابع، برقراری تعادل میان هوش و توان فردی و پاداشهای اجتماعی، برخورداری از تمکن مادی و رفاه فردی، برابری در مقابل قانون و… معیارهای دیگر.
شاید فربه کردن این بخش از مفاهیم مرتبط با عدالت یکی از کارویژه های مهم نخبگان و رسانههاست تا بدین طریق، ذهنیت و تصور افکار عمومی را ارتقا داده و درک همسان و همترازی درباب این موضوع به وجود آورند. اینجاست که هم افزایی برای پیشرفت عدالت شکل میگیرد و با مشارکت مردمی، محوریت مردمسالاری دینی برای حل این معضل تأمین میشود.