به عقیده «مکس فیشر» تحلیلگر نیویورک تایمز هویت ملی آمریکا در مرکز اصلی بحث و نحوه مواجهه با جمهوری اسلامی است.
روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
فرش خانه ما یا هویت ملی آمریکا؟!
محمد صرفی در کیهان نوشت:
گذر زمان معیار خوبی برای سنجش اعتبار و ارزش عتیقهجات است. مثلاً سکه عتیقه اگر اصل باشد هر چه زمان بگذرد ارزش و قیمتش افزایش مییابد اما اگر قلابی و بنجل باشد، زمان رنگ و رویش را پاک و باطنش را آشکار میسازد. رفتار فروشنده جنس عتیقه هم میتواند سرنخ خوبی برای رسیدن به حقیقت ماجرا باشد. آنکه جنس اصل دارد، اغلب عجلهای برای فروش ندارد و کمتر اهل هیاهو و بازارگرمی است اما فروشنده جنس قلابی، عجله دارد و طوری حرف میزند و صحنهآرایی میکند که خریدار گمان کند فرصتی استثنایی پیش رو دارد و بهقول معروف شانس در خانهاش را زده است و اگر دیر بجنبد و دست دست کند، سودی بزرگ را از دست داده و تا آخر عمر باید حسرت آن را بخورد.
دو سال و نیم از توافق هستهای (23 تیر 1394) و دو سال از روز اجرای برجام (27 دی 1394) میگذرد، همان روزی که قرار بود بر اساس آن تحریمهای هستهای لغو شود. مقایسه حال و روز آن روزهای برجامی و آنچه حامیان داخلی و خارجیاش میگفتند و وعده میدادند، با احوال رو به احتضار این روزهای آن -که معلوم نیست اصلاً چهار ماه دیگر زنده میماند یا نه- به روشنی گویای میزان اصالت جنسی است که به ما انداختند!
با ورود برجام به سومین سال، سه بازیگر اصلی آن پیگیر اهداف خاص خود هستند. آمریکا به عنوان فروشنده برجام، گمان میکرد این توافق نشانهای از تسلیم جمهوری اسلامی، پذیرش هژمونی واشنگتن و اولین گام در این مسیر است. آنچه بارها باراک اوباما و پس از او دونالد ترامپ به عنوان «روح برجام» از آن یاد کرده و مدعی شدند جمهوری اسلامی به آن پایبند نیست، در این چارچوب قابل ارزیابی و تحلیل است. برخی از تحلیلگران آمریکایی بیپروا و آشکارا به این موضوع اشاره کردهاند. «جرمی شاپیرو» از دیپلماتهای باسابقه آمریکا و عضو ارشد و فعلی اندیشکده بروکینگز فروردین سال 1394 –چند ماه پیش از توافق هستهای- مقاله قابل توجهی در وبسایت این اندیشکده منتشر کرد. عنوان مقاله او چنین است؛ «چرا جزئیات توافق با ایران مهم نیست». شاپیرو که سالها در قلب سیاست خارجی آمریکا فعالیت داشته و مستقیماً با دیپلماسی این کشور درباره جمهوری اسلامی آشناست و خود وی از تصمیمسازان این حوزه بوده، در این مقاله تاکید میکند مسئله اساسی موضوع هستهای و نگرانیها درباره آن نیست و این موضوع تنها یک سمبل است. سمبلی از مبارزه علیه سیاست ایران که در مرکز قضیه قرار دارد و آن عبارت است از تهدید و به چالش کشیدن هژمونی آمریکا در خاورمیانه و بلندپروازیهایی که متحدان اصلی آمریکا یعنی عربستان و اسرائیل را تهدید میکند. وی در ادامه مینویسد؛ «توافق هستهای اولین گام در این زمینه است و جزئیات توافق چندان اهمیتی ندارند چرا که هدف نهایی تغییر مقاصد و نابودی قدرت ایران است.»
نظرات «مکس فیشر» تحلیلگر نیویورک تایمز در این زمینه جالب توجه است. به عقیده او هویت ملی آمریکا در مرکز اصلی بحث و نحوه مواجهه با جمهوری اسلامی است. او مینویسد؛ «همانطور که عده زیادی در واشنگتن عقیده دارند، جمهوری اسلامی تنها یک حکومت نیست که با برنامه منطقهای خود، منافع آمریکا را تهدید میکند، بلکه جمهوری اسلامی با موجودیت خود، خفت و تهدیدی برای هویت ملی آمریکا و حسی که نسبت به خود داریم، است.» او هم مانند شاپیرو معتقد است بحثها درباره ایران در واقع درباره ایران نیست و «درباره ما (آمریکا) و جایگاه ما در جهان است.» جالبترین بخش نظر او شاید این باشد؛ «ایران، آمریکا را مجبور به مواجهه با سؤالاتی درباره خود میکند چرا که جمهوری اسلامی صرفاً با موجودیت خود، چالشی جهانی برای آمریکاست. بخصوص در خاورمیانه، جایی که این الگو بیشترین اهمیت را دارد و این موضوعی است که آمریکا را دیوانه میکند.» توجه به عمق چنین نظریاتی نشان میدهد توقف افق تحلیل در پوسته برجام به عنوان یک معاهده و توافق فنی، میان ایران و چند کشور دنیا که آمریکا در پیشانی آن است، چقدر میتواند سادهلوحانه باشد.
بازیگر دوم این صحنه دولت آقای روحانی است. دولتی که با شعار «باید هم چرخ سانتریفیوژ بچرخد و هم چرخ اقتصاد» اقبال اکثریت را در انتخابات سال 92 به دست آورد. نقدهای بسیاری به نحوه مذاکرات و آنچه محصول آن بود و برجام نام گرفت، وارد است. بسیاری از این نقدها را افرادی که از نظر فکری و سیاسی به این دولت نزدیک بوده و حتی حامی آن بودهاند، وارد کردهاند. اما شاید بتوان گفت راهبردیترین اشتباه دولت در موضوع برجام، بزرگنمایی و بزک آن بود. دولت و حامیانش در این مسیر غلط چنان پیش رفتند که یکی از نمایندگان وقت مجلس مدعی شد برجام باعث بهبود وضعیت آب و هوایی کشور و افزایش بارندگی نیز شده است! البته وقتی شخص آقای رئیسجمهور آب خوردن مردم را هم به توافق هستهای گره میزند، شاید نتوان چندان به چنین سینهچاکان برجام خرده گرفت.
محدود کردن عوامل و زمینههای برخی گلایههای مردم که منجر به بروز اعتراض و پس از آن سوءاستفاده عوامل دشمن شد، به عوامل سطحی و محدود، سادهاندیشی و فرار از سؤالات سخت و واقعیتهای پیچیده است اما بدون شک افزایش عجیب و غریب انتظارات از توافق هستهای و برآورده نشدن آنها، یکی از عواملی است که نمیتوان و نباید آن را نادیده گرفت. گرچه پس از آنکه سرکنگبین برجام صفرا فزود، دولت و حامیانش سرنا را از سر گشادش مینوازند و مدعی هستند این منتقدان برجام بودند که به انتظارات مردم دامن زدند! مکس فیشر به نکته جالبی در این زمینه اشاره میکند و مینویسد؛ «اوباما در سال 2015 به من گفت نگران است روحانی با دادن وعدههای بیش از حد درباره مزایای اقتصادی ناشی از توافق هستهای، به صورتی غیر عمدی این توافق را از بین ببرد.» متاسفانه شواهد و قرائن نشان میدهد دولت ادامه این مسیر رو به قهقرا را به شرم ناشی از پذیرش اشتباه و بازگشت ترجیح میدهد. چیدن همه تخممرغهای دولت اعتدال در سبد شکسته برجام و پیوند زدن هویت دولت به این توافق، این حس روانی را در پاستور ایجاد کرده است که برجام خیابانی یکطرفه است و راه بازگشتی نیست، حتی اگر انتهای این خیابان به دره منتهی شود!
بازیگر سوم این میدان معتقدان به سیاست سازش هستند که کوشیدند مفهوم انقلابی«نرمش قهرمانانه» که رهبر معظم از آن سخن گفته بود را به سازش تحریف کنند! وقتی رهبر معظم انقلاب اسلامی در میانه سال 1392 این موضوع را مطرح کردند، تفسیرها و تحلیلهای گوناگونی در داخل و خارج کشور نسبت به آن انجام شد. درباره مسیر طی شده و نگاه این طیف به مذاکرات و توافق هستهای، سخن بسیار است اما اصلیترین و مهمترین موضوعی که این روزها اولویت دارد، در مفهوم «تجربه تاریخی برای ملت» نهفته است. تکیه بر برجام برای سامان دادن به مشکلات اقتصادی و اوضاع این روزهای اقتصاد کشور به روشنی گویای واقعیتها و فرجام خسارتآفرین عبور از خطوط قرمز و عدم توجه به هشدارهای دلسوزانه است. حامیان داخلی برجام و آشپزهای خارجی آن اگر چه هر کدام دلایل متفاوتی دارند اما در یک نقطه اشتراک نظر و عمل دارند و آن هم جلوگیری از شکلگیری و تعمیق و گسترش این تجربه تاریخی در سطح جامعه ایران است.
فردی را تصور کنید که با مشکلات مالی مواجه است و به اهالی خانه میگوید، این فرش که در آن اتاق است کارایی چندانی ندارد و بهتر است آن را بفروشیم و پولش را به زخم زندگی بزنیم. خریدار هم بیرون خانه نشسته و دائم داد میزند که فرش کهنه و پاره میخرد! فرش را از زیر پای اهل خانه جمع کردند و به جایش سکه عتیقه گرفتند. عتیقهای که تقّش درآمده قلابی است. اگر این ماجرا موجب درس عبرت شود، شاید بتوان گفت میارزید که فرشی را دادیم و تجربهای گرانبها آموختیم که زخم زندگی با کار و تلاش خودمان مرهم مییابد نه فروختن فرش زیر پایمان! یک بار دیگر خریدار پشت در آمده است و البته این بار با نعره میخواهد وسایل دیگری را ببرد. خطر آنجاست که همانهایی که فرش را دادند رفت، فردا به بهانههای دیگری بگویند این چند ظرف کهنه و لب پریده را میخواهیم چه کنیم؟ بهتر است بدهیم برود! هیچ زندگی و خانهای با فروش اسباب و اثاثیهاش رونق نگرفته و آباد نشده است.
مثالی از یک کارگاه شگفت انگیز نقد
امیرحسین یزدان پناه در خراسان نوشت:
«نقد» پدیده ای جذاب، گیرا، تقریبا همه پسند و در حوزه رسانه، مقوله ای تئوریزه شده است. حتی شاید دم دست ترین عملکرد رسانه را بتوان نقد کردن دانست. اما کدام نقد و با چه هدفی؟ اگر هدف «سازندگی» و «اصلاح عیوب» باشد، نقد را شرایطی است و اگر هم صرفا بنا بر «نق» زدن و تکرار مداوم نقاط منفی و ضعف ها باشد، به نظر دیگر نمی توان آن را نقد صحیح دانست، چه این که باید آن را نقد معیوب و منحرف شده دانست که حتی ممکن است به سیاه نمایی و نقد خصمانه هم برسد.
واقعا چه شده است که از میان تمام اتفاقاتی که در جامعه رخ می دهد، رسانه ها (رسانه به معنای عام آن شامل رسانه های مکتوب و غیر مکتوب و تریبون های رسمی و غیر رسمی) دست روی اتفاقات منفی و کمبودها و ضعف ها می گذارند؟ بله! من هم می دانم که «درگیری» (conflict) یکی از ارزش های شش گانه خبری است که با ایجاد نوعی تقابل و چالش، مخاطب را به دنبال کردن خبر یا گزارش و … ترغیب می کند اما آیا اگر به همین پدیده هایی که منفی و دارای «conflict» است نگاهی جامع داشته باشیم نمی توان از هیچ منظری نگاه مثبت و امیدبخش به آن کرد؟ مثلا در همین فاجعه غرق شدن کشتی سانچی، عمده خبرها و تحلیل ها به جان باختن 32 نفر از خدمه این کشتی معطوف می شد، موضوعی که واقعا برای همه مردم ایران غمبار بود. اما چرا هیچ کس به این توجه نکرد و چرا رسانه هایی که با حجم زیادی از اطلاع رسانی درباره عمق فاجعه خبر منتشر می کردند، به این که هم اکنون 3 هزار نیروی شرکت ملی نفتکش در شرایطی سخت و روی آب های بین المللی مشغول خدمت هستند تا چرخه اقتصاد ایران متوقف نشود، نپرداختندتا بیشتر قدردان زحماتشان باشیم؟ یا در مثالی دیگر آیا واقعا امروز همه عرصه های خدمت رسانی فقط دارای ضعف است و هیچ نقطه امیدی وجود ندارد؟ مثلا در همین طرح تحول سلامت که در هفته های اخیر ضعف در مدیریت آن نقدهای جدی در پی داشته است هیچ نقطه قوتی نیست؟ آیا تعداد زیادی از روستاییان را که فقط با پرداخت مبلغی اندک می توانند از خدمات درمانی استفاده کنند نباید دید؟ بله، این طرح به خصوص در حوزه تامین بودجه، اشکالات جدی دارد که باید رفع شود و در مجلس و دولت بحث های جدی مطرح است. چرا نباید نقاط قوت این طرح دیده شود؟ آیا کسانی که این طرح را نقد می کنند، نباید وجوه مثبت آن را هم ببینند؟ یا در موضوعی مانند توافق هسته ای، این که برخی منتقدان و رسانه های پرنفوذ صرفا به نقاط ضعف این توافق پرداختند، آیا کاری حسنه بود؟ آیا در 170 و چند صفحه ای که این توافق نگارش شده، هیچ نکته مثبتی وجود نداشت؟ آیا آن چه نظام به عنوان یک تجربه تاریخی به صورت مشروط پذیرفت، سراسر حاوی ضعف بود؟ آیا به این اندیشیده ایم که این دست نقدها چه برسر سرمایه های اجتماعی نظام می آورد؟
البته این نقدهای ناصحیح و معیوب فقط خاص رسانه ها نیست. گاهی حتی مسئولان هم در نقدی که به رسانه های منتقد خود دارند، دچار انحراف و نقد ناسالم می شوند. مثلا وقتی رئیس جمهور خطاب به کسانی که درست یا غلط به عملکردی از وی نقد تند می کنند بگوید: «خوب به جهنم» آیا نقد صحیح انجام داده است؟ آن تریبون و رسانه ای هم که بدون دیدن زحمات تیم مذاکره کننده، به آن ها اتهامات ناروا وارد می کند در حقیقت دارد لجن پراکنی می کند اما برخورد صحیح و سازنده با منتقد آدابی دارد و نباید در این عرصه نیز تخریب کرد.
نتیجه این شرایط چه می شود؟ آیا جز این است که آن هایی که پدیده ها و رویدادها را فقط از منظر ضعف ها می بینند، به جامعه یاس تزریق می کنند و آن هایی هم که نقد را بر نمی تابند، مسیر هر گونه اصلاح را بسته نشان می دهند؟ در چنین شرایطی مردم باید به چه چیز امید داشته باشند؟ آیا در کشور هیچ اتفاق مثبتی رخ نمی دهد؟ مثلا همین دستوری که به تازگی رهبر انقلاب برای «واگذاری بنگاه های اقتصادی سپاه و ارتش» داده اند را رسانه های منتقد اقدامات اقتصادی نیروهای مسلح، چقدر بازتاب دادند؟ آیا «حق» را در این نوع انتقادها می توان دید؟ و باز تکرار این سوال که آیا به این اندیشیده ایم که این دست نقدها چه برسر سرمایه های اجتماعی نظام می آورد؟ آیا حق داریم بگوییم این نقدها، سوهان سرمایه اجتماعی نظام می شود؟
شاید کمی نا متعارف باشد اما اجازه بدهید به عنوان نمونه ای از یک نقد صحیح و سازنده، جملاتی مهم از یکی از دیدارهای رهبر انقلاب را مرور کنیم. جملاتی که حتما ویدئو اش را بارها دیده ایم اما بیایید فارغ از موضوع، این بار به عنوان یک «کارگاه شگفت انگیز نقد» به آن نگاه کنیم. «…بعضی از همین هایی که در استقبالِ امروز بودند و شما – هم جناب آقای مهماننواز، هم بقیه آقایان – الان در این تریبون از آن ها تعریف کردید، خانم هایی بودند که در عرف معمولی به آن ها می گویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد می ریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباخته به این اهداف و آرمان هاست. او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقص های این حقیر باطن است؛ نمیبینند. «گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم / آیا تو چنان که می نمایی هستی؟». ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد. با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید…» *
من برای این نقد این ویژگی ها را بر می شمارم: «1- با هدف اصلاح انجام شده است، 2- منتقد، حق را در نظر گرفته است، 3- لحن گیرا و لین دارد، 4- منتقد نقص های خود را هم در نظر گرفته و معتقد است هیچ کس از عیب مبرا نیست، 5- انتقاد بدون توهین و الفاظ ناشایست همراه است، (و چون همه این ویژگی های قبلی را دارد) 6- انتقاد اثرگذار است.» آیا نقد صحیح و سازنده جز این است؟ کلاه مان را قاضی کنیم، منتقدان (به معنای عام یعنی هرکس که نقدی را مطرح می کند و به گوش مردم می رسد) چقدر به این نوع نقد پایبند هستند؟ آیا زمان آن فرانرسیده که از همین امروز در شیوه نقادی خود تجدید نظر کنیم؟
پی نوشت:
* بیانات رهبر انقلاب در دیدار علما و روحانیون خراسان شمالی؛ 19 مهر 1391
چشمهای کور امریکا از کینه ایران
محمد بابایی در روزنامه جوان نوشت:
امریکاییها میگویند حالا که در عرصه نظامی و دیپلماتیک نقشههایشان در منطقه با شکست مواجه شده، اجازه نمیدهیم پیروزی به کام ایران شیرین شود، پس به مدت نامعلوم در سوریه میمانیم تا همانند استخوان لای زخم باشیم. جنگ در شمال سوریه با این اوصاف وارد مرحله جدیدی شده است. همانطور که از چند هفته قبل مشخص شده بود دونالد ترامپ تصمیم ندارد پس از پایان داعش در رقه مأموریت نیروهای امریکایی را «پایان یافته» اعلام کند و آنها را بازگرداند. رکس تیلرسون وزیر خارجه امریکا صریحاً گفت نیروهای نظامی امریکا در سوریه باقی خواهند ماند تا با «تهدید استراتژیک» ایران مقابله کنند. گفته میشود حدود 2هزار نیروی ویژه امریکایی در مناطق شمال شرقی سوریه مستقر هستند. این مناطق عمدتاً در کنترل کردها قرار دارند.
تقریباً اکثر ناظران بینالمللی و حتی مقامات سابق امریکایی و نزدیک به مخالفان سوری با استناد به بافت شرایط داخلی، منطقهای و بینالمللی جنگ سوریه تصمیم، واشنگتن را فاقد عمق استراتژیک و محتوم به شکست ارزیابی میکنند. هرچند کردها در طول یک سال گذشته با عمل کردن به عنوان نیروی زمینی امریکا مناطق تحت کنترل خود را افزایش دادهاند و بر بعضی شهرهای مهم سوریه از جمله رقه مسلط شدهاند اما آنها برای حفظ مناطق تحت کنترل خود با چالشهای جدی مواجه هستند که مهمترین آن بیاعتمادی است که عربهای ساکن این مناطق به کردها دارند بهویژه که آنها در بدو تسلط بر رقه عکس بزرگی از عبدالله اوجالان پدر معنوی و بنیانگذار حزب کارگران کردستان را در مرکز این شهر برافراشتند. علاوه بر این بعضی قبایل و شخصیتهای عرب و کرد این مناطق روابط خوبی با دولت مرکزی دارند که باعث میشود دمشق از گزینههای بیشتری برای مقابله با اشغالگری امریکاییها برخوردار شود.
اما در صحنه ژئوپلتیک و بینالمللی هم امریکاییها و هم کردها با موانع بزرگتری روبهرو هستند که باعث میشود هدف اولی برای تضعیف ایران و هدف دومی برای ایجاد منطقه خودمختار و مستقل از دولت مرکزی در سوریه ناکام بماند. مناطق تحت کنترل کردها از شرق با عراق، از شمال با ترکیه و از جنوب و غرب با مناطق تحت کنترل دولت سوریه هممرز است. مهمترین مشکل امریکا در اینجا حساسیتی است که ترکیه نسبت به هرگونه قدرتیابی کردها در امتداد مرزهای جنوبی خود دارد و هر چقدر که حمایت امریکا از کردها افزایش پیدا میکند تا آنها را به وزنهای برای آنچه مهار ایران میخوانند تبدیل کنند، شکاف آنکارا با واشنگتن بیشتر میشود و ترکیه زمینه مشترک بیشتری برای همکاری با ایران و روسیه پیدا میکند.
تحولات این روزهای «عفرین» بیش از هر زمانی پیچیدگی این چالش را در مقابل انتقامگیریهای امریکاییها و جاهطلبیها کردها نشان میدهد. این شهر یکی از سه کانتون تحت کنترل کردها محسوب میشود. در حالی که دو کانتون دیگر، یعنی کوبانی و جزیره در شرق رودخانه فرات قرار دارند و نیروهای امریکایی در این مناطق مستقر هستند اما عفرین در غرب رودخانه قرار گرفته و نیروهای امریکایی در آنجا حضور ندارند. برای مقامات ترکیه مشخص شده که امریکاییها نه تنها قصد پایان دادن به همکاری خود با کردها را در کرانه شرقی رود فرات ندارند بلکه قصد دارند موجودیت امنیتی در شمال شرقی سوریه تعریف کنند که هرگونه غفلت درباره آن میتواند به معنای جدا شدن بخشی از جنوب ترکیه باشد. ارتش این کشور پیشتر طی عملیاتی در جرابلس مانع از پیشروی کردها از شرق به غرب شده بود تا نشان دهد مصمم است از شکلگیری هر نوع موجودیت در امتداد مرزهای جنوبی خود جلوگیری کند. در واقع آنکارا بیش از تهران و دمشق از فعالیتهای سیا در شمال شرقی سوریه نگران است بهویژه که اردوغان هنوز کودتای ناکام 15 جولای 2016 را از یاد نبرده است.
حالا با حملات ترکیه، امریکاییها باید از دو گزینه یکی را انتخاب کنند. اگر امریکا ساکت بنشیند و به حمایت تنها متحد خود نیاید متهم به خیانت خواهد شد و اگر بخواهد اقدامی کند آن وقت باید با متحد خود در ناتو وارد درگیری شود که عواقب آن اصلاً مشخص نیست. تا اینجای کار به نظر میرسد امریکاییها گزینه اول را انتخاب کردهاند و نمیخواهند بیش از این با ترکیه تنش داشته باشند اما معلوم نیست بحران در ادامه چگونه شکل خواهد گرفت و چه روندی پیدا خواهد کرد اما آنچه مشخص است کینه از ایران آنچنان چشمهای مقامات امریکایی را کور کرده است که با ندیدن دشمنی دیرینه بین کردها و ترکیه خود را در موقعیتی قرار دادهاند که در هر صورت بازنده هستند و دیر یا زود مجبور خواهند شد شمال سوریه را ترک کنند.
سال 88 سیستمآموزشی مشکلنداشت؟!
حسن رضایی در وطن امروز نوشت:
تاریخ پر از عبرت است، اگر کسی برای عبرت گرفتن باشد! مثلاً ما اگر عبرت میگرفتیم، حالا وضعمان بهتر بود. حالا منتظر گرم و سرد شدن مزاج دیوانهای به نام ترامپ نبودیم. ما قبلاً هم چوب عهدشکنی اروپا و آمریکا را خوردهایم و از قضا، مذاکرهکنندگان آن زمان، همین قهرمانان دیپلماسی اکنون بودهاند. حالا اما دوباره دوست داریم به اروپا اعتماد کنیم. خیالی نیست، وقتی قلب رآکتور اراک از بتن پر شده، سانتریفیوژها شکستهاند و اورانیوم غنیشده از کشور خارج شده؛ ما فعلاً چیزی برای نقد فروختن نداریم. سیلوهای موشکی را هم نیک میدانیم که فروختنی نیست. هر چند برخی تمایل به فروختن داشته باشند. عبرتها اما همیشه محدود در پرونده هستهای نبودهاند. در تمام این سالها، شل و سفت شدن پیچهای سیاست داخلی هم، عبرتهای زیادی برای اهل نظر داشته است.
مثلاً 23 تیرماه 78، رئیسجمهور فعلی از تریبون نماز جمعه تهران درباره فعالان فتنه 18 تیر میگوید: «این اوباش حتی به مساجد هم تعرض کردند… دیروز نسبت به این عناصر دستور قاطع داده شد، دیروز غروب دستور قاطع صادر شد تا هرگونه حرکت این عناصر فرصتطلب، هر کجا که باشد با شدت و با قاطعیت برخورد شود و سرکوب شوند». حالا اما هم او نسبت به این جملات خطیب موقت جمعه تهران ایراد میگیرد که چرا به برخی از همین اراذل و اوباش، گفتهاید «آشغال». شاید ما نمیفهمیم و منظور جناب رئیسجمهور این است که تنها «مجمع روحانیون مبارز» و دوستانش حق دارند در اینباره اظهارنظر کنند و به اغتشاشگران القابی چون «مزدوران منافق»، «آشوبطلب»، «کرکس» و… بدهند. خیالی نیست.
مسأله اما به همین سادگی نیست و به همینجا ختم نمیشود. مسأله و سوال اصلی این است: خطکش و معیار افرادی چون جناب رئیسجمهور و اصلاحطلبان چیست که در طول زمان میتواند اینقدر متغیر باشد؟! مثلاً اصل اینکه اصلاحطلبان 8 ماه و تا هماکنون از اغتشاشات 88 و قرار دادن جوانان این ملت در برابر یکدیگر دفاع کردهاند ولی سال 96 به فاصله تنها چند روز، بیانیه آتشین علیه اغتشاشات صادر میکنند، خود از بزرگترین ابهامات تاریخ سیاسی کشور است. اینجا اما کسی حاضر نیست پاسخ چنین ابهاماتی را بدهد. انگار نه خانی آمده و نه خانی رفته است! مهم این است که با فضاسازی رسانهای، چنین رویکردی، مانع کند شدن حربه «تکرار» نشود.
همین میشود که حامیان همیشگی اغتشاشات سال 88، به فاصله کوتاهی برای در امان ماندن از ترکشهای «کرکس»، «مزدوران منافق» و… تصمیم میگیرند خیلی زود راهنمای چپ بزنند و تلویحاً بگویند: ما نبودیم! نظام مقصر اصلی است! جالبتر اینکه یکی از همین افراد در جدیدترین اظهارنظر خود خطاب به سردار سلیمانی که گفته بود «کاش به جای پرچم مرا آتش میزدند»، خواستار ملاقات ایشان با جوانی میشود که پرچم ایران را آتش زده است و سر آخر هم از موضعی طلبکارانه تعریض میزند که آن جوان، نتیجه سیستم آموزشی همین نظام بوده است. گو اینکه حامیان 8 ماه اغتشاشات و آدمکشیها در سال 88، میخواهند به یکی از مهمترین عوامل استقرار صلح در منطقه و جهان، درس تساهل و تسامح بدهند! خاصه کسی نسخهپیچ این مسأله است که نهتنها در 88 بلکه در فتنه 78 هم فرد موثری بوده است!
این وسط انگار کسی هم نیست بگوید جوانانی که سال 88 با فریب شما و دوستانتان 8 ماه رو در روی خانواده، برادران، دوستان و هممحلهایهای خود در سطح خیابانها قرار گرفتند هم، نتیجه همین سیستم آموزشی بودند ولی شما و دوستانتان آنها را فریب دادید. شهید «محسن حججی» و همرزمان مظلومش هم نتیجه سیستم آموزشی همین نظام بودند ولی شما و دوستانتان 6 سال با تعریض و کنایه از آنها سخن گفتید و رو در روی آنها در کنار تکفیریها قرار گرفتید. نشان به آن نشان که جناب عبدی، اردیبهشتماه 94 در همین زمینه میگوید: «یکی از بدترین ویژگیها که موجب رکود فکری در میان اصلاحطلبان شده است، حب و بغض افراطی شکل گرفته میان آنان است..یک نمونه کوچک آن تحلیلی است که بسیاری از آنان (اصلاحطلبان) بدون در نظر گرفتن واقعیتهای سوریه و نیز منافع ملی کشور در کنار عربستان و ترکیه قرار گرفتند!»
حالا بگذریم از نیش و کنایههایی که شرق و زنجیرهایهایش، عربسرخی و همکاسههایش و تاجزاده و همفکرانش، چه جسارتها و ناحقیهایی را در حق سردار سلیمانی و سربازانش روا داشتند!
من قصد نداشتم چنین حرفی به زبان بیاورم. آقای عباس عبدی اما وقتی سعی میکند به شخصی چون سردار سلیمانی توصیه تساهل و تسامح ارائه کند، دوست دارم به او بگویم شما که سال 91 طی جلسهای در دفتر انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشگاه تهران به جمعی از جوانان حاضر در همین سیستم آموزشی گفتید من به جنگ نرفتهام و به دیدن خون و اسلحه حساسیت دارم، چرا با دوستان خود در سال 88، هشت ماه خیابانهای کشور و بویژه تهران را به میدان جنگ تبدیل کردید؟ فکر نمیکردید برخی دیگر از شهروندان این کشور هم مانند شما و یحتمل(!) قریب به اتفاق دوستان جماراننشین و بولتننویستان از خون، درگیری و جنگ- آن هم از نوع داخلی آن- بترسند؟
«آیرا کورزبان» وکیل «ژان برتراند آریستید» رئیسجمهور هائیتی زمانی پس از سرنگونی دولت هائیتی توسط آمریکاییها در یک سخنرانی جالب توجه گفته بود: «چرا تاکنون در آمریکا کودتا شکل نگرفته است؟» و در ادامه به خود پاسخ داده بود: «چون در واشنگتن سفارت آمریکا وجود ندارد!» سوال واضح از جمیع اصلاحطلبان و حامیان فتنه 88 این است که شما چطور در سال 96 به فاصله تنها چند روز دست ایادی استکبار، کرکسها، فرصتطلبان و آشوبگران را در پشتپرده حوادث میبینید ولی سال 88، با قدرت هرچه تمامتر از آنها حمایت کرده، جوانان مردم را به جان هم انداختید؟ سوال دیگر اینکه شما در کدام سیستم آموزشی پرورش یافتهاید که چنین زود به زود رنگ عوض میکنید؟ بگذریم از اینکه اگر خللی در سیستم آموزشی آن جوانک خاماندیش باشد نیز با توجه به میانگین سن دستگیرشدگان اخیر به ضرس قاطع میتوان گفت دوستان شما در دولتهای سازندگی و اصلاحات آن را تدوین کردهاند!
و این رشته سر دراز دارد… .
یک سفر در سایه دو رویداد
حشمتالله فلاحت پیشه در روزنامه ایران نوشت:
سفر نیچروان بارزانی، نخستوزیر اقلیم کردستان عراق به تهران در سایه وجود دو واقعیت اخیر یعنی مخالفت ایران با برگزاری همه پرسی استقلال کردستان و کنونی یعنی جنگ گسترده ترکیه علیه کردهای سوریه که ممکن است به یک امر کردی تبدیل شود، قابل ارزیابی است.
در مورد مسائل منتج از مخالفت ایران با همه پرسی اقلیم، آنچه از سفر بارزانی به ایران برداشت میشود آن است که پیشینه مناسبات ایران با کردهای عراق به حدی گسترده و عمیق است که در درون خود ساز و کارهای مربوط به حل مسائل و اختلافات را دارد.
فراموش نکنیم در شرایطی که برخی کشورها مانند ترکیه اقدام نظامی علیه کردها را مطرح کردند، جمهوری اسلامی ایران کاملاً خیرخواهانه و آینده نگرانه خواستار عدم برگزاری همه پرسی استقلال اقلیم کردستان عراق شد. دیدگاهی که درستی آن امروز هویدا شده است، زیرا با برگزاری آن همه پرسی شاهد هستیم که متأسفانه اقلیم کردستان عراق تبعات آن از جمله کاهش بودجه اقلیم از 17 درصد به 12 درصد و از دست رفتن بسیاری از حوزههای مدیریتی و اقتصادی در درون کردستان و مرزهای مربوطه را تحمل میکند. انجام این سفر با توجه به چنین پیشینهای نشانگر آن است که جمهوری اسلامی ایران میتواند همچنان با نگاهی مصلحانه ضمن تقویت دولت مرکزی و امنیت عراق و جلوگیری از امکان شکلگیری شرایط ایذایی دیگر مانند داعش به نحوی تسهیلکننده حل مشکلات داخلی این کشور باشد. با این حال تأکید بر این نکته ضروری است که ایران مسائل جاری میان بغداد و اربیل را مسائل داخلی کشور عراق میداند و معتقد است حل اختلافات چه اختلافات سیاسی ناشی از همه پرسی و چه اختلافات مدیریتی و اقتصادی نظیر درصد بودجه اقلیم و حضور کردها در مناصب مدیریتی، وزارتی و حکومتی عراق و نوع کنترل مرزها در قبال ساز وکارهای موجود و بدون دخالت خارجی مقدور و میسر است.
جمهوری اسلامی ایران در این چارچوب تلاش دارد که این اختلافها بر منافع ملی ایران سایه نیندازد، چرا که متأسفانه در دوران بحران همه پرسی شاهد آن بودیم که بسته شدن مرزهای ایران با اقلیم کردستان عراق به خواست دولت مرکزی این کشور در بعضی گذرگاههای مرزی تا دو میلیارد دلار زیان برای ایران در پی داشت. حالا هم که این مرزها باز شده است هنوز سامان مدیریتی آن بین اقلیم و عراق مورد توافق قرار نگرفته است. بنابر این طبیعی است که ما خواهان تسریع در حل اختلافات باشیم. با وجود این، جمهوری اسلامی ایران در جایی که دعوت به پادرمیانی و میانجیگری شده حضور یافته است. اما هیچگونه مداخلهای در مسائل داخلی عراق نکرده و امور بین کردها و دولت مرکزی عراق را مسألهای داخلی میداند. موضوع دیگر که در همزمانی با سفر نخستوزیر اقلیم کردستان عراق به ایران اهمیت دارد شرایط حاکم بر سوریه و حمله ترکیه به نواحی کردنشین این کشور است. موضوعی که نیازمند مدیریت بحران است. ایران یکی از معدود بازیگران منطقه است که دستش به خون کردها آلوده نیست و معمولاً کردها نگاه خیرخواهانه و مصلحانه ایران را در طول زمان در درون و بیرون مرزهای خود دیدهاند. در نتیجه ایران میتواند نقش مصلحانه خودش را در شرایط کنونی ادامه دهد و علاوه بر آن از مناسبات و قرابت موجود استفاده کند تا پیوندهای فرهنگی و تاریخی ایران با عراق بویژه در حوزه کردی به پیوندهای مشارکت جویانه تبدیل شود.
ترامپ ایرانستیزتر از بوش
جاوید قرباناوغلی در شرق نوشت:
یک سال پس از ورود دونالد ترامپ به کاخ سفید، روابط آمریکا با ایران را میتوان خصمانهتر از زمانی برشمرد که جورج دبلیو بوش، ایران را در زمره سه کشور- از دیدگاه او- محور شرارت نام برد. ترامپ از زمان بهدستگرفتن قدرت، هیچ فرصتی را برای اعلام ضدیت با ایران از دست نداده و با شیب نسبتا تندی این رویکرد را دنبال میکند. او مخالفترین مهرههای ضدایرانی خود را در کاخ سفید در جایگاههای تصمیمگیری قرار داده است. هماهنگی با اسرائیل در طراحی علیه ایران در بالاترین درجه قرار دارد. یک چشمه از این تقارب را میتوان بهرسمیتشناختن بیتالمقدس بهعنوان پایتخت رژیم صهیونیستی و انتقال سفارت به این شهر دانست که حتی در زمان حاکمیت نئوکانها بر آمریکا هم انجام نشده بود. ترامپ لغو برجام را با جدیت دنبال میکند و هفته قبل با انداختن توپ به زمین اروپا، مهلت چهارماههای را برای تحقق شروط خود برای باقیماندن در برجام از جمله توقف غنیسازی صنعتی بهمدت نامحدود (و نه ١٥ سال پیشبینیشده در برجام) و متقاعدکردن ایران به پذیرش محدودیتهای داوطلبانه بر فعالیتهای موشکی به آنها دیکته کرده است. اقدامات ضد ایرانی ترامپ در حال احیای اجماع بینالمللی «ایرانهراسی» اینبار در قالبی متفاوت با دهه گذشته با ایجاد نگرانی در جامعه بینالملل و دیگر کشورها از فعالیتهای موشکی و تلاش برای بیثباتسازی منطقه قرار گرفته است. در کنار موارد یادشده و در آخرین پرده از این راهبرد ضد ایرانی، جمعه گذشته جیمز متیس، وزیر دفاع، در سخنانی در دانشگاه جان هاپکینز از سند راهبرد نوین دفاعی آمریکا رونمایی کرد که در آن اگرچه روسیه و چین در صدر منابع جدید تهدید علیه منافع راهبردی آمریکا قرار دارند، اما ایران در کنار کره شمالی جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است. این سند ایران را به استمرار کاشتن بذر خشونت در منطقه خاورمیانه، حمایت از تروریسم، ایجاد هلال نفوذ و بیثباتسازی از طریق استفاده از فعالیتهای تروریستی دولت پایه و شبکه گروههای نیابتی و برنامه موشکی متهم کرده است.بیتردید نمیتوان اقدامات یک سال گذشته آمریکای تحت رهبری ترامپ و ادعاهای اخیر مطرحشده درباره ایران در سخنان جمیز متیس را که بخشی از راهبرد نوین دفاعی آمریکاست نادیده گرفت و با اغماض از آن عبور کرد. نگرانی از این رویکرد زمانی افزایش مییابد که درمییابیم در رویکرد جدید آمریکا از «جایگاه ویژه و نقش حیاتی» متحدان منطقهایاش در سیاست ضد ایرانی این کشور و متحدان و همپیمانان آمریکایی سخن رفته که «علاوه بر افزودن به قابلیتهای نظامی، امکان دسترسی به مناطق دیگر را فراهم میکنند». با نگاهی به متحدان فعلی آمریکا در خاورمیانه به سهولت میتوان دریافت که آمریکا نقش ویژهای برای اسرائیل، عربستان سعودی و برخی دیگر از کشورهای خاورمیانه و خلیج فارس قائل شده است که بیهیچ تردیدی آماده واگذاری همه امکانات لازم برای دسترسی نظامی آمریکا برای حمله به هر نقطهای هستند. در چنین شرایطی بهطور طبیعی موتور دیپلماتیک آمریکا بهطور جدی و با استفاده از تمام ظرفیتها برای پیشبرد راهبرد دولت فدرال علیه ایران به کار گرفته شده و فشارها بر تمامی کشورهای کوچک و برزگ از جمله متحدان اروپایی افزایش خواهد یافت.
این روند بیتردید باوجود برونرفت از چالش هستهای، بهبود روابط کشورهای جهان با ایران، روانسازی همکاریهای اقتصادی و بهرهگیری از سرمایهگذاری، خصوصا از جانب کشورهای قدرتمند اروپا و آسیا را با مشکلات عدیدهای روبهرو خواهد کرد. تأثیر رویکرد ترامپ بر متحدان اروپایی را میتوان در اقداماتی که از چند ماه قبل از سوی فرانسه و زمزمههایی که بهتازگی از آلمان برخاسته مشاهده کرد. از این منظر کاملا پیشبینیپذیر است که چهار ماه پیشرو که بازه زمانی مورد اشاره در تمدید تعلیق تحریمهای منتج از توافق هستهای است، دورهای بسیار حساس در روابط خارجی ایران و علیالخصوص در رابطه با کشورهای اروپایی است و این کشورها تحت فشارهای آمریکا و برای جلوگیری از فروپاشی برجام رویکرد سختگیرانهتری را در قبال ایران اتخاذ خواهند کرد و باید روزهای دشواری را در روابط دیپلماتیک با اروپا انتظار کشید. بهطور طبیعی این امر نباید ایران را از توسعه روابط با اروپا بازدارد. افزونبراین، راهبرد ترغیب حضور شرکتهای بزرگ اروپا ولو با دادن امتیازات جذاب میتواند دامنه مقاومت اتحادیه را در برابر فشارهای آمریکا افزایش دهد؛ بهویژه اینکه مواضع ترامپ در رابطه با برجام و اقدامات پیشین او در پشتپازدن به معاهدات آمریکا، از وجاهت و اعتبار بینالمللی برخوردار نیست. با وجود این باید توجه داشت که باوجود اختلافات اروپا با ترامپ در موضوع برجام، آنها در بسیاری از اتهامات آمریکا علیه ایران با ترامپ همسو یا در خوشبینانهترین حالت برای کاهش فشارها در مسئله برجام مجبور به پذیرش و همراهی با واشنگتن هستند. مهمترین راهبرد در عبور کمهزینه از این دوره ملتهب، مدیریت روابط خارجی ایران در سطح بینالمللی و منطقه و گرفتن هرگونه بهانه از دست ماجراجویان حاکم بر واشنگتن و متحد استراتژیک آن، اسرائیل، و قراردادن آنان در شرایط تردید در اتخاذ تصمیمات سخت در برابر ایران (Non Decision situation) است. عنصر کلیدی در این راهبرد استفاده از ظرفیتهای ایجابی و سلبی ایران در سطح ملی و فراملی برای قراردادن ترامپ در موقعیتی است که عنصر تصمیمگیری درباره ایران را از او سلب کند. از عناصر کلیدی و الزامات این راهبرد پرهیز از افزایش تنش در منطقه و جهان در همه سطوح است.برجام باوجود تمام ایراداتی که دلواپسان داخلی و ترامپ بر آن وارد میکنند، چتر حمایتی مهمی برای ایران فراهم کرده است؛ بهویژه اینکه جهان آن را مهمترین رویداد دیپلماتیک در دهههای اخیر ارزیابی میکند. از این روی ایران باید در هر شرایطی از هرگونه اقدام که پایبندیاش به برجام را دچار شبهه و تزلزل کند، پرهیز کند. اگر قرار است در دیوار این توافق شکافی ایجاد شود یا احیانا فروریزد باید مسئولیت آن متوجه آمریکا شود.تحولات دو دهه گذشته حاوی درسهای ارزشمندی است که میتوان آنها را چراغ راه سیاست خارجی کشور در این دوره پرمخاطره قرار داد. اقدام هوشمندانه و اصولی دولت وقت و شخص رئیسجمهور در واقعه تروریستی برجهای دوقلوی آمریکا و محکومیت پیشدستانه این اقدام و راهبرد نرمش قهرمانانه در سختترین مرحله بحران هستهای ازجمله اقداماتی بود که قدرت تصمیمگیری درباره ایران را از دست جنگطلبان گرفت و آنها را در شرایط تردید قرار داد. درهمینرابطه دستاوردهای نظامی ایران در منطقه باید با اتخاذ دیپلماسی مناسب در خدمت این راهبرد قرار گرفته و کشورهای منطقه را در اتخاذ تصمیم در رابطه با ایران و همراهی با ترامپ دچار تردید و تزلزل کند. ترامپ نشان داده است که به هیچ اصل اخلاقیای در روابط بینالملل پایبند نیست. علاوهبراین او میداند که در هر تصمیم ماجراجویانه درباره ایران، اگرچه ممکن است منطقه مشتعل شود ولی کشور متبوعش کمترین آسیب را خواهد دید. برای ترامپ آمریکا محور اصلی تصمیم و بقیه عناصر در درجه چندم اهمیت قرار دارند.
شکست روحانی در اقتصاد قابل جبران برای ایران نیست
محمد صادق جنان صفت در روزنامه ابتکار نوشت:
توییت کوتاه ولی الله سیف رئیس کل بانک مرکزی ایران درباره خرسندی برخی افراد و احزاب و شخصیت های سیاسی ایران از رشد شتابان قیمت دلار به اندازه خرسندی دونالد ترامپ رئیس ایالات متحده آمریکا بدون تردید در جامعه ایران مابه ازای واقعی دارد.
طیف های تندرو منتقد دولت دوازدهم در درون جناح سیاسی اصولگرا دراین روزها از اینکه دلار آمریکا دربازار ایران روندی فزاینده را تجربه می کند شادند و این شادی را در یادداشت ها ، گزارش و تحلیل های خود کم و بیش نشان می دهند . شاید درنگاه کلان این خرسندی آنها به لحاظ سیاسی جای نکوهش نداشته باشد و به رقبای سرسخت دولت حق داد که شاهد کاهش محبوبیت رقیب هستند و امیدوارند درسر بزنگاه این دولت را از راه انتخابات پایین بکشند . اما این رفتار هنگامی جای سرزنش دارد که همین خرسندان به شهروندان آدرس اشتباهی از دلایل و پیامدهای شکست دولت روحانی در اقتصاد می دهند و بیراهه بازمی کنند تا اصل داستان به فراموشی سپرده شود.
واقعیت این است که دولت دوازدهم و بانک مرکزی برای تثبیت نرخ ارز در دامنه های محدود و حتی افزایش قیمت در اندازه نرخ عمومی تورم نیروی کافی ندارند. این کمبود نیرو در دوجهت گوناگون خود را نشان می دهد که اتفاقا به دلایلی است که از میدان عمل دولت خارج است. در سمت عرضه ارز به دلیل اینکه هنوز آمریکا با استلالهای خاص دولت ترامپ راه را برای بانکداری ایمن و روان ایران ناهموار نگه داشته است برگشت بهنگام ارزحاصل از صادرات نفت باسختی انجام می شود. این چیزی است که نیک می دانیم از حوزه اختیارات دولت خارج است و بانک های ایرانی باید گامهایی رابردارند که پای نهادن روی مین است. این درنگ وتاخیر در برگشت بهنگام ارز دست دولت را برای ه ارز دراینروزها بسته است. از سوی دیگر دولت توانایی کنترل تقاضا را به هردلیل تاجایی که موجب تشویش بیشتر شهروندان نشود را نیز ندارد. ازسوی دیگر دولت برای تامین کسری بودجه جاری خود به هرحال باید از دارایی های پیدا و پنهان خود استفاده کند و ارز از جمله ارایی دولت به حساب می اید. اشتباه دولت یازدهم و دوازدهم شاید در نقطه ای شکل گرفت که تصور می کرد فضای سیاست داخلی و خارجی پس از برجام به سوی مدارا و سازگاری ایران و غرب خواهد بود و می تواند از فضای مهربان پدیدارشده برای اقتصاد در مسیرهای گوناگون سرمایه ارزی جذب کند و با رشد اقتصادی شتابان راه را برای بهبود اقتصاد صاف کند. اما واقعیت گونه دیگری رقم خورد و سیاست خارجی ایران به سویی رفت که مناسبات بهبود یافته با اتحایه اروپا نیز به سوی تیرگی گرایش یافت. چشم انداز نه چندان روشن مناسبات با اتحادیه اروپا به رغم ایستادگی اعضای قدرتمند عضو این اتحادیه در برابر آمریکا برای حفظ برجام با تحدید و تهدید تازه مواجه ده است و امیدها برای استفاده از توانایی های آلمان و فرانسه و انگلستان را کاهش داده است. تهدید به تحریم از سوی آلمان در این دوران و روزهای سخت گره کور اقتصادایران در تجارت و جذب سرمایه خارجی را به محاق می برد و اندک امیدها را نیز زایل می کند. راه این است که ایران در یارگیری جهانی تجدید نظر کند؟ به نظر کارشناسان می توان در مواجهه با این روزهای سخت به منتقدان توصیه کرد به ترامپ پاس گل ندهند و یادشان باشد هرتوپی که از خط دروازه دولت عبور می کند تنها دولت نیست که گل می خورند بلکه اقتصاد نحیف ایران است که پی درپی باز می شود و در این وضعیت نمی گویند دروازه بان باخت بلکه می گویند تیم ملی باخت. شکست این دولت را درذهن ایرانیان تداعی می کند که این نظام توانایی نجات اقتصاد را ندارد چون دولتهای قبلی شامل دولت سازندگی ،دولت اصلاحات ، دولت مدعی انقلابی گری و عدالت خواهی و حالا دولت اعتدال نتوانسته اند کاری از پیش ببرند.
زنگ خطر…
در سرمقاله “صبح نو” آمده است:
دیروز «صبحنو» تیتری داشت درباب افزایش بیسابقه نرخ ارز؛ این موضوع (غیر از تذکر رسمی) با دو واکنش متفاوت روبهرو شد که یک دسته از دوستان دلسوز و دغدغهمند آنرا مضر به حال انقلاب و شرایط کنونی کشور میدانستند و تیتر را بر سبیل سیاهنمایی تشبیه میکردند و دسته دیگری که از تیتر موردنظر برداشت مطالبه از دولت برای اصلاح وضع کنونی و حضور مثبت و فعالتر بانک مرکزی برای هدایت بازار را داشتند.
▫️فرض این بوده و هست که دولت میتواند وضعیت شکننده بازار ارز را تحت کنترل خود در بیاورد و درثانی چرا به چنین فعالیت سرنوشتسازی بیتوجه است و اقدام درخوری انجام نمیدهد؛ در این میان، نوع نظارت دولت و بانک مرکزی به نحوی ضعیف است که حتی صرافیها به خود اجازه میدهند که دلار نفروشند و این در حالی است که مردم برای احتیاجات واقعی خود این روزها در مراجعه به صرافیها با در بسته مواجه میشوند، در حالیکه دولت به عنوان عرضه کننده ارز، باید شرایط را به نحوی پیش برد که متقاضیان با عدم فروش صرافیها مواجه نشوند. مراد و غایت روزنامه از پرداختن مداوم به چنین مقولهای، بلندکردن زنگ خطر بزرگی است که میتواند به موجسواری بیگانگان، افزایش شکافهای طبقاتی و پایینتر آمدن قدرت خرید مردم منجر شود.
اگر این مهم از محل اطلاعرسانی تأمین نمیشود، پس چه ساز و کاری میتوان برای آن فراهم آورد، در حالیکه چند ماه است به نظر میآید بانک مرکزی به بهانه تک نرخی کردن ارز، عامدانه افزایش نرخ دلار را دنبال میکند و با کاهش عرضه دلار به بازار به دنبال تحقق کسری درآمد دولت از این محل است؛ به همین منظور بی ضابطه و بر اساس هیجانات بازار، قیمت افزایش یافته را به جامعه تحمیل میکند. اگر رسانه در جایگاه مناسب خود نایستد، آیا این فرصت برای بدخواهان فراهم نخواهد شد که اهداف شوم خویش را در جریانسازی بهکار ببندند؛ دوستانی که منتقد تیتر «صبحنو» بودهاند، از این زاویه دوم هم به پدیده بنگرند و این احتمال را بدهند که ممکن است ما نیز دغدغهمند حل مشکلات کنونی هستیم، فارغ از مجادلات سیاسی.