روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
ترکیه، عواقب عملیات عفرین
سعداله زارعی در کیهان نوشت:
در سوریه کسی از اقدام ترکیه حمایت نمیکند، دولت، عربها، کردها، ترکمنها، شیعیان، اهل سنت، علویها، دروزها و مسیحیها همه اقدام ترکیه بخصوص از روز اول بهمن ماه که تانکهای آن به سمت عفرین سرازیر شدند را «تجاوز نظامی» و اقدامی «اشغالگرانه» به حساب میآورند.
موضع کشورهای خارجی که در پرونده سوریه تاثیرگذار هستند نیز با اقدام نظامی ارتش ترکیه هماهنگ نیست و از این رو میتوان گفت این کشور دست به اقدامی زده که همگان شکست آن را انتظار میکشند. از آنجاکه اقدام ترکیه پیچیدگیهایی دارد و نتایج مختلفی را در پی میآورد، نگاه به آن از چند منظر اهمیت دارد:
1- عملیات ترکیه در شمال سوریه توجیه درستی ندارد. کردهای سوریه اگرچه به واسطه پیوند خوردن با آمریکا علیه کشورشان شایسته سرزنش میباشند و میتوان این پیوند را زمینهساز تجاوز نظامی ترکیه دانست، اما در این صحنه صاحبخانه به حساب آمده و درمقابله با «ارتش بیگانه» ذیحق محسوب میشوند. رجب طیباردوغان برای آنکه توجیهی برای تجاوز نظامی خود بیاورد، میگوید اقدامات کردها در شمال سوریه برای امنیت مرزهای جنوبی کشور خود یعنی مناطق کردنشین جنوب ترکیه خطرناک میباشد این درحالی است که به دلیل آنکه کل جمعیت کردهای سوریه بین 300 تا 500 هزار نفر بوده و لااقل در سه منطقه مجزا از یکدیگر زندگی میکنند، با وجود مخالفت جدی دولت مرکزی سوریه، قادر به جداسازی شمال نبوده و نمیتوانند حکومتی مستقل یا حتی فدرالی تشکیل دهند و لذا میتوان گفت با توجه به جمعیت حدود 20 میلیونی کردهای ترکیه و مجتمع بودن آنان، تحولات منطقه کردی سوریه تاثیری بر امنیت ترکیه برجای نمیگذارد.
تنها در یک صورت مناطق کردی – از عفرین در غرب حلب تا کوبانی در شمال شرق حلب – برای ترکیه خطرآفرین است، آن هم زمانی است که تروریستهای کرد و غیرکرد مخالف دولت ترکیه در مناطق شمالی سوریه استقرار داشته باشند و بیم آن برود که آنان با عبور از مرز سوریه، امنیت ترکیه را مختل نمایند. اما اگر به صحنه تحولات شمال سوریه نگاه بیندازیم درمییابیم که هیچگاه چنین گروهی در این منطقه و به طور کل در سوریه پدید نیامده است. از قضا در این منطقه و مناطق دیگر، خود ترکیه گروههای تروریستی را پدید آورده و بیدریغ به تجهیز آنان مبادرت ورزیده و امنیت سوریه و موتلفین آن را به طور جدی تهدید کرده است درواقع این مناطق شمال سوریه نبوده که جنوب ترکیه را تهدید کرده بلکه این مرکز وجنوب ترکیه بوده که شمال و مرکز سوریه را طی شش سال گذشته به طور مدام تهدید کرده است. کمااینکه در خلال چهار روز گذشته لااقل سه کاروان نظامی با حجم وسیعی از سلاح و نیروهای تروریستی از مرزهای ترکیه به جنوب استان ادلب یعنی منطقه تحت سیطره النصره گسیل شدهاند بنابراین درواقع این دولت سوریه است که حق عملیات نظامی در جنوب ترکیه را دارد و نه دولت ترکیه.
2- درعین حال شواهد و قرائن میگویند احتمال موفقیت ارتش ترکیه و نیروهای تروریستی موسوم به «سپر فرات» – که درواقع ترکیبی از «جیشالحر» و «النصره» میباشند – بسیار کم است. اقدامات ارتش ترکیه علیه شهرستان «عفرین» – که نزدیک به 460 هزار نفر جمعیت دارد – از 25 دیماه گذشته با گلولهباران شروع شد و پس از پنج روز به ورود تانکها و جنگندههای آن به این منطقه انجامید. با این وصف نزدیک به دو هفته از اقدامات ارتش ترکیه گذشته و طی این مدت دستکم 58 نفر از نیروهای مشترک ارتش و سپر فرات، کشته و یا اسیر و دستکم 150 نفر دیگر از آنان زخمی شدهاند و البته در این بین 48 نفر از ساکنان شهرستان عفرین که فقط شش نفر آنان کرد بودهاند نیز کشته شدهاند. اما در روی زمین نتیجه تصرف حدود 11 روستای این شهر شامل روستاهای مناطق شیراوا، راجو و سه و چهار ارتفاع در منطقه جندرسه بوده که بعضی از آنها نیز توسط کردها باز پس گرفته شدهاند. این در حالی است که در این عملیات تعداد نیروهای ارتش ترکیه و سپر فرات لااقل پنج برابر نیروهای کرد و غیرکرد مدافع عفرین بوده است.
اگرچه در صحنه نظامی نمیتوان قاطع سخن گفت اما میتوان گفت شرایط منطقه و روند حاکم به آن از احتمال بیشتر شکست کامل ارتش ترکیه و نیروهای مزدور مرتبط با آن خبر میدهند. ترکیه در این میدان از هیچ پشتیبانی واقعی بهره نمیبرد و در آینده نیز نمیتواند از میان عناصر فعال در عرصه امنیتی سوریه برای خود پشتیبانی پیدا کند. این در حالی است که کردها با همه خطاکاریشان به دلیل آنکه در سرزمین و کشور خود میجنگند و در صورت اصلاح روابط با دولت مرکزی میتوانند از پشتیبانی ارتش سوریه و مؤتلفین آن نیز برخوردار شوند با یک حساب و کتاب ساده ریاضی شانس بیشتری برای پیروزی در این میدان دارند.
3- در این بین جریان کرد سوریه پس از مواجه شدن با هجوم ارتش ترکیه طی بیانیهای از ارتش سوریه خواست نیروهای خود را به مناطق شمالی اعزام و آنها را تحویل بگیرد. این بیانیه چندین معنا را در خود جای داده بود و شامل اعتراف به ناتوانی در شکلدهی به یک فدرالی کردی در شمال، آمادگی برای جبران خطاها و جفاهایی که در حق دولت مرکزی روا داشته، ناامیدی از حمایت آمریکاییها یا روسها در مناقشه با ارتش ترکیه و استفاده از فرصت برای جلب حمایتهای ارتش سوریه میشود. در این بین ارتش سوریه ضمن آنکه صراحتاً اقدام ارتش ترکیه را «تجاوز نظامی» به خاک کشور خود خواند و بر دفاع از جان و مال مردم منطقه عفرین تأکید کرد اما از اجابت درخواست رسانهای گروه کردی موسوم به pyd اجتناب نمود و آن را بیپاسخ گذاشت.
اقدام ارتش در هر دو بخش درست بود. ارتش سوریه نمیتوانست اقدام مداخلهگرانه نظامی ترکیه را توأم با «حسن نیت» تلقی کند و لذا باید محکوم میکرد و حق مقابله را برای خود محفوظ میداشت. اما در عین حال ارتش نمیتوانست به درخواستی که فقط در رسانه مطرح شده و فاقد پیوست سیاسی است، پاسخ مثبت بدهد و در منطقهای که اولویت عملیاتی او نیست، درگیر شود. ارتش منطقاً باید منتظر میماند تا نشانههای اطمینانآورتری از گرایش کردها به «حل جامع» مسائل خود با دولت مرکزی بروز یابد. از قضا عدم پیگیری این موضوع از سوی کردها نشان داد هنوز درک لزوم حل مسائل با دولت مرکزی در کردها راسخ نشده است.
4- موضع آمریکا و روسیه در تشدید بحران امنیتی شمال سوریه قابل تأمل بود. آمریکا بهعنوان عضوی از ناتو در برابر اقدام عضوی دیگر از این پیمان نظامی نمیتوانست علیه اقدام نظامی ترکیه موضعگیری کند. چه اینکه رجب طیب اردوغان با درک این موضوع و برای آنکه اقتدارنمایی کرده باشد، اعلام کرد در صورت مواجه شدن با مخالفت آمریکا یا اعضای اتحادیه اروپا از ناتو خارج و مقر آن را در ترکیه تعطیل میکند. این در حالی بود که یک طرف دیگر تهاجم، کردهایی بودند که آمریکا طی سه سال گذشته اطمینان داده بود از دستیابی آنان به حکومتی مستقل یا فدرالی در شمال سوریه- حدفاصل عفرین تا کوبانی- حمایت میکند. واشنگتن در این صحنه وعدههایی که به کردها داده بود را فراموش کرد و عملاً دست ترکیه را برای قلع و قمع آنان باز گذاشت.
از آن طرف روسیه هم برای خود در حمایت از کردها نفعی قایل نبود و به ترکیه و معامله با آن چشم دوخته بود. وقتی ترکیه شروع به گلولهباران تعدادی از روستاهای اطراف شهرستان «عفرین» کرد، روسها نیروهای خود را از این مناطق عقب کشیدند و حال آنکه میتوانستند با هشدار به ترکیه مانع گلولهباران مراکز استقراری خود شوند. عقبنشینی روسیه که یک اقدام غیراخلاقی به حساب میآید، دست ترکیه را در عملیات باز گذاشت و لذا در نوبتهای متوالی به گلولهباران و حملات هوایی علیه مردم بیپناه شمال سوریه مبادرت ورزید این در حالی بود که در سالهای گذشته روسیه روابط نسبتاً گرمی با P.K.K و شاخههای کردی مرتبط با آن داشت و از جنبه ایدئولوژی با آنان همراهی نشان میداد. طبعاً در این صحنه روسیه با نگاه به نقش ترکیه در ناتو به امکان مهار رفتار ناتو و استفاده از ظرفیت آنکارا چشم دوخته و این در حالی است که هنوز نمیتوان باور کرد که رجب طیب اردوغان در انتخاب میان واشنگتن و مسکو در نهایت مسکو را ترجیح میدهد حجم بالای مبادلات اقتصادی ترکیه با اروپا و آمریکا در نسبت با روابط محدود اقتصادی آنکارا- مسکو، چنین احتمالی را کمرنگ میکند.
5- اقدام ترکیه بدون شک سوچی و آستانه را تضعیف کرده است. ائتلاف برای گسترش مناطق کمتر درگیر بین ایران، روسیه و ترکیه با مخاطره و دشواری روبرو شده است. این موضوع میتواند اوضاع سوریه را بار دیگر به سمت ترجیح اقدامات نظامی برای پایان دادن به بحران شش ساله این کشور سوق دهد. طبعاً در این روند ترکیه و گروههای نهچندان توانمندی چون «جیشالحر» و «نیروهای سپر فرات» تا حد زیادی در حاشیه قرار میگیرند.
اوهام آمریکایی و«اقلیم سازی» در سوریه
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
کار داعش در سوریه و عراق تمام شده است اما فتنه انگیزی اربابان داعش همچنان ادامه دارد. آمریکا و هم پیمانان منطقه ای و فرا منطقه ای اش این روزها تلاش دارند تا آن چه را که از طریق ترویج تروریسم و داعش سازی در منطقه نتوانستند به دست بیاورند، این بار از طریق دیپلماسی و رویه های سیاسی حاصل کنند. مذاکرات وین در مقابل مذاکرات سوچی، این نبردهای میدانی با داعش است که حالا در عرصه بین المللی دنبال می شود. در یک سو آمریکا و هم پیمانانش و در سوی دیگر روسیه و جریان مقاومت. مذاکرات وین تمام شده و مذاکرات سوچی در راه است.
در این میان آمریکایی ها طرحی خطرناک را برای تجزیه سوریه در دست داشته اند و تلاش می کنند با دخیل کردن کشورهای منطقه رویاهای خود را تحقق بخشند. ایجاد گروهی غیر رسمی موسوم به گروه واشنگتن را می توان در همین زمینه تحلیل کرد. شبکه خبری المیادین به تازگی در گزارشی تاکید کرده است که آمریکا، فرانسه، انگلیس، عربستان و اردن موسوم به گروه واشنگتن نخستین بار دو هفته پیش در پایتخت آمریکا تشکیل جلسه دادند و جلسه دوم این گروه هم در پاریس در حاشیه کنفرانس تعقیب عاملان حملات شیمیایی در سوریه برگزار شد. در ادامه این گزارش آمده است: این گروه سندی را که درباره تدوین قانون اساسی جدید برای سوریه است با جزئیات کامل به اختیارات ریاست جمهوری، نخست وزیری، دولت های محلی، دستگاه قضایی و سازمان های امنیتی سوریه و چگونگی تشکیل مجلس در این کشور تدوین کرده که قرار است نقشه راه جریان معارضه در سوریه باشد. این در حالی است که تعیین سرنوشت این مسائل مخالف قطعنامه 2254 شورای امنیت است که گروه واشنگتن می گوید خواهان اجرای آن است زیرا این قطعنامه تأکید می کند تدوین قانون اساسی جدید مسئولیت خود سوری هاست.
به رغم این که در این سند به دوره انتقالی و کناره گیری «بشار اسد»، رئیس جمهوری سوریه اشاره نشده است ولی خواهان تقسیم این کشور به چندین منطقه تحت عنوان «فدرالیسم» و تشکیل حکومتهای منطقهای با اختیارات گسترده بوده و در پی قرار دادن سوریه تحت قیمومیت مستقیم سازمان ملل است.
تلاش برای ایجاد فدرالیسم در سوریه و قرار دادن این کشور تحت قیمومیت سازمان ملل از یک سو و همچنین افزایش حضور نظامی آمریکایی ها در شرق فرات و اعلام برنامه پنتاگون برای ایجاد یک ارتش 30 هزار نفری در شمال سوریه بیانگر این است که آمریکایی ها این روزها پروژه اقلیم سازی در سوریه را در پیش گرفته اند. بر اساس این پروژه و با الگوگیری از اقلیم کردستان در عراق تلاش خواهد شد سوریه به مناطق مختلف تجزیه شود و هر منطقه به صورت اسمی تحت قیمومیت سازمان ملل ولی به صورت رسمی تحت قیمومیت کشورهای هم پیمان آمریکا در غرب آسیا قرار بگیرد.
در این نقشه که با سیاست اعلامی دونالد ترامپ تحت عنوان ” آمریکا اول” همخوانی دارد، هزینه اقدامات سیاسی و نظامی بر عهده هم پیمانان منطقه ای واشنگتن خواهد بود. با این حال بعید است خواب های واشنگتن در سوریه تعبیر شود.
اولین دلیل این که عراق به زودی بر منطقه عمومی قائم و همه مرزهای غربی اش با سوریه مسلط خواهد شد؛ عراقیها، به ویژه الحشدالشعبی، حضور ایالات متحده و نیروهای تحت پشتیبانی آنها را بر نمیتابند؛ علاوه بر این ترکیه کوچک ترین رفتار ایالات متحده را در شمال و شمال غربی سوریه، نه تنها رصد، که کنترل میکند. بی گمان ترکیه، سوریه و عراق، در این مسیر، همراستا خواهند بود؛ عملیات اخیر ترک ها در سوریه نشان می دهد هرگونه تلاش برای اقلیم سازی در مرزهای ترکیه برای آنکارا خط قرمز محسوب می شود. دلیل دیگر این که ترکیب جمعیتی و پراکندگی قومی در سوریه به گونه ای است که هرگونه تقسیم بندی فدرالی در این کشور مرزهای خونین و ناآرامی را به دنبال خواهد داشت، همچنین همپیمانان اروپایی ایالات متحده نیز پس از فروپاشی داعش، نه تنها رغبتی برای شرکت در هماوردی گسترده در بیابانهای شام ندارند، بلکه از اینکه دوباره زمینه ناامنی گسترده دیگری در این منطقه مهیا شود، در هراس خواهند بود.
بنابراین می توان مدعی شد مخالفت جدی کشورهای منطقه از جمله همسایگان سوریه به ویژه عراق و ترکیه با تجزیه این کشور، تحولات میدانی و همچنین روند تحولات بین المللی نشان می دهد طرح های آمریکا برای شام بیش از آن که برآمده از واقعیت های موجود در صحنه عمل باشد نتیجه آرزوهای بزرگ ساکنان کاخ سفید است.
جان اشتاین بک، نویسنده و متفکر مشهور آمریکایی در جایی نوشته است: «وقتی که به دودکش های کاخ سفید نگاه می کنم پیش خود می گویم که زیر این دودکش ها چه آتشفشان بزرگی از اوهام قرار دارد.» آتشفشانی که با آمدن ترامپ قطعا دود اوهام و خیالات بی پایه آن غلیظ تر شده است.
تغییر برجام به اسم حمایت از برجام
محمد علومی در وطنامروز نوشت:
رایزنیهای فشرده مقامات آمریکایی و فرانسوی بر سر نحوه مواجهه با برجام ادامه دارد. در پروژه مشترک طراحیشده میان کاخ سفید و کاخ الیزه، فرانسویها وظیفه دارند ضمن تمرکز بر توان موشکی ایران، زمینه تحدید همزمان توان هستهای و موشکی ایران را فراهم آورند. به عبارت بهتر، هدف اصلی پاریس، پیوند برنامه موشکی ایران به برجام و تبدیل معادله یکمجهولی برجام به معادلهای دومجهولی است. فرانسویها در یکی از تازهترین مواضع موشکی خود علیه ایران، کشورمان را نسبت به نقض قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل متحد متهم کردهاند. همچنین مقامات فرانسوی صراحتا عنوان کردهاند استفاده جمهوری اسلامی ایران از موشکهای بالستیک، غیرقابل قبول بوده و باید بر سر این موضوع با تهران وارد مذاکره شد.
اخیرا در حاشیه برگزاری اجلاس اقتصاد جهانی «داووس»، «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر رژیم صهیونیستی و «امانوئل مکرون» رئیسجمهور فرانسه با یکدیگر دیدار و گفتوگو کردند. همانگونه که پیشبینی میشد، یکی از اصلیترین مسائل مطرحشده میان طرفین، «برجام» و نحوه مواجهه با آن بوده است. مخرج مشترک اظهارات نتانیاهو و مکرون در این دیدار، تکیه طرفین بر «مخرب بودن نقش ایران در منطقه» و «نگرانی از فعالیتهای موشکی ایران» بوده است. نتانیاهو با استناد به همین موارد [که اتفاقا فرانسویها نیز روی آنها تاکید دارند] اظهار کرده است: «حفظ توافق هستهای میان ایران و اعضای 1+5 به شکل فعلی آن غیرممکن است، چون ظرف چند سال به هستهای شدن ایران منجر میشود».
فرانسویها نیز تاکید کردهاند باید در عین «حفظ برجام»، محدودیتهایی را علیه برنامه موشکی و فعالیتهای منطقهای ایران اعمال کرد. «ژان ایو لودریان» وزیر خارجه فرانسه قرار است 14 اسفند / 5 مارس، در سفری 2 روزه به ایران، پیامآور طرح کشورش(طرح مشترک پاریس-واشنگتن) برای مذاکره با ایران بر سر موضوع فعالیتهای منطقهای ایران باشد. لودریان درباره برنامه سفر جدید خود به ایران اظهار کرده است: «با ایران درباره موشکهای بالستیک و مسائل منطقهای مذاکراتی داشتهایم؛ تمایل داریم درباره نفوذ مخرب نظامی ایران در منطقه، حمایت مالی آنها از حزبالله و حوثیهای یمن هم با آنها مذاکره کنیم، به همین خاطر است که 5 مارس به ایران میروم».
یک رمزگشایی ساده از اظهارات مکرون و لودریان نشان میدهد مقامات کاخ الیزه درصددند میان 3 مقوله «برجام»، «توان موشکی ایران» و «فعالیتهای منطقهای تهران» ارتباطی مستقیم ایجاد کنند. به عبارت بهتر، در آینده نزدیک مکرون سعی خواهد کرد به تبعیت از مقامات آمریکایی و بنا بر توافقی که تابستان امسال در حاشیه نشست مجمع عمومی سازمان ملل در نیویورک با «ترامپ» داشته است، توافق هستهای را از یک «متغیر مستقل» به «متغیری وابسته» به «توان موشکی ایران» و «فعالیتهای منطقهای ایران» تبدیل کند. از این رو صراحتا باید تاکید کرد بازی فرانسویها در قبال توافق هستهای با ایران به مراتب نسبت به بازی دولت ترامپ پیچیدهتر است. رئیسجمهور آمریکا مخالفت کامل، علنی و همهجانبه خود را از ابتدا نسبت به برجام ابراز کرده است. از دوران برگزاری مبارزات انتخابات ریاستجمهوری سال 2016 تاکنون، وی از برجام به عنوان «بدترین توافق» یاد کرده و خواستار «تغییر» یا «ابطال» آن شده است، با این حال فرانسویها سیاست «بازی با واژگان مبهم» را در پیش گرفتهاند. دامنه واژگان استفادهشده از سوی مقامات فرانسوی در این باره گستردهتر از آمریکاییهاست: از «پایبندی به برجام» تا «تکمیل برجام»!
از سوی دیگر، با تجمیع سخنان مقامات فرانسوی به این نتیجه میرسیم آنها در صدد «تغییر برجام» با اسم رمز «حمایت از برجام» هستند! فرانسویها خود نیز بخوبی میدانند ایجاد هرگونه ارتباط میان فعالیتهای موشکی و هستهای ایران، به معنای دفرمه شدن حقوقی و فنی برجام و خارج شدن آن از قالب فعلی خواهد بود. به عبارت شفافتر، طرح موضوع توان موشکی ایران و فعالیتهای منطقهای کشورمان، چه در ذیل توافق هستهای، چه در قالب توافق مکمل برجام، چه در قالب توافق ثانویه و چه در قالب توافق موازی با برجام، به معنای نقض غرض اصلی ایران از توافق هستهای سال 2015 میلادی و از بین رفتن آن است. با تمام این اوصاف، فرانسویها به مقامات آمریکایی اعلام کردهاند میتوان با استناد دوباره به سیاست «چماق و هویج»، توافق هستهای را از قالب فعلی آن خارج کرد و آن را به یک مجموعه و «پکیج» تبدیل کرد؛ پکیجی که در آن فعالیتهای موشکی و منطقهای ایران نیز در نظر گرفته شده و به عبارت بهتر، محدود خواهد شد. یکی از اصلیترین دلایل موافقت ترامپ با تمدید تعلیق تحریمهای هستهای ایران تا اوایل خردادماه 97، همین مساله بوده است. وجه مشترک فرانسویها و آمریکاییها، تلاش این دو برای «بسط توافق هستهای» و «دفرمه کردن» آن است اما فرانسویها سعی دارند «تغییر محتوای توافق هستهای» را فدای «تغییر صورت آن» نکنند. آنها در صددند صورت توافق هستهای، نام آن و حتی مفاد اصلی آن را حفظ کنند اما در عمل، محتوای آن را به گونهای تغییر دهند که خواستهها و انتظارات آنها [که انعکاسی از همان خواستههای چهارگانه ترامپ است] برآورده شود.
در نهایت پس از سفر وزیر خارجه فرانسه به ایران و به طور کلی هر اندازه به تاریخ ضربالاجل اعلامی ترامپ در اوایل خردادماه آینده نزدیکتر میشویم، رفتار پاریس در قبال برجام پیچیدهتر خواهد شد. این پیچیدگی، خود را در قالب موضعگیریهای متفاوت، ایجاد بیم و امید هدفمند در داخل ایران مبنی بر حفظ یا ابطال برجام و… نشان میدهد. در هر حال، اصرار فرانسویها مبنی بر اعمال محدودیتهای موشکی علیه کشورمان، منتج به ابطال برجام خواهد شد. در این صورت، کاخ الیزه نیز در کنار کاخ سفید مسؤول عواقب و تبعات نقض توافق هستهای با ایران خواهد بود.
درسهای یک هشتگ برای خاتمی
دکتر عبدالله گنجی در سرمقاله روزنامه جوان نوشت:
از واژه «براندازیم» که امروز هشتگ اعتراضی به مواضع خاتمی است نباید به سادگی عبور کرد. در کشور انقلاب شده ایران وجود برانداز قابل کتمان نیست و ما خوشبینی موسوی را نداریم که ضدانقلاب را به تعداد انگشتان یک دست میدانست. اما اینکه براندازان امروز خود را جدا شده از قافله خاتمی میدانند درسآموز است. ممکن است خاتمی در مقابل نقدهایی که از سوی نیروهای انقلاب به مشی و مرام او صورت میگیرد، بگوید ما درصدد جذب بودیم یا با حرکت بر مدار اسلام حداقلی به دنبال جلوگیری از ریزشها بودیم. اما امروز دیگر این فرضیه باطل شده است؛ چراکه خاتمی نه تنها جذب نداشته است بلکه بخشی از اصلاحطلبان هم با «عبور از خاتمی» به مخالفان جدی نظام تبدیل و رهسپار دیار دشمن شدند. مشی و مرام خاتمی نه تنها موجب جذب نشد که آنان هم که دل در گرو وی داشتند با زبان بیزبانی به وی میگویند: ما به این دلیل با شما احساس هارمونی میکردیم که احساس میکردیم شما برانداز هستید، اما اگر بخواهید سخنی در تأیید نظام بگویید ما صف خود را جدا میکنیم، ما برانداز هستیم.
دفتر تحکیم وحدت که از حامیان جدی ایشان در 1376 بود، وقتی به عبور از خاتمی تن داد و در مرداد1381 نیز در نشست دانشگاه شهرکرد از جبهه دوم خرداد خارج شد به این دلیل بود که ابتدا برداشت براندازانه از مواضع و مشی چند پهلوی خاتمی داشت و به ناامیدی رسید. بنابراین تجربه طولانی سیاستورزی خاتمی باید وی را به این نقطه رسانده باشد که نظام جمهوری اسلامی جایی نیست که بشود وسط لحافش خوابید. به همین دلیل است که خاتمی چوب دو سر طلایی است که نیروهای انقلاب وی را برانداز میدانند و براندازان وی را متهم به بازی دوگانه میکنند و برای وی عشوه میآیند و شیپور «عبور» میزنند.
خاتمی امروز راحتتر میتواند قضاوت کند که مفروض بخشی از حامیان توقع حرکت براندازانه از ایشان – و ایضاً اصلاحطلبان – بوده است. ممکن است سؤال شود که کدام اقدام خاتمی موجب این فهم شده است؟ در پاسخ نباید حتماً اقدامات سلبی را برشمرد. فهم براندازانه لزوماً از سخنرانی یا بیانیه صریح براندازانه یا اسلحه به دست گرفتن برنمیآید، آنچه براندازان را به خاتمی امیدوار کرده است، القای فاصله با سیاستهای کلی نظام، القای دروغین تقلب بیسابقه به نظام، عدم جسارت در ایجاد فاصله با کسانی که علیه آرمانهای امام و انقلاب در سال 1388 شعار دادند و سر تعظیم فرود آوردن مقابل استانداردهای حیات سیاسی- اجتماعی غرب و تساهل فرهنگی در تعاملات اجتماعی- آن هم درکسوت روحانیت- است.
سراسر قرآن پر از مفاهیمی مانند تبری و تولی، حق و باطل، خیر و شر، مؤمن و کافر، نور و ظلمت، طاغوت و ایمان و … است اما خاتمی ترجیح داده است مشی و مرامی داشته باشد که مانند کوه یخ هر کس بخشی از آن را ببیند و مواضع چند پهلوی وی باعث فهم سیال و شناور از مواضع و دیدگاهها وی شود و اینچنین «هر کسی از ظن خویش» با او پیوند بخورد یا فاصله بگیرد. عنصر محبوبیت به عنوان یک شاخص ممکن است با تغییر در شاخصهای منزلت اجتماعی یا «عرفی شدن منزلتها» رخ دهد اما الگوی امام و رهبری که عمر خود را برای اعتلای ملتشان صرف کردند، این را نشان نمیدهد. فرض بفرمایید رهبری در همین قضیه مؤسسات مالی اخیر یک ابلاغ تند و تیزی به دولت میزد که سریعاً مشکلات مردم را حل کنید، یک هفته پول همه را بدهید و… توپ را در زمین دولت میانداخت و عدهای برای او کف میزدند. این محبوبیت چه ارزشی دارد؟ امام فرمودند در این باره باید «حرف مردم را شنید و در حد وسع کمک هم کرد.» داستان شجریان هم مصداق دیگری است که میتوان بدان استناد کرد.
خاتمی باید از خود بپرسد که چرا به اینجا رسیده است که وقتی تشکل ایشان در یک بیانیه از واژه «آشوب» و «دشمن» استفاده میکند، مورد هجمه دوستدارانش قرار میگیرد؟ چون مرام او تصویری تولید کرده است که در فاصله با نظام جمهوری اسلامی معنادهی میشود و خلاف آن برایش هزینه تولید میکند. چرا دفاع خاتمی از نظام برایش هزینه دارد؟ چون او سعی کرده است یک پایش در نظام باشد و یک پایش در بیرون نظام و اینچنین از هر دو طرف خواهد خورد. حال از نگاه بیرونی به جریان متبوع خاتمی بنگرید.
اپوزیسیون، خاتمی را محور یک جریان میداند و روشنفکران این جریان هم به رغم نفی «فردمحوری»، «اسطورهسازی»، «پدرسالاری» و «شیخوخیت» از او به عنوان تولیدکننده سرمایه اجتماعی خود بهره میبرند، اما این سرمایه از دیدگاه مخالفان نظام «برنظام» باید باشد و از دیدگاه نیروهای انقلاب «بر نظام» هست. این «هست» و آن «باید باشد» فضایی را برای خاتمی درست کرده است که خود و اطرافیانش همه راههای ممکن را مسدود میبینند و در نتیجه همه همت خود را صرف «تولید محبوبیت» میکنند. چه خوب است خاتمی همانند دهه 60 صریح باشد، مغازه چهار نبشش را تعطیل کند. اکثریت، یک حقیقت برای اداره جامعه است اما با معیار حق در روز واپسین او را میسنجند. معتقدم خاتمی باید در مقابل براندازان موضع صریح داشته باشد. پرستیژش در مقابل غربیها به هم بریزد اشکال ندارد. نظام جمهوری اسلامی ایران و پرچمی که امام برافراشت بدون هزینه نخواهد بود.
این روزها که احمدینژاد کسی را غاصب میخواند و کسی را رد میکند و حملات خود به نظام را با شخصی کردن مسائل بازنمایی میکند، برخی میگویند صد رحمت به خاتمی! ببینید ایشان چقدر نجیبانه رفتار میکند. اگر خاتمی در جرگه اپوزیسیون تعریف میشود، حرف درستی است. او به عنوان «اپوزیسیون نجیب» قابل احترام است. اما اگر ذیل پرچم انقلاب و رهبری امروز و امام دیروز خود را تعریف کرده است، این نجابت بیمعناست. در نظام جمهوری اسلامی همراهان صریح به اپوزیسیون نجیب ارجحیت دارند.
مشارکت جوانان، نیاز روز ایران
امانالله قرایی مقدم در ایران نوشت:
شرایط سیاسی، اجتماعی امروز جامعه ایجاب میکند که با توجه به ظرفیتها و پتانسیلهای بالقوه جوانان، فرصتهایی را برای حضور آنها در ساختار اجرایی کشور فراهم نماییم تا توانمندیها و مشارکت جدی این نسل را در اداره کشور شاهد باشیم چرا که آینده کشور از آن جوانان است.
در این رابطه اگر مروری برآمارها و گزارشهای منابع رسمی داشته باشیم درمییابیم که اکثریت جامعه را جوانان تحصیلکرده، دانشگاهی و نخبه تشکیل میدهند. به اعتقاد جامعهشناسان برای موفقیت هر جامعه باید روی جوانان خود سرمایهگذاری کرد. همان طور که دیروز دکتر جهانگیری معاون اول رئیس جمهوری در جمع سمنها و سازمانهای مردم نهاد کشور که اغلب آنها را جوانان تشکیل میدهند تأکید کرد اگر فرصت را در اختیار جوانان قرار دهیم آنها قابلیت خلق معجزه را دارند.
باید بدانیم که کشور برای پویایی نسل جوان هزینههای زیادی میدهد و در آینده همین جوانان هستند که اداره کشور را به دست میگیرند. به همین منظور باید به مطالبات و دغدغههای این نسل توجه کرد و از منظر دیگری وارد شد، این قشر خواستهها و مطالبات برجای مانده فراوانی دارد و در دایره نیازهای جوانان مؤلفهای به نام معیشت تنها خواسته اصلی آنها نیست بلکه نیازهای آنها را باید در حوزههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی هم جستوجو کرد و با مطالعات علمی و بررسیهای کارشناسانه به این مطالبات منطقی و عقلانی پاسخ داد.
جوانان امروز میخواهند در کشور احساس آزادی و تازگی کنند.
بنابراین مشکل جوانان تنها به اشتغال محدود نمیشود، همان طور که در اعتراضات اخیر تعداد زیادی از معترضان دارای شغل بودند.
شاید اساسنامهای که دیروز توسط هیأت دولت از آن در شیراز رونمایی شد هم بیانگر همین موضوع باشد که باید به جوانان اجازه داد که در مشارکتهای اجتماعی حضوری فعال داشته باشند. امروز پرسش جوانان این است که چرا در تصمیم گیریها و تصمیمسازی خرد و کلان کشور سهمی ندارند و حتی زمینهای برای مشارکت آنها در ساختار اجرایی کشور دیده نشده است وهمچنان این سؤال مطرح است که با توجه به جمعیت بالای جوانان و آمادگی آنها برای مسئولیتپذیری چرا دیگران باید برای آنها برنامهریزی کنند.
ما برای شکوفایی، رشد و توسعه نیاز به حضور جوانان در عرصههای سیاسی و اجتماعی داریم. باید بدانیم جوانان تحت تأثیر افکار غرب و شرق نیستند بلکه مطالبه آنها این است که حداقل در عرصههای اجتماعی و سیاسی به آنها بها داده شود.به قول دکتر جهانگیری پله پله و به مرور باید عرصه واگذاری تصمیمات کلان را برای جوانان آماده کنیم و همین طور آنها را برای برنامههای بزرگ پرورش دهیم.باید بدانیم اگر می خواهیم درجامعه دچار گسست اجتماعی نشویم لازم است توانمندی ها و کارآمدی آنها را باور کنیم و برای دیدگاه ها و عقاید این نسل احترام قائل شویم.
نگران کشوریم نه اصلاحطلبان
عبدالله ناصری در شرق نوشت:
پس از ناآرامیهای ماه گذشته در ایران، از چند زاویه به اصلاحطلبان و عملکرد آنان حمله شد که بیشترین نقش در این حملهها را بخشی از اپوزیسیون خارج از ایران داشت. میدانیم پس از انتخابات یازدهم ریاستجمهوری در سال ٩٢، دولت روحانی در شرایط خاصی بر سر کار آمد که ویژگیهای آن مقطع، در پنج سال گذشته تا حدی تشریح شده است. با وجود محدودیتها، دولت امکاناتی داشت که میتوانست کارآمدی بیشتری از خود نشان دهد و البته بعد از انتخابات امسال و رأی بالای دکتر روحانی، از تجربه دولت اول برای چهار سال دوم بهره بگیرد. این مطلوب حاصل نشد و بدنه اجتماعی اصلاحطلبان بهعنوان حامیان دولت روحانی، گلایههایی را مطرح کردند که بخش زیادی از آن وارد است. اما اینکه آیا دولت فعلی همه پتانسیل جریان اصلاحطلبی برای اداره کشور است، پاسخ کاملا روشنی دارد.
اصلاحطلبان از نظر جریان تندرو، قرار بود پس از حوادث سالهای پیشین حتی حق حیات هم نداشته باشند؛ چه رسد به اینکه چهرههای اصلی آن که از مدیران تراز اول و کارآمد بهشمار میروند، در سمتهای ارشد اجرائی، تقنینی و مدیریت شهری قرار بگیرند. این جریان سیاسی در سالهای ٩٢، ٩٤ و ٩٦ با وجود استیلای نسبی چنین نگاهی بود که ورق را برگرداند و فقط بخشی از توان آن در دولت، مجلس و چند ماه گذشته مدیریت شهری به کار گرفته شد و همچنان نگاه محافل دارای نفوذ به استفاده از یک چهره اصلاحطلب نامونشاندار در مصدر امور، کاملا منفی است.
اما آنچه نباید درباره ناآرامیها در شهرهای مختلف ایران به فراموشی سپرده شود، دیدگاه اصلاحطلبان در دوران اصلاحات و هشت سال حاکمیت اصولگرایان است. بارها گفتهایم فضای یکدست، بدون نظارت مردم به تولید فساد منجر میشود. گفتهایم حضور افراد غیرمتخصص در حوزههای مهم اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و دیپلماسی و درکنکردن نیاز جامعه و فضای جهانی، میتواند آفتزا باشد، اما با کمال تأسف، این موضوع در دولت احمدینژاد نهادینه شد. دولت اصلاحات با وجود هر ٩ روز یک بحران، حُسن انجام کاری از خود نشان داد که همچنان حتی در بین بخشی از اصولگرایان زبانزد است. اما در اوایل دهه ٨٠ آرایشی در برخی محافل دیده شد که اصلاحطلبان را وادار به هشدارهایی کرد؛ اینکه اگر جریانات تندرو به امور مهم گمارده شوند، ممکن است کشور به نقطه کنترلناپذیری برسد.
حال بعد از ناآرامیهای اخیر، لبه حملات به اصلاحطلبان نشان داد همچنان این جریان بهعنوان نیروی توانمند برای اداره کشور شناخته میشود و باید از هر فرصتی برای ازمیانبرداشتن آن استفاده کرد تا مردم، امید به اصلاح را از دست بدهند. امروز باید به مطالبات بحق دو نسل مهم کشور پاسخ داد؛ نسلهای سوم و چهارم که بیشترین حجم هرم جمعیتی را به خود اختصاص دادهاند و همچنین متولدان دهه ٩٠ که با نیازهای کاملا جدید و متفاوت، بسیار زود به عرصه تحصیلات متوسطه و عالی رسیده و خواهان زندگی باکیفیت هستند.
علاقهمندان آوارکردن مطالبات بر سر دولت و اصلاحطلبان باید بدانند اگر تصمیمسازان کشور فارغ از اینکه دکتر روحانی برسر کار باشد یا نباشد، برای پاسخگویی به خواستههای مردم به جمعبندی واحدی نرسند، ممکن است شعار «اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» گستره بیشتری به خود بگیرد. اعتراضات اخیر، دو رو دارد که فقط به یک روی آن توجه شده و آن مردم معترض هستند.
به باور نگارنده، آن بخش از مردم که دچار یأس، ناامیدی از اصلاح روندها و خاموشی و بیتفاوتی شدهاند، نیازمند توجه بیشتر هم هستند. باید خوشحال بود در اعتراضات اخیر بخش درخور توجهی از مسئولان نگاه گذشته خود را کنار گذاشته و به اصلاح آن نگرشها درباره تحولات اجتماعی پرداختند. برای رئیسجمهوری دوران اصلاحات و اصلاحطلبانی که سالها تجربه اجرائی و سیاسی را تجربه کردهاند و حتی محصوران، آنچه امروز اهمیت دارد نه حضور این چهرهها در فرایندهای سیاستگذاری و تصمیمسازی برای گردش بهتر چرخهای کشور – که در جای خود بسیار مهم و حیاتی است- بلکه آینده ایران و محورشدن هویت مردمسالارانه آن است. اصلاحطلبان میدانند با نگرشهای موجود، فرصت چندانی برای استفاده از ظرفیتهای چهرههای اصلی این جریان وجود ندارد. حتی برخی اعضای شورای شهر فعلی تهران به دلیل همین سابقه، در برخی فعالیتهای مرسوم شهری که اعضای کمتجربه شوراهای دوم و سوم با ارج و قرب برای حضور در آن دعوت میشدند، امکان حضور ندارند.
حرکتهای اخیر نشان داد نگرانیهای اصلاحطلبان و بدنه اجتماعی چشمگیر آنان از سال ٨٤ به این سو، چقدر بجا بوده و چرا امروز برنامهریزی و توسعه کشور برای کل دستگاه مدیریت اجرائی دشوار شده است. به نظر میرسد بزرگترین مأموریت چهرههای اصلی اصلاحطلب که جایگاهی مهم در میان بخش اعظم جامعه دارند، بازگویی توانمندی و نگرش این گفتمان برای همین جوانان معترض است و ارتقای سطح آگاهیهای جامعه است تا دچار آدرس غلط نشوند. مدیران شاخص در دولت یازدهم مانند دکتر ظریف و مهندس زنگنه، تلاش کردند در اوج فضای بدبینی جهانی علیه ایران، هم دیپلماسی و هم شریان اصلی درآمد کشور یعنی نفت را به حالت طبیعی درآورند اما هر دو آنان امروز، نگرانیهای جدیای از برخی سیاستها دارند. دکتر ظریف از شرایط منطقهای ایران راضی نیست و برای مدیران ارشد اقتصادی نیز استفاده از ظرفیت سرمایهگذاری مستقیم خارجی به دلیل تعدد تصمیمگیران در مسائل خارجی و ایرانهراسی، بهشدت محدود شده است.
در دولت اصلاحات با وجود برخی کارشکنیها، شرایط تا حدی در کنترل دولت بود اما امروز به معنای واقعی، نوعی موازیکاری را شاهد هستیم که میتواند به ضرر کشور تمام شود. جریان مقابل علاوه بر قدرت رسانهای و سیاسی از جهت اقتصادی نیز بسیار قدرتمند است و هر تلاش آنان برای زمینگیرکردن هر دولت یا ساختاری که اراده کنند، میتواند مؤثر بیفتد. گفتمان اصلاحات فارغ از اینکه برخی افراد اصلاحطلبنما بخواهند آن را منحرف کنند، اجرای قانون اساسی و بهرهگیری از همین ظرفیتهای موجود است. برای اصلاحطلبان که در زمان نوشتن قانون اساسی حضور داشتند، روشن است منظور قانونگذار از برخی اصول و فصول چیست. جامعه ایران و حتی معترضان اخیر، پیامهای اصلی گفتمان اصلاحطلبی را دریافت کردهاند و حتما بین آن با عملکرد افراد منفعتطلب تفاوت قائل هستند. اصلاحطلبان معتقدند باید با عزم ملی و اراده کلان اجازه داد امکان استفاده از ظرفیت مدیران شاخص را فراهم کرده و به اصلاح ساختار فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی همت گماشت.
ابزار یا ضرورت زندگی
در سرمقاله روزنامه صبحنو آمده است:
می گویند چرا برخی درباب کنترل فضای مجازی سخن می گویند، مگر اصلاً به چنین امری نیاز است، چرا مردم را محروم میکنید، چرا جلوی کسب و کار جوانان را میگیرید و هزاران شعار بی مبنای دیگر که گوشی برای شنیدن پاسخ هم ندارند.
کنترل از ادوات حکمرانی است و بسیار بی معناست که برخی چطور میتوانند در موضع حکومتی بنشینند و بگویند نظارت و اشراف و اعمال اراده بر سایبر، نباید صورت بگیرد (چرا، چون منافع حزبی یا انتخاباتیشان در آن نهفته است) و آیا قائل به چنین امری در سطوحی که مرتبط با خودشان میشود هم هستند یا فقط در این نقطه؟ و اینکه مردم از چه چیز محروم شدهاند… به اذعان تحلیلگران نزدیک به این جریان، سایبر میتواند ارزشها، انگیزهها و شیوههای زندگی را تغییر دهد (البته این هنوز ادعای اثبات شده نیست) پس چرا نباید محدودیتهایی بر آن بار کرد تا مانع فروپاشی خانوادهها، روابط اجتماعی و مفاهیم اصلی شد… حتی در دولتهایی مانند فرانسه و انگلیس که قطب عالم مدرناند در مذاق برخی، این روزها روسای این ممالک در حال موضع گیری علیه شبکهها و پیام رسانهایی هستند که از دیدگانشان یله و رها شدهاند.
دست آخر بحث کسب و کارها، جدای از اعداد اغراق آمیزی که در این زمینه وجود دارد، فلان پیام رسان واقعاً تجارت جدیدی را به وجود نیاورده، بلکه زمینه را تسهیل کرده است، چرا در فرض صحت ادعا، نباید این امکان را برای رقبای داخلیاش فراهم آورد که با توجه به دسترسیهای امن و بهتر که تضمین کننده داد و ستد مالی نیز هست، کسب و کارهای مجازی ایجاد کنند تا جلوی خروج ارز از مملکت را گرفت. کنترل مجازی، یک راهبرد نیست، نیازی برای ادامه زندگی است، کمی بلندمنشانه به صحنه بنگرید.