جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » بسته خبری- سرمقاله روزنامه ها

بسته خبری- سرمقاله روزنامه ها

 

سخن روز مطبوعات کشور

نرخ بهره بالا از طرفی انگیزه راه‌اندازی کسب‌وکار را کم می‌کند و از طرف دیگر هزینه اعتبارات را برای کارآفرینان بالا می‌برد.

روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:‌

********

جنگ بی‌صدا و تکلیف جبهه مؤمن انقلابی

محمد ایمانی در کیهان نوشت:
نه دلواپسی حکیمانه، با وسواس و ترس مترادف است و نه اطمینان قلب، با بی‌احتیاطی و غفلت یکی است. پیامبر و ائمه معصومین علیهم‌السلام، نفس مطمئنه و اسوه شجاعت بودند و در عین حال دلواپسی‌های بزرگی برای سرنوشت امت و انقلاب نوپای اسلام داشتند. امیرمومنان (ع) در قلعه خیبر را از جا کند یا در جنگ احزاب، حریف عربده‌کش را مقهور ضربت ذوالفقار کرد تا ندا آمد «لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار».

 

اما رادمردی چنین ، دلواپسی‌های بزرگ در قبال آینده جامعه اسلامی داشت.یک بار به هشدار فرمود « یُسْتَدَلُّ عَلَی اِدبارِ الدُّوَلِ بِاَربَعٍ: تَضییعِ الاُصولِ وَ التمَسُّکِ بِالفُرُوعِ وَ َتقدیمِ الاَراذِلِ وَ تَاخیرِ الاَفاضِلِ. 4 چیز بر افول دولت‌ها دلالت می‌کند؛ تباه کردن اصول، آویختن به مسائل فرعی ، مقدم داشتن فرومایگان، و عقب راندن صاحبان فضیلت» (غررالحکم، ص 342). آیا اگر انسان غیرتمندی با این وارونگی‌ها مواجه شد، نباید نگران شود و اگر دلش شور زد و توسط همان وارونه‌ها ملامت شد، باید زبان در کام بکشد؟!
امیرمومنان (ع) بار دیگر درباره حلول 4 پدیده ناگوار هشدار داد و آن، زمانی بود که جناب مالک را به امارت مصر می‌فرستاد . حضرت غیر از عهدنامه مفصل (نامه 53) نامه کوتاهی هم به مالک داد که نامه 62 نهج‌البلاغه است. با فرض اینکه امام می دانست پای مالک به مصر نمی‌رسد و در میانه راه به شهادت می‌رسد، مخاطب اصلی این نامه، آیندگان هستند. امام ابتدا با اطمینان فرمود « به خدا قسم اگر به تنهایی با دشمنان روبرو شوم در حالی که تمام زمین را پر کرده باشند، مرا نه باک است و نه ترس. من بر گمراهی آنان و هدایتی که بر آن هستم، بصیرت و یقینی از جانب پروردگار دارم».

 

پس از آن درباره 4 عامل دلواپسی خود فرمود «همانا من آماده ملاقات پروردگارم و حسن پاداش او را امید و انتظار می‌کشم اما؛ اندوه و نگرانی‌ام از این است که حکومت امت به دست سفیهان و فاجران افتد، پس، مال خدا را میان خود دست به دست کنند، و بندگان خدا را به بردگی گیرند، و با صالحان به جنگ برخیزند، و با فاسقان حزب تشکیل دهند … اگر این نگرانی نبود، این مقدار شما را ترغیب و توبیخ نمی‏کردم، و در جمع و تحریک شما کوشش روا نمی‏داشتم، و زمانی که سر باز زدید و سستی نمودید، رهایتان می‏کردم».
پایان این نامه، نهیب به هر کسی است که الی الابد دارای شرافت و غیرت است. حضرت فرمود « أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی أَطْرَافِکُمْ قَدِ انْتَقَصَتْ … انْفِرُوا رَحِمَکُمُ اللَهُ إِلَی قِتَالِ عَدُوِّکُمْ وَ لَا تَثَّاقَلُوا إِلَی الْأَرْضِ فَتُقِرُّوا بِالْخَسْفِ وَ تَبُوءُوا بِالذُّلِّ وَ یَکُونَ نَصِیبُکُمُ الْأَخَسَّ وَ إِنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْأَرِقُ وَ مَنْ نَامَ لَمْ یُنَمْ عَنْهُ. آیا نمی‏بینید قلمرو شما با حمله دشمن رو به نقصان گذاشته، و شهرهایتان تحت فرمان آنان در آمده و در آنها جنگ درگرفته است؟ خدا شما را بیامرزد! به جانب جنگ با دشمنانتان حرکت کنید، و بر زمین سنگینی نکنید که تن به خواری بسپارید، و به ذلّت برگردید، و پست‏ترین‌ها نصیب شما شود. و مرد رزمنده، بیدار و هوشیار است، و هرکه از دشمن آسوده بخوابد، دشمن نسبت به او نخواهد خفت».

 

دل‌مشغولی سرنوشت کشور و انقلاب را داشتن، عین شرافت است. وقتی طمع دشمن به برخی روحیات مدیریتی معارض با فرهنگ انقلاب اسلامی را می‌بینیم، طبیعی است که دغدغه پیدا کنیم یا منزجر شویم؛ اگر که واجد علائم حیات انسانی و دینی باشیم. وگرنه انسانی که کمترین اراده‌ای برای نفی منکرات و صیانت از معروف‌ها نداشته باشد، به شهادت امیرمومنان «میت الاحیاء» و «میّت بین الاحیاء» است. اتفاقا علامت حیات و ممات یک جامعه و نخبگانش این است که آیا دارای حساسیت بر سر اصول و اقدام و عمل مبتنی بر آن هستند یا خیر؟ شان نزول « اصولگرایی» راستین و «اصلاح‌طلبی» واقعی همین جاست.
در عرف و ادبیات سیاسی رایج، اصولگرایی و اصلاح‌طلبی دو قطب متضاد همند، همان‌گونه که زمانی چپ و راست این گونه بود. اما صرف نظر از تابلوهای سیاسی، واقعیت این است که اصلاح‌طلبی و اصولگرایی دو روی یک سکه اند. مگر می‌شود انسان به مفهوم واقعی قائل به اصول و آرمان‌های مطلوب (به دست نیامده) باشد و معتقد به اصلاح و بهبود امور نباشد؟ یا از آن طرف، مگر ممکن است کسی بگوید من اصلاح‌طلب هستم اما اصول و آرمان‌های ثابتی نداشته باشد؟!

 

واقعیت این است که بخش عمده‌ای از دل مشغولی عوام و خواص ما در طول سالیان، مصروف کش‌وقوس چپ و راست و سپس، دوقطبی گمراه‌کننده «اصلاح طلب/اصولگرا» شد. و در همین حیص و بیص ، محافل اشرافی تجدید نظر طلب به تدریج فرصت پیدا کردند به واسطه دو قطبی‌سازی‌های سرگرم‌کننده خود را در حوزه قدرت و ثروت فربه کنند و با برخی ارکان نظام جهانی سلطه پیوند بخورند و پروژه‌های مشترک تعریف کنند. این پروژه از یک سو نفوذ و اخلال و اختلال و ایجاد فشلی در مراکز حاکمیتی را در دستور کار داشت و از طرف دیگر، مشغول ساخت و ساز در عرصه باورهای افکار عمومی بر خلاف اصول انقلاب اسلامی شد، چنان که راه اصلاح امور بر مبنای اصول حیات‌بخش ، دچار انسداد و انحراف شود.
دشمن در جریان جنگی دامنه‌دار در طول 4 دهه گذشته، به کمک اشرافیت غربگرا کوشیده تا ارکان حاکمیت و پایه‌های مردمی آن را از فرهنگ اسلام و انقلاب که تنها ریشه تغذیه جمهوری اسلامی است، دور کند و بده بستان میان مردم و صاحب منصبان را از طریق انتخابات و …، به سمت کاهندگی و ارتجاع پیش ببرد. باید در مقابل چنین جنگ پیچیده‌ای، در تراز حاکمیتی و مردمی بسیج شد، اتاق جنگ و ستاد فرماندهی میدانی داشت، نهضت روشنگری و مطالبه به راه انداخت و پای کار آمد. امروز هم مانند همیشه تاریخ انقلاب، وقت تشخیص و اقدام بهنگام _ و البته سنجیده _ است و نه روزگار تردید و تعلل و فشلی و اختلاف و یا واکنش های صرفا هیجانی کم عمق.

 

مفسدان اقتصادی-سیاسی چند کار را با هم می‌کنند. خریدن رسانه ها و برخی نمایندگان و مدیران یا لا اقل اخته و منفعل کردن آنها ، جبهه سازی و سربازگیری از میان مردم و صاحب منصبان، ایجاد اختلاف و انشقاق در حاکمیت برای سلب امکان واکنش بهنگام، و دامن زدن به حاشیه ها و دو قطبی های دروغین مانند آنچه در انتخابات کردند. آقای «غ – ک» دبیر کل مفسد یک حزب اشرافی، اوایل آذر 94 در مصاحبه با روزنامه شرق، ضمن نام بردن از برخی اصولگرایان غافل، خواستار «سربازگیری» از آنها شد و گفت « ما بعد از پیروزی در انتخابات 92 روش نامعقولی به کار نگرفتیم. دولت از طرف مقابل یارگیری کرده است مثلا در سیاست خارجی و برجام. در مجموع بازی طرفداران دولت در گروه‌های سیاسی به واسطه همین سربازگیری از جبهه مقابل بوده است و در مجلس هم می تواند اتفاق بیفتد».

 

او رئیس یک کارتل بزرگ رسانه با چندین روزنامه و هفته نامه و سایت است که در انتخابات شورای شهر تهران ، از سوی برخی نشریات اصلاح طلب متهم به باج‌گیری های میلیاردی از برخی نامزدها برای قرار گرفتن در فهرست امید شد و همین حالا هم پس از مهندسی فهرست مذکور، به همراه سخنگوی مفسد وبرخی اعضای حزب، برای فریب اصلاح طلبان و تحمیل شهردار به شورا تقلا می‌کند. قبل از پالس دبیر کل حزب اشرافی برای سربازگیری، «عباس – ع» عضو مرکزیت حزب منحله مشارکت 5 مهر 91 به عصر ایران درباره یکی از اصولگرایان ریزش کرده گفته بود «آقای ن … اگر از جایگاه فعلی‌اش در جناح راست خارج شود و به اصلاح‌طلبان بپیوندد، چیزی به اصلاح‌طلبان اضافه نمی‌کند. اهمیت او در این است که در آن سو قرار دارد نه در این سو! آقای ن … اگر به این سو بیاید، جایگاهش را در آن سو از دست می‌دهد. او باید در آن سو خوب بازی کند»!
بخش بعدی پازل را باید از لا به لای تحلیل نشریه صدا – ارگان حزب اشرافی مورد بحث که حتی مشارکتی ها را هم به استخدام و بازی گرفته – بیرون کشید. این نشریه 20شهریور 95 باز هم به قلم «عباس – ع» نوشت «مهم‌ترین عاملی که در شرایط کنونی به عنوان پیشران برنامه ما عمل خواهد کرد، جلوگیری از وحدت میان اصولگرایان است. این هدف در 5 سال گذشته به نحو مطلوبی از سوی اصلاح‌طلبان پیش‌رفته است. نهایی کردن شکاف میان جناح حاکم، بسیار جدی و حتی به لحاظ تاریخی بسیار مهم است. اصلاح‌طلبان باید نقش «قوه»ای را بازی کنند که این شکاف را به مرز جدایی کامل برساند». ملاحظه می کنید که بحث ایجاد انشقاق در حاکمیت است و نه صرفا جناح مقابل.

 

مستندات فراوان و متواتر به ما یادآور می شود که جبهه مومن انقلابی و همه دلسوزان کشور با یک جنگ بی سر و صدا اما پر آسیب روبرو هستند و باید فراتر از دلخوری ها یا درگیر شدن و سائیدن و خراشیدن یکدیگر، پای این دفاع بزرگ بیایند. در اینجا سهم دو موقعیت مکمل هم را باید معلوم کرد. حتما رکن این جهاد کبیر، روشنگری و برانگیختگی (ایجاد موج مطالبه) اجتماعی است و در این زمینه باید اقدام را بر انفعال و لکنت و تزریق تحیر به بدنه ترجیح داد. اما گفته اند دو صد گفته چون نیم کردار نیست. آنجا که دستگاه های حاکمیتی و نظارتی مسئولیت دارند، جای سخنرانی و خطابه و نقد صرف نیست، بلکه باید با قاطعیت به میدان مبارزه آمد.

 

ما مامور به امر به معروف و نهی از منکرهستیم. « وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّهًٌْ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ». ما مکلف هستیم برای اجرای درست فرمان امر به معروف و نهی از منکر، «امت» (سازمان) تشکیل دهیم؛ به عبارت دیگر مقدمه واجب، واجب است. نباید تشکیلات و سازمان ما منحصر در مثلا انتخابات و به مثابه چادرهای نیم بندی باشد که فقط شب انتخابات برپا و فردای آن _ پیروز بشویم یا نشویم، در هر دو صورت _ برچیده می‌شود. منطقا باید مسیر طی شده در امر هماهنگی و سازمان آسیب شناسی شود اما باید توجه شود که اولا این آسیب شناسی نباید به معنای ماندن دلخوری‌های کم مایه گذشته – مثلا انتخاباتی- باشد و ثانیا جای آسیب شناسی در زمین رسانه‌ای آلوده به اغیار (و تبادل اتهام یا دلخوری در این فضا) نیست. چنین رفتاری نقض غرض و ضد «جمعیت»و «انسجام»است. برای اینکه منفعل نباشیم و از اصول و آرمان ها تخفیف ندهیم یا صرفا تصلب و هیجان کور به خرج ندهیم، نیازمند سازمان هستیم.

 

دل مشغولی این نوشتار را باید در مجال دیگری شرح و بسط داد. اما اجمالا باید گفت آنچه سوز سینه اولیای الهی نسبت به دست درازی دشمنان حق را فرو می نشاند، بصیرت و شجاعت حضور موثر در میدان است. در نبرد صفین هنگامی که دو سپاه درگیر شدند، میمنه سپاه امیر مومنان (ع) رو به هزیمت گذاشت. امام همراه حسنین (ع) وارد جنگ شدند. حضرت سپاهیان را به مقاومت فرا خواند . پس از آن، لشکر به سمت سپاه شام تاختند و شامیان را تاراندند. امام با مشاهده این رشادت فرمود: «و قد رایت جولتکم و انحیازکم عن صفوفکم… و لقد شفی و حاوح صدری ان رایتکم باخره تحوزنهم کما حازوکم، و تزیلونهم عن مواقفهم کما ازالوکم… همانا، از جای کنده شدن و بازگشت شما در صفها را دیدم. فرومایگان گمنام و بیابان‌نشینان از مردم شام، شما را پس می رانند، حالی که شما گزیدگان عرب، و جاندانه های شرف، و پیشقدم در بزرگواری، و بلند مرتبه و والامقام هستید. سرانجام سوزش سینه ام فرو نشست که در واپسین دم دیدم آنان را راندید، چنانکه شما را راندند، و از جایشان کندید، چنانکه از جایتان کندند». (خطبه 107 نهج‌البلاغه)

تله انفجاری بازار مالی ایران

امیر استکی در وطن امروز نوشت:

برای داشتن درآمد خالص ماهانه یک میلیون تومان چه راه‌هایی در اقتصاد ایران وجود دارد؟ انتخاب رقم یک میلیون تومان از آن رو است که تقریبا عایدی خالص یک کارگر برای 8 ساعت کار مفید، هم‌اکنون چنین رقمی است. البته مبناهای دیگری برای انتخاب رقم نیز می‌توان داشت، مثل اینکه حداقل درآمد لازم برای یک ماه زندگی در شهر تهران با کیفیت معمولی چقدر است؟ یا اینکه درآمد لازم برای قرار گرفتن بالای خط فقر چه رقمی است؟ اما آنچه ما در این متن به دنبال سخن گفتن از آن هستیم ما را به انتخاب رقم یک میلیون تومان هدایت می‌کند. ما می‌خواهیم بدانیم برای کسب یک میلیون تومان در ماه چه راه‌هایی در اقتصاد ایران وجود دارد و یک میلیون تومان را هم براساس عایدی یک کارگر ساده متاهل بدون فرزند که مشمول قانون کار است محاسبه کرده‌ایم. دم دست‌ترین کارها یکی همین کارگری و دیگری سپرده‌گذاری بانکی است. در اصل اگر نرخ سپرده بانکی یک‌ساله را همان 15 درصدی که از طرف بانک مرکزی اعلام شده است در نظر بگیریم- حال آنکه بانک‌های زیادی هستند که رقم‌های بالاتری را پرداخت می‌کنند- برای داشتن 12 میلیون سود سالانه که معادل ماهانه یک میلیون تومان باشد باید رقمی برابر با 80 میلیون تومان را در یکی از بانک‌های کشور سپرده‌گذاری کنیم. نکته جالب اینجاست که کارشناسان هزینه ایجاد یک شغل پایدار در کشور را ارقامی در بازه 100 میلیون تومان تا حتی 2 میلیارد در بخش‌هایی مانند پتروشیمی ذکر می‌کنند.

 

البته اگر حد میانه این ارقام و رقمی را که در بیان اکثر آنها بر آن تاکید شده است، در نظر بگیریم باید بگوییم هزینه ایجاد یک شغل پایدار در ایران رقمی نزدیک به 160 میلیون تومان خواهد بود. رقمی که اگر در بانک‌های کشور سپرده‌گذاری شود ماهانه 2 میلیون تومان سود خواهد داشت و حتی اگر با نرخ 3800 تومان برای یک دلار، به دلار آمریکا تبدیل شده و در کم‌ریسک‌ترین بازار مالی جهان که اسناد خزانه‌داری ایالات متحده آمریکاست با نرخ بهره 25/1 درصدی فدرال رزرو سرمایه‌گذاری شود، ماهانه تقریبا 438 دلار معادل یک میلیون و 650 هزار تومان سود خواهد داشت. البته این رقم در ایران قابل توجه خواهد بود و در اقتصادی مانند ایالات متحده آمریکا رقمی بسیار ناچیز است و از آنجا که درآمد سرانه این کشور رقمی بسیار بزرگ‌تر از این است، پس همواره سرمایه‌گذاری در اکثر کسب‌وکارها به صرفه خواهد بود.

اما در ایران وقتی با 80 میلیون بشود ماهانه یک میلیون تومان سود دریافت کرد پس ورود به کسب‌وکارهایی که هزینه اشتغال در آنها برای هر نفر 2 برابر این رقم و معادل 160 میلیون تومان است، بسیار سخت خواهد بود. در اصل بالا بودن نرخ بهره موثر در کنار پایین بودن حداقل حقوق در ایران باعث شده است ارزش کار در اقتصاد ایران بسیار پایین باشد. در این شرایط صاحبان سرمایه با توجه به نرخ بهره موثر که همواره معاف از مالیات نیز هست، تمایلی برای سرمایه‌گذاری در تولید و راه‌اندازی کسب‌وکار جدید ندارند و از طرف دیگر ارتش بیکاران- که نیروی کارشان بسیار پایین قیمت‌گذاری شده است- نیز به تبع آن فرصت‌های کمی برای خروج از وضعیت بیکاری خواهند داشت. سود بازار تولید تقریبا نصف سود سپرده‌گذاری است و هیچ عقل سلیمی سپرده‌گذاری بدون مشقت را با سود 2 برابر کنار نمی‌گذارد تا کار با زحمت با سود نصف را ارجحیت دهد. با وجود حداقل دستمزد نازل در ایران قاعدتا باید تولید شغل با هزینه و دردسر کمتری صورت بگیرد اما از آنجا که نرخ بهره بالا از 2 سو بازارهای مختلف را تحت تاثیر قرار می‌دهد ما با چنین وضعیتی روبه‌رو هستیم. وضعیتی که در آن هزینه ایجاد 3 میلیون شغل که نیاز ضروری کشور است بالغ بر 480 هزار میلیارد تومان یا 126 میلیارد دلار خواهد بود.

نرخ بهره بالا از طرفی انگیزه راه‌اندازی کسب‌وکار را کم می‌کند و از طرف دیگر هزینه اعتبارات را برای کارآفرینان بالا می‌برد. آنچه بیش از هر راه‌حلی برای ایجاد اشتغال پایدار باید به آن پرداخت، کاهش نرخ بالای بهره موثر در کشور است. نرخی که در بازار مالی رسمی کشور پس از کسر تورم تولیدکننده (حدود 5 درصد) از نرخ تسهیلات اعطایی توسط بانک‌ها به بنگاه‌های اقتصادی، رقمی در کانال 20 درصد خواهد بود و در بازار غیررسمی مالی کشور در کانالی بیش از 30 درصد قرار خواهد گرفت (با در نظر گرفتن نرخ صدی 3 سنتی بازار ایران). اگرچه شاید به نظر برسد نرخ بهره بالا می‌تواند با افزایش میل سپرده‌گذاری، سرمایه‌ها را در دست بانک‌ها تجمیع کند و به دنبال آن به بخش‌های مختلف اقتصادی وام داده شود ولی در عمل بخش‌های معدودی در اقتصاد ایران خواهند بود که از پس این هزینه بالای تسهیلات بربیایند و اساسا باید این را پذیرفت که وقتی فردی برای شغلی که به عنوان مثال 8 درصد سود دارد وام با بهره 20 درصد می‌گیرد در حقیقت انتحاری کرده که به موجب آن زیان 12 درصدی را در مسیر معمولش برای خود رقم زده که این منهای دیرکرد و عدم پرداخت در سررسید است. به همین دلیل است که حجم مطالبات معوق و مشکوک‌الوصول بانک‌ها هم اکنون از 100 هزار میلیارد تومان گذشته و این تازه وقتی است که چشم خود را بر امهال معوقات از طریق وام‌دهی جدید ببندیم و اگر این نوع مطالبات سوخته شده را که به خاطر بزک کردن ترازنامه بانک‌ها غلتانده شده‌اند، در نظر بگیریم رقم مطالبات معوق و سوخت شده بانک‌ها به مراتب بیشتر از 100 هزار میلیارد تومان خواهد بود. خلاصه اینکه با هزینه تمام شده تسهیلات در کشور تنها کسب‌وکارهای بسیار پر بازده می‌توانند راه بیفتند و شاید تنها قاچاق بتواند از پس اینچنین هزینه بالایی برای پول برآید.

افغانستان در مسیر بحران جدید منطقه ای

پیرمحمد ملازهی در خراسان نوشت:

تحولات افغانستان از یک‌طرف در مسیر تشدید تنش بین دولت وحدت ملی و طالبان و از طرف دیگر گسترش شکاف و اختلافات در بین جناح‌های سیاسی حاکم در ساختار قدرت حرکت می‌کند. انفجار یک خودروی بمب‌گذاری شده توسط طالبان در کابل که دیروز در نزدیکی منزل محمد محقق معاون دوم ریاست اجراییه اتفاق افتاد به قیمت جان ۳۵ نفر تمام شد. این دهمین حمله در کابل در سال جاری بود. همزمان،ادارات دولتی در دو شهرستان ولایت‌های «غور» و «فاریاب» به دست نیروهای طالبان افتاده است.چند روزپیش هم «عبدور رحمان» پسر 23ساله «هبت‌ا… آخوندزاده»، سرکرده طالبان در هلمند افغانستان حمله ای انتحاری انجام داد که در نوع خود بی سابقه بود وتحول بزرگی در معادلات به شمار می رود ،چرا که تاکنون فردی از نزدیکان سران طالبان حمله انتحاری انجام نداده بود اما وقتی هبت ا… فرزندش را برای حمله انتحاری روانه می کند بدین معناست که طالبان تمام پل ها را پشت سر خود خراب کرده است.واقعیت این است که طالبان را نمی شود در معادلات افغانستان نادیده گرفت.طالبان، توانسته خود را بازسازی و احیا کند و از همین رو نیرویش چند برابر شده است و با دریافت سلاح و کمک های تجهیزاتی و حمایت های سیاسی – اقتصادی از حامیان منطقه ای و فرامنطقه ای خود، در مجموع در شرایطی قرار دارد که از 34 ولایت افغانستان توانسته است در 24 ولایت حضور موثر خود را تثبیت کند و در بستر این شرایط متاسفانه باید گفت که طالبان امروز در حدود 30 تا 40 درصد خاک افغانستان را در اشغال خود دارد و تنها در شهرهای مهم و راهبردی حضور خود را نتوانسته پررنگ کند.ازطرفی دقیق نیست که بگوییم توافق صلح در افغانستان که با پذیرش آن توسط حکمتیار انجام شده است،طالبان هم به روند صلح بپیوندد.حداقل حملات رو به گسترده طالبان چنین تصمیمی را نشان نمی دهد.افزون براین،حملات گسترده طالبان دلایل مختلفی دارد که یکی از آن دلایل شکاف جدی درون دولت وحدت ملی افغانستان است. قرار بود که لویی جرگه برگزار واصلاحاتی در آن صورت بگیرد ، شورای اجرایی تبدیل به نخست وزیری شود و عبدا… عبدا… به سمت نخست وزیری ارتقا یابد و قدرت از حالت متمرکز در دست رئیس جمهوری خارج شود و در واقع نوعی توزیع قدرت صورت بگیرد اما هیچ کدام از این ها عملیاتی نشد و اکنون هم اختلاف نظر در دولت وحدت ملی افغانستان خیلی بالا گرفته است و خود همین اختلاف نظر باعث تقویت طالبان و ناامیدی بسیاری از نیروهای امنیتی افغانستان شده است. از سوی دیگر،طالبان که به‌شدت تحت تأثیر سیاست‌های پاکستان قرار دارد از این که فشار آمریکا بر پاکستان سبب شود تا تحت‌فشار پاکستان طالبان مجبور به رفتن راهی بشود که حکمتیار رفته است نگران است از این رو به نظر می رسد که طالبان به خاطر نشان دادن حضور خود در صحنه دست به حمله‌های گسترده تری بزند وجنگ را تشدید کند.

 

افغانستان پایگاه اصلی داعش پس از سوریه
در این میان البته موضوع داعش در افغانستان و نقش پاکستان در این مسئله جای تامل بسیار دارد. داعش دارای ایدئولوژی افراطی است که به‌غیراز خود، هیچ نیروی دیگری را به‌عنوان مسلمان قبول ندارد. انحصارگری در ایدئولوژی که داعش گرفتار آن است، فقط یک گروه و نیروهای خاصی را به خود جذب می‌کند. در پاکستان و افغانستان، هستند گروه‌هایی که با این تفکر افراطی و رادیکال رشد کرده‌اند. بنابراین، زمینه‌هایی برای نفوذ داعش هم در پاکستان و هم در افغانستان وجود دارد.اکنون نیزداعش در منطقه خاورمیانه به دلایل متفاوتی دچار مشکل شده و نقش این گروه تکفیری از نظر غرب و آمریکا در منطقه خاورمیانه تمام شده است. پایگاه اصلی داعش بعد از شکست در سوریه و عراق، افغانستان خواهد بود و داعش در سه منطقه افغانستان مستقر خواهد شد و این البته با طراحی غرب است که داعش در مناطق استراتژیک افغانستان مستقر شود و امکان دارد که پاکستان نیز در حمایت از داعش در افغانستان پیش قدم شود چرا که پاکستان این پیشینه را دارد که از گروه‌های تندرو در جهت تامین منافع بلند مدت خود به عنوان یک ابزار استفاده کند. عربستان سعودی نیز برای نفوذ خود در منطقه و اردن، امارات و ترکیه در مرحله بعدی می‌توانند حمایت کننده داعش باشند و در جنگ‌های گذشته هم این کشورها نشان دادند که از داعش حمایت کرده‌اند. اکثریت نیروهای داعش از افغانستان و آسیای مرکزی هستند که از طریق ترکیه به داعش پیوسته‌اند و هم‌اکنون دوباره از همین مسیر داعش به افغانستان و آسیای مرکزی منتقل خواهد شد.

 

استراتژی تهاجمی ترامپ برای افغانستان
سطح دیگر رقابت در ارتباط با افغانستان، بین‌المللی است. استراتژی که آمریکایی ها در زمان اوبامادر افغانستان اتخاذ کردند در حال حاضر قابل توجه تیمی که با ترامپ کار می کنند، نیست. وزیر دفاع و سایر مقامات امنیتی آمریکا این خط فکری را دیگر قبول ندارند.اوباما معتقد بود که به تدریج باید شرایطی فراهم شود تا مسئولیت امنیت افغانستان به نیروهای امنیتی دولت کابل سپرده شود و آمریکایی ها صرفا تعداد محدودی از نیروهای خود را برای آموزش در این کشور نگه دارند و در جنگ با مخالفان دولت افغانستان نیز هیچ گونه دخالتی نداشته باشند.اما تیمی که با ترامپ همراه است معتقد است که این استراتژی باید تغییر کند و یک استراتژی جدیدی را طراحی کردند و مشغول فراهم کردن زمینه برای عملی ساختن آن هستند، محور استراتژی جدید افزایش نیرو در افغانستان است و همچنین اجازه دادن به این نیروها که به طور مستقیم در جنگ شرکت کنند. این تغییر بسیار عمده ای است که بحث های زیادی را نیز مطرح کرده است و حتی در داخل خود آمریکا نیز این بحث مطرح است که اگر آمریکایی ها این استراتژی را در افغانستان پیاده کنند و از دیگر سو روس ها از طالبان در افغانستان حمایت کنند، آیا شرایطی مثل جنگ ویتنام پیش نخواهد آمد؟ این بحث ها و نگرانی ها به صورت خیلی جدی در داخل آمریکا وجود دارد ولی باید گفت که تیمی که اکنون در دولت ترامپ در رابطه با استراتژی افغانستان تصمیم می گیرد، اهداف خود را پیش خواهد برد و نیروهای آمریکایی در افغانستان را نیز افزایش خواهد داد. ما حتی شاهد آن بودیم که ترامپ در اجلاس بروکسل نیز کشورهای عضو ناتو را تحت فشار قرار داد و به زور از این کشورها خواست تا نظامیان بیشتری به افغانستان اعزام کنند. بنابراین با این تفاسیر باید گفت که استراتژی جدید آمریکا در افغانستان نسبت به آنچه در گذشته بوده، تهاجمی تر خواهد بود. در این میان البته نباید ناکارآمدی حضور ناتو و آمریکا در خصوص حوادث تروریستی اخیر و ناامنی های بی سایقه در این کشور را نادیده گرفت چرا که اساسا بهانه حضور این دو بازیگر فرامنطقه ای در خاک افغانستان مبارزه با تروریسم بود که متاسفانه تاکنون هیچ کار مثبتی را در این مورد انجام نداده و نه تنها هیچ اقدام مثبتی از سوی آنان صورت نپذیرفته که حتی وضعیت امنیتی به مراتب وخیم تر از سابق شده است.

نقد سازنده، رسالت جبهه رسانه‌ای انقلاب

سامان عباس پور در جوان نوشت:

باگذشت زمان و فراگیر شدن ابزارهای رسانه‌ای، اهمیت پیام -که رسانه‌ها ابزاری برای انتقال آن هستند- بیش‌ازپیش مشخص‌شده است.

 

باگذشت زمان و فراگیر شدن ابزارهای رسانه‌ای، اهمیت پیام -که رسانه‌ها ابزاری برای انتقال آن هستند- بیش‌ازپیش مشخص‌شده است. قلم یکی از شیوه‌های تولید و انتقال پیام است که گسترش ابزارهای رسانه‌ای نه‌تنها از جایگاه آن نکاسته، بلکه اهمیت قلم و نویسندگی در این شرایط بیش‌ازپیش احساس می‌شود. در مقام مقایسه، پیشرفت جبهه انقلاب درزمینه‌ نویسندگی و رسانه‌ای نسبت به قبل چیزی نیست که بتوان آن را انکار کرد. به نظر می‌رسد فعالان رسانه‌ای جبهه انقلاب ضرورت نقش‌آفرینی در این زمینه، به‌ویژه در سال‌های اخیر را بیش از گذشته احساس کرده‌اند. بااین‌همه، تردیدی نیست که این حوزه تلاش‌های بسی بیشتر ازآنچه تاکنون صورت گرفته را می‌طلبد و جبهه فرهنگی و رسانه‌ای انقلاب اسلامی در این عرصه رسالتی سنگین بر عهده دارد.

از اصلی‌ترین عوامل وقوع انقلاب و ادامه مسیر آن، نقش‌آفرینی مردم بوده و هست. در حال حاضر نیز، بقای جمهوری اسلامی به نقش‌آفرینی مردم است و اگر امروز شاهد نقش برجسته جمهوری اسلامی در منطقه و جهان هستیم به خاطر حضور و پشتوانه مردمی آن است. تاریخ جمهوری اسلامی و رخدادهایی که حدود چهار دهه اخیر شاهد آن بوده‌ایم، نشان داده است که عموم مردم نسبت به خواص و به‌اصطلاح نخبگان سیاسی نقش مثبت و سازنده‌تری در پیشبرد آرمان‌ها و اهداف انقلاب و نظام اسلامی داشته‌اند. این در حالی است که بخشی از نخبگان سیاسی در سطوح مختلف، در برهه‌هایی ضربات سختی را به انقلاب وارد کرده‌اند.

بنابراین در چنین شرایطی هرچقدر که میدان نقد و نظارت بر نخبگان سیاسی درون و بیرون قدرت افزایش پیدا کند، به نفع نظام اسلامی خواهد بود، چراکه عرصه را برای هزینه‌آفرینی آنها برای نظام که عموماً در بستر ترجیح منافع حزبی و فردی نسبت به منافع نظام توسط آنها صورت می‌گیرد، تنگ‌تر خواهد کرد. این مسئله بیش‌ازپیش رسالت فعالان رسانه‌ای جبهه انقلاب را سنگین می‌کند. فعالان عرصه قلم متعلق به جبهه انقلاب باید بر عملکرد و رویه مسئولان و فعالان سیاسی نظارت داشته باشند و برای نقد سازنده آنها خط قرمزی برای خود قائل نشوند.

افزون بر این، فعالان رسانه‌ای انقلابی باید پرچم نقد سازنده و نظارت بر سیاسیون را خود در دست بگیرند و پرچمدار نظارت بر مسئولان باشند تا بدین شکل ابتکار عمل به دست آنها باشد. یکی از نکات مهم و تعیین‌کننده‌ای که انتظار می‌رود فعالان رسانه‌ای جبهه انقلاب نسبت به آن توجه لازم را داشته باشند، این است که دفاع از نظام و انقلاب یقیناً به معنای توجیه رفتارها و اشتباهات ارگان‌ها و مسئولان کشور نیست، بلکه نظارت و انتقاد مستمر از عملکرد آنها، خود به معنای حراست از انقلاب و لازمه آن است.

این در حالی است که وجود شرایط جنگی و صف‌آرایی که به‌واسطه جنگ نرم تمام‌عیار علیه انقلاب اسلامی شاهد آن هستیم، تکلیف انقلابیون را در عرصه رسانه و قلم، بیش‌ازپیش سنگین می‌کند.

می‌شود با قلم برای منافع مردم نوشت و در راستای منافع ملی قلم زد و البته می‌شود هم به‌واسطه قلم منافع ملی را قربانی منافع سیاسی و حزبی کرد و حتی برای منافع دشمنان ملت نوشت. به‌عنوان‌مثال هستند کسانی که برای تحمیل قراردادهای غیرقابل‌دفاع بر کشورمان که طی آن منافع ملی ایرانیان هیچ جایی ندارد، بسترسازی می‌کنند. یقیناً نقش برخی از قلم‌به‌دستان و رسانه‌ها در ترک‌تازی طرف‌های غربی برای امتیازگیری هر چه بیشتر از ایران در جریان مذاکرات هسته‌ای سال‌های اخیر و تحمیل خسارت محض برجام بر کشور را نمی‌توان انکار کرد، نمونه بارز این عمل را می‌توان در اعتراف مهدی رحمانیان مدیرمسئول روزنامه شرق دید که صریحاً در مصاحبه‌ای اعتراف کرد که «مجبور بودیم برجام را برای مردم بزک کنیم». دفاع از منافع بیگانگان و بزک کردن چهره دولت جنایتکاری چون ایالات‌متحده، نمونه‌هایی از قلم‌زدن‌هایی است که نه‌تنها در راستای منافع ملی و برای مردم نیست، بلکه دقیقاً در تقابل با منافع ملی کشور است. یقیناً با هیچ استدلالی نمی‌توان تلاش‌های آنان را که برای بزک چهره کشوری چون امریکا -که اتفاقاً این روزها یادآور انواع جنایت‌ها و خصومت‌هایش علیه ایرانیان است- قلم‌به‌دست می‌گیرند در راستای منافع ملی دانست. بنابراین اینکه قلم‌زدن در چه مسیری و برای چه کسانی باشد اهمیت زیادی دارد. امام خامنه‌ای در مورد خصوصیات لازم اهل قلم می‌فرمایند: « کسی‌ که قلم به دست می‌گیرد، باید تقوا، صداقت، عفاف و انصاف نسبت به دیگران جزو طبیعت ثانوی‌اش بشود.»

البته این را تجربه جمهوری اسلامی و تقابل ایران با دشمنان نشان داده است که قلم‌زدن برای منافع ملی، یقیناً بدون هزینه نیست و آنان که در این عرصه وارد می‌شوند، طبیعتاً باید منتظر پیامدهای آن‌هم باشند. همان‌گونه که اشاره شد باز بودن میدان نقد و نظارت بر مسئولان، در راستای اهداف و آرمان‌های نظام و انقلاب است و مسیر هزینه‌افزایی آنها برای نظام را ناهموار می‌کند. با وجود این بخشی از مسئولان همواره در قبال فضای نقد و نظارت مقاومت می‌کنند و درواقع رغبتی به فضای انتقادی ندارند. این واقعیتی است که به‌ویژه در سال‌های اخیر بیش‌ازپیش شاهد آن هستیم. تجربه حاکمیت دولت‌های مختلف بر کشور نشان داده است کسانی که مدام از آزادی نقد و تحمل مخالف سخن می‌گویند بیش از دیگران نسبت به تحمل منتقدین آسیب‌پذیر بوده‌اند و اتفاقاً در عمل نشان داده‌اند اعتقادی به فضای باز انتقادی و تحمل صدای متفاوت را ندارند. به‌عنوان نمونه در شرایط کنونی و به‌رغم آنکه برخی مسئولان مدام از لزوم آزادی نقد می‌گویند و ژست تحمل مخالف می‌گیرند اما در عمل انتقاد از آنها هزینه‌های قابل‌توجهی به همراه دارد. درواقع فضای انتقادی علیه آنها نه‌تنها برخوردهای حذفی به دنبال دارد بلکه در سطحی گسترده‌تر تخریب همه‌جانبه و ترور شخصیت منتقدین از دیگر پیامدهای انتقاد به برخی از مسئولان است. این واقعیت تأسف‌باری است که در همین چند هفته اخیر مواردی از آن را شاهد بودیم که انتقاد به برخی سیاست‌ها چگونه با حجم عظیم تخریب و هتاکی علیه منتقدان همراه شد.

باید گفت آنچه قابل‌توجه است اینکه تعدد ابزارهای رسانه‌ای و گسترش شبکه‌های اجتماعی شرایطی را به وجود آورده که طی آن شاهد تولید و توزیع حجم انبوه محتوا در قالب‌های مختلف به‌ویژه در قالب نوشتاری هستیم. این واقعیت اهمیت قلم و نوشتن را بیش‌ازپیش نشان می‌دهد چراکه در شرایط تعدد و گستردگی مطالب، تولید محتوای باکیفیت اتفاقاً اهمیت بیشتری دارد. افزون بر این، این وضعیت به‌مثابه حضور تمام‌عیار دشمن در میدان رسانه است و برای مقابله با حجم انبوه تولیدات طرف مقابل، تولید محتوای هر چه بیشتر و تلاش برای انتقال پیام از سوی جبهه انقلاب اسلامی ضرورتی مضاعف دارد.

صورت مسئله چیست و حل آن کدام است؟

محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:

قسمت دوم دیروز بخشی از پاسخ آیت الله موسوی خوئینی‌ها در مورد علل به حاشیه رانده شدن برخی گروه‌ها و شخصیت ها را نقد کردیم. امروز ادامه نقد این پاسخ را پی می‌گیریم. آقای خوئینی‌ها در بخش دوم پاسخ خود به حاشیه راندن جناح چپ از مرکز قدرت پس از رحلت امام (ره) اشاره کرده و از برخوردها با آقایان هاشمی رفسنجانی، خاتمی، کروبی، میرحسین موسوی و احمدی‌نژاد و حتی روحانی یاد می کند و علت اصلی به حاشیه راندن این افراد و گروه‌ها از کانون قدرت را در زاویه داشتن با ولی فقیه جستجو می کند. وی می‌گوید؛ تفسیر رایج این است که؛ «شهروندان نباید بر خلاف نظر ولی فقیه سخنی بگویند یا سخن او را نقد کنند.» لذا اگر پای در این وادی بنهند محکوم به حاشیه رانده شدن از کانون قدرت خواهند بود. اما در برابر این تفسیر رایج و حاکم، فقیهانی وجود دارند که نقد ولی فقیه را حرام و خلاف شرع نمی‌دانند.

وی با قبول فرض اول ، که این کار نه بر خلاف شرع و نه بر خلاف قانون اساسی است این سوال را مطرح می کند که ‌آیا این کار مطلوب است و از آن مهمتر این رویکرد آیا نشانه سلامت نظام است؟ این اتفاقات آیا از نشانه‌های پایداری و استواری نظام است؟

وی با طرح سوال بعدی می گوید چرا روسای جمهور پس از اینکه از تایید شورای نگهبان گذشته اند در دوران مسئولیت یا پس از آن با ولی فقیه زاویه پیدا می کنند؟

پس یا باید این پست و مسئولیت را در سازوکار نظام علاج کرد و اگر مشکل سومی است آن را باید جستجو کرد. بعد پیشنهاد می کند جمعی از نخبگان سیاسی و فرهنگی بنشینند و آسیب‌شناسی کرده و برای حفظ سلامت نظام چاره‌جویی کنند.

طرح سوالات و پاسخ ها هوشمندانه است، باید از ایشان تشکر کرد. قبل از ورود به این بحث یک مطلب را ایشان فراموش کرده اند و آن حذف ‌آیت الله منتظری از قائم‌مقامی و زاویه دار شدن او با امام (ره) بود. چون او نیز در همین فرآیند پرسش و پاسخ برجسته‌ترین است، با این تفاوت که او رئیس‌جمهور نبود و قائم مقام رهبری بود و از سوی مجلس خبرگان به طور رسمی در این سمت انجام وظیفه می کرد.

همان طور که دیروز گفته شد بدون مطالعه پاسخ امام (ره) در مورد برخورد با نهضت آزادی و به حاشیه راندن آن از کانون قدرت نمی توانیم به این سوالات پاسخ دقیقی بدهیم. هر گونه پاسخ به مثابه نادیده گرفتن حافظه تاریخی مردم و حقایق تاریخ معاصر است. در مورد آقای منتظری کافی است نامه‌های امام (ره) مورخ 6/1/68 و 8/1/68 خطاب به وی به نقل از صحیفه امام جلد 21 صفحات 330 الی 335 را به دقت بخوانید تا به چند و چون این حکایت پی ببرید. هر گونه تفسیر و تحلیل این رویداد بدون رجوع به مستندات تاریخی، منحرف شدن از موضوع سوال و پرسش و پاسخ‌های دقیق و منصفانه است.

حال برویم روی اصل پرسش! آیا واقعا بنا به ‌آنچه که آقای خوئینی‌ها می فرمایند مشکل حضرات زاویه داشتن با ولی فقیه و نقد نظرات ولایت است؟ آیا بحث محدود است به اینکه عده ای از فقها نقد نظر ولی فقیه را خلاف شرع و حرام می دانند و عده‌ای دیگر از فقها آن را حرام نمی دانند؟ مثلا آشوب 18 تیر 78 که به بهانه دفاع دانشجویان از آقای خوئینی‌ها و مخالفت با توقیف روزنامه سلام به مدیرمسئولی وی شروع شد و از جنبش ملوس و منوچ برای سرنگونی نظام سربرآورد، آیا این شورش و اعتراض را می توان نقد نظرات ولی فقیه خواند؟ آیا این زاویه داشتن با ولی فقیه باید سر از محاربه با نظام و مردم درآورد و حمله و غارت مغازه‌ها و آسیب به اموال عمومی و دولتی را به همراه داشته باشد؟

یا فتنه 88 که از زدن زیر میز رای مردم شروع شد و هنوز مردم پای صندوق‌های رای بودند و شمارش آراء هم شروع نشده بود یک نامزد که به قول شما نخست وزیر دوران مقدس بود، آمد مصاحبه با خبرنگاران داخلی و خارجی گذاشت و گفت؛ «من پیروز انتخابات هستم.» آیا این آدم فقط به دلیل نقد ولی فقیه از کانون قدرت فاصله می گیرد یا با اعلام جنگ با جمهوریت نظام و سپس اعلام جنگ با اسلامیت نظام چنین بلایی سر خود آورد؟!

آقای کروبی که شما در همین پاسخ به نیکی از او یاد می کنید و می گویید 50 سال عمر خود را صرف مبارزه با رژیم شاه کرد، با آن آراء قلیل که کمتر از آراء باطله بود، او هم مدعی تقلب بود! او و میرحسین با بیانیه‌های تحریک‌آمیز دعوت به شورش و آشوب کردند و تا مرز محاربه با نظام پیش‌ رفتند . آیا محاربه با نظام نوعی نقد ولایت فقیه و زاویه داشتن با ولی فقیه است؟ فرضا آنها با ولی فقیه مشکل داشتند، شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه، دیگر نقد ولایت فقیه نیست. این یعنی پیاده‌نظام منافقین شدن!

آقای خوئینی‌ها! شما دبیرکل مجمع روحانیون مبارز هستید. یک بار دیگر بیانیه دعوت به اعتراض و راهپیمایی 30 خرداد 88 را بخوانید. این نقد ولی فقیه است یا دعوت به شورش علیه نظامی که خود شما برای آن زحمت کشیدید، آن هم در سالروز اعلام جنگ منافقین با امام و نظام؟!

اینکه آقای خاتمی وزیر ارشاد خود را بفرستد به«بی بی سی» از زبان استعمار پیر با ملت ایران صحبت کند را می شود نقد ولی فقیه نام نهاد؟ اینکه برخی روزنامه‌نگاران دوران اصلاحات آقای خاتمی کوچ کنند بروند لندن، پاریس و نیویورک و در لجن پراکنی‌های «بی بی سی» و رادیو آمریکا و رادیو فرانسه مشارکت کنند، نام آن را نقد ولی فقیه می گذارید؟ ممکن است بگویید

بی انصافی است، ما به این کارها رضایت نداشتیم. من هم قبول می کنم اما خود شما سر منبر به ما یاد دادید؛ «تبری و تولی» داشته باشیم. چرا شما آن روزگاران، هم در فتنه 18 تیر 78 و هم در فتنه 88 از منافقین، ضدانقلاب و معارضین نظام تبری نکردید و با انتشار یک بیانیه خشک و خالی، صف خود را از ‌آنها جدا ننمودید؟ چرا آقای خاتمی زیر سقف می گفت موضوع تقلب، دروغ است و بیرون سقف، آشکارا با زندانیانی که در آشوب‌های خیابانی دستگیر شدند ملاقات می کرد و از آنان استمالت می فرمود؟!

یک تاج زاده از اصلاح طلبان و یک تاج بخش از بنیاد سوروس و سلطنت طلبان

دست به دست هم دادند بخشی از شورش 18 تیر و نیز فتنه 88 را ساماندهی کردند. نسبت شما با تاج زاده‌ها و تاج بخش‌ها، که عمری مبارزه با سلطنت کردید چیست؟ تاج بخش در تلویزیون مردانه اعتراف کرد سر در آخور سلطنت‌طلبان و بنیاد سوروس داشت. اما تاج‌زاده مقاومت کرد و اکنون در کنار شما بر طبل همان مواضع می کوبد.

همین تاج‌زاده قبل از فتنه 18 تیر 78 با کمک حجاریان و تاج بخش تحت رهبری حسین بشیریه در معاونت سیاسی وزارت کشور در دولت آقای خاتمی کارگروه «سکولاریزاسیون» نظام راه انداختند. بنده آن هنگام نقدی نوشتم و نصیحت شان کردم و گفتم این خیانت به نهضت امام (ره) و اسلامیت نظام است. از سنگ صدا درآمد، از آقای خاتمی و حضرات مجمع صدا در نیامد. شد آنچه باید می شد!

دیروز در روزنامه رسالت پس از دو دهه در صفحه اول روزنامه، هم عکس شما را زدیم و هم تیتری از همین پاسخ‌هایی که مرقوم فرمودید. تیتر این بود ؛ «جمهوری اسلامی بر پایه اصل ولایت فقیه استوار است». چرا این سخن درست را در پاسخ به منافقین در شورش‌های فتنه 88 که شعار می‌دادند مرگ بر اصل ولایت فقیه، نگفتید؟ پس بیراه نیست برخی بگویند شما نه تنها با مصداق

ولی فقیه بلکه با اصل آن مسئله داشتید. شما کسانی را که به خیابان‌ها ریختند و از نظام و ولی فقیه و رای ملت دفاع کردند، متهم به اهانت و هتاکی به هاشمی و کروبی و موسوی و خاتمی کردید. بفرمایید در عاشورای 88 که شاهد کسانی بودیم که به خیابان‌ها آمدند و شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه به بهانه دفاع از هاشمی و کروبی و موسوی دادند، مردم چه باید می کردند؟!

آقای میرحسین موسوی بیانیه صادر کرد و همین افرادی را که شعار مرگ بر اصل ولایت فقیه می دادند، «مردان خداجوی» نامید!

این مردان کدام خدا را جستجو می کردند جز رئیس جمهور آمریکا را، چون آنها این بساط را پهن کردند. چرا نقش دشمنان انقلاب و نسبت آن با فعل سیاسی خودتان را فراموش می کنید؟ ولایت فقیه اینجا چه باید می کرد؟ باید از رای ملت و اکثریت حمایت می کرد یا از یک مشت یاغی و محارب نظام که هیچ رکنی از ارکان نظام و هیچ قانونی از قوانین اساسی و عادی را در مورد انتخابات به رسمیت نشناختند؟!

بر اساس آمار بنیاد شهید 22 نفر در فتنه 88 شهید شدند، ده‌ها نفر هم از اراذل و اوباش کشته شدند. آیا تعریف شما از نقد و زاویه داشتن با ولی فقیه باید این هزینه‌ها را داشته باشد؟!

اسم این نقد و زاویه داشتن نیست، این اعلام جنگ با یک انقلابی است که ریشه در تاریخ انبیای الهی علیهم السلام دارد. به عقیده شما اگر امام بود با این جماعت که در این دو فتنه در مرز «بغی» و «محاربه» حرکت می‌کردند، چه می کرد؟

برگردیم به سوال و کمّ و کیف پاسخ جنابعالی! اگر هدایت های رهبری و خطبه های روشنگرانه و مشفقانه در چرایی این پدیده و نوع مقابله با آن و مشروعیت دفاع از مردم و نظام را سانسور کنیم چه کمکی به حل مسئله کرده ایم؟ آیا این همه حوادث تلخ و برخوردهای ناجوانمردانه با نظام و مردم را فرو بکاهیم به موضوع نقد ولی فقیه و یا زاویه داشتن با او، از حل مشکل فاصله نمی گیریم و طرح غلط صورت مسئله و تحریف آن محسوب نمی شود؟

جناب آقای خوئینی‌ها! اگر از شما سوال کنند طلحه و زبیر با آن همه سوابق خدمت به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و آن همه سابقه در دوران صدر اسلام که همواره از علی علیه السلام و حریم ولایت دفاع می کردند و پس از 25 سال برای روی کارآمدن حضرت علی علیه السلام تلاش کردند و جزء اولین‌ها برای بیعت بودند. چرا جنگ جمل را با آن همه خونریزی به پا کردند، چه پاسخی می دهید؟ آیا فقط به زاویه داشتن یا نقد ولایت علی علیه السلام اکتفا می‌کنید؟ یا از منطق حضرت علی علیه السلام در این جنگ دفاع خواهید کرد؟

حضرت علی (ع) به این پرسش تاریخی پاسخ داده و فرموده است: «إِنَّ الحَقَّ لا یعرَفُ بِالرِّجَالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ تَعرِف أهلَه – حق با شخصیت ها شناخته

نمی شود؛ حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی.» (روضه الواعظین، ص 31)

چرا شما که اولاد علی علیه السلام هستید این پاسخ مولا را پنهان می کنید؟ باید دید شما حق را به مرد می سنجید یا مرد را به حق؟

زاویه داشتن و نقد و حتی اعتراض به ولی فقیه یک حد یقفی دارد .

حد یقف آن شورش، عصیانگری، بغی و محاربه با وی و علیه نظام مشروعی که مردم به واسطه امام عادل به پا کردند، نیست.

چرا فعل و قول و تقریر معارضین با ولایت فقیه و همگرایی و نسبت آنها با دشمنان قسم خورده نظام به ویژه منافقین را نادیده می گیرید، بعد

می خواهید مسئله را حل کنید و از آن مهم تر فعل و قول و تقریر ولی فقیه و نسبت آن با حق، عقلانیت و حکمت سیاسی را سانسور می کنید، بعد به حل مسئله می اندیشید؟! آیا این نگاه تاکنون توانسته مشکل را حل کند؟! تمام همت این نگاه، تحریف واقعیت و وارونه گویی صورت مسئله است!

چرا وقت تغییر واحد پولی رسیده بود؟

بهاءالدین حسینی هاشمی در ایران نوشت:

اقتصاد ما به دلیل مواجهه با یک دوره طولانی از تورم لجام گسیخته و بعد هم رسیدن به رکود، با شرایط ویژه‌ای مواجه شده است. در ابتدای انقلاب میزان نقدینگی 3500 میلیارد تومان در کل کشور بود و الان به هزار هزار و دویست میلیارد تومان رسیده است. در این مدت، به‌دلیل اینکه مصرف عمومی و سطح قیمت‌ها افزایش شدیدی داشته، محاسبات مبادلات پولی و نگهداری حساب‌ها و فهم اعداد و ارقام برای اقشار متوسط مشکل شد. در چنین شرایطی معمولاً اقدام کشورها این است که بعضی از صفرها را حذف می‌کنند. حذف صفرها محاسبات را ساده می‌کند. در چنین شرایطی، تغییر واحد پولی خوب است ولی باید مطمئن باشیم که اقتصاد به شرایط رونق کامل برسد. حتی بعضی کشورهای بزرگ مثل روسیه، تا حذف 5 صفر نیز اقدام کردند.
بعد از جنگ جهانی دوم نیز در آلمان صفرها را حذف و واحدهای پول را تغییر دادند. واحد پول ما تقریباً برای حدود صد سال، ریال بوده که خود آن اجزا و اضعافی داشته است. اجزای آن دینار و اضعاف آن تومان بوده است. دینار به خودی خود از حساب‌های مالی و محاسبات ما حذف شده است.
وقتی به صورت‌های مالی گذشته نگاه کنید، شاهی هم در آنها بوده و گاهی هم بعد از ریال دو خانه می‌گذاشتند که جای خالی دینار بود. حالا به دلیل کاهش ارزش شدید پول ملی و انباشت نقدینگی یا باید صفر حذف می‌کردیم یا واحد را تغییر می‌دادیم. به خاطر رایج بودن تومان، حالا این شانس را داریم که به اضعاف برسیم و هر ده ریال یک تومان بشود. ما به نوعی یک صفر را حذف می‌کنیم. اما این تغییر، حذف صفر محسوب نمی‌شود. در واقع ما به واحد پول دیگرمان که مصطلح بوده، برگشته‌ایم. عملاً هم مردم ریال را به کار نمی‌برند و فقط برای ثبت حسابداری رسمی استفاده می‌شود. با این توضیحات، حالا تغییر واحد پولی سیر منطقی خودش را طی کرده است. به نظرم اتفاق خوبی است.

 

صرفه‌جویی چند هزار میلیارد تومانی
در همه کشورها تعداد برگ‌های اسکناس سرانه اهمیت دارد. در کشور ما به دلیل اینکه عملیات پولی رواج بالایی دارد، نسبت سرانه اسکناس به کشورهای دیگر بیشتر است. متوسط سرانه کشور ما صد برگ اسکناس برای هر نفر است و در برخی کشورها پایین‌تر و به اندازه سی برگ است. 80 میلیون جمعیت را ضرب در صد بکنیم، 8 میلیارد برگ اسکناس در کشور وجود دارد.
این روند باید عوض شود. جایگزینی هر اسکناس حدود 100 تا 150 تومان هزینه دارد.این‌ها را ضرب در هم کنیم، رقمی حدود 8 هزار میلیارد تومان هزینه جایگزینی اسکناس‌ها می‌شود. از طرف دیگر، هر قدر هم مراودات بانکداری الکترونیک بیشتر و رایج‌تر می‌شود، نسبت سرانه اسکناس پایین می‌آید. ما مسکوکات را هم در کشور داریم و باید این کاربرد عوض شود. البته برای کاهش ارزش پول، مسکوکات عملاً ارزش معاملاتی خود را از دست داده‌اند اما حالا با تغییر این واحد، ارزش مسکوکات هم 10 برابر می‌شود و ارزش پیدا می‌کنند.
بعد از انقلاب، واحد پولی ما عوض شد و حالا نزدیک به 40 سال است که یک نوع پول رواج دارد، در این شرایط اسکناس‌های تقلبی هم شکل گرفتند. حتی مقدار زیادی از چک‌های مسافرتی بانک مرکزی هم تقلبی‌شان پیدا شد، اما با این تغییر واحد پولی، پول‌های تقلبی حذف می‌شود و تا مدت زیادی دیگر اسکناس جعلی نخواهیم داشت. در کل با این تغییر معاملات راحت‌تر می‌شود. مثلاً به جای اینکه بگوییم یک میلیارد ریال، می‌توان گفت صد میلیون تومان. همچنین ممکن است اسکناس‌های جدید با کیفیت بهتر بیاید و در مبادلات سهولت ایجاد کند. اگرچه این تغییر واحد ممکن است تأثیر اقتصادی خیلی خوبی نداشته باشد ولی سهولت‌هایی را به همراه می‌آورد. مثلاً در اصلاح قیمت‌ها، وقتی روی جنسی قیمت صد هزار ریال می‌زدند، امکان دارد به ده هزار تومان راضی نشوند و به خاطر بار روانی عدد بزرگ قبلی، قیمت را به 15 هزار تومان برسانند. امکان دارد کسبه تغییراتی برای کوتاه مدت ایجاد کنند که به نفع مصرف‌کننده نباشد، ولی در مجموع فهم و درک معاملات را آسان‌تر می‌کند و تغییر مثبتی در نظام مبادلاتی ما به حساب می‌آید.

منتخبان شورا پاسخ‌گو باشند

کامبیز نوروزی در شرق نوشت:

یکم- در روزهای انتخابات پنجمین دوره شورای شهر تهران، تعداد بسیار زیادی از اصلاح‌طلبان و رأی‌دهندگان تهرانی منتقد جدی فهرست شورای سیاست‌گذاری بودند. بیشتر انتقادها مربوط به روند تعیین نامزدها و تناسب تعدادی از نامزدها با وظایف پیچیده و هزارتوی جایی مانند شورای شهر و مدیریت شهری تهران بود. اخبار موثقی نیز حکایت از این داشت که رئیس دولت اصلاحات هم به دلیل پاره‌ای از انتقادات در ابتدا به این فهرست واکنش مثبتی نشان نداد. نهایتا باوجود مقاومت شورای سیاست‌گذاری، منتقدان ضرورت پیروزی نام «اصلاح‌طلبان» در انتخابات را ارجح دانستند و بسیاری از آنان به حکم اضطرار، چشم بر ایرادات و اشکالاتی که به آن فهرست داشتند، فروبستند و با توجه به حمایت دیرهنگام ایشان (که او نیز به همین ضرورت چشم داشت) برای پرهیز از پراکندگی آرا به همان فهرست رأی دادند. این تصمیم نه به دلیل شایستگی تمام اعضای فهرست، بلکه به این دلیل بود که تعدد فهرست‌های اصلاح‌طلبان موجب نقار و شکست نشود. رأی‌دهندگان به این تعهد نانوشته اخلاقی پایبند ماندند و منافع جمعی را به علایق و انتخاب‌های واقعی خود ترجیح دادند. حاصل آن شد که دیدیم: تمام ٢١ نفر فهرست شورای سیاست‌گذاری، برای شورای پنجم تهران انتخاب شدند. این انتخابی از روی اضطرار بود، به مقصود حفظ اتحاد و وفاق و پیروزی نام اصلاحات.

دوم – شرط عقلانیت و نیز شرط اخلاق سیاسی آن بود که شورای سیاست‌گذاری و برگزیدگان شورای پنجم، براساس انبوه شواهد موجود، واقعیت را باور و به آن توجه کنند که چرا و چگونه و در چه شرایطی آن فهرست برنده انتخابات شد. دراین‌صورت باید همان‌گونه که تعداد زیادی از اصلاح‌طلبان و رأی‌دهندگان برای حفظ وفاق و نام شریف اصلاح‌طلبی، چشم بر ایرادات موجود بستند و از مطلوبیت‌های خود چشم پوشیدند و به فهرست رأی دادند، آنها هم پاسخ متقابل بدهند و از پنهان‌کاری و خودمداری بپرهیزند و حفظ وفاق و هماهنگی را سرلوحه قرار دهند؛ به انتقادهای وارده نگاه کنند و از رفتار یک‌سویه آمرانه با دیگران بپرهیزند. اما در اولین اقدام جدی برگزیدگان شورای پنجم که هنوز هم رسما کارشان شروع نشده است، یعنی انتخاب شهردار آینده تهران، اخبار منتشرشده نشان از چنین منشی ندارد.

 

سوم- شهردار غیر از شرایط قانونی شکلی، باید شرایطی ماهوی نیز داشته باشد. یکی از برگزیدگان در مصاحبه‌ای گفته شرایط برگزیدگان برای انتخاب شهردار عبارت بوده است از «پاکدستی، توان کاری، تجربه کاری موفق در امور مشابه و کلان، روحیه نظارت‌پذیری و چهره ملی‌بودن». این معیارها آن‌قدر کلی است که برای هر سمتی می‌تواند به کار برود و به شهرداری تهران اختصاص ندارد. وقتی یک معیار این‌قدر کلی باشد، مانند آن است که اصلا معیاری وجود ندارد. معیار یعنی وسیله‌ای برای اندازه‌گیری و معیار کلی اندازه‌ای را نشان نمی‌دهد. این کلی‌گویی بیانگر عدم تسلط و آگاهی برگزیدگان شورای پنجم به پیچ و خم‌های مدیریت شهری و مسائل عدیده شهر تهران است. این بی‌معیاری نتیجه‌اش این شد که بین ٢٤ نفر از اولین فهرست نامزدهای شهرداری تهران، بسیاری از نام‌ها کمترین نسبتی با این سمت نداشته باشند. نام‌هایی که مطرح شدند، اغلب در موقعیت خود نام‌های معتبری‌اند ولی این به معنای مناسبت آنان با شهرداری تهران نیست. در همین زمینه مسئله اصلی این است که آن کسی که قرار است به‌زودی شهردار جدید تهران شود و مدیریت این شهر بحران‌زده را به دست بگیرد، چه برنامه‌ها و دیدگاه‌هایی برای این کار دارد. هیچ معلوم نیست.

همچنان‌که خود شورا هم فاقد دیدگاه و برنامه بوده است. این ایرادات در فهرست هفت‌نفره بعدی هم باقی ماند.
چهارم – یک نفر از برگزیدگانی که به نام اصلاح‌طلبی رأی آورده است، نام یکی از معاونان قالیباف را در فهرست نامزدهای شهرداری تهران گذاشته است. او یا خودش را پنهان کرده است یا می‌دانند و نامش را افشا نمی‌کنند. ٢٤ نفر را اول نامزد می‌کنند، بدون آنکه معلوم باشد هریک از آنها اصلا برنامه‌ای برای شهرداری تهران دارند یا ندارند. شبیه آن است که انگار هرکس خواسته کسی از قبیله‌اش باشد. چند نفر را که در همان ابتدا انصراف داده بودند یا اصلا بدون آنکه خودشان بدانند (مانند جنابان آقایان ستاری‌فر و بیطرف)، نامزد شهرداری تهران می‌کنند. بعد که آنها می‌گویند ما بی‌خبر بودیم، برگزیدگان شورای پنجم نمی‌گویند چرا و چگونه نام این افراد وارد فهرست نامزدهای شهرداری شده است؟. کسب اجازه از فرد برای نامزدکردنش، یک شرط اخلاقی ساده و ابتدایی است.

 

پنجم- در برابر انتقادات، برگزیدگان شورای پنجم سخن به درشتی می‌گویند، نقدها را برنمی‌تابند، به خود نمی‌گویند که وقتی انتقاد زیاد است لابد کار خودشان هم یک جایی اشکال دارد. اما دوستان ما توجه دارند که احکام اضطراری، تا زمان وجود اضطرار جاری است. با رفع اضطرار، حکم اضطراری منتفی است. انتخابات، دوره اضطرار بود و به پایان رسید. بر همه ایراداتی که فهرست داشت، رأی‌دهندگان باب سخن را بستند و چشم پوشیدند و رأی دادند. اما اینک انتظار نداشته باشند که باز هم باب انتقادات بسته بماند و برگزیدگان شورای پنجم هم سخن‌ها را بی‌پاسخ بگذارند و وقتی کارها از دست رفت و ضربه‌ها به تهرانی‌ها خورد و نام اصلاح‌طلب‌ها هم خراب شد، انتقاد به شورای شهر شروع شود. این همان اشتباهی است که نسبت به فراکسیون اصلاح‌طلبان شورای چهارم شد و نتیجه مخربش بعدها معلوم شد. آزموده را آزمودن خطاست.

عقلایی یا آشوبناک

در سرمقاله امروز صبح نو آمده است:
ملاقات دیروز فرماندهان سپاه پاسداران با رئیس‌جمهور از دو منظر قابل تحلیل است؛ اول اینکه به اعتقاد برخی از صاحب نظران، رئیس جمهور در آستانه تشکیل دولت جدید و حسب نیازی که به آرامش دارد، در حال تعدیل مواضع گذشته خود است و از همین‌رو انگیزه اصلی او از این دیدار، پس از موضع تندی که به عنوان «دولت با تفنگ » گرفته بود، دنبال جلب رضایت و همکاری این نهاد نظامی برای افزایش همکاری‌ها در سطوح ملی و فراملی است. در مقابل اما نظر دیگری وجود دارد که رفتارهای آقای روحانی را براساس تئوری آشوب و توام با سرگردانی ارزیابی می‌کند. نشانه‌های این رفتار آشوبناک را در ایام انتخابات یا اتفاقات و مواضع بعد از انتخابات می‌توان یافت. این روزها در مساله چینش کابینه، اصلاح طلبان که خود را متحد اصلی رئیس جمهور و عامل اصلی پیروزی وی می‌دانند، علنی و غیرعلنی سهم خود را از کابینه می‌جویند، ولی مواضع و رفتارهای آقای روحانی به کلی آنها را گیج کرده است و نمی‌دانند که بازیگر و بازیگردانند یا بازی رفتارهای چند لایه رئیس جمهور را خورده‌اند. نشانه‌های دیگر، رفتارهای متشتت را می‌توان در پیام‌های توئیتری که مشاور او منتشر می‌کند، جستجو کرد؛ پیام‌هایی که منتشر و سپس حذف می‌شوند یا در پیامی از دوست داشتنی مثل «سگ» می‌گوید و دنبال کردنی مانند اسب و باور کردنی شبیه گاو و… که معلوم نیست چه کسی را مخاطب می‌داند و با چه کسی تسویه می‌کند! با چنین نشانه‌هایی رفتارهای رئیس دولت را چگونه باید تحلیل و ارزیابی کرد؛ عقلایی و حسابگر یا آشوبناک وسرگردان !؟