رجا نیوز: نقدی بر اظهارات رحیم مشایی در روز خبرنگار؛ به اسم “روش دعوت” به ولایتفقیه از “اصل تبعیت” طفره میروند و به اسم “روش دعوت به دین”، “شریعت و دین” را در خانه مینشانند. پرچمی دیگر بلند کردهاند و از موضوع دیگری سخن میگویند تا ماجرایی دیگر و باورهایی دیگر مخفی شود.
رجانیوز – گروه سیاسی: انسانها دو گروهند؛ برخی این شجاعت را دارند که مسئولیت اقداماتشان را بپذیرند؛ برخی اما همیشه کائنات را متهم میکنند و فرافکنی! گوش شنیدن چیز خوبی است همانطور که شهامت پذیرش اشتباه، هنر است.
به گزارش رجانیوز انتظار آن بود که مشایی از ابعاد ولایتمداری بهاری سخن بگوید؛ یعنی نوعی از ولایتمداری که پس از گناهکار خواندن کسانی که از احمدینژاد عقبترند و قبله خواندن او موضوعیت پیدا کرده بود. با این حال سخنرانی او در روز خبرنگار ضمن اینکه آن پرسشها را همچنان بیپاسخ گذاشت، باب نقدهای دیگری را نیز باز کرد؛ نقدهایی که همچنان پاسخی منطقی میطلبند نه توهین و ناسزاگویی و افترا و فرافکنی.
*ما جریان سوم نیستیم!
مشایی تصریح کرد:«مسئولیت ما این نیست که خدای ناکرده فکر کنیم که یک جریان سومی را باید در جامعه جا بیندازیم، این اولِ خطاست، این اولِ خطاست، این اولِ خطاست. یادتان باشد این راحتترین مسیر، کوتاهترین مسیر به سمت شیطان این است چون متوجه نمیشوی این مسیر را میروی. ما جریان سوم نیستیم که، ما مأموریتمان پیوند دادن این دو جریان هست.»
به نظر میرسد بهتر باشد قضاوت در خصوص این عبارات بدون هیچ نقدی به مخاطبان واگذار شود. آیا واقعاً جریان آقای مشایی طی این سالها اسباب وحدت جریانات مختلف بودهاند یا جریانی به جریانات کشور افزودهاند و انشقاق را دامن زدهاند؟! جز این است که واگراییها نسبت به احمدینژاد از حاشیهسازیهای مشایی آغاز شد؟ جز این است که این جریان هر روز که پیش میرود حامیان خود را نیز بیش از پیش از دست میدهد و حتی وفادارترین چهرههای آن نیز از آن برائت میجویند؟ این مدعیان که همین دور و وَریهای خودشان را هم نتوانستهاند نگه دارند!
شاید یادآوری این موضوع بد نباشد که همین منادیانِ امروزِ وحدت حتی در دولت دهم بین فعالین دانشجویی کشور و رئیسجمهور وقت دیوار کشیدند و به بهانه سخن گفتن احمدینژاد با تودههای دانشجویی، جلسات تشکلهای مختلف را تعلیق کردند. نحلهسازان از همان زمان به جای حل و فصل ابهامات، از تریبونهای رسانهایشان بر هر کس که نقدی به احمدینژاد داشت تاختند و این روند بعضاً تا امروز نیز ادامه داشته است؛ آنقدر که به ادبیاتی از سر کینه قرابت پیدا کرده. نگاه نخوتباری که روزگاری جریان هاشمی به احمدینژادِ تازه از راه رسیده داشت، اکنون از سوی خیلی از حامیان این جریان و حتی سردمدارانش نسبت به منتقدان دلسوز این جریان وجود دارد و رسماً ترویج نیز میشود. “اینان” مدعی وحدتند؟ برای “اینان” انسان مهم است؟ شوخی نکنید! اینها پوشش خوبی برای فرار از پاسخگویی نسبت به روند طی شده نیست. مدعی وحدت آنان میتوانند باشند که از فاصلهی میان امثال آیتالله مصباح و حاج منصور ارضی با دولت احساس درد میکردند نه آنان که بر طبل این فاصله میکوبیدند و با دوستی خالهخرسه و شکایتکِشی، اطراف رئیسجمهور محبوبشان را هر روز خلوت و خلوتتر میکردند تا امروز تنها با دو یار بهاریاش باقی بماند.
حامیان این جریان مدتهاست با نقل قولهایی از شیمونپرز که در آن منفور شدن احمدینژاد مطلوب تلقی شده، سرگرمند و نمیپرسند که در روند طی شده، “خود” چقدر مقصر بودهاند. همهی تقصیرها به عهده شیمونپرز است و هر کس هم نقدی کند سرباز شیمونپرز؟ این جریان که منادی وحدت است، از عصمتی تمامعیار برخوردار بوده و هست و خواهد بود؟
*صفبندی، کار شیطان است!
آقای مشایی در اظهارات جالب توجه خود تصریح کرده است:«هر چیزی که موجب صفبندی در آحاد جامعه میشود، بدانید کار شیطان هست، قسم میخورم، حاضرم هر کس شک دارد بیاید با هم بحث کنیم، شرط هم میبندم که من در آن بحث پیروزم، به شما بگویم به نام هر کس ولو خدا ولو امام زمان شما صفبندی در جامعه درست کنید، به نفع شیطان است. مردم عیال خدا هستند. دست خدا با جماعت انسانهاست. خدا با انسانهاست.»
فعلا که این جریان موجب صفبندی است و هرکس که یک قدم از احمدینژاد عقبتر باشد را حتی گناهکار خطاب میکند! باید از اینان پرسید با این مبنا چرا خودتان کار شیطانی میکنید؟! مگر حامیان احمدینژاد را دو یا حتی سه گروه نکردید و یک عدهشان را گنهکار نخواندید؟!
*توجیه ولایتگریزی در سایه بحث از “روش دعوت” به ولایتفقیه
او میافزاید:«ما در موضوع ولایتفقیه هم عرض کردیم. سال نود و دو یک دو تا جلسه داشتیم، دوستان سؤال کردند… نظر شما راجع به ولایتفقیه چیست، گفتم آقا ولایتفقیه از نظر ما چترش برای همه ملت هست، ما به ولایتفقیهی که به مثابه خطکشی موجب صفبندی جامعه باشد، نظر مثبت نداریم، این ولایتفقیه نیست، این جهل هست. به نام پیغمبر بین مردم فاصله درست کنیم، به نام امیرالمومنین فاصله درست کنیم، خب این کار شیطان است. امام معصوم ما ولیفقیه ما برای تثبیت و تحکیم و توسعه وحدت انسانی است، در تفرق انسان امام زمان باید همچنان در پس پرده غیبت بماند. مادام که انسانها متفرق باشند، امام در غیبت خواهد ماند. وظیفه ما رسانه ایها چیست؟ ما باید پیوند بدهیم.»
آیا سخن گفتنها از ابعاد ولایتمداریِ بهاری، صفکشی در میان حامیان نبود و اعتراض حامیانِ خودِ این جریان را موجب نشد؟!
اینکه دعوت به ولایتفقیه چگونه باشد موضوعی است که میتواند مورد بحث واقع شود اما نکته اینجاست که در سایهی این سخنان نمیتوان ولایتگریزی را پنهان کرد. نمیتوان اتفاقی که در بدنهی این جریان به وضوح رخ داده است و آن نوعی واگرایی صریح نسبت به ولایتفقیه است را ندید و در روز روشن گفت الان شب است. خشت اول چون نهد معمار کج/تا ثریا میرود دیوار کج. بیپرده باید گفت این جریان مبدأ اخذ ایدئولوژی و به نوعی رهبر یک بدنه انقلابی را در سایه این توجیهات مدتهاست که عوض کرده؛ آنقدر که این بدنه گاه دیگر فهم درستی از رهنمودهای رهبری نیز پیدا نمیکند که بخواهد از آن پیروی کند یا به نقدش بنشیند. لجاجتها نیز البته امروز میداندارند و انگار هر حرفی از سوی اصولگرایان یا رهبر انقلاب گفته میشود، گفتنِ خلافِ آن و نیشخند زدن بدان هنر است.
اینکه دعوت به ولایتفقیه چگونه باشد مهم است اما نفی دعوت غلط به ولایتفقیه، بیاهمیت بودن و عدم لزوم دعوت به آن را اثبات نمیکند. پرسش این است که اصلاً چرا این جریان پرچم ولایتمداری صحیح را بلند نمیکند؟!
*نگاهی بنیادیتر به صورت مسئله
اما آقای مشایی اظهارات جالبتری نیز دارد. او خاطرهای را تعریف میکند که در آن دوستی دانشگاهی از اصولگرایان مخاطبش قرار گرفته بوده:«گفت اوضاع خیلی بدی هست، گفتم چطوری است، گفت یک کلام به شما بگویم همه آن ور رفتهاند، گفت همه رفتهاند آنور، توی دلم از این حرف خیلی تعجب کردم، گفتم چی به او بگویم؟ گفتم دکتر جان همه رفتند آن ور من و تو هم ماندیم این ور، ناراحت چه هستیم؟ الان ناراحتیم چطور باید این همه را بیاوریم اینور؟ چون همه را که نمیتوانیم بیاریم اینور. کار سختی است دیگر، من یک کار ساده پیشنهاد می کنم. گفت چیه، گفتم بریم آن ور. چرا نرویم آن ور. اگر جامعه نخبه ما یک طرفی را انتخاب کرده، ما یک طرف دیگر وایستادیم؟ و اصرار میکنیم که آنها بیایند این ور؟ آخه چرا؟ همه آنها اشتباه میکنند؟ من و تو فقط درست میگوییم؟»
اگر بخواهیم کمی بنیادیتر سخن بگوییم و اظهارنظرهای مکرر مشایی در خصوص اسلام و دعوت به اسلام را نیز مورد نظر قرار دهیم، به نظر میرسد خلطی روشن میان “روش دعوت” و “مختصات مکتب” در سخنان آقای مشایی به وضوح رخ مینمایاند. حاصل عدم توجه به “روش صحیح دعوت”، “عدم توفیق در دعوت” است اما حاصل عدم توجه به “مختصات مکتب”، “انحراف” از آن.
اگر به واسطهی طرح الزامات دعوت به اسلام یا ولایتفقیه یا گامبندیِ این دعوت، تفکیک پوسته و گوهر را موضوعیت دادیم و ولایتمداری و شریعت را پوسته دانستیم و نه چندان مهم قلمداد کردیم، آن وقت است که انحراف از مکتب آغاز میشود. نتیجهی این نوع عدالتخواهی نیز میشود ورژن جدیدی از عدالتخواهی چپگرایانه که هدف غاییاش را نوع خاصی از عدالتخواهی میبیند که این بار البته با نوعی اندیشههای معنوی بزک شده است. این عدالتخواهی، چارچوب ندارد. چون اصلا چارچوب پوسته است و بیاهمیت. عدالتخواهی بما هو عدالتخواهی است که مهم است و گوهر.
نتیجه این میشود که در جمع همین یاران بهاری، جوانی پشت تریبون قرار میگیرد و از دوگانهی پیشانیهای پینهبسته و دستان پینهبسته سخن میگوید و تصریح میکند که به حکم آیه و نرید ان نمنّ علی الذین استضعفوا فی الارض، بوی بهار نه از پیشانیهای پینهبسته که از دستان پینهبسته به مشام خواهد رسید. غافل از آنکه هم پیشانی پینهبسته بدون دستان پینهبسته بیمعناست و هم دستان پینهبسته بدون عبودیت و شریعت بیمعنا. از بسنده کردن به دستان پینهبسته، عدالتخواهی مارکسیستی بیرون میآید که در نسخه مشاییزه با اندکی معنویت نیز عجین شده اما مختصات خود را همچنان داراست.
نتیجه این میشود که ساختارشکنی در میان حامیان موضوعیت پیدا میکند و این جریان ناگزیر میشود خود از اصلاحات درونساختاری سخن بگوید که این نیز البته به صورتی کاملا طبیعی فریاد اعتراض حامیان را بلند میکند.
آقای مشایی مدتهاست از روش دعوت میگوید اما مختصات مکتب را میشکند و انحراف از همین ظرافت است که آغاز میشود. به اسم “روش دعوت” به ولایتفقیه از “اصل تبعیت” طفره میروند و به اسم “روش دعوت به دین”، “شریعت و دین” را در خانه مینشانند. پرچمی دیگر بلند کردهاند و از موضوع دیگری سخن میگویند تا ماجرایی دیگر و باورهایی دیگر مخفی شود. غافل از آنکه دقیقاً همین جاست که قرابتها با اندیشه ملکیان آشکار میشود.
اگر بخواهیم همان خاطرهی فوق الذکر را ملاک قرار دهیم و به غلط مردم را دو گروه کنیم، مشایی نمیرود آنور تا پیامبروار هر دو طرف را به مقصدی الهی رهنمون شود. برعکس؛ مقصد و مقصود را در آن ور میبیند. دین را از دین تهی میکنیم تا همه خوششان بیاید.