جمعه , ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » در ملاقات روحانی با خامنه ای چه گذشت؟/ خاطره ای از زندان هارون الرشید / به قلم رضا ملک

در ملاقات روحانی با خامنه ای چه گذشت؟/ خاطره ای از زندان هارون الرشید / به قلم رضا ملک

تو دهنی سید علی به روحانی ! در جلسه ی سه نفره چه گذشت !؟
پاسخ موذیانه ی خامنه ای — روحانیِ تضعیف شده برای دورِ دوم ریاستش !؟
خلع ید روحانی در اعتراض به هجمه ی سپاهیان نزد حضرت !قا !
—- خاطره ای از زندان هارون الرشید
با یاد خدای اسیرانِ زندان های ستم پیشه
روحانی در ملاقات با خامنه ای از تضعیف دولت اش توسط سپاهیان ظلمت گفت ! که بناگاه با پاسخ مزورانه ی خامنه ای مواجه گردید !
در این جلسه خامنه ای به روحانی پاسخ داد :
مگر شما بارها نگفته ای که انتقادات و جو سازی ها توسط مخالفین علیه دولت ، موجبات حمایت بیشتر ملت از دولت را فراهم خواهد کرد ؟
پس چرا نگرانید !؟
فی الواقع برای روحانی روشن گردید که سر منشاء همه ی بوق های مخالفِ دولت ، همچون حملات سپاه و روزی نامه هایی مثل کیهان و جام جمع ، سر منشاء ولایی دارد و از خامنه ای و دفترش الهام می گیرند !!!
به عبارت بهتر ، درست است که خامنه ای از غربی ها برای ادامه ی کار روحانی در دور دوم تمکّین کرده است ولی او با سیاست گذاری های متقلبانه در نظر دارد؛ دولتی ضعیف بر سر کار آورد تا به “قَدر قدرتی” ولایت مطلقه اش خدشه ای وارد نگردد !
وانگهی در واقع این سیاست ، خواسته ی جناح اقتدارگرا و اسلام سنتی های موتلفه و یا سپاهیان ظلمت نیز هست ، زیرا که عناصر بی اثر و ورشکسته ای همچون میر سلیم و …. هرگز رقیب جدی برای روحانی نخواهند بود .

ضمنابد نیست بدانید ؛
نفر سوم حاضر در این جلسات که بارها حضورش مورد اعتراض هاشمی قرار گرفت بود ، مخبر و عضو همان اژدهای هفت سری است که از پشت صحنه ، دستگاه رهبری را اداره می کند !!!
—- خاطره ای جالب از ظالمان در دوران ۱۳ ساله ی زندانم ؛

در ماه یازدهم بازداشتم ” ۸۱/ ۳/ ۲۳ ” در ۲۰۹و در سلول ۳۸ بودم که یک روز نگهبان آمد و دست ها و پاهایم را از پایه های تخت باز کرد و گفت وسایل ات را جمع کن !
من نیز با اندک درنگی مشغول جمع کردن شدم که دوباره آمد و گفت زود تر ، تیم منتظر است !
فهمیدم که انتقال هستم .
او مرا با چشمانی بسته به طبقه ی هم کف و سپس تحویل تیم عملیات حفاظت وزارت داد . حفاظتی ها بسیار کثیف هستند ! واقعا از بیجه های خامنه ای !
در بین راه مرتبا آن ها متلک می گفتند ” از صحبت ها معلوم بود ، اینها همان تیمی هستند که منازل اطرافیانم را بار ها به شکلی وحشیانه بازرسی و افراد منازل را بازجویی و حتی دایی پیر و بیمار مرا بازداشت کرده بودند . ” هرچند چند جاسازم را نتوانسته بودند کشف کنند ! ”
آنها می گفتند به جایی تو را می بریم تا بفهمی شعار دادن و فهش دادن به آقا یعنی چه !؟
اشاره ی آنان به شعار های مرگی بود که در زیر شکنجه در سیاهچال و حتی در همان سلول و از روی تخت نثار !قاشون ، بت بزرگ و فاسق می کردم !
و به کجا و چگونه خواهم فهمید که فهش و شعار یعنی چه ؟ ذهنم را به خود مشغول کرده بود !
وقتی وارد اتوبان شدیم ، فهمیدم که به زندان رجایی خواهیم رفت !
ابتدا به محوطه وزارت در جنب زندان و پس از هماهنگی به زندان رجایی بند اطلاعات ” بند معروف به سپاه ” تحویل شدم !
طبقه دوم ، در راهروی طویلی که یک سمت دیوار ” پشت دیوار قرینه ی سلول های این راهرو بود ” و در سمت دیگر ده پانزده سلول بود . انتهای راهرو نیز اتاق بزرگی با یک هوا کش غول پیکر و صدایی برابر با صدای هواپیما !!! بدون هیچگونه سیستم خنک کننده ای قرار داشت که من را بدانجا بردند !!
در همان روز اول رییس حفاضت اطلاعات کرج برای توجیه و تهدید من آمد و گفت اینجا مثل تهران نیست و تو نمی توانی با باورها و اعتقادات پرسنل بازی کنی ! اشاره اش به شعار های من بود .
از پنجره میشد بند رو به رو ” بند نسوان ” و بخشی از حیاط را دید .
طبقه ی وسط بند نسوان عمومی و طبقه ی پایین انفرادی زنان بود . طبقه ی سوم هم همچون طبقه ی سوم بند سپاه ، معروف به سگ دونی بود !
به این معنا که ، متخلفین زندان رجایی را برای تنبیه به این انفرادی هامنتقل و معمولا هم می مردند ! چون دست پای آنهارا می بستند و آویزان می کردند و یا آنهاراباگونی و غیره می پیچیدند و هزار کار دیگر !
شب ها تا صبح هم صدای فریاد می آمد . از جمله از سلول های انفرادی نسوان .
اما نسوان ؛
افرادی که از سلول های این بند به حیاط ” هواخوری ” می رفتند مرتب با درخواست زنان انفرادی برای سیگار مواجه بودند !
و چون زندانیان بند سپاه در زمان نیم ساعت هوا خوری زیر نظر بودند لذا نمی توانستند به سمت پنجره ی انفرادی نسوان بروند ، در نتیجه مرتبا فحش ناموسی بود که از این زنان دریافت می کردند !!!
تازه اینجا بود که به یاد حرف حفاظتی های بیجه افتادم ” حالا خواهی فهمید که مرگ و فحش به آقا یعنی چه!؟ ”
برخی برای یک ته سیگار اسکناس هزار تومانی از پشت فنس ها بیرون می انداختند !
فردای رسیدن من نگهبان آمد که بیا برو هواخوری ! ولی من نرفتم ! چون فحاشی ها را شنیده بود تا چند روز امتناع کردم .
مرتبا فکر می کردم و بدنبال راهکار بودم تا بالاخره یافتم !!
البته طی این چند روز بارها حالم بعلت حمله ی میگرنی بشدت بهم خورد .
آنها بجای درمانگاه مرا به حیاط بردندو شلنگ به رویم گرفتند ، هر چه هم اصرار کردند برو قدم بزن نرفتم !
طی این چند روز شنیدم برای دیگر سلول ها لیست خرید می گیرند . من هم از خودکار و کاغذ ها یی که حین عبور به هواخوری ” موقع حمله های میگرنی ” از روی میز افسر نگهبان کش رفته بودم استفاده کرده و یک لیست خرید از جمله چندین بسته سیگار وینستون وکبریت تهیه و از نگهبان خواستم برایم خرید کند.
سیگار و کبریت تهیه و در بیست کاغذ ، هر کاغذ حاوی سه چهار نخ سیگار و سه چهار چوب کبریت و کمی آتش زنه ، بسته بندی شد .
آن ها را در جیب هایم جای دادم و اینبار در خواست نگهبان برای هواخوری را رد نکردم !
نگهبان آمد و چند دقیقه ای هم در هواخوری ماند و گفت حق نداری به آنطرف حیاط بروی ، من هم برای فریبش گفتم : من چند دقیقه بیشتر در حیاط نمی مانم لطفا سریع بیا و مرا داخل ببر !
او رفت بالا و از پشت پنجره مراقب من بود ! البته دفتر بند نسوان هم در طبقه دوم در ضلع شمال شرقی بود که آن ها هم هواخوری را کنترل می کردند !
در این دقایق که قدم می زدم فریاد زنان زندانی برای سیگار بالابود ! من همینطور که قدم می زدم بدون آنکه صورتم را بر گردانم ، لبانم را می گزیدم ! یعنی که صبر کنید !
برخی با هوش بودند و به آرامی به دیگر سلول ها هشدار سکوت می دادند !
همین که نگهبان مطمین شد من در مسیری که او تعیین کرده قدم می زنم از پشت پنجره رفت .
از این فرصت استفاده کرده با عجله به سمت بند نسوان رفته و از پشت نرده و فنس ها ی چسبیده به پنجره ها ، یکی یکی هر بسته را در یک سلول انداختم تا به آخر!!!
یکباره غریو فریاد و هورای زنان ، فضا را شکست و تمام طبقات از جمله نگهبانان متوجه ماجرا شدند !
زنان شروع به کشیدن سیگار کردند و نگهبانی نسوان به سلول ها ریخت ! برخی جاساز و برخی نیز لو رفت !
نگهبانی ، مرا نیز به داخل برد !
ساعتی بعد همه آمدند که تو تخلف کرده ای و سیگار را روشن و به سلول ها داده ای ! ؛ آنها فکر می کردند من سیگارِ روشن داده ام ! اصلا تصور نمی کردند که همراه سیگار کبریت هم داده باشم !
من منکر شدم !؟ گفتم اگر من هجده سیگار ” هر راهرو هجده سلول در هر طرف داشت ، جمعا ۳۶ در هر طبقه ” روشن کرده باشم باید دهانم بوی گند سیگار دهد پس چرا دهانم بوی سیگار نمی دهد !؟+ شما می توانید دهانم را بو کنید !
آنها یک دفعه ماندند که چه بگویند !
ولی کلی حرف های زشت از آن زنان بر زبان آوردند !! و البته مدتی از هواخوری محروم گشتم و صد البته از تلفن و ملاقات هم کاملا محروم بودم !
اینگونه بود که من در نیم ساعت هواخوری سه بار در هفته بمدت ده ماه بجز تشکر ، کلماتی مثل ؛ تو خیلی مردی ، درویش ما گنه کاریم دعایمان کن ، مرگ بر دشمنانت ، مرگ بر رژیم و …… هرگز یک حرف زشت نشنیدم !
” ابراهیم در آتش ! ”
اینگونه بود که وقتی هیئت های بسیاری از سازمان زندان ها مثل بختیاری و یا وزارتی ها به دیدنم می آمدند ، به آنها می گفتم اگر جرئت دارید یک دقیقه به هواخوری بروید و من هم نیم ساعت پس از شما می روم ، تا ببینید شما چگونه کار فرهنگی کرده اید !
آری دوستان ، ده ماه در این بند بسر بردم و بقدری از گرما و سرما و صدای هواکش لطمه دیدم که آرزوی باز گشت به ۲۰۹ را می کردم !
بطوری که در سلول ۵۳ روز دست به اعتصاب غذا زدم . اعتصابی که از وزن ۹۸ کیلو به ۳۷ رسیدم !! تا اینکه شب حمله ی آمریکا به عراق به بیمارستان وزارت ” قمر بنی هاشم ” منتقل و به مدت ۳۸ روز در این بیمارستان به زیر وحشیانه ترین روانگردان با روزی ۱۷ — ۱۸ قرص اکستازی و غیره قرار گرفتم که داستان خودش را دارد !!!!
بگذاریم و بگذریم.
با آرزوی آگاهی و آزادی هرچه بیشتر هم وطنانم .
با احترام __ رضا ملک