جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » بسته خبری – سرمقاله های روزنامه های بیستم اردیبهشت

بسته خبری – سرمقاله های روزنامه های بیستم اردیبهشت

سیاه‌نمایی برای عوامفریبی
علیرضا رحیمی در ایران نوشت:
توافق هسته‌ای و دستاوردهای آن در حالی این روزها در فضای انتخابات، دستاویز تخریب دولت قرار گرفته است، که اساساً برجام یک دستاورد حاکمیتی است که با سیاست‌ها و روش‌های مدبرانه دولت یازدهم حاصل شده است.
در تشریح دستاوردهای این توافق بین‌المللی به موارد متعددی می‌توان اشاره کرد اما اجمالاً می‌توان گفت که فضای «ایران هراسی» در سایه برجام تبدیل به «ایران گرایی» شده است. چهره شکننده و تصویر نادرستی که هر روز از ایران در دنیا انعکاس می‌یافت، در لوای مذاکرات هسته‌ای و ارتباط دیپلمات‌های خبره ایرانی با همتایان خارجی خود و بخصوص ارتباطات رسانه‌ای و حضور در برنامه‌ها و همایش‌های مختلف بین‌المللی تغییر یافت و منجر به آن شد که دنیا با چهره واقعی مردم ایران آشنا شود. در حوزه تجاری، حمل و نقل، توسعه بازارهای انرژی، افزایش تولید نفت و… تحولات بسیار مثبتی رخ داده است. امنیت موجود در کشور بدون تردید محصول فداکاری‌های ایثارگران، مقاومت مردم و توان دفاعی کشور است اما قابل انکار نیست که بخش قابل توجهی از اقتدار امروز ایران اسلامی مرهون دیپلماسی دولت تدبیر است. بدون تردید از فواید و امتیازات حاصل شده تنها دولتمردان یا طرفداران دولت بهره نمی‌برند بلکه همه از مزایای آن استفاده می‌کنند. بر همین اساس هم باید گفت که ضرورت حفظ برجام یک ضرورت ملی است. مایه تأسف است که برخی نامزدهای انتخاباتی یا جریان‌های سیاسی همسو با آنها که خود نیز همانند همه ایرانیان از فواید این توافق بهره‌مند شده‌اند، آن را دستمایه سیاه نمایی انتخاباتی کنند و با طرح سؤال‌های بی‌اساس اذهان عمومی را مشوش کنند.
این البته به معنای بستن راه بر منتقدان نیست. اما انتظار آن است که انتقادهای فنی و حقوقی به دولت، کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس منتقل شود، در رسانه‌ها مطرح گردد که هم برجام را تقویت کند و هم مطالبه گری ایران را برجسته نماید. آنچه از سوی مخالفان بیان می‌شود اما نه نقد که تخریب است بخصوص که هیچ راهکار و برنامه جایگزینی هم از سوی مدعیان ارائه نمی‌شود. آنها تنها به این جمله که به برجام متعهد خواهند بود، بسنده می‌کنند اما همزمان انتقادهای بی‌اساس را هم ادامه می‌دهند و خواستار محاکمه ظریف می‌شوند. اما نمی‌گویند که برای نقدهای مطرح شده از سوی خودشان چه راهکاری دارند. این شیوه از مواجهه با توافقی که ماحصل اجماع نظام و مردم بوده است، نه نقد که سیاه نمایی با هدف عوام فریبی است. البته به مدد هشیاری و بیداری مردم، مخالفان از این نمد نخواهند توانست کلاهی برای خود بسازند. این انتقادهای تخریبی پیش از این و در آستانه انتخابات مجلس دهم هم مطرح می‌شد اما اکثریت مردم بی‌توجه به آنها راه و مسیر انتخابی خود را رفتند.

دوباره ایران

مهدی زارع در شرق نوشت:

تمام وقت و انرژی‌ نگارنده در سال‌های گذشته در زمینه علم و البته عمومی‌سازی و ترویج آن به‌ویژه در زمینه تخصصی خود صرف شده است. اما در شرایط حاضر بهترین راه توسعه علمی و عقلانی کشور را در تداوم مدیریت دولت دکتر «روحانی» می‌بینم. ولی چرا به چنین نتیجه‌ای رسیدم؟

١- ما در ایران کار علمی را با کمترین هزینه انجام می‌دهیم. برای انجام کار علاوه بر نیاز به بودجه و امکانات، به ثبات و البته امید نیاز داریم. در سال‌های قبل از دولت تدبیر و امید به چشم خود دیدم که تعداد قابل ملاحظه‌ای از دانشجویان دکترای خودم که اتفاقا از بهترین‌شان هم بودند، کشور را به مقصد کشورهای پیشرفته با گرفتن شغلی مناسب ترک کردند، مهم‌ترین دلیل در کلام که آنها کشور را ترک کردند، نبودِ احساس ثبات و امید به آینده کشور بود. در چهار سال اخیر به نظر می‌رسد اگر هیچ‌چیز به طبقه تحصیل‌کرده داده نشده باشد، حداقل احساس ثبات و امید به آینده در میان بخش مهمی از آنها ایجاد شده است.
٢- دلایل مختلفی برای این خوش‌بینی به آینده وجود دارد. در موضوع برجام که بازکردن مهم‌ترین چالش بین‌المللی کشور در دهه‌های گذشته با استفاده از نیروهای زبده متخصص و دانشگاهی کشور بود، جرقه امیدی برای تقویت این دیدگاه که شاید بازنگری علمی و مدرن در عرصه‌های مرتبط با علوم انسانی، گشایشی در روابط و مناسبت‌های بین‌المللی منطقه‌ای، حتی بحران‌های منطقه‌ای مانند جنگ داخلی در سوریه باشد، زده شد.
٣- در سال‌های تحریم، این بحث در کشور بسیار مطرح شد که نگاه به درون و اتکا به نیروهای داخل، به دلیل عدم امکان خرید یا واردکردن تجهیزات و دستاوردهای علمی به کشور اولویت دارد. بخشی از این رویکرد در هر تحریمی طبیعی و منطقی است، ولی واقعیت دیگر آن است که مشکلات تحریم (از موانع مالی و اقتصادی تا عدم امکان تبادلات علمی بین‌المللی) عملا امکان بسیاری از فعالیت‌های علمی و توسعه فناوری را در کشور محدود کرد. در فضای پسابرجام به‌تدریج بخشی از محدودیت‌ها برای توسعه فناوری در داخل رفع شد. برجام از این دیدگاه، کمک به شروع انتقال و توسعه فناوری در داخل کشور بود.
٤- امکان همکاری پایاپای و مشارکت جدی و از موضع برابر برای پژوهشگران ایرانی در بسیاری از زمینه‌های علمی و توسعه فناوری فراهم شده است و با امیدی که در سال‌های اخیر گسترش یافت، به اعتبار کیفیت بالای تولیدات علمی پژوهشگران ایرانی (در هر زمینه‌ای که در بالاترین سطح در دنیا تولیدات خود را منتشر کرده‌اند) و همکاری علمی‌ای که اکنون توسعه می‌یابد، فرصتی برای پژوهشگران ایران به منظور مدیریت مشترک پروژه‌های علمی فراهم می‌شود.
٥- بعضی از زمینه‌ها که به صورت فوری در کشور ما به‌عنوان مسائل کلان ملی اولویت بالا دارند و نیاز است تا پاسخ‌های واقع‌بینانه و علمی برای این مسائل یافته شود (مانند مسئله خشک‌سالی، تغییر اقلیم، پهنه‌بندی ریسک مخاطرات طبیعی و خشک‌شدن دریاچه‌هایی مانند ارومیه و هامون) از زمینه‌هایی است که با گشایش‌های اخیر امکان طرح موضوع در قالب استفاده از همکاری مراکز پژوهشی کشورهای پیشرفته یافته و لازم است با گشایش‌های رخ‌داده حتما از توان داخلی برای مسائل ملی راه‌حل‌های درازمدت یافته شود.

٦- در دهه گذشته هشت قطع‌نامه درباره برنامه هسته‌ای ایران ذیل فصل هفت منشور ملل متحد (و به بهانه برنامه‌های توسعه فناوری هسته‌ای ایران و در عمل برای اعمال محدودیت‌های صنعتی، اقتصادی، بانکداری، بیمه و عملا هر نوع انتقال فناوری) از سوی مجمع عمومی سازمان ملل متحد یکی پس از دیگری تصویب شد. شروع این زنجیره تحریم‌ها از مرداد ١٣٨٥ (با تصویب قطع‌نامه ١٦٩٥) بود و در ادامه در دی‌ ١٣٨٥ (قطع‌نامه ١٧٣٧)، فروردین ١٣٨٦ (قطع‌نامه ١٧٤٧)، اسفند ١٣٨٦ (قطع‌نامه ١٨٠٣)، مهر ١٣٨٧ (قطع‌نامه ١٨٣٥) و خرداد ١٣٨٩ (قطع‌نامه ١٩٢٩)، قطع‌نامه‌های تحریم علیه ایران مصوب شد و دو قطع‌نامه ١٩٨٤ و ٢٠٤٩ به‌ترتیب در خرداد ٩٠ و خرداد ٩١ برای تمدید مأموریت یک‌ساله پنل کارشناسی کمیته تحریم‌های ایران به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل رسید. درکل شش قطع‌نامه اصلی و دو قطع‌نامه تمدیدی، یکی بعد از دیگری به تصویب رسیدند. مذاکرات هسته‌ای که خوشبختانه از مهرماه ١٣٩٢ از سوی وزیر محبوب امور خارجه دکتر «ظریف» به‌خوبی عملیاتی و هدایت شد، مشارکت تخصصی سازمان انرژی اتمی با هدایت دکتر «صالحی» به توافق در ٢٣ تیر ١٣٩٤ در وین و درنهایت به تصویت قطع‌نامه ٢٢٣١ در ٢٩ تیر ٩٤ برای لغو یکجای تمام این تحریم‌های قبلی بر پایه برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) انجامید.

این موضوع به باور نگارنده بزرگ‌ترین دستاورد تاریخ دیپلماسی ایران بود و مایه افتخار جامعه علمی و متخصصان ایران.  ٧- اتخاذ رویکردی مدرن براساس بهره‌گیری از دستاوردهای علوم انسانی مدرن و شناخت واقع‌بینانه و علمی از دستاوردهای بشری در این علم نشان داد که بر پایه نگاه علم روز در حقوق و روابط بین‌الملل و استفاده از نیروهای تخصصی و انتخاب رویکرد واقع‌بینانه و بر پایه عقل و علم می‌توان منافع ملی را تأمین کرد. ٨- نه خوش‌بینی مفرط و غیرمنطقی که اوضاع و مشکلات می‌تواند و باید با راه‌حل‌های عوام‌فریبانه ناگهان رفع و رجوع شود و نه بدبینی مطلق و منفعلانه، هیچ‌کدام کمکی به بهبود وضع موجود نمی‌کند. نیاز مهم نگاهی سازنده، واقع‌بینانه و امیدبخش است. اتفاقا بالابردن سطح توقعات در زمان همه انتخابات مختلف است که غیرواقع‌بینانه و غیرعلمی است. این نگاه به ما فرصت واقع‌بینی نمی‌دهد. فرصت‌هایی که از دست رفته را نمی‌توانیم در یک دولت بازسازی کنیم. فرصت همکاری‌های علمی بین‌المللی در جهت بهره‌برداری برای منافع ملی که عمدتا در یک دهه گذشته (مثلا با کشورهای عضو اتحادیه اروپا) به‌تدریج محدود و محدودتر شده است، ناگهانی و یک‌شبه بازسازی نمی‌شوند. با فرصت‌هایی که از رفع تحریم‌ها به وجود می‌آید و با طراحی شرایطی که به‌تدریج خودمان را از وابستگی به صادرات نفت و اعتیاد به ارز حاصل از آن خلاص می‌کنیم، فرصت را برای توسعه‌ای پایدار و درازمدت و بر پایه بهره‌گیری از انرژی‌های نو، اقتصاد دانش‌بنیان و طراحی آینده بر پایه نوآوری و خلاقیت نیروی انسانی‌مان باید غنیمت بشمریم. ما به آینده امید داریم.  دوباره_ایران

قیمت نردبان شیطان

سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
حمله دشمن به بعضی نهادها به این معنا نیست که «هویت» در کارزار دشمنی یک امر غیرمهم و یا ثانویه است. اگرنه، مثل این است که وقتی دشمن به برجک یک فرودگاه نظامی حمله می‌کند، بگوییم دشمن با فرودگاه و ارتش ما کاری ندارد! تنزل موضوع دشمنی علیه بنیان‌ها به دشمنی علیه نهادها، نوعی تغافل یا غفلت به حساب می‌آید. اگر کسی در این تردید داشته باشد که آمریکا، اروپا و عوامل منطقه‌ای آنها نمی‌خواهند از اساس چیزی به نام جمهوری اسلامی وجود داشته باشد، باید به پزشک مراجعه کند چرا که دچار بی‌حسی شده و اولین آثار یک بیماری مهلک در او پدیدار گردیده است.
البته در این هم تردید نداریم که برای غرب، این شخص با آن شخص و این گروه با آن گروه تفاوت‌هایی دارد اما این تفاوت‌ها و فاصله‌گذاری‌ها در حدی نیست که روی اصل دشمنی با نظام تاثیری بگذارد. در این خصوص گفتنی‌هایی وجود دارد:
1- آمریکا و رژیم صهیونیستی در طول این 39 سال بنابر آنچه مکرر اظهار کرده‌اند، از سوی هیچ قدرتی به اندازه جمهوری اسلامی ضربه نخورده‌اند و این در حالی است که در اکثر این مدت در ایران در منصب ریاست‌جمهوری کسانی بوده‌اند که نگاه آنچنان بدی هم به آمریکا و رژیم صهیونیستی نداشته‌اند. همین امروز هم وقتی روی یک فروند موشک نوشته شود مرگ بر اسرائیل بعضی تاب نیاورده و آن را برهم زننده سیاست‌های خویش به حساب می‌آورند. در یک زمانی یک جریان در ایران پا پیش گذاشت و حزب‌الله لبنان را متقاعد کرد تا متجاوزین آمریکایی که به زندان افتاده بودند را آزاد کند که این اقدام بدون عمل آمریکا به تعهد متقابلی که داده بود، انجام شد اما همین رئیس دولت از سوی آمریکایی‌ها به عنوان «تروریست‌» معرفی شد.
در بین رؤسای‌جمهور ایران، هیچکس به اندازه سیدمحمد خاتمی در جهت برداشتن دیوار بی‌اعتمادی آمریکا نسبت به ایران تلاش نکرد و هیچ ادبیاتی به اندازه ادبیات او به ادبیات آمریکا نزدیک نبود اما او هم در دوره دوم ریاست‌جمهوری خود مورد عنایت آمریکا قرار نگرفت و به واسطه او، آمریکا نه تنها تلاشی برای جبران ظلم‌ها و یا اصلاح رفتار خود نکرد بلکه در دوره دوم ریاست‌جمهوری خاتمی، ایران را «محور شرارت» نامید و مدعی شد که ایران از تروریزم حمایت می‌کند و درصدد دستیابی به سلاح‌های کشتار جمعی می‌باشد! در دولت روحانی نیز که اساسا حل مسائل ایران با آمریکا به گونه‌ای که برای دو طرف رضایت‌بخش باشد، با جدیت دنبال شد و این دولت یکی از عجیب‌ترین قراردادهای بین‌المللی را امضا کرد، باز هم آمریکا حاضر نشد هیچ امتیازی به دولت روحانی بدهد. علت آن کاملا واضح است؛ بله آمریکا وجود دولتی را که به تحمیل‌ها تن دهد، به دولتی که اهل مقاومت باشد، ترجیح می‌دهند اما از آنجا که با نظام و ملت ایران طرف هستند، از اعمال فشار بر ایران نمی‌کاهند.
2- یکی از طرح فریب‌های آمریکا این است که وقتی در ریاست‌جمهوری ایران فردی بالنسبه متمایل به غرب سر کار می‌آید و اهل امتیاز دادن است، وانمود می‌کند که فشار به مردم ایران سبب دست برداشتن آنان از انسان‌های ایدئولوژیک و روی آوردن آنان به عملگرایان شده است! اما نتیجه چنین تحلیل و جمعبندی، هیچگاه این نبوده که پس حالا کمی با ایران مدارا کنیم و از میوه‌ای که رسیده است، بهره ببریم. در چنین شرایطی جمعبندی دشمن این است که فشار اقتصادی و سیاسی بر ملت ایران نتیجه داد پس ملت ایران در برابر فشار زانو می‌زند پس هرچه فشار بیشتر، عقب‌نشینی ایران از منافع خود بیشتر خواهند شد. به این نمونه عینی توجه کنید، باراک اوباما در پایان عمر دولت نهم دومین نامه خود را خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشت و در آن بر لزوم بازسازی روابط ایران و آمریکا تاکید داشت چرا که در این مقطع، جمعبندی آمریکا این بود که ایران دارای ثبات است و امکان غلبه بر آن از طریق اقدامات سخت وجود ندارد و لذا لاجرم باید به «راه نرم» فکر کرد. در این مقطع از منظر آمریکا برقراری رابطه سیاسی با ایران، کلید نفوذ در ایران و مدیریت آرام تحولات سیاسی – اجتماعی آن است.

اما کمی بعد و زمانی که به دلیل فتنه 88 چشم‌انداز ثبات ایران تغییر کرد و آمریکایی‌ها گمان کردند آشوب‌های خیابانی کار نظام را می‌سازد، حمله نظامی به ایران را در دستور کار قرار دادند اما کمی بعد که اوضاع تحت کنترل نظام درآمد، آمریکا از حمله منصرف و دچار بحران تصمیم‌گیری شد. پس کاملا واضح است که تهدید نظامی ایران از سوی آمریکا رابطه مستقیمی با شرایط بی‌ثبات و روی کارآمدن دولت‌هایی که چالش ایدئولوژیک با نظام جمهوری اسلامی داشته باشند، دارد. اما پیش از آنکه دولتی همگرا در ایران بر سر کار آید، آمریکا در تبلیغات سیاسی وانمود می‌کند که آنچه باعث نگرانی غرب از ایران می‌شود، اسلام و نظام اسلامی آن نیست بلکه افراط‌گرایانی هستند که محو رژیم اسرائیل و عقب راندن نیروی نظامی آمریکا از منطقه را دنبال می‌نمایند.
3- اینکه دشمن برای رسیدن به اهداف پلید خویش به تحریف واقعیت روی می‌آورد، چندان غیر طبیعی نیست اما اینکه کسانی در داخل ایران وانمود کنند که آنان می‌توانند با ادبیات مناسب و پرهیز از درشت‌گویی علیه غرب، دیوار بی‌اعتمادی آمریکا و اروپا نسبت به ایران را کوتاه کرده و سرمایه‌های آن‌ها را در خدمت تولید و سرمایه‌گذاری‌های دراز مدت درآورند، عجیب است. کاش این آقایان لیستی از نتایجی که در پیگیری سیاست نزدیکی به غرب بدست آورده‌اند را منتشر می‌کردند تا ما هم بتوانیم باور کنیم که مشکل غرب اصل نظام و مردم متمدن ایران نیست بلکه تفکر و ادبیات کسانی است که نمی‌خواهند با غرب کار کنند.
وقتی هفته پیش آقای دکتر محمد جواد ظریف در مصاحبه خود با صراحت گفت که آمریکایی‌ها هم متن و هم روح برجام را نقض کرده‌اند چه جای تردید که دولت آمریکا ملت ایران را در دوره روحانی بیش از دولت احمدی‌نژاد تحت فشار قرار داده است. این قلم به جد معتقد است که تا زمانی که ملتی بنام ملت ایران وجود دارد، آمریکا به جبران ضربات مهلکی که از آن خورده است، آن را مورد انکار و اهانت قرار می‌دهد. در این بین اگر مردم ایران به هر دلیلی به کاندیدایی رأی دهند که در تبلیغات گمراه کننده غرب، در نقطه مقابل نظام جمهوری اسلامی معرفی شده است، ولو اینکه- به فرض محال- این فرد سرکرده جبهه ملی ایران – یعنی دورترین گروه از نظام- هم باشد، نه تنها از فشار غرب خلاصی نخواهند داشت، بلکه با افزایش فشار هم مواجه می‌شوند. در جریان نهضت نفت، آمریکا و انگلیس برابراسناد تاریخی، از بین جبهه ملی و فدائیان اسلام، جبهه ملی را ترجیح می‌دادند اما در عین حال وقتی این دو طیف از هم جدا شدند، آمریکا و انگلیس با استفاده از «بدنام‌ها» کودتای 28 مرداد 32 را علیه رهبر جبهه ملی راه انداختند. پس کاملاً واضح است که ترجیحات تبلیغاتی و رسانه‌ای غرب هیچ ربطی به نگاه آمریکا به نظام و مردم ایران ندارد بلکه در این تبلیغات، آمریکا دنبال نردبانی برای فایق آمدن بر ملت ظلم‌ستیز ایران است و آنان که اهل مماشات هستند حداکثر در حد نردبان مورد توجه «شیطان بزرگ» قرار می‌گیرند.
4- فراتر از نظام جمهوری اسلامی، آمریکا واقعاً به «اسلام» کار دارد. در این میان مواجهه غرب علیه بخشی از مسلمانان با گروه معینی- مثل القاعده و…- نیست با اصل اسلام کار دارند. آتش زدن قرآن توسط کشیش جونز در یک کلیسای پایتخت آمریکا و اهانت به پیامبر اسلام در چند روزنامه اروپایی- ماجرای شارلی ابدو- کاملاً نشان داد که آنان با اصل اسلام کار دارند. همین هفته پیش یک روزنامه اروپایی نوشت میان آنچه توسط داعش تعلیم داده می‌شود با تعلیمات جامعه‌ًْ‌الازهر مصر تفاوتی وجود ندارد! و حال آنکه همه می‌دانند اگر داعش مظهر افراط‌گرایی در جهان اسلام باشد، دانشگاه الازهر مظهر تسامح دینی است. پس اگر غرب دعوای خود علیه اسلام را زیر پوشش مبارزه با تروریزم و داعش ببرد نباید ما را از اصل دعوایی که با اسلام اصیل در همه جلوه‌های رحمانی و جهادی آن دارد، غافل گرداند.

انتقال قدرت در ایران؛ از «شاه آباد» تا صندوق های رای

امیرحسین یزدان پناه در خراسان نوشت:

زمستان 1299؛ مسیر قزوین – تهران

«در 29 بهمن 1299 قوای قزاق از قزوین به سمت تهران حرکت کرد، در 2 اسفند قوای قزاق به فرماندهی میرپنج رضاخان در شاه آباد تهران اردو زدند. سیدضیاءالدین طباطبایی در همان روز برای آنان نطق مهیجی ایراد کرد و به هریک از آنان 3 ماه حقوق معوقه شان را پرداخت و این نیرو به سمت تهران حرکت کرد. در نخستین دقایق سپیده دم روز سوم اسفند قسمتی از قوای قزاق به فرماندهی میرپنج رضاخان فرمانده تیپ همدان وارد تهران شد و قزاق ها تمام سازمان های دولتی و مراکز حساس شهر را تصرف کردند. از طرف میرپنج رضاخان اعلامیه ای در 9 ماده تحت عنوان: «حکم می کنم» با امضای «رضا» صادر و توسط قوای قزاق به در و دیوار شهر الصاق گردید…».(1) این کودتا در نهایت رضاخان را در ایران به قدرت رساند. رضاخان البته خودش این قدرت را به دست نیاورده بود: «…در کودتای 1299 و حوادث بعدی آن شبکه مفصل اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، که از سال 1893 میلادی/1272 هـ.ش یعنی از 3 سال قبل از قتل ناصرالدین‌شاه به‌وسیله «سِر اردشیر ریپورتر» اداره می‌شد، نقش اصلی و تعیین‌کننده داد. این شبکه بود که رضاخان را برکشید و پرورش  داد  و تمامی مقدمات کودتا را فراهم آورد و سپس مسیر دشوار او را در تأسیس سلطنت پهلوی هدایت و هموار کرد. البته در کودتا سرلشکر سِر ادموند آیرونساید (بعدها: بارون آیرونساید اوّل)، فرمانده نیروهای نظامی انگلیس مستقر در شمال ایران (نورپرفورس)، نیز نقش داشت…».(2)

تابستان 1332؛ ایتالیا

«شاه در ایتالیا بود. در یک هتل مجلل [هتل اکسلسیور] در رم. آن طور که ثریا، در کتاب «کاخ تنهایی»، آن روزهای محمدرضا شاه را تصویر کرده، بعد از ماجرای ۲۵ مرداد و فرار سراسیمه از کشور، شاه نگاهی کاملا ناامید به آینده سلطنت خود داشت و به این فکر می‌کرد که در باقی زندگی‌اش، چگونه باید از پس مخارج هنگفت خودش و دربار در تبعیدش بربیاید. روزهای تیره و تار محمدرضا در تابستان سال ۳۲ در رم، ناگهان به پایان رسید؛ کاملا غیرمنتظره. ۲۸ مرداد از راه رسید و شاهی که تاج‌ و تخت را بر باد می‌دید، تلگرافی از سرلشکر فضل‌ا… زاهدی دریافت کرد…در آن تلگراف از او خواسته شده بود که به ایران بازگردد.»(3) بازگشت محمدرضا به ایران در آن تابستان پرتب و تاب، نتیجه یک کودتا بود: «… CIA از ماه ها قبل تا روز کودتا، همه کار کرده بود تا مصدق را تضعیف کند. و در حقیقت در روز کودتا، شاه اصلا در کشور نبود. به نظر من تردیدی نیست که بدون فعالیت CIA،  کودتا پیروز نمی شد…».(4)

این 2 پاراگراف، روایت جزئی از چگونگی انتقال یا بازگشت به قدرت در ایران طی دوران معاصر است. جایی که نه تنها در سازوکار انتقال قدرت مردم هیچ نقشی ندارند بلکه این بیگانگان و کودتای نظامی است که سرنوشت مردم ایران را به دست یک نفر می سپارد. حتی در این که چه فردی (ولو با کودتا) روی کار بیاید نیز، نه نخبگان ایران و نه صاحب نفوذان نقش اصلی را ندارند بلکه این بیگانگان هستند که حتی گزینه مورد نظر را نیز انتخاب کرده و پرورش داده و به قدرت می رسانند. تا در سپردن مسئولیت کشور به یک نفر، مردم ایران هیچ نقشی نداشته باشند.

بهار 1396، ایران

نامزدهای 6 گانه انتخابات ریاست جمهوری با همه توان به عرصه تبلیغات آمده اند تا بتوانند برنامه ها، شعارها و مواضع خود را بیان کرده و به این ترتیب نظر «مردم» را به خود جلب کنند. ماه ها و حتی سال ها برنامه ریزی و بررسی شرایط کشور و تمرکز بر نقاط ضعف دولت ها و نیازهای مردم،  شکل دادن کمپین های انتخاباتی که در این سال های اخیر (با وجود ضعف ها و انتقادهایی که هست) حتی علمی تر از گذشته دنبال شده است،  سفرهای فشرده به استان ها و شهرهای مختلف و سخنرانی های صبحگاهی و شبانگاهی در میتینگ های انتخاباتی، ساخت مستندهای پرخرج و حضور در برنامه های متعدد رادیو تلویزیونی و به خصوص مناظره های زنده و داغ و صریح تلویزیونی مقابل چشم میلیون ها ایرانی و… نشان از جدی بودن رقابت انتخاباتی برای نامزدهایی است که هرکدام تصور می کنند پس از انتخابات، مدیریت اجرایی کشور را با «رای مردم» به دست خواهند آورد.

حتی تندی و صراحت کاندیداها در بیان مواضع که گاه خط قرمزهای قانونی و بعضا شرعی راهم در می نوردد، اگرچه امری مذموم و غلط است اما نشان می دهد که یک نامزد از آن جایی که می داند این «مردم» هستند که «قدرت» را منتقل می کنند، لاجرم برای به صحنه کشاندن بخشی از صاحبان رای حاضر است دست به هرکاری بزند. برگه هایی که شاید فی نفسه ارزشی نداشته باشند اما حتی اهالی یک روستا در دورترین نقاط کشور هم با یک قلم ساده می توانند روی آن کاغذ مشخص کنند که می خواهند قدرت را به دست چه کسی بسپارند؛ درست مانند 38 انتخاباتی که در این 38 سال پس از انقلاب اسلامی برگزار شده است.

این روزها که رسانه ها، شبکه های اجتماعی و کم کم، کوچه ها و خیابان ها وارد شور رقابت های انتخاباتی شده و می شوند، شدت تبلیغات و نوع ورود نامزدها به تبلیغات صریح انتخاباتی و برنامه های متنوع برای اداره کشور در دولت دوازدهم همه و همه نشان دهنده رقابتی بودن انتخابات در ایران است.انتخاباتی که بیش از یک میلیون نفر از مردم جزو عوامل اجرایی اش هستند. انتخاباتی که البته 8 سال پیش و پس از یک رقابت داغ و حساس که مشارکت 40 میلیون ایرانی را به همراه داشت، از سوی کسانی که نتوانستند رای مردم کسب کنند با تهمت و ادعای  ظالمانه تقلب رو به رو شد. ادعایی که هزینه های هنگفتی بر کشور تحمیل کرد که هنوز برخی تبعات آن ادامه دارد و ایران را که لنگرگاه امنیت منطقه است حتی به لبه پرتگاه هم برد و اگر همین مردم پای انقلاب شان نمی ایستادند معلوم نبود چه بلایی سر کشور می آمد. دروغ بودن این اتهام ها البته خیلی زود عملا ثابت شد؛ در انتخابات 24 خرداد 1392 رئیس جمهور تنها با 261 هزار رای بیش از 50 درصد آرا (یعنی 7 دهم درصد کل آرا) انتخاب شد. این حدنصاب شگفت انگیز که تکلیف انتقال قدرت در یک کشور بزرگ، مهم و موثر در تحولات منطقه‌ای و بین المللی را روشن کرد، به خوبی «قدرت مردم» در تعیین مسئولان کشور را به رخ کشید. قدرتی که تا همین 39 سال پیش با نظرمستشاران و سرنیزه اسلحه ژنرال های انگلیسی و آمریکایی به مهره ای که آن ها تعیین می کردند، منتقل می شد، امروز با رای های تک تک مردم ایران از دورترین نقاط تا شهرها و کلان شهرها تعیین تکلیف می شود و این نتیجه اعتماد و اتکای انقلاب و نظام اسلامی به قدرت مردم سالاری دینی است.

بیچاره کارگری که گیر «وزیرـ تاجر» افتاده!

امیر  استکی در وطن‌امروز نوشت:

1- آمارها درباره قاچاق کالا در کشور مانند دیگر مسائل متعدد است؛ آمارهای دولتی زیر 15 میلیارد دلار و آمارهای دیگر بالای 25 میلیارد دلار را نشان می‌دهد، اعدادی که بزرگی آنها به قدری است که اصلا نمی‌شود آنها را جدی نگرفت. گزارش کمیسیون اقتصادی مجلس حاکی از آن است که حدود یک‌سوم کالاهای وارداتی ایران از طریق قاچاق به کشور منتقل می‌شود. مطابق این گزارش، «آمار رسمی این است که حجم واردات بیش از ۷۰ میلیارد دلار در سال است که ۲۲ میلیارد دلار آن به صورت قاچاق وارد کشور می‌شود.» یعنی حدود یک‌سوم کالاهای وارداتی کشور از مسیر قاچاق و با هزینه تمام شده طبیعتا پایین‌تر از نمونه مشابه داخلی است. این در شرایطی است که به‌عنوان مثال در صورت تخلف شرکتی کره‌ای برای واردات که جریمه‌ای حدود3 هزار میلیارد تومان به همراه دارد، دست وزیر برای امضای بخشش این جریمه فعال می‌شود.

این روزها بسیاری از حامیان دولت یازدهم در واکنش به انتقادات و طرح‌های نامزدهای رقیب روحانی برای توجه بیشتر به اقشار ضعیف و کم‌درآمد، حرف از اصل کمیابی در اقتصاد می‌زنند. این اصل توضیح‌دهنده این است که فرصت‌ها و منابع در هر سیستمی محدود است و سخن گفتن از سیاست‌های توزیعی گسترده بر همین مبنا کاری غلط و نشدنی است. حجم اقتصاد ایران مشخص و منابع آن محدود است و نمی‌شود براحتی سخن از توزیع پول و منافع در میان مردم گفت. بن‌مایه این اصل کلان اقتصاد سیاسی لیبرالیسم بر مبنای وجود یک رقابت بر سر منابع و منافع بر پایه وضعیت طبیعی استوار است. وضعیت طبیعی که بر اساس این رویکرد در آن منابع کمیاب به دست کسانی می‌افتد که در رقابت دست برتر را دارند. این الگوی رقابت وام گرفته از آن چیزی است که در طبیعت در جریان است و در آن موجودات زنده بر سر دسترسی به فرصت‌ها و منابع با هم به رقابت می‌پردازند و کل سیستم بر همین اساس در یک وضعیت متعادل قرار می‌گیرد. شرایط طبیعی و رقابت در آن بر اساس اصل مزیت‌های نسبی شکل می‌گیرد و این مزیت‌های نسبی‌اند که سهم و جایگاه هر کنشگر در این نظام رقابتی را تعیین می‌کنند و هرگاه عاملی خارجی اقدام به مداخله در این روند کند آنگاه تعادل به هم می‌خورد.

بر همین مبنا در اقتصاد باید رقابت بدون مداخله عوامل غیراقتصادی در یک بازار آزاد شکل بگیرد و این دست نامرئی بازار است که تعادل را در تحلیل نهایی به‌وجود می‌آورد. دولت به عنوان یک بازیگر مهم در جوامع امروزی توسط این رویکرد از مداخله در اقتصاد به نفع یا ضرر هر گروهی برحذر داشته می‌شود و دخالت آن باعث ناکارآیی سازوکار بازار آزاد و ایجاد بحران در جوامع، شناخته می‌شود. لازم به ذکر است در نقد این نظام فکری حرف‌های بسیاری زده شده است به‌گونه‌ای که حجم تولیدات فکری که به نشان دادن غیرعملی بودن این سازوکار پرداخته‌اند بسیار بیشتر از آن چیزی است که در توضیح و دفاع از آن ایجاد شده است. این تولیدات، پر هستند از موارد نقض این رویکرد، یکی از مهم‌ترین این انتقادات اشاره به وضعیت رقابت در جهان واقعی است.

بر این اساس هیچگاه شرایط ایده‌آل طبیعی برای رقابت ایجاد نمی‌شود و انسان‌ها همواره در وضعیتی هستند که سوای آنچه مزیت‌های نسبی طبیعی دانسته می‌شود، دارای برتری‌ها و امتیازات اولیه غیرطبیعی نسبت به هم هستند و در این شرایط سخن گفتن از رقابت خالص به معنی زیر پا گذاشتن بسیاری از انسان‌هاست، آن هم بر اساس رویه‌ای خلاف آنچه لیبرالیسم اقتصادی به دنبال آن است. به شکل خلاصه، قوی و ضعیف بودن انسان‌ها بیش از آنکه مانند آنچه در حیات‌وحش روی می‌دهد، به عوامل بیولوژیک مربوط باشد، به زمینه‌های تاریخی، فرهنگی و سیاسی وابسته است. در این شرایط بازی رقابت بر سر منافع و منابع، انجام نشده به نفع کاست‌های برتر در یک جامعه تمام خواهد شد. این رقابت در طول تاریخ و براساس قهر و غلبه و استثمار جریان یافته است و در این روزگار پذیرفتن یک رقابت آزاد در چارچوب نظام رقابتی بازار آزاد، به نوعی استمرار همان روند سابق است. گروه‌های توانا در این شرایط توانا می‌مانند و گروه‌های ضعیف فرصت چندانی برای تغییر نخواهند داشت.

حال در همین موردی که در ابتدای کلام به آن اشاره کردیم باید به دنبال ردپای این «برتری» در طول زمان گشت. کاستی که به ‌ای نحو کان در 40-30 سال اخیر توانسته است به یک برتری اقتصادی دست پیدا کند، امروز با محور بودن در دولت براحتی شرایط را برای داشتن دست برتر خود تغییر داده است. جریانی که در گردونه درهای چرخان بین بخش دولتی و خصوصی سیالیت دارد و همین مساله قدرت رانت و رانت‌بازی را برای او فعال نگه داشته است. دستیابی به نمایندگی یک برند خارجی پرطرفدار آیا در شرایط رقابتی به‌دست آمده یا بر اساس انحصار و داشتن رانت‌های اقتصادی و اطلاعاتی حاصل شده؟ پاسخ بر مبنای تجربه و همچنین موارد بسیار مشابه، گزینه دوم است. در کشور اکنون نظام توزیع منابع و منافع و فرصت‌ها به هیچ‌وجه در یک شرایط رقابتی و طبیعی قرار ندارد. حتی اگر هم در این وضعیت بود باز شرایط تغییر خاصی نمی‌کرد، چرا که عده‌ای معدود به واسطه شرایط تاریخی و غیررقابتی، صاحب حجم عظیمی از ثروت و امکانات شده‌اند و رقابت با آنها برای جمهور ملت در سطح گسترده‌ای مقدور نیست. حال توجیه‌کنندگان این وضعیت در دفاعی غیرمستقیم از این سیستم، از خطا بودن پرداختن به سیاست‌های توزیعی به نفع اقشار ضعیف جامعه می‌گویند.

در این سیستم سخن از افزایش کمک‌های دولتی سخنی گزافه است ولی وضعیتی که در آن دختر یک مقام ذی‌قدرت به امر واردات غیرقانونی می‌پردازد یا وزیر برای بخشش جریمه یک شرکت امضای طلایی می‌زند، شرایطی طبیعی است. از آن جهت طبیعی است که دولت با وضع تعرفه مانع رقابت آزاد و جریان طبیعی کالاها شده است! و لذا فعالان تجاری برای حرکت در شرایط رقابتی مجبورند دست‌اندازی دولت را به هر نحو ممکن دور بزنند و چون این دست‌اندازی در نئولیبرالیسم اقتصادی بنیانا نامشروع است، پس در تحلیل نهایی قاچاق با ویژگی‌های خاصی که امروز و در دولت یازدهم یافته، امری است مشروع! حجم گسترده‌ای از قاچاق در کشور از مبادی رسمی صورت می‌گیرد. ارزش دلاری این حجم از قاچاق را همچنان که گفته شد تا 22 میلیارد دلار در سال برآورد کرده‌اند و این حجم عظیم نمی‌تواند برخلاف تصور توسط کوله‌برها و شوتی‌ها و به‌اصطلاح چتربازها وارد کشور شود. چند ماه پیش گمرک کشور یک برند معروف کره‌ای را به‌خاطر فرار از پرداخت عوارض گمرکی، جریمه سنگینی کرد.

این شرکت در اظهارنامه‌های گمرکی خبر از ورود لوازم یدکی و تعمیری لوازم خانگی می‌داد ولی در اصل در کانتینرها چیزی جز لوازم خانگی نبود و به این شکل از پرداخت حق و حقوق گمرکی کالای ساخته شده که بیشتر از قطعات است، شانه خالی می‌کرد. جالب است که وزیر صنعت، معدن و تجارت هم به روش‌های مختلف به گمرک برای ملغی کردن این جریمه فشار وارد کرده است و این فشار جز با داشتن همان پیش‌فرض‌های لیبرالیستی نمی‌توانسته مشروع باشد. لازم به ذکر است این نوع حمایت‌ها از روندهای نادرست تجاری و اقتصادی علاوه بر مشروعیت ذهنی- که به‌واسطه ایمان راسخ به قواعد بازار آزاد ایجاد شده است- به ذی‌نفع بودن در امر تجارت و واردات توسط این الیگارشی سیاسی- اقتصادی نیز مربوط می‌شود. ما در این دولت با پدیده وزیر- تاجر و وزیر- سرمایه‌دار مواجهیم. نخبگانی که اگر نه به شکل مستقیم ولی به‌واسطه خانواده و اقربا منافع اقتصادی زیادی دارند و بر همین اساس است که هر آنچه سیستم اقتصادی سرمایه‌داری را مختل کند از نگاه آنها کیلویی، عوامانه و نشدنی است.
2- «عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز، زندگی کارگر روی هواست امروز»؛ این شعاری است که دوشنبه یازدهم اردیبهشت توسط عده زیادی از کارگران حاضر در سخنرانی ریاست محترم جمهور به مناسبت روز کارگر، با صدای بلند تکرار شد. این 3 جمله خود شرح بسیط وضعیت اقتصادی اصلی‌ترین طبقه اقتصادی کشور است و نیازی به باز کردن ندارد.
3- «ای کسانی که پول ناچیزی گرفته‌اید تا به حیثیت کارگر ضربه بزنید، بدان که دهان تو توسط نیروی کار خرد خواهد شد.» این هم تهدیدی است که مجری این برنامه در واکنش به جمعیت شعاردهنده، بیان کرده است. اما آیا در دهان کارگران جای سالمی برای خرد شدن باقی مانده است؟ نگارنده که کارگرزاده است و هم اکنون در منطقه‌ای کارگرنشین زندگی می‌کند به وضوح سختی و رنجی را که این قشر دست از همه‌جا کوتاه، در این روزهای رکود و بی‌رونقی کار می‌برد به عینه می‌بیند و به جان لمس می‌کند. قشری که در این جنگل سرمایه‌سالارانه محکوم به انقراض شده است. جنگل سرمایه‌سالارانه‌ای که ‌ای‌کاش سرمایه‌های سالم و با شناسنامه در آن دست برتر را می‌داشتند، لااقل در آن شرایط بیشتر از امروز می‌شد توجیهات نظام بازار آزاد را تحمل کرد اما در شرایطی که دولتی حاکم است که تعداد بسیار زیادی از کارگزاران رده بالای آن سرمایه‌دارانی هستند که عمر خود را در مناصب سیاسی و اجرایی گذرانده‌اند و از بد حادثه سرمایه‌دار هم شده‌اند(!) آیا کارگر حق ندارد زندگی خود را بر هوا ببیند؟ آیا در دولتی که حقوق‌های نجومی رد و بدل شده‌اند، کارگر حداقل‌بگیری که در شرایط رکود سنگین امروز به همان حداقل هم دسترسی ندارد، حق ندارد با صدای رسا به رئیس‌جمهورش اعلام کند زندگی‌اش روی هواست؟ آیا باید دهان او را خرد کرد؟ آیا در دولتی که با افزایش نرخ بهره به رقمی فوق‌العاده بالا، عملا در حال ثروتمندتر کردن ثروتمندان به بهای فقیرتر شدن فقراست، کارگر حق ندارد اعتراض کند؟ آیا شلاق زدن کارگران معترض فلان معدن برای جامعه کارگری کافی نبود که کاسه‌لیسان الیگارش‌های سیاستمدار- سرمایه‌دار، کارگران را به خرد شدن دهان تهدید کنند؟
آیا منظور از حیثیت کارگر، حیثیت چنبره‌زدگان بر سر نام کارگران در خانه کارگر نیست و آیا قرار است آن کارگر- ثروتمندان نوکر دولت که با هزینه کارگران تبلیغات مفصل انتخاباتی به نفع روحانی می‌کنند، دهان حداقل حقوق‌بگیران بیکار ارج، داروگر و پارس‌الکترونیک و… را خرد کنند؟ آیا باید فرزندان و اقربای خادمان ملت! در دولت که بر سر سفره انقلاب جمع شده‌اند، واردکننده و نماینده برندهای خارجی باشند ولی فرزندان و اقربای کارگران ملت برای به‌دست آوردن یک شغل هزار و یک آزمون و مصاحبه را پشت‌سر بگذارند و آخرش هم به در بسته بخورند؟ آیا برای حامیان این سرمایه‌داری منحط رانتی، این واقعیات براساس اصل کمیابی و رقابت آزاد بر سر منابع و منافع توجیه‌شدنی است؟

امنیت صددرصدی و اقتصاد 4 درصدی!

حسین قدیانی در جوان نوشت:

دولت یازدهم که آخرین روزهای خود را سپری می‌کند، اگرچه گیروگور زیاد دارد لیکن جز این نیست که در حوزه اقتصاد، از همه حوزه‌ها ضعیف‌تر ظاهر شده، اما همین اول بسم‌اللهی جا دارد بگویم که ما هرگز مدعی نبوده‌ایم که از صفر تا صد معضلات اقتصادی، تقصیر دولت فعلی است! بلاشک معایب و البته محاسن دولت‌های قبل، به‌خصوص دولت نهم و دهم، برای دولت فعلی، چیزهایی به یادگار گذاشته، اما عمده نقد ما به این دولت در حوزه اقتصاد، متمرکز روی رها کردن ظرفیت‌های داخلی و معطل نگه داشتن نگاه کشور به صدقه خیالی دشمن بوده است! و دیگر اینکه دولت فعلی، اصرار دارد معضلی که هست را بگوید نیست! و گل و بلبل و نشاطی که نیست را بگوید هست! چند روز پیش، در سرمقاله فلان روزنامه زنجیره‌ای می‌خواندم که در باب مهم‌ترین علت رکود نوشته بود: «اشتباه بزرگ روحانی آنجا بود که یک میل بزرگ و یک امید بزرگ‌تر را آن‌چنان گره به نتایج برجام زد که ناخواسته همگان متوقع و منتظر معجزه در فردای برجام بودند! اما موش

زاییدن کوه برجام، همانا و متأثر از ضدحال بزرگ به اقتصاد معطل نتایج توافق، رکود بزرگ‌تر همانا! اساساً رکود، آنجایی اپیدمی و عمومی و همه‌گیر می‌شود که به امید یک غذای چرب و شیرین، آشپز محترم بیاید و مدام اشتهای جمع را تحریک کند و در نهایت، به قول آقای سیف، معلوم شود که عایدی مردم از برجام «تقریباً هیچ» بوده! و این یعنی، اشتهای اقتصاد، بی‌خود و بی‌جهت داشته تحریک می‌شده! در آستانه برجام، فروشنده نمی‌فروخت و خریدار نمی‌خرید و کارخانه‌دار به جای چشم‌ دوختن به کارخانه خود، مدام اخبار را بالا و پایین می‌کرد و خلاصه، هم معطل و علاف رؤیت معجزه بودند به امید سود بیشتر، که در نهایت، معلوم شد هیچ معجزه‌ای هم در کار نیست! این شد که «رکود» تبدیل شد به «معضل اول اقتصاد کشور!» تا همه آن امیال و آرزوها و اشتهاها، به راحتی ترکیدن یک حباب، بترکد و خلاص!» طرفه حکایت اینجاست که این فقط آقای روحانی نبود که با وعده و وعیدهای خود، مدام این بادکنک را باد کند! روزنامه‌های زنجیره‌ای هم کم تیتر درشت نزدند که «صبح بدون تحریم!» و «خداحافظ تحریم!» اگر در مقوله اقتصاد، دیوار کشیدن دور مرزهای کشور و نگاه صرف به داخل، نه کاری عقلانی و نه اساساً کاری شدنی است، از آن بدتر این است که تو برداری همه اقتصاد کشور را لنگ در هوا نگه داری، به امید لطف و کرم کاخ سفید! در این صورت، معلوم است که متأثر از بدعهدی کاملاً قابل پیش‌بینی دشمن واضع تحریم، چه ضدحال بزرگی و چه رکود بزرگ‌تری، دامن‌گیر اقتصاد مملکت می‌شود! من اما در این یادداشت، بیش از این قصد باز کردن روضه تحریم و توافق را ندارم، بلکه می‌خواهم رونمایی کنم از مهم‌ترین نقد ما به دولت فعلی، آنجا که آقای روحانی مدعی است جز در بخش مسکن، اقتصاد ما رکود ندارد! بیماری را در نظر بگیرید که همه پزشکان، متفق‌القول بر بیماری مثلاً سرطان او صحه گذاشته‌اند؛ او اما معتقد است جز به یک حساسیت فصلی دچار نیامده! وقتی آقای روحانی، اصل و اساس مهم‌ترین معضل اقتصادی مملکت را منکر است، کاملاً حق دارد اگر تلویحاً بگوید 40 سال و 100 سال هم، از من یکی حل مشکلات را نخواهید! این عین سخن رئیس فعلی قوه مجریه است: «100 سال هم برای حل مشکلات کشور کافی نیست!»

رئیس‌جمهور اگر شما باشی که رکود را منکر شوی و بیکاری را هم شعار بخوانی، 100 سال که هیچ، من قول می‌دهم هزار سال دیگر هم وضع ما همین است! جناب آقای روحانی! چهار سال پیش، حضرتعالی به ما وعده دادی که ظرف 100 روز، تحول اقتصادی ایجاد می‌کنی! بعد گفتی من نگفتم و روزنامه‌ها را متهم کردی به دروغ بزرگ! بعد گفتی آدم مگر عقل نداشته باشد که همچین وعده‌ای بدهد! بعد گفتی 40 سال و 100 سال هم مشکلات حل نمی‌شود! بعد دوباره گفتی برنامه 100 روزه دارم! واقعاً آنی درنگ کنید! خروجی این حرف‌ها یعنی چه؟! و عاقبت، تکلیف ما در مواجهه با این همه حرف متضاد چیست؟! خنده؟! گریه؟! سکوت؟! یا عزم برای تغییر حضرتعالی؟! ما گیرم منتقد شما هستیم! جریان اصلاحات چه که آخر هم مصلحت ندید شما را به تنهایی وارد کارزار انتخابات کند؟! باورم نیست که اسحاق جهانگیری از حق شهروندی خود استفاده کرده باشد! او سوءاستفاده کرد از ضعف مدیریت شما! و عدم تسلط شما بر آمار و امور! منتهای مراتب، معاون اول شما، هرگز نمی‌تواند آلترناتیو وضع موجود باشد، چراکه معاون اول شماست! و منصوب شماست! این وضع را، اما یکی باید تغییر دهد که نه شما را قبول داشته باشد، نه معاون اول‌تان را و نه اساساً مدیریت 4 درصدی دولت اعتدال را!

از جاده اقتصاد، گریزی بزنیم به جاده جنگ! 35 سال پیش در چنین روزهایی، قاسم سلیمانی و دیگر رزمندگان، به خط زده بودند تا با توکل بر خدا، خرمشهر را آزاد کنند! از اردیبهشت 61 تا اردیبهشت 96 و در همه این 35 سال، ما اما در حوزه نظامی، آنقدر پیشرفت کرده‌ایم که اصلاً و اساساً به دشمن اجازه ورود به خاک‌مان را ندهیم! خوب است مدیران اقتصاد 4 درصدی، به جای طعنه‌زدن به رزمندگانی که ناظر بر حفظ امنیت، مشغول غریبانه‌ترین جنگ با وحشی‌ترین حرامیان هستند، این پرسش را با خود مطرح کنند که متأثر از کدام تفکر، این همه در حوزه نظامی موفق بوده‌ایم؟! و متأثر از کدام تفکر، این همه در حوزه اقتصاد، ناموفق؟! آیا اگر در مقوله اقتصاد هم، امور به جای نجومی‌بگیرهای 4 درصدی، دست «مدیران جهادی» بود، این بود وضع؟! اینکه آقای روحانی مدعی هستند «رکود نداریم»، همانقدر خنده‌دار است که قاسم سلیمانی مدعی شود «داعش نیست!» حاج‌قاسم اما بدین منوال حرف نمی‌زند! خودش را هم «ذخیره و امانتدار» نمی‌داند! الغرض! برای یاری رساندن به امن و امان میهن عزیز، سردار و سرهنگ و سرباز و امیر، به خوبی دارند وظیفه خود را انجام می‌دهند، اما کیست اقتصاد را یاری کند؟!

قدر مسلم، آقای روحانی و مکملش، یاری‌دهنده‌های خوبی برای اقتصاد نیستند، چراکه چهار سال تمام، فقط حرف زدند و حرف و حرف و حرف! بگذریم که اساساً معتقدند رکود نداریم! اگر قاسم سلیمانی و نیروهایش، امنیت را صددرصدی اجرا می‌کنند و اگر رزمنده مدافع حرم، سختی جنگ در بلاد غربت را بر تن خود هموار می‌کند که همه با هر گرایشی، روز انتخابات در نهایت امنیت، رأی خود را درون صندوق بیندازند، چرا اقتصاد، تنها باید به 4 درصد سود برساند؟! آن هم کدام 4 درصد؟! 4 درصدی که از همه بیشتر می‌خورد و از همه بیشتر می‌نالد! از همه بیشتر حقوق می‌گیرد و از همه بیشتر اپوزیسیون است! از همه بیشتر مسافرت می‌رود و از همه بیشتر شاکی است! از همه بیشتر خرج می‌کند و از همه بیشتر متوقع است! برجام نباشد؛ با «تحریم» کاسبی می‌کند! برجام باشد؛ با «توافق» کاسبی می‌کند! و بعد، شگفتا! با وجود این همه کاسبی دونبش، زبانش هم علیه حافظان امنیت کشور، دراز است! اقتصاد، با زبان دراز مدیران 4 درصدی، درست نمی‌شود! همت بالا می‌خواهد! مقابله با رکود، از نبرد تن و تانک در عملیات «الی‌بیت‌المقدس» سخت‌تر نیست! ولی باوری هست مرا!

اگر قرار بود «10 اردیبهشت 61» به جای جگرگوشه‌های این ملت، همین 4 درصدی‌ها به خط بزنند، خرمشهر هنوز هم آزاد نشده بود! ولی خب! هر روز داشتیم شبیه این حرافی‌ها را می‌شنیدیم که «من خرمشهر را 100 روزه آزاد می‌کنم! من کی گفتم خرمشهر را 100 روزه آزاد می‌کنم! مگر آدم، اون را نداشته باشد! حرف من این بود که بعد از 100 روز، می‌گویم کی خرمشهر را آزاد می‌کنم! 40 سال و 100 سال هم خرمشهر آزاد نمی‌شود! برای آزادی خرمشهر، برنامه 100 روزه دارم! جز 10 کیلومتر از خاک شلمچه، اصلا هیچ کجای کشور، دست دشمن نیست!» آقای روحانی! خوب شد شما سرهنگ نیستی والا همچنان که در وادی اقتصاد، رکود را منکر شدی، در میدان جنگ هم لابد لعین تکفیری را منکر می‌شدی! رکود اما از داعش هم وحشی‌تر است! نیستی شما در بین مردم که ببینی! ادعای «رکود نداریم» محصول پریدن 24 ساعته شما با 4 درصدی‌هاست! و البته واضح است مدیری که با وجود این همه بیکار، از دولت شما ماهی 150 میلیون تومان حقوق می‌گیرد، رکود ندارد! آقای روحانی! دنیای 4 درصدی‌ها با دنیای این مردم فرق می‌کند! نیستی شما در بین مردم که ببینی!

2030 یا برنامه نفوذ در آموزش و پرورش؟!

محمود فرشیدی در رسالت نوشت:

«جریانی به دنبال از بین بردن جایگاه و ارزش ‌آموزش و پرورش و سلب اعتماد از این دستگاه بسیار مهم است. این جریان از خارج کشور هدایت می شود.» مقام معظم رهبری روشن است که این جریان، اهداف شوم خود را از طریق عواملی به اجرا درمی‌آورد که یا خدای ‌ناکرده وابستگی سیاسی به دشمن دارند یا از نظر فکری شیفته ظواهر افکار و واژه‌های فریبنده غرب شده‌اند و در نتیجه چه بسا با انگیزه خدمت! برای نفوذ نظام سلطه جهانی در آموزش و پرورش کشور و حاکمیت تدریجی آن، بسترسازی می‌کنند. استکبار جهانی طی چند صد سال اقتدار خویش در عرصه بین‌المللی توانسته است اهداف آموزشی خود را تدوین و در قالب برنامه‌هایی به ظاهر جذاب و قابل اجرا به دیگر کشورها صادر نماید. برخی از شیوه‌های نفوذ این برنامه‌ها عبارتند از: تهیه نماهنگ‌های آموزشی در فضای مجازی، ارائه روش‌های مدرسه‌داری توسط یونسکو و مؤسسات مشابه، اعتبار بخشی به مدارس تحت لیسانس و برنامه‌ های کمبریج، آکسفورد و نظایر آن، اعزام مأمور به مدارس دیگر کشورها و بالاخره تأسیس مدرسه در دیگر کشورها نظیر مدارس آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها در ایران قبل از پیروزی انقلاب.

اما گسترده‌ترین و فراگیرترین اقدام اخیر نظام سلطه جهانی در آموزش و پرورش کشور را باید سند آموزش 2030 دانست که در قالب برنامه‌های یونسکو و در پوشش واژه‌های فریبنده‌ای نظیر همبستگی جهانی، صلح جهانی و احساس همدردی با انسان‌ها تلاش می کند با ایجاد علقه‌های واحد فرهنگی و یکسان‌سازی نوع نگرش جهانیان (البته در چارچوب اصول و منافع استکبار جهانی) نوعی همزیستی مسالمت‌آمیز میان ظالم و مظلوم فراهم سازد و انسان‌هایی با استاندارد شهروند جهانی تربیت نماید، یعنی انسان‌هایی که حاکمیت آمریکا و غرب و صهیونیسم را بر جهان با جان و دل بپذیرند.

بر اساس این هدف، سازمان ملل، «توسعه پایدار» را به عنوان یک هدف و اصل مسلم در دستور کار خود قرار داده است تا آن را در تمامی کشورهای جهان پیگیری نماید. توسعه‌ای که اهدافی 17 گانه دارد، از جمله هدف پنجم آن برابری جنسیتی است و نه عدالت جنسیتی. یونسکو هم به عنوان سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی وابسته به سازمان ملل موظف شده است تمامی تحقق اهداف 17 گانه را به طور کلی و هدف چهارم را به طور خاص در کشورهای جهان پیگیری نماید. یعنی «آموزش و یادگیری مادام‌العمر با کیفیت برابر و فراگیر برای همه». البته از تفسیر آموزش و یادگیری به تدریج و در ارتباط با این سازمان پرده‌برداری خواهد شد. منطبق با آنچه که در اهداف یونسکو به آن اشاره شده است؛ یعنی جهانی‌سازی و صلح جهانی از طریق برنامه آموزش‌های مشترک عمومی و طبعاً بر اساس ارزش‌های لیبرالیستی یا تغییر نگرش سنتی نسبت به آموزش زنان و نظایر آن. بر این اساس، یونسکو مأمور شده است تا با هدایت و هماهنگی ، نظارت و گزارش‌دهی و ارتقای ظرفیت کارشناسی دولت‌ها،  اهداف سند 2030 را دنبال کند و همه کشورها متعهد شده‌اند با مرکز آمار و اطلاعات یونسکو جهت ارائه اطلاعات و آمار خود در زمینه‌های آموزشی و تربیتی همکاری نمایند و بر همین پایه، دولتمردان محترم، همانند توافقنامه برجام در ارائه این اطلاعات پیشقدم هم شده‌اند. همچنین در راستای جهانی شدن آموزش عالی، دانشگاه‌های کشور نیز

می بایست خود را با سازمان یونسکو هماهنگ نمایند و شبکه مدارس مرتبط با یونسکو هم باید گسترش یابد. متأسفانه وزیر کنونی آموزش و پرورش در بند 4 از بخش 4 برنامه تقدیمی خود به مجلس شورای اسلامی بر تدوین و تصویب برنامه آموزش و پرورش 2030 جمهوری اسلامی ایران، بر اساس تعهد بین‌المللی کشور، تأکید کرده بود و دولت یازدهم هم که تقریباً هیچ فرصتی برای رسیدگی به مسائل آموزش و پرورش معلمان نداشته است، با شتابی حیرت‌انگیز تشکیل کار گروه ملی آموزش 2030 را به تصویب رساند و با امضای آقای جهانگیری آن را ابلاغ کرد.

کارگروهی با شرکت 22 مسئول عالی رتبه که موظف است از ظرفیت راهبردی سایر اسناد برای اجرای 2030 استفاده کند و قابل توجه آنکه تمامی دستگاه‌های اجرایی موظف به اجرای تصمیمات این کارگروه و ارائه گزارش به کمیسیون ملی یونسکو می‌شوند تا کمیسیون هم آن را به مراجع بین‌المللی ارسال نماید!

باید دردمندانه اعتراف کرد که در دنیا کمتر کشور مستقلی را می‌توان یافت که دولتش با این جدیت و قاطعیت، اهداف و برنامه‌های 2030 را به اجرا درآورد و همه عوامل اجرایی کشور را برای پیگیری اهداف سازمان یونسکو و عوامل پشت پرده‌اش بسیج نماید. آن هم در شرایطی که «سند تحول بنیادین» یعنی عصاره اندیشه‌های بلند متفکران ایران اسلامی طی صدها سال، که به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی رسیده و لازم‌الاجراست، به فراموشی سپرده شده است.خوشبختانه در این شرایط حساس که سازمان یونسکو تحت نفوذ قدرت‌های بزرگ می خواست برای ملت بزرگ ایران با تاریخ و فرهنگ و تمدنی بی‌نظیر ، تعیین تکلیف کند، رهبر فرزانه و هوشیار، بر دولتمردان غفلت زده و شورای عالی انقلاب فرهنگی خروش برآوردند و فرمودند: «این سند و امثال آن، مواردی نیستند که جمهوری اسلامی ایران تسلیم آنها شود، امضای این سند و اجرای بی سر و صدای آن قطعاً مجاز نیست و به دستگاه‌های مسئول نیز اعلام شده است.»