نقشه عملیات 4 سال در جیب!/ تجربهای که آموخته نمیشود/ به تیتراژها دقت کنید!
نقشه عملیات 4 سال در جیب!
محمد صرفی در کیهان نوشت:
ابلاغیه سیاستهای کلی اقتصاد مقاومتی فردا وارد پنجمین سال خود میشود. هرچند توقع رسیدن به تمام اهداف این سند 24بندی طی چهار سال، شاید چندان منطقی نباشد اما مروری بر فعالیتهای انجام شده در این حوزه طی چهار سال گذشته و مقایسه آن با چشمانداز سند، از سوی هر ناظر منصف و مطلعی، کارنامه مثبت و قابل قبولی را در این زمینه ارائه نمیکند. البته گزارشها و آمارهای اداری مانند همیشه دهان پر کن و درخشان است اما این آمار و ارقام با واقعیتهای اقتصادی کشور و آنچه مردم لمس و با آن زندگی میکنند، فاصلهای قابل توجه دارد.
قریب به اتفاق محتوای بندهای این سند به گونهای است که سرنخ اصلی عملیاتی شدن آنها، به قوای سهگانه کشور – مخصوصاً دولت- بازمیگردد. واقعیت آن است که کشور از حدود یک دهه پیش درگیر یک جنگ اقتصادی تمامعیار است. جنگی که متاسفانه هنوز از سوی مسئولان کشور باور نشده است و درک صحیحی از ابعاد و گستره آن وجود ندارد. خوان زاراته دستیار رئیسجمهور و مشاور امنیت ملی در دولت جورج بوش که سالها در حوزه تحریم کار کرده است، در کتاب 530 صفحهای خود با عنوان «جنگ خزانهداری» (TREASURYS WAR) که سال 2013 منتشر شده، مینویسد؛ «زرادخانه آمریکا شامل هواپیماهای بدون سرنشین، موشکهای تام هاوک و چریکهایی با کت و شلوار خاکستری است. وظیفه این چریکها تبدیل ابزار مالی و اقتصادی (تحریم) به سلاحی قوی، علیه دشمنان آمریکاست.»
عوامل بسیاری در تعیین نتیجه هر جنگی میتوانند موثر باشند اما به نظر میرسد دو عامل نقش کلیدی دارند؛ فرماندهان و طرح عملیات. آمریکا در جنگ اقتصادی علیه جمهوری اسلامی ایران، فرماندهی عملیات جنگ را به چند جوان سپرد. دو تن از معروفترین این افراد آدام زوبین مشهور به سزار تحریمها و ریچارد نفیو معمار تحریمها هستند. نفیو اکنون در «مرکز سیاستگذاری جهانی انرژی» دانشگاه کلمبیا مشغول به کار است و حدود دو ماه پیش کتاب وی «هنر تحریمها» منتشر شد.
نفیو که در زمان مسئولیت چندان اهل آفتابی شدن در رسانهها نبود و از پشت پرده جنگ را پیش میبرد، اخیراً در مصاحبهای که با یکی از سایتهای ضدانقلاب فارسیزبان انجام داده، میگوید کار روی تشدید تحریمهای ایران را از حدود سال 2007 آغاز کرده و رئیسش به او میگوید؛ «گوش کن، این بازی، بازی طولانی است، بازی خیلی طولانی است، کار حتی شاید تا زمانی که تو از دولت خارج شده باشی هم تمام نشود، پس نگران کوتاهمدت نباش، فقط مطمئن باش از قافله عقب نمیمانیم.» نفیو در این مصاحبه به نکتهای بسیار مهم و قابل توجه هم اشاره میکند. مصاحبهکننده از وی میپرسد منظور وی از مفهوم «درد» در بحث تحریمها چیست و هدف این درد، مردم یا حاکمیت کشور تحت تحریم است؟ نفیو پاسخ میدهد؛ «بستگی به کشوری دارد که مورد تحریم واقع میشود و اینکه منافع مشخص آنچه است. اگر رژیم قذافی در لیبی را تحریم کنید اصلا نباید سراغ جمعیت رفت چون قذافی اهمیت خاصی به جمعیتش یا سطح دردشان نمیداد. در مورد کیم جونگ اون و کره شمالی هم همین است. در اینجا «درد» باید مشخصا نخبگان حاکمیت را هدف بگیرد تا آنها اوضاع را عوض کنند. در مورد روسیه هم همین است. به نظرم وقتی باید «درد» را در مورد جمعیتها به کار برد که حاکمیت پایگاهی مردمی داشته باشد و ایران از نظر من در این دسته است. بخشی از مشروعیت حکومت ایران این است که «شاه، بد بود، کلی کارهای بد علیه ما کرد و چون این کار را کرد به پا خاستیم، قدرت را گرفتیم و به مردم دادیم و حالا ما در خدمت مردمیم.» داستان ایران یا شاید بشود گفت اسطوره ایران این است… در ماجرای تحریمها باید تمرکز درد را جایی قرار میدادیم که تصمیمگیرندگان را قانع کند، در مورد ایران این از طریق ناراضی ساختن مردم از اوضاع بود.»
همین چند جمله از زبان معمار تحریمهای ایران، کلید فهم کل ماجراست؛ مردم! این مردم هستند که نتیجه این نبرد سهمگین را تعیین میکنند. مردمی که آمریکا از یک سو سهمگینترین جنگ اقتصادی تاریخ را بر آنان تحمیل میکند و از سوی دیگر هر روز با صدها و بلکه هزاران ابزار خوش آب و رنگ و آهنگ تبلیغاتی به آنان میگوید، دشمنپنداری آمریکا، توهم توطئه جمهوری اسلامی برای فریب شما و سرپوش گذاشتن بر ضعفهای خود است و کلید حل تمام مشکلات ارضی و سماوی شما و کشورتان در رابطه گرم و صمیمانه با ماست!
مردم با همه دردها و گلایههای بحق خود، هفته پیش در راهپیمایی تماشایی 22 بهمن بار دیگر ثابت کردند که پای ارزشها و آرمانهایی که 40 سال پیش برای برپایی آنها انقلاب کردند، استوار ایستادهاند. آنان قهرمانان این جنگ ناجوانمردانه اقتصادی هستند که علیرغم شدت آتش بیامان دشمن، حاضر به خالی کردن سنگر و سپردن میدان به دشمن نشدند. عملکرد مدیران و فرماندهان میدانی جبهه خودی در این جنگ چگونه است؟ قرائن و شواهدی که ناظران را به سوی پاسخ راهنمایی میکند، تا حدی نگرانکننده است. مدیری که در اوج جنگ ارزی، صرافی ثبت میکند مانند آن فرماندهی است که در میدان نبرد وقتی راه تدارکات زیر آتش دشمن است، به جای تدبیر برای چگونگی توزیع و مصرف آذوقه، خود اولین کسی است که به انبار حمله میبرد!
سیاستهای اقتصاد مقاومتی، حکم طرح اصلی عملیات را در این جنگ دارد. اتحاد اصل بدیهی در هر جبههای است و یکی از چالشهای جبهه خودی، درگیری میان فرماندهان میدانی است که به جای عمل بر اساس طرح عملیات، درگیر مناقشات و اختلافات گروهی و جناحی خود شده و از اصل جنگ و طرح عملیات غافل شوند. بیشک این درگیریها و اختلافات از چشم دشمن مترصد حمله، دور نمیماند. سهشنبه هفته گذشته «دنیل کوتز» رئیس جامعه اطلاعاتی آمریکا، گزارش سالانه نهاد خود را با موضوع تهدیدهای پیش روی آمریکا به کنگره ارائه کرد. بخش قابل توجهی از این گزارش 28 صفحهای درباره ایران است. کوتز در قسمتی از آن تاکید میکند؛ «سیاستمداران میانهرو و تندرو ایران در تلاش جهت اجرای چشمانداز خود برای آینده ایران، به شکلی فزاینده با یکدیگر درگیر خواهند شد. این رقابت، عامل کلیدی در مشخص کردن این مسئله خواهد بود که آیا ایران، رفتار خود را به نحوی که در راستای منافع ایالات متحده باشد، تغییر خواهد داد یا نه».
دشمن به خوبی میداند که پادزهر این تهاجم، اقتصاد مقاومتی است. پس باید علیه آن سمپاشی و ایجاد ناامیدی کرد. به آن برچسب اقتصاد ریاضتی زد و اقتصاد مقاومتی را مترادف با انزوا و عدم تعامل اقتصادی با دنیا جا زد. میان فرماندهان میدانی اختلافافکنی کرد و به شکلی موذیانه و مزورانه گروهی را تندرو و گروهی دیگر را میانهرو خواند و ادعای حمایت و همراهی با میانهروها کرد!
یکی از راهپیمایان خوشذوق 22 بهمن پلاکارد قابل تاملی بردست داشت؛ چهل سال است که مسئولین غربگرا میخواهند نظام را ساقط کنند اما مردم بابصیرت نمیگذارند! بهطور منطقی بعید است مسئولان محترمی که از انواع و اقسام مواهب مسئولیت برخوردارند عامدانه در صدد چنین کاری باشند، اما وقتی کشور در شرایط جنگی است و 4 سال است که نقشه عملیات در جیب فرماندهان میدانی خاک میخورد، نتیجه عملشان یا بهتر است بگوییم بیعملیشان همان است.
آمریکا گرفتار میان تناقضات خاورمیانه ای
امیر علی ابوالفتح در خراسان نوشت:
رکس تیلرسون ، وزیر امور خارجه آمریکا در حالی به منطقه خاورمیانه سفر کرده است که سیاست خارجی این کشور میان دیدگاه ها و مواضع متناقض متحدان منطقه ای واشنگتن گرفتار آمده است .
از یک سو وزیر امور خارجه آمریکا در تلاش است در جهت حفظ منافع سعودی ها ، تروریست ها و شورشیان را در سوریه مورد حمایت قرار دهد و از سوی دیگر ، تنش ها بر سر وضعیت شمال سوریه بر روابط آمریکا و ترکیه به عنوان دو عضو سازمان پیمان آتلانتیک شمالی – ناتو سایه افکنده است .
آن هم چند روز بعد از این که یک فروند هواپیمای رژیم صهیونیستی بر فراز سوریه سرنگون شد و واشنگتن برخلاف انتظار حامیان اسرائیل در آمریکا ، نتوانست موضع تندی اتخاذ کند .
هم اکنون، سوریه نقطه کانونی سردرگمی آمریکا در منطقه خاورمیانه به شمار می آید . بعد از حدود هفت سال و پرداخت هزینه های سنگین مالی و حیثیتی ، آمریکا ، سوریه را به دشمنان و رقبای منطقه ای و بین المللی خود واگذار کرده است . ارتش سوریه با کمک ایران ، روسیه و نیروهای حزب ا… لبنان توانست شهر به شهر ، مناطق تحت اشغال داعشی ها و شورشیان مورد حمایت واشنگتن را پس بگیرد و آمریکا را در موقعیت ضعف قرار دهد . اکنون نیز که دولت ترامپ در تلاش است ناکامی های گذشته را جبران کند ، نیروهای آمریکایی رو در روی نیروهای ترکیه ای قرار گرفته اند که حمایت واشنگتن از کردهای شمال سوریه را اقدامی علیه خود قلمداد می کنند .
در عین حال ، سفر منطقه ای تیلرسون چند روز بعد از سخنان دونالد ترامپ ، رئیس جمهوری آمریکا انجام گرفت که برای چندمین بار هزینه ۷ تریلیون دلاری دولت های پیشین آمریکا در منطقه غرب آسیا را بی حاصل توصیف کرده بود . از دید ترامپ و جریان ملی گرای اقتصادی آمریکا ، با این میزان پول می شد چندین بار زیرساخت های فرسوده آمریکا را بازسازی کرد و توان رقابتی تجاری این کشور در برابر رقبای اقتصادی را بهبود بخشید . با این حال ، همین رئیس جمهوری آمریکا که گذشتگان خود را به دلیل صرف 7 تریلیون دلار هزینه در غرب آسیا به باد انتقاد گرفته ، فرمان افزایش سربازان آمریکایی در منطقه و پرداخت صدها میلیون دلار در قالب کمک به نیروهای ضد اسد در سوریه را صادر کرده است .
هم اکنون به نظر می رسد نوعی سردرگمی و تناقض میان برنامه ها و اولویت های آمریکا در قبال منطقه غرب آسیا بروز کرده است . آمریکایی ها بر اساس سنت دیرینه در تلاش هستند به این منطقه پرآشوب و متلاطم در جهت منافع خود و متحدانشان شکل دهند ، با این حال ، با گذشت زمان ، تحقق این هدف بیش از پیش دشوار می شود . با این که ترامپ نخستین مقصد سفر خارجی خود در مقام ریاست جمهوری را غرب آسیا و کشور عربستان سعودی برگزید ، با این حال ، طی یک سال گذشته ، نفوذ آمریکا در این منطقه رو به ضعف گذاشته است . شکست تروریست های داعش و برخی گروه های مورد حمایت ائتلاف عربی – غربی به رهبری آمریکا از سوی نیروهای سوری ، ایرانی ، روسی و عراقی ، قدرت مانور واشنگتن را به شکل چشمگیری در منطقه کاهش داده است . از دید آمریکایی ها ، بخش بزرگی از منطقه غرب آسیا در کنترل و زیر نفوذ ایران و روسیه قرار گرفته است و هر روز تعداد بیشتری از کشورهای منطقه ، امید خود را به حمایت های واشنگتن از دست می دهند ، هم سویی ترکیه و قطر با ایران و روسیه زنگ خطر را برای واشنگتن نشینان به صدا درآورده است که اگر تمامی تخم مرغ های خود را در سبد ولیعهد جوان و ماجراجوی سعودی قرار دهند ، منافع مالی سرشاری کسب خواهند کرد اما ضرورتا منافع سیاسی آنان در منطقه را تامین نخواهد کرد .
از سوی دیگر نشانه های هرچند ضعیف از اختلاف نظر میان دولت ترامپ با فوق افراطیون اسرائیلی که در پی الحاق شهرک های صهیونیست نشین در سرزمین های اشغالی فلسطین به سرزمین 1948 فلسطین موسوم به اسرائیل هستند ، بروز پیدا کرده است . در حالی که پیش از این به نظر می رسید اقدام جنجالی ترامپ در به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل ، پیوند های واشنگتن و تل آویو را در دولت کنونی آمریکا بیش از پیش تقویت کند اما اکنون به نظر می رسد انتظارات جریان فوق افراطی حاکم بر فلسطین اشغالی نیز از میزان تحمل دولت ترامپ فراتر رفته است .
بنیامین نتانیاهو ، نخست وزیر اسرائیل در اوج رسوایی مالی خود ، در تلاش است تا بخش هایی از کرانه باختری رود اردن را که جامعه جهانی به عنوان منطقه اشغالی به رسمیت شناخته است ، ضمیمه اسرائیل کند تا از حمایت جریان های فوق افراطی در فلسطین اشغالی بهره مند شود و این اقدام را به عنوان موضوع مورد تایید واشنگتن معرفی کند . در حالی که تا همین جا ، سیاست خاورمیانه ای آمریکا در پی به رسمیت شناخته شدن قدس به عنوان پایتخت اسرائیل لطمات سنگینی را متحمل شده است و وارد شدن ضربه سنگین تر در پی انضمام بخش هایی از کرانه باختری به سرزمین 1948 فلسطین ظاهرا از تحمل دولت ترامپ نیز خارج است .
به تیتراژها دقت کنید!
احسان سالمی در وطن امروز نوشت:
یکی از بحثهای این روزهای سینما، پیرامون الفاظی چون سینمای مستقل، سینمای ارگانی و… میچرخد اما چه کسی تعریف مشخصی از سینمای مستقل دارد؟ از سینمای ارگانی چطور؟ ساختن فیلم نیاز به سرمایه دارد. ممکن است این سرمایه در اختیار نهادهایی با تعریف و کارکرد مشخص باشد و ممکن است شرکتهای فیلمسازی که پس از یک سرمایهگذاری طولانیمدت در سینما و طی کردن فرآیند هزینه، پخش و آورده، به نقطهای از تعادل یا سوددهی مالی رسیده باشند هم سرمایهگذاری کنند. سینما البته میهمانهای ناخواندهای هم دارد که نه نهادهای حاکمیتی موظف به تولید هستند و نه شرکتهای فیلمسازی.
خودشان هستند با رابطههایی که دارند. از بانکهای خصوصی متعدد که در غفلت دولت سربرآوردهاند تا شرکتهای پرپولی که در جامعه مصرفی امروز میتوانند یکشبه به سرمایههای کلان میلیاردی برسند. اما این شرکتها در اختیار چه کسانی است؟ عمدتا آقازادههایی هستند که پولهای بادآورده را به سینما میآورند. پول بادآورده، نظام مالی و حقوقی سینما را به هم میریزد. با پول بادآورده دستمزدهای بازیگران و عوامل فیلم کلانتر میشود. پول بادآورده به برخی میرسد و به برخی نمیرسد. معمولا خوشنقش و نگارها و استارها و سلبریتیها بهره بیشتری از «پول بادآورده» میبرند. دست گروهی دیگر اما خالی میماند. نهادهای سنتی سرمایهگذار در فیلم مانند فارابی بودجه محدود خود را میان همه «دستهای خالی» تقسیم میکنند. نتیجه این مدل تقسیم پول توسط فارابی هم مشخص است. سینمای کممخاطب و بیبهره از گیشه. سرمایه فارابی بازنمیگردد و سینمای دولتی متکی به پول نفت، لنگان لنگان مسیر شکست خورده پیشین را ادامه میدهد. در آن سو اما ورود آقازادهها چرخه «سینما- مخاطب» را بهتر از نهادهایی مثل فارابی میچرخاند، چرا که سازوکارهای یک فیلم بفروش را با «پولهای بادآورده» فراهم میکند؛ قصههای خوبی که سالها توسط نهادهای سینمایی پس زده شدهاند به علاوه ستارههای سینما و کارگردانانی که اسم درکردهاند. اسمش را گذاشتهاند سینمای مستقل اما مستقل از چه؟ مستقل از پول نفتی که با واسطه در اختیار آقازادهها قرار میگیرد؟
مستقل از تهیهکنندگانی که سهامدار یا عضو هیات مدیره بانکها هستند و احتمالا با سپردههای مردم پز هنری میدهند؟ یا مستقل از متهمان و بازداشتیهای پروندههای کلان اختلاس؟ سابقه این سینما به سالهای دور بازنمیگردد. یکی از فیلمسازان مدعی سینمای مستقل همکاری و کارگردانی برای فیلمی را در کارنامه دارد که بابک زنجانی سرمایهگذار آن بوده است؛ یعنی مستقیم از شیرنفت. «تابو»، «خوب، بد، جلف»، «سیزده»، «نقش نگار» و تعداد زیادی از فیلمهای سینمای ایران و در جشنواره امسال «بمب؛ یک عاشقانه»، «مصادره» و «مغزهای کوچک زنگزده» نمونههایی از این سینما هستند. فیلمهای دیگری هم در سینما هستند که سرمایهگذارانشان به واسطه تهیهکنندگی آن برنده مزایدهها و برخوردار از معافیتهای مالی کلان میشوند. تکلیف این داخلیها مشخص است؛ استقلال برای کارگردانی که فیلمش را با سپردههای مردم یا اسپانسرینگ شرکتهای معلومالحال ساخته، لطیفهای بشدت خندهدار است. برای توجیه پیدا کردن این خنده البته باید از این پس با دقت بیشتری به «تیتراژ»ها نگاه کنید.
یک سویه ماجرای سینمای مستقل هم داعیه سفارشیسازان سفارتی پیرامون استقلال است. یکی از این مدعیان مجید برزگر است که کارگردان اختتامیهها و افتتاحیههای جشنوارههای داخلی است و اخیرا پیرامون سینمای مستقل اظهار نظرهایی داشته است. او در انتقاد از بهرام توکلی که گفته است «سینمای مستقل نداریم»، با آوردن نامهایی از ابراهیم گلستان (که مستندهایش را رسما با پول بیبیسی تولید کرده است) تا محمد رسولاف، مدعی شده اتفاقا سینمای مستقل داریم. برزگر البته و شاید ناشیانه به عناوین و اسمهایی اشاره کرده که ادعای استقلال برای آنها عجیب و غریب است. برزگر خود از جمله چهرههای فعال سینمای ایران در سالهای اخیر است که در زمینه دریافت سرمایههای خارجی و تولید آثار مشترک با سایر کشورها ید طولایی دارد. «پریدن از ارتفاع کم» یکی از این فیلمهاست که با اعلام رسمی با سرمایهگذاری فرانسه ساخته شد. سرمایهگذاری خارجی هم مسبوق به سابقه است؛ «باد ما را خواهد برد»، «ده»، «کپی برابر اصل» و «پنج» از ساختههای عباس کیارستمی با سرمایهگذاری فرانسوی تولید شدهاند.
البته فیلمسازان دیگری که به سفارش سفارتها تولیداتی داشتهاند؛ کارگردانانی که خود را مستقل اعلام میکنند و مدام با برچسب به سینمای ملی آن را سینمای ارگانی و سفارشی عنوان میکنند؛ «فصل پنجم» و «زمستان است» از رفیع پیتز، «ایستگاه متروک» و «کافه ترانزیت» که اولی با فیلمنامه کامبوزیا پرتوی و دومی به نویسندگی و کارگردانیاش ساخته شده است، «لاکپشتها پرواز میکنند» و «نیوه مانگ» از بهمن قبادی، «ازدواج موقت» رضاسرکانیان و… از جمله این تولیداتند. «سکوت» و «سیب» از خانواده مخملباف و «گذشته» و «فروشنده»به کارگردانی اصغر فرهادی با سرمایهگذاری شرکت فرانسوی تولید شد و در همان زمان بحثهای زیادی پیرامون سرمایهگذاری خواهر امیر قطر در این پروژه در گرفت.
این نوشته البته «پرونده ناتمام» مدعیان سینمای مستقل است که تلاش میکنند با فرار به جلو و برچسبزنی به فیلمسازانی که با بودجههای مشخص، شفاف و برآمده از نهادهای ملی فیلم میسازند، خود را از میدان سوال و توضیح دور کنند تا کسی درباره سرمایهگذاران فیلمهایشان صحبت نکند و در پوششی که رسانه ملی برایشان ایجاد میکند، مدعی پرطمطراق استقلال در سینما باشند. «هفت»، «رشیدپور» و «تلویزیون» در 10 روز جشنواره هیچ اشارهای به «پولهای بادآورده» در سینما نکردند، از کارگردانان مدعی استقلال سوال نکردند فیلمشان را با کدام پول ساختهاند، هیچ نظرسنجی خاصی پیرامون «شفافیت در سینما» مطرح نکردند اما با نظرسنجیهای جهتدار همه تلاش خود را پیرامون واژهسازی برای سینمای پرمخاطب ملی انجام دادند تا بلکه با تکرار «سینمای ارگانی»، پوششی برای فسادهای سینمایی با «پولهای بادآورده» باشند. رشیدپور جزئی موثر از این بازی کلان و خدمت تلویزیون به سینمای آقازادگی و سفارتی بود، وقتی انگشت اشاره حاتمیکیا به سمتش رفت.
تجربهای که آموخته نمیشود
کبری آسوپار در روزنامه جوان نوشت:
میتوان حدس زد زمانی که دستگاههای اطلاعاتی و قضایی به جمع بندی برای بازداشت کاووس سیدامامی رسیدند و عملیات دستگیری او قرار شد اجرایی شود، هیچ تدبیری برای مدیریت اخبار مربوط به این جاسوس و کنترل فضای رسانهای و هدایت افکار عمومی به اطلاعات صحیح در این زمینه اندیشیده نشده است. چرا چنین حدسی ساده است؟ چون آنچه در فضای خبری پس از دستگیری سید امامی اتفاق افتاد، شبیه فضای خبری قریب به اتفاق دستگیریهایی از این دست است؛ یک جاسوس یا فردی با اتهام امنیتی و سیاسی دستگیر میشود، خبر آن به طور رسمی اعلام نمیشود و افکار عمومی در یک بی خبری محض نگاه داشته میشوند و در واقع، گویا اصلیترین تدبیری که در این مواقع اندیشیده میشود، یک جمله تکراری است: «بیایید هیچ خبری ندهیم»!و مردم بی خبر میمانند؟خیر؛ نکته مهم همین است که افکار عمومی بدون خبر رسمی هم در بی خبری محض نخواهند بود و اینکه نهادهای امنیتی و قضایی کشور نسبت به مدیریت افکار بی اعتنا هستند یا تدبیر مناسب ندارند، به این معنا نیست که طرف مقابل هم سیاستی برای عملیات روانی ندارد.
بنابراین افکار عمومی در فقدان خبر رسمی در مورد دستگیری یک جاسوس حرفهای و قدیمی با موج خبرهایی مواجه میشود که اطرافیان او و نیز سیاسیونی که منافعی در دفاع از او دارند، منتشر میکنند. در هفتههای گذشته مردم ایران بدون آنکه خبر و توضیح رسمی قابل توجهی در مورد دستگیری و خودکشی یک استاد دانشگاه امام صادق شنیده باشند، ناگاه با موج خبری منفی علیه دستگاه قضایی و نظام مواجه میشوند که یک فعال دلسوز! محیط زیست و استاد جامعهشناس دین! و انسان وارسته و فرهیختهای را بی دلیل! بازداشت کردهاند و بعد هم به دروغ! میگویند او در زندان خودکشی کرده و … همانقدر که افکار عمومی برای برخی نهادها جدی نیست، برای ضدانقلاب مهم است.
شبکه ملکه طبق روال همیشه پیشتاز خبررسانی میشود و طبیعتاً این اطلاع رسانیهای رسانه ملکه بر مسیر اخبار درست نیست؛ اما در فقدان خبر خبر رسمی آیا میشود افکار عمومی را قانع کرد که آنها دروغ میگویند؟ و آیا در برابر این سوال قرار نخواهیم گرفت که اگر آن دروغ است، راست چیست؟
راست، خبر دستگیری یک جاسوس حرفهای و قدیمی بود که با بی تدبیری نهادهای مسئول به موقع اعلام نشد و فضای خالی مناسب را برای موج سواری ضدانقلاب و رسانههای همسوی داخلی و خارجی فراهم کرد. اکنون اخبار و اطلاعاتی به شکل قطره چکانی از طریق صداوسیما در اختیار مردم قرار گرفته، اما میشد این آشفته بازار خبری از ابتدا اصلاً به وجود نیاید و اولین اخبار دستگیری جاسوسان فعال در حوزه محیط زیست از طریق نهادهای امنیتی و قضایی در اختیار رسانهها قرار گیرد.
وقتی ما برای اطلاع رسانی به موقع در مورد اقدامات مثبت خود کاری نکنیم، دیگرانی که با این اقدامات مثبت، تعارض منافع دارند، این فضای خالی را با آنچه خود میخواهند پر خواهند کرد. فرض کنیم قبل از عملیات دستگیری کاووس سیدامامی، متن بیانیهای در مورد هویت جاسوسی او، خلاصهای از اقدامات و دلایل دستگیریاش و روند پروندهاش آماده میشد و همزمان با آنکه یک تیم او را به محل بازداشت تحویل دادند، متن بیانیه از صداوسیما خوانده میشد؛ آیا قبل از آنکه ذهن مردم تحت تاثیر بمباران رسانهای معاندین قرار بگیرد، مردم با آگاهی از دستگیری یک جاسوس حرفهای، برای نهادهای اطلاعاتی کشور دست نمیزدند؟
این بی تدبیری رسانهای به روال همیشه نهادهای امنیتی و قضایی تبدیل شده و تاوان آن را کل نظام میدهد. همیشه سکوت میکنند؛ اخبار را در اختیار رسانه قرار نمیدهند؛ همیشه از طرف مقابل هجمه میشود و همیشه ما در یک موضع انفعالی باید دفاع کنیم! در حالی که موضع برتر را کسی باید داشته باشد که جاسوس گرفته و سوی دیگر به جای مدعی باید در جایگاه متهم باشد. این خلاصه فرصتهایی است که به حساب نیاوردن افکار عمومی آن را هدر میدهد.
تهران و دهلی در مسیر جهش مناسبات
افشار سلیمانی در روزنامه ایران نوشت:
رئیس جمهوری ایران در شرایطی به دعوت نخستوزیر هند راهی این کشور شده است که این سفر بیشتر از آنکه در چارچوب روابط دوجانبه مورد توجه قرار گیرد از منظر شرایط خاص منطقهای و جهانی حائز اهمیت است.
حضور آقای روحانی در هند در حالی است که مقامهای امریکا و اسرائیل میکوشند با طرح مواضعی درباره برجام، برنامه موشکی ایران و نقش آفرینی آن در عرصه منطقهای، مسائل توسعه اقتصادی و امنیتی ایران را تحت تأثیر قرار دهند و این در حالی است که هند در دکترین جدید امنیت ملی امریکا و پیرو آن رویکرد سیاست خارجی این کشور موقعیت بهتری یافته است. به این معنا که مقامهای امریکا درصدد هستند با تقویت رابطه خود با هند، قدرت چین را بهعنوان یک رقیب مهم جهانی مهار کنند. در چنین شرایطی میزبانی هند از رئیس جمهوری ایران نشان دهنده آن است که دهلی نو باوجود روابط و مناسباتی که با امریکا دارد، سیاست مستقلی را از سایر کشورها نسبت به ایران در پیش گرفته است.
افزون بر مسائل بینالمللی، شرایط ژئوپولیتیک و ژئواکونومیک ایران، جایگاه این کشور را برای کشورهای بزرگ آسیایی از جمله هند، حائز اهمیت کرده است. در این چارچوب، موضوع حمل و نقل میان ایران و هند بسیار مهم جلوه میکند چنانکه در خلال سفر سال گذشته نخستوزیر هند به ایران قراردادی درباره بندر چابهار امضا شد و سرمایهگذاری به ارزش 85 میلیون دلار صورت گرفت که با هدف ورود هند به آسیای مرکزی از طریق افغانستان انجام شد. خب این مسأله میتواند برای هند اهمیت بیشتری داشته باشد و همینطور ایران را بهعنوان یک مسیر ترانزیتی ومنطقهای مطرح کند. همچنین با توجه به اینکه ایران، روسیه و هند از چند سال پیش بنیانگذار کریدور شمال- جنوب بودهاند و این در حالی است که همزمان تشکیل کریدور شرق به غرب نیز که از سوی کشورهای غربی دنبال میشود، بهعنوان رقیب کریدور شمال – جنوب مطرح است، پیگیری این کریدور برای هر دو کشور ایران و هند مهم است. برای هند از این جهت که میتواند کالاهایش را از طریق ایران به آسیای مرکزی انتقال دهد و برای ایران هم از نظر امنیتی واجد اهمیت است. زیرا وقتی کشوری بهدلیل شرایط ژئوپولیتیکش در مسیر ترانزیت و حمل و نقل انرژی قرار میگیرد، مورد اهمیت و علاقهمندی منتفعان این مسیرها واقع میشود از اینرو حفظ امنیت ایران بهدلیل بهرهمندی از چنین موقعیتی برای کشوری مانند هند حائز اهمیت است و این میتواند به بهرهگیری اقتصادی و امنیتی ایران از این موقعیت بینجامد. بنابراین تقویت همکاری دو کشور در زمینه حمل و نقل دارای منافع مهم اقتصادی و امنیتی برای هر دو کشور است.
از طرف دیگر چنانچه چالش دوجانبه هند و پاکستان حل شود، منافع این صلح با توجه به موقعیت استراتژیک ایران، به نفع هر سه کشور خواهد بود زیراسرنوشت خط لوله صلح که قرار بوده گاز ایران را از طریق پاکستان به هند منتقل کند، در هالهای از ابهام قرار دارد و هنوز به سرانجام نرسیده است. از آنجایی که به سرانجام رسیدن این خط لوله برای ایران بسیار مهم است، میتواند از طریق تقویت همکاری با هند این پروژه را به سرانجام برساند. زیرا باوجود اینکه ایران از منظر گاز دارای منابع غنی است اما هنوز نتوانسته است بهرهبرداری خوبی از این انرژی چه از نظر بهره برداری، چه سرمایهگذاری و چه تکنولوژی و صادرات داشته باشد. بنابراین این مسأله را باید از طریق تعمیق رابطه با هند مورد پیگیری جدی قرار دهد. همچنین هند یکی از کشورهایی است که به میزان زیادی از ایران نفت وارد میکند. حدود یک میلیون و دویست هزار بشکه نفت از ایران به چین و هند صادر میشود که میزان صادرات به هند، حدود 500 هزار بشکه است که نشان دهنده نیازی است که هند به نفت ایران دارد. از طرف دیگرهند کشوری است که میتواند به طور گسترده در صنایع نفت و شیمیایی ایران سرمایهگذاری کند.
یعنی در شرایطی که موضعگیری امریکا و تهدید به تحریمهایی که از سوی آنها علیه ایران مطرح میشود، شرایط کج دار و مریزی را برای ورود سرمایهگذاران خارجی به بازار ایران به وجود آورده است، این علاقه در شرکتهای بزرگ هندی دیده میشود که به طور گستردهای وارد بازار ایران شوند.
از منظر فرهنگی هم ظرفیت بسط و تعمیق روابط میان ایران و هند وجود دارد. دو کشور اشتراکات و بسترهای تاریخی زیادی دارند که از طریق تعمیق بخشیدن به گفتوگوهای فرهنگی در کنار رایزنیهای سیاسی میتوان از این اشتراکات برای تأمین منافع مردم هر دو کشور بهره برد. سخنرانی آقای روحانی در مسجد حیدرآباد هند نشان دهنده این اشتراکات فرهنگی است که باید تقویت شود.
لذا ادامه همکاری دو کشور و عملی کردن توافقهایی که قرار است در این سفر هم امضا شود، نقش مهمی در بهبود و گسترش روابط تهران و دهلی دارد.
سیاست تنها امید مردم ناامید
احمد غلامی در شرق نوشت:
«ملت وعدهای تاریخی است که در آن آزادی، برابری، قانون، برخورداری از حداقلهای زندگی و دولتی هست که خشونت را در انحصار خود دارد. حال اگر تکهای از این ملت از بازی برابری بیرون گذاشته شود چه میشود؟ آیا میتوان به او گفت تو هم ملت هستی؟ یک نفر در نزدیکی ما از گرسنگی میمیرد، درحالیکه او هم مثل ما یک رأی دارد… سیاست تنها امید مردم ناامید است. معلوم است که اگر در این شرایط یک نفر از مردم راستین حرف بزند، این ناامیدان به او میگروند». مراد ثقفی در سخنانی درباره کتاب «پوپولیسم چیست؟» سیاست را تنها امید مردمِ ناامید میخواند. محمود دولتآبادی نیز در خرداد ٧٦ در یادداشتی خطاب به خاتمی مینویسد: «آیا شما در تنهایی خود از این مردمی که به شما دل بستهاند خوف نمیکنید؟». از این سخن حدود بیستسال میگذرد. نهتنها این خوف پایان نگرفته بلکه عمیقتر هم شده است. بخشی از مردم در این دو دهه اخیر از عداد «ملت» کنار رفتهاند. در دوم خرداد ٧٦ موجی از مردمی از تنگناهای سیاسی و اقتصادی به خروش آمده و تحولی را رقم زدند، که احساس میکردند سیاست تنها امید آنهاست. با رویکارآمدن احمدینژاد تکه مهم دیگری از ملت که از سوی جریان اصلاحات نادیده گرفتهشده بود، به صحنه سیاست بازگشت. آنان نیز امید خود را در سیاست میجستند که احمدینژاد ناامیدشان کرد. بیشک ریشه مسائل کنونی در آن دوره نطفه بسته است.
دولت اصلاحات اگر نتوانست به تمام وعدههایش وفا کند، دولتِ خدمتگزار ناامیدان را ناامیدتر کرد. پس از حوادث سال ٨٨ باز تکهای از ملت از سیاست به مثابه سیاست سرخورده شد که دیگر چندان رغبتی به تغییر از راه سیاست نداشت. بعد از آن بود که رهبران اصلاحات «مردم» را دوباره احیا کردند. اینجا، این نقطه محل تلاقی و منازعه مخالفان و موافقان اصلاحطلبان است. مخالفان بر این باورند که این جناح سیاسی امید واهی به ناامیدان میدهد تا مردم را وارد کارزار انتخابات کند. موافقان، این توان اصلاحطلبان برای جلب مشارکت سیاسی مردم را ارزشمند ارزیابی و از آن دفاع میکنند.
در این میان مخالفان رئیس دولت اصلاحات بهطور خاص و مخالفان اصلاحطلبان به شکل عام درصددند توان آنان را در سیاستسازی خنثی کنند. مخالفان عام باور دارند تا این جناح سیاسی که با وعدههایی نوبهنو مردم را به صحنه سیاسی میکشاند، مانعی جدی بر سر راه تغییر اساسی در کشور است و کارشان استخوان لای زخم گذاشتن است. وضعیت اصلاحطلبان چندان بیشباهت به وضعیت نیروهای ملی- مذهبی در دهههای گذشته نیست، با این تفاوت که اصلاحطلبان نفوذ و حضور بیشتری در جامعه و قدرت دارند. اینک اصلاحطلبان از سوی مخالفان داخلی و خارجی با همان چوبی رانده میشوند که ملی- مذهبیها رانده میشدند. اصلاحطلبان مخالف حذف نیروهای اصلاحگر ملی- مذهبی بودند، شاید اگر آنان در صحنه سیاسی جامعه حضور داشتند، اصلاحطلبان نیز از توان بیشتری برای چانهزنی و اصلاحگری برخوردار بودند و مهمتر از همه اینکه خط مقدم آنان اینقدر به مخالفان نزدیک نبود.
آنچه مخالفان اصلاحطلبان را آزار میدهد، راز ماندگاریشان است. بهراستی اگر اصلاحطلبان از صحنه سیاسی حذف شوند چه خواهد شد؟ حذف آنان به نفع سیاست است؟ آیا آنان مانعی برای تحولخواهیاند؟ با ظهور این طبقه جدید میتوان بهطرز سردستی مردم را در سه طبقه دستهبندی کرد: طبقه «رویی» که موافقان شرایط موجودند؛ اعم از اغنیا و فقرا، مذهبی یا سکولار، طبقه «میانی» که مایل به اصلاح و تغییر در این چارچوباند؛ اعم از فقرا و اغنیا، سکولار و مذهبی و طبقه «زیرین» که طیفی از آدمهای حاشیهای چهار دهه انقلاب را دربرمیگیرد. این طبقه محل منازعه و مجادله جریانهای سیاسی است. تکهای از ملت که شاید دیگر دلبسته سیاست بهمثابه سیاست نیست؛ طیفی از کارگرانی که به نان شب محتاجاند، جوانانی که نادیده گرفته شدهاند، زنانی که کمرشان زیر بار زندگی خم شده است و سایرین که فرصت پیدا نکردند جزء ملت باشند. نقطه تلاقی همه جریانهای سیاسی داخلی و خارجی، اینجاست. هر جناح سیاسیای تلاش میکند تا با سیاستی کنشگری این طبقه را مدیریت کند و از توان بالقوه سیاسیاش بهره ببرد.
اگر چنین شود، آیا این طبقه قادر خواهد بود دو طبقه دیگر را با کنشگریهایش تحتتأثیر قرار داده و ابتکار عمل را بهدست گیرد. پس پرده این نزاع سیاسی که به راه افتاده، چیزی نیست مگر اینکه تکه بیرونافتادهای از ملت، درصدد است ملتی تازه خلق کند. همه جناحهای سیاسیِ داخلی و خارجی تلاش میکنند تا بگویند صدای این مردم را شنیدهاند و مهمتر از همه اینکه خود صدای این مردم راستین هستند. اما هنوز این طبقه تن به رمزگذاری هیچ گروه سیاسیای نداده است. اگرچه بسیاری در تلاشاند آن را رمز-نامگذاری و از آن خود کنند. از اینرو آینده سیاسی این طبقه با ابهام توأم است و هر دولتی که در رأس کار باشد با حضور این طبقه شرایط متفاوتی را تجربه خواهد کرد.
سفر به هند
در سرمقاله روزنامه صبح نو آمده است:
رییس جمهور ایران به هند سفر کرده و در بخش آغازین آن به مناطق مسلمان نشین حیدرآباد رفته است؛ نگاه به شرق با محوریت چین، هند و روسیه از ایدههای بنیادین سیاست خارجی ایران بوده و هست، چه این که هند یکی از شرکای قدیمی و با ثبات ایران در تمامی دهههای اخیر به شمار میرود. تاریخ روابط میان دو کشور، به درازی تاریخ طولانی ایران و هند است و این رابطه همواره ابعاد گسترده فرهنگی و اقتصادی داشته، تا جایی که میتواند کرانه شرقی ایرانِ فرهنگی را هند درنظر گرفت.
در اقتصاد نیز به دلیل نزدیکیهای جغرافیایی و سیاسی (مثلاً از طریق بندر چابهار) امکانات زیادی برای گسترش ارتباطات وجود دارند (که البته موانعی چون مساله کشمیر یا مناقشات مرزی پاکستان- هند میتواند بر آن سایه بیفکند) که یک نمونه آن، قراردادن ارز پایه روپیه برای انجام مبادلات تجاری است و چه بسا مکانیزم های متعدد دیگری را بتوان شناسایی کرد که با کشور استقلال طلب گاندی، هم افزاتر شد. هند در افق استقلال طلبی با ایران اسلامی اشتراکات فراوانی دارد که با وجود سلطه آمریکاییها و فشار اسرائیلیها، همچنان بارور و فعال است و نشانههای واضحش را در جنبشهای اسلامی این کشور در برابر استکبار جهانی و حملات به ساحت پیامبر اعظم در سالهای دور و نزدیک میتوان یافت؛ این افقها تضمین کننده همگرایی با یک اقتصاد بزرگ در زمینه فن آوری های نوینی است که آینده جهان را تسخیر خواهد کرد.