روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
اعتماد به نفس در برابر اعتماد عمومی!
حسین شمسیان در کیهان نوشت:
1- «شما مقاله خود را خواندید و من استفاده کردم اجازه دهید الان من جواب بدهم. چهار سال منتظر این سؤال بودم. حافظه من کم نیست به خوبی میدانم که در روز اول چه چیزی گفتهام کسی که بگوید در صد روز مشکلات را حل میکنم «قطعاً نباید عقل داشته باشد» باز از شما ممنونم که به این دروغ بزرگ اشاره کردید تا بتوانم در مورد آن توضیح دهم. من اعلام کردم در پایان صد روز دولت خود اعلام میکنم که چه کردهام. آدمی که عقل نداشته باشد میگوید در صد روز مشکلات را حل میکند. مشکلات باید قدم به قدم حل شود. از شما هم ممنونم که به آن دروغ بزرگ اشاره کردید. ما از روز اول برنامهریزی کردهایم و رشد اقتصادی و نرخ تورم کنونی نتیجه همان برنامهریزیهای ما است.» اینها پاسخهای پرطعنه رئیسجمهور محترم در 21 فروردین ماه سال جاری است. اندکی قبل از انتخابات و در روزهایی که مردم قصد داشتند بر اساس کارنامه تصمیمگیری کنند! آن روز رئیسجمهور وعده صد روزه را از اساس انکار کرد و آن را نشانه کمعقلی دانست! رسانههای حامی هم حمایت کردند و وعدهها فراموش شد.
2- تنها 15 روز وقت لازم بود تا رئیسجمهور محترم، یک بار دیگر سخنان قبلی خود درباره وعده صد روزه را از یاد ببرد و باز هم در برنامهای تلویزیونی به مردم وعده صد روزه بدهد و بگوید: «… در عین حال درباره رونق اقتصادی هم در این برنامه آمده است ضمن اینکه من یک برنامه صد روزه هم خواهم داشت که اعلام میکنم….اقدامات جدیدی هم هست که در برنامه صد روزه انجام خواهد شد»!
3- 14 فروردین ماه سال جاری، باز رئیسجمهور محترم بود که در باب توفیقات عجیب و غریب برجام گفت: «هدف ما در برجام این بود که سایه تهدید را از سر کشور برداریم و همچنین زنجیر تحریمهای ظالمانه و تحمیلی را پاره کنیم که همه اینها تحقق یافت»! اما شش ماه بعد، جِیک سالیوان، مشاور معاون رئیس جمهور پیشین آمریکا از رازی بزرگ پرده برداشت که با سخنان رئیسجمهور محترم در تضادی آشکار بود. رازی که البته پیشتر برای مردم آشکار شده بود اما دولت نمیخواست بپذیرد! او در پنل «مقابله با تهدیدات تمام قد ایران» در کمیته امور خارجی مجلس نمایندگان آمریکا گفته بود: «دیپلماسی وابسته به فشار، موفق شد بدون شلیک حتی یک گلوله به همه هدفهایش دست پیدا کند»! این سخن و حقیقت تلخ، بالاخره بعد از مدتها انکار و طفره رفتن، از سوی رئیسجمهور محترم هم در برنامه گزارش صدروزه نخست دولت، به نوعی مورد تایید قرار گرفت، هرچند که حرفهای بیسند قبلی هم گفته شد «در مذاکرات از «لحاظ اخلاقی پیروز شدیم» و ثابت کردیم دروغ نمیگفتیم و دشمنان ما دروغ میگفتند، ما دنبال سلاح هستهای نبودیم» کاپ اخلاق در برابر تمکین به خواست ظالمانه دشمن و از دست دادن انرژی هستهای!
4- و بالاخره رئیسجمهور روز 7 آبان سال 96 در مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه آمریکاییها اعلام میکنند که ما اهل مذاکره و تعهد و پیمان نبوده و اصول اخلاقی و بینالمللی را نمیشناسیم، گفت: «این معنایش این است که اگر کشوری در این مسیر قرار گرفت دیگر هیچ کشوری نمیتواند به آن اعتماد کند و این در حالی است که امروز آمریکاییها به بعضی از کشورهای شرق آسیا پیغام مذاکره میدهند که با ما مذاکره کن؛ «مگر دیوانه شدند که با شما مذاکره کنند»!؟ شما مذاکره دیروز را علنی زیر پا میگذارید و به مذاکره امضاشدهای که به تأیید شورای امنیت سازمان ملل رسیده بیاعتنا هستید… آمریکا باید با این شیوهای که در پیش گرفته، آینده مذاکره و تعهدات خودش را نسبت به کشورهای دیگر برای همیشه کنار بگذارد.» البته رئیسجمهور محترم هنگام ادای این کلمات، نخواست به یاد بیاورد که پیشتر بارها درباره «خوشبینی به مذاکرات» و تخطئه کسانی که مذاکره با آمریکا را رد میکردند سخن گفته بود و آنها را به جهنم حواله داده بود!
5- نمونههای چهارگانه فوق(که قابل توسعه تا چندین و چند مصداق عینی و مستند دیگر است) تنها بخشی از کامیابیها یا ناکامیهای دولتهای یازدهم و دوازدهم است. نمونههایی محدود از تطابق یا عدم تطابق قول و فعل دولتمردان و اینکه دولتمردان، خیلی دیر به حرف منتقدان و دلسوزان میرسند!
6- حالا و با همین سیاق، سخنان دو شب قبل رئیسجمهور محترم را مرور کنید. وضعیت خوب اشتغال، اشتغال دانشجویان پیش از اخذ مدرک کارشناسی(آنهم با وجود یکونیم میلیون فارغالتحصیل بیکار!) رونق اقتصادی (علیرغم رکود عمیق در صنایع و کارگاهها!) رشد اقتصادی و دهها گزارش و عدد و رقم دیگر که طبق معمول این قبیل جلسات به مردم ارائه شد. به نظر شما، چند وقت، چند روز و یا چند ماه دیگر ممکن است در سخنان رئیسجمهور، نقیض گزارش پریشب را پیدا کنیم!؟ البته در اینجا،تنها سخن از «بیان» عبارت نقیض است وگرنه زندگی مردم، کاملا برخلاف گزارشهای زیبا و تزئینشده مراکز آماری و سخنرانیها و جلسات است! مثلا در حالی که ماجرای بیمه سلامت و حذف مردم محروم از یگانه نقطه مثبت دولت یازدهم، در روز روشن اتفاق افتاده و مردم و بهخصوص برخی بیماران خاص، با رشد عجیب و غریب قیمت داروها (به خاطر از دست دادن بیمه) مواجه شدهاند و داروی 60 هزار تومانی را به بیش از 660 هزار تومان تهیه میکنند، رئیسجمهور با آب و تاب از مزایای بیمه درمانی و توفیقات آن میگوید و آن را دستاورد دولت خود معرفی میکند! آیا احتمال دارد رئیسجمهور از این مشکلات بیخبر باشد!؟ و اگر چنین است، باید احتمال بدهیم در دیدارهای آتی، حرف اخیرش را به نحوی رد کند و از واقعیت اوضاع بیمهای با مردم سخن بگوید!؟
7- اینگونه به نظر میرسد که رئیسجمهور محترم اهمیت «افکار عمومی» و «اعتماد عمومی» بهترین و مهمترین جمله دوران سیاسی خود را نادیده گرفته است! همان جمله معروف که میگفت: «ملاک تورم جیب مردم است» اما فراموشی این جمله و آن وعدهها، فینفسه آنقدر مهم نیست که اقدام بعدی مهم است. اکنون شاهد آنیم که اوضاع بسامان نشان داده میشود و بسیاری از مشکلات مردم از اساس انکار میشود! این وضع وقتی خطرناکتر میشود که دولت همین رویه را برای مسائل آینده هم در پیش گیرد! همان اعتمادی که باعث شد دولت، همه چیز را با آمریکا ببندد و هیچ چیزی نصیب ملت نشود، حالا هم وجود دارد و در موضوع FATF یا پیمان پالرمو و دیگر پیمانها و پروتکلهای آمریکاساخته یا تسهیلکننده اهداف آمریکا شاهد آنیم!
چرا!؟ چون افکار عمومی اهمیتی ندارد! چون اینگونه تصور میشود که هرچه گفته میشود مقبول است و همین که کسی پادشاه را با انگشت نشان نمیدهد، یعنی لباسی زیبا بر اندام شاه است! وقتی موضوعی مثل معیشت مردم را که تمامی آحاد جامعه با آن دست بهگریبانند میشود اینگونه نادیده گرفت چرا نگران انعقاد فلان پیمان خارجی که مدتی بعد اثر خود را نشان خواهد داد باشند!؟ وقتی در حالیکه از تابستان پارسال تا کنون، ارزش پول ملی قریب 800 تومان کاسته شده، میشود با اعتماد به نفس، از شکوفایی اقتصادی و رشد دو رقمی اقتصاد(!) و پیشی گرفتن صادرات بر واردات سخن گفت، چرانباید نگران برخی از موارد مشابه دیگر باشیم؟!
اعتماد به نفس خوب است، خیلی خوب! اما بیش و پیش از اعتماد به نفس، اعتمادسازی نزد افکار عمومی مهم است.
ریشه ناهماهنگی در هزار و پانصد و شصتمین روز
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
افزایش قیمت نان درست در روزی که قرار بود محقق شود، متوقف شد. افزایش وام مسکن با وجود اعلام نهایی شدن تصمیم از سوی مشاور وزیر راه و شهرسازی، به دلیل مشخص نبودن منبع تامین افزایش مبلغ وام، متوقف شد. اجرایی شدن وعده احیای طرح کارت اعتباری نیز که جزو تکالیف ستاد اقتصاد مقاومتی برای وزارت صنعت و بانک مرکزی است، به گفته یک مقام بخش خصوصی مربوط با این موضوع، به دلیل اختلاف دو دستگاه مسئول متوقف شد.
مواردی که در بالا ذکر شد، سه تصمیم اقتصادی پیش روی دولت در ماه های اخیر بوده که هر کدام بنا به دلایلی در عرصه اجرا متوقف شده است. می توان مواردی دیگر را هم فهرست کرد. در سال های گذشته نیز مواردی مشابه وجود داشت ، مواردی از تصمیمات دولت برای اجرای یک طرح مشخص و در نهایت بایگانی شدن طرح مورد نظر یا اجرای آن با تاخیری طولانی و شدت و ضعفی متفاوت از آن چه که وعده داده شده بود.
اجازه دهید نخست به گفت و گوی تلویزیونی سه شنبه شب رئیس جمهور محترم نگاهی بیندازیم سپس از آن گفت و گو به این چالش موجود در دولت پل بزنیم. گفت و گویی که در آن رئیس جمهور به مناسبت 100 روزه شدن دولت دوازدهم، گزارش کاری از فعالیت این دولت ارائه داد. این گزارش کار، در بخش اقتصادی شامل موارد زیر بود:
گزارش برخی آمار و ارقام اقتصادی کلان، از جمله نرخ رشد اقتصادی، نرخ بیکاری، میزان اشتغال ایجاد شده و نرخ تورم
اشاره به برخی وعده ها از جمله درباره نظام بانکی و صندوق های بازنشستگی
فهرست برخی اقدامات درباره طرح های اشتغال زایی، رفع فقر و مشکلات سپرده گذاران
پاسخ به برخی ابهامات در زمینه افزایش نرخ ارز، حذف یارانه ثروتمندان و توقف اجرای مصوبه افزایش قیمت نان
ناگفته های 100 روزه چیست؟
اگر از آن چه که رئیس جمهور در گفت و گوی زنده تلویزیونی گفت، بگذریم، باید از ناگفته ها سخن گفت. مروری بر گزارش بیش از 200 صفحه ای دولت از عملکرد 100 روزه نیز نشان می دهد که خطوط نانوشته زیادی در لابه لای این گزارش وجود دارد. به عنوان مثال رئیس جمهور از اجرای همه طرح های اشتغال زایی دولت سخن گفت. گزارش مکتوب نیز به همین نکته اشاره دارد، اما پرسش این است که مبنای این گزارش ها درباره اجرای طرح های اشتغال زایی چیست؟ به نظر می رسد مبنا ابلاغ و طی شدن فرایند اداری کار است، با این حال مخاطبان چنین گزارش هایی، اجرا شدن طرح های اشتغال زایی را به معنای ایجاد اشتغال از طریق این طرح ها می دانند نه ابلاغ آن. از این منظر گزارش کار 100 روزه دولت از این نظر که ادامه فعالیت دولت یازدهم است و در بسیاری از بخش ها مدیران دولتی تغییر نکرده اند، باید معطوف به این باشد که فارغ از ابلاغ ها، عملکردها تا چه اندازه محقق شده است. این گزارش باید علاوه بر اقدامات و پیگیری ها معطوف به آسیب شناسی مشکلات و دلایل محقق نشدن برخی وعده ها نیز باشد.
فرایند بیمار تصمیم گیری
شاید بتوان مشکل تعلل های متوالی دولت در تبدیل تصمیمات و ابلاغ ها به اقدامات عملی را در این نکته دانست که دولت فعلی به شیوه ای کاملا بوروکراتیک به مواجهه با موضوعات می پردازد. شیوه ای که فرایند اجرا به ویژه در بخش های اقتصادی را در حد تصمیم گیری و ابلاغ محدود می کند. این در حالی است که نظام اقتصادی و اداری ایران به دلایلی با پیچیدگی های زیادی مواجه است که اجازه نمی دهد تصمیمات و ابلاغ ها لزوما به نتیجه مدنظر منتهی شود. این پیچیدگی خود را در تعدد نهادها و سازمان های تصمیم گیر، غیرشفاف بودن شرح وظایف این سازمان ها و نهادها و تداخل آن ها نشان می دهد. چنان که همچنان تنظیم بازار کالاهای اساسی با تداخل وظایف وزارتخانه های صنعت و تجارت و کشاورزی مواجه است و نتیجه آن مجوز وزیر صنعت برای واردات برنج و چند روز پس از آن ممنوعیت واردات توسط وزیر کشاورزی است. با این حال و با فرض این که شرح وظایف مشخص و تداخل بین دستگاه ها وجود نداشته باشد، باید دید به عنوان مثال در موضوعی مثل قیمت نان که تعیین آن فارغ از الزامات اقتصادی با حساسیت های اجتماعی جدی نیز مواجه است، آیا لزوما تصمیم گرانی نان تصمیم بهینه است. آیا در فرایند این تصمیم گیری و نهایی شدن آن رئیس جمهور به عنوان نفر اول قوه اجرایی کشور اطلاعی داشته است؟ اظهارات ایشان در گفت و گوی زنده تلویزیونی نشان می دهد که ایشان یا در جریان نبوده اند یا به هر دلیلی تا صبح روزی که قرار بود نان گران شود، دخالت نکرده اند. این مسئله نشان می دهد که سطح تصمیم گیری و توجه به حساسیت های فرا اقتصادی آن با اشکالات جدی مواجه بوده است و در دولت مشخص نبوده که تصمیمی این گونه حساس برای بخش قابل توجهی از جامعه باید در چه سطحی از مسئولان اجرایی نهایی شود.
مثال دیگر موضوع افزایش وام مسکن است. مسئله رکود چند ساله بخش مسکن به قدری برای شرایط فعلی اقتصاد کشور و به حرکت درآوردن دیگر بخش های اقتصاد مهم است که شخص رئیس جمهور از برگزاری چند جلسه برای رونق بخش مسکن در بافت های فرسوده خبر داد. با این حال با توجه به این که تسهیل شرایط وام مسکن صندوق یکم تاثیر ویژه ای در رونق بخش مسکن دارد، مشخص نیست که چرا فرایند تصمیم گیری در این موضوع با وجود وعده های قبلی به بن بست خورد و آیا در جلسات رئیس جمهور برای مسکن بافت فرسوده، بحثی برای از بن بست خارج کردن این وام مطرح بوده است یا نه؟
در هر صورت فرصت 100 روزه نیز پس از فرصت چهار ساله قبلی گذشت و دولت پس از گذشت 1560 روز با وجود برخی توفیق ها، همچنان با چالش جدی در عرصه اجرا مواجه است. تصمیمات عموما روی کاغذ تمام می شود و بازخورد و رصد مناسبی صورت نمی گیرد و مسئولان ارشد دولت نیز به همین ابلاغ ها و گزارش های داخلی دلخوش اند و مسئولان بخش های دیگر دولت، تصمیماتی می گیرند که چفت و بست آن نامشخص است و در عرصه اجرا به مشکل و اختلاف می خورد. به نظر می رسد که دولت باید بازنگری جدی در فرایند اجرا را مدنظر قرار دهد.
جابهجایی در عرصه جنگ نیابتی وامیدواری دشمن به داخل
عباس حاجینجاری در روزنامه جوان نوشت:
پس از شکست محور امریکایی – صهیونیستی- سعودی، در جنگ نظامی با جبهه مقاومت که به پایان سیطره نظامی داعش در منطقه غرب آسیا انجامید، منطقه وارد فاز جدیدی از تقابل، اینبار با تکیه بر جنگ روانی با هدف تخلیه ظرفیتهای بالقوه جبهه مقاومت در برابر جبهه استکبار گردیده است. در این دور جدید که امریکاییها و صهیونیستها به دلیل شکست در عرصه قبلی ترجیح دادهاند تا با تأمل بیشتر صحنه را از قفا مدیریت کنند، میدانداری را به بازیگر تاره کار منطقه، جوانک جویای نام سعودیها یعنی محمد سلمان سپردهاند تا در عین اینکه اهداف خود را در منطقه پیش میبرند، ، هزینه مستقیم کمتری را در صورت تکرار شکستها متحمل شوند. مجموعه حملاتی را که این روزها محمد سلمان علیه ایران وحزبالله روا داشته باید در این راستا مورد توجه قرار داد. این گزاره البته مستندات غیرقابل انکاری هم دارد که به شناخت مسئله بهتر کمک میکند.
سایت رادیو فردا در خبری در این زمینه از سفرهای مستمر جرد کوشنر، داماد ۳۶ساله رئیسجمهوری امریکا و مشاور ارشد او به ریاض گزارشی را منتشر کرده و آورده است که به او که یک یهودی صهیونیست است، مأموریت یافتن گشایشی در دیوار مشکلات خاورمیانه، بهویژه در امور مربوط به اسرائیل و فلسطینیها، محول شده است. براساس این گزارش او در هفتههای اخیر سه بار با محمد بن سلمان در عربستان دیدار داشتهاست. یک ستوننویس روزنامه بریتانیایی گاردین روز ۱۹ نوامبر در این زمینه مینویسد، «درست بعد از دیدار کوشنر و بن سلمان سه چیز اتفاق افتاد: سلمان دست به پاکسازی رقبای متمول سلطنتی خود زد؛ او کودتای خاموشی در لبنان به راه انداخت؛ و نیروهای مسلح عربستان بنادر و فرودگاههای یمن را بستند. »در همین حال، در روزهای اخیر، برخی مقامهای امریکایی به روزنامه نیویورک تایمز گفتهاند که در جریان گفتوگوهای کوشنر و سلمان قرار نگرفتهاند. ستوننویس گاردین هم مینویسد که وزارت دفاع امریکا و دیپلماتهای امریکایی نسبت به «ارتباط قوی» سلمان و کوشنر «نگرانی زیادی دارند. »از سوی دیگر، یک منبع از کاخ سفید که نخواسته نامش فاش شود به نیویورک تایمز میگوید که جرد کوشنر جزئیات دیدار و گفتوگوهای خود با ولیعهد عربستان را به طور کامل در اختیار وزارت خارجه و شورای امنیت ملی امریکا قرار داده است.
مستنداتی از این دست ابعاد پنهان سناریوی جدید منطقهای امریکا را روشن تر میکند. بر اساس واقعیات صحنه جبهه مقاومت طی سالهای اخیر با به حاشیه راندن امریکاییها آنها را در منطقه زمینگیر کرده و در چنین شرایطی، راهبرد جدید منطقهای امریکا بر تغییر این وضعیت متمرکز شده است. اولویت راهبردی امریکا در حال حاضر تأثیرگذاری بر قدرت منطقهای ایران است. اگر چه بر اساس تحلیل محتوای اظهارات مقامات امریکایی، کاخ سفید فاقد راهبرد اثرگذار منطقهای برای مقابله با ایران است. اما به نظر میرسد این بار با تکیه بر مؤلفههای عملیات روانی که کابوس تهدید نظامی را نیز با خود دارد، در صدد است تا جهتگیری هماهنگ و منسجمی را علیه ایران سازماندهی نماید.
در این راستا، برخی جنبههای تاکتیکهای منطقهای جدید امریکا شامل تاکید بر ائتلاف سازیهای جدید منطقهای مانند: تقویت ائتلاف سعودی-صهیونیستی و یا سرمایهگذاری روی ظرفیتهای قومی و طایفهای به منظور فتنه گریهای منطقه ای، تشدید فشار به حزب الله لبنان و تصویب تحریمهای جدید علیه آن و ترغیب رژیم صهیونیستی به تهدید علیه حزبالله و امیدواری به تغییر نظام ایران با بهرهگیری از عنصر نفوذ وتغییر محاسبات گوشهای از آن است که در این میان تکیه قابل توجه بر پتانسیلهای عربستان و تاکید بر حفظ این کشور در راهبردهای منطقهای به محور اصلی این راهبرد تبدیل شده است.
اما از آنجایی که میزان موفقیت امریکا در اکثر طرحهای منطقهای خود مشروط است و در برخی پروندهها در وضعیت نا امیدانهای قرار دارد و به همین دلیل، امریکا شرایط مناسبی برای شکل دادن به صحنههای نظامی مستقیم ندارد. در عین حال سعی کرده است که ظرفیتهای جدیدی برای فشار بیشتر و کوتاه کردن دست ایران از آینده منطقه ایجاد نماید و در این خصوص، سیاستهای تشدید کنندهای در دستور کار قرار داده است. بر این اساس اتکای حداکثری امریکا به عربستان به عنوان شریک منطقهای وتلاش برای اختلال در تعاملات منطقهای ایران از مسیر رژیم سعودی، موجب تأکید بر حفظ عربستان به هر قیمت شده است. بنابراین همسو کردن تغییرات جدید در عربستان با راهبردهای منطقهای امریکا علیه ایران در دستور کار قرار دارد. و این در حالی است که عربستان به عنوان محور این سناریوی جدید امریکا خود به دلیل ناکارآمدی نظامی در باتلاق یمن در حال غرق شدن است.
در همین زمینه رابرت فیسک خبرنگار و تحلیلگر شناختهشده نشریه «ایندیپندنت» انگلستان در یادداشتی در این نشریه با بیان اینکه دیگر امریکا نیست که وضعیت را در خاورمیانه مشخص میکند، نوشته است که نفوذ عربستان هم روز به روز در حال کاهش است و این کشور میداند که نمیتواند با ایران مقابله کند. او تأکید میکند: حالا روز به روز نفوذ «محمد بن سلمان» کم و کمتر میشود؛ همان شاهزاده خلیج فارس که برای نابودی یمن، بشار اسد، قطر، (شبکه خبری) الجزیره و حتی لبنان بیچاره تلاش خود را کرد و این تلاش بیشتر شبیه کارهای بچه بدخلقی است که برای ترساندن همسایگان خود، اسباببازیهایش را به سمت خانه آنها پرتاب میکند.
اما سؤال اساسی این است که بر اساس چه منطق و برآوردی سردمداران رژیم سعودی به عنوان کارگزاران جدید صهیونیسم بینالملل، ایران را تهدید نظامی میکنند و برای قدرت اصلی منطقه خط ونشان میکشد؟ به نظر میآید که پاسخ این سؤال را باید در داخل جستوجو کرد. چرا که جبهه مقابل هم بر ضعف وناتوانی خود واقف است و هم قدرت وتوان ایران را در عرصه میدانی تجربه کرده است، بنا براین به مسئله سازیهای داخل و به ویژه نقش رسانهها با عمله گری واسطهها امید بسته وثقل جنگ روانی خود را نیز برآن متمرکز کرده است. از این رو تفاوتی میان سرمقالههای روزنامههای آرمان و جامعه فردا مبنی بر ضرورت تعطیلی ویامذاکره برای توقف برنامه موشکی با عملکرد وحاشیهسازیهای تیم رئیس دولت دهم نیست، چرا که یکی نماد اقتدار ملی را هدف گرفته است و دیگری وحدت وانسجام ملی را، در شرایطی که کشور بیش از هر زمان دیگری به هردو نیاز دارد.
او قهرمان ما است قدرش را بدانیم!
امیر استکی در وطن امروز نوشت:
اگر هماکنون به میان مردم عادی برویم و درباره اسرائیل و رژیم صهیونیستی حاکم بر آن پرسش کنیم، بیتردید با واکنشهایی از سر نفرت و بغض نسبت به این مساله روبهرو خواهیم شد. عامه مردم ایران و نه یک قشر خاص و بسیار محدود، نسبت به اسرائیل و ماهیت جعلی و خوی جنایتکار و کودککشش، ایستارهای بشدت منفی دارند و این در پسزمینه ذهن تمام ایرانیان وجود دارد که باید به هر نحوی با این جرثومه جنایت به مخالفت برخاست. چه اینکه ایرانیان مسلمان بر اساس آیین مسلمانی و سنت ظلمستیز تشیع نمیتوانند به اسلام معتقد باشند ولی نسبت به جنایات صهیونیستها و سوءقصدشان به عزت و اعتبار اسلام، بیقید و لاابالی باشند. هر چند شاید نظرات مختلفی در زمینه گزینش روشها و رویکردها داشته باشند ولی ملتی که با انقلاب اسلامی 57 سالهاست بهرغم همه فشارهای جریان غالب جهانی، زیر بار پذیرش ترتیبات خفتباری که برای کشورهای مسلمان ترسیم میشود نرفته است، هیچگاه این پرچم عزت و اعتبار و ایستادگی را با کرنش برابر خواست نامشروع قدرتهای جهانی در رسمیت بخشیدن به یک دولت جعلی و جنایتکار و کودککش، به خاک ذلت آلوده نخواهد کرد. آن جماعت قلیل و کمشماری از ایرانیان داخل و خارج که مشکلی با به رسمیت شناختن و عادیسازی روابط حتی با اسرائیل ندارند، در قول و فعل معلومالحالند و دشمنی خود با اسلام، تشیع و انقلاب اسلامی ایران را به چشم بستن بر واقعیتها و دور انداختن انسانیت تسری دادهاند. برای اینها عقدهگشایی نسبت به اسلام آنچنان اولویت دارد که با هرچه نظام اسلامی و ملت مسلمان ایران مخالف باشند اینها موافقند و با هرچه موافق، اینان مخالف. لذا در میان اکثریت ملت مساله به رسمیت نشناختن اسرائیل یک مساله پذیرفته شده و درونی شده و بدون نیاز به توضیح است و این در فعل و قول و رفتار آنها در شرایط مختلف مشخص است. ملت انتقاداتشان به عملکردها و نارضایتی خود از مشکلات کشور را با هر چیزی مخلوط نمیکنند و از ضعف و نارسایی در عملکرد مدیران دولتی به رها کردن آرمانهای ظلمستیزانه خود نمیرسند. ملت ثابت کردهاند در این زمینهها عملکردی بهتر از دولتمردان و وابستگان و اطرافیانشان دارند. مثلا در آوردگاههای ورزشی، ورزشکاران ایرانی تا به حال زیر بار پذیرفتن مشروعیت رژیم غاصب صهیونیستی نرفتهاند و همواره از به رسمیت شناختن و مبارزه با ورزشکاران اسرائیلی خودداری کردهاند. این را هم به حساب وظیفه خود در دفاع از اسلام و پاسداشت انسانیت و دفاع از مظلوم گذاشتهاند. اگرچه در این میان همان جماعت اندک همواره از سختی چنین تصمیماتی برای یک ورزشکار حرفهای، به دنبال سوءاستفاده هستند و سعی کردهاند این حرکت پهلوانمنشانه ورزشکاران ایرانی را ناشی از فشار همراهان و اجبار و تهدید دستاندرکاران و مدیران مربوط جلوه دهند اما تا به حال ثابت شده است این ورزشکاران اگر از چیزی ناراحت به نظر میرسند آن چیز حرکت جوانمردانهشان در عدم رویارویی با ورزشکاران اسرائیلی نیست و ریشه بعضی از این نارضایتیها در جای دیگر است. چه آنکه در همین اتفاق اخیر، چند تن از کشتیگیران دیگر همچون کمیل قاسمی و حسن یزدانی دست به ستایش و جوانمردی علیرضا کریمی زدند و این منش پهلوانیاش را از مدال قهرمانی بالاتر دانستند.
اما به هر حال عرصه ورزش حرفهای عرصه محدودیت فرصتهاست و برای ورزشکاری که سالها تلاش کرده و ماهها تمرین سخت و طاقتفرسا را پشتسر گذاشته است تا در زمین مسابقه به اثبات خود و توانمندیهایش بپردازد و برای خود و کشورش افتخار کسب کند، سخت خواهد بود قید همه آنچه را گفتیم بزند. اگر چه سخت بودن نافی عمل به وظیفه دینی و انسانی نمیشود و تا به حال نیز نشده است، لکن پرسش اینجاست: آیا باید ما فقط از ورزشکاران خود انتظار اینگونه ازخودگذشتگیها برای اسلام و آرمانهای انقلابی کشور را داشته باشیم و برای خود هیچ وظیفهای در این زمینه در نظر نگیریم؟! صدالبته پاسخ منفی است. به نظر میآید باید حتی بیشتر از یک قهرمان ورزشی از این ورزشکاران تجلیل کرد و از خودگذشتگی و مردانگی آنان را به بهترین نحو پاسخ گفت اما در پارهای موارد پس از تمام شدن رقابتها این ورزشکاران به حاشیه رانده میشوند و از پاداش و دلجویی نیز خبری نیست! ورزشکارانی که وظیفه خود را انجام دادهاند در برابر بیحمیتی و سر باز زدن بعضی مسؤولان دولتی قرار میگیرند. برای مثال روایت علیرضا کریمی، کشتیگیر کشورمان از رفتاری که در این زمینه با او شد خود گویای سخنی است که بیان کردیم. کریمی در این زمینه چنین میگوید: «برای دومین مرتبه است که با قرعه اسرائیل در مسابقات جهانی مواجه میشوم. یکبار نیز در مسابقات جهانی جوانان در سال ۲۰۱۳ به قرعه اسرائیل خوردم و به حقم که مدال طلا بود نرسیدم. آن زمان قهرمان آسیا هم شده بودم و به من گفتند به اندازه پاداش قهرمان جهان که ۴۰ سکه بود به تو میدهیم اما وقتی پدرم پس از مسابقات جهانی 92 با نامه فدراسیون کشتی به وزارت ورزش رفت و خواستار عمل مسؤولان به قولشان شد به او گفته بودند: «به ما ربطی ندارد که پاداش کشتی نگرفتنش مقابل اسرائیل را بدهیم. بروید از هر کس که گفته با اسرائیل کشتی نگیرید پاداشتان را از او بگیرید». در نهایت هم به جای ۴۰ سکه فقط یک کارت هدیه یک میلیون تومانی دادند و تمام!» حالا پس از بار دومی که کریمی به چنین قرعهای برخورد کرده است و با حالتی که کم و کیف آن این روزها محل بحثهای زیادی در فضای مجازی شده است، آیا او حق ندارد ناراحت و دلگیر باشد؟! صدالبته حق با او است و اینجا اگر قرار است کسی شماتت شود مسؤولی است که صندلی مدیریت در جمهوری اسلامی با این مشی ایدئولوژیک را تسخیر کرده اما تا این حد هم به آرمانهای جمهوری اسلامی پایبند نیست! او که بهجای تقدیر چند برابری از یک ورزشکار پهلوان، از آنچه به او وعده داده شده هم سر باز میزند!
این را هم باید گفت که مدال برای یک ورزشکار نه فقط از نظر مادی، بلکه از نظر معنوی نیز بسیار پراهمیت است و جا دارد برای چنین ورزشکارانی سوا از محاسبات درباره اینکه در چه مرحلهای به رقیب اسرائیلی برخوردهاند، علاوه بر پاداش مادی همپای قهرمانان، یک «نشان افتخار ملی» نیز در نظر گرفت و به آنان اهدا کرد. از خود گذشتگی آنان بسیار بیشتر از عملکرد مدیران دولتی برای ایران مایه مباهات و سربلندی است و جا دارد در زمانهای که چپ و راست مدال افتخار به گردن مدیران دولتی آویخته میشود و بر سینه آنان نشان لیاقت برای «تقریبا هیچ» نصب میشود، از چنین قهرمانانی نیز با بالاترین درجه این نشانها تجلیل به عمل آورد.
مواجه نشدن و به رسمیت نشناختن رقبای اسرائیلی صدالبته باید به گونهای باشد که پیامی که از این کار باید به گوش جهانیان برسد به محاق نرود؛ با سری برافراشته و با ذکر دلیل این عدم به رسمیت شناختن، نه مشابه بعضی موارد برای فرار از محرومیتهای احتمالی با تشویق به باختن یا مصدومنمایی و… .
این رفتارها ناشی از تزلزل نه ورزشکاران، بلکه مدیران و همراهان تیمهای ورزشی است و شاید از سر دانستن اینکه در وطن قرار نیست این همه مجاهدت و از خودگذشتگی پاس نهاده شود. به هر حال آنچه این مساله را تلخ میکند بیمسؤولیتی و بیمروتی پارهای مدیران داخلی است. چیزی که راه آن ایجاد یک آییننامه و شرایط مدون برای برخورد با این وضعیتهاست تا همه در این زمینه تکلیف خود را بهتر بدانند.
کلام آخر اینکه باید تقدیر کرد از آنانی که در این دو روز جور بیتوجهی مسؤولان و مدیران را کشیدهاند و دارند هدیههای مردمی برای علیرضا کریمی جمع میکنند که دلجوی قهرمان سرفراز ما باشند.
به تبلیغ و ترویج برجام خاتمه دهید!
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
رئیس جمهور در گزارش 100 روزه به مردم در پاسخ به این سوال که موضع مشخص ما امروز در مقابل برجام چیست، برخی معتقدند بین اروپایی ها و آمریکاییها نوعی تقسیم کار صورت گرفته است، گفت:
1- در برجام موفقیت هایی به دست آوردیم که غیر قابل تحریف است.
2- در مذاکرات به لحاظ اخلاقی پیروز شدیم.
3- توانستیم قطعنامه سازمان ملل علیه خود را لغو کنیم.
4- ثابت کردیم دشمنان دروغ می گویند، ما به دنبال سلاح هسته ای نبودیم.
5- با سرمایه گذاری خارجی در ایران و توافقات بانکی شاهد ورود فناوری هستیم
6- توانستیم نفت را به اندازه ای که تولید کرده ایم بفروشیم .
این پاسخ ها ناظر به سوال مطرح شده نیست. اصلا سوال ناظر به دستاوردهای برجام نیست. ضمن اینکه اینها را نمی توان دستاورد برجام تلقی کرد.
دو سال پیش که برجام را دولت پذیرفت، قرار بود همه تحریم های ظالمانه برداشته شود، اما اکنون نه تنها تحریم ها برداشته نشده است بلکه روز به روز بر آن افزوده می شود.
قرار بود داراییهای بلوکه شده ایران آزاد شود اما نه تنها این کار صورت نگرفته، بلکه برای اولین بار در تاریخ مناسبات مالی ایران با آمریکا بخشی از این داراییها به بهانههای واهی مصادره شده است.
قرار بود با امضای برجام سیاست ایران هراسی در جهان و منطقه پایان یابد، اما نه تنها این کار صورت نگرفت بلکه بر حجم آن افزوده شد.
قرار بود با توافق برجام گشایشی در مناسبات ایران با جهان به ویژه کشورهای منطقه حاصل شود، اما نه تنها این کار صورت نگرفت بلکه امروز برخی از کشورهای منطقه که قد و قواره آنها در اندازه رجزخوانی علیه ملت ایران نیست، هر روز بیانیه صادر می کنند و مدعی ارضی و سماوی در مملکت ما هستند.
قرار بود با امضای برجام، مشکلات اقتصادی کشور حل شود اما کشور هر روز بیشتر در دره رکود، بیکاری و همچنین تعطیلی بیشتر کارگاه های تولیدی سقوط می کند.
قرار بود تحریم های بانکی حداقل برداشته شود، اما امروز صدای همه تجار و بازرگانان و حتی دولتی ها که دستی در تجارت دارند، درآمده است که نه تنها هیچ اتفاق جدیدی نیفتاده بلکه حلقه محاصره دشمن نسبت به قبل از برجام بیشتر و تنگ تر شده است و مبادلات پولی به صورت روال سابق، حتی بدتر انجام میشود.
با امضای برجام گفته شد پرونده «پی ام دی» بسته شده و دیگر هیچ نهاد بین المللی ادعایی در این مورد ندارد، اما الان هم آژانس و هم آمریکاییها و اروپاییها دوباره مدعی بازدید از مراکز نظامی هستند و با پررویی تمام آن را پیگیری می کنند. انگار نه انگار قبلا قبول کرده بودند که این شبهه اساس ندارد و پرونده آن بسته شده است!
آمریکا و اروپا هنوز به هیچ یک از تعهدات خود در برجام عمل نکرده اند اما موضوع مذاکره را به حوزه دفاعی و موشکی و گفتگوهای منطقه ای کشانده اند. آنها با پررویی می گویند ایران باید جلوی محبوبیت و جاذبه های انقلابی خود در بین ملتهای جهان به ویژه منطقه را بگیرد!
امروز تردیدی نیست که از برجام چیزی جز اجرای دقیق تعهدات ایران باقی نمانده است و طرف مقابل هر روز بر حجم تهدیدها و تحریم ها می افزاید.
آمریکاییها امروز در تدارک تنگتر کردن حلقه محاصره هستند. آنها به دنبال چراغ سبز در داخل می باشند تا تیر خلاص را بزنند. البته این یک خواب و رؤیای دست نیافتنی است. رئیس جمهور باید در پاسخ به این سوال با هوشمندی از مقابله پیشدستانه سخن می گفت تا طرف خارجی حساب کار خود را بکند. رئیس جمهور باید از مسائل امروز برجام و موضع مشخص امروز ایران سخن می گفت نه اینکه حرفهای گذشته را تکرار می کرد.
امروز بر صغیر و کبیر محرز است که برجام مشکلات کشور را حل نکرده و خود مشکلی برای کشور و عاملی خطرناک برای توطئههای دشمن شده است.
اگر بر اساس بند 3 قانون «اقدام متناسب و متقابل جمهوری اسلامی ایران در اجرای برجام» عمل می شد و در اولین روز در برابر عهدشکنی آمریکا می ایستادیم، شاهد وضعیت اسفبار کنونی نبودیم.
شنیده شده اخیرا وزیر خارجه فرانسه طی نامه ای به طرف ایرانی، مطالبات جدیدی را در مورد اجرای برجام مطرح کرده و آمدن ماکرون به تهران را منوط به آن کرده است. طرح این مطالبات نشانه مقاصد شوم آنهاست. اگر پلیس خوب این است که آنها می گویند، صد رحمت به پلیس بد!
امروز این سوال کلیدی مطرح است؛ چرا با وجودی که ظریف تا کنون 10 نامه در مورد نقض برجام به کمیسیون مشترک نوشته، اما هیچ گاه آمریکا به عنوان ناقض برجام شناخته نشده است؟ اروپا کاملا با آمریکا در برجام هماهنگ است و هر چه غیر از این گفته می شود یک دروغ کثیف است.
امروز از برجام یک کاغذ پاره بیش نمانده است. هیئت نظارت بر برجام باید به وظایف کلیدی و قانونی خود در برابر نقض فاحش برجام بایستد و عمل کند. اولین گام، تعطیل تبلیغ و ترویج برجام به عنوان یک دستاورد دیپلماتیک است.
امروز سالروز شهادت دانشمند هسته ای، شهید مجید شهریاری است . هم او که برای پیشرفت فناوریهای نوین هسته ای و نیز استقلال علمی کشور از جان مایه گذاشته است. به احترام خون این شهید عزیز، دولت شجاعانه قانون «اقدام متناسب و متقابل جمهوری اسلامی ایران در اجرای برجام» را در خصوص نقض عهد و بدعهدی آمریکا عملی کند و پلمب سایتهای هسته ای را بشکند و اجازه دهد دانشمندان هستهای کار علمی خود را ادامه دهند و رئیس جمهور از استقلال سیاسی و علمی کشور طبق سوگندی که یاد کرده، صیانت کند.
باید پاسخ خصومت ورزی سیری ناپذیر آمریکا را داد و کار را از یک جا شروع کرد. اگر این پاسخ را همین امروز ندهیم، فردا خیلی دیر است.
«وحدت ملی»، در گرو فهم مشترک از چالشها
غلامرضا ظریفیان در ایران نوشت:
کشورما به دلیل سابقه طولانی، تحولات و فراز و نشیبهای بسیاری به خود دیده است. برای نمونه از مشروطه به این طرف، جامعه به کرات با بحرانها و بزنگاههای متفاوت و متعددی روبهرو بوده و زمانی توانسته از این بحرانها عبور کند که به یک وجدان و همبستگی ملی و خودآگاهی عمومی، هم در فهم بحران هم راه حل عبور از آن رسیده باشد. نمونه روشن آن هم نهضت ملی، انقلاب اسلامی، دفاع مقدس یا دوران سازندگی است که توفیق در آنها مرهون همبستگی اجتماعی بود. در مقابل، زمانی که دچار تشتت در مسائل اساسی شدیم، همان تشتت بحرانزا شده و مشکلات جدی و جدیدی خلق کرده است.
امروز جامعه در مسیر توسعه قرار گرفته و گامهای خوبی در عرصه داخلی و مناسبات خارجی برداشته؛ اما در عین حال با گسلهای جدی ای روبهرو است که اگر نسبت به شناخت و ترمیم آن، خودآگاهی ملی و همبستگی ایجاد نشود، با توجه به تکثر دیدگاههای داخل کشور و حساسیتهای حاکم در روابط بینالملل، در آینده دچار مشکلات جدیتری خواهد شد. یکی از این گسلها در حوزه معنویت و دین است. ایرانیان در طول تاریخ همواره به دین و معنویت اتکا داشته و زیست زمینی شان را به این مفاهیم آسمانی گره زده است.
نمود این ویژگی، التزام و تعهد ایرانیان به گفتار نیک، پندار نیک و رفتار نیک پیش از اسلام بود. بعد از اسلام در حوزه دین و معنویت، مفاهیم بنیادیتری مطرح شد. تحقیقات میدانی نشان میدهد امروز جامعه با مشکلات قابل تأملی در این مؤلفه روبهرو است.
جامعه ما در عین اعتقاد قلبی به دین و معنویات، نیازمند تقویت این مفاهیم در قالب کنشهای رفتاری و اجتماعی است که از آن جمله میتوان به احترام به حقوق متقابل یکدیگر یا همان حقوق شهروندی اشاره کرد. برخی پیمایشها بیانگر این است که ما در این عرصهها نیازمند بازبینی جدید هستیم. دومین مؤلفهای که جامعه ایرانی به آن تکیه کرده، عدالت است و این عدالت محدود به حوزه اقتصاد نیست؛ بلکه منظور از عدالت، توزیع برابر ثروت، قدرت و کرامت انسانی است. از طرف دیگر امروز جهان پیرامونی ما مملو از جریانهای تندرویی است که اتفاقاً مدعی دینداری هستند؛ طلبان، وهابیت و داعش، چالشهای بزرگی در خاورمیانه ایجاد کرده و آن سوتر در امریکا، رئیس جمهوری روی کار است که بر طبل درگیری و تفرقه میکوبد و به دنبال بازار جدید برای فروش اسلحه است و در این میان نوک پیکان را به سوی ایران نشانه گرفته است.
تجربه تاریخی ما نشان میدهد برای عبور از این بحرانها و چالشها، نیازمند فهم مشترک از موضوع و راه حل آن هستیم. در این میان نه تنها نخبگان سیاسی، بلکه نخبگان اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و … باید بسیج شوند.
زلزله اخیر کرمانشاه نشان داد اگر در مقابل بحرانها، همبستگی اجتماعی به میان بیاید هم مشکل به سمت حل و فصل شدن میرود و هم امید و نشاط ایجاد میشود. یکی از خلأهای امروز ما برای ایجاد این وفاق ملی، ناکارآمدی نظام آموزشی است. در کشورهای دیگر تلاش میشود حداقل 50 واژه از جمله منافع ملی یا عدالت اجتماعی، استانداردسازی شده و آحاد جامعه را از همان کودکی به این مفاهیم متعهد کنند.
متأسفانه آموزشهای ما عمدتاً نظری و انتزاعی است نه در حوزه کنش رفتاری و اجتماعی. امروز ما ناگزیر از تهیه فهرستی از منافع ملی هستیم که به جامعه بیاموزد در عین تکثر، به برخی مفاهیم ملی متعهد و وفادار باشند تا این مفاهیم مستمسک جریانهای سیاسی نشوند. برای نمونه امروز ما با پدیدهای به نام افشاگری روبه رو هستیم که بیش از هر چیز، نشان دهنده نوعی بیماری در جامعه ماست. چه اگر جامعه در عرصه مبارزه با فساد، اعتمادسازی میکرد، امروز ما شاهد این به اصطلاح مچ گیریهای سیاسی نبودیم که بیش از هرچیز بی اعتمادی را رواج میدهد. زلزله اخیر کرمانشاه و مساعدتهای مردمی نشان داد جامعه ما هم دین دارد، هم عاطفه؛ هم روحیه کمک رسانی و همیاری. در این میان تنها یک وفاق اجتماعی و همبستگی ملی نیاز است تا از منابع حداقلی، حداکثر بهرهوری را داشته باشد.
آشتی عواطف و عقلانیت
ناصر فکوهی در روزنامه شرق نوشت:
سیر اندیشههای کلاسیک و مدرن، در علوم سیاسی یا در تفکر مدرن شهری و اجتماعی، اغلب از گونهای امر بدیهی حرکت کردهاند که مانند هر «امر بدیهی» دیگر، جای آن است که مورد بازنگری، تأمل و ژرفنگری بیشتری قرار بگیرد تا بتوان موقعیتهای هرچه پیچیدهتر و اغلب پیشبینیناپذیر جهان کنونی و جامعه خویش را بهتر درک کرد و راهحلهایی کاراتر برایشان ارائه داد. یکی از این «حقایق مسلم» اما قابل تردید، تقابلی است که همواره میان «عاطفیبودن» و «عقلانیبودن» فرض میشود و ریشه آن اغلب در نگاه تحقیرآمیز و از سر ناآگاهی انسانها به طبیعت بوده است: اینکه بپنداریم چون ما دارای فرهنگ هستیم؛ بنابراین طبیعت، ازجمله بدن و احساسهایمان، «فاقد هرگونه شعوری» هستند و میتوانیم با آنها هر رفتاری داشته باشیم. موقعیت کنونی اقلیم در جهان، چشماندازهای سیاهی که اگر هیچ تغییری در رفتار خود ایجاد نکنیم، بهزودی شاهدشان خواهیم بود و حتی وضعیت بحرانهای طبیعی و بهداشت کالبدهایمان، شاهدی بر اشتباه عمیقی است که در این نگاه تحقیرآمیز وجود داشته و دارد. اما نکته در آن است که متأسفانه ما حتی زمانی هم که به خود و جامعه خود میرسیم، لزوما نگاهی ژرفتر نداشته و نداریم. ما گاه از سر کمحوصلگی و گاه از سر نوعی غرور کاذب و پیشداوری نسبت به دیگران، جامعه و مردم خود را بسیار عاطفی و بسیار غیرعقلانی میخوانیم؛ البته روشن است که هنگام روبهروشدن با وقایع و بحرانهای غیرقابل پیشبینی حیاتی (بیماریهای حاد، مرگ، ازدستدادن عزیزان، مصیبتهای طبیعی و…) بسیاری از انسانها در هر فرهنگ و جامعهای به ناچار و بیاختیار به سمت غرایز زیستی خود رانده شوند، مثل زمانی که با شروع یک آتشسوزی در یک فضای بسته، همه به سوی در خروجی میگریزند و ممکن است بسیاری در همین یورش غیرعقلانی، جان خود را از دست بدهند و نه از آتشی که شاید مهارشدنی باشد؛ اما آیا میتوان از اینگونه تجربیات زیسته، قانونی بیرون کشید که در سیر اندیشههای فلسفی و جامعهشناختی بارها اتفاق افتاده؛ یعنی در تقابل قراردادن ذهن هوشمند و عقلانی و منطقی در برابر بدن عاطفی، حسی و بیفکر و غریزی؟ پاسخ به این پرسش تا چند دهه و حتی شاید بتوان گفت تا چند سال پیش هنوز ممکن نبود یا اگر بود، با پذیرش فرض تقابل این دو، رأی به آن داده میشد که باید عواطف را کنترل و مهار کرد و عقلانیت را به حداکثر رساند؛ اما پاسخ امروز این نیست و ظرافت و پیچیدگی بسیار بیشتری دارد که شامل جامعه ما نیز میشود. ابتدا بگوییم که چرا پاسخ تغییر کرد و در اینجا باید چند اشاره نظری بکنیم: از مهمترین دلایل نظری در این زمینه میتوان از تحلیل قدرتمند میشل فوکو در نقد «هنجارمندی» برای ایجاد طرد اجتماعی و ژاک دریدا در نظریه «ساختارشکنی» نام برد که سبب شدند دیدگاهی انتقادی نسبت به ارزش «زبان» و «منطق» به طور عام بهمثابه تنها ابزارهای موجود برای شناخت و تصمیمگیری شکل بگیرد اما مطالعات عصبشناسی روانی و رفتارشناسی جانوری (استانیسلاس دوئه، فرانس دووال) سبب شدند که ما پی ببریم که ارزش احساسات، عواطف و حسهای انسانی و حیاتی را نباید در ایجاد و تداومیافتن عقل دستکم گرفت؛ چیزی که شاید در تمام ادبیات و بهویژه شعر ما از هزاران سال پیش به چشم میخورد. بنابراین لزوما نباید عاطفهداشتن، احساس نوعدوستی، بههیجانآمدن و خودانگیختگی در عمل را برای مثال در آنچه در حوادثی مثل زلزلههای دردناک در کشور خود میبینیم، مورد انتقاد قرار دهیم و آنها را در مقابل عقلانیت بدانیم.
معتقد باشیم که رفتار درست صرفا رفتاری حسابشده و منطقی و دقیقا برنامهریزیشده باشد. واقعیت آن است که بهویژه در بحرانهایی از این دست ما همواره با موقعیتهایی روبهرو میشویم که زمان لازم برای اندیشیدن وجود ندارد؛ درحالیکه تصمیمگیریها ضرورت و فوریت دارند.
اما از آنچه گفته شد، نباید نتیجه گرفت که برخوردهای احساسی و عاطفی و نوعدوستانه، باید بر عقلانیت و برنامهریزی پیشی گرفته و اولویت یابند. در اینجا دو ملاحظه وجود دارد؛ نخست آنکه گروه بزرگی از آنچه ما «حوادث» مینامیم، موقعیتهایی هستند کاملا پیشبینیپذیر، مثل زلزلههای شدید در هر نقطه از کشور ما و در هر لحظه از شبانهروز و ماه و سال. بنابراین آمادگی در برابر آنها و داشتن دستورالعملی دقیق برای مقابله با چنین حوادثی در هر نقطه، با توجه به موقعیتهای آن، باید در دستور کار مقامات مربوط باشد و سوءمدیریت در این موارد به نظر ما بیشتر نزدیک به بیمسئولیتی و خطایی تعمدی در توجه به وظایف اساسی و اولیه هر مدیری است. افزون بر این مانند هر موقعیت استثنائی دیگری، آنچه اهمیت دارد، نه نفی و نادیدهگرفتن و بهویژه تلاش برای جلوگیری از بروز احساسات دگردوستانه و انسانی مردم، بلکه مدیریت و هدایتکردن این احساسات به مدارهای درست و مفید برای آسیبدیدگان است.
وجود انجمنها و سازمانهای مدنی غیرانتفاعی و مردمی در این زمینه بسیار مهم است و در چنین مواقعی متوجه میشویم که ما درحالحاضر شاید یکصدم سازمانهای مورد نیاز برای کشوری به وسعت و پیچیدگی ایران را نداریم. در هرکدام از شهرهای بزرگ و کوچک ما نیاز به دستکم دهها سازمان غیرانتفاعی مردممحور برای مقابله با حوادث طبیعی نظیر زلزله، سیل، رانش زمین و… وجود دارد که دارای بودجه کافی بوده و همیشه فعال و آماده خدمترسانی باشند.
وظیفه دولت در هنگامی که مصیبتی بروز نکرده تجهیز و کمک به این سازمانها و در هنگامی که مصیبت بروز میکند کمک به آنها برای حضور در کنار نیروهای حرفهای دولت در کمکرسانیهاست.
افزون بر این وقتی در چنین حوادثی به وضوح مشاهده میکنیم که اعتماد عمومی به نهادهای دولتی پایین است؛ بهصورتیکه افراد همگی تلاش میکنند که به صورتی گاه حتی بدون نظم به کمک آسیبدیدگان بشتابند یا کمکهای مالی خود را به اشخاص شناختهشده و مورد اعتماد خود و نه سازمانهای دولتی بدهند، باز هم این را لزوما نباید به حساب نوعی عاطفهگرایی و احساساتیشدن بدون عقلانیت گذاشت؛ بلکه باید ریشههای این بیاعتمادی را یافت و با ازمیانبردن یا کاهش آن امکان داد که عواطف مردم بتوانند کانالهای درست کمکرسانی را یافته و به آنها یاری رسانند. در یک کلام، احساسات و عواطف اگر با اعتماد اجتماعی پیوند بخورند، بدونشک هیچ تضادی با عقلانیت نداشته و برعکس آن را کاملا تقویت میکنند و البته برعکس.
درس آموزی از رنجی که احمدی نژاد به ایران داد
محمد صادق جنان صفت در روزنامه ابتکار نوشت:
این روزها محمود احمدی نژاد رئیس دولت نهم و دهم و پهلوان سیاسی گروهی از ایرانیان حتی در سطح نخبگان هوش و حواس سیاست ورزان و ایرانیان را باردیگر به خود جلب کرده است و سایر رخدادها را به محاق برده است.
به طور مثال و شوربختانه باید اعتراف کرد در شرایطی که دولت دوازدهم در حال تصویب بودجه کل کشور در سال 1397 است و باید برپایه عادت جامعه های مدرن اخبار و گزارش های این رخداد درصدر اخبار داخلی باشد اما اخبار تولیدشده از سوی رئیس دولت دهم همه چشم ها را به خودخیره کرده است و هوش و حواس نخبگان و شهروندان عادی دنبال ردیابی پیامدهای سخنان احمدی نژاد است. در حالی که رئیس دولت دوازدهم انبوهی از اخبار خوش و خرم در باره وضعیت خوب اقتصاد و آینده روشن دادکه با رفتار و گفتار شهروندان سازگارنیست و باید ذهن جامعه به نقد این سخنان روحانی متمرکز می شد اما هیاهوی احمدی نژاد و غوغایی که او دررسانه های اجتماعی به راه انداخته است فضا را چنان تیره کرده است که در این باره کمتر می شنویم. به نظر می رسد در این روزهای احمدی نژادی شدن فضای خبری و رسانه ای دست کم باید به نقد اندیشه ای که این رئیس دولت داشت و آسیب های غیر قابل جبران به اقتصاد ملی زد پرداخت تا درس عبرت باشد. واقعیت این است که بخش قابل اعتنایی از دشواری های امروز کسب و کار ایرانیان در سطح خانوار و در سطح بنگاه و در سطح کلان از اندیشه های او و دوستان پیدا و پنهانش و هم اندیشانش سرچشمه می گیرد.
تاسف بارترین و آسیب زننده ترین خصلت احمدی نژاد و حلقه نخست یارانش تحقیر و تخفیف علم و دانش بشری در حوزه های گوناگون بود که می تواند درس عبرت برای همه مدیران اذداره کنندگان جامعه باشد. این رئیس دولت با بدترین روش درفتار و کردار به دانش اقتصاد بی احترامی کرد و در حالی که متخصصان ، اقتصاددانان و کارشناسان اقتصاد با نوشتن نامه های سرگشاده ، نوشتن یاداشت اقتصادی و سخنرانی به او یادآور می شدند پول پاشی به روشی که او درپیش گرفته است به رشد نقدینگی و رشد و تورم دامن می زند ودولت نباید با چنین روشی شهروندان را به رنج و زحمت بیندازد با جراتی باورنکردنی دانش اقتصاد را نادیده گرفت. احمدی نژاد با لجبازی وسرسختی ناشناسی که نشان داد هرگز نپذیرفت که دستوردادن به متغیرهای اقتصادی مثل نرخ بهره بانکی نمی توان به خوشبختی اقتصادی رسیدو با این روش ها بود که نرخ تورم را به 40 درصد رساند و دسترنج میلیونها کشاورز، کارگر،کامند و بازنشسته را بربادداد و دوستانش نیز ازاو حمایت کردند. محمود احمدی نژاد تنهابه دانش اقتصاد اهانت و دانش سیاست را نیز کنارنهاد و هیچ آموزه ای از این دانش را قبول نکرد و راه پیشرفت آمریکا در تشدید تحریم ها را بازنگه داشت و شهروندان بردبار ایرانی را به رنجی باورنکردنی انداخت که هنوز دراز این رنج بیرون نیامده اند. رنجی که احمدی نژاد با روش های ناشناس سیاسی و تصمیم گیریهای ضد علمی بر ایران تحمیل کرده است به این زودی پایان نمی پذیرد . پیشنهاد می شود برای اینکه باردیگر جامعه ایرانی درتنورداغ افرادی مثل احمدی نژاد نیفتد و نسوزد در یک رفتار عمومی از اول تا آخر داستان وی در محیطی کارشناسانه خوانده شود تا آسیب هایی که دیدیم بازشناسایی شود.