روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
دیفتری بهتر است…!
حسین شریعتمداری در کیهان نوشت:
مدرسه «کامیونیتی» که به مدرسه آمریکایی نیز شهرت داشت، با مساحتی بیش از ده هزار متر مربع در مرکز تهران – خیابان مریضخانه، شمال خیابان مجاهدین(ژاله سابق)- واقع شده بود. این مدرسه را میسیونرهای آمریکایی مقیم تهران در سال ۱۸۳۰ میلادی- ۱۲۰۸ شمسی- تاسیس کرده بودند. این مدرسه که در آغاز به دانشآموزان آمریکایی و اروپایی که والدینشان در ایران ماموریت داشتند اختصاص یافته بود، به تدریج و از اوایل دهه ۳۰ به مدرسهای برای فرزندان رجال و اقشار مرفه ایرانی تبدیل شده بود. مدرسه کامیونیتی در سال۱۳۵۷، سال پیروزی انقلاب اسلامی نزدیک به ۳۰۰ تن از دانشآموزان را که از فرزندان همان قشر مرفه بودند در خود جای داده بود.
در سال ۱۳۵۸ شهید رجائی مشاور وزیر آموزش و پرورش در دولت موقت بود و آقای اصغر نوروزی، رئیسمنطقه ۱۲ آموزش و پرورش بود که مدرسه کامیونیتی در آن منطقه قرار داشت. نوروزی با استناد به مالکیت مدرسه که متعلق به دولت بود، اختصاص مدرسهای با مساحت بیش از ۱۰ هزار متر به حدود ۳۰۰ دانشآموز از اقشار مرفه را در مقایسه با سایر مدارس دولتی که انبوهی از دانشآموزان را در فضایی کوچک جای داده بودند، ناعادلانه دانسته و خواستار انضمام آن به سایر مدارس دولتی شد. این تصمیم مخالفت شدید والدین و برخی از مسئولان وقت را به دنبال داشت و نهایتا قرار شد در جلسهای با حضور شهید رجائی، اصغر نوروزی و جمعی از والدین دانشآموزان در اینباره تصمیمگیری شود. در آن جلسه که برخی از سران نهضتآزادی نیز حضور داشتند، یکی از والدین که به نمایندگی از بقیه سخن میگفت، اظهار داشت؛ اگرچه امتیازات و امکانات این مدرسه بسیار بیشتر از سایر مدارس دولتی است ولی باید توجه داشته باشید که ما در اینجا دکتر و مهندس تربیت میکنیم که در خدمت مردم و از جمله همین دانشآموزان کم بضاعت قرار میگیرند! در این هنگام شهید رجائی پاسخی داد که برای همیشه در لوح تاریخ ایران اسلامی باقی خواهد ماند، اگرچه این روزها برخی از مسئولان از آن فاصله فراوانی گرفتهاند. آن شهید بزرگوار گفت: اگر فرزندان این مرز و بوم از دیفتری و حناق بمیرند، بهتر است تا از عقده بمیرند و ناچار باشند در نظام اسلامی این فاصله طبقاتی را تحمل کنند! این مدرسه متعلق به دولت است و باید همه اقشار ملت از آن بهره ببرند، ضمن آنکه چه کسی گفته است فقط فرزندان شما استعداد دکتر و مهندس شدن را دارند و دانشآموزان محروم و مستضعف از این استعداد بیبهره هستند؟! کلام شهید رجائی که از ژرفای دل محرومنواز و عدالتخواه او بیرون آمده و بر زبانش نشسته بود، فصلالخطاب بود و… مدرسه آمریکایی کامیونیتی بازپس گرفته شد.
دیروز آقای دکتر روحانی در دیدار وزیر و معاونان وزارت امور اقتصادی و دارایی گفت: «مشکلی که امروز با آن مواجه هستیم، فاصله ما مسئولان با نسل جوان است. امروز آنطوری که ما فکر میکنیم، با آنچه که جوانان فکر میکنند، متفاوت است. امروز نگاه جوانان به دنیا و زندگی با نگاه ما فرق میکند و این اشکال اساسی است»!
تاکید رئیسجمهور محترم بر تفاوت سبک زندگی جوانان با مسئولان، نشان میدهد که منظور ایشان از «فاصله مسئولان با نسل جوان» فاصله طبقاتی و تفاوت برخورداری از امکانات مالی و معیشتی نیست! که باید- با عرض پوزش- این بخش از اظهارات آقای روحانی را اینگونه تصحیح کرد که؛ مشکل امروز فاصله طبقاتی مسئولان- البته برخی از آنان-با تودههای مردم و از جمله «نسل جوان» است و نه تفاوت و فاصله اندیشه و نوع و سبک زندگی! یکی از مشکلات مشترک آقای روحانی با آقای احمدینژاد این بوده و هست که فراموش کردهاند وظیفه اصلی ایشان اداره قوه مجریه است و نه نظریهپردازی ایدئولوژیک! اظهار نظر درباره سبک زندگی و تفاوت خواسته نسلها بر عهده کارشناسان و صاحبنظران این عرصه است و رئیسجمهور باید به امور مربوط به حوزه مسئولیت خویش بپردازد و امکانات و ظرفیتهای نظام را با پرداختن به اموری که در حوزه مسئولیت ایشان نیست هدر ندهد و یا -خدای نخواسته – با پیشکشیدن اینگونه مسائل خود را از توضیح درباره وظایفی که رئیسقوه مجریه بر عهده دارد، بینیاز نداند!
میگویند یکی از نامزدهای ریاست جمهوری در نطق انتخاباتی خود خطاب به مردم میگفت؛ اگر من رئیسجمهور شوم با امپریالیسم، سوسیالیسم، آنارشیسم، فاشیسم، ایدهآلیسم، مارکسیسم و… به شدت مقابله میکنم! در این هنگام پیرمردی از میان جمعیت برخاست و در حالی که از درد به خود میپیچید گفت من که از این همه ایسم چیزی نفهمیدم. کاش برای روماتیسم بنده هم فکری میکردید!
آقای رئیسجمهور! کاش توضیح میدادید جوانان مورد نظر جنابعالی در سخنان دیروزتان چه کسانی هستند؟! آیا خیل انبوه جوانانی را میفرمایید که مانند بسیاری دیگر از اقشار مردم از بیکاری، تورم، گرانی لجام گسیخته کالا و خدمات ضروری، نداشتن مسکن، گرانی اجارهبها و… رنج میبرند و در همان حال برخی از مسئولان را میبینند که در خانههای چند ده میلیارد تومانی زندگی میکنند، حقوقهای نجومی میگیرند، خودروهای لوکس و گرانقیمت سوار میشوند و…؟! و یا فرزندان برخی از حرامخواران که به قول رهبر معظم انقلاب مست ثروت و غرورند و سوار بر ماشینهای آنچنانی در خیابانها جولان میدهند و…؟! و البته هنوز هیچ مسئولی از آنان نپرسیده است که از کجا آوردهاند؟!
مشکل امروز جوانان و سایر مردم زندگی اشرافی برخی از مسئولان است و فاصلهای پرناشدنی که با تودههای ملت، مخصوصا اقشار محروم و مستضعف گرفتهاند. و باز هم به قول رهبر معظم انقلاب؛ «جلوی اشرافیگری باید گرفته بشود، اشرافیگری بلای کشور است. وقتی اشرافیگری در قلههای جامعه به وجود آمد، سرریز خواهد شد به بدنه. آن وقت شما میبینید فلان خانوادهای که وضع معیشتی خوبی هم ندارد، وقتی میخواهد پسرش را داماد کند و یا دخترش را عروس کند، یا فرض کنید میهمانی بگیرد، مجبور است به سبک اشرافی حرکت بکند… رفتار مسئولین، گفتار مسئولین، تعالیمی که میدهند باید ضد این جهت اشرافیگری باشد. کما اینکه اسلام اینجوری است.»
از حضرت امیر علیهالسلام است که هرجا ثروت انبوهی است در کنارش حق ضایع شدهای وجود دارد و اینگونه بود که امام راحلمان رضواناللهتعالی علیه، میفرمود؛ «روحانیتمتعهد، به خون سرمایهداران زالوصفت تشنه است.»
درباره سخنان دیروز رئیسجمهور محترم گفتنیهای دیگری نیز هست که به بعد موکول میکنیم.
تزیینات، «تحول بنیادین» نمی شود
مجید فکری در وطن امروز نوشت:
برخی ها اصولا این گونه اند. فرقی نمی کند شخصیت حقیقی باشند یا حقوقی؛ سری که درد نمی کند دوست دارند دستمال ببندند. حالا به دلایل مختلف. یکی از زور بیکاری و این که حوصله اش سر رفته است. آن دیگری به واسطه آن که نگویند چرا بیکار نشسته و کاری انجام نمی دهد. یکی دیگر هم به خاطر ناتوانی از انجام وظایف و مسئولیت هایش و برای فرافکنی و توجهات را منحرف کردن و…
اما حکایت وزارت آموزش و پرورشمان را نمی دانم کدام یک است. هرچه هست بی شک باید در مسیر سند تحول بنیادین که یکی از دغدغه های بزرگ رهبر معظم انقلاب بوده و هست، باشد. کما این که در صفحه سوم این سند مکتوب به چند مورد از بیانات و دغدغه های رهبر عظیم الشان انقلاب در این خصوص اشاره شده، از جمله:
آموزش و پرورش کنونی کشورما، ساخته و پرداخته فکر ما و برنامه های ما و فلسفه ما نیست، بنای کار برآن فلسفه ای نبود که ما امروز دنبال آن فلسفه هستیم. بیانات مقام معظم رهبری 3/5/1386
تحول یک کلمه است. لکن در پشت این وجود لفظی، در پشت این کلمه، یک دنیا کار نهفته است. بیانات مقام معظم رهبری 3/5/1386
بهترین و برجسته ترین فکرها باید بنشینند برای آموزش و پرورش طراحی کنند، باید فلسفه آموزش و پرورش اسلامی واضح باشد و براساس این فلسفه افق آینده آموزش و پرورش کشور روشن باشد. معلوم باشد ما دنبال چه هستیم و کجا می خواهیم برویم و براساس آن خط کشی بشود، برنامه ریزی بشود و راه ها مشخص بشود. ما به این احتیاج داریم، آموزش و پرورش باید از روزمرگی بیرون بیاید. این اساس حرف است. بیانات مقام معظم رهبری 12/2/1385
خاطرمان هست که در آذرماه 1390 سند تحول بنیادین با چشم انداز 1404 تصویب شد. اما اکنون که 6سال از آن زمان گذشته، چه اقداماتی در راستای این سند انجام شده است؟ چند درصد از سند عملی شده و از نظر رفتار سازمانی به چند درصد آن جامه عمل پوشانده شده است؟ این ها سوالاتی است که افکار عمومی پاسخ صریح و شفاف آن را می خواهد.
در این بین و در مقطع حساس کنونی ناگهان مسئولان آموزش و پرورش بحث تعطیلی یک ماهه زمستانی مدارس را مطرح می کنند آن هم به نیت کاهش آلودگی هوا. طرحی که از همان روز مطرح شدنش اما و اگرها و جنجال هایی را در پی داشت چه در بین مسئولان و چه در بین مردم. طرحی که شاید به جرئت بتوان گفت از همان ابتدا شکست خورده بود و مطرح کردنش خیلی عجیب.
اما کار در این جا ختم نشد. چند روز پیش نیز ناگهان مسئولان این وزارت خانه عریض و طویل اعلام کردند که تدریس زبان انگلیسی در مقطع ابتدایی ممنوع است. انگار که خبر و اتفاقی جدید رخ داده است و دوباره خانواده ها و جامعه فرهنگی کشور و مردم را با تنشی جدید و سوال های تکراری و یک چرای بزرگ درگیر کردند. این که تدریس نشدن زبان انگلیسی در مقطع ابتدایی دستور و ابلاغ جدیدی نیست و غلط یا درست جامعه و والدین آن را پذیرفته اند، حال چرا باید دوباره این نکته مطرح شود آن هم با این شیوه و شرایط؟
و در تازه ترین رویداد، دیروز مطابق سند تحول بنیادین قرار است وزارت آموزش و پرورش از یک نهاد علمی و آموزشی صرف به یک نهاد فرهنگی و تربیتی تبدیل شود و به «وزارت تربیت رسمی و عمومی» تغییر نام دهد و بر اساس این تغییر نام، نگاه به رویکردهای آن، چه در آموزش و پرورش و چه در جامعه تغییر یابد.
از آن جایی که هنوز در هیچ خبرگزاری یا منبع موثق دیگری تکذیبی در این باره صورت نگرفته است بیان چند نکته در این باره نیز ضروری است. صد البته مسئولان این وزارت خانه بهتر از ما می دانند که نام جدید وزارت خانه ایرانی تشکیل شده است از 4کلمه کاملا غیرفارسی و صد البته می دانند چه می کنند اما بعید می دانیم تغییر نام، ماهیت و کیفیت چیزی را نیز دگرگون کند آن هم به صورت “بنیادین”. که اگر چنین بود افراد نیز با تغییر نام خود را متحول می کردند.
آیا مسئولان وزارت آموزش و پرورش در شرایطی که از کسر بودجه شدید نالان هستند و حتی مدعی اند بودجه سال 97 کفاف حقوق پرسنل را هم نمی دهد به هزینه هایی که همین تغییر نام به نظر کوچک در پی دارد اندیشیده اند؟ هزینه هایی همچون تغییر تابلوی سر در مدارس کل کشور، کاغذهای سربرگ دار وزارت خانه و…
از سوی دیگر با توجه به دلایل مطرح شده برای این تغییر نام آیا واقعا همه اهداف ذکر شده ذیل عبارت “آموزش و پرورش” نمی گنجد که باید لزوما نام آن را تغییر داد؟ آیا نام کنونی این وزارت خانه مانعی در جهت نیل به اهداف سند تحول بنیادین است؟
تحریف خطرناکتر از تخریب
محمد سعادتی در وطن امروز نوشت:
در روش تحقیق علمی، «طرح سوال و بیان مسأله» را نخستین گام دانستهاند. موضوع پیچیدهای نیست. میگویند شما اول بدان مسألهات چیست، سپس به دنبال حل آن باش! این قانون کلی، در تمام ابعاد زندگی انسانهای معقول و سالم کاربرد دارد و جایگزینی برای آن نیست. انسان اما موجودی پیچیده است و توانایی پیچاندن مسائل را بشدت داراست. مثلاً شما میتوانی درباره یک پدیده واحد، به فاصله چند روز، چند اظهارنظر متناقض داشته باشی! واقعیتها البته بیش از یک صورت ندارد و طبیعتاً با حرافی، تغییر نخواهد کرد. اعتراضات مردمی اخیر نسبت به وضعیت اقتصادی که به فاصله اندکی با ورود مخالفان نظام، به آشوب بدل شد، همه را تکان داد. رئیسجمهور که تا همین چند روز پیش میگفت دست ما روی دکمه فیلتر نمیرود، در قامت رئیس شورای عالی امنیت ملی دستش را روی دکمه گذاشته است. اصلاحطلبان که تا همین حالا از اغتشاشات سال 88 و 8 ماه به آشوب کشیدن کشور-علنا و تلویحی- حمایت میکنند، به مقابله با اغتشاش 96 شتافتند.
ظاهراً گسلهای سیاسی، مثل گسلهای تهران همه را به تحرک واداشت تا چهرهها و مرزها مشخصتر شود. مسأله اما به همین سادگی هم نبود. فعلاً ادامه یادداشت را بخوانید تا بعداً توضیح دهم. گسلهای اصلی اما همه میدانیم که جایی دیگر است؛ گسلهایی که اگر امروز خوب دیده و علاج نشوند، فردا با شدتی بیشتر فعال خواهند شد و معلوم نیست دامنه آسیبشان چقدر عمیق خواهد بود.
تنگی معیشت و رکود اقتصادی، تعطیلی مداوم کارخانهها، شکست ایده برجام، تبعیضهای آشکار در دولت و مجلس، در کنار چندین معضل ریز و درشت اقتصادی- اجتماعی، میرود تا به بحرانی برای دولت و کشور بدل شود. مقامات دولتی و اصلاحطلبان اما در همین بحبوحه بحران نیز ظاهراً مسائل دیگری دارند. مثلاً نخستین موضعگیری یک مقام مسؤول دولتی درباره اعتراضات مردمی را دیدید؟ اسحاق جهانگیری همان روز نخست در واکنش به اعتراضات گفت: «شاخصهای اقتصادی کشور در وضعیت مناسبی است. سال گذشته رشد اقتصادی 9 درصد بود که رشد سرمایهگذاری مثبت و تورم هم تکرقمی شد. سال گذشته 600 هزار شغل و در 6 ماه اول امسال هم 700 هزار شغل درست شده است».
جهانگیری در ادامه میافزاید: «مسائل اقتصادی بهانه برخی مسائل شده است. در پشت پرده مسائل دیگری مطرح است. کسانی که بانی برخی اقدامات علیه دولت شدهاند، بدانند دود اقدامات آنها به چشم خودشان میرود». چندی پس از او، غلامحسین کرباسچی، همحزبی جهانگیری در کارگزاران سازندگی، طی پیامی عجیب در شبکههای اجتماعی، شایعه دست داشتن آیتالله علمالهدی در راهاندازی اعتراضات مردمی و متعاقباً اخطار شورای عالی امنیت ملی به وی را در بین مردم پخش میکند. پیامی که البته پس از پخش شدن کافی! از سوی او تکذیبی نصفه و نیمه میشود تا در نهایت شورای عالی امنیت ملی ناچار به تکذیب رسمی این دروغ شاخدار در میانه بحران شود. اینها البته مقدمه ماجراست. اصلاحطلبان هم بسیار زود برای تحریف صورت مسأله، به میدان میآیند. حمیدرضا جلاییپور در حرکتی پوآرو نشان- البته از زاویهای جامعهشناسانه!- مینویسد: «اعتراضات توسط جوانان ستادهای کاندیداهای شکست خورده انتخابات، علیه گرانی و دولت ساماندهی و برنامهریزی شده بود!»
واقعیت شروع اعتراضات از مشهد و خراسان اما این است که بیشترین افراد درگیر مسأله پدیده شاندیز و موسسه اعتباری میزان، در آنجا بودهاند. همین! وقتی قرار بر عدم پاسخگویی باشد، پیچاندن مسأله، تبدیل به مهمترین دستور کار خواهد شد. پیش از همه اینها البته محمد خاتمی، رئیس دولت اصلاحات، کلید تحریف صورت مسأله را در قفل معضلات اقتصادی چرخانده بود. خاتمی پس از آغاز موج پشیمانی حامیان دیروز دولت در فضای مجازی، بشدت به مقابله با آن برخاسته، گفته بود: «آقای روحانی را موفق میدانیم و این موج تخریبی بهوجود آمده را هدفمند و دسیسهای برنامهریزی شده برای مأیوس کردن مردم میدانیم!»
قرار دادن افرادی چون علی کریمی، مهرداد میناوند، رضا صادقی و… در حلقه اول دسیسهچینان البته ابتکار جالبی بود و حکماً باید جواب هم میداد! کشیده شدن دامنه اعتراضات مردمی به سایر شهرها اما مجددا اصلاحطلبان را به فکر چارهای دیگر انداخت. آنها ترجیح دادند باز هم صورت مسأله را تغییر دهند و اینبار با یک پرش سهگام از روی اغتشاشات خود در سال 88، ضمن اذعان به حضور عوامل دشمن در بین معترضان، آنها را «عناصر فرصتطلب»، «آشوبگر»، «عوامل آمریکا»، «تروریستهای منافق» و «کرکس»هایی نامیدند که باید به هر ترتیب ممکن از خیابانها جمعشان کرد. ماجرای تغییر صورت مسأله اما پایانی نداشت. اصلاحطلبان هنوز حرف داشتند. یعنی ظاهراً حرفهای قبلی خودشان، خیلی به مذاق خودشان هم خوش نیامده بود. از چهرهشان پیدا بود!
لذا آنها در نهایت در کنار اینکه تاکید موکد میکردند اعتراضات مردمی، ربطی به ناکارآمدی ایدههای اقتصادی دولت ندارد و این تنها کلیت نظام است که باید پاسخگوی عملکرد دولتی باشد که با تکرار آنها سر کار آمده، بالاخره ترجیح دادند از زیر بار فشار روانی سمپاتهای خود در بین همان جماعت بعضاً کرکس! در اینجا و آن ور آب بیرون بیایند. چنین شد که تنها 9 روز پس از نسبت دادن اعتراضات مردمی به ستاد رقیب! و 72 ساعت پس از کرکس خواندن عوامل اصلی اغتشاشات، 16 تن از چهرههای اصلاحطلب ـ برخی از همان کسانی که عوامل اغتشاشات را آشوبطلب و کرکس خوانده بودند ـ با یک پرش بلند دیگر از روی مواضع خشک نشده خود، جهت تنویر افکار عمومی ملت غیور و تغییر چندباره صورت مسأله، بیانیه جدیدی صادر فرمودند.
چکیده متن بیانیه بدین شرح است: «ما نبودیم! ضمن قلم گرفتن خبطهای خشک نشده، لازم است برای تنویر! افکار سمپاتها و دیگران تاکید شود: گفتیم که، تقصیر نظام است! بازداشتیها را آزاد کنید. فضای گفتوگو و اعتراض هم بله، آن را هم قاطی بازداشتیها آزاد کنید. دستتان را هم از روی دکمه… مهم نیست! با درود». اما معنای روشن تمام این بازیها، یک چیز است: «گم شدن حرف مردم در گردوخاک پرشهای پیاپی روی اعصاب مردم فرودست و صاحبان اصلی انقلاب». قبلاً در همین جا تاکید شد مجموع داراییهای تمام نهادهای اقتصادی خارج از کنترل دولت، در بالاترین برآورد ممکن، تنها 9 درصد داراییهای دولت است و اگر کسی باید برای تغییر اوضاع اقتصادی- چه به لحاظ اختیارات، چه به لحاظ توان مالی- تکانی به خود بدهد، دولت است.
روشن است تحریف خواستههای اقتصادی مردم با اشتباه گرفتن میدان سیاست با پیست دوومیدانی، نتایجی به مراتب مخربتر از تخریب اموال عمومی توسط اغتشاشگران کرکس، آشوبطلب، تروریستهای منافق و همینهایی دارد که خودتان میگویید، چرا که نتیجه نادیده گرفتن مشکلات واقعی مردم، قلب واقعیت، تحریف صورت مسأله و فرافکنی، تکرار میکنم: آن خواهد بود که انرژی گسلهای اصلی، در زمانی نه چندان دورتر و با شدتی به مراتب فزونتر آزاد شود. آنگاه اصلاحات در سپهر سیاسی ایران و محضر افکار عمومی به جایی خواهد رفت که مجال پرش سهگام روی اعصاب مردم را نداشته باشد! نکته جالب ماجرا و پایانی اما اینجاست که موضع نهایی چهرههای شاخص اصلاحطلب، در نهایت پس از چندبار تحریف صورت مسأله، بیش از هرکس، به موضع انگلیس و آمریکا نزدیک شده است. جناب رئیسجمهور زمانی میگفت زدن راهنمای راست و حرکت به چپ، خطرناک است؛ اصلاحطلبان اما ظاهراً پس از چند بار تغییر مسیر، جفت راهنما به انگلیس میروند!
تکلیف کسبوکارهای تلگرامی چه میشود؟
محمد جواد اخوان در جوان نوشت:
اکنونکه چندی است تصمیم بر محدودسازی شبکههای پیامرسان خارجی قرارگرفته است، یکی از چالشهای این تصمیم موضوع «کسبوکارهای شکلگرفته در این شبکهها» و بلاتکلیفی آنها در شرایط جدید است. از قضا برخی منتقدان محدودسازی شبکههای خارجی نیز روی همین محور تأکید کرده و کار بهجایی رسیده که بعضاً آتش افروزان برونمرزی آشوبهای اخیر نیز به همین بهانه، ناراحتی خود را از مسدود شدن مسیر هموار فتنهانگیزی بروز میدهند.
در خصوص وضعیت کسبوکارهای فعال در شبکههای پیامرسان و خصوصاً تلگرام به چند نکته باید دقت کرد:
1- همه مردم با هر نوع سلیقه فکری در این موضوع همنظر هستند که امنیت کالایی است بینظیر که نمیتوان آنرا با هیچ کالای مشابهی تعویض کرد. هیچ انسان عاقلی نمیپذیرد که سوار خودرویی شیک و مدلبالا شود که فاقد ترمز بوده و در حال سقوط به قعر دره است! شبکههای پیامرسان موجود با منشأ خارجی هراندازه هم که موجب سهولت در برخی فعالیتهای روزمره و یا ایجاد کسبوکار برای بخشی از جمعیت کشور شده باشند، درعینحال به سنگری برای تردد آزاد دشمن به داخل کشور تبدیلشده و امنیت عمومی را از اکثریت مردم و جامعه سلب کردهاند. در یک مقایسه عقلایی نمیتوان امنیت همه مردم را فدای ارتزاق عدهای از مردم کرد.
2- در حال حاضر تعدادی از شبکههای پیامرسان داخلی نیز وجود دارند که شاید فعلاً از نظر کیفیت هنوز جای پیشرفت دارند و بهرهبرداری از مشابههای خارجی برای مصرفکننده داخلی هنوز سادهتر و جذابتر است. اما نکته مهمتر آن است که در یک نگاه ملی و حتی بر اساس محاسبه هزینه-فایده اقتصادی بهرهبرداری از پیامرسانهای داخلی به دلایل گوناگون صحیحتر است: اولاً پیامرسانهای خارجی موجب خروج ارز قابلتوجه از کشور میشوند، بهگونهای که بر اساس برآوردها 60 درصد مبلغ 3میلیارد دلاری که سالانه برای واردات پهنای باند کشور میگردد، تنها برای پهنای باند تلگرام است. این بدان معناست که تلگرام سالانه حدوداً 8 هزار میلیارد تومان از درآمدهای ملی را بر باد میدهد.
ثانیاً اکنون شبکههای پیامرسان و اپلیکیشنهای ایرانی خود قابلیت رشد و شکوفایی داشته و با توجه به آنها میتوان برای جوانان ایرانی شغل ایجاد کرد. ثالثاً همین کسبوکارهای فعال در تلگرام نیز قابلیت مهاجرت به پیامرسانهای داخلی را داشته و میتوانند با تلاشی مختصر جایگاه خود را بازیابند. رابعاً دولت با جلوگیری از خروج 8هزار میلیارد تومانی ناشی از تلگرام میتواند زمینه کارآفرینی و ایجاد کسبوکار برای دهها هزار جوان ایرانی را فراهم آورد.
3- حتی فارغ از نگاههای اقتصاد کلان و ملی، بهرهبرداری از شبکههای پیامرسان داخلی که از پهنای باند وارداتی استفاده نمیکنند، برای مردم و سبد مصرفی خانوار بهصرفهتر است. احتمالاً بسیاری از مردم هنوز نمیدانند که هزینه استفاده از بسترهای داخلی پهنای باند یکسوم اینترنت وارداتی است و به این دلیل با یکسوم مبلغی که اکنون صرف خرید اینترنت میکنند، میتوانند از شبکههای پیامرسان داخلی استفاده کنند. با توجه به مصرف روزافزون شبکههای پیامرسان مجازی و جایگاه آن در سبد هزینههای خانوار، میتوان گفت این مهاجرت از پیامرسانهای خارجی به داخلی تا چه حد در کاهش هزینههای خانوار تأثیرگذار است.
در حال حاضر بهطور متوسط هر خانوار شهری ایرانی در حدود یکمیلیون تومان برای مصارف ارتباطاتی هزینه میکند که اگر یکسوم آنرا برای خرید اینترنت هزینه کند، در ماه حدود 100 هزار تومان در شرایط جدید میتواند از هزینههای خود بکاهد، بدون آنکه از شدت مصرف کم کند.
بهاینترتیب حتی محاسبه هزینه فایده اقتصادی چه در سطح خرد و چه کلان نشان میدهد مردم ایران از محدودسازی تلگرام نهتنها زیان نمیبینند، بلکه این رخداد به سود آنها نیز است. البته باید به دستگاههای اجرایی ذیربط و نیز شرکتهای خدمات دهنده ارتباطی داخلی نیز توصیه کرد برای رضایتمندی هرچه بیشتر مخاطبان و فعالان شبکههای اجتماعی بکوشند و بستر را برای اشتغالآفرینی در فضای مجازی امن داخلی فراهم آورند.
مخاطبان اعتراضها
علی شکوری راد در ایران نوشت:
اگر با انگشت نشانه اتهام را متوجه کسی بکنید، توجه داشته باشید سه انگشت دیگرتان به سوی خودتان است. اکنون که تب تند حرکتهای اعتراضی فرو نشسته است؛ بحث بر سر اینکه کدام عارضه و چرا این تب تند را پدید آورد، همچنان ادامه دارد.
به نظر میرسد در مورد وجود نارضایتی عمومی و انگیزه اعتراض، اجماع وجود دارد و تقریباً همه نیز پذیرفتهاند مردم حق دارند در مورد آنچه موجب نارضایتی آنان شده است، اعتراض کنند. این را نیز تقریباً همه پذیرفتهاند که مردم میتوانند برای شنیده شدن اعتراضات، صدای خود را بالا ببرند و فریاد کنند. ظاهراً غیر از وزارت کشور که متولی صدور مجوز برای اجتماعات و تظاهرات در مکانهای عمومی است، جریانات مختلف برخی عملاً و برخی به طور نظری بر این عقیدهاند که نیازی به اخذ مجوز در این مورد نیست یا نباید باشد. برخی به اصل ۲۷ قانون اساسی استناد میکنند و برخی به وجوب امر به معروف و نهی از منکر و برخی نیز به دنبال انقلاب هستند و چیزی را مانع آن نمیدانند.
در این میان سؤال این است که عامل محرک و انگیزه اعتراضات چه بوده است. در مورد اینکه فشار اقتصادی و مشکلات معیشتی زمینه اصلی بوده است نیز به نظر میرسد اختلاف نظری وجود ندارد. ولی اینکه آیا عامل محرک همین بوده باشد اختلاف نظر جدی وجود دارد. شعارها و رفتارها دلالت بر این میکند که نارضایتیها صرفاً اقتصادی نبوده و اعتراضات نیز صرفاً به دولت نبوده است.
فشار اقتصادی بر مردم تازگی ندارد. از زمان آغاز تحریمها و اعمال سیاستهای غلط دولت پیشین (احمدینژاد) این فشارها وجود داشته است و جسم جامعه را مرتب تحلیل برده و تحمل آن را کاهش داده است. اگر قرار بود عامل محرک فقط فشار اقتصادی باشد، ترکیب سنی و جنسی معترضین و محلهای وقوع حرکتهای اعتراضی و گستره آن متفاوت از آنچه بروز یافت، میبود. اعتراض عمومی مردم این است که چرا کشور خوب اداره نمیشود
و این صرفاً معطوف به دولت نیست.
اگر شاخصهای حکمرانی خوب را که نتیجه قرنها تجربه بشری در اداره جوامع است مرور کنیم، درمییابیم که این شاخصها معطوف به عملکرد کل حاکمیت است و نه فقط دولت. اگرچه دولت قاعدتاً باید اصلیترین مخاطب این مطالب باشد ولی در شرایطی که بخش اعظم اقتصاد کشور خارج از حوزه نفوذ دولت است، نمیتوان حکمرانی خوب حتی در زمینه اقتصادی را صرفاً از دولت مطالبه کرد. قانونگرایی، مشارکت جویی، شفافیت، کارآمدی و اثربخشی، پاسخگویی، ایجاد وفاق عمومی، عدالت و مسئولیت پذیری شاخصهای حکمرانی خوب هستند.
در مورد هر یک از این شاخصها اگرچه دولت نقش برجستهای دارد، ولی به راحتی میتوان دریافت که نهادها و دستگاههای خارج از دولت تا چه اندازه نقش دارند. سهم دولت در حاکمیت و نیز حکمرانی خوب در ایران نهتنها همه آن نیست، بلکه نسبت به سایر کشورها بسیار کوچکتر است و اگر اکنون مردم در ایران خودشان را با کشورهای دیگر مقایسه میکنند و به این نتیجه رسیدهاند که کشورشان خوب اداره نمیشود و اعتراض دارند، باید همه مسئولان در بخشهای مختلف حاکمیت خود را مخاطبان آن بدانند و نباید توپ را صرفاً به زمین دولت بیندازند.
فساد فقط متوجه دولت و دولتمردان نیست، تبعیض فقط در دولت نیست، فقط دولتمردان نیستند که باید پاسخگو باشند. سوژه عدم شفافیت و بروز فساد فقط موضوع دولت نیست. ناکارآمدی فقط در دولت دیده نمیشود. کینه افروزی و تحقیر مردم تنها در دولت اتفاق نمیافتد.
فقط مقامات دولتی نیستند که باید مسئولیت کارهای خود را بپذیرند. دولت باید مسئولیت خود را در حکمرانی خوب بپذیرد و راحتتر پذیرفته و میپذیرد ولی بخشهایی که نمیپذیرند، عامل اصلی تداوم نارضایتیها هستند.
نگاه هاشمی به گردشگری
غلامرضا ابراهیمبایسلامی در شرق نوشت:
از بدو تأسیس مرکز پژوهشهای گردشگری در دانشگاه تهران (١٣٨٤) و تشکیل انجمن علمی گردشگری ایران و در تداوم دیدارها با مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی، هر سال گزارشی از فرایند سیاستگذاری و برنامهریزی برای این صنعت راهبردی تقدیم ایشان میشد. در ١٤ آبان سال ١٣٩١ و مهر ١٣٩٥ مرحوم آیتالله دو جلسه مفصل به این موضوع اختصاص دادند، ضمن اینکه در پی این دیدارها ایشان دستور تشکیل کمیته مشورتی مجمع تشخیص نظام را درباره گردشگری صادر کرده و درخواست تشکیل کمیسیون گردشگری در این مجمع را پذیرفتند و به بررسی دبیرخانه منوط کردند. جلسه ١٤ آبان ١٣٩١ قبل از تشکیل دولت دکتر روحانی برگزار شد و حاوی نکات ارزندهای درباره گردشگری بود که تاکنون کمتر در بیان یک شخصیت برجسته و طرازاول نظام جمهوری اسلامی آمده است. در آن جلسه که با حضور جمعی از فعالان این صنعت برگزار شد، اینجانب که در آن زمان مسئولیت انجمن علمی گردشگری ایران را بر عهده داشتم گزارشی با ذکر این نکته که گردشگری موضوعی وابسته به سیاست است و باید در اولویت سیاستهای کلی کشور قرار گیرد، ارائه کردم و همه حاضران که از استادان دانشگاه و مدیران ارشد بخش خصوصی بودند، به طرح نقاط نظر خود پرداختند و سپس آیتالله هاشمی رفسنجانی با هوشمندی و اندیشه نو و پویایی خویش راجعبه نظر هریک از صاحبنظران این صنعت نکات بدیع و جالبی ارائه کردند و به ایراد سخن پرداخته و نظراتی را مطرح کردند که خلاصهای از آنها گزارش میشود: «همه حرفهای شما را قبول دارم؛ چراکه تکرار چیزهایی است که ما مدتها به دنبال آن هستیم، ولی در اجرا دور خودمان میگردیم؛ چراکه گردشگری نمیتواند جدای از سیاستهای دیگر باشد و از نامناسببودن روابط خارجی ایران با دیگر کشورها آسیب میبیند؛ اما اگر فضای فرهنگی قابلقبولی برای اقوام و مذاهب مختلف ایجاد کنیم تا آنها به منظور مطالعه و بازدید به ایران بیایند، بهدنبال آن رشد هم خواهیم داشت. درغیراینصورت، گردشگران میتوانند جاذبههای دیدنی و مقاصد جذاب را در مقصد دیگری بیابند که در آن آسایش خاطر را نیز احساس کنند.
جایِ خالیِ یک ستاره
رضا دهکی در روزنامه ابتکار نوشت:
غروب 19 دی ماه 1395، برای خیلی از ایرانیها فراموش نمیشود. بسیاری بعدها در جمعها و گفتوگوها، از آن شامگاه زمستانی، جایی که بودند و چگونگی شنیدن خبر درگذشت آیتالله هاشمی رفسنجانی تعریف کردند. پس از گذر از شوک اولیه این رویداد، این سوال در ذهن بسیاری جرقه میزد: «بعد از هاشمی چه میشود؟».
چه در زمره کسانی باشیم که نگاهی تقدیسی به هاشمی رفسنجانی داشتند، چه از آنها که منتقد او بودند و حتی از آن جمع که بالاتر از انتقاد، با او دشمنی ورزیدند، نمیتوان کتمان کرد که وی شاید موثرترین چهره تاریخ انقلاب اسلامی و بعد از آن در 40 سال جمهوری اسلامی بوده است. هاشمی رفسنجانی در همه برهههای انقلاب اسلامی نقش داشته و در بسیاری از آنها نقطه عطف رقم زده است. به همین دلیل است که تصور جمهوری اسلامی بدون هاشمی رفسنجانی سخت به نظر میرسید.
درگذشت هاشمی رفسنجانی اولین تاثیر خود را بر دوازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری گذاشت؛ جایی که حسن روحانی، چهره مورد حمایت او و البته اصلاحطلبان توانست اولین چهره مورد اجماع اصولگرایان، یعنی سید ابراهیم رئیسی را شکست دهد. هر چند بسیاری، به ویژه حامیان جریان اعتدال و اصلاحطلبی، بعد از درگذشت هاشمی رفسنجانی، نبود او را مایه نگرانی درباره انتخابات میدانستند، اما واقعیت این بود همین فقدان در ایجاد شور مردمی برای حمایت از روحانی موثر بود. در سوی دیگر هم در انتخابات پنجمین دوره شورای شهر در پایتخت، این لیست اصلاحطلبان و اعتدالیون به سرلیستی فرزند آیتالله بود که توانست به «بهشت» برسد و البته محسن هاشمی را بر صندلی ریاست شورای شهر تهران بنشاند.
از این پس اما تاثیر فقدان هاشمی رفسنجانی برای حامیان دولت تحت حمایتش به حسرت نبودنش تبدیل شد. بسیاری معتقدند که شاید اگر هاشمی رفسنجانی بود، کابینه دومین دولت حسن روحانی، بهتر بسته میشد. همچنین حضور وی میتوانست همچون دوره اول دولت «تدبیر و امید» بر کاهش فشارها بر روحانی و دولتش موثر باشد. اوج حسرت نبودن هاشمی اما در اعتراضها و ناآرامیهای اخیر بود که بسیاری معتقدند حضور چهرهای وزین و باتجربه همچون هاشمی رفسنجانی میتوانست در مدیریت بهتر شرایط کمک کند. این روند قطعا در برهههای پیش رو نیز موثر است. دولت روحانی هنوز بیش از سه سال دیگر پیش رو دارد و چالشهای فراوانی نیز در کمین است. انتخابات یازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی پیش رو است و البته در شرایطی که امیدها به لیستهای امید و دولتمردان تدبیر و امید، با بالا رفتن صدای زمزمه انتقادهای حامیان امید، ناامیدتر میشود، کار در این انتخابات و حتی انتخابات ریاست جمهوری سیزدهم در آغاز سده جدید شمسی به سال 1400 برای پیروان آیتالله سخت خواهد بود.
هاشمی رفسنجانی، فارغ از ستایشها و انتقادها، سیاستمداری هوشمند به شمار میرود. وی این توانایی را داشت که دو راهیهای پیش روی خود را به برد- برد تبدیل کند. بنا بر شرایط روز و تحلیلش از این شرایط، فضای جریانسازیهای جدید را فراهم کند و حتی در شرایطی، از شکست، پیروزی بسازد. شاید در میان چهرههای شاخص انقلاب اسلامی، هیچ کس مانند او، اولویت مصالح انقلاب را سرلوحه تصمیمها و قدمهایش قرار نداد. کنایهآمیز است که وی از ابتدای تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام تا پایان عمر، بر صندلی ریاست این مجمع نیز برقرار بود.
پیوند نام هاشمی رفسنجانی با انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، در ذهن بسیاری او را نامیرا کرده و این دو را به یکدیگر گره زده بود. فقدان هاشمی باعث شد که امکان و تاثیر چنین فقدانهایی به ذهن تحلیلگران بازگردد و سناریوهای موجود و شرایط بعد از آن را از نو بررسی کنند. وفات هاشمی زنگ هشدار نقاط عطف فقدانهایی از این دست بود؛ زمانی که عرصه از انقلابیون نخستین خالی شود. شاید برنامهای برای این شرایط، میراثی بود که هاشمی رفسنجانی از خود به جای نگذاشت.
شاید بتوان وفات هاشمی رفسنجانی را به مرگ یک ستاره تشبیه کرد. هنگامی که یک ستاره میمیرد، از پس یک انفجار بزرگ و نوری خیرهکننده، تکههای آن در فضا پراکنده شده و خود ستارهها، سیارهها و سیارکهای دیگری تشکیل میدهند، اما در جای خالی ستاره احتمالا یک خلاء بزرگ – به تعبیر اخترشناسان سیاهچاله – ایجاد میشود. در این میان، ناظران زمینی مدتی را همچنان از نور ستاره بهره است، اما بعدها، تنها جای خالی آن را درک میکنند. حال در فاصله تنها یک سال بعد از وفات هاشمی رفسنجانی، هنوز آثار بودن و نبودنش بر فضای سیاسی احساس میشود. سالها طول خواهد کشید که این آثار رو به کمرنگ شدن بروند و تنها به تاریخ تبدیل شوند. شاید در سالهای پیش رو آثار نبود هاشمی رفسنجانی در میدان رقابتهای سیاسی و شرایط بحرانی بیشتر به چشم بیاید، با این حال اگر چنان که خاندان هاشمی میگویند، دستنوشتهها و ناگفتههایی از او در صندوقچه اسراری باقی مانده باشد، شاید دامنه این تاثیر گستردهتر هم شود. با این همه، جای خالی یک ستاره، همیشه احساس خواهد شد.
تدبیر جوان
در سرمقاله روزنامخ “صبح نو” آمده است:
آنچه در صحنه خیابانی رخدادهای هفته گذشته دیده و زمینهساز زباندرازی اجانب و سلطهگران شد، موضوعی قابل مطالعه و بررسی است، چه اینکه همه بازداشتشدگان عامل سرسپرده و وابسته به سرویسهای امنیتی متخاصم نبودهاند و بودهاند افرادی که فریبخورده یا در یک فضای هیجانزده وارد این بازی خطرناک شدهاند. گونهشناسی اولیه آنها سه یافته مهم را نشان میدهد؛ نخست اینکه طیف سنی کمتر از 40 سال است، ثانیاً 65 درصد به بالاتر افراد بیکارند و نهایتاً تحرکات زنانه در آن قابل توجه است.
یعنی جوانان و زنان که از سالها پیش مخاطبان خاص بوقهای تبلیغی غرب بودند (شبکههای ماهوارهای فارسیزبان اساساً بر این مبنا متولد شدند.) خصلتهای خاص این دو طیف همواره مورد طمع جریانات ضدملی بوده است و به آنها در چشم موتور محرکه خود نگاه کرده و میکنند و از سوی دیگر دستگاه حکمرانی نیز تلاشها و برنامههای متعددی را در 2 دهه اخیر برای نقشآفرینی بهینه این انرژیهای نهفته، به مرحله اجرا در آورده است. اکنون سخن از نتیجهبخش بودن یا نبودن آن برنامهها نیست، بلکه تاکید بر این نکته است که مساله مذکور به درستی تشخیص داده شده و در مقاطعی اینچنین، میتوان نمودهای آن را به وضوح مشاهده کرد (که بخش اصلی حامیان انقلاب اسلامی و مدافع امنیت عمومی هم در این طیف سنی قرار دارند) و بر این گزاره صحه گذارد که آینده از آن جوانترهاست و دشمن همین نقطه را نشانه گرفته و باید برای آن تدبیر و سیاست روشن و اجرایی داشت.