روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
راز ماندگاری انقلاب اسلامی
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
انقلاب اسلامی در آغاز ورود به دهه پنجم خود هنوز هویت «انقلاب»ی خود را حفظ کرده و «نظام اسلامی» برآمده از آن هنوز در کار تکمیل و تداوم ایدههای انقلاب 1357 میباشد. هیچکدام از اصول و اهداف انقلاب اسلامی دگرگون نشده و موضوعیت خود را از دست نداده است. رهبری و مردم انقلابی هنوز راه انقلاب را با حرارت ادامه میدهند و از این رو جهان هنوز چشم انتظار اتفاقات راهبردی تازهای است که این انقلاب در کار تحقق آن است. این مهمترین و اساسیترین تفاوت انقلاب اسلامی با سایر انقلابهایی است که طی سیصد سال گذشته در اندازهای جهانی یا داخلی به وقوع پیوستهاند. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
وقتی سخن از انقلاب در مفهوم شناخته شده آن میکنیم، در سیصد سال گذشته به انقلابهایی نظیر انقلاب (1789-1799) فرانسه، انقلاب (اکتبر 1917) روسیه، انقلاب (1949) چین، انقلاب (1947) هند و انقلاب (1954-1962) الجزایر میرسیم که هر کدام با اهداف معینی و علیه رژیمی خاص به وجود آمده و به پیروزی رسیدند. هیچکدام از این انقلابها و انقلابهای مشابه دیگر در یک دوره طولانی باقی نمانده و خطوط اساسی آن در یک زمان کوتاه دستخوش دگرگونی شده است. از این نظر انقلاب اسلامی ایران یک استثنا به حساب میآید.
انقلاب فرانسه که در اواخر قرن هجده علیه دودمان سلطنتی «بوربون» برپا شد در سال 1793 یعنی چهار سال پس از پیروزی توسط گروهی به رهبری «روبسپیر» به پایان رسید و نظام سلطنتی بازگشت. کمی بعد جنگ داخلی فرانسه که به بعضی کشورهای بزرگ اروپاییهم سرایت و جنبهای خارجی هم پیدا کرد، در گرفت و 13 سال به درازا کشید و به جنگهای ناپلئونی شهرت یافت. در جریان این جنگها 2/567/000 نفر از نظامیان و شهروندان فرانسه، اسپانیا، انگلیس و ایتالیا کشته شدند که تعداد قربانیان فرانسوی 1/836/000 نفر بود. در آن زمان جمعیت فرانسه بین 15 تا 17 میلیون نفر بوده است. انقلاب فرانسه اگرچه در ابعاد فرهنگی استمرار پیدا کرد و هنوز هم در سطح جهانی اثرگذار است اما ماهیت مردمی آن که برهم زننده روابط گروههای پرقدرت بود و نیز عدالتگرایی آن کاملاً از بین رفت و هویت استعماری و جنگطلبی دوره بوربونها باز تولید گردید. انقلاب فرانسه در بعد فرهنگی نیز به فروپاشی اخلاق، خانواده و حقوق فردی منجر گردید. کتابهایی که اندیشمندانی نظیر «دوتوکویل» و «فرانتس فانون» درباره انقلاب فرانسه نوشتهاند بیانگر آن است که اهداف انقلاب 1789 فرانسه چند سال بیشتر دوام نیاورد و از بین رفت. الکسی دوتوکویل (1805-1859) که یکی از مؤسسین جامعهشناسی و علم سیاست امروزی است و کتاب «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» را نوشته است، میگوید انقلاب فرانسه در سال 1789 از بین رفت و بیش از یکسال دوام نیاورد.
انقلاب اکتبر روسیه در پی یک سلسله درگیریهای طولانی در حد فاصل 1905 تا 1917 با غلبه بر تزارها به پیروزی رسید. در این انقلاب طبقات کارگری و فرودست روسیه به رهبری «لئون تروتسکی» (1879-1940) بر ارتش سفید تزارها که تحت حمایت انگلیس و فرانسه بود غلبه کرد و با کنار زدن تزار نیکلای دوم رمانف به پیروزی رسید. تروتسکی 130 روز بعد کنار گذاشته شد و «ولادیمیر لنین» رهبری انقلاب را بدست گرفت. او در اوایل سال 1924 بعد از سه سال بیماری که این اواخر او را از رهبری و اداره امور ناتوان کرده بود از دنیا رفت و اداره امور بدست «ژوزف استالین» افتاد که تا زمان مرگش در سال 1953 استمرار پیدا کرد. همه کسانی که درباره انقلاب روسیه قلم زدهاند با صراحت نوشتهاند انقلاب کارگری روسیه از 1922 که لنین از اداره امور ناتوان شد و کار بدست نخستوزیر او استالین افتاد، از بین رفت و به ضد خود تبدیل گردید. پس از آن میلیونها کارگر که خواستار بهبود شرایط زندگی بودند به اردوگاههای کار اجباری در معادن سیبری گسیل میشده و بسیاری از آنان بدلیل شرایط سخت کار از بین میرفتند. انقلاب سوسیالیستی اکتبر که نوید جهانی آزاد و خالی از طبقه چیرهدست میداد از بین رفت و «شوروی» تبدیل به یک قطب استعماری گردید. در جریان این انقلاب و شورشهایی که در حد فاصل 1917 تا 1922 به وقوع پیوست، بیش از 20 میلیون نفر کشته شدند که 13 میلیون نفر از آنان مربوط به پنج سال پس از پیروزی انقلاب بود. وقتی استالین روی کار آمد تمام آموزههای سیاسی و اجتماعی و در واقع میراث مارکس و لنین و تروتسکی را کنار گذاشت و دیکتاتوری مطلق و در واقع بازسازی رژیم تزاری رومانف جای آن را گرفت.
انقلاب کشاورزان چین از 1921 آغاز گردید و در سال 1949 یعنی پس از نزدیک به 30 سال به رهبری «مائو زئونگ» به پیروزی رسید. شعار و هدف آن در بعد داخلی برچیدن رژیم طبقاتی و احقاق حقوق کشاورزان و در بعد خارجی مبارزه با سیطره آمریکا و شوروی بود. انقلاب چین در دهه اول درگیر جنگ داخلی بود و به مرگ چندین میلیون نفر منجر گردید. مائو در سال 1958 با هدف اصلاح وضع زندگی مردم، برنامه «جهش بزرگ به پیش» را به اجرا گذاشت که رویکردی مالکانه داشت و با شعارهای انقلاب او تطبیق نمیکرد. این برنامه به بروز قحطی گسترده در چین انجامید و موجب مرگ بیش از چهل میلیون نفر گردید. مائو اگرچه در سال 1976 یعنی 33 سال پس از پیروزی انقلاب از دنیا رفت، اما چین در دهه آخر عمر رهبر انقلاب خود به او پشت کرد. «انقلاب فرهنگی چین» که اساساً ماهیتی سیاسی و اقتصادی داشت و نه فرهنگی از اوایل دهه 1970 آغاز شد و در واقع بساط انقلاب چین را در زمان حیات رهبر آن در هم پیچید. از این زمان چین «سرمایهداری» را جایگزین سوسیالیسم کرد و برقراری رابطه همهجانبه با آمریکا که در ادبیات آن «امپریالیسم» خوانده میشد در دستور کار قرار داد و در واقع از بعد سیاست خارجی در آمریکا هضم شد کما اینکه هنوز چینیها در مسائل سیاست خارجی خود را در نقطه «تعارض» با آمریکا قرار نمیدهند و هویت متمایزی ندارند. چین البته در دهههای اخیر در بعد اقتصادی رشد فراوانی کرد ولی اصالت چین مخدوش گردید.
انقلاب الجزایر طی مبارزاتی که مردم الجزایر در حد فاصل 1954 تا 1962 علیه استیلای فرانسه دنبال کردند به پیروزی رسید. هدف آن رسیدن به استقلال سیاسی و حکومتی مردمی بود اما این انقلاب سه سال بیشتر دوام نیاورد و بار دیگر در قالب «جمهوری الجزایر» و حزب «جبهه آزادیبخش میهنی» و به شکل غیرمستقیم تحت سیطره فرانسه بازگشت. در جریان این انقلاب بیش از یک میلیون نفر از شهروندان الجزایری که تعداد کل جمعیت آن به 10 میلیون نفر نمیرسید، کشته شدند. در واقع کمتر از پنج سال پس از پیروزی جز نامی از این انقلاب باقی نماند.
در یک جمعبندی میتوان گفت انقلابهای دنیا اعم از آنان که داعیهای جهانی داشتند و آنان که داعیهای داخلی داشتند، در یک دوره کوتاه در شرایط بینالمللی یا داخلی هضم شده و از میان رفتند. این در حالی است که انقلاب اسلامی ایران پس از چهل سال هنوز استمرار دارد و در پی تحقق اهداف بلندی در سطح داخلی و سطح بینالمللی است. انقلاب ایران اصالت، اهداف و شعارهای خود را حفظ کرد. اما چرا و چطور؟
انقلاب اسلامی ایران یک انقلاب دینی بود و توسط بزرگترین رهبران دینی هدایت شد. دین به دلیل برخورداری از ارزشهای بنیادین سبب دوام اصول و اهداف انقلاب و نظام برآمده از آن است. رهبری دینی نیز سبب حفظ میراث انقلاب و استمرار خط «بنیانگذار» گردیده است. رهبر دوم انقلاب اسلامی برخلاف رهبران دوم انقلابهای دیگر، پس از به قدرت رسیدن به بازنگری دست نزد بلکه بیش از دیگران بر استمرار آن تاکید ورزید این درحالی است که در طول این دوران – یعنی دوران رهبری دوم – در متن جامعه و در سطح رهبران میانی و مدیران اجرایی شخصیتهایی بروز و ظهور پیدا کردند که درصدد تغییر مسیر انقلاب برآمدند و ما میتوانیم فهرست بلندبالایی از آنان را نشان دهیم که البته به دلیل توجه تودههای میلیونی انقلابی به لزوم حفظ انقلاب و اصول آن به جایی نرسید و انقلاب راه خود را ادامه داد.
در این بین نقش حضرت امام خامنهای – دامت برکاته – تاثیر بسیار حیاتی در حفظ انقلاب داشته است. ایشان در طول دوران رهبری خود، تغییر در هیچکدام از هدفگذاریهای حضرت امام خمینی – قدس سره – را برنتافته و در مقابل همه افراد و خطوطی که داعیه تغییر داشتهاند، ایستادگی کرد. ایشان در اولین روزهای پس از شروع رهبری خود، راز ایستادگی بر خط امام را اینگونه تبیین کرده است: «شخصیت امام با هیچکدام از رهبرهای دنیا قابل مقایسه نیست او را فقط با پیامبران و اولیا و معصومان میتوان مقایسه کرد. او شاگرد و دنبالهرو آنها بود و به همین خاطر نمیتوان با رهبرهای سیاسی دنیا مقایسهاش کرد.» و با افتخار میگوید: «خدا را شکر میکنیم که با همه وجودمان سخن او را باور کردیم و پشت سر او حرکت کردیم و متوقف نشدیم و در نیمه، راه او را رها نکردیم.»
انقلاب اسلامی در ابعاد داخلی و خارجی موفقیتهای بزرگی به دست آورد. این درحالی است که بعد از انقلاب، درآمدهای دراختیار دولت در مقایسه با درآمدهایی که در رژیم پیشین دراختیار دولت بود به دلیل دشمنیهایی که علیه انقلاب و مردم ایران به راه افتاد، بسیار کمتر بود و این درحالی بود جمعیتی که انقلاب اسلامی بهبود وضعیت آنان را در دستور کار خود قرار داد به چندبرابر جمعیت تحت پوشش رژیم گذشته رسید. انقلاب اسلامی شرایط عمومی زندگی مردم را به طور اساسی بهبود بخشید هرچند به دلایلی که بخش عمده آن به ضعف مدیران کشور بازمیگردد، به تامین همه آنچه برای مردم مدنظر داشت نایل نگردید و در کار تامین آن است.
انقلاب اسلامی در محیط منطقهای استمرار دارد کما اینکه در آستانه ورود به چهل سالگی شاهد پیشرفتهای عمدهای که ناشی از این انقلاب است در بسیاری از کشورهای منطقهای هستیم. امروز رجوع ملتهای منطقه به ایران برای حل مسائل غامضشان نشان میدهد، انقلاب در منطقه ادامه دارد و شاید بتوان گفت شتاب آن در منطقه بیش از اولین دههای است که انقلاب اسلامی در آن پدید آمده است.
بازی جدید سعودی ها در یمن؛ شکست در شمال، توطئه در جنوب
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
با وجود گذشت سه سال از تجاوز عربستان و امارات به یمن، این روزها جنوب این کشور نیز به صحنه درگیری های گسترده تبدیل شده و این بار متجاوزان به یمن رو در روی یکدیگر قرار گرفته اند. بر اساس گزارش های منتشر شده درگیری های شبه نظامیان تحت حمایت امارات و عربستان با یکدیگر در مناطق جنوبی یمن به ویژه شهر مهم عدن به شکل کمسابقه ای شدت گرفته است به طوری که بیش از ۲۲۰ نفر از دو طرف درگیری ظرف ۲ روز کشته و زخمی شدند. اما واقعیت این ماجرا چیست؟ درباره تحولات اخیر دو سناریو توسط تحلیل گران سیاسی منطقه مطرح شده است.
فعال شدن آتشفشان اختلافات عربی در یمن
سناریوی اول معتقد است آن چه این روزها در جنوب یمن در حال وقوع است، فعال شدن آتشفشان اختلافات میان امارات و عربستان در یمن است ، هرچند مقامات سعودی و امارتی تلاش می کنند تا آن را انکار کنند. بر اساس این سناریو، ریشههای اختلاف امارات و عربستان سعودی در جنوب یمن که اکنون به اوج رسیده است، به ژوئن 2016 باز میگردد؛ زمانی که عبد ربه منصور هادی رئیس جمهور فراری و مستعفی یمن، «خالد محفوظ بحاح» نخست وزیر دولت مستعفی را که مورد حمایت امارات بود، از نخست وزیری برکنار کرد. با وجود این، دو طرف اماراتی و سعودی به عنوان اعضای اصلی ائتلاف سعودی برای این که اختلافاتشان به صورت غیر علنی باقی بماند، به حملات خود علیه یمن به ویژه در مناطق شمالی آن ادامه دادند تا این که در همان سال 2016، هواپیمای جنگی امارات در مرز یمن و عربستان هدف قرار گرفت و امارات متحده عربی نیز عربستان را متهم به سرنگونی هواپیمایش کرد و ریاض در واکنش به آن، ابوظبی را به حمله به جنگندههایش در بیش از یک منطقه جنوبی متهم کرد. اختلافات بین دو طرف سعودی اماراتی به صورت غیر علنی ادامه داشت، تا این که در ماه می سال 2017 با برکناری «عیدروس الزبیدی» استاندار عدن و معاون وی علنی شد و این مسئله باعث آغاز تظاهرات و اعتراضهای هواداران الزبیدی و در نتیجه تشکیل «شورای انتقالی جنوب یمن» شد. شورای انتقالی جنوب یمن به ریاست الزبیدی در واقع چند روز پس از برکناری وی و معاونش از استانداری عدن به عنوان دو مقام پرقدرت وابسته به امارات توسط عبدربه منصور هادی، تشکیل شده است. شورای انتقالی جنوبی به ریاست عیدروس الزبیدی استاندار برکنار شده عدن درماه می گذشته با حمایت امارات و با هدف جدایی جنوب یمن از شمال آن تشکیل شده است که به گفته کارشناسان، اختلافات امارات و عربستان بر سر جنوب یمن با تشکیل این شورا افزایش پیدا کرده است. با ادامه روند اختلافات و علنی شدن آن، هر کدام از کشورهای عربستان و امارات در یمن در صدد حذف دیگری برآمدند، آن هم به رغم این که دو طرف توافق کردند در جنگ علیه ارتش یمن و انصارا… که کنترل تمام استان های شمالی را در دست دارد، متحد باشند. بر این اساس عربستان سعودی به دنبال سیطره بر شمال یمن تا صنعا بوده است و امارات متحده عربی از شبه نظامیان وابسته به ائتلاف در استانهای جنوبی حمایت میکند. زیادهخواهیهای امارات و عربستان در یمن اکنون به اختلافات گستردهای در میان ساکنان جنوب یمن منجر شده است و عملا مردم این منطقه را به دو طیف هوادار براندازی دولت مستعفی به ریاست عبدربه منصور هادی یا ادامه حمایت ها از آن تقسیم کرده است. در همین خصوص سایمون هندرسون تحلیل گر مسائل عربستان در آمریکا که از ارتباطات خوبی درون حاکمیت سعودی نیز برخوردار است می نویسد: عربستان در یمن به بنبست رسیده است و داستان واقعی یمن، این است که عربستان از لحاظ نظامی در این کشور به دردسر افتاده است و خطر احتمالی جنگی با دامنه گستردهتر وجود دارد که منافع ایران را با هزینه اندک تامین کند.
تلاش برای تجزیه یمن
اما سناریوی دوم معتقد است که آن چه رسانه های خبری منطقه اختلاف میان ریاض و ابوظبی می خوانند یک دعوای زرگری بیشتر نیست. بر اساس این سناریو به دنبال شکست سیاست های ائتلاف عربی در یمن و ناتوانی نیروی نظامی چند ملیتی در مقابل نیروهای مقاومت انصارا… یمن، طرح خطرناک جدیدی از سوی عربستان و امارات در یمن آغاز شده است. در این ارتباط مهم ترین احتمالی که کارشناسان ارائه داده اند تلاش عربستان و امارات برای تجزیه یمن است. در واقع، طبق این دیدگاه این دو کشور سعی دارند با پررنگ کردن اختلافات خود بر سر مناطق نفوذ، زمینه را برای درگیری بین نیروهای خود فراهم کنند تا بدین وسیله، طرح تجزیه یمن رسما آغاز شود. برخی از کارشناسان این اقدام را راه حل عربستان و امارات برای فرار از بحران یمن می دانند. طرح تجزیه یمن پیش از این هم پس از به قدرت رسیدن منصور هادی تحت پوشش تقسیم یمن به شش اقلیم فدرالی از شورای همکاری خلیج فارس بر اساس نظر عربستان در اوایل سال 2014 به کنفرانس گفت وگوی گروه های یمنی پیشنهاد شده بود که مورد قبول هادی قرار گرفت و اقلیم حضر موت و عدن جزو این شش اقلیم بودند. این مسئله را مجتهد افشاگر معروف سعودی نیز گفته است. وی معتقد است بر عکس این که گفته می شود امارات و عربستان در عدن جنگ نیابتی دارند، این دو هیچ اختلافی با یکدیگر ندارند. به گفته مجتهد، محمد بن زاید ولیعهد ابوظبی با یک نقشه واضح از ابتدا قصد جدایی مجدد یمن جنوبی را داشت و به این منظور یک گروه مسلح از جدایی طلبان تشکیل و آن ها را آموزش داد و مسلح کرد و محمد بن سلمان از همه این اتفاقات با خبر بود. بر اساس اظهارات مجتهد، محمد بن سلمان در ابتدای جنگ و هنگامی که تصور می کرد حوثی ها پس از دو هفته نابود می شوند، خواستار یمن متحد بود، اما وقتی شکست سنگینی خورد دیگر حساسیتی به جدایی جنوب یمن نشان نداد، حتی محمد بن زاید توانست او را راضی کند که به سرکوب حوثی ها در شمال یمن مشغول باشد و جنوب یمن را به امارات بسپارد. مجتهد در نهایت می گوید: خلاصه ماجرا این است که عربستان و امارات هیچ اختلافی برای تقسیم یمن ندارند اما بن سلمان در برابر یک بن بست فاجعهبار قرار گرفته است.
در پایان باید تصریح کرد که با توجه به راهبرد کلان آمریکا، صهیونیسم و وابستگان منطقه ای آن ها مبنی بر کوچک سازی کشورها و دولت های منطقه، به نظر می رسد که تحولات یمن به سمتی پیش می رود که تجزیه این کشور بسیار محتمل است و عربستان و امارات پس از شکست در برابر انقلابیون این کشور اکنون به آخرین حربه خود یعنی تجزیه یمن و جدایی جنوب از شمال تمسک جسته اند.
برف دسیسهگر و اعتدالگستران غافلگیر
امیر استکی در وطن امروز نوشت:
سالهاست در اکثر نقاط ایران مثل قدیم برف نمیبارد و برف برای اکثر مناطق ایران به یک هدیه آسمانی دلچسب و نوستالژیک تبدیلشده است؛ نوستالژیای که از خاطرات قدیمیترها از سالهای نهچندان دور نشأت میگیرد و آدمی را در حسرت روزهای پرشمار برفی و زمستانهای سرد و پربارش فرو میبرد. هرچند بارش برف کم شده ولی هنوز در قامت یک رویداد نادر و استثنایی در نیامده است. در شهری مثل تهران احتمال داشتن چند روز برفی در زمستان احتمال قابلتوجهی است و به تبع این قابل توجه بودن، ابدا یک امر غافلگیرکننده نخواهد بود. اگر برف چند روز پیش که تهران را فلج کرد و غیرعادی بودن وضعیت آن کماکان نیز وجود دارد، در شهری مثل اهواز باریده بود، میشد براحتی سخن از غافلگیری مسؤولان خدمات شهری گفت و عذر تقصیر آنها را پذیرفت.
ولی برای تهران، شهری در حاشیه کوههای البرز، این حجم از ناکارآمدی دستگاه مدیریت شهری بیسابقه است. جالب اینجاست که در موارد مشابه با حادثه(!) برف اخیر تهران در سالهای پیشتر و زمانی که تصدی امور شهری در دست شورای شهر اصولگرا بود، فعالان مختلف اصلاحطلب با مشاهده اندک کاستیهایی، چنان سخن از ضعف مدیریت و ناکارآمدی اجرایی و تباه بودن امور شهرداری تهران میزدند و نغمه «اگر کار در دستان ما میبودی» سر میدادند که هر شنوندهای گمان میکرد اینها غولهای مدیریت و کیمیاگرانیاند که اگر بیایند، تهران را در اندک زمانی از دوزخ تصویر شده به بهشت برین تبدیل میکنند که رشک و حسد ساکنان تمام کلانشهرهای مدرن جهان را برخواهد انگیخت اما یک برف مختصر و مفید یک روزه، تومار این غولان و کیمیاگران را به شکلی در هم پیچیده است که حتی بدبینترین منتقدانشان هم تصور آن را نمیکردند. از اقبال بد این مدعیان البته باید به این نکته هم اشاره کرد که ماجرا به نحوی است که دیگر نمیشود از دسیسه و کارشکنی رقیب نیز سخن به میان آورد. نزولات جوی که تا پیش از بارش آنها خواسته مشترک تمام ساکنان ایران و تمنای عاجزانهشان در پیشگاه خداوند بوده است، نمیتواند در قامت یک عذاب ظاهر شود اما کیمیاگری غولهای مدیریت و کاربلدان حراف، برف لطیف و زیبا و خواستنی را به بلای جان شهروندان تهرانی تبدیل کرد و هنوز در این ساعات که این مختصر نگاشته میشود – به تاریخ 13 بهمن – هم گویا از جان شهر به شکل کامل به در نرفته است!
این داستان هم سویههای ناراحتکننده داشت و هم سویههای طنزآلود. اینکه شهردار تهران نمره 18 از 20 به عملکرد شهرداری در جریان برف اخیر میدهد، طنزترین بخش این ماجراست. گویی از نگاه اینان، تهران شهری مانند اهواز است که برف برای آن خلافآمد عادت باشد یا گویی برف نباریده، بلکه زلزلهای سهمگین آمده و این بزرگواران آن را در 6-5 روز رتق و فتق کردهاند و حالا مستحق آنند که برای خودشان چند در نوشابه مفصل هم باز کنند و به میمنت کسب نمره 18، لابد باید جشنی سراسری نیز در تهران و حومه برپا شود و همه با هم لبی به قلیان نیز بزنند! البته اینطور که به نظر میرسد، هیچ بعید نیست که مدال قهرمان درجه یک ملی را هم به شهردار محترم تهران تقدیم کنند، چرا که اگر نسبی بنگریم و این نگاه نسبی خود را به عملکرد نخبگان موجود در جریان اصلاحطلبی و اعتدالگستری محدود کنیم، باید اعتراف کنیم عملکرد وزارت راه و شهرسازی در برف اخیر با همه آنچه گفتیم باز 100 پله بدتر از عملکرد برادرانشان در شهرداری تهران است.
لااقل در زمینه آگاه شدن از ماجرا، شهردار تهران با توئیت صبح روز برفی خود و دعوت به تکاندن برف درختان روبهروی خانه شهروندان، فاصلهای نجومی با حضرات دیگر از خود نشان داده است. آن بزرگواران بعدازظهر روز برفی و در حالی که آزادراه قم – تهران از شب قبلش مسدود شده بود و بیشمار اتومبیل در برف و یخبندان بیش از 14 ساعت معطل مانده بودند، تازه جلسه مدیریت بحران را تشکیل دادند و اعلام کردند بر امور مسلطند و جای هیچ نگرانی وجود نخواهد داشت و از این دست کلیات ابوالبقا.
صدالبته جای هیچ نگرانی نبود، چون حکماً همه اتومبیلها بیمه بودهاند! جالب است که از قضای روزگار محمدعلی ابطحی، رئیس دفتر رئیس دولت اصلاحات هم از ساعت 9 شب تا ظهر روز بعد، یعنی تا زمانی که پرسنل نیروی انتظامی به فریاد ملت نرسیده بودند، در برف مذکور در اتوبان قم – تهران بعد از فرودگاه امام خمینی گیر افتاده بود و لحظه به لحظه در اینستاگرامش از امدادنرسانی کافی، فیلم و عکس منتشر میکرد. طفل معصوم حتی یک کلام هم در انتقاد از دستاندرکاران راهها که خب! همکیش و هممسلک و مورد حمایت و رفیق گرمابه و گلستانش بوده و هستند، نگفته است و اینقدر از هوش برخوردار بوده که بفهمد اینکار صددرصد حکم تف سر بالا را خواهد داشت و خوشبختانه این هوش در میان اکثر فعالان اصلاحطلب و تدبیرگستر و لشکر پرشمار رسانهایشان مشترک است و دستهجمعی سکوت را در این شرایط گل و بلبل مدیریتی! ترجیح دادهاند و حکماً باید خدا را شکر کنند که مانکن خیابان انقلاب و پسر خیابان نجاتاللهی به فریادشان رسیدهاند و چیزی برای سخن گفتن برایشان فراهم کردهاند، اگرنه همین عزیزان در موارد مشابه، کوچکترین اختلالات عملکردی رقیب را چنان در بوق و کرنا میکردند و چنان برای آسیبدیدگان گریبان چاک میدادند که تا روزها و هفتهها بعد از آن هم داغ دلشان فرو نمینشست. نمونهاش رفتاری که در جریان زلزله ورزقان کردند و بسامان شدن یکی ـ دو ماهه امور زلزلهزدگان ورزقان در آن روزها را ننگ مدیران اصولگرا میدانستند ولی حالا پس از مرگ سارینا هم حتی لب به انتقاد از دولتی نمیگشایند که بعد از ماهها هنوز نتوانسته است همه آسیبدیدگان یک زلزله را لااقل در یک کانکس کوچک اسکان دهد تا اطفال خردسالشان از سرما تلف نشوند. بله! متاسفانه کوه موش زاییده است و این موش برابر آنچه باید انجام بدهد و نداده است از همه نیز طلبکار است و همه ناراستیها و ناکارآمدیها را هم از کارشکنی و دسیسهگری رقبا میداند.
برای این دولت و جماعت نخبگان از شکم مادر مدیر زاییده شده اطرافش، حتی گزارش تفریغ بودجه هم فرافکنی دیوان محاسبات و توطئه و دسیسهای برای ضربه زدن به دولت معرفی میشود، اگرنه این عزیزان در هیچ شرایطی اصولا باور ندارند که کارشان میتواند ایراد هم داشته باشد و همین میشود که فلان وزیر راهوشهرسازی آنقدر از سوال یک خبرنگار زن عصبانی میشود که به خود حق میدهد زنندهترین برخوردها را با او داشته باشد و میکروفن و بساط تهیه خبرش را ضبط کند! تا جایی که استاندارد ارسال خبرنگار به محدوده اطرافش را به قد بالاتر از 190 سانتیمتر و لابد وزن بیشتر از 140 کیلوگرم ارتقا داده است! این روزها خاصه پس از بارش برف دسیسهگر اخیر و کارشکنیاش در امور حملونقل جادهای، ریلی و هوایی کشور، حتما فقط رستم دستان از پس مصاحبه با این جناب وزیر برخواهد آمد. یک برف یک روزه چنان کار حضرات را به هم گره زد که فقط 2 حالت در پیش رو خواهد بود. یا باید ضعف و ناکارآمدی و غافلگیری این بزرگواران را نتیجه گرفت یا لاجرم این برف را امری استثنایی و دسیسهای که از توطئه رقبا حاصل شده است، دانست. در حال حاضر اما دستاندرکاران امور کشور ابدا به حالت اول اعتقاد ندارند، پس طبیعتا حالت دوم باقی میماند؛ حالتی که در آن برف اخیر، دسیسهگری بیرحم بوده است!
تخاصم از سر استیصال
عباس حاجینجاری در جوان نوشت:
با گذشت 39 سال از عمر انقلاب اسلامی، صف بندی جبهه استکبار علیه نظام اسلامی از روزهای آغازین صریحتر و خصمانهتر شده است، به گونهای که مواضع یکسال اخیر سردمداران نظام سلطه علیه ایران در طول تاریخ انقلاب بینظیر بوده و صراحتاً از براندازی نظام اسلامی سخن به میان آورده و البته تمامی ظرفیتهای خود و متحدانشان را نیز برای تحقق آن بهکار گرفتهاند. نکته مهم در میان دلایل تلاش برای براندازی و تغییر در ایران، احساس نگرانی از قدرت و توان نظام اسلامی است که این روزها در قدرت و توان موشکی و نفوذ منطقهای ایران متمرکز شده و پیش از این بهانه آنها قدرت هستهای ایران و بهانههای دیگری بود که به تناسب زمان تغییر می کرد.
برای نسل جوان کشور که پیشینه تسلط بیگانگان بر این کشور را درک نکرده است، درک چرایی این تخاصم دشوار است و به همین دلیل ممکن است به بهانهجوییهای ظاهری قدرتهای سلطه علیه ایران در موضوعاتی نظیر حجاب و حقوق بشر بسنده کند و بعضاً در ورطه دستگاههای تبلیغاتی آنها گرفتار شود، اما مروری بر گذشته تاریخ انقلاب چرایی این تخاصم را آشکار میکند. همانگونه که سال گذشته ترامپ رئیسجمهور امریکا در یکی از نخستین موضعگیریهای خود علیه ایران اسلامی از آن رمزگشایی کرد. او 15 بهمنماه سال گذشته در گفتوگو با سیانان میگوید: ایران اگر با امریکا باشد، امریکا نه با هستهای ایران مشکل دارد و نه توان موشکی ایران. این گزاره در اصل ترجمان همان واژه «سلطه»ای است که امریکا در گذشته بر ایران داشت.
ایران در طول صد سال گذشته به دلیل موقعیت ژئواستراتژیک خود مورد طمع قدرتهای سلطه بود و به همین دلیل در هر دو جنگ بزرگ جهانی، نقش مهمی در پیروزی متفقین داشت و به همین دلیل در دوران رقابت دو ابرقدرت جهانی در نیمه دوم قرن بیستم، امریکاییها با تلاش برای تحکیم سلطه خود بر ایران، عملاً ظرفیت ایران را به عنوان خط مقدم تقابل با بلوک شرق بهکار گرفته و سیستمهای امنیتی داخلی نظیر ساواک و سامانه ارتش ایران را برای دفاع از منافع منطقهای امریکا بهکار گرفته بودند، به گونهای که تمام خریدهای تجهیزاتی و سازمانی ارتش ایران در سالهای پایانی حکومت محمدرضا بر پایه حفظ و تقویت سلطه امریکا در منطقه طراحی و به اجرا درآمده بود.
سلطه حقارتآمیز مستشاران امریکا در حوزههای نظامی، صنعتی و اقتصادی، عملاً ایران را به یک مستعمره امریکا تبدیل کرده بود و حقارتآمیزتر آنکه با تصویب قانون کاپیتولاسیون امکان پیگیری تخلفات و جنایات مستشاران امریکایی علیه مردم ایران را با قانون مصوب در مجلس و دولت شاهنشاهی سلب کرده بود، همان قانونی که امام خمینی (ره) در آبانماه سال 1343 در مقابل آن بهپا خاست و نظام شاهنشاهی نیز به زعم خود با تبعید امام به ترکیه و سپس به عراق تصور کرد که قادر به مهار هرگونه مخالفت داخلی در ایران است، مضافاً بر اینکه با حاکم کردن یک نظام پلیسی وحشیانه با بهرهگیری از خشونتآمیزترین شکنجهها علیه نیروهای انقلابی، و تلاش برای محو آثار و نشانههای دین اسلام در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور که حتی به تغییر تاریخ رسمی کشور در سال 1355 از مبنای هجرت پیامبر گرامی اسلام به تاریخ مجعول شکلگیری رژیم شاهنشاهی انجامید، در عین مخالفتهای صریح با ارزشهای اسلامی و تلاش برای گسترش فرهنگ و فساد غربی عملاً بقای سلطه خود را بر رژیم ایران و امکان غارت مستمر منابع نفتی و مالی ایران را تضمینشده مییافت.
اما به رغم همه اینها فروپاشی این سلطه و قطع دست آنها از غارت منافع ملی ایران تنها دلیل مخالفت با انقلاب اسلامی نبود، چراکه به سرعت توانستند با حضور مستقیم نظامی خود در منطقه و جایگزین کردن عربستان و برخی دیگر از کشورهای منطقه خلأهای ناشی از دست دادن سلطه بر ایران را جبران کنند. آنچه زمینهساز تشدید تقابل و خصومت علیه ایران گردید، از یک سو توفیقات حضرت امام در تشکیل یک نظام سیاسی بر مبنای ارزشهای دینی در تقابل دو قدرت حاکم در غرب و شرق جهان بود و از سوی دیگر توان اداره کشور و جبران خلأ حضور مستشاران نظامی و صنعتی بیگانه بود، چرا که آنها تصور میکردند که با رفتن و اخراج آنها از ایران، نظام از هم میپاشد و در کوتاهترین مدت ایران ناچار به توسل مجدد به بیگانگان خواهد شد، اما نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه تشکیل سریع سازوکارهای دولت اسلامی و برگزاری چند انتخابات در یکسال که نماد تشکیل یک نظام مردمسالار دینی بود، در عین مقابله با هجمهها و تهدیدهای نظامی و امنیتی، عملاً قابلیتهای نظام اسلامی را آشکار کرد و این منشأ تهدید اصلی برای قدرتهای سلطه بود.
پیشرفتهای علمی و صنعتی ایران، با اتکا به ظرفیتهای داخلی، تحکیم اقتدار دفاعی با رسیدن به توان بازدارندگی با بهرهگیری از سلاحهای متعارف، ظرفیتسازی برای گسترش فرهنگ انقلاب و موج فزاینده نفوذ آن در منطقه که تزلزل رژیمهای دستنشانده امریکا نظیر رژیم صهیونیستی و عربستان را در پی داشت، همگی برای تشدید خصومت استکبار علیه مردم ایران و آنچه این روزها در بیان و عمل قدرتهای سلطه در مقابله با نظام اسلامی که در قالب تشدید تحریمها، تحریک اغتشاشات و تلاش برای محکومیت ایران به بهانههای واهی حقوق بشری در مراجع بینالمللی جریان دارد، نشان از قدرت و توان آنها نیست، بلکه بیانگر استیصال آنها در برابر نظامی است که توانسته است 39 سال در مقابل پیچیدهترین فشارها، تهدیدها و تحریمها بایستد و با عزت و اقتدار، اهداف خود را به پیش برده و حوزه نفوذ خود را عین دفع تهدیدات مستقیم تا هزاران کیلومتر آنسوتر گسترش داده و از سوی دیگر با کسب نصابهای علمی و صنعتی در عین تحمل شدیدترین تحریمها، قابلیت الهامبخشی خود را تثبیت کند.
ضرورت واگذاری اختیارات به استانها
محمدرضا پورابراهیمی در روزنامه ایران نوشت:
سفر رئیس جمهوری به استان کرمان را میشود به دلیل فضایی که ماه گذشته در برخی شهرهای کشور شکل گرفته بود، سفری با درجه اهمیت بالا دانست. کارویژه اصلی این سفر نه تنها برای دولت بلکه برای تمام ارکان حاکمیت تقویت روحیه امیدواری در بین اقشار مختلف جامعه بود. با بررسی ابعاد این سفر میتوان نتیجه گرفت که حضور آقای روحانی در استان کرمان تا حد زیادی توانست به هدف اصلی سفر که همان افزایش روحیه امید بود، برسد. استان کرمان، استانی بسیار وسیع و دارای ظرفیتهای گستردهای است که در بستر اجتماعی و سیاسی آن هم تکثر و تنوع خاصی دیده میشود. همین موقعیت خاص استان کرمان درجات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سفر رئیسجمهوری را افزایش داده بود. خوشبختانه استان کرمان در طول سالهای گذشته شاهد موفقیتهای خوبی بوده که اصلیترین آن موفقیت در حوزه اقتصاد مقاومتی است. اردیبهشت سال گذشته استان کرمان به همراه آذربایجان غربی و لرستان توسط شخص رئیس جمهوری به عنوان استان پایلوت و نمونه اقتصاد مقاومتی تعیین شد. تحولات رخ داده در این حوزه در بازه زمانی یک سال و نیم گذشته میتواند اکنون مورد ارزیابی دقیقتری قرار بگیرد که این ارزیابی خود چراغ راه آینده ما خواهد بود. در این زمینه باید تصدیق کرد که حضور یک استاندار کاملاً اقتصادی در رأس کارهای اجرایی استان کرمان اثر بسیار خوبی در توسعه اقتصاد مقاومتی در این منطقه از کشور داشته است. علاوه بر این باید به همراهی مجموعه نمایندگان مجلس و دیگر دستگاههای استان در این زمینه هم اشاره داشت که محصول این همراهی امروز نتیجه قابل قبول و مثبت استان کرمان در اجرای طرحهای اقتصاد مقاومتی است که شاهد آن هستیم. اجرای طرحهای توسعهای در مراکزی چون گل گهر سیرجان و مس سرچشمه یا مجموعه اقدامات حوزه اقتصاد مقاومتی در جنوب استان کرمان مانند منوجان، قلعه گنج، کهنوج و راور ظرفیتسازیهای جدیدی برای پیشرفت استان و منطقه به همراه دارد.
در سفر رئیس جمهوری به کرمان یکی از مهمترین بخشها به پروژههایی برمیگشت که یا افتتاح، یا کلنگزنی یا تعریف شدند. این مهم کمک شایانی به مجموعه توانمندیهای استان کرمان در مباحث اقتصادی خواهد کرد. یکی از مهمترین بحثهایی که در استان دارای اهمیتی ملی است، بحث انتقال آب خلیج فارس به استانهای هرمزگان، کرمان و یزد است که از حدود سه سال پیش آغاز شده و اکنون رئیس جمهوری در جریان پیشرفت 40 درصدی آن قرار گرفتند. پیش از آغاز این پروژه وقتی بحث انتقال آب در استان کرمان پیگیری میشد خیلیها آن را شبیه یک رؤیای دست نیافتنی میدانستند که اکنون آن قضاوتها با توجه به پیشرفت 40 درصدی پروژه اعتبار علمی و فنی ندارند. تحول بزرگ دیگری که در حاشیه پروژه انتقال آب صورت گرفته، تشکیل اولین کنسرسیوم نظام بانکی کشور است. در این میان بانک ملی به عنوان مسئول این کنسرسیوم تعیین شد تا در همین پروژه بتواند منابعی تا سقف 2 هزار میلیارد تومان را اختصاص دهد. اهمیت تشکیل این کنسرسیوم برای اولین بار این است که ما در کشور با سازو کاری جدید جهت جلو بردن پروژههای اقتصادی و صنعتی آشنا میشویم که میتواند تجربیات جدیدی برای ما به همراه داشته باشد.
تحول قابل توجه رخ داده در جریان این سفر که باز هم میتواند قسمت مهمی از پروژههای اقتصادی و صنعتی تمام کشور را تحت تأثیر خود قرار دهد، موافقت رئیس جمهوری با پیشنهادی برای انتقال بخشی از اختیارات رئیس جمهوری و وزرا به استانها بود. این اتفاق هر چند در قدم اول مربوط به سه استان پایلوت اقتصاد مقاومتی میشود که کرمان هم یکی از آنها است، اما در نهایت باز هم تجربه جدیدی است که میتواند راهگشای کشور در بسیاری از زمینهها باشد. چه آنکه تا همین امروز بدون وجود اختیارات ویژه برای استانها، در حوزه اقتصاد مقاومتی استان کرمان تحولات بسیار خوبی صورت گرفته و با دادن اختیار قطعاً این تحولات سرعت بیشتری خواهد گرفت و چراغ راهی برای دیگر استانهای کشور خواهد شد. آقای روحانی در جلسه شورای اداری استان در پاسخ به پیشنهادم در همین خصوص موافقت کردند که کمیتهای برای انتقال این اختیارات به استانها تشکیل شود و هر چه سریعتر کار را آغاز کند. نتیجه این حرکت در استان کرمان خود را در دیگر استانهای کشور به صورت حرکتی ملی نشان خواهد داد.
ترجیح میدهم که نه
احمد غلامی در شرق نوشت:
در سکانسی از فیلم «اروپا»، ساخته فون تریه، صدای خشدار مردی بر پرده سینما و روی تصویرِ لئو که در اعماق رودخانه دستوپا میزند، شنیده میشود: «در آلمان سوار قطاری، قطار اینک غرق میشود و تو نیز. تا ده که بشمارم تو مردهای، یک، … دو،… سه، …چهار…، پنج…، شش..، هفت..، هشت…، نه..، ده. وقت صبح، قطارِ شب در بستر رود آرام گرفته. فشار آب درِ واگن را گشوده و تو را پیش میراند. بالای نعش تو مردم هنوز زندهاند. اینک همراه رود خود را به دریا برسان. دریا آینه آسمان است. حسرت بیدارشدن داری تا خود را خلاص کنی از کابوس اروپا». کابوس اروپا برای لئو چیست؟ کابوسی است که همچون بختک رویش افتاده و نمیگذارد از خواب مرگ برخیزد. این کابوس، کابوس آشوبناک سیاست است. لئو نمونه بارز این گفته پاسکال است که ما برای جزمگرابودن بیشازحد نادانیم و برای شکاکبودن بیشازحد دانا. قهرمان داستان، لئو، برای بازسازی کشورش از آمریکا به آلمان بازمیگردد. آلمان بعد از جنگ جهانی دوم در هرجومرج سیاسی و اجتماعی فرو رفته است. او در راهآهن استخدام و مسئول کوپه خواب میشود. همزمان با این اتفاق، به کاترینا نیز دل میبازد و رابطهای عاشقانه بین آنان شکل میگیرد. اما آنچه عشق و رؤیا را احاطه کرده، سیاست است. همه جریانهای سیاسی سودای قدرت در سر دارند. نازیها برای نجات خود و بازماندن در قدرت و متفقین در کار پاکسازی و سلطه کامل بر آلمان. لئو تلاش میکند در این کشاکشِ قدرت، جانب کسی را نگیرد؛ نازیها همسر آیندهاش را میدزدند و از او میخواهند با بمبی که کار گذاشتهاند، قطار را منفجر کند. اما لئو از این کار تن میزند مگر تا زمانی که میفهمد کاترینا همدست نازیهاست و دزدیدهشدنش نقشهای سیاسی است برای حفظ قدرت و لئو نیز وسیله این کار. لئو قطار را منفجر میکند، نه برای هدفی بزرگ بلکه برای انتقام از توطئه دسیسهگران؛ انتحاری ناخواسته. او در عمق دریا و در حال مرگ، نظارهگر چهرهها و جریانهای سیاسی است که در برابر چشمش رژه میروند. او در بازآفرینی خیالی این چهرهها، رؤیا و عشق ازدسترفتهاش را در سیاست بهمثابه «عدم جانبداری» به نظاره مینشیند.
در یادداشتی از یوسا با عنوان «نامهای کنار جسد» زندگی رماننویس پرویی، خوسه ماریا آرگداس، این گونه روایت میشود: «دسامبر ١٩٦٩ در یکی از کلاسهای دانشکده کشاورزی لامولینا در لیما خودکشی کرد. آرگداس مردی بسیار آدابدان بود. پس برای اینکه خودکشی مزاحمتی برای همکاران خودش و دانشجویان ایجاد نکند، منتظر ماند تا همه دانشکده را ترک کنند. کنار جسدش نامهای پیدا کردند که در آن تشریفات تدفین خود را موبهمو سفارش کرده بود، اینکه مراسم در کجا برگزار شود و چه کسی در گورستان در رثایش حرف بزند… آرگداس که در ایام حیات آدمی بسیار متواضع و خجالتی بود، از نوعی مراسم تدفین سیاسی بسیار پرآبوتاب برخوردار شد. اما چند روز بعد از مرگ او نامههای دیگری که نوشته بود از اینجا و آنجا پیدا شد.
این نامهها همه در واقع جنبههای مختلف وصیتنامه او بود و خطاب به افراد مختلف نوشته شده بود… در هر کدام از این نامهها دلایلی را برای خودکشیاش عنوان میکرد؛ دلایل سیاسی تا شخصی…». این شیوه برخورد آرگداس موجب میشود تا اگر حتی در آیندهای نهچندان دور، نامههایی از برخی سیاستمداران داخلی به شکل وصیتنامه از سوی اطرافیانشان منتشر شود، تعجب نکنیم. اینکه این نامهها واقعی یا جعلی باشند، قاعدتا بخشی از رخدادهای سیاسی معاصر ما را که از دیده پنهان مانده است، عیان خواهند کرد.
در داستان «ترجیح میدهم که نه»، نوشته هرمان ملویل، با زندگی محرری استثنائی به نام «بارتلبی» روبهرو میشویم که هر کاری از او میخواهند، جواب «ترجیح میدهم که نه» را میشنوند؛ حتی اگر موقعیتی فراتر از آن چیزی را به او پیشنهاد دهند که در آن قرار دارد. بارتلبی و جایگاهش هیچ تناسبی با هم ندارند. او محرر دفتر اسناد رسمی است و باید گوش به فرمان و مطیع باشد. اما بارتلبی نه تنها برخلاف جایگاه خود عمل نمیکند بلکه دچار انحراف در وضعیت موجود هم میشود. مهمترین ویژگی بارتلبی این است که همگان را متقاعد میکند کار درست را او انجام میدهد. اگرچه اطرافیانش این را بر زبان نمیآورند ولی تحمل ژست او در چنین فضایی بیانگر چیزی غیر از پذیرش نیست. دولوز در نقدی بر این داستان نوشته است: «ترجیح میدهم که نه» یک فرمول است؛ فرمول حیات در وضعیتی که نه میشود آن را تغییر و نه به آن تن داد. اگرچه این ژست، ژستی کمیک است، اما سرپیچی و امتناع درون آن خشونت نهفته در مبارزه را تداعی میکند.
براساس گفته دولوز، سیاست نهفته در این سه روایت را میشود اینگونه رمزگذاری کرد: روایت اول، لئو بهدنبال مرکز ثقل موازنههای قدرت بین جناحهای سیاسی است تا با تاکتیک «عدم جانبداری» به لحظه تصمیم برسد. او تصور میکند با عدم جانبداری در دوره آشوب و هرجومرج آلمان میتواند از عشقش (کاترینا) و رؤیایش (آلمان) صیانت کند. اما جایگاه لئو این فرصت را به او نمیدهد. لئو تاکتیکی اشتباه را برمیگزیند، تاکتیک عدم جانبداری به وقت جانبداری. در روایت دوم، آرگداس خودکشی را محملی برای به چنگآوردن رؤیاهایش قرار میدهد. اگرچه او خجالتی و سربهراه است، اما همواره مترصد کنشگری در عرصه سیاست بوده است. شاید نوشتن دلیلی برای این کنشگری سیاسی است که او برگزیده، اما راضیاش نمیکند. سانسور نمیگذارد به آن «ژویسانس»ی که او در پیاش است، برسد؛ ازاینرو خودکشی را برمیگزیند تا حال را به آینده بدوزد و به آیندگان تذکر بدهد که وضعیت سیاسی غالب چه بر سر آنها آورده بود. تاکتیک سیاستورزی آرگداس، تذکر و یادآوری است. شاید بتوانیم کسانی را که بر سر عقیدهشان به هر شکلی جان باختهاند، در این مجموعه قرار دهیم. در روایت سوم، سیاستورزی «ترجیح میدهم که نه» اگر در جایگاهی فراتر قرار نگیرد، بیتردید جایگاهی ویژه را به خود اختصاص میدهد. رمز آن، «نه گفتن» به شرایط موجود است. شاید نمونه بارز این سیاست، محمد مصدق باشد. آنچه مصدق را در این سیاستورزی در جایگاهی برتر از دیگران مینشاند، «نه»گفتن بههنگامِ در قدرتبودن است. بسیاریاند که حتی در بیرون از قدرت نیز توان نهگفتن به شرایط موجود را ندارند؛ یا تسلیم آن میشوند یا اگر در قدرتاند آن را توجیه میکنند. نهگفتن یا همان ترجیح میدهم که نه، رمز عبور از قدرت است. به قول آندره مالرو انتخابهای واقعی ما از دل نهگفتن بیرون میآید؛ از حذف و تنندادن به سیاستهای نادرست. این همان سیاستی است که ریاضت بسیار و رهروان اندک دارد؛ رهروانی که هیچ امتیازی را برای برگشتن از راه خویش نمیپذیرند.
کتابهای استفادهشده در این یادداشت: «ترجیح میدهم که نه»، نوشته هرمان ملویل با ترجمه کاوه میرعباسی نشر نیکا و «دعوت به تماشای دوزخ» گزیده و ترجمه عبدالله کوثری، نشر فرهنگ جاوید.
سرمقاله نویسی که دیگر بین ما نیست
در سرمقاله “صبح نو” آمده است:
مرحوم رضا مقدسی در بنیانگذاری و راهاندازی «صبحنو» نقشی اساسی و محوری داشت که تاکنون بازگو نشده است. وی علاوه بر اینکه در جایگاه مشاورت روزنامه قرار داشت، اما صحنه اصلی رسانه که همان قلم زدن و به کاربستن توان فکری در پیگیری و تداوم جریان انقلاب اسلامی است را در دست داشت و بخش مهمی از سرمقالههای «صبحنو» در این مدت، به قلم آن استاد تراز روزنامه نگاری انقلاب نگاشته شد.
مسوولیتی که تا چند ماهه اخیر و گرفتارشدن در بستر بیمارستان ترک نشد. بدین اعتبار، سوگمندانه باید گفت که ستون سرمقاله «صبحنو» امروز متولی ندارد. جای زندهیاد مقدسی تا زمانی که انتشار این روزنامه ادامه داشته باشد، خالی خواهد ماند و نام او بر تارک روزنامهنگاری انقلاب اسلامی خواهد درخشید.
خدایش بیامرزد