جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » سرمقاله روزنامه های یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

سرمقاله روزنامه های یکشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۶

 

روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

********

کید دشمن و نفوذی‌ها؟!

محمد حسین محترم در کیهان نوشت:
1- قبل از ورود به موضوع اصلی، با توجه به اینکه عربستان بعداز فتنه‌گری در لبنان، با فتنه‌انگیزی‌ای که به واسطه خیانت علی عبدالله صالح به مردم یمن کرد، این سؤال مطرح است کسانی که در داخل ایران معتقدند باید «عربستان را درک کرد!؟» و از طریق گفت‌وگو با فردی مثل بن سلمان باید مسائل منطقه را حل کرد، چه پاسخی برای دفاع از این تفکر ‌اشتباه خود دارند و پاسخ دهند چگونه با این تفکر می‌توان از کید دشمنان غافل نبود؟
2- و اما رهبرمعظم انقلاب در پاسخ به نامه سردار اسلام حاج قاسم سلیمانی با بیان اینکه «آمریکا و رژیم‌های وابسته به آن به‌دنبال گسترش «سلطه‌ نحس» خود در منطقه‌ غرب آسیا هستند» تاکید کردند بعداز شکست داعش«از کید دشمن غفلت نشود!» چون به شکلی دیگر فتنه انگیزی می‌کنند. هنوز جوهر نامه رهبر معظم انقلاب خشک نشده، مصادیق این سخن حکیمانه ایشان هر روز به شکلی در گوشه‌ای از منطقه درحال آَشکار شدن است.
3- فتنه و خیانت علی عبدالله صالح به مردم یمن از مهم‌ترین و تازه‌ترین کیدهای دشمن به شمار می‌رود که توسط آمریکا و رژیم صهیونیستی طراحی و به اجرا گذاشته شد. ریاض و امارات بعداز اینکه از طریق نظامی نتوانستند مقاومت ملت یمن را بشکنند و در میدان نظامی شکست خوردند، سعی داشتند با ایجاد تفرقه و فتنه داخلی بین نیروهای مدافع یمن از طریق تهدید و تطمیعِ علی عبدالله صالح، شکست خود را تحت‌الشعاع قرار دهند. نگرانی اصلی و فوری عربستان بعد از شکست داعش این بود و هست که محور مقاومت تمام تمرکز خود را روی حمایت از مردم مظلوم یمن و بحرین قرار دهد و ریاض مجبور شود با پذیرش شکست جنگ یمن را پایان دهد. لذا بن سلمان سه هدف اصلی را از براه انداختن فتنه عبدالله صالح دنبال می‌کرد. اول جنگ داخلی و ایجاد تفرقه و انحراف افکارعمومی و انصراف مردم یمن از مقابله با متجاوزان. دوم فراهم کردن زمینه خروج خود از باتلاق جنگ با یمن با جست‌وجوی راه‌حلی سیاسی،و سوم تاثیرگذاری بر آینده سرنوشت مردم یمن از طریق به قدرت رساندن دوباره خانواده علی عبدالله صالح. اما سعودیها در هر سه هدف شکست خوردند و نمی‌دانستند این راه بسیار دشوار و پرخطری برای آنهاست چرا که آمادگی و قدرت نیروهای انقلابی یمن، به عربستان و علی عبدالله صالح این اجازه را نداد که کار را یکسره کنند.

4-آنچه از پشت پرده خیانت علی عبدالله صالح آشکار شده،ریاض همان کاری را که با حریری کرده بود، با علی عبدالله صالح کرد. بن سلمان از یک طرف با گروگانگیری احمد علی پسر صالح در امارات و از طرف دیگر با وعده حمایت از پسر علی عبدالله صالح برای نشاندن وی بر صندلی قدرت، علی عبدالله صالح را مجبور به خیانت علیه ملت یمن کرد. اما علیرغم بمباران یازده پست بازرسی یمنی‌ها توسط جنگنده‌های سعودی و پرواز پهپادهای آمریکایی بر فراز کاروان علی عبدالله صالح برای هموار کردن فرار وی، سرنوشتش بسیار غم‌انگیزتر از آن چیزی که تصور می‌کرد، رقم خورد. هرچند نیروهای یمنی به وی فرصت داده بودند تا دست از فتنه‌انگیزی بردارد اما وی با اعلام اینکه به «ساعت صفر درگیریها»! نزدیک شده، در حقیقت به «ساعت صفر عمرش» نزدیک شد!.
5-در طرح عربستان علی عبدالله صالح بعداز نفوذ در صفوف ملت یمن، قصد داشت خود را به‌عنوان ناجی ملت یمن القاء کند که می‌خواهد سایه جنگ را از سر ملت یمن بردارد، چنان که صریحا از«گشایش فصلی جدید در روابط با عربستان» سخن گفته بود. براین اساس علی عبدالله صالح قرار بود بعداز موفقیت در خیانت خود، از عربستان بخواهد تا حملات علیه یمن را متوقف و محاصره این کشور را لغو کند و عربستان نیز با پاسخ مثبت به این درخواست، گفت‌وگو با علی عبدالله صالح برای پایان جنگ را آغاز و به این وسیله خود را از باتلاق جنگ یمن خارج کند.
6-خیانت علی عبدالله صالح از قبل هم پیش‌بینی می‌شد چراکه براساس ‌اشراف کامل سرویس‌های اطلاعاتی انصارالله، وی بعنوان یک مهره نفوذی محسوب می‌شد و به همین دلیل با تحلیل درست و آمادگی نیروهای یمنی نتوانست موجب تضعیف جبهه مقاومت در این کشور شود. جمع شدن فتنه با کشته شدن علی عبدالله صالح در عرض سه روز خود نشان از این آمادگی داشت. توانایی و آمادگی انصارالله برای مهار این خیانت آنچنان آشکار بود که حزب کنگره ملی وابسته به علی عبدالله صالح بلافاصله در حمایت از جبهه مقاومت یمن در بیانیه‌ای از این فتنه اعلام برائت و با بیان اینکه «ما و انصارالله هدف و هویتی واحد و دشمنی واحد داریم و آن دشمن عربستان و متحدانش هستند» تاکید کرد «کشور یمن، دولت و شورای عالی سیاسی دارد که دستورات آنها لازم‌الاجرا است»

7- در عدم مقبولیت مردمی علی عبدالله صالح نیز این نکته بسیار حائز اهمیت است که وی در سال 2012پس از33 سال حکومت در پی انتفاضه و اعتراضات مردمی علیه حکومتش از ریاست جمهوری برکنار شد و به عربستان فرار کرد اما با نقشه عربستان به یمن برگشت و بعنوان نفوذی خود را همراه جبهه مقاومت یمن نشان داد.
8- خنثی شدن این فتنه نشان داد ملت یمن اگر سنگ هم بر شکم خود ببندد، هرگز تسلیم دشمنانش نخواهد شد و راه مقاومتی که در پیش گرفته تا آخر ادامه خواهد داد. لذا باید از تحولات جدید در یمن درس عبرت گرفت و دانست عامل اصلی حفظ امنیت و ثبات، اتحاد و مقاومت در برابر دشمنان است نه مراودات و زد و بندهای سیاسی پشت پردهِ نفوذی‌ها با آنها.
9-حکایت بن سلمان حکایت جوان خام و بی‌تجربه‌ای‌است که سالها از درک شرایط و فضای حاکم بر جهان عقب است و سودای «هیتلر شدن منطقه» را در سر می‌پروراند، آنگونه که شاه جوان پهلوی ابتدا توسط آمریکا خامِ توهمِ «ژاندارم شدن منطقه» شد، اما در این توهم سرانجام با به‌راه افتادن سیل خروشان ملت ایران از کشور فرار کرد و در تنهایی خود مرد! و یا آن‌گونه که صدام توهم «رهبری پان عربیسم» را با حمایت آمریکایی‌ها داشت اما نتیجه حمله‌اش به ایران و سرنوشتش بسیار عبرت آموز شد. سرنوشت علی عبدالله صالح هم که اکنون پیش چشم اوست! لذا حکایت واقعی بن سلمان را رابرت فیسک در روزنامه انگلیسی ایندیپندنت به‌خوبی ترسیم کرده که«تمام تلاش‌های بن سلمان به رفتار یک کودک نحسی می‌ماند که برای ترساندن همسایه قدرتمندش یعنی ایران، اسباب بازیهایش را به این سو و آن سو پرت می‌کند»! توماس فریدمن هم در مقدمه مصاحبه مفصل بن سلمان که به لفاظی‌های بچگانه و فرافکنی‌های ابلهانه علیه جمهوری اسلامی پرداخته بود، در نیویورک تایمز وی را اینگونه توصیف می‌کند «آنچه را که بن سلمان انجام می‌دهد، فقط یک احمق احتمال موفقیت آن را می‌دهد، درحالی که یک احمق هم از آن حمایت نخواهد کرد»!
10- شکست‌های سیاست‌های سعودی‌ها در منطقه که البته دیکته شده جبهه استکبار است،روی دُور تُندی افتاده، به‌طوری‌که هنوز هاضمه آنها شکست قبلی را هضم نکرده، با شکست دیگری مواجه می‌شوند. به همین دلیل یک نوع انسداد هاضمه فکری پیدا کرده‌اند و توان درک و محاسبه نتایج سیاست‌های خود را ندارند.
11- اما آنچه که پیش‌بینی می‌شود سعودیها همچنان دست از فتنه‌گری در منطقه برنخواهند داشت و به فکر فتنه‌های جدیدی هستند.اما بن سلمان برای رهایی از برزخ ایجاد کرده در منطقه یا باید دست از اقدامات بچگانه و فرافکنانه خود بردارد و سیاست معقولی مبتنی بر حفظ امنیت و ثبات منطقه در پیش گیرد و یا اینکه همچنان مجری سیاست‌های مخرب و جنگ طلبانه آمریکا و رژیم صهیونیستی باشد که در این صورت سرانجامی بهتر از هیتلر و صدام و شاه پهلوی و علی عبدالله صالح نخواهد داشت و البته با قدرت روزافزون محور مقاومت و همچنین آگاهی روزافزون مردم که اکنون درحال کوتاه کردن دست حامیان دیکتاتورهای منطقه هستند، سرنوشت آنها خیلی زودتر به سراغ بن سلمان خواهد آمد.

12- علاوه‌بر بن سلمان، در برخی مراکز استراتژیک کشور خودمان نیز هستند کسانی که به‌دور از واقعیت‌های میدانی مسائل را تحلیل می‌کنند،که بسیار قابل تامل است.در جلسه‌ای با عنوان بررسی تحولات منطقه، مشاور بین‌المللی یکی از مراکز استراتژیک اصرار داشت «باید عربستان را درک کرد»!؟ وقتی از او سؤال کردم رفتار کودکان را می‌توان درک کرد، اما چگونه می‌توان رفتار «کودک نحسی» مثل بن سلمان را درک کرد؟ پاسخ داد«سیاست ایران مبنی بر خروج نیروهای آمریکا از منطقه و حضور(سردار) سلیمانی! و نقش مخرب! حزب‌الله موجب تنش در منطقه و تقابل عربستان با ایران شده!». بحث مفصلی داشتیم ولی جالب اینکه ادعا داشت «ایران باید دست از حمایت از مردم یمن بردارد و برای حفظ توازن قدرت با عربستان درباره سرنوشت مردم یمن مذاکره و گفت‌وگو کند»!! نکته جالب‌تر این بود همان شب مجری و کارشناس شبکه بی‌بی‌سی فارسی تاکید داشتند که «دو کشور نفتی ایران و عربستان هرکدام بدنبال هژمونی خودشان در منطقه هستند و باید یکدیگر را درک کنند»!. فردا صبح نیز که روزنامه واشنگتن پست را دیدم، جاش روگین بدون ‌اشاره به جنایات تکفیری‌ها در منطقه با حمایت سعودی‌ها، در مقاله خود همان سخنان مشاور بین‌الملل مرکز استراتژیک را تکرار کرده بود که: «تا زمانی که سردار سلیمانی به دنبال پیروزی بر داعش در سوریه باشد، هیچ راه‌حل دیپلماتیکی امکان‌پذیر نیست و همین اقدامات سردار سلیمانی منجر به تنش در منطقه شده است»!!!. هرچند این سخنان را قبلاً مقامات و رسانه‌های آمریکایی و غربی تکرار کرده بودند، اما انعکاس آن در داخل و در مراکز مهم تصمیم‌گیر و تصمیم ساز کشور بسیار تامل برانگیز و هشداری برای هوشیاری مردم و مسئولان است. با مرور خبرهای مربوط به نفوذ و حضور جاسوسانی در تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای، و همچنین با پاسخ‌های این مشاور بین‌المللی و همزمان شنیدن سخنان او از زبان بی‌بی‌سی و واشنگتن پست عمق نفوذ دشمن و این سخن رهبرمعظم انقلاب را بیشتر متوجه می‌شویم که تبیین فرمودند «دشمن از طریق تغییر محاسبات مسئولان تلاش دارد به اهداف خود برسد» و روشن‌تر شد که در کجا و چه کسانی به دیپلمات‌ها و مسئولان ما مشاوره می‌دهند تا درتوهم ساخته شده برای آنها ادعا کنند «پیروزی‌های منطقه نتیجه مذاکره ما بوده و باید برویم در منطقه و درباره قدرت دفاعی کشور هم مذاکره کنیم»!!؟

ایران ازسهم 20 درصدی خزر عقب نشسته است؟

سید حمید حسینی در خراسان نوشت:

آیا ایران از سهم 20 درصدی خود در خزر عقب نشسته است؟ این سوالی است که با خواندن سخنان روز گذشته معاون وزیر خارجه مبنی بر این که «سهم ایران از خزر 20 درصد نیست » به ذهن متبادر می شود . رحیم پور معاون آسیا، اقیانوسیه و مشترک‌المنافع وزارت امور خارجه با انتقاد از آن چه که «برخی القائات به افکار عمومی مبنی بر این که نصف دریای خزر سهم ایران است یا این که سهم کشورمان از این دریا 20 درصد است،»خواند، اظهار کرد: «این سخنان با منطق حقوقی و بین‌المللی سازگار نیست و معلوم نیست که منشأ این القائات از کجاست؟»

آخرین باری که یک مقام مسئول آن هم در جایگاه وزیر خارجه سخنانی درباره سهم اندک ایران در خزر به زبان راند مربوط به دی 86 بود که منوچهر متکی وزیر خارجه وقت با انتقاد از کسانی که از سهم 50 درصدی ایران در خزر سخن می گویند در نهایت ناباوری تاکید کرد حتی در دوران پیش از انقلاب نیز بهره برداری ایران از خزر از 11.3 درصد فراتر نرفته است. سخنانی که با توفانی از واکنش های کارشناسان و افکار عمومی مواجه شد .اگر چه سخنان متکی درباره سهم 50 درصدی با توجه به محدودیت های جغرافیایی تقسیم 50 درصدی که عملا با آن الگوی تقسیم ،حتی آب های سرزمینی برای آذربایجان و ترکمنستان باقی نمی گذاشت حرف درستی بود اما اشاره وی به 11 درصد به نوعی پالس غلط دادن به طرف های مقابل و اشتباهی هولناک در آن برهه تعبیر شد .درست یک روز بعد و در10 دی 86 محمد علی حسینی سخنگوی وقت وزارت خارجه در نشست خبری با رسانه ها تاکید کرد: ایران از حق 20 درصدی خود در خزر کوتاه نخواهد آمد .البته این آخرین بار نبود که مقام های مسئول از حق 20 درصدی سخن می گفتند .مرداد 91 نقوی حسینی سخنگوی کمیسیون امنیت ملی مجلس در گزارشی از سوال مهدی سنایی نماینده مجلس از وزیر خارجه وقت یعنی علی اکبر صالحی درباره سهم 20 درصدی جمهوری اسلامی ایران از دریای خزر مطرح کرد که به گفته وی در این باره وزیر امور خارجه گفت، وزارت خارجه دقیقا مطابق مصوبه شورای عالی امنیت ملی عمل کرده و می کند و از حق السهم ایران نخواهیم گذشت…. » به نظر می رسد صالحی به مصوبه شورای عالی امنیت ملی در دوران دولت اصلاحات و پس از فعالیت های جمهوری آذربایجان با همکاری شرکت نفتی «بی پی»برای حفاری در حوزه نفتی البرز در منطقه حدود 20 درصدی سهم ایران از خزر اشاره دارد که جنگنده های ایرانی با پرواز بر فراز منطقه این فعالیت ها را متوقف کردند. مصاحبه های متعددی از دکتر صفری نماینده ویژه ایران در امور خزر که سال ها این سمت را به عهده داشت نیز وجود دارد که بر سهم 20 درصدی ایران تاکید می کند. اکنون با توجه به صراحت موارد متعدد درباره تاکید ایران بر سهم 20 درصدی از خزر ،معاون محترم وزیر خارجه بر چه اساس سخن گفتن از 20 درصد را نوعی «القائات به افکار عمومی» و مخالف «منطق حقوقی و بین المللی» بیان می کنند؟ آیا طی این چند سال مسئولان در حال القای مطالبی غلط به افکار عمومی بوده اند؟ اگر این چنین است چگونه انتظار دارند که اکنون کارشناسان و افکار عمومی به این سخنان جدید اعتماد کنند؟ بدیهی است اگر تغییر موضعی از سوی ایران در خزر صورت گرفته است باید آن را با تبیین مبانی علمی ،حقوقی و حتی سیاسی موجود در این پهنه آبی تبیین کرد تا کار شناسان نیز نظرات خود را در این عرصه بیان کنند نه با ایراد اتهام «القائات به افکار عمومی» و… .

بایداذعان کرد که مواضع ایران در طول سال های گذشته در عرصه رژیم حقوقی خزر تا حد زیادی متاثر از تحولات سیاسی و زد وبندهای موجود در بین کشورهای ساحلی بوده است . ایران ابتدا درهماهنگی که با روسیه داشت به دو قرارداد 1921 و 1940 و سهم 50 درصدی تاکید می کرد اما پس از آن که عملا روسیه ایران را تنها گذاشت و به قراردادهای دو جانبه با قزاقستان و آذربایجان روی آورد و بحث تقسیم 50 درصدی نیز عملااجرایی نبود ایران نیز بحث تقسیم به پنج قسمت مساوی را به صورتی نپخته مطرح و پیگیری کرد . ایران سپس با استناد به اصل«انصاف » منطق 20 درصدی خود را از لحاظ حقوقی مستحکم تر کرد. در اصل انصاف براساس مجموعه شرایط اوضاع و احوال ، مقعر بودن سواحل یا محدب بودن و عوامل دیگر از جمله پیشینه تاریخی و حتی فرهنگی منطقه ،جمعیت سواحل ،وضعیت یک کشور را که برای دریافت سهم از پهنه آبی در شرایط مناسبی قرار ندارد در نظر می گیرند و بنا براین سهم بیشتری از قاعده تقسیم به آن کشور می دهند .درباره ایران نیز چون سواحل ایران مقعر است و طبیعت به ضرر ما بوده این مسائل در اعمال اصل انصاف در تقسیم باید در نظر گرفته شود که براساس اعمال این اصل سهم ایران از خزر حدود 20 درصد خواهد بود. همچنان‌که در بیشتر اختلافات تحدید حدود که در حقوق بین الملل پیش آمده دیوان بین المللی دادگستری براساس قاعده انصاف رای داده است. به طور مثال در قضیه دریای شمال ،در اختلاف بین مالت ،لیبی و لیبی – تونس ،آمریکا و کانادا درباره خلیج ماین هم دیوان براساس قاعده انصاف رای داد .طی سال های اخیر نیز تاکید بر اصل انصاف به عنوان منطق حقوقی ایران برای تقسیم خزر همواره مورد توجه مسئولان ایرانی بوده است .

در حالی که با تصمیم اجلاس آستاراخان و تعیین الگوی به نسبت مشاع برای استفاده از سطح خزر به نوعی نگرانی ها و منافع ایران و روسیه در خزر به ویژه نگرانی های امنیتی ومنتفی شدن احتمال حضور نظامی بیگانگان تامین شد اما مشکل اساسی در تقسیم و بهره برداری از بستر خزربرای ایران همچنان باقی است . به عبارتی بهره برداری از منابع نفت و گاز چالش اساسی پیش روی ایران وکشور های جنوبی خزر است .همزمان که روسیه دامنه توافق های خود با دیگر کشور های ساحلی را با توافق سه جانبه با قزاقستان و آذربایجان به پیش می برد و عملا تکلیف 66 درصد از محدوده خزر بین این سه کشور مشخص شده بود کار در منطقه جنوبی بین ایران و آذربایجان از یک سو و آذربایجان و ترکمنستان به دلیل اختلاف بر سر منابع هیدروکربن عملا متوقف شده بود اما به تازگی تحولات سیاسی بین آذربایجان و ترکمنستان نیز نشانه هایی از احتمال توافق این دو کشور را بروز داده است با توجه به این واقعیت ها در عرصه سیاسی به نوعی با گسترش این توافق ها ایران به تنهایی در مقابل چهار کشور دیگر قرار می گیرد که به راه حل های دوجانبه ای برای حل مشکل رژیم حقوقی رسیده اند .مشخص است در این شرایط باید محدودیت های گفته شده در مقابل تصمیم گیران را در نظر گرفت .در عین حال سخنان معاون وزیر خارجه جدای از ابهام درباره سهم 20 درصدی نکاتی نیز دارد که تا حدی امکان خروج از بن بست استفاده از منابع بستر خزر را مهیا می کند .در حالی که شنیده های غیر رسمی از احتمال اختصاص سهمی 18 درصدی برای ایران است تاکید رحیم پور بر این که سعی داریم « درباره حوزه های مشترک بین ایران ، ترکمنستان و آذربایجان ….با رفع ابهامات به صورت مشترک …استخراج داشته باشیم. » شاید بتواند کلاف مهم ترین اختلاف حوزه جنوبی خزر را باز کند. مهم ترین اختلاف ایران در حوزه بهره برداری از منابع نفت و گاز خزر با جمهوری آذربایجان در حوزه نفتی البرز با منابع تقریبی حدود 20 میلیارد بشکه نفت (به عنوان یکی ازمهم ترین حوزه های نفتی خزر) است که این حوزه به نوعی در محدوده 20 درصدی سهم ایران از خزر قرار می گیرد که احتمالا اشاره رحیم پور به بهره برداری مشترک مربوط به این حوزه ها باشد تا شاید بتوان الگویی مشابه برخی توافقات کشور های شمالی خزر برای بهره برداری از این حوزه یا حتی تعیین مرزهای متفاوت پس از پایان بهره برداری از منابع بستر را در نظر گرفت.
اکنون مشخص می شود آن هنگام که عکس احمد معینی‌جم عکاس خبرگزاری ایرنا از تعارف وزیران خارجه در اجلاس هفته گذشته به یکدیگر برای ورود به سالن اصلی نشست، مورد تقدیر وزیران امور خارجه پنج کشور ساحلی دریای خزر و هیئت های همراه شان قرار گرفت، به طوری که در پایان جلسه از مقامات ایرانی درخواست کردند این عکس برای آن ها ارسال شود ،این صحنه برای آن ها فقط یک عکس نبوده و تحولات مهمی در این نشست صورت گرفته است. به نظر می رسد خزر آبستن تحولاتی جدی و روز های مهمی در پیش است.

توتالیزه شدن آقای وزیر!

محمدابراهیم کریمی در وطن امروز نوشت:

در علم روش تحقیق میان متغیر وابسته (Dependent Variable) و متغیر مستقل(independent variable) ارتباط معناداری وجود دارد. در یک تعریف ساده، متغیر مستقل، دقیقا همان متغیر محرک درون‌داد است. این متغیر توسط پژوهشگر دستکاری می‌شود تا تاثیر یا ارتباط آن با متغیر دیگر (متغیر وابسته) مشخص شود، بنابراین متغیر مستقل پیش‌فرض متغیر وابسته است. در یک عبارت کلی‌تر، متغیر مستقل حکم مقدمه و متغیر وابسته حکم نتیجه را دارد. در علم روش تحقیق، متغیر وابسته از طریق متغیر مستقل پیش‌بینی شده و مورد سنجش و ارزیابی قرار می‌گیرد.
17 آذرماه سال 94، رهبر انقلاب اسلامی در نامه‌ای ضمن بیان شروط نه‌گانه در قبال تصویب برجام به نکته مهمی در خصوص معادلات اقتصادی کشور در دوران پسابرجام اشاره فرمودند: «گشایش اقتصادی و بهبود معیشت و رفع معضلات کنونی جز با جدی گرفتن و پیگیری همه‌جانبه‌ اقتصاد مقاومتی میسر نخواهد شـد. امید است مراقبت شود این مقصود با جدیت تمام دنبال شود و بخصوص به تقویت تولید ملی، توجه ویژه صورت گیرد».
یکی از تفاوت‌های بنیادین «اقتصاد مقاومتی» و «اقتصاد وابسته به تحریم»، در نوع متغیر بودن آنهاست. اقتصاد مقاومتی بیش از آنکه متغیری وابسته به عوامل خارجی باشد، متغیری مستقل محسوب می‌شود که ریشه در توانایی داخلی و ظرفیت‌های بالقوه و بالفعل موجود در عرصه اقتصاد دارد. با این حال «اقتصاد وابسته به تحریم» متغیری وابسته به اخم و لبخند دیگر بازیگران اقتصادی و سیاسی دنیا محسوب می‌شود. محصول تکیه بر «اقتصاد وابسته به تحریم»، پذیرش غیرقابل پیش‌بینی بودن اقتصاد کشور است. سوال اصلی اینجاست: آیا در دوران پسابرجام، رویکرد دستگاه‌های اقتصادی و اجرایی کشور، مبتنی بر «اقتصاد مقاومتی» بوده یا «اقتصاد وابسته به تحریم»؟ به عبارت بهتر، اقتصاد ایران طی 2 سال گذشته متغیری مستقل و تاثیرگذار بوده یا متغیری وابسته و تاثیرپذیر از عوامل بیرونی؟ از آنجا که پاسخ‌دهی به این سوال مجال مفصلی را می‌طلبد، در اینجا صرفا به ذکر یک نمونه یعنی نحوه مواجهه وزارت نفت و شخص آقای زنگنه با شرکت توتال اکتفا می‌کنیم. در این باره لازم است نکات زیر را مدنظر قرار دهیم.

یک- تیرماه امسال، شاهد انعقاد قرارداد وزارت نفت با شرکت فرانسوی «توتال» بودیم. بر این اساس، شرکت فرانسوی توتال سهمی 1/50 درصدی در این کنسرسیوم دارد و شرکت‌های CNPC چین و پتروپارس ایران هم به ترتیب سهمی 30 و 9/19 درصدی در آن دارند. ارزش این قرارداد، 4/8 میلیارد دلار و مدت زمان آن 20 ساله است. قرارداد با توتال، نخستین قراردادی بود که با استفاده از مدل جدید قراردادهای نفتی (IPC) در کشورمان منعقد شد. کارنامه غیرقابل دفاع شرکت توتال که نمونه بارز آن، خروج از صنعت نفت و گاز ایران در سال 87 [به بهانه ریسک‌پذیری بالای سرمایه‌گذاری در ایران] بود، در کنار انتقادات جدی و مستندی که درباره نحوه عملکرد فنی این شرکت فرانسوی در توسعه فازهای 2 و 3 پارس جنوبی مطرح است، جای هیچ‌گونه دفاعی را در این باره برای وزارت نفت باقی نگذاشت اما مقامات وزارت نفت و شخص آقای زنگنه، همچنان از «توتال» به عنوان اسم رمز «گذار به دوران اقتصادی جدید» یاد می‌کردند.

دو- طی هفته‌های اخیر در حالی که کمتر از 4 ماه از انعقاد قرارداد با توتال گذشته است، مواضع قابل تاملی از سوی مسؤولان این شرکت فرانسوی بیان شده است! «پاتریک پویان» مدیرعامل شرکت توتال بتازگی دفتری در واشنگتن برای هماهنگی بیشتر با سیاست‌های تحریمی آمریکا در قبال دیگر کشورها، از جمله ایران تاسیس کرده است. مدیرعامل شرکت توتال چندی پیش در بحبوحه خط و نشان کشیدن‌های ترامپ و مقامات کاخ سفید علیه برجام اعلام کرد: «توتال از هر گونه تحریمی که مانع فعالیت این شرکت در تهران شود، تبعیت می‌کند. تهران می‌داند اگر ما نتوانیم کار را ادامه دهیم، این به دلیل تصمیم دولت آمریکاست».
با این حال اظهارات اخیر مقامات شرکت توتال مبنی بر اینکه «حتی در صورت اعمال تحریم یکجانبه آمریکا از ایران خارج نخواهند شد» با استقبال مقامات وزارت نفت همراه شد و به عنوان نماد و نشانه‌ای دال بر تعهدپذیری توتال مورد ارزیابی قرار گرفت.

سه- متاسفانه مواضع اخیر وزارت نفت، شخص آقای زنگنه و رسانه‌های دولتی نشان می‌دهد در معامله اقتصادی شکل‌گرفته، «توتال» به متغیری مستقل و وزارت نفت ما به متغیری وابسته تبدیل شده‌است. به عبارت بهتر، طی 4 ماه اخیر، این مدیرعامل توتال بوده که قواعد بازی و حتی شرایط ماندن یا خروج از ایران را برای ما تعیین کرده است. واقعا جای بسی سوال است که چگونه در این شرایط، آقای زنگنه از قرارداد با توتال به عنوان قراردادی امنیت‌زا(!) یاد می‌کند. طی 4 ماه اخیر، مقامات توتال 2 بار سخن از احتمال ترک ایران به میان آورده‌اند. با این حال «توتالیزه شدن» آقای وزیر و همراهان ایشان مانع از آن می‌شود که قواعد بازی توتال را «وزارت نفت» به عنوان متغیری مستقل تعیین کند. تبدیل شدن مقامات وزارت نفت کشورمان به متغیری وابسته به مواضع رسمی توتال، نه‌تنها با اصول اقتصاد مقاومتی و تقویت اقتصاد ملی سازگاری ندارد، بل راه را برای عهدشکنی‌های این شرکت فرانسوی در آینده باز خواهد کرد. آیا زمان آن نرسیده است که آقای زنگنه، مشی خود را در این باره اصلاح کند؟

آقای حجاریان این آسیب‌شناسی خود شما را هم گمراه می‌کند

عبدالله گنجی در روزنامه جوان نوشت:

سعید حجاریان در مقاله‌ای با عنوان «کدام اصلاحات زنده است‌» در دوماهنامه چشم‌انداز ایران (از جریان ملی – مذهبی) به آسیب‌شناسی اصلاحات پرداخته و معتقد است همچنان تنها راه نه «انقلاب در انقلاب‌» است و نه «استمرار انقلاب‌» و نه «‌آمدن کف خیابان‌» بلکه همان اصلاحاتی است که هنوز جسارت تعریف چیستی و نسبت آن با اندیشه سیاسی امام را پیدا نکرده‌اند. این آسیب‌شناسی که محورهای آن در ادامه خواهد آمد مربوط به یک جریان سیاسی است که به صورت طبیعی و عادی به قدرت وارد شده اما به دلایلی نتوانسته است در قدرت استمرار یابد و باید دست به اصلاح در روش ها،تاکتیک‌ها و مشی اجتماعی بزند.

اما رفتار اصلاح‌طلبان که سوء‌ظن حزب‌الله، متدینین و حاکمیت را بر انگیخت بعد از حضور در قدرت است. کارویژه‌های اصلاح‌طلبان که با معرفتی متفاوت از دستگاه معرفتی امام شروع شد و با دوبال «‌استحاله قانونی‌» و «جنبش‌های اجتماعی‌» به رویارویی با حاکمیت و سیاست‌های کلی آن رسید نمی‌تواند با این کدها و علل آسیب‌شناسی شود ونوعی خودفریبی‌آگاهانه در آن نهفته است. بد نیست یک بار از دید مقابل یا اصل حاکمیت به صحنه نگاه کنید و جزوات چندگانه خود را مطالعه بفرمایید شاید به آسیب نزدیک‌تر شوید. و اما خلاصه آسیب‌های مدنظر حجاریان به شرح ذیل است:

1- جوهره اصلاحات توسعه سیاسی بود، به همین دلیل به اقتصاد و فرهنگ توجه نکردیم.

2- در کنار نوسازی باید به امر عدالت هم توجه‌ می‌شد (تا امثال احمدی‌نژاد سر بر نیاورند).

3- اصلاحات نخبه‌گرابود و جامعه محوری که پایه دیگر است محقق نشد و نتوانستیم منافع متضاد اقشاری را که به خاتمی رأی دادند برآورده کنیم.

4- عده‌ای از اصلاح‌طلبان در بالا مشغول زدوبند بودند (بخوانید بر پایبندی به نظام اصرار داشتند).

5 -احزاب جدید اصلاح‌طلب مانند انجمن‌های اسلامی دانشجویی مشی آماتور داشتند و حرفه‌ای نبودند و از جیب خرج می‌کردند.

6- اصلاح‌طلبان تئوری اخلاق نداشتند.

7- نقدهای درونی را در گوشی می‌گفتیم و به خاطر ترس از رقبا به اجتماع نکشاندیم.

8- از لشکر بیکاران ،آمدن بوش در امریکا(ناخود آگاه علقه دموکرات‌ها به خود را لو می‌دهد) و میلیتاریزه شدن منطقه غافل شدیم.

9- نهادهای موازی اطلاعاتی را پیش‌بینی نمی‌کردیم (منبع ناکامی را لو می‌دهد).

10- عدم عدول برخی خط امامی‌ها از مواضع پیشین (لو دادن عبور از امام).

اما به ایشان پیشنهاد می‌کنیم اگر ان‌شاءالله مجدداً علاقه‌مند به آسیب‌شناسی بودند به حوزه‌های زیر هم سرکی بکشند؛ شاید به واقعیت آسیب نزدیک تر شوند: اول سکوت یا عدول از دستگاه معرفتی امام در وحدت دین و سیاست و تلقی دموکراسی‌خواهانه از امام و معاوضه 21 جلد صحیفه امام با جمله‌ «میزان رأی ملت است»

آسیب دوم رفت و برگشت بین قدرت و روشنفکری است و گرفتار آمدن بین اقتضائات این دو است‌.

به‌طور مثال طرح مسائلی مانند نفی مهدویت و عصمت(سروش و اکبر گنجی)، پروتستانتیسم دینی(آغاجری)، باز خواستن دروازه قدرت برای نیروهای تحت انقیاد که علیه آنان با امام قیام کرده بودید با طرح شعار قشنگ ایران برای همه ایرانیان از طریق قانون انتخابات و مطبوعات (محمدرضا خاتمی و رضا یوسفیان غیرمنافقین همه را مجاز دانسته‌اند حتی ساواکی‌ها در صورتی که امام نهضت آزادی را هم اخراج کردند)، فقط از روشنفکران صادر می‌شود نه یک جریان سیاسی وابسته به چهارچوب نظام. علت اینکه نوشته اید به توسعه سیاسی توجه شد و از اقتصاد و فرهنگ غافل شدید نیز ریشه در روشنفکری دارد و گرنه مگر می‌شود یک جریان سیاسی که رأی مردم را می‌خواهد برای اقتصاد برنامه نداشته باشد؟ اما به صورت خلاصه می‌توان آسیب‌های زیر را برای پرداختن به آن به جناب حجاریان توصیه کرد.

1- اصلاح‌طلبان در باور به اصول و مبانی انقلاب اسلامی طیف هستند و نخبگان فکری آنان از اسلام سیاسی عدول کرده‌اند.

2- نخبگان اصلاح‌طلب از جمله خود حجاریان در مقابل نوع نظام مستقر مدل حکومتی ارائه کرده‌اند.

3- امام را تفسیر و تأویل دموکراسی خواهانه می‌کنند و هیچ راهی برای سازگاری شریعتمداری اجتماعی و دموکراسی ارائه نمی‌کنند.

4- در مقابل سیاست‌های کلی نظام یا ساکت هستند و یا پرخاشگر و این شاخصی است که اصلاحات را «بر نظام» معرفی کنند.

5- به دعوت و صدور انقلاب نه تنها باور ندارند که تمسخر می‌کنند.

6- بومی‌گرایی در اداره کشور را امری انتزاعی می‌دانند.

7- ولایت فقیه را دیکتاتوری معرفی و مدل مشروطه‌خواهی و جمهوریخواهی را جایگزین آن معرفی کردند.

8- اصلاح‌طلبان به اجرای شریعت توسط حکومت معتقد نیستند.

9- درگیری‌های خود با نظام را با جناح مقابل وانمود می‌نمایند.

10- با غیریت مرزبندی ندارند و به همسویی با آنان اصرار دارند (حتی آنان که خود علیه‌شان انقلاب کردند).

11- بخش فکری آن به جدایی دین از سیاست معتقد است.

12- نسبت سیاسی خود با غرب به ویژه امریکا به عنوان گفتمان رقیب و دشمن را روشن نمی‌کنند و آنان را امیدوار کرده‌اند.

اما در بعد نگرشی ومعرفتی محورهای زیر باور به حوزه فکری اصلاح‌طلبان را سامان داده است و باعث گردید تا بر نظام معرفی شوند:جریان اصلاح‌طلبی در ایران همیشه از ویژگی‌های نسبتاً ثابتی از تأسیس‌ دارالفنون تاکنون پیروی نموده است زیرا در 170 سال گذشته به دلیل عدم اعتقاد به مبانی بومی، الگوهای فرامرزی مدنظر بوده و نخبگان صرفاً مترجم بوده‌اند. توضیح شاخص‌های فکری – معرفتی اصلاح‌طلبی در این مختصر نمی‌گنجد اما محورهای اساسی آن عبارتند از:

1- سکولاریسم یا دنیا محوری یا عرفی‌گرایی

2- قداست زدایی و عدم اعتقاد به امر مقدس

3- تجربه گرایی و ساینتیسم( scientism)

4- انسان محوری یا اومانیسم (humanism)

5- خرد بسندگی یا عقل‌گرایی(Rationalism )

6- تجددخواهی (Modernism) در مقابل سنت‌گرایی

7- نسبیت حقیقت و معرفت

8- نفی ایدئولوژی

9- نفع‌انگاری (utilitarianism) بدین معنی که درستی یک عمل و تصمیم بر اساس تمایل به خوشی و نفع قابل ارزیابی است.

بدون توجه به آنچه گفته شد آسیب‌شناسی اصلاحات صرفاً برای طبیعی جلوه دادن مسیر اصلاحات و معمولی جلوه دادن ناکامی‌ها است. شما سلیقه دیگری که امام در تأسیس‌ مجمع روحانیون مبارز فرمودند نیستید. شما هویت دیگری هستید. حجاریان هم معتقد است ما آنچه در رأس نظام گفته می‌شود مثل طرف مقابل تکرار نمی‌کنیم و خودمان حرف دیگری داریم. معنی اش این است که سیاست‌های کلی نظام را قبول نداریم و با دستگاه معنادهی دیگری انقلاب را تفسیر می‌کنیم و شاخصه اصلی این تفسیر انطباق آن با دموکراسی غربی است.

بزنگاه آزمون لندن

علی اکبر فرازی در روزنامه ایران نوشت:
سفر وزیر امور خارجه انگلیس به ایران در شرایط خاصی انجام شده است. شرایطی که روند اجرای توافق هسته‌ای از سوی امریکا مورد تهدید قرار گرفته و شرایط و بحران‌های جاری خاورمیانه، الزامات خاصی را برای کشورهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای مطرح کرده است. از این‌رو سفر آقای بوریس جانسون در چنین فضایی یادآوری چند نکته را که چه بسا امکان طرح آن در ملاقات‌های رسمی مهیا نشود، ضروری می‌سازد؛
– قبل از هر چیز باید یادآور شد متأسفانه تصویر و تصوری که در افکار عمومی جامعه ایرانی نسبت به انگلیس وجود دارد، تصویر درخشانی نیست به این دلیل که مردم ایران در گذشته خاطرات چندان خوشایندی از نقش این کشور در مسائل داخلی ایران ندارند. اما دو کشور در شرایط کنونی در نقطه‌ای ایستاده‌اند که خواستار توسعه روابط در ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی هستند. انگلیس در دوره پسابرجام بنای هدفگذاری خود را بر بهره‌مندی از بازار اقتصادی ایران گذاشته است. به‌عنوان مثال دو کشور در زمینه تجاری و اقتصادی فضای بسیاری برای همکای متقابل دارند. اتاق‌های مشترک بازرگانی در تهران و لندن باید فعالیت‌هایشان را افزایش دهند زیرا حجم مبادلات دو کشور از نظر اقتصادی در حد نام دو کشور و مناسبات گذشته نیست بنابراین بهتر است فعالتر شده و زمینه‌های مشترک همکاری را پیدا کنند. از طرف دیگر انگلیسی‌ها باید به بازار ایران به‌عنوان بازار پایدار نگاه کنند نه بازاری که صرفاً در یک برهه کوتاه مدت با آن کار کنند. این متأسفانه نقصی است که در سیاست انگلیسی‌ها نسبت به ایران مشاهده می‌شود. آنها همیشه به سیاست‌های کوتاه مدت فکر می‌کنند تا سیاست‌های میان مدت و بلند مدت. در حالی که بازار ایران و انگلیس برای هر دو کشور جذابیت‌های زیادی دارد و فضا برای توسعه سرمایه‌گذاری در زمینه‌های همکاری‌های پایدار از جمله در زمینه صنعتی و تولیدی مهیاست. در این راستا تحرک بخش خصوصی دو کشور باید افزایش یابد.

– از منظر سیاسی، انگلیس به‌عنوان یکی از کشورهای مهم اروپایی باید ابعاد استراتژی خود را در خصوص سیاست جهانی‌اش نسبت به جمهوری اسلامی ایران و همچنین امریکا تعیین کند تا به این ترتیب معلوم شود که این کشور در خصوص رابطه با ایران بر مبنای چه مداری حرکت خواهد کرد. یعنی آیا این کشور کماکان دنباله روی سیاست دولت ترامپ است یا می‌خواهد سیاست مستقلی را در پیش گیرد. هر کشوری بر پایه منافع ملی خود تصمیم‌گیری می‌کند اما طبیعی است که جمهوری اسلامی ایران در توسعه مناسبات خود با کشورهای دیگر این اصل را در نظر می‌گیرد که هر کشوری که کمتر از دولت واشنگتن تبعیت داشته باشد در واقع جایگاه مناسب تری در توسعه مناسبات خواهد داشت. درباره برجام به نظر می‌رسد که شخص ترامپ و مشاورانش کماکان به سست کردن پایه‌های برجام می‌اندیشند بی‌آنکه نامی از نقض برجام ببرند این امیدواری وجود دارد که موضع انگلیس در این باره شفاف باشد. اگر آنها اعتقاد دارند برجام می‌تواند به صلح کمک کند باید به شریک اصلی خود یادآور شوند حفظ برجام می‌تواند صلح منطقه‌ای را به دنبال داشته باشد.

– ایران و انگلیس در خصوص همکاری‌ها در خاورمیانه و غرب آسیا سابقه طولانی دارند. لندن طی سال‌های اخیر شاهد بود که حضور جمهوری اسلامی ایران در منطقه تا چه اندازه توانست برای نابودی داعش مؤثر باشد و تا چه اندازه برای از میان بردن داعش، هزینه انسانی، مادی و معنوی پرداخت کرد. مقام‌های انگلیسی از اهمیت نقش آفرینی تهران غافل نیستند و این را زمینه‌ای برای توسعه مناسبات آتی بین انگلیس و ایران در آینده نزدیک تلقی می‌کنند.
با وجود این زمینه‌های مشترک همکاری، یکی از گره‌هایی که هر از گاهی در روابط ایران و انگلیس پیش می‌آید از مسائل مستحدثه‌ای است که یک طرف ممکن است از ابتدا نقش مستقیمی در آن نداشته باشد اما بر اثر دخالت‌های دیگران این اتفاقات پیش بیاید. چنین مسائلی را باید با درایت حل کرد به نحوی که از یک سو، این دسته از مشکلات عامل منفی برای توسعه مناسبات دو کشور نشود و دوم اجازه دهند این گونه مسائل از مجاری ذیربط و قانونی خود جلو رود، چه آنکه اگر هر دو کشور از مجاری قانونی مذاکره کنند راه حل منصفانه‌ای برای آن پیدا خواهند کرد.

بازی شکست‌خوردگان

سیدعلی خرم در روزنامه شرق نوشت:

شکست‌خوردگان بزرگ، امروز صحنه خاورمیانه را رقم می‌زنند.

نفر اول دونالد ترامپ: در هیچ‌کدام از طرح‌هایش موفق نشده و قول‌های او در دوره مبارزه انتخاباتی بر زمین مانده و بدتر از آن، اتهام همکاری با روسیه برای پیروزی در انتخابات، گلوی او را بدجور فشار داده است؛ به ترتیبی که تاکنون همه مشاوران و تیم اطراف خود را از دست داده و اگر قاضی مولر خوب پیش رود، رئیس‌جمهور آمریکا با استیضاحی جدی روبه‌رو خواهد شد. پس دونالد ترامپ برای انحراف افکار عمومی کشورش از ناکامی‌های خود، به‌ویژه در مسائل داخلی، نیازمند یک پیروزی در صحنه سیاست خارجی اعم از سیاسی یا نظامی است. دونالد ترامپ ابتدا به جنگ با کره‌شمالی، سپس به جنگ با ایران و در نهایت به شناسایی بیت‌المقدس به‌عنوان پایتخت اسرائیل متوسل شده تا موج شادی را میان لابی یهودی در آمریکا و در میان مردم اسرائیل به وجود آورد؛ این موج می‌تواند به‌عنوان دستاوردی بزرگ، سیاستی حمایتی را میان جمهوری‌خواهان تندرو برای جلوگیری از استیضاح او ایجاد کند.
نفر دوم بنیامین نتانیاهو: در بدترین شرایط سیاسی – اجتماعی در اسرائیل قرار گرفته و علاوه بر نارضایتی زیاد در میان مردم و احزاب به دلیل سیاست‌های راست‌گرایانه‌اش، در چارچوب قوه قضائیه نیز به علت فساد مالی و سوءاستفاده، تحت پیگرد جدی قرار دارد؛ به ترتیبی که خود و همسرش در آستانه دریافت حکم محکومیت و اعزام به زندان هستند. نتانیاهو باید طرحی نو دراندازد تا بتواند رضایت عمومی را به دست آورد و از این تنگنا خارج شود. شناسایی بیت‌المقدس بعد از ٥٠ سال مخالفت جامعه جهانی و قطع‌نامه‌های شورای امنیت با آن، می‌تواند یکی از آرزوهای دیرینه رژیم اسرائیل را برآورده کرده و از نتانیاهو قهرمانی ملی بسازد.
نفر سوم محمد بن‌سلمان: جوان، ناپخته و جویای نام است. عربستان در دوره اوباما با تحقیق کنگره و تصویب قانون «جستا»، به‌عنوان متهم اول واقعه ١١ سپتامبر ٢٠٠١ شناخته شد که نقش دولتی آن به اثبات رسیده بود. عربستان باید به نوعی زمین بازی را عوض می‌کرد و از متهم اصلی، به بازیگری نقش‌آفرین در خاورمیانه تبدیل ‌می‌شد. هم‌زمان پروژه «به پادشاهی رساندن محمد بن‌سلمان» که برخلاف عرف معمول عربستان بود نیز باید پیاده می‌شد. ازاین‌رو، عربستان احتیاج داشت بسته‌ای پیشنهادی به آمریکا ارائه دهد که در آن، هم اتهام شراکت دولتی در واقعه تروریستی ٢٠٠١ فراموش شود و هم حمایت آمریکا برای پادشاهی محمد بن‌سلمان به دست آید. بخش‌هایی از این بسته پیشنهادی، تابه‌حال کشف شده که خریدهای کلان نظامی از آمریکا، ارسال هدایای غیرمعمول برای خانواده ترامپ، فاصله‌گرفتن عربستان از اسلام تندرو و ترویج اسلام متعادل، اعلام آمادگی پرداخت هزینه برای جنگ آمریکا با ایران (که شرط ترامپ بود) و مهم‌تر از همه ارتباط با اسرائیل را دربر می‌گیرد.

… و حل قضیه فلسطین به روایت اسرائیل بود که محمود عباس، رئیس تشکیلات خودگردان فلسطین، آشکارا اعلام کرد سعودی‌ها در سفر دو ماه پیش او به عربستان، گفته‌اند باید طرح «دولت واحد» را بپذیرد؛ طرحی که فلسطینی‌ها در آن به‌عنوان شهروندان درجه‌دوم محسوب شوند. او خاطرنشان کرد سعودی‌ها به او گفته‌اند اگر نمی‌خواهد این طرح را بپذیرد، باید استعفا دهد. دفتر دونالد ترامپ نیز اعلام کرد در طرح بیت‌المقدس به‌عنوان پایتخت اسرائیل، قبلا با برخی از رهبران عرب مشورت شده بود که مقصود عربستان، اردن و خود محمود عباس است. به‌این‌ترتیب، ملاحظه می‌شود محمد بن‌سلمان هم برای نجات عربستان از اتهام تروریستی و هم برای رسیدن به پادشاهی، چه هزینه‌های گزافی پرداخته است؟ اگر محمد بن‌سلمان چنین عهدی با آمریکا نبسته بود، هیچ‌گاه آمریکا و به‌تبع آن اروپا، با دستگیری ٣٢٠ سرمایه‌دار سعودی که بعضا مدعی سلطنت هم هستند، به آرامی برخورد نمی‌کردند و برعکس جهان را علیه عربستان بسیج می‌کردند. در مجموع، شکست‌خوردگان بزرگ امروز دارند صحنه خاورمیانه را رقم می‌زنند. آنها که در عمق ناکامی بودند، با طرحی مشترک توانستند با فداکردن فلسطینی‌ها و دیگران، خود را به پیروزمندان این منطقه تبدیل کنند؛ اما یقینا این پایان داستان نیست. در نظام سیاسی آمریکا نمی‌توان آشکارا برخلاف حقوق بین‌الملل و مصوبات شورای امنیت سازمان ملل متحد ساختاری قابل اطمینان برپا کرد که دوام بیاورد. اسرائیل هم با چنین ساختار شکننده‌ای قادر به ادامه حیات صلح‌آمیز در کنار فلسطینی‌ها نخواهد بود. قربانی آن، ساکنان اسرائیل هستند که باید دوره تندتری از خشونت و تعرض را تجربه کنند. هنگامی که همه کشورهای مهم جهان با طرح دونالد ترامپ مخالف هستند و موج جدیدی از احساسات میان مردم مسلمان علیه این تجاوز آشکار در حال شکل‌گیری است، دیگ تندروی و افراط‌گرایی مجدد به جوش می‌آید و تنفر مردم مسلمان از آمریکا را تولید می‌کند که ابعاد آن نامعلوم است. محمد بن‌سلمانِ بلندپرواز هم ممکن است به‌جای پادشاهی، حیات خود را در این کشاکش به گرو بگذارد؛ زیرا عربستان سلفی وهابی بعید است با این طرح‌های خیانت‌بار و جنون‌آمیز کنار بیاید. توصیه می‌شود جمهوری اسلامی ضمن حفظ اصول خود، در قالب جمع و گروه سازمان همکاری‌های اسلامی، علیه این تجاوز تاریخی حرکت کرده و از اقدامات فردی پرهیز کند؛ زیرا در صورت تنگ‌شدن شرایط برای اجرای طرح بیت‌المقدس به‌عنوان پایتخت اسرائیل و به‌هم‌خوردن بازی بزرگ، یکی از این سه بازیگر به فکر ایجاد درگیری جدیدی در خاورمیانه خواهد افتاد تا دعوا روی موضوع اصلی فراموش شود و دو بازیگر دیگر هم قطعا به آن خواهند پیوست. ایران نباید قربانی توطئه‌ها و طرح‌های شکست‌خوردگان خاورمیانه شود.

اورشلیم شهرآشوب روابط بین الملل

جهانبخش محبی نیا در روزنامه ابتکار نوشت:

دونالد ترامپ رئیس ایالات متحده آمریکا با دمیدن در خاکستر قدیمی‌ترین مناقشه خاورمیانه، پنجره کاخ سفید به دوران پسا داعش را باز کرد.
در واقع سطح تحلیل امری منطقه ای به مقیاسی جهانی اعتلا یافت که تا به حال به شک و تردید به آن نگریسته می شد. آشفتگی خاورمیانه و پیچیدگی متداخل و مداخله پیدا و نهان آن را به بسوی سرزمین های نفرین شده پیش می برد.

بیانیه رئیس ایالات متحده آمریکا آینده سیاست جهانی را به مراتب تاریک و غیرقابل پیش بینی کرد.‌ البته ایشان با بهانه قرار دادن مصوبه کنگره آمریکا در سال ۱۹۹۵ و عدم دسترسی به صلح به نیابت از حاکمان اسرائیل و کنست و یهود برای آنان پایتخت تعیین کرد. در واقع دوره احیای قیمومیت آمریکا بر اسرائیل و کشورهای اجیر نه به شکل غیررسمی و نامرئی بلکه به طرز رسمی و آشکار در دستور کار دولت ترامپ رونمایی شد. این اعلام نه تنها وهن مردم آمریکا، منطقه و سازمان ملل متحد است شاید متوقف به یک مورد هم نباشد و فردا نوبت تعیین تکلیف برای عربستان و کشورهای دیگر برسد که از نظر دولت-ملت هنوز به بلوغ نرسیده اند و نیاز به قیم دارند. ترامپ نه تنها عصر جدیدی از حکومت نیابتی را رسمیت می بخشد بلکه در قالب رویکرد جدید، جنگ های صلیبی و جاه طلبی های بوش را هم مدیریت می کند. تحلیل محتوای سخنان ترامپ در پراک منطبق بر این امر است. وی در جهان اسلام قصد جان گرفتن از مکه و مدینه دارد و همچنین دنبال تخریب عتبات عالیات در نجف، کربلا و مشهد است که این کار را غیرمستقیم شروع کرده است. سفر بنس معاون اول رئیس ایالات متحده آمریکا به خاورمیانه و اطلاع رسانی و هماهنگی با حاکمان عرب صورت دیگر اقدام مذکور است که آنان را مکمل چرخه سلطه بر منطقه لحاظ می کند. آمریکایی‌ها عادتشان بر این است چند روز قبل از اقدام نظامی، سیاسی و اطلاعاتی عوامل شان را در منطقه توجیه می کنند که توپ جمع کن آنها باشند و نقش مباشر را فراموش نکنند.

موضوع قابل تامل و حیرت زا در این اثناء آن است که قبل از بیانیه دونالد ترامپ، سالیان سال است که قدس دودستی به اسرائیل تقدیم شده است.
ضعف مفرط اعراب و مسلمانان بن مایه اهداء اجباری قدس است. وقتی رهبران کشورهای مسلمان منافقانه از وحدت می‌گویند و اختلاف ، کدورت و دو دستگی می آفرینند، در موقعیتی که رهبران سیاسی با فرار از دموکراسی لباس عیاشی پوشیدند، پیمانه عدالت شکستند و با ثروت اندوزی و استبداد و قلع و قمع مخالفین، همبستگی اجتماعی و سیاسی مسلمانان را به ضعف کشاندند، قدس زخم هایعمیقی برتن دید. هنگامی که سعادت، خوشبختی و توسعه ملل مسلمان ندای توهم و امیال مرض گونه حاکمان شد و استعداد ملت ها با جهات حاکمان بلوکه گردید در پیشانی قدس، حیات صهیونیسم حک شد. وقتی یمن، بحرین ، سوریه، عراق و لبنان عرصه تاخت و تاز تفرق و کش مکش حاکمان گردید و نخبگان کشورهای مسلمان بهشت را در شهرهای اروپا و آمریکا جستجو کردند و چهره حاکمان را در پذیرش راه حل ها و پیشنهادهای‌شان عبوس دیدند و همچنین ظرفیت مکه و مدینه و شهرهای بزرگ جهان اسلام فراتر از نصایح ملوکانه، صدایی نشنید و کوچه های علم، تحقیق و نوآوری به بن بست رسید، قدس از ما روی گردان شد وطعمه اربابان قدرت گردید.

بخش دیگری از استراتژی اربابان قدرت در قدس به خوی جنگ طلبی سلطه جهانی برمی گردد. آمریکایی‌ها خوی گرفته اند که برای نجات آمریکا از مشکلات اقتصادی بر طبل جنگ بکوبند. اینک بهانه شروع جنگ به غیر از خاورمیانه در جغرافیای جهان به نفع ترامپ نیست‌. در موضوع کره شمالی؛ همسایگان آن چین و ژاپن حتی کره جنوبی اجازه تنش آفرینی بیشتر به ترامپ را ندادند. روس‌ها هم به حدی از اعتماد به نفس رسیده‌اند. که خیلی نمی شود با آنان وارد معرکه اساسی شد.‌ پس خاورمیانه مستعد هر نوع اقدام است. با این وصف خاورمیانه مدت های مدیدی امنیت را تجربه نخواهد کرد. گرفتاری‌های مربوط به اقتصاد، سیاست و فرهنگ همچنان باقی خواهد ماند و کشورها ناگزیرند با برند بقالان قدیمی، نفت، گاز و معادن منطقه را خام فروشی کنند تا موتوراقتصاد غرب روشن بماند. بالاخره جهان سوم قبل از آنکه گرفتار ظواهر و برنامه های جزئی مدیران جهانی باشد، مدهوش و مجنون سیاست‌های کلانی است که فضای زندگی آنان را بدست گیرد و خلاقیت و توانشان را به اسارت کشد و به همین سان است که منازعه در خاورمیانه سامان ناپذیر است. دونالد ترامپ در بیان اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل دچار تعجیل هم شد. بالاخره این صحنه قتلگاه ایده ها، طرحها و پروژه های مصنوعی همه روسای جمهوری بوده است که این واقعه را خاستگاه تعالی و ترقی در اذهان آمریکایی‌ها قلمداد کردند و به همین نیت وارد چاه شدند. در هر صورت حاصل کار به نفع آنها نبود. ترامپ از نماد منازعه فلسطین و اسرائیل کلاهی بدست نخواهد آورد و برای ثبت نام خویش به مثابه قهرمان ملی عایدی کسب نخواهد کرد. الگوی ترامپ، در کسب مدال قهرمانی ریگان است اما فرق بسیاری بین ایشان و ریگان وجود دارد که شرح آن مجالی دگر می‌طلبد…

سفیر نفرت

در سرمقاله “صبح نو” آمده است:

بوریس جانسون وزیر خارجه انگلیس اکنون در تهران است. هدف رسمی سفر او مذاکره برای توسعه روابط سیاسی و اقتصادی، رفع موانع بانکی و تجاری و راه‌های اجرایی کردن برجام عنوان شده است؛ اما همه ما از جمله خود آقای جانسون می‌داند که هدف پنهان و اصلی این سفر، تلاش برای نجات دو تن از جاسوسان این رژیم یعنی نازنین زاغری و کمال فروغی است که اینک به یک موضوع محوری در انگلیس تبدیل شده و ماه‌هاست وزیر خارجه لندن به دلیل گافی که درباره ماهیت مأموریت خانم زاغری داده، به‌شدت در این کشور تحت فشار است.

البته وزارت امور خارجه کشورمان با وجود اینکه طرف مقابل ادعاهایی را مطرح کرده، دراین باره نفیاً یا اثباتاً اظهارنظری نداشته و امیدواریم مسوولان وزارت خارجه و دیگر مقامات سیاسی کشور اسیر فتنه گری ها و توطئه‌های استعمار پیر نشوند. البته که انگلیس موظف است پول‌های به یغما رفته ملت ایران از رژیم گذشته را قانوناً باز گرداند و آقای جانسون هم بداند که برای سفر به ایران، زمان بدی را برگزیده است چرا که ملت ایران و مسلمانان جهان از اقدام آمریکا شریک و همپیمان دیرین انگلیس در انتقال پایتخت رژیم صهیونیستی به بیت المقدس عصبانی‌اند و مسبب همه بدبختی‌های خود، به ویژه در قضیه فلسطین را دولت انگلیس و صدور اعلامیه بالفور توسط این کشور می‌دانند.

مدرسه در سونامی آسیب های اجتماعی کجا ایستاده است؟

محمود فرشیدی در روزنامه رسالت نوشت:
گزافه نیست اگر گفته شود مسئله آسیب های اجتماعی امروز به عنوان مهمترین دغدغه مسئولین عالی رتبه دردمند کشور، مورد توجه قرار گرفته است و اهمیت مسئله تا آنجاست که مقام معظم رهبری شخصا پیگیر برگزاری جلساتی جهت چاره‌ جویی در این زمینه می باشند و گلایه ‌های جدی خویش را از عملکرد ضعیف اغلب دستگاه‌ها صریحا ابراز می کنند. واقعیت آن است که جدی نگرفتن هشدارها و دغدغه‌های فرهنگی رهبر فرزانه انقلاب در سال‌های گذشته، موجب آن شده است که امروز آسیب‌های اجتماعی به عنوان مصائبی تهدیدکننده در جامعه پدیدار گردد و چه بسا همان اندیشه تسامح و تساهلی که هجوم دشمن به مبانی اعتقادی و باورهای دینی جامعه، موجب نگرانی اش نشد و برای دولت در زمینه حاکمیت ارزش‌های اخلاقی، مسئولیتی قائل نبود، امروز هم عمق فاجعه را درک نمی کند و عزمی جدی برای مقابله با آسیب‌های اجتماعی ندارد و بر اساس همین ساده‌ انگاری یا خدای ناکرده بی تفاوتی و بی‌غیرتی دینی و ملی، علی رغم تسری اعتیاد در میان دانشجویان و دانش‌آموزان، معتاد را «بیمار» می انگارد، آن هم نه بیمار مبتلا به ایدز ! و از کنار تجاهر به بدحجابی با تعبیر آَشکار شدن چند تار مو که ارزش مقابله ندارد، به آسانی عبور می کند و ارتباطات نامشروع و مفاسد اخلاقی را پاسخ به یک نیاز طبیعی تعبیر می نماید!

خوشبختانه در ارتباط با آسیب‌ های اجتماعی کمتر از خلأ قانونی سخن به میان می آید و مسئله اصلی ضرورت عزم جدی و هماهنگی و همکاری ملی مسئولین برای مقابله با این آسیب‌هاست به ویژه که مجلس شورای اسلامی هم در برنامه ششم این مسئله را مورد توجه قرار داده است. البته علاوه بر مصوبه اخیر مجلس، قوانین و ضوابط دیگری نیز در این زمینه وجود دارد که اجرای قاطع آنها تا حد زیادی می تواند کارگشا باشد و از جمله آنها می توان به قانون «حجاب و عفاف» اشاره کرد که در سال 1384 توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی به تصویب رسیده و قریب سیصد وظیفه و راهکار روشن را برای 26 دستگاه تعیین کرده است و انتظار
می رود در شرایط حساس کنونی، اجرایی شدن آنها در دستور کار دستگاه‌های ذی ربط قرار گیرد و شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز با شکستن سکوت 12 ساله گذشته، اجرای این مصوبه جامع خود را از دستگاه‌های مربوطه پیگیری نماید.

اما همچنان که در باره اشاعه و تعمیق فرهنگ حجاب و عفاف تاکید شده که «لازمه آن آموزش‌های بنیادین و مداوم در خانه و مدرسه و دانشگاه و اجتماع است»، در ارتباط با دیگر آسیب‌های اجتماعی نیز خانه و مدرسه نقش اساسی دارند و در حقیقت اعمال برنامه‌های پیشگیرانه در این دو نهاد و مصونیت بخشی نسل آینده چاره اساسی کار می باشد و از کودکی باید آداب زندگی در دنیای پیچیده و دشوار ارتباطات را آموزش داد و او را برای سالم زیستن در این دنیا تربیت کرد، باورها و مهارت‌های لازم را به او آموخت و برخلاف تصور عده‌ای، تجربه کشورهای اروپایی بخصوص کشورهای اسکاندیناوی، ثابت کرده است که راهکار آموزش‌های جنسی بی‌حساب و کتاب از کودکی نتیجه‌ای معکوس داشته است.

البته امروز مدرسه به تنهایی از عهده مسئولیت سنگین مقابله با آسیب‌های اجتماعی برنمی‌آید و همچنان که در دوران‌های گذشته خانواده‌ها باتوجه به تخصصی شدن آموزش و تربیت، نیازمند بهره‌گیری از توانمندی‌های مدرسه و مربیان و معلمان متخصص شدند، امروز هم مدرسه نیازمند آن است که از نهادها و عوامل باتجربه‌ای که در زمینه آسیب‌های اجتماعی تخصص دارند و با دنیای پیچیده ارتباطات و فضای مجازی آشنا هستند ، بهره بگیرد و از توصیه‌های آنان برای تمرین زندگانی سالم در این دنیا بهره مند شود و می توان از تجربه همیاران پلیس و آموزش قوانین راهنمایی و رانندگی از دوران مدرسه به عنوان یک الگو در ارتباط با آسیب‌های اجتماعی نیز بهره گرفت.
با توجه به ضرورت این گونه همکاری هاست که در مبانی سند تحول بنیادین آموزش و پرورش، نظام تربیتی کشور بر چهار رکن اساسی اتکا دارد؛ حاکمیت، خانواده، رسانه، نهادها و سازمان‌های غیر دولتی، و هر یک از آنها باید به وظیفه‌ای که در ارتباط با تربیت نسل آینده دارند، عمل نمایند و بدیهی است که مدرسه نیز باید با احساس نیاز و مسئولیت، سازوکار لازم برای بهره گیری از این ظرفیت‌ها را فراهم سازد. به عنوان یکی از راهکارهای موثر دستگاه‌های مسئول در ارتباط با آسیب‌های اجتماعی می توانند از دلبستگی و اعتمادی که خانواده ها به مدرسه دارند، بهره بگیرند و دستاوردها و تجربیات و هشدارها و مهارت‌های لازم را به اولیای دانش‌آموزان، مربیان و معلمان و دانش‌آموزان انتقال دهند و به طور خاص، تجربیات و هشدارهای تکان دهنده کارشناسان فضای مجازی و نیروی انتظامی در ارتباط با آسیب‌های اجتماعی، می تواند تاثیرات شگرفی بر عوامل تربیتی مدرسه و خانواده ها داشته باشد.
همچنین برپایی نمایشگاه‌هایی از تجربیات این دستگاه‌ها جهت بازدید فرهنگیان، موجب خواهد شد که انگیزه مدرسه در شرایط حساس کنونی برای مقابله با آسیب‌های اجتماعی تقویت گردد و در هر حال ضرورت این همکاری و تعامل، کاملا آشکار است.

در پایان نمی توان این واقعیت تلخ را بازگو نکرد که پس از انحلال معاونت پرورشی، علی رغم احیای قانونی آن، هنوز که هنوز است مدرسه نتوانسته آن ضربه را جبران نماید و به عنوان نهادی بالنده در عرصه تربیت دانش آموزان و خصوصا آموزش مهارت‌های اجتماعی به آنان کمر راست کند و از خمودگی سال‌های انحلال خارج شود. روزگاری بود که معاونت پرورشی وزارتخانه، به عنوان نهادی بالنده با دیگر نهادها و دستگاه‌ها و جامعه، ارتباطی فعال داشت و همچون چشمی بیدار و مغزی متفکر، آسیب های تهدیدکننده دانش آموزان را رصد می کرد و در قالب نشریاتی، مربیان پرورشی و دست‌اندرکاران مدارس را آگاه می ساخت اما در شرایط کنونی علی رغم آنکه تربیت نسل آینده با تهدیدات و دشواری‌های بیشتری مواجه است، معاونت پرورشی نتوانسته است پاسخگوی مقابله با این تهدیدات باشد. لذا انتظار می رود وزیر محترم آموزش و پرورش، با توجه به آنکه در شرایط کنونی، دانش آموزان بیش از همیشه در معرض مفاسد اخلاقی، اعتیاد، عرفان‌های کاذب و دیگر آسیب‌ها می باشند، نسبت به حضور و نقش‌آفرینی معاونت پرورشی، تصمیمات کارگشا اتخاذ نماید تا مدرسه بتواند با همکاری سایر دستگاه‌ها و نهادها در ارتباط با ایفای مسئولیت خویش و مصونیت بخشی نسل آینده در برابر آسیب‌های اجتماعی، انجام وظیفه نماید.