یکی از اتفاقاتی که در تعزیههای این شهرستان رخ میدهد، حضور نقشآفرینانی، در نقش جنیهاست. در مورد داستان حضور زعفر جنی در کربلا نقل میکنند که او برای خود مجلس عروسی برپا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود.
در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری میآید. زعفرجنی پرسید کیست که در وقت شادی، گریه میکند؟! در این هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند و گفتند: ای امیر! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی، گذرمان به رود فرات افتاد که عربها به آن نواحی نینوا میگویند. ما دیدیم که در آن جا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده و در حال جنگ هستند. وقتی که نزدیک آنان شدیم، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیهالسلام، پسر همان آقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده است، یکه و تنها بر نیزه بیکسی تکیه داده و به چپ و راست خود نگاه میکرد و میفرمود آیا یاریدهندهای هست تا ما را یاری دهد؟! و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند. وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فیالفور خود را رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت میرسانند.
زعفر جنی به محض این که اینها را شنید، تاج شاهی را از سر خود برداشت و لباسهای دامادی را از تن خارج و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد و همگی با عجله به سوی کربلا حرکت کردند.
اما زمانی که به نزد امام حسین رسیدند، او فرمود: ای زعفر زحمت کشیدی! خدا و رسولش از تو راضی باشند. خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد اما لازم نیست که زحمت بکشید، شما برگردید. خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم. اگر من در جای خود بمانم خداوند به وسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد؟