گوساله پرستهای زمان فرعون، امروز “چاه پرستی” را زیر نام اسلام راستین رواج میدهند، و اصول مکتبشان بر تبدیل دارالقرآن به مرکز اللواط و چپاول بیت المال تحت عنوان “اموال بلاصاحب” مبتنی است!
“جاسوسهایِ پیروِ استالینیسمِ ورشکستهء روس” در سمت و سوی خمینی زدایی و خمینی ستیزی، بیرقِ تکفیریِ” چاه پرستی” را به اسمِ “اسلام” عَلَم کرده اند!
دین “چاه پرستی” نوعی “اسلام التقاطی” است که در آن خرافات و روایات مجعول اسلامی با استالینیسم ورشکسته روسی و ماتریالیسم و عدم اعتقاد به آخرت و عالم بعد ازمرگ و صراط و قیامت و غیب و رستاخیز در هم آمیخته و با بکار گیری “فتوای تکفیر” در صدد جهانگشایی و کشور گیری است!
سایت تکفیری فرقه نیوز – که توسط مرکز تکفیری موسوم به “موسسه حق ستیزی” در بلاد خودمختار خراسان زیر نظر ابرام دراکولای ناسید سفاکِ جلاد، غاصب تولیت آستانقدس رضوی و زیرِ عَلَمِ احمد علم الهدای ناسید/ از بازماندگان هارون الرشید خلیفه غاصب عباسی- اداره میشود- در ادامه لجن پراکنیهایش برعلیه میراث آیت الله العظمی سیدروح الله الموسوی المصطفوی الخمینی المتخلص به “هندی” در جهت خصومت و عداوت با “تصوف و عرفان اسلامی و طریقت فقر و درویشی واسلام ناب محمدی”، و برای دلشادکردن چند “جاسوس منحوس تکفیری پیرو استالینیسم ورشکستهء روس” مینویسد:
بعد از وفات پیامبر عشق و رحمت(صل الله علیه و آله و سلم) مسلمانان به سه دسته تقسیم شدند:
1- دسته اول شیعیان بودند که اعتقاد داشتند بعد از وفات پیامبر عشق و رحمت (صل الله علیه و آله و سلم) ولایت تکوینی، تشریعی، عرفانی، سیاسی، اجتماعی و معنوی بلافصل حضرت علی (علیه السلام) است. این گروه بر خلاف تفکرات انحرافی صوفیه سیاست و دین را از هم جدا ندانستند و قائل به یکی بودن آن شدند.
2- دسته دوم اهل سنت بودند که ولایت را منحصر در عرصه سیاست کردند، یعنی ولایت تکوینی و تشریعی را از آن پیامبر عشق و رحمت (صل الله علیه و آله و سلم) میدانستند و معتقد بودند بعد از پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) دیگر باب ولایت تکوینی و تشریعی بسته شده است و تنها ولایت سیاسی باقی میماند. این گروه، معتقدندکه پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) نص عام دارد و کسی را به نص خاص معرفی نکرد و مردم به همین دلیل از اطراف ولایت پراکنده شدند و در اطراف خلفاء جمع شده بودند. و ولایت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) را نپذیرفتهاند، لذا ولایت حضرت علی (علیه السلام) را بعد از ولایت سه خلیفه میدانند.
3- دسته سوم صوفیه بودند، در قرن دوم تصوف شکل گرفت و بین ولایت عرفانی و سیاسی فرق گذاشت. این گروه در بخش عرفانی مانند شیعهاند و در بخش سیاسی مانند سنّیها عمل میکنند. و همین موضوع باعث شده است که باوجود آن که بیشتر بزرگان تصوف از اهل سنت هستند ولی اهل سنت، صوفیه را صراحتا رد میکنند و قائل به انحرافی بودن آن هستند.
باید اضافه کرد که در سال 1357 در ایران، انقلابی ضدسلطنتی به زعامت آیت الله سیدروح الله الموسوی المصطفوی الخمینی المتخلص به هندی – که از ارادتمندان مکتب تصوف و عرفان اسلامی و از سرسپردگان طریقت فقر و درویشی یعنی جوهر خالص اسلام ناب محمدی بود- صورت گرفت و در سال 1360 فرمان جامع الاطراف و حکم حکومتی از سوی ایشان در حمایت کامل و مطلق و بیقید و شرط از “طریقت تصوف نعمت اللهی گنابادی” انتشار پیدا کرد که در آن به روشنی، مطلبی به این مضمون آمده است: “جناب رئیس الفقر آقای سطلانحسین تابنده گنابادی وفقه الله تعالی لمراضیه و عموم متعلقان ایشان” در چهارگوشه ایران در امنیت کامل هستند و هرگونه تعرضی نسبت به ساحت ایشان حرام شرعی و جرم قانونی و مستوجب مجازات است”.
اما پس از رحلت آیت الله العظمی سیدروح الله الموسوی المصطفوی الخمینی المتخلص به هندی، دشمنان قسم خورده اسلام ناب محمدی و عده ای جاسوس مایوس منحوس تکفیری پیرو استالینیسم روس به پیروی از سعید امامی، به صورت خزنده برعلیه میراث آیت الله العظمی سیدروح الله الخمینی کودتا کرده و عرفان و تصوف را ضروری الامحاء معرفی کردند و اداره تکفیری فرق و ادیان و سازمان تبلیغات ضداسلامی را برعلیه اسلام و عرفان و تصوف فعال کرده و دین و مذهب و آئین نوظهورِ تکفیریِ “چاه پرستی” را بجای “اسلام و قرآن” بنیان نهاده زیر بیرق “اسلام” عَلَم کردند.
سایت تکفیری فرقه نیوز برای توضیح بیشتر پیرامون خطوط خصومت با اسلام و تصوف و عرفان اسلامی مقاله زیررا انتشار داده است:
بخش تصوف پایگاه خبری فرقه نیوز_ با وجود آن که تصوف فرقهای ادعای معیار و ملاک قرار دادن امام عارفان حضرت علی(علیه السلام) در عمل و رفتار دارد و آن حضرت را قطب الاقطاب سلسله ساختگی خود مینامند ولی بدعتها و آموزههای قطب محوری آنها خلاف این موضوع را ثابت میکند.
تاریخ پیدایش تفکرات و بزرگان صوفیه و شکل گیری تصوف سیاسی در ایران بیانگر نکات فراوانی است که ماهیت اصلی و سیاسی تصوف فرقهای را به نمایش میگذارد.
بعد از وفات پیامبر عشق و رحمت(صل الله علیه و آله و سلم) مسلمانان به سه دسته تقسیم شدند:
1- دسته اول شیعیان بودند که اعتقاد داشتند بعد از وفات پیامبر عشق و رحمت (صل الله علیه و آله و سلم) ولایت تکوینی، تشریعی، عرفانی، سیاسی، اجتماعی و معنوی بلافصل حضرت علی (علیه السلام) است. این گروه بر خلاف تفکرات انحرافی صوفیه سیاست و دین را از هم جدا ندانستند و قائل به یکی بودن آن شدند.
2- دسته دوم اهل سنت بودند که ولایت را منحصر در عرصه سیاست کردند، یعنی ولایت تکوینی و تشریعی را از آن پیامبر عشق و رحمت (صل الله علیه و آله و سلم) میدانستند و معتقد بودند بعد از پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) دیگر باب ولایت تکوینی و تشریعی بسته شده است و تنها ولایت سیاسی باقی میماند. این گروه، معتقدندکه پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) نص عام دارد و کسی را به نص خاص معرفی نکرد و مردم به همین دلیل از اطراف ولایت پراکنده شدند و در اطراف خلفاء جمع شده بودند. و ولایت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) را نپذیرفتهاند، لذا ولایت حضرت علی (علیه السلام) را بعد از ولایت سه خلیفه میدانند.
3- دسته سوم صوفیه بودند، در قرن دوم تصوف شکل گرفت و بین ولایت عرفانی و سیاسی فرق گذاشت. این گروه در بخش عرفانی مانند شیعهاند و در بخش سیاسی مانند سنّیها عمل میکنند. و همین موضوع باعث شده است که باوجود آن که بیشتر بزرگان تصوف از اهل سنت هستند ولی اهل سنت، صوفیه را صراحتا رد میکنند و قائل به انحرافی بودن آن هستند.
دسته سوم از مسلمانان یا همان صوفیان عارف نما همیشه مورد توجه دشمنان اسلام بودند تا با جدای دین از سیاست به مقاصد شوم خود دست پیدا کنند. این دسته با توجه به پتانسیل بالای خود در شکافت در بدنه اسلام، ابزاری در دست استعمار و غرب قرار گرفت و آنها به خوبی از این عنصر برای تفرقه استفاده کردند و دست به تکثر فرقههای مختلف صوفیه زدند و در هر دورهای انشعابات جدیدی به وجود آوردند.
درباره زمان تشکیل تصوف اختلاف زیادی وجود ندارد و تقریبا همه کسانی که به نحوی در مورد تصوف اظهار نظر کردهاند زمان تشکیل و نامگذاری تصوف را قرن دوم میدانند. نیکلسون در مقدمه اللمع سراج درباره زمان شروع تصوف میگوید: «تصوف در قرن دوم هجری شروع میشود و در قرن چهارم پایان مییابد.» [1]
به نظر برخی از اهل سنت «لفظ تصوف و صوفیه در صدر اسلام لفظی ناشناخته بود و مطمئنا بعد از آن دوره به وجود آمده است، و یا از ملتهای دیگری وارد دین اسلام شده است. ابن تیمیه در مجموع الفتاوی میگوید: «لفظ صوفیه تا قرن سوم مشهور نبود و بعد از آن سر زبانها افتاد، و روایت شده است که افرادی مانند امام حنبل و ابوسلیمان دارانی و دیگران درباره آن سخن گفتهاند. روایت شده است که سفیان ثوری آن را به کار برده است. و برخی نیز این امر را به حسن بصری نسبت میدهند.» [2]
علامه طباطبایی در این باره بیان میکند: «تصوف جزو ابداعات مسلمین نیست و در میان اقوام پیشین، مثل نصارا و وثنیه و برهماییها و بوداییها نیز وجود داشته و دارد. و این ریشهداری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و از آن جا به معرفت نفس رهنمون میشود.» [3]
کیوان قزوینی صوفی مستبصر در این زمینه میگوید: «اولین کسی که زیر بار این ننگ و بدعت رفت، ابوهاشم کوفی بود که رنجها به خود داد تا عرّاده صوفی به راه افتاد.» [4]
قول مشهور در پیدایش تفکرات انحرافی صوفیه همان قرن دوم است ولی نکتهای که محققین و پژوهشگران بحث تصوف به آن نپرداختند شروع فرقهای شدن تصوف و زمان به وجود آمدن تصوف فرقهای است. طبق بررسیهای به وجود آمده از سوی ما تصوف فرقهای ابتدا در ایران شکل گرفت و بعدها در مناطق دیگر مانند هند، پاکستان و چین به وسیله ایرانیان صوفی منتشر شد.
با رمزگشایی از چرایی شکل گیری تصوف فرقهای در ایران پرده از رازهای بسیاری برداشته خواهد شد و ثابت خواهد کرد ریشه تصوف فرقهای سیاست است و شکل گیری آن در ایران اسلامی برای تخریب باورهای اصیل اسلامی بوده است.
ظهور رسمی صوفیه در عصر اهلبیت و تقابل این گروه انحرافی با آموزههای اسلام ناب محمدی هیچ تناقضی با شکل گیری تصوف فرقهای در ایران ندارد زیرا این گروه انحرافی با پیدایش در عصر اهلبیت عصمت و طهارت، پایه گذار تشکیل انشعابات مختلف تصوف فرقهای در ایران شد.
تقابل تصوف با اهلبیت در قرنهای اولیه اسلام برای تضعیف اسلام ناب محمدی بود و تشکیل تصوف فرقهای در ایران برای تضعیف باورهای اصیل اسلامی بود تا از این طریق شکافت عمیقی در بدنه اسلام به وجود آورند.
یکی از مهمترین کاربرد تصوف فرقهای در عصر حاضر ایجاد تفرقه در اجتماع و جامعه اسلامی است. با توجه به پتانسیل بالای فرقههای مختلف صوفیه در فراهم کردن تفرقه و از بین بردن اعتقادات باورهای ناب اسلام محمدی از جمله جهاد، دشمنان اسلام ناب محمدی با ایجاد بسترهای مناسب به ترویج و تکثیر انشعابات صوفیه روی آوردهاند تا با کمترین هزینه به تضعیف باورهای اسلام ناب محمدی بپردازند.
اختصاص دادن لفظ شاه برای بزرگان صوفیه در زمان سلطنت پادشاهان ایرانی و طبل جدای دین از از سیاست از سوی اقطاب تصوف فرقهای نشان گر همراهی و یکی بودن شاه سیاست و شاه به اصطلاح عرفانی است. استفاده از لفظ شاه برای بزرگان تصوف فرقهای در حالی رسم شد که این لفظ عنوانی است که به پادشاهان و فرمانروایان ایرانی اطلاق میشود. این عنوان در گذشته به طور پیوسته در ایران مورد استفاده قرار میگرفته و لفظ شاه توسط هیچکدام از سران و پادشاهان غیر ایرانی بکار نرفته است و همین موضوع مهر تاییدی در شکل گیری تصوف فرقهای در زمان سلطنت پادشاهان ایرانی است.
شباهت کاربرد شاه در تصوف فرقهای و سلطنت پادشاهان ایران نشان گر جدا کردن دین از سیاست است تا با حکومت شاه سیاسی و شاه به اصطلاح عرفانی اسلام ناب محمدی تضعیف شود. در آخر به سه نکته درباره شباهت شاه سیاسی و شاه عرفانی اشاره خواهیم کرد و در آینده نزدیک با ارائه مستندات دیگر به تایید این موضوع خواهیم پرداخت.
1- لفظ شاه در حکومت مطلقه، حکومت سلسلههای ایران از قبیل قاجاریه و غیره به کار میرفته است و امروزه هم باید از فرقه صوفیه گنابادیه به عنوان یک سلسله مطلقه نام برد که اقطاب این فرقه به صورت خانوادگی تغییر پیدا کرده است.
2- شاه در دوره هخامنشی فرمانده و رئیس کل تشکیلات بوده و سلطنت را موهبت الهی میدانستند و این موضوع دقیقا در تصوف فرقهای وجود دارد و بزرگان این فرقه بعد از رسیدن به درجه شاهی یا همان قطبی، آن را موهبت الهی میدانند.
3- حکومت شاه مطلقه و غیرمحدود بود تااندازهای در دوره ٔ اشکانی و بالخصوص در دوران ساسانی و در رژیم پهلوی تقریباً وضع به همین منوال بود و شاه حکومت مستبد و مطلقه را در دست داشت و این موضوع در تصوف فرقهای با الگوگیری از پادشاهان ایران به وجود آمد تا با جدایی دین از سیاست به تشکیل شاه سیاسی و شاه عرفانی بپردازند.
منبع:
[1]. ابونصر سراج طوسی، اللمع فی التصوف، مقدمه نیکلسون، اساطیر، تهران، ص 47.
[2]. صالح بن فوزان الفوزان، حقیقت تصوف و دیدگاه صوفیه درباره اصول عبادت و دین اسلام، ترجمه اسحاق بن عبدالله دبیری العوضی، کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی، تهران، 1384، ص 20.
[3]. طباطبایی سید محمدحسین، المیزان، انتشارات اسماعیلیان، قم، ۱۳۷۱، چاپ پنجم، ج ۶، ص ۱۹۳.
[4]. کیوان قزوینی عباسعلی، استوارنامه، به اهتمام محمود عباسی، راه نیکان، 1387، ص22.