این درست است که تصمیمات آقای احمدینژاد غالباً بدون مطالعه و خلقالساعه هستند، اما بههرحال ایشان هم مثل هر کنشگر سیاسی دیگری در اتخاذ تصمیماتشان بدون انگیزه سیاسی نیستند. شاید آقای احمدینژاد متوجه شدهاند که پایگاه اصلیشان در میان اقشار و لایههای کمتر تحصیلکردهتر، روستاییان، شهرستانهای کوچکتر و دورافتادهتر، اقشار محرومتر و سنتیتر جامعه است و حالا ایشان برآنند تا پایگاه اجتماعی طرفدارانشان را گستردهتر نمایند. به همین منظور، با به چالش کشیدن نظام، درصدد است بهتدریج در میان اقشار و لایههای تحصیلکردهتر جامعه، جوانان و نسلهای بعد از انقلاب، دانشجویان، اقشار مرفه جامعه، کارکنان دولتی و شرکتهای بزرگ دولتی، اقلیتهای قوی و مذهبی، زنان و … هم ایجاد حامی و طرفدار کند.
آنچه ظاهراً آقای احمدینژاد نمیدانند آن است که از منظر جامعهشناسی سیاسی، رفتار این اقشار، تمایلات و گرایشهای سیاسی آنها با جنس حامیان فعلی ایشان کاملاً متفاوت است. حمایت و هواداری از او که کاملاً هم گسترده است و بین ۱۰تا۱۵ میلیون نفر را در برمیگیرد هواداری و علاقه «کاریزماتیک» است. آنها به شخص آقای احمدینژاد دلبسته هستند و این دلبستگی ارتباطی با عملکرد وی ندارد؛ یعنی آنها نهتنها به عملکرد و پیامدهای هشت سال ریاست جمهوری آقای احمدینژاد فکر نمیکنند و برایشان اهمیت ندارد بلکه هراندازه هم که برای آنها استدلال شود که سیاستهای اصولگرایان در آن هشت سال ریاست جمهوری احمدینژاد چگونه کشور را به خاک سیاه نشاند، تغییری در عواطف و احساساتشان نسبت به آقای احمدینژاد به وجود نخواهد آمد. چنانکه همین فردا هم اگر انتخابات شود، صف بسته و به او رأی خواهند داد. به این نوع رهبری در جامعهشناسی سیاسی رهبری «کاریزماتیک» گفته میشود. احمدینژاد بدون تردید از کاریزمای زیادی در میان اقشار سنتیتر برخوردار است و حالا میخواهد جدای از این طبقات، در میان اقشار تحصیلکردهتر، امروزیتر و مرفهتر جامعه هم حامیانی داشته باشد. آنچه او نمیداند این است که حمایت اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه، حمایت «کاریزمایی» نبوده بلکه حمایت آنها تابعی از عملکرد وی خواهد بود؛ بنابراین اینگونه نیست که هر طور که او رفتار نماید آن حمایت همچنان باقی بماند.