روزنامه فرهیختگان در گفتگویی با احمد توکلی در مورد شفافیت اطلاعات در دولتهای جمهوری اسلامی ضمن انتقاد از وضعیت شفافیت در همه دولتها در بخشی میگوید: در از لحاظ دیدگاه های اقتصادی میان سیاستمداران نزدیکترین نظر را به رهبری دارم. او در بخشی دیگر به ماجرای نامه اش به سید محمد خاتمی در دورانی که مدیرمسئول روزنامه کیهان بود میپردازد و میگوید: خاتمی فرد نرمتری بود، چون تلقی لیبرالی از اسلام را بیشتر میپسندید و طبعا از این نظر باید طرفدار شفافیت میبود. اما برای اینکه با روحیه ایشان بیشتر آشنا شوید این نمونه را عرض میکنم. سال ۶۷ که ایشان وزیر ارشاد بود مجمع روحانیون مبارز از جامعه روحانیت مبارز جدا شد و اعلام استقلال سیاسی کرد. اعضای این تشکل جدید ۱۱ مصاحبه انجام دادند. از آقای کروبی تا منتجبنیا و موسوی لاری و بقیه. خاتمی هم مصاحبه کرد. از همه بهتر، اصولیتر و منطقیتر مصاحبه خاتمی بود که با حرفهای بقیه فرق داشت.
عناوین اخبار روزنامه فرهیختگان در روز یکشنبه ۲۲ مرداد :
من نامهای خطاب به خاتمی نوشتم و گفتم دلایلی که شما چند نفر برای تشکیل این تشکل مطرح ساختید با هم متفاوت است و این ۱۱ نفر چهار پنج مدل حرف متفاوت داشتند. گفتم حرف شما از همه بهتر بود و من با حرف شما آنها را میسنجم. سنجیدم و به این نتیجه رسیدم و به آنها اعلام کردم که انس شما، شما را در یک تشکل گرد هم آورده نه فکر شما! به بیان دقیقتر اساسا فکر شما چندان با هم منطبق نیست و با هم نمیخواند.
این نامه را اواخر اسفند نوشتم. روز عید در جماران خدمت امام (ره) بودیم. آن موقع من وزیر نبودم و صرفا یک روزنامهنگار بودم. بیرون که آمدیم بعد از تبریک سال نو از آقای خاتمی پرسیدم نامه را مطالعه کردید؟ گفتند بله، دو یا سه بار نامه را خواندم. گفتم تقاضای من این بود در کیهان هم منتشر شود. چون همه آن مصاحبهها در کیهان منتشر شده بودند و خاتمی هم نماینده حضرت امام (ره) در «کیهان» بود. ایشان در پاسخ گفت: حتما منتشر میشود، «کیهان» نامه تو را چاپ نکند نامه چه کسی را چاپ کند؟ مدتی گذشت و چاپ نشد. چندی بعد خاتمی یک نامه در دو صفحه برای من نوشت که خیلی خوش خط هم نوشته شده بود. آنجا هر چه فحش روشنفکری بود به من داد.
از جمله نوشته بود تو همان کسی هستی که در حزب اختلاف ایجاد کردی، در مجاهدین انقـــلاب اخــتـلاف انداختی، در دولت اختلاف ایجاد کردی و حالا میخواهی در روحانیت هم اختلاف بیندازی. من به ایشان نامه نوشتم که شما به من نسبتهایی دادید که روز قیامت با شما تسویهحساب خواهم کرد.
اما مرا اینگونه معرفی کردید که قبل از انقلاب یک زندانی مبارز بودم، وزیر و وکیل بودم و این اندازه هم در سیستم صاحب نفوذ هستم که میتوانم چهار تشکل را متلاشی کنم. با این اوصاف حق مردم نیست حرف مرا بشنوند و حال که نظر شما را دانستهاند نظر من را هم بدانند؟ پاسخی داده نشد و آن نامه هم هیچوقت چاپ نشد. از این روحیات وجود دارد.
جناح اصلاحطلب فعلی از زمان خاتمی به لحاظ نظری تا حد زیادی کار کردند. البته به واسط آنکه بسیاری از آنها غربی میاندیشند صرف ترجمه برایشان کافی بود و کارشان زحمت زیادی هم نداشت. طبعا با گذشت زمان به هم نزدیکتر شدند و اکنون حرف هم را بهتر میفهمند. با این وجود الان هم همچنان روحیات قبیلهای میان آنها وجود دارد.
در جناح مقابل هم البته روحیات قبیلهای به وفور یافت میشود. اصولگراها از این حیث بدترند و ضعفشان بیشتر است. اصولگراها همچنین بیشتر به محرمانه بودن علاقه دارند؛ و عبارت «مصلحت نیست» را از آنها بیشتر میشنوید. ولی به هر ترتیب خاتمی حتما این عیب را کمتر از هاشمی داشت. هاشمی هم از موسوی کمتر. احمدینژاد هم که یک نمونه نادر است و هیچ اعتقادی به شفافیت ندارد. من جایی گفتم موسوی و احمدینژاد مانند هم هستند.