روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
گره «واجب مظلوم» به موی برخی خانم ها
کورش شجاعی در خراسان نوشت:
فساد و زشتی و پلیدی کم نیست، تبعیض و فقر و گناه کم نیست اما گویا برخی دانسته و برخی ندانسته روی این نوع کژی ها و بدی ها چشم می بندند و یا این پلشتی ها و منکرات را کم رنگ جلوه می دهند و برعکس برای درشت نمایی و بسیار بزرگ دیدن زشتی ها و منکراتی مانند نامأنوس بودن ظاهر و بدحجابی برخی آقایان و خانم ها غوغا می کنند. بله حتما باید برای حجاب و خوش حجابی و ترویج و تعمیم حیا و عفاف در جامعه هر چه می توان به حکم عقل و شرع و غیرت تلاش کرد و صد البته که یکی از ضروریات غیرقابل انکار دین و قرآن و شرافت انسان حفظ حیا و برخورداری از پوشش مناسب مردان و زنان متناسب با آموزه های قرآنی، وجدانی و فطرت انسانی است اما متاسفانه گویا نه تنها برای گسترش این خصیصه و فضیلت مهم وجدانی و دینی، کارهایی مبنایی، به هنگام، به سزا، علمی و اثرگذار انجام نشده بلکه گاه اقداماتی صورت گرفته که به ضد خود تبدیل شده و اوضاع چنین شده که می بینیم!! اسف بارتر این که تا صدایی برای احیای امر به «معروف ها» و نهی از «منکرها» یعنی یکی از اهداف اصلی قیام سیدالشهدا به میان می آید بسیاری از ذهن ها متوجه ظاهر برخی خانم ها می شود و این واجب بسیار مهم و اساسی که به عنوان ممیزه دین رسول خاتم در تورات و انجیل آمده به زلف بیرون آمده برخی خانم ها و ظاهر زننده بعضی گره می خورد!
در صورتی که دایره معروف ها ومنکرات آن قدر وسیع و گسترده است که می توان و باید در این باره آن چنان دقیق و بسیار گفت و شنید و نوشت و از همه مهم تر درست عمل کرد تا شاید روزی این «واجب مظلوم» از ظلمی که در حقش روا داشته می شود رهایی یابد! باید به جا و به موقع و مبنایی و اثرگذار آن قدر گفت و نوشت و حتی فریاد زد بر سر «عاملان» و «عوامل» و «آمران» ! انواع منکر، تا هم پلیدی و پلشتی همه منکرها و زشتی ها، روشن تر شود و هم ریشه عوامل و عاملان و مروجان منکرها زده شود.
باید گفت و نوشت که باور واقعی به توحید و نبوت و معاد و عدل و امامت و عمل به ضروریات این اصول، جان مایه همه معروف ها و کفر و شرک بالاترین منکرهاست پس باید به معروف های اعتقادی بیشتر همت گماشت. باید بسیار گفت و نوشت اما منطقی و مستدل و به هنگام که معروف ها و منکرهای بسیاری در زمینه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی، فردی و… وجود دارد که باید احصا شود و برای ترویج معروف ها و نیکی ها و همچنین چیدن دامن منکرها و بدی ها از جامعه عالمانه تلاش کرد.
باید بگوییم و بنویسیم و اگر لازم شد از طریق قانون فریاد بزنیم بر سر آنان که روح و روان جامعه را با بی عدالتی ها، کم کاری ها، حق کشی ها، پارتی بازی ها، قوم و قبیله گرایی ها و جناح بازی ها، تجمل گرایی ها و اشرافی گری ها و… جریحه دار می کنند.
فریاد بر سر کسانی که دانسته یا ندانسته با سیاست ها و تصمیم های غلط شان جزایری ها و زنجانی ها و… را می سازند، بر سر آنانی که آشکارا در مقابل قانون می ایستند و پاسخ گوی مردم نیستند، بر سر آنان که وعده می دهند و عمل نمی کنند. باید یقه آنانی را گرفت که شکل گیری برخی صندوق ها و موسسات مالی را آن هم با نام ائمه و یا آرم قوه قضاییه شاهد بودند و دم فروبستند تا این همه مشکل در اقتصاد کشور پیش آمد و کثیری از مردم گرفتار شدند و بعد از مرگ سهراب به فکر «نوشدارو» افتادند، آن هم در شرایطی که برخی از مردم برای بازکردن یک مغازه ترشی فروشی یا فروشگاه لبنیات و یا… در چندین اداره و دستگاه باید مدت ها به دنبال مجوزهای لازم بدوند!
باید بر سر برخی کاندیداهای ریاست جمهوری فریاد کشید که گاه در عرصه رقابت، اسرار مملکت را فاش کردند، گاه خلاف انسجام ملی و وحدت قومیت ها سخن گفتند، گاه دروغ بافتند و گاه تهمت زدند و مرتکب چنین گناه ها و منکرات بزرگی شدند.
باید آن قدر گفت و نوشت البته آگاهانه و با نیت کسب رضایت الهی که رفتار نامناسب برخی کارمندان و پاس کاری مردم و مراجعان و کارشکنی در انجام امور، عملی زشت، غیرانسانی و منکری مستوجب عقوبت است. بله قاچاق حتی قاچاق کالا و نبود نظارت کامل و موثر بر این امر مهم که کمر اقتصاد کشور را خم می کند، پدیده زشت و پلید و منکری آشکار است که باید با قدرت و شدت جلوی آن گرفته شود.
آیا پرداخت حقوق های نجومی و پاداش های چند صد میلیونی به عده ای قلیل آن هم در این اوضاع بیکاری و تجرد 13 میلیون دختر و پسر در سن ازدواج این سرزمین ظلمی آشکار و منکری زشت و پلید نیست؟ و آیا بر سر مسببان این وضعیت نباید فریاد کشید و از ارتکاب این منکرات کذایی، نهی شان کرد؟
آیا دروغ گویی، تهمت، ناسزاگویی، غیبت و دایم دیگران را قضاوت کردن، بدعهدی و بدقولی، ریا و تملق و چاپلوسی، خودبزرگ بینی و خودبرتربینی، همه را باطل دانستن و فقط خود را حق پنداشتن رفتارها و پندارهایی بس زشت و گناهی بزرگ و منکری فاحش نیست؟ و آیا نباید یقه مرتکبان این منکرها را گرفت و هدایتشان کرد؟ !
و آیا ده ها و صدها کار بد و زشت و گناه و منکر دیگر وجود ندارد که باید به همه آن ها به اندازه ضرر و تاثیرگذاری شان در زندگی فردی و اجتماعی و اثرشان در دنیا و آخرت پرداخت؟ و به شکل آگاهانه و موثر از آن ها نهی کرد.
و خلاصه آیا نباید با شناخت خوبی ها و معروف ها در همه زمینه ها و شناخت بدی ها و منکرها در عرصه های گوناگون و عمل آگاهانه، خیرخواهانه و خداپسندانه درآمریت به معروف و نهی از منکر این «واجب مظلوم» را از شر این همه ظلم که در حقش روا داشته می شود، رهایی دهیم و از گره زدنش به زلف و ظاهر زننده برخی بپرهیزیم، واجبی که امیرالمومنین علی (ع) درباره آن فرموده اند: همه واجب ها حتی جهاد در مقابل امر به معروف و نهی از منکر مانند قطره ای در مقابل دریاست آیا امر به معروف و نهی از منکر احیا و در اندیشه و روش همه مسئولان و آحاد ملت و زندگی مردم جاری خواهد شد؟ !
هزینه تأخیر 4 ساله
حسین شمسیان در کیهان نوشت:
سر کلاس درس، استاد با طرح دقیق و موشکافانه علائم یک بیماری، از دانشجویان پزشکی خواست برای آن بیمار دارو تجویز کنند.
هرکس چیزی میگفت، پنجمین نفر در حال شرح نوع و میزان دارو بود، ناگهان سومین دانشجو- که چند دقیقه قبل نظرش را اعلام کرده بود- با شتاب به استاد گفت:«استاد! ببخشید، اشتباه گفتم! مقدار فلان دارو را اشتباه گفتم، باید نصف آن را تجویز کرد! آن یکی دارو هم اصلا لازم نیست.»
استاد مکثی کرد و گفت:«متاسفم! همان لحظه که داروی مورد نظر شما به بیمارتان تزریق شد، از دنیا رفت! تشخیص و تجویز شما برگشتناپذیر است. شما سر کلاس به آثار و عوارض داروها توجه نداشتید.»
این تمثیل حکایت تلخ و در عین حال درستی است از آنچه در پرونده هستهای ایران گذشت و مصداق بارزی از آزمون و خطا کردن در عرصه مهم و بازگشتناپذیر دیپلماسی هستهای.
سرنوشت یک ملت، کلاس درس نیست و نمیتوان با حدس و گمان و خوشبینی مفرط به دشمنان قسم خورده ملت، آن را به بازی گرفت، اما بیتعارف، این اتفاق تلخ افتاد و دو جریان کاملا همسو، ریلگذاری و تاثیرگذاری بر افکار عمومی را چنان رقم زدند که گویی بزرگترین فتح جهان در حال رخ دادن است!
صدای آن هیاهو مغرضانه چنان زیاد بود که اجازه نداد صدای ناصحان و مشفقان به جایی برسد و در میانه هیاهوی آن روزها، گم شد و شنیده نشد! اما تاریخ آن حرفها را تا همیشه گواهی خواهد کرد.
نتیجه از قبل معلوم بود! بیماری که داروی تجویز شده نادرست را دریافت کرده بود، همان لحظه جان داد و حرفهای بعدی، هیچ تاثیری نداشت.
دانشجوی مثال بالا، بالاخره فهمید که اشتباه کرده و با اقرار به آن، سعی در جبران مافات کرد (هرچند دیرهنگام بود و فایدهای نداشت) اما آن دو گروهی که نقش مستقیم در این فرایند تلخ و ذلتبار داشتند، اکنون کجا هستند و چه میکنند!؟
در یک سو، جریانی در دولت قرار داشت که تمام قد پای مذاکرات و «توافق به هر قیمتی» ایستاده بود و اجازه نمیداد کمترین خدشهای به آن وارد شود. برای آنها مذاکرات و سپس برجام متن مقدسی بود که هرگونه خدشه و حتی تحلیل درباره آن، توهین به مقدسات بود و مستحق هر ناسزا و ناروایی! هرروز بیش از روز قبل در مدح و منقبت آن خسارت محض، شعرها میسرودند و عالم و آدم را به تماشای آن آفتاب تابان دعوت میکردند!
در سوی دیگر، رسانههایی بودند که آشکار و پنهان، دستشان در جیب دولت – یعنی در کیسه بیتالمال- بود و رسما و علنا، آگهینویس گروه اول بودند. جرم آنها کم از گروه نخست نبود. آنها با بزک و دروغ، عفریت تحریم و تحمیل را به جای فرشته نجات و رحمت به مردم معرفی کردند و کاری به سر کشور آوردند که آمریکاییها حتی در خواب هم نمیدیدند!
آن روزها را یادمان نرفته و هرگز فراموش نمیکنیم که رئیسجمهور میگفت: همه تحریمهای هستهای و مالی و بانکی و… در همان روز نخست اجرای برجام یکجا و یکمرتبه لغو میشود! اما نه تنها تحریمها لغو نشد، که هر روز بیشتر و بیشتر هم شد! دستاورد برجام از زبان رئیس بانک مرکزی با صدای بلند «تقریبا هیچ» اعلام شد و پس از آن، دهها بار فعالان اقتصادی و سیاسی اعلام کردند که هیچ گشایشی در امور – به ویژه امور بانکی- ایجاد نشده و هرگز خبری از آن هزار ال سی گشوده شده در روز تعطیل – که رئیسجمهور خبرش را داده بود- نشد که نشد!
وزیر خارجه و عباس عراقچی هردو در برنامههایی جداگانه در سیمای جمهوری اسلامی در پاسخ به احتمال عهدشکنی آمریکا، صراحتا میگفتند؛ مگر ممکن است آمریکا این کار را بکند!؟ این کار به پرستیژ و حیثیت جهانی آمریکا لطمه خواهد زد و به همین خاطر، آنها هرگز چنین نخواهند کرد! اما آمریکا هم در زمان اوباما و هم در زمان ترامپ، بارها و بارها نقضعهد کرد و هیچ هم به پرستیژ جهانیاش لطمهای وارد نشد! اساسا آنها به این حرفها اعتقادی ندارند و منافع شیطانی خود را بر هرچیز مقدم میدانند. موضوعاتی مثل پرستیژ و حیثیت، حقیقتا فکاهههایی بود که مصرف داخلی و مخدرگونه داشت و چهبسا که آمریکاییها در خلوت خود به این واژهها میخندیدند!
رئیسجمهور با صدای بلند میگفت در عرصه دیپلماسی، خوشبینی و بدبینی معنا ندارد! اما خیلی زود معلوم شد که همه آن بدبینیها درست بود و آمریکا همان بود که منتقدان دلسوز میگفتند و آنها نمیشنیدند!
میگفت در برجام به همه آنچه که میخواستیم رسیدیم و مدتی بعد جان کری اعلام کرد ایرانیها همه تعهداتشان را پیشاپیش و یکجا انجام دادند!و معلوم شد که این آمریکاییها بودند که به همه آنچه میخواستند رسیدند نه ما!
یادمان نمیرود که در سطح شهر تهران، تصاویری با عنوان «شمر زمانهات را بشناس» به بازخوانی جنایات و بدعهدیهای شیطان بزرگ پرداخته بود و حامیان سینه چاک آمریکا، چه هیاهو و جنجالی به پا کردند که این کارها خلاف دیپلماسی است و حالا دیگر این آمریکا آن آمریکا نیست و…!
صدا و سیما هم در این مسیر، بالش نرم به زیر سر مردم گذاشت و با دادن تریبونهای یکطرفه، همه چیز را عادی و روی ریل موفقیت نمایش داد و در هنگامه مهم حادثه، چشم و گوش مردم را بست.
بار دیگر باید پرسید حالا آنها کجا هستند و چه میکنند!؟ حالا در روزنامههای زنجیرهای خبری از آن تیترهای دروغین نیست! بهشت برجام در میان بهت و ناباوری آنها که آن سراب را باور کرده بودند، دود شد و مذاکرات روی کریه و پلیدش را نشان داد. آمریکاییها جواب خوشخیالیهای تیم اول و خوشرقصیهای تیم دوم را با «مادر تحریم ها» دادند و نشان دادند حرف روز اول درست بود که «آمریکا قابل اعتماد نیست».
این تجربه تلخ، حالا برخیها را انقلابی و سوپر انقلابی کرده است! آنها سخنرانی میکنند و آمریکاییها را عهدشکن میدانند، تهدیدشان میکنند و رجز میخوانند که اگر چنین شود، چنان میکنیم و…!
همزمان هم برخی زنجیرهایها، که خوب راه کار را یاد گرفتهاند، همچنان به دمیدن باد در آستین برخی دیگر مشغولند و درباره قدرت «پیشبینی» فلان دیپلمات از رفتارهای آتی آمریکا داد سخن سر میدهند و قصهها میبافند!
آنها به روی خودشان نمیآورند – یا شاید هم حواسشان نیست- که تکرار حرف منتقدان با تاخیر فازی حداقل سهساله، نه تنها پیشبینی و تیزهوشی نیست، که کند ذهنی و کوتاهی است و چیزی نیست که بتوان آن را به رخ کشید.
اما اگر همین افراد به آنچه میگویند ایمان دارند و برای مصرف داخلی نمیگویند، چرا همین حالا به جای انقلابینمایی و به جای نعل وارونه زدن،خیلی واضح و صریح به مردم نمیگویند آنچه را باید بگویند!؟ و چرا مقابل زیادهخواهیهای بیپایان آمریکا، هیچ اقدامی به جز حرف زدن نمیکنند!؟
اینکه حالا آمریکا را تهدید کنند، چه فایدهای دارد!؟ باید دو سال قبل که آمریکایی اولین لگد پرانیها را شروع کردند، هشدار و تهدید مناسبی صورت میگرفت و امروز به طور عملی اقدام میشد نه اینکه تازه حالا – که مادر تحریمها تا چند روز دیگر از راه میرسد- ژست هوشمندی و انقلابیگری گرفته شود و البته بازهم هیچ اقدام عملی در کار نباشد!
راز این رفتار تنها و تنها یک چیز است. واقعیت این است، همین تجربه هم که تنها برای برخی به دست آمده است! تجربهای بسیار گران و جبرانناپذیر. تجربهای به قیمت مخدوش شدن عزت ملی، به قیمت تعهداتی که آمریکاییها معتقدند بیپایان و تمامنشدنی است، به قیمت هستهای و خلاصه به بهایی گزاف که میشد با حرف شنوی و اندکی درایت، آزموده را دوباره نیازمود.اما همین تجربه را هم تنها برخی قبول دارند و بقیه هنوز هم معتقدند باید برجام را حفظ کرد! هنوز معتقدند آمریکا تا کنون نقضعهد نکرده و تحریمهای مکرر و جدید تصویب نکرده است! بخاطر همین، نیازی نمیبینند که واکنشی عملی نشان دهند و همین مقدار حرف زدن را کافی میدانند!
نه کمیسیون نظارت بر برجام، نه مجلس، نه دولت و نه هیچیک از دستگاههای مسئول، در این فقره مهم و تاریخی به وظیفه شرعی و قانونی خود عمل نکردهاند و با کوتاهی و کمکاری خودشان باعث شدند که همه تعهدات ایران یکطرفه انجام شود و در مقابل، آمریکا هر روز گامی در تحریمها به پیش بردارد. اگر از همان روز نخست بدون مماشات و اغماض، به دستور رهبرانقلاب عمل میشد و در مقابل اقدامات خصمانه آمریکا، واکنش مناسب نشان داده میشد، امروز روزشمار مادر تحریمها سررسید قریبالوقوع آن را نشان نمیداد. غفلت از آن اقدام به موقع، فرجامی اینچنین دارد و حرفهای بعدی هم چاره کار نیست.
آن کوتاهیهای جبرانناپذیر و بیپاسخ در پیشگاه خدا و خلق خدا، هزینهای تاریخی را به مردم تحمیل کرد. مردم هزینه کلاس کارآموزی دیپلماسی را دادند تا عدهای بعداز 4 سال مشق دیپلماسی، بعد از مدال افتخار، بعد از آن همه هیاهو و جنجال بفهمند که آفتاب تابانی در کار نیست و نمیتوان به آمریکا اعتماد کرد! چیزی که منتقدان از روز اول گفتند!
ای کاش رئیسجمهور یک بار گفته بود!
میکائیل دیانی در وطن امروز نوشت:
«مردم ایران! من به عنوان رئیسجمهور منتخب شما و پشتوانه آرایی که شما برای آبادانی و اقتدار ایران اسلامی به من دادید از شما خواهش میکنم با خرید کالای ایرانی به اشتغال فرزندان خودتان کمک کنید؛ من نیز متعهد میشوم در نیازمندیهای دولت تا حد امکان از تولید ملی استفاده کنیم تا فرزندان شما تک تک به سر کار روند و دیگر جوان بیکاری در خانههای ایرانی نباشد».
چقدر دوست دارم در یک ارتباط زنده تلویزیونی خطاب به مردم ایران از سر صداقت و تدبیر و امیدآفرینی این جمله را از زبان رئیسجمهور کشورم بشنوم!
شاید حدود 8 سال از تاکید مقام معظم رهبری بر تولید ملی میگذرد و این نه فقط یک سیاست دینی، بلکه بیشتر یک استراتژی ملی به حساب میآید برای اقتدار ایران و ایرانی اما همیشه حسرت به دل ماندیم که از سوی رئیسجمهور مملکت این جمله را در تلویزیون بشنویم و مطابق آن اقداماتی جدی را در جهت همین سیاستگذاری کلان مشاهده کنیم.
این را از این جهت میگویم که تقریبا در تمام تحولات اقتصادی دنیا در نیم قرن اخیر و حتی در همین ایران خودمان تغییرات با همین مکانیزم جلو رفته و این پیمان مستقیم مرد اول دولتها با مردم و وفاداری به آن بوده است که یک جهش اقتصادی را شکل داده است.
ترکیه در دهه 90 به لحاظ اقتصادی در مرز فروپاشی بود اما کمال درویش پس از تصدی سمت وزارت دارایی در نخستین اقدام خود گفتوگویی مستقیم با مردم داشت و مشکلات اقتصادی ترکیه آن زمان را با مردم در میان گذاشت و تعهداتی دوجانبه را برای حل مشکلات ترکیه با مردم بست. او توانست در سایه حمایتهای سیاسی و ارتباط مستقیمی که با مردم برقرار کرده بود، در یک برنامه اصلاحی 3 ساله، اقتصاد بیمار ترکیه را به محدوده سلامت بازگرداند.
بیشتر جمعیت مالزی تا قبل از سال 1981 در جنگلها و روستاها به کار در مزارع موز، آناناس و کائوچو یا صید ماهی مشغول بودند. در این سالها فقر حاکم بر جامعه و درآمد سرانه پایین 100 دلاری، چشم مردم این کشور را در انتظار انقلابی در روند معیشتی مردم قرار داد. انتظاری که توسط پزشک جراح «ماهاتیر محمد» بهعنوان چهارمین نخستوزیر مالزی به پایان رسید. ماهاتیر که نمایندگی مجلس، وزارت آموزشوپرورش و معاونت نخستوزیری را در کارنامه سیاسی خود داشت، سال 1981 بهعنوان فرد اول اجرایی مالزی در مسند نخستوزیری قرار گرفت.
با روی کار آمدن ماهاتیر محمد، یکی از مهمترین نیروهای اصطکاک در مسیر توسعه مالزی یعنی اصطکاکهای مخرب سیاسی، جای خود را به ایفای نقش در مسیر توسعه مالزی داد.
ماهاتیر در نخستین گام چشمانداز واقعبینانه و مدون 10، 20 و 40 سالهای برای آینده مالزی ترسیم کرد و یکی از آرزوهای او معروف به «آرزوی بیست بیست»، تبدیل کشور مالزی به چهارمین قدرت آسیایی بعد از ژاپن، چین و کره در سال 2020 بود. دومین گامی که ماهاتیر جهت نیل به توسعه مالزی برداشت، تلاش برای تولید سرمایه انسانی بهرهور بود. او برای رسیدن به این هدف، بیشترین میزان بودجه و اعتبارات را برای آموزش همگانی، کسب مهارت فنی و ریشهکن کردن فقر برداشت. او مستقیما با مردم کشورش همکلام بود و مشکلات را با آنان در میان میگذاشت.
هزاران نفر را با پرداخت بورسیه به بهترین دانشگاههای دنیا فرستاد و برای تحقیقات علمی ارزش خاصی قائل بود. برنامهریزی جامع و معقول ماهاتیر در کنار فضای مطمئن و شفاف اقتصادی و اجتماعی و در نتیجه خواست و اراده یکصدای دولت و ملت جهت انقلاب اقتصادی، مسیر پیشرفت را برای این کشور هموار کرد. نخستین نمود این همهخواستی، کاشت یکمیلیون اصله درخت روغنی در همان سالهای ابتدایی و تبدیل مالزی به بزرگترین و نخستین کشور تولیدکننده و صادرکننده روغن درختی به دنیا بود.
در میان همه این تحولات، دنگ شیائو پینگ در چین را میتوان یک مورد استثنایی دانست که در دهه 80 ریل اقتصادی چین را جابهجا کرد و برای چینی آباد و مرفه به چینیها گفت همه باید دست به کار شویم و آن تفکر امروز چین را تبدیل به کارخانه جهان کرده است. نکته جالب توجه آن است که در چین نیز در درجه اول مصرف محصول چینی برای چینیها تجویز شد و این در رویههای دولتی این کشور نیز محل اثر بود.
دولتمردان در این کشورها بیش و پیش از آنکه مردم دچار تغییر شوند، تغییر خود را به نمایش گذاشتند، به گونهای که بیشتر از دیگران کار میکردند، زودتر از دیگران به کار مشغول میشدند و بهره کمتری از دیگران را در قبال سود حاصل از فعالیتشان به دست میگرفتند.
در همه این کشورها دعوت و همکاری بین دولت و ملت و استفاده از تولیدات داخلی چه در حوزه عمومی و مردمی و چه در حوزه دولتی مورد تاکید طرفین بود و این نتیجهای جز بهبود اقتصادی برای آنها نداشت. شعاری که حتی از زبان دونالد ترامپ با عنوان «آمریکایی، آمریکایی مصرف کن» در انتخابات این کشور ظهور و بروز داشت.
حضرت آیتالله العظمی خامنهای در جریان یکی از سخنرانیهایشان خاطرهای را به این مضمون نقل کردند که در دوران ریاستجمهوری «یک تلفنی به دفتر ما شده بود که آوردند آن تلفن را- مثل همه تلفنهایی که میشود آنجا، دفتر ارتباط مردمی ما – به من ارائه دادند. یک نفری پشت تلفن گفته بود ما چند وقتی است پنیر توی منزلمان نیست، اگر فلانی، رئیسجمهور، او هم توی خانهاش پنیر ندارد، ما مخلصشیم، مخلص مسؤولان هستیم اما اگر شما توی خانهتان پنیر هست، ترتیبی بدهید که ما هم پنیر داشته باشیم. من وقتی این تلفن را خواندم، از ته دل شکر خدا را کردم، چون اتفاقاً آن روزها توی منزل ما پنیر پیدا نمیشد و ما برای صبحانهای میهمان داشتیم، توی منزلمان پنیر نبود. مجبور شدم به بعضی از دوستان متوسل بشوم، بگویم یک مقدار پنیر به ما بدهید، ما امروز توی خانه میهمان داریم و صبحانه چیزی نداریم غیر از نان».
ایشان سپس به خاطرهای از یکی از مسؤولان یکی از کشورها اشاره کرده بودند که گفته بود وقتی در کشورش قرار است قیمت یک کالا قدری بالا رود همه چیز آشوب میشود و ایشان ارجاع داده بودند به جمهوری اسلامی که این اتفاق نمیافتد و اتفاقا وقتی کالایی گران میشود مسؤولان صادقانه دلیل آن را به مردم میگویند و مردم میپذیرند، چون مسؤولان را صادق و از جنس خودشان میبینند. در سالهای اخیر مساله سهمیهبندی بنزین و ارتباط مستقیم رئیسجمهور وقت با مردم را نیز میتوان از نمونههای این مساله دانست اما اتفاقی که دیگر تکرار نشد و به واسطه فاصله زندگی مسؤولان امروز با مردم، پذیرش تغییرات اقتصادی و تحمل سختیهای بیشتر توسط مردم نیز از سوی مسؤولان باور نمیشود.
برجام و ابطال یک نظریه
یدالله جوانی در جوان نوشت:
برجام بار دیگر در کانون توجهها قرار گرفته و هر روز فعالان عرصه سیاست و رسانه، در مورد آن میگویند و مینویسند. رفتار دولت ترامپ در قبال این توافقنامه بینالمللی، به گونهای شکل گرفت که تردیدها درخصوص ماندگاری آن روزافزون شده است.
آقای دکتر ظریف، وزیر امور خارجه کشورمان چند روز پیش در گفتوگو با گاردین و فایننشالتایمز گفت پیشبینی میشود ترامپ در 15 اکتبر پایبندی ایران به برجام را تأیید نکند.
این سخن آقای ظریف به استناد شواهد و قرائن بسیار است. در صورت اعلام چنین موضعی از سوی رئیسجمهور ایالات متحده، براساس سناریویی در یک دوره زمانی 60 روزه، کنگره امریکا درباره اعمال یا عدم اعمال مجدد تحریمهای ایران تصمیمگیری خواهد کرد.
بدیهی است که این روند در حال طی شدن، به معنای زمینهسازی برای خروج امریکا از برجام با هزینه ایران خواهد بود. بر همین اساس آقای ظریف در گفتوگو با الجزیره میگوید: «اگر امریکا تصمیم بگیرد از توافق هستهای خارج شود، ایران گزینههای مختلفی در اختیار دارد و ما هم از این توافق خارج خواهیم شد.» به طور قطع خروج امریکا از برجام، مرگ این توافقنامه بینالمللی را رقم خواهد زد.
گرچه پیش از اعلام مواضع آقای ظریف که بدان اشاره شد، آقای دکتر علیاکبر صالحی گفته بود اگر امریکا به تنهایی برجام را ترک کند، ایران به احتمال زیاد به آن متعهد باقی خواهد ماند اما این دیدگاه بیشتر جنبه ذهنی داشته و واقعیتهایی که رقم خواهد خورد، در نهایت به مرگ برجام ختم میشود. حقیقت آن است که اروپا بهرغم رقابت و اصطکاک منافع در مواردی با امریکا، در مقابل این کشور به خاطر خروج از برجام نخواهد ایستاد. بنابراین تصور جداسازی اروپا از امریکا درخصوص برجام و تحریمها، تصور درستی نیست.
کسانی که بهدنبال توسعه این نگاه در کشور هستند، به گذشتهای رجوع کنند که خود میگفتند بدون مذاکره با امریکا به عنوان کدخدا نمیتوان مشکل تحریمها را در مذاکره با اروپا حل کرد!
بنابراین خروج ایالات متحده از برجام، مرگ قطعی برجام را در پی خواهد داشت و این خروج و مرگ برجام، دارای دو پیامد خواهد بود:
1ـ به طور قطع با خروج امریکا از برجام و رقم خوردن مرگ آن، حضور و ماندن ایران در برجام، امر معناداری نخواهد بود. بنابراین با خروج امریکا از برجام و برهم خوردن این توافقنامه بینالمللی، ایران به سرعت به دوران قبل از برجام بازخواهد گشت و تمامی فعالیتهای هستهای خود را در پرتو تجارب گذشته با سرعت و توانمندی و کیفیت بیشتر دنبال میکند.
2 ـ ابطال یک نظریه در ایران و در میان جریانها و نخبگان سیاسی، از دیگر پیامدهای مرگ برجام خواهد بود؛ نظریهای که با قوت گرفتنش در سالهای گذشته، زمینهساز مذاکره مستقیم جمهوری اسلامی با امریکا در موضوع هستهای شد، نظریهای که صاحبان و طرفدارانش بر این اعتقاد بودند که میتوان در بسیاری از موضوعات با امریکا وارد مذاکره شد و به نتیجه رسید، نظریهای که براساس آن و در پی برجام هستهای، برای برجامهای دیگر زمینهسازی شد.
در جوهره این نظریه، امکان سازش میان جمهوری اسلامی و امریکا با همین مختصات کنونیاش مورد تأکید بود. این نظریه، در نقطه مقابل دیدگاه الهی، انقلابی، عقلانی و واقعبینانه حضرت امام خمینی (ره) بود که رابطه ایران و امریکا را رابطه گرگ و میش میدانستند. رهبر کبیر انقلاب اسلامی با شناختی دقیق از ماهیت نظام سلطه و امریکا، از این کشور با عنوان شیطان بزرگ یاد کرده، ملت ایران و مسئولان را به پرهیز از نزدیک شدن به این طاغوت اعظم سفارش کردند.
همین دیدگاه اعتقادی و عقلانی امام نسبت به امریکا، در سه دهه گذشته از سوی رهبر حکیم و فرزانه انقلاب اسلامی، با صلابت هر چه تمام دنبال شد. اما دیدگاه معتقد به سازش و همکاری با امریکا در سالهای اخیر با یک استدلال جان گرفت و مورد توجه واقع شد؛ استدلالی که با توجه به شرایط اقتصادی کشور، باطل کردنش فقط و فقط در پرتو یک تجربه ملی ممکن بود. آری مشکلات اقتصادی کشور، وضعیتی را پدیدار ساخت که طرفداران نظریه سازش، حل این مشکلات را تنها و تنها در گرو مذاکره با امریکا دانسته، به تبلیغ و ترویج این راهکار پرداختند.
طرفداران این نظریه برای برداشتن موانع از سر راه سازش و رابطه، سناریوهای متعددی طراحی کرده و براساس این سناریوها، برای تغییر نگاه صحیح دینی و انقلابی ملت ایران نسبت به استکبار جهانی به شکلهای مختلف به تطهیر امریکا و بزک کردن شیطان بزرگ پرداختند.
هر یک از طرفداران نظریه سازش در این سالها، مطلبی نوشت و یا چیزی گفت تا راه را هموار سازد. کار به جایی رسید که حتی یکی از اعضای تیم هستهای در دولت اصلاحات، فضا و شرایط بعد از برجام را به گونهای مساعد دید که در برنامه زنده سیمای جمهوری اسلامی، ضمن اعتراض به سیما به خاطر بدبین ساختن مردم نسبت به امریکا، گفت امریکا دیگر گرگ نیست و در حکم میشی است که میتوان از آن بهره برد! این جماعت در این سالها، چشم بر روی واقعیات بسته، هشدارهای مقام معظم رهبری را نادیده گرفته، تصور میکردند با امریکا هم مثل دیگر کشورها میشود وارد مذاکره، معامله و در نهایت برقراری رابطه شد. اما بعد از اولین معامله یعنی برجام، و انجام تعهدات کامل از سوی ایران، طرف مقابل نه تنها به تعهداتش عمل نمیکند، بلکه با فضاسازی و متکی بر همان خلق و خوی شیطانی، میخواهد ایران به پایبند نبودن به برجام معرفی نماید! شاید کسانی بگویند، اگر دموکراتها در انتخابات پیروز شده بودند، امریکا به تعهداتش عمل میکرد.
به این افراد باید گفت، به عقب برگردید و در کلام آقای اوباما به عنوان رئیس دولت امضا کننده برجام بنگرید که گفت، اگر ایرانیها میخواهند از منافع برجام بهره ببرند، باید به روح برجام عمل کنند! آری، آقای اوبامای دموکرات و امضاکننده برجام هم بنا نداشت به تعهدات امریکا طبق برجام عمل کند.
این رفتار امریکا در قبال برجام، حقانیت و درستی دیدگاه مقام معظم رهبری را آشکارتر ساخت که فرمودند: اگر جمهوری اسلامی در موضوع هستهای تماماً خواستههای امریکاییها را مو به مو اجرا کند، آنان فشارها را از روی ملت ایران برنخواهند داشت، چرا که آنان با هویت اسلامی و انقلابی ملت ایران مشکل دارند. اکنون آقای ترامپ، از تغییر حکومت در ایران با صراحت سخن میگوید. معنای این سخن و رفتار امریکا در قبال برجام، آن است که مرگ نظریه سازش هم با مرگ برجام رقم خواهد خورد.
بحران های مالی عظیم در راهند؛ کمربندها را محکم کنیم
حامد حاجی حیدری در رسالت نوشت:
هرچند اقتصادایران در رده هفدهم جهان قرار دارد، ولی بیگمان، شهری مانند تهران، شهری که بالاترین تراکم مهندس جهان را در خود دارد، به لحاظ فناوری و تکنولوژی دیجیتال، در ردهای کمتر از دهم شهرهای جهان قرار دارد. این امر نشان میدهد که ما باید حساب شدگی انطباق خود با اقتصاد عمیقاً دیجیتالی شده را بیش از پیش تقویت کنیم، و الا باید منتظر تبعات تبدیل شدن به دایناسورهای منقرض شده را بپذیریم.
اقتصاد دنیای دیجیتالی شده امروز ما، شبیه هیچیک از وضعیتهایی که تا کنون بشر دیده است، نیست. شبیه تجربیات فرهنگی ما هم نیست. آشفتگی گستردهای که در حیطه اشتغال به وجود آمده، بزرگترین دگرگونی اقتصادی و اجتماعی ناشی از ظهور اقتصاد دیجیتال است که پیش از این در مقالات متعددی به آن پرداختهایم، ولی، این، تمام ماجرا نیست. آشفتگی مالی، جنبه دیگری از دگرگونیهای اقتصادی و اجتماعی روزگار ماست.
در ماه اوت سال 2012، شرکت «نایت کپیتال»، در عرض تنها 45 دقیقه، 440 میلیون دلار از ارزش خود را از دست داد. شگفتآور است؛ 440 میلیون دلار. این، بحران عظیمی بود که باعث شد، بازار سهام «نزدک» به مدت سه ساعت بسته شود. شگفتآورتر این که آن نزول، نتیجه مستقیم خطای انسانی نبود، بلکه الگوریتمهای رایانهای معاملات سهام میتوانند، به سرعت، بلایی را بر سر معاملهگران معمولی سهام بیاورند که فعالان بورسها نمونه آن را قبلاً ندیدهاند.
نکته این است که وقوع چنین رویدادهای مالی عظیمی، محدود به بازارهای سهام بزرگ در آمریکا نیست و نخواهد بود، و شرایط دنیای دیجیتال به نحوی است که مشابه این رویدادهای 45 دقیقهای، در هر یک از بورسها یا بازارهای مالی و سرمایه جهان همچون اندونزی و فیلیپین و مالزی و ایران،یا اتفاق افتاده یا ممکن است اتفاق بیفتد؛ از بحران بزرگ 1997، مستمراً اتفاق افتاده و اتفاق خواهند افتاد. نوعی معاملات خودکار و اتوماتیزه شده در میان است که هر جا مجال بروز پیدا کنند، میتوانند موجد اتفاقاتی شوند که نمونه آن را در معاملاتی که مستقیماً عامل انسانی در آنها دخیل هستند ندیدهایم. منطق بیزنس خودکار، از نبرد انگیزهها در بازارهای عرضه و تقاضای معمول متفاوت است. در تجارت آنلاین، سرعت و زمان به طور فزایندهای، به مهمترین کالا برای معامله تبدیل میشود؛ و حتی، کوچکترین مزیت حاشیهای در زمان مناسب، میتواند سود بسیار بزرگی را در مقیاس معاملات کوچک اما با سرعت و گردش بسیار ایجاد کند.
بخشی از مسئله هم به این بر میگردد که قوانین و قواعد معاملات، مناسب این شرایط نیست، و دقتهای مربوط به سرعت و زمان معامله را شامل نمیشود. معاملهگران ماشینی با فرکانس بالا در حجمهای نسبتاً کوچک، چند صد سهام را در یک مقطع زمانی کوتاه و مساعد دست به دست میکنند، و با این معاملات بازار را تحریک مینمایند و تکان میدهند.
البته معاملات اقتصادی، به اتکای مدلهای ریاضی و محاسباتی، چیز جدیدی در دنیای معاملات مالی و بازار سرمایه نیستند؛ در سال 1973، الگوی بلک-شولز برای معاملات سهام عرضه شد و در دهه 1980 مورد بازنگری هم قرار گرفت، اما، اعمال موازی فرمولها بر مصادیق مختلف در شبکههای مالی پیچیده امروز، غموض خاص و عظیمی پدید میآورد که فراتر از توان ادراکی انسان است. از این قرار است که امروزه اهمیت رایانش مالی بر کسی پوشیده نیست و ظرفیت عظیمی برای ایجاد اختلال در مقیاس جهانی از خود نشان داده است.
در این رابطه، آدریان آتیک در کتاب «رسانههای دیجیتال و جامعه/2013»، دیوید بری در کتاب مهم «فلسفه نرمافزار/ 2011»، و دانلد مککنزی و تیلور اسپیرز در یادداشت مهمی که در سال 2012 با عنوان «فرمولی که وال استریت را کشت» منتشر کردند، از حقیقت عجیبی پرده برداشتند؛ آنها متفقاً ابراز شگفتی کردند که با وجود اهمیت رایانش مالی، تنها تعداد انگشت شماری از دانشگاهها به این موضوع مهم و پر کاربرد پرداختهاند و نتیجه چنین انحصار علمی آن است که مهارتهای لازم برای برخورد با این وضعیت مالی غامض، نزد شمار اندکی از نخبگان مالی جهان محصور مانده است.
بااین ترتیب، پیشفرض فریدریش فون هایک، فیلسوف مشهور نو لیبرال، دایر بر این که بازار مبتنی بر جهالت است، امروزه میتواند به این تعبیر شود که بازار نمیتواند توسط یک شخص، موسسه یا حتی دولت قابل درک باشد؛ این، ابزارهای رایانش مالی هستند که بر این بازار حکمرانی میکنند، طوری که انسانها نمیتوانند به سهولت روندهای آن را درک کنند. این،یک نوع نو لیبرالیسم است که نشان میدهد که بحران مالی، نتیجه تکنولوژی و الگوریتم بیش از حد است. غایت این فکر آن خواهد بود که تکنولوژی میتواند شکلی از بازار مطلق را تولید کند، که عاملیتهای آن ماشین هستند و با معاملات لحظهای، اموال را جا به جا میکنند. تلفیق پیچیدهای از متغیرهای مستقل، انسان و غیره دخیل هستند که بازار را تشکیل میدهند، و تنها اندازهگیری و ردیابی دقیق توسط ماشینهای محاسب است که امور این بازار را هدایت میکند.
و این محاسبات، تنها میتوانند توسط الگوریتمهای پیچیده کامپیوتری برآورد شوند. وقتی این حقیقت وحشتناک جلوه میکند که دریابیم، مانوئل کستلز به طرز هولناکی مدعی شده است که 40 درصد از کل سود خلق شده در ایالات متحده تا سال 2007 به این طریق به دست میآید. این رقم نشان میدهد که تا چه اندازه اقتصاد کل ایالات متحده و همچنین جهان، به منطق بازارهای مالی منوط است. کستلز اضافه میکند که بازارهای مالی با قوانین عرضه و تقاضا مطابقت ندارند و عدم شفافیت و سرعت و زمان و الگوریتمهای معامله هستند که در آن تعیین مسیر و سرنوشت میکنند.
خب؛این سود، چطور در یک گوشه از وال استریت خلق میشود؟ نیکلاس شکسون در کتاب تعیین کننده «جزیرههای گنج؛ بهشتهای مالیاتی و مردانی که جهان را دزدیدند/ 2011» ما را با واقعیت بدتری آشنا میکند؛ این که تا دو سوم تجارت بینالمللی در سراسر جهان در چارچوب شرکتهای چند ملیتی نه دولتها اتفاق میافتد. شرکتهای چند ملیتی با تسلط خود بر تجارت بینالملل، هزینهها را به نقاط پیرامونی منتقل میکنند. در واقع، سود خلق شده در بخشی از وال استریت به قیمت نگونبختی نقاط بیدفاع جهان که حکم بهشتهای مالیاتی دارند تأمین میگردد. جریان عظیمی از پول کثیف توسط شرکتهای چندملیتی در سیلان است و حاصل آن بدبختی شمار قابل ملاحظهای از مردم جهان به قیمت بهرهمندی گروهی اندک است.
پیوند بین ظهور وب جهانگستر و وقوع این بحرانها، در سال 98-1997، 2000-1999، 2008، و 2016، تصادفی نیست (یاهو در 1995 و گوگل در 1998 بنیاد گذاشته شد). در طول بحران مالی جنوب شرق آسیا 1997، بازارهای بورس کره جنوبی، تایلند و اندونزی که از طریق وب به بورسهای بزرگ جهان متصل بودند و امکان تبادل گسترده و به لحظه سهام در آنها میسر شده بود، بیشترین آسیب را دیدند. اقتصاد اندونزی یکسره نابود شد. این در حالی بود که کشوری مانند چین که در استقبال از تکنولوژی ارتباطی جدید، محتاطتر قدم برداشت آسیب کمتری دید و توانست به موقع ارتباط خود را با این شبکه مخوف انتقال سرمایه قطع کند.
بحران داتکام در سالهای 1999 تا 2000، و کاهش 40 درصدیNASDAQ که در ابتدای مقاله به آن اشاره کردیم هم ارتباط روشنی با رایانش سهام داشت. بحرانهای مالی 2008 و 2016 هم کم و بیش زیر تأثیر یک آشفتگی ارتباطی جهانی که از کنترل خارج شده بود، تشدید گردید.- ماجراازاین قرار است؛ اقتصاد دیجیتال انحصاری در عمق «استخرهای تاریک» سیستمهای تجاری تکنولوژیک، که از «الگوریتمهای تاریک» استفاده میکنند، از چشم نظارتهای قانونی و تنظیم کنندهها پنهان شدهاند؛ و با این اوصاف، در عمق تمام اقتصادهای جهان که حساب نشده دروازههای خود را به روی حلقه انحصاری یک درصد والاستریت گشودهاند، ریشه دواندهاند.
منظور دیوید بری از استعمال استعاره «استخرهای پنهان» اشاره به یک سیستم معاملات بسیار خصوصی است که اجازه میدهد تا شرکا در انجام معاملات، به طور ناشناس، زیرآبی بروند و زد و بند کنند، بدون این که هیچ نهاد مسئولی به نمایندگی از منافع عمومی بتواند در این معاملات ورود کند و نقاط حساس را تحت کنترل خود درآورد. بدیهی است که کشف قیمت در بازارهای اصلی، بدون اطلاعات «استخرهای تاریک»، ناکارآمد خواهد بود، و بنابراین، نه فقط مردم نقاط پیرامونی جهان، حتی شماره عمدهای از معاملهگران والاستریت هم از منطق پیچیده و مهار گسیخته عمل آنها بیاطلاع هستند (توأم با اقتباسهایی از مانوئل کستلز، دیوید بری، دانلد مککنزی، تیلور اسپیرز و بویژهآدریان آتیک).
نقطه عطف در روابط تهران – آنکارا
صادق ملکی در ایران نوشت:
از سفر اردوغان به تهران باید استقبال کرد و آن را به فال نیک گرفت. سفر مقامات به کشورها، آن هم در سطح رؤسای دولت فارغ از توافقهایی که صورت میگیرد به تنهایی، از اهمیت ویژهای برخوردار بوده و دارای معنا و بار سیاسی خاص خود است. سفر سوم اردوغان به ایران اگرچه در چارچوب سفرهای دورهای و تقویمی دو جانبه است اما انجام آن در دورهای که منطقه درگیر تحولات جدی است، اهمیت این سفر را دوچندان کرده است.
بنابر اخبار رسانهها و اظهارات اردوغان، رئیس جمهوری ترکیه در سفر به تهران قرار است در کنار مذاکره با آقای روحانی همتای ایرانی خود، با رهبر معظم انقلاب نیز دیدار کند. برگزاری جلسه شورای عالی راهبردی میان دو کشور، مذاکرات دو جانبه، منطقهای، اجلاس آستانه و توجهی ویژه به همه پرسی اقلیم از مهمترین دستور کارهای سفر اردوغان به تهران است.
بهطور کلی عرصه کشورداری، جایگاه نگاه ایجابی به صحنه سیاست و روابط میان کشورهاست، لذا از هر فرصتی برای تعمیق همکاریها و دور شدن از فضای اختلاف، باید بهره گرفت. پس از یک دوره پر تنش در روابط تهران – آنکارا، روابط ایران و ترکیه شاهد افزایش تماسهای دیپلماتیک و دیدار متقابل رؤسای ستاد مشترک و در حال حاضر دیدار رئیس جمهوری ترکیه از ایران است. این آمد و شدها، برخی از ناظران سیاسی را به این ارزیابی رسانده است که روابط تهران و آنکارا در دوره جدید ریاست جمهوری روحانی میتواند دچار تحولی پایدار براساس منافع متقابل باشد. همکاری و همراهی نسبی ایران و ترکیه در نشستهای آستانه، موضع نزدیک دو کشور در خصوص همه پرسی اقلیم، شکست داعش در عراق و سوریه، از جمله علایم آغاز روند مثبت روابط دو کشور هستند.
ترکیه و ایران با توجه به شرایط ژئوپلتیکی منطقه و رقابتهای تاریخی و میدانی دو کشور در بهترین شرایط روابط رقیب یکدیگرند. اگرچه نگاه غالب در رقابتها، سلبی است اما میتوان از زوایایی به عنصر رقابت نیز، مثبت و ایجابی نگریست. رقابتهای ایران و ترکیه در عرصههایی چون قیاس سطح شاخصهای توسعه با یکدیگر، میتواند عامل فشار از سوی افکار عمومی به هدف بهینهسازی نحوه مدیریت دو کشور در عرصههای مختلف باشد. به هرحال با مد نظر قرار دادن این نکته که عنصر رقابت در روابط تهران – آنکارا چندان قابل حذف نبوده اما قابل کنترل است، میتوان با اتخاذ سیاستهای متکی بر عقلانیت، دور اندیشی و مدارا، از تبدیل اختلافات و رقابتها به چالش ممانعت به عمل آورد.
اگر راهبرد اعتدالی دولت روحانی در سیاست داخلی مبتنی بر تدبیر و امید است، بخش مهمی از این رویکرد ضرورت دارد در سیاست خارجی بخصوص در ارتباط با همسایگان تجلی یابد. فضای جدید در روابط ایران و ترکیه با سفر اردوغان به تهران میتواند فرصت ظهور و تبلور این نگاه دولت دوازدهم گردد.
نکته آنکه در حالی همیشه مقامات ایران و ترکیه با اشاره به مرزهای طولانی صلح میان دو کشور، هریک امنیت خود را امنیت دیگری اعلام مینمایند، اقدام به دیوارکشی در مرزهای صلح سایهای جدی بر همه ادعاها میاندازد.
سخن آخر آنکه، اردوغان اگر چه در دوره ای متهم به حمایت از داعش بود اما امروز از حامیان جدی مبارزه با داعش است. مواضع «آنکارا» در قبال دولت عراق هم پرنوسان بوده است اما اکنون کنار بغداد و منتقد همه پرسی اقیم است. در واقع، رهبران ترکیه در هر شرایطی با درک موقعیت، به دنبال فرصتسازی و بهرهگیری سیاسی – اقتصادی از شرایط هستند، لازم است فراز و نشیبهای سیاست خارجی و داخلی این کشور در سالهای اخیر با وجود برخی خسارات آنها برای منطقه و ترکیه، درک شده و تمامی ابعاد آن عمیقاً مورد بررسی قرار گیرد. در گسترش رابطه با ترکیه یا هر کشور دیگری، برای تأمین منافع باید به تعقل و تدبر بیش از باور فرصت ارزیابی داد. تغییر سیاست ترکیه در بخش مهمی حاصل این نگاه است.
آنکارا امروز تشخیص داده حداقل برخی از سیاستهایش در ارتباط با ایران و منطقه نیاز به اصلاح دارد. در روابط با کشورها هیچگاه نباید از دوراندیشی راهبردی، نگاه چند وجهی و نقشه راههای جایگزین و… غفلت کرد.
طرحی با فرجام روشن
صادق زیباکلام در شرق نوشت:
طرح پارلمانیشدن قوه مجریه بعد از یک وقفه پنجساله، بار دیگر به جریان افتاده است. شاهبیت این طرح آن است که رئیسجمهور در هیبت نخستوزیر، از سوی مجلس انتخاب شود. یعنی به جای انتخاب رئیس قوه مجریه در هیبت رئیسجمهور و با رأی مستقیم مردم، از این پس مجلس وی را بهعنوان نخستوزیر انتخاب میکند. با توجه به دوگانگیهایی که میان رؤسای جمهور و سایر بخشهای کشور در سالهای اخیر اتفاق افتاده، این طرح میخواهد با انتخاب نخستوزیر، این دوگانگی را از میان بردارد یا دستکم آن را تقلیل دهد. با توجه به اینکه رئیس قوه مجریه را مجلس انتخاب میکند، علیالقاعده نمایندگان یا اکثریت آنان نخستوزیری را انتخاب میکنند که با اکثریت مجلس همخوانی داشته باشد. بنابراین دیگر شاهد دوگانگی در مدیریت کلان کشور نخواهیم بود. در برخی نظامهای مردمسالار دیگر هم چنین روالی وجود دارد و بعد از برگزاری انتخابات عمومی، حزب اکثریت یا جریانی که اکثریت کرسیهای پارلمان را از آن خود کرده، اقدام به تعیین نخستوزیر میکند.
از آنجا که انتخابات، به گونهای برگزار میشود که دست رأیدهندگان، برای انتخاب بازتر است، علیالقاعده اختلاف زیادی میان نامزدی که مجلس به عنوان رئیس قوه مجریه انتخاب میکند با آنچه خود مردم میتوانستند به شکل مستقیم انتخاب کنند، وجود نخواهد داشت. از این نقطه به بعد هم مجلس و قوه مجریه با هماهنگی یکدیگر کشور را اداره میکنند. نمایندگان مجلس دهم هم که طرح مزبور را ارائه دادهاند و همچنین سایر کسانی که از ایده پارلمانیشدن قوه مجریه طرفداری میکنند، به دنبال چنین مدلی هستند.
اما این یک روی سکه است یا بهتر بگوییم روی مثبت و خیرخواهانه آن. واقعیت آن است که طرح مزبور یک روی دیگر هم دارد. بخشهایی که در ایران با رأی مردم انتخاب میشوند، دو تفاوت اصلی با سایر بخشها دارند. نخست وزن یا قدرتی است که هر یک از آنها از آن برخوردارند که معمولا در قوه مجریه، مجلس و شوراها چنانچه در اختیار طیف اصلاحطلب یا میانهرو باشند، به مراتب کمتر است.
تفاوت دیگر آنان بازمیگردد به یکی از اساسیترین بنیانهای مردمسالاری؛ یعنی پاسخگویی که معمولا، بخشهایی که با رأی مستقیم مردم انتخاب میشوند، بیشتر در معرض پاسخگویی قرار دارند.
در نظامهایی که مجلس، نخستوزیر را انتخاب میکند، انتخابات پارلمانی به صورت متفاوت برگزار میشود و مردم هر نامزدی را که تمایل داشته باشند، روانه مجلس میکنند. اما در انتخابات مجالس ما، شرایط متفاوت است و تعدادی از داوطلبان ورود به مجلس، از سوی نهادهای نظارتی برای حضور در مرحله نهایی تأیید نمیشوند. برای مثال همین مجلس فعلی را در نظر بگیریم. اگر مجلس دهم با وجود آنکه حدود صد نماینده فراکسیون امید و تعدادی اصولگرایان معتدل در آن حضور دارند، قرار بود از میان آقایان حجتالاسلام رئیسی یا دکتر حسن روحانی، یکی را به عنوان نخستوزیر انتخاب کند، آیا تردیدی داریم که جناب رئیسی با آرای بالاتری راهی قوه مجریه میشد؟ یا مجلس یازدهم را مجسم کنیم که دو سال دیگر انتخابات آن برگزار میشود و در سال ١٤٠٠ قرار است از میان نامزدهایی که کمابیش نام آنها را میشناسیم به عنوان مثال از میان آقایان جهانگیری، عارف و ظریف از یک سو و مثلا آقایان ضرغامی، علی لاریجانی یا جناب رئیسی از سوی دیگر، فردی را برای ریاست قوه مجریه انتخاب کند؛ آیا باز هم میتوان تردید داشت که رئیس قوه مجریه از کدام طیف انتخاب میشود؟
طرح پارلمانیشدن رئیس قوه مجریه، اگر چنانچه تحقق یابد، عملا به زیان مردمسالاری به معنایی که مردم رئیس قوه مجریه را مستقیما انتخاب کنند، خواهد بود. شاید ما شاهد تعارضات کمتری باشیم اما سؤال اساسی آن است که به چه بهایی این امر تحقق پیدا میکند؟
انفعال رسانههای ایرانی
صبح نو در سرمقاله امروز خود نوشت:
جایگاه رسانههای ما در قبال رویدادهای بین المللی کجاست؟ روزنامه نگاران ایرانی چقدر میتوانند یا توانستهاند در برابر اتفاقات مهم جهانی موج آفرین و تاثیرگذار باشند؟سابقه و تجربه نشان داده متاسفانه این حضور و تاثیرگذاری خواسته یا ناخواسته ضعیف و ناچیز است. دو روز قبل در ایالت لاس وگاس بزرگترین و بی سابقه ترین حمله تروریستی تاریخ آمریکا روی داد که طی آن حدود ٦٠٠ آمریکایی کشته و مجروح شدند.
این اتفاق، مردم آمریکا و ساکنان دیگر نقاط جهان را دچار بهت و حیرت کرد اما با وجود این، رسانههای آمریکایی به فاصله کوتاهی مدیریت افکار عمومی را بدست گرفتند و بهجای کنکاش درباره جزئیات این رویداد و تلفات برجای مانده از این حمله تروریستی، به طرح موضوع کنترل سلاح در آمریکا پرداختند که سالهاست مورد بحث و جدل رسانههای آمریکایی است. حال این رویداد را مقایسه کنید با اتفاقاتی به مراتب جزئیتر و محدودتر که در ایران یا اقصی نقاط عالم روی میدهند. اینک دوباره به سؤالات صدر این یادداشت بازگردید و نوع عملکرد و برون داد رسانههای ایرانی در قبال حمله تروریستی لاس وگاس را ارزیابی و مقایسه کنید.
دردمندانه، نه تنها موج خبری هماهنگی در رسانههای ایرانی دیده نمیشود بلکه در ٤٨ ساعت گذشته کمترین میزان تحلیلها و عملیات رسانهای در قبال این واقعه تلخ و عجیب را شاهد هستیم. نقطه کور رسانههای ایرانی در این حوادث کجاست و راه برون رفت از این انفعال رسانهای چیست؟