پیچ تاریخی و دستانداز ترامپ
محمد صرفی در کیهان نوشت:
در حالی که حدود یک هفته از آغاز به کار دونالد ترامپ به عنوان رئیسجمهور جدید آمریکا میگذرد، ابهامات و گمانهزنیها در خصوص سیاستها و جهتگیریهای وی – به ویژه در حوزه سیاست خارجی- در حجم وسیعی ادامه دارد.
مواضع ضد و نقیض و غیرشفاف ترامپ درباره مسائل مختلف به گونهای است که جفری گلدبرگ –تحلیلگر مشهور و سردبیر نشریه آتلانتیک- در یکی از برنامههای تلویزیونی پربیننده آمریکا میگوید؛ چندی پیش وزیرخارجه یکی از کشورهای عربی از من درباره سیاست ترامپ در قبال ایران پرسید و من فیالبداهه جواب دادم: ممکن است ترامپ در چهار سال آینده با ایران وارد جنگ شود و این احتمال نیز وجود دارد که به ایران برود تا یک سری هتلها و زمینهای گلف را در آنجا افتتاح کند! من نمیدانم! همه اینها قابل بحث است.
پاسخ گلدبرگ بازتابی از غیرقابل پیشبینی بودن ترامپ است. به این معنا که او میتواند سیاستی تا 180 درجه متضاد داشته باشد. اما شواهد و قرائن نشان میدهد ترامپ نه با ایران وارد جنگ خواهد شد و نه برای افتتاح هتل و زمین گلف به ایران خواهد آمد. البته امضای دیروز ترامپ پای دستورالعمل محدودیت سفر اتباع هفت کشور – از جمله ایران – به آمریکا نشانهای از رویکرد مستاجر جدید کاخ سفید است. دیروز ترامپ دستوری را امضا کرد که به جرات میتوان گفت، بستر آن در دولت اوباما فراهم شده بود.
با این حال هنوز نمیتوان با قاطعیت گفت دیپلماسی ترامپ چه خواهد بود و اگر این سؤال از خود او هم بشود، شاید پاسخی شبیه سردبیر نشریه آتلانتیک بدهد! چرا که او فعلاً با چالشهای فوری و مهمتری دست بهگریبان است. ترامپ به عنوان تاجری میلیاردر که حالا رئیسجمهور شده و آمریکا به عنوان کشوری که تا چند سال پیش، سودای جهان تک قطبی را در سر داشت، روزهای سختی را میگذراند و به احتمال قریب به یقین روزهای بسیار سختتری نیز در پیش خواهد داشت. هرچه این تنش و چالش درونی آمریکا گستردهتر و عمیقتر شود، میتواند به نفع ایران باشد.
رئیسجمهور کنونی آمریکا با نوعی بحران مشروعیت مواجه است. تظاهرات علیه رئیسجمهوری که تازه قدرت را به دست گرفته در تاریخ آمریکا بیسابقه است. نکته قابل تامل آنکه این اعتراضات صرفاً محدود به مردمی که به ترامپ رای دادهاند نیست و بخشی از سیستم حاکم بر آمریکا نیز در این آتش میدمند، از چهرهها و رسانههای پرنفوذ گرفته تا سیستم اطلاعاتی و امنیتی این کشور. نقش سیا در این ماجرا جالب و قابل تامل است.
جیمز پتراس استاد جامعهشناسی دانشگاه بینگهامتون در نیویورک تحلیلی خاص در این مورد دارد. به عقیده وی در حالی که همیشه دستگاههای امنیتی آمریکا – در راس آنها سازمان سیا – با ابزار مختلف و کمک سایر نهادهای آمریکا مشغول توطئه و براندازی (Regime Change) علیه دولتهای مخالف خارجی بودهاند، برای نخستین بار در تاریخ این کشور، سیا در حال انجام همین عملیات علیه دولت ترامپ است.
نکته جالبتر آنکه در این پروژه دقیقاً از همان شیوههایی استفاده میشود که در مورد دولتهای متخاصم خارجی کاربرد دارد؛ تهییج مخالفان، سازماندهی تظاهرات، استفاده از چهرههای سرشناس و مشهور در حوزههای مختلف، میدانداری رسانهها، برچسبزنی و ترور شخصیت، اتهامزنی بخصوص در زمینههای اخلاقی، ادعای دستکاری در انتخابات و به چالش کشیدن نتایج، اتهام وابستگی به خارج که در این مورد خاص ترامپ عامل کرملین لقب گرفت!
مخالفتهای داخلی با ترامپ تا جایی پیش رفت که عدهای سیاستمدار چپ و راست آمریکا در اقدامی بیسابقه از «الکترال کالج» خواستند برخلاف نتیجه نهایی انتخابات، هیلاری کلینتون را به عنوان چهل و پنجمین رئیسجمهور آمریکا معرفی کند. چرا که الکترال کالج نقش تنفیذکننده رای مردم را داشته و به لحاظ قانونی این قدرت را دارد که فرد دیگری را برخلاف رای مردم به عنوان رئیسجمهور معرفی کند. گرچه این مجمع درخواست انتخاب کلینتون را رد کرد اما طرح چنین مطالبهای، خود گویای عمق بحران سیاسی در سیستم آمریکاست.
فارغ از اینکه آیا موج اعتراضات علیه ترامپ سازماندهی شده است یا خودجوش، بهرحال نشان دهنده وضعیتی غیرطبیعی و بیسابقه است که ظرفیت تبدیل به بحران را نیز دارد. تا جایی که عدهای عنوان کردهاند احتمال دارد ترامپ نتواند دوران چهار ساله ریاستجمهوری خود را به پایان برساند. در عین حال برخی پا را از این نیز فراتر گذاشته و دونالد ترامپ را «گورباچف غرب» نامیدهاند.
شعار گورباچف ایجاد اصلاحات در سیستم اتحاد جماهیر شوروی و در معنایی وسیعتر بلوک شرق بود که در نهایت به فروپاشی این سیستم انجامید. شعار ترامپ نیز دست کمی از آن ندارد و گفته بود وقتی به کاخ سفید رفت سیفون را خواهد کشید و در این چند روز با اظهارات و حتی دستورات و تصمیمات جنجالی درصدد است نشان دهد به وعدههای انتخاباتی خود پایبند است.
موج ترامپهراسی و ترامپستیزی به مرزهای آمریکا محدود نشده و کشورهای اروپایی را نیز به شدت درگیر کرده است. آمریکا برای اروپا همان نقشی را بازی میکند که شوروی سابق برای بلوک شرق بازی میکرد و زلزله در واشنگتن، اروپا را نیز خواهد لرزاند. امروز تحلیلگران غربی از به راه افتادن موج «ترامپیسم» در اروپا خبر میدهند.
موجی که باعث میشود سیاستمدارانی با شعارهای ملیگرایانه در سیاست و اقتصاد آزادگریز و حمایتآمیز در اقتصاد روی کار آیند و نظم و نظامهای سیاسی- امنیتی(مثل ناتو) و اقتصادی را تضعیف کرده و در نهایت به هم بزنند.
همزمان با روی کار آمدن ترامپ، راستگرایان اروپا در شهر کوبلنز در آلمان گردهم آمدند. محور سخنرانیها علیه پناهجویان و مهاجران، یورو (پول واحد اروپا) و مرزهای باز اروپا بود. مارین لوپن، نامزد انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، سال 2016 را سال بیداری مردم انگلیس (به دلیل رای به خروج از اتحادیه اروپا) خواند و گفت: «من مطمئنم، مردم قارۀ اروپا هم بیدار میشوند.»
در تحلیل این وضعیت نباید به بیراهه رفت و دچار افراط و تفریط و جوزدگی شد. ترامپ عامل آشفتگی امروز آمریکا و پسلرزههای آن در اتحادیه اروپا نیست. ترامپ و نسخههای مشابه آن، خود محصول یک آشفتگی و دوران گذار هستند. دورانی که به تعبیر رهبر معظم انقلاب اسلامی میتوان آن را «پیچ تاریخی» نامید. ایشان بیش از دو سال پیش در تبیین این شرایط میفرمایند؛ «نگاه به اوضاع سیاسی جهان و منطقه نشان میدهد که ما در مقطع حساسی هستیم؛ به معنای واقعی کلمه، امروز یک پیچ تاریخی است. این را بدانید! اگر قوی نباشید زور خواهید شنفت؛ نه از آمریکا و غرب، حتی از موجودی مثل صدام. اگر قوی نباشید به شما زور میگویند، بر شما تحمیل میکنند. باید قوی بشوید.» (16/4/1393)
اگر زیربنا، علل، ملزومات، نتایج و دورنمای این پیچ تاریخی به طور دقیق و درستی فهم شود، تصمیمگیری درباره چگونه سیاست ورزیدن درست خواهد بود و در غیر این صورت، تصمیمات و برنامهها بر پایه متغیرهایی فرعی مانند فلان توافقی که معلوم نیست چقدر عمر داشته باشد و فلان سیاستمداری که آنسوی دنیا روی کار آمده و سرنوشتش روشن نیست و مسائلی از این دست، بنا خواهند شد.
توجه به این نکته ظریف و اساسی، تکلیف تصمیمسازان و تصمیمگیران کشور را در مواجهه با دولت ترامپ روشن میکند. اگر تصویر دقیقی از جایگاه فعلی و مقصد خود در این راه داشته باشیم، ترامپ چیزی جز یک دستانداز در این پیچ تاریخی نیست و عبور از این دستانداز برای ایران اسلامی به آسانی صورت میپذیرد، همانطور که از سراب اوباما عبور کردیم.
بانک ها و نشانه های خطری که آشکار بود
مهدی حسن زاده در خراسان نوشت:
هفته گذشته سرانجام نماد بانک ملت پس از هفته ها توقف، در بورس بازگشایی شد و با اعلام زیان 1800 میلیارد تومانی برای سال گذشته، قیمت سهام این بانک به نصف کاهش یافت. این در حالی است که مدیرعامل بورس وعده داده است که هفته جاری نماد 2 بانک بزرگ صادرات و تجارت نیز پس از هفته ها توقف بازگشایی می شود، اتفاقی که به احتمال فراوان با کاهش سود اعلامی این بانک ها نسبت به سود اعلام شده قبلی و در نتیجه سقوط سهام این بانک ها همراه خواهد بود. به این ترتیب بازار بورس با شوک سهام بانکی ها دست و پنجه نرم می کند، اما موضوع مهمتر پیام خطرناکی است که از رهگذر ماجرای شفاف سازی صورت های مالی بانک ها قابل دریافت است.
ماجرا دقیقا چیست؟
بانک مرکزی از اواخر سال گذشته با ابلاغ دستورالعملی بانک ها را موظف کرد که صورت های مالی خود را براساس استانداردهایی موسوم به IFRS تنظیم کنند. این استانداردها تاکید بر شفاف سازی درآمدهای بانک ها دارد. نکته مهم درباره نظام بانکی نیز درآمدهای غیرشفاف است که به تعبیر رئیس کل بانک مرکزی به «سودهای موهوم» منجر می شود. یک نمونه در این زمینه پیش بینی درآمد از محل جرایم دیرکردی است که هنوز نقد نشده است که فارغ از شبهات جدی شرعی آن، درآمدی است که بخشی از آن در عمل محقق نمی شود، چرا که بسیاری از بانک ها و موسسات سعی می کنند با بخشش جرایم، بدهکاران را به بازگرداندن معوقات وام ها ترغیب کنند.
اکنون با توجه به اصرار بانک مرکزی بر شفاف سازی، بانک ها باید فقط مواردی از جرایم که نقد شده یا قطعاً نقد می شود را به عنوان درآمد شناسایی کنند. در نهایت این فرآیند شفاف سازی پس از کش و قوس بین بانک مرکزی و بانک ها، سرانجام منجر به توقف نماد بانک ها در بورس شد و بازگشایی به شفاف سازی منوط شد که اکنون در آستانه تحقق آن هستیم.
نشانه های یک بحران
اکنون با شفاف سازی صورت های مالی بانک ملت، مشخص شد که این بانک به جای اعلام سود 1200 میلیارد تومانی باید زیان 1800 میلیارد تومانی اعلام می کرده است، یعنی وجود 3 هزار میلیارد تومان درآمد موهوم در یکی از بزرگترین بانک های کشور.
این در حالی است که وضعیت برخی بانک های بزرگ دیگر نیز کم و بیش این چنین است. به این ترتیب مشخص می شود که نظام بانکی با پدیده سودهای موهوم مواجه بوده است. اگر به گذشته باز گردیم می بینیم که نظام بانکی با چند چالش بزرگ مواجه بوده که برخی همچنان پابرجا و برخی تشدید شده است. وجود 100 هزار میلیارد تومان معوقات بانکی از اشخاص حقیقی و حقوقی و 200 هزار میلیارد تومان مطالبات از دولت و شرکت های دولتی که پرداخت آن ها عموما با تعویق صورت می گیرد، مواردی از این دست است.
همچنین شرکت داری بانک ها که موجب درگیر شدن حدود نیمی از منابع بانک ها در شرکتهای مختلف و از جمله بازار مسکن شده و به دلیل رکود، چندان امکان نقد شوندگی ندارند، از دیگر معضلات مهم نظام بانکی است که در مجموع با توجه به موارد قبلی از جمله معوقات و بدهی های دولت، به تعبیر رئیس کل بانک مرکزی حدود نیمی از دارایی های بانک ها را به دارایی های غیرمولد تبدیل کرده است.
در چنین شرایطی جهش نرخ ارز و تشدید نیاز بخش های مختلف به نقدینگی، موجب افزایش تقاضا برای منابع پولی و در نتیجه رونق گرفتن فعالیت های بانکی از جمله موسسات غیرمجاز شد، موسسات غیرمجازی که به لطف سود سپرده بیشتر عرصه را بر رقبای مجاز تنگ کرده بودند و رقبا نیز مجبور به ورود در عرصه رقابت بر سر جذب مشتری به قیمت سود بیشتر شدند، سود بیشتری که رکود سال های اخیر اجازه تحقق آن را نداده است و اکنون بانک ها با تعهد پرداخت سود سپرده بالا و سودآوری پایین مواجه اند. این بحران البته ابتدا موسسات غیرمجازی را هدف قرار داد که سود سپرده بالاتر و همزمان وام های پر ریسک تری می دادند، اما دومینوی ورشکستگی موسسات غیرمجاز اکنون به سمت بانک ها نیز در حال حرکت است.
نتیجه غفلت از اصلاح نظام بانکی
اکنون آن چه که به وقوع پیوسته و ممکن است با شدت بیشتری به وقوع بپیوندد نتیجه غفلت از اصلاح نظام بانکی است. اصلاحی که دولت قبل نیز در عمل وعده اجرای آن را داد اما محقق نکرد و دولت فعلی نیز با تاخیر فراوان سرانجام اصلاح قانون آن در این زمینه را کلید زد، اگرچه اصلاحیه دولت بر قانون بانکداری نیز با اشکالاتی همراه است و چندان اثربخش پیش بینی نمی شود، با این حال اگر اقدامات اصلاحی دولت زودتر انجام می شد و بانک مرکزی قبل از شفاف سازی این روزها، با قدرت بیشتری جلوی رقابت مخرب موسسات غیرمجاز و بانک ها بر سر نرخ سود را می گرفت، اکنون شاهد چنین وضعیت نگران کننده ای نبودیم.
در هر صورت به نظر می رسد که سال آینده، چنان که پیش بینی مرکز پژوهشهای مجلس نیز اشاره دارد با تشدید روند زیان بانک ها مواجه هستیم. زیانی که البته قطعا منجر به ناتوانی عمده بانک ها در ایفای تعهداتشان به مردم نمی شود، اما ضرب شست این بحران و خطر تاخیر یا ناتوانی بخشی از موسسات مالی در ایفای تعهدات به اندازه ای دغدغه آفرین است که موضوع اصلاح بنیادین نظام بانکی را به مهمترین اولویت اقتصادی دولت بعدی تبدیل کند. لذا از هم اکنون باید همه افراد و گروه های حاضر در عرصه انتخابات، به فکر راهکاری برای عبور از این بحران باشند.
کورس ناکارآمدی
محمد عظیم زاده در وطنامروز نوشت:
«غلظت ریزگردها در هوایی که مردم خوزستان استنشاق میکنند 66 برابر حد مجاز است» و «آبان 95، 412 نفر بر اثر آلودگی هوا جان خود را از دست دادهاند»؛ همین 2 گزاره کفایت میکند برای اینکه همه جا مشحون شود از هشتگ «فلانی باید استعفا بدهد»، «فلانی باید محاکمه شود» و «فلانی باید برود»، اصلا سادهترین کار هم همین است، در زد و خورد و کوبش رسانهای و در لشکرکشی مجازی نخستین چیزی که به ذهن میرسد همین است. در هر دو حالت اضطراری بالا مدیران مربوط چمدان سفر را بستهاند و به مراکش و لهستان رفتهاند فلذا زمینه ذهنی نسبتا خوبی هم برای پذیرش این مساله میتوان در افکار عمومی متصور بود اما چرا جریان انقلابی و مومن کمتر دست به چنین کارهایی میزند؟
اندکی تامل بر آنچه در این چند وقت اتفاق افتاده است نشان میدهد پس از انتخابات سال 88 و خطای سنگین جریان لیبرال در عدم پذیرش دموکراسی و رأی مردم ساخت سیاست در کشور به گونهای شده است که ستیز جای خود را به رقابت داده و آنچه این وسط هیچ اهمیتی ندارد منافع ملی است. مسابقه و رقابت بر سر کارآمدی و ایجاد موازنه مثبت ملت- دولت، جای خود را به کورس ناکارآمدی و تلاش حداکثری برای استفاده از اشتباهات و کمکاریهای طرف مقابل ستیز و موازنه منفی گروههای سیاسی داده است؛ اتفاقا جریان لیبرال و تکنوکرات در این رقابت گوی سبقت را هم از همه ربوده است.
جریان و تفکری که حداقل 20 سال از 28 سال زمامداری پس از جنگ را در قبضه خود داشته است و بسیاری از بنیانهای مدیریتی را بنا گذاشته، بیرحمانه و بیشرمانه هیچ مسؤولیتی را نمیپذیرد و همه تلاشش این است که همچنان در رسانههای اینور آبی و آنوری آبی دوگانه وضع موجود و نقد وضع موجود را بسازد و رندانه و با شعبدهبازی باز هم بشود «نماد تغییر»، یعنی در عین حال که متهم است، در جایگاه شاکی بنشیند! مدیری 12 سال است مسؤول محیطزیست این مملکت است و به هیچکجا هم پاسخگو نیست و هر وقت محل سوال واقع میشود کلیات ابوالبقا میگوید، میگوید باید فرهنگسازی کنیم و… یا مدیری که سیواندی سال است در سطح بالا و در همه حوزهها مدیر بوده و سر آخر به جای پاسخگویی ملت را استهزا میکند یا مدیری که سالهاست بسیاری از پستها را اشغال کرده و سر آخر در کهنسالی سفارشش این است که «مدیر از خارج وارد کنیم»، مدیرانی که از فرط بیانگیزگی دوست دارند در دانشگاه باشند که هم اعصاب راحتتری داشته باشند و هم حقوق بیشتری بگیرند! مصیبت اینجاست که این کاست مدیریتی که سالهاست طبقه مدیران و الیگارشی دولتی را تشکیل میدهند و در همه دولتها هم هستند نهتنها به هیچ جا پاسخگو نیستند بلکه تمام تلاششان هم این است که همیشه نماد «تغییر وضع موجود» باشند.
تفاوت این جریان با جریان انقلابی این است که جریان انقلابی حتی اگر دل خوشی هم نسبت به این جنس مدیریتها نداشته باشد اما انقلاب و نظام و کارآمدی و ناکارآمدی آن را از خود میداند و حتی اگر در مدیریتها و ناکارآمدیها نقشی هم نداشته باشد، در بحران و حادثه وسط میدان است؛ نه برای نمایش که برای کار و از خطر حذر نمیکند، نه اینکه اگر هم جایی برای عکس گرفتن در بحران رفت ملازمی کنارش باشد که بگوید آقای دکتر «اینجا گازوئیل است و خطرناک».
درد مردم را درد خود میداند از چهارراه استانبول و خیابان جمهوری تا روستاهای سرباز و خاش و ایرانشهر. جریان انقلابی دوست ندارد تنها با ناکارآمدیهای مدیریت 30 ساله این آقایان عکس یادگاری بگیرد، خانواده مدیران جریان انقلابی از ایران گریزان نیستند و زندگی در هیچ جای دنیا را به این مرز و بوم ترجیح نمیدهند، هیچگاه مانند کسانی نیستند که در عین چسبندگی به حکومت و زر و زور و تزویر، شعار خروج از حاکمیت سر میدهند! همینهاست که بهجای هشتگ فلان و هشتگ بهمان در فضای مجازی و مدیریت افکارعمومی از روی صندلی گرم و نرم نیز ترجیح میدهند در عمل و در میانه میدان مصائب ملت باشند، تا مبادا آنکه با امیدی به جمهوری اسلامی دلبسته است، نگران آن شود که کارآمدی در این سیستم وجود ندارد! تا بفهمد فرق است بین ناکارآمدی مدیر تکنوکرات لیبرال نجومیخور، با واقعیت جمهوری اسلامی مستضعفان و محرومان! اینجاست که جریان انقلابی دو برابر توانش میدود تا حتی ناکارآمدیهای لیبرال- تکنوکرات را نیز رفو کند!
تصميمي براي نااميدي شيفتگان امريكا
محمدجواد اخوان در جوان نوشت:
اولين فرامين صادر شده ترامپ، به خوبي نشان داد كه او در اجراي شعارهاي انتخاباتياش مصمم است و البته يكي از اين دستورات كه با اتباع كشور ما مرتبط است در رسانههاي داخلي و خارجي مورد توجه قرار گرفته است. ايجاد محدوديت براي سفر شهروندان ايراني و اتباع چند كشور ديگر هرچند چندان غيرمنتظره نبود، اما برخي غربگرايان داخلي را به واكنش و انتقاد واداشت.
از مفهوم برخي از اين انتقادات چنين برداشت ميشود كه برخي منتقدان تصميم اخير امريكا، نوك پيكان انتقادات خود را به سوي رئيسجمهور جديد امريكا برده و اين تصميم را جداي از مجموعه اقدامات خصمانه كاخ سفيد در ساليان متوالي عليه ايرانيان و ديگر كشورهاي مستقل ميدانند. گواينكه چنين رويكردي در ايالات متحده امريكا بيسابقه بوده و هرگز مشابه آن اتفاق نيفتاده است.
حال آنكه نگاهي گذرا به تاريخ سياست خارجي امريكا نشان ميدهد رويكرد مشابه تصميم اخير بارها در دوره رياست جمهوريهاي جمهوريخواه و دموكرات امريكا روي داده است كه نمونه بارز آن را ميتوان در تصويب و اعمال تحريمهاي ظالمانه عليه ملت ايران در ادوار گوناگون رياست جمهوري امريكا مشاهده كرد.
جالب اينجاست كه در دوره رياست جمهوري اوباما بود كه قانون معروف «ويزا» تصويب شد كه براي سفر اتباع غيرامريكايي به ايران شرايط سختي را اعمال ميكرد و اين قانون نهايتاً از سوي رئيسجمهور وقت امريكا ابلاغ شد.
شايد اكنون نياز به ذكر اين واقعيت نباشد كه اين رويكرد خصمانه عليه ملت ايران، دقيقاً در شرايطي رخ داد كه چند سالي است كه در طرف ايراني، «راهبرد لبخند» در پيش گرفته شده است.
ممكن است بعدها كساني كه شرايط كنوني را درك نكردهاند يا مطالعه كافي در تاريخ نداشتهاند چنين برداشت كنند كه اتخاذ چنين رويكردهايي از سوي امريكا، نتيجه اقدامات ايران و جمهوري اسلامي بوده است و به تعبير اينان «براي خود دشمن تراشيدهايم.» به ياد داريم كه پيشتر هم در دوره موسوم به دوم خرداد كه تجديدنظرطلبان به خيال حل مشكلات با رابطه با امريكا، با شعارهاي فريبنده و رنگ و لعاب «گفتوگوي تمدنها»، دست دوستي به سمت ايالات متحده امريكا دراز كردند، در مقابل طرف امريكايي با «محور شرارت» خواندن ايران پاسخ سهلانديشي غربگرايان داخلي را داد.
اكنون نيز مشابه همين اتفاق روي داده است. رئيسجمهور امريكا مردم ايران را خطرناك معرفي و ورود آنان را به خاك كشورش ممنوع اعلام كرده است و اينگونه كه پيداست روند اقدامات خصمانه دولت امريكا عليه ايران در آينده شدت خواهد گرفت.
امام راحل عظيمالشأن سالها پيش با نگاه بصير خود هشدار داده بودند كه «آنان كه هنوز بر اين باورند و تحليل ميكنند كه بايد در سياست و اصول و ديپلماسي خود تجديدنظر نماييم و ما خامي كردهايم و اشتباهات گذشته را نبايد تكرار كنيم و معتقدند كه شعارهاي تند يا جنگ سبب بدبيني غرب و شرق نسبت به ما و نهايتاً انزواي كشور شده است و اگر ما واقعگرايانه عمل كنيم، آنان با ما برخورد متقابل انساني ميكنند و احترام متقابل به ملت ما و اسلام و مسلمين ميگذارند.
اين [واكنش غرب به حكم انقلابي امام درباره سلمان رشدي] يك نمونه است كه خدا ميخواست پس از انتشار كتاب كفرآميز «آيات شيطاني» در اين زمان اتفاق بيفتد و دنياي تفرعن و استكبار و بربريت چهره واقعي خود را در دشمني ديرينهاش با اسلام برملا سازد تا ما از سادهانديشي به در آييم و همه چيز را به حساب اشتباه و سوءمديريت و بيتجربگي نگذاريم و با تمام وجود درك كنيم كه مسئله اشتباه ما نيست، بلكه تعمد جهانخواران به نابودي اسلام و مسلمين است.»
اكنون نيز اين ترامپ نيست كه ملت شريف ايران را خطرناك معرفي ميكند بلكه اين واقعيت سياست خارجي امريكا است كه در اين ادبيات و اقدامات خصمانه بروز و ظهور يافته است. اگر رئيسجمهور كنوني امريكا چنين ميكند، اسلاف او نيز كم و بيش و با تاكتيكهاي مختلف همين گونه عمل ميكردند.
اينك بايد عزتمندانه، واقعبينانه، منطقي و عقلايي با اقدامات خصمآميز امريكا برخورد كرد، بايد از سهلانديشي، سادهانگاري و خوشخيالي كاذب كه در سه سال گذشته، فرصتهاي پيشرفت كشور را معطل مذاكره، توافق و … كرده، فاصله گرفته و به جاي اميدواري به نقاط خيالي، به توان خويش تكيه كرد. هرچند در سه سال و نيم گذشته فرصتهاي مغتنمي براي پيشرفت كنار نهاده شد، اما چنان كه معروف است «جلوي ضرر را هر جا بگيريم، منفعت است.»
سندرم زوال امپراطوري روم
حامد حاجيحيدري در رسالت نوشت:
قضيه: سازنده فيلم تبليغاتي آقاي حسن روحاني که اکنون از آن فقره رويگردان شده و از آن دم و دستگاه رسته است، در فضاي مجازي، مصاحبههايي با شماري از سياستمداران صورت داده که برخي از ژنرالهاي اصلاحطلب از جمله آنها هستند، و در اين مصاحبهها، تقريباً ديگر چيزي از مدعيات اصلاحطلبي در اين جماعت نمانده است.
چهره کنجکاو مصاحبه کننده، ژنرالهاي آقا و خانم را بر ميانگيزد تا عمق مافيالضمير خويش را بيرون بريزند تا به جاهاي باريک برسند. آنها نشان ميدهند که از سال 1384 بدين سو، رفته رفته و گام به گام از سر لجاج، تمام ادعاهاي پيشين خود را پس گرفتهاند.
آنها شعارهاي “خط امام” و “ولايت مطلقه فقيه” و “ميزان رأي ملت است” و “پيام رأي مردم را بايد فهميد” و “قانونگرايي” و “دانستن حق مردم است” و “آزادي مخالف” و “ادب” و “استکبارستيزي” و “حمايت از مستضعفان” و “دروغستيزي” … را يک به يک از کف دادهاند، و نهايتاً، در ايستگاه آخر به “انقلابي بودن” خود نيز پشت کردند. در اين ميان، مصاحبه با مصطفي تاج زاده، معرکهاي است که ابعاد اين رويگرداني از اغلب آرمانها را به نمايش ميگذارد؛ پايان يک چريک را …
اين بحثهاي نحيف و مبتذل، چگونه از سوي ژنرالها مطرح ميشود؟ چريکهايي که ديگر از آنها تنها يک بازرس ژاور بينوا باقي مانده است که به تکنوکراسي و غربسالاري و حتي خويشاوندسالاري رضايت دادهاند. کاملاً مشهود است که مرزهاي معاني در سايه تعارضهاي سياسي که بيشتر از جنس طمعورزي هستند، سست شدهاند. در همين ارتباط، دکتر سعيد جليلي هم، پنج شنبه، در ديدار با شماري از دانشجويان هشدار دادهاند که “اگر درون جبهه انقلاب ترديد حاکم شود، شکست ميخوريم” (مهر، خبر شماره 3888175).
اشارهام به اين هشدار از آن روست که تأکيد کنم که رفع “ترديد” و حفظ مرزهاي معاني خيلي مهم است. سؤال اين است که اين “ترديد”ها و اين معاني سست، آن هم نزد ژنرالهاي اصلاحطلب که زماني در انقلابي بودن از امام تندتر بودند، چگونه به وجود آمده است؟ فيالجمله پاسخ اين است که مماشات گستردهاي در زمينه کنش فرهنگي، خصوصاً از سال 88 تا کنون صورت گرفته است، و در نتيجه، بحثها و سخنان و مواضعي که از يک ديدگاه انقلابي، عميقاً سخيف و کممايه است، مجال بيان يافتهاند. طي اين مدت، به دليل دغدغه خاطر فعالان فرهنگي و سياسي اين کشور به مضمون “آشتي ملي”، کمتر به موضوعات اساسي و روشن ساختن مرزهاي انقلاب اسلامي پرداخته شده است.
بيشتر، نوعي سکوت در جريان بوده، شايد زخمها التيام بيابند، ولي، نتيجه اين وضع، آشفتگي در ثغور معنايي نيرومندترين انقلاب قرن بيستم بوده است، و اين، ميراث گرانقدر انقلاب را به مخاطره ميافکند. ترديدهاي نامستدلي که در مصاحبههاي پيش گفته نزد ژنرالهاي اصلاحطلب پديد آمده است، گاه آنقدر سبک و نحيف است که به بازي کودکان شباهت مييابد؛ وقتي به سخنان سياستمدار يا دختر سياستمدار که خودش ژنرالي در آن اردوگاه محسوب ميشود گوش ميدهيد، دغدغههاي بازي اطفال را ملاحظه ميکنيد.
نخبگان اين جامعه بايد، به تبيين اهداف ايجاد اين “امپراطوري ايمان” بپردازند، تا راهها به اين حد گم نشوند. از آغاز انقلاب، ما براي آن که به نقطه صفر 28 مرداد باز نگرديم، موانع بزرگي را از سر راه برداشتهايم، ولي اکنون، گويي خطر فراغت از موانع مهلک بيروني است که ما را به خطر انداخته. نخبگان فرهنگي، در آسايش از نبود يک تهديد نابود کننده و دست به نقد بيروني، آسوده نشستهاند تا زخمهاي مهلک درگيري دروني سال 88، خود به خود بهبود يابند. در اين دلبستگي به مسير خود به خودي بهبود امور، روشنگري و “مسير عمار” تعطيل است.
به قرينه تاريخي، اين بيماري نخبگان فرهنگي و سياسي کشور را ميتوان سندرم يا بيماري “زوال امپراتوري روم” ناميد. از سن آگوستين تا کنون، افکار زيادي مصروف اين شده است که چرا امپراتوري روم، پس از فائق آمدن بر موانع بيروني مانند امپراتوري پارس، يا کارتاژها، يا سرکشي گلها در بريتانيا، يا طغيان ژرمنها در شمال، از درون و بدون تأثير جدي يک نيروي مهلک بيروني فروپاشيد، و پاسخ در اغلب موارد يک چيز بوده است: “رکود فرهنگي”. بايد “رکود فرهنگي” در “امپراتوري ايمان” ما بشکند، و فعالان اجتماعي و سياسي جوان، اين بحثهاي سخيف ميان ژنرالهاي توبهکار اصلاحطلب را به هدف سامان دادن به يک موضع اصولي به چالش بطلبند، تا يک اتحاد ملي گران مايه حود اتحاد فرهنگي به دست آيد.
چه بايد کرد؟
نکته اول: ديدگاههاي متفاوتي در مورد تعارض و مديريت تعارضهاي دروني اجتماعات وجود دارد، و محققان شاخههاي مختلف علوم انساني در مورد آن، پژوهشهاي زيادي انجام دادهاند، تا بتوانند راهنماييهاي خوبي براي سياست فراهم آورند. هر چند که هنوز بايد در زمينههاي مختلف، پژوهشهاي گسترده انجام گيرد، ولي يک چيز قطعي است: توان برخورد با تعارض دروني، مهمترين نقش را در موفقيت هر سياستمداري دارد.
در واقع، مهمترين مهارت سياستمداران بزرگ تاريخ، بيشتر در مهار تعارضهاي دروني کشور نهفته بوده است، تا فائق آمدن به تهديدهاي بيروني. پس، نکته اول اين است که فعالان سياسي و فرهنگي کشور بايد به عنوان يک کارستان به اين وظيفه “عمار بودن” بنگرند.
نکته دوم: چارچوبهاي مختلفي براي فهم موضوع تعارض هست، ولي همه آنها نقطه مشترکي دارند. ممکن است در شرايطي، تعارض به عنوان عدم توافق بين افراد و گروهها مورد نظر باشد، يا ممکن است که رقابت و همچشمي از اين مفهوم مستفاد شود. بعضيها مخالفت را تعارض مينامند و منشأ آن را کميابي منابع، موقعيت اجتماعي و قدرت متفاوت ميشمرند. برخي نيز فيالجمله تعارض را وضعيتي ميدانند که در آن دو يا چند نيروي اجتماعي درباره موضوعهاي اساسي مربوط به موطن با هم توافق ندارند.
از اين قرار، تعارض به عدم توافق، مخالفت يا کشمکش ميان آنها اشاره دارد. همچنين، تعارض وضعيتي هم هست که در آن يک نيروي اجتماعي در مييابد که منافعش با مخالفت يا واکنش منفي طرف ديگر مواجه شده است. موضوعهاي مشترک در همه تعاريف مذکور از تعارض عبارتاند از: مخالفت، کميابي منابع، ناسازگاري منافع با هدفهاي دو يا چند ذينفع. نکته مهم در همه اين جنبههاي تعريف پديده “تعارض”، اين است که وجود يا فقدان تعارض به ادراک افراد بستگي دارد، و به ويژه يک امر فرهنگي است.
پس، نکته دوم اين که مهارت تقليل تعارضهاي اجتماعي، بيش از آن که سياسي باشد، يک امر فرهنگي است. ما به يک مسير فرهنگي عمار براي حل دشواريهاي تعارضآميز اجتماع درخشان خود احتياج داريم.
نکته سوم: براي گشايش يک “مسير عمار” و يک گفتگوي فرهنگي وسيع، اولين گام اين است که فرصتهاي منظمي براي “شنيدن و شنيده شدن” خلق کنيم. تحليلگران فرهنگي و فعالان سياسي، نبايد چشمهاي خود را ببندند و با شدت هر چه تمامتر، بر سر هم داد بکشند. بايد همان قدر که ميگويند، بشنوند، و به نظرات همه نيروهاي مشروع سياسي گوش فرا دهند. وقتي همه چيز را روي دايره ميريزيم، بهتر ميتوان به راه حلي ساده و مناسب دست پيدا کنيم، در حالي که قبل از آن امکان چنين امري وجود نداشت. بدون چنين صراحتي و چنين تواني براي شنيدن، بحثها، به طرز اسفباري غير منطقي به نظر ميرسند، چنان که در مصاحبههاي موضوع اين گفتار پيداست.
نکته چهارم: در گام بعد، بايد به صراحت، مسائل را ريشهيابي کرد. گفتن اين حرف از انجامش سادهتر است، اما، بسيار اهميت دارد، زيرا، اهداف کلي کشور را در اولويت قرار ميدهد. هر قدر بيشتر مسائل ريشهيابي شوند، بهتر حل خواهند شد. ريشهيابي کمک ميکند تا به عمق مشکلات دسترسي حاصل شود.
نکته پنجم: در قدم بعد، بايد يک نگاه هدفدار مبتني بر جهانبيني را تقويت نمود. در سايه اين نگاه هدفدار، بسياري از تعارضات، شکل “اختلاف سليقه” براي تحقق اهداف را پيدا ميکنند که طبعاً قابل تحمل و حتي مطلوب است. وقتي اختلاف سلايق و تاکتيکها در ضعف يک نگاه مبتني بر جهانبيني عميق، به طور مجازي، شکل تعارضهاي استراتژيک را به خود ميگيرند، ديگر به سادگي حل نخواهند شد. در سايه وجود يک نگاه هدفدار متکي بر جهانبيني، ميتوان نقش هر طرف را در موقعيتهاي مختلف، با طرفهاي ديگر هم سو کرد تا بهترين بهره از نيروهاي سياسي به مقاصد کشور برسد و اختلاف نظرهايي که شکل تعارض به خود ميگيرند را به پايينترين سطح رساند.
نکته ششم: در گام آخر، بايد برآوردي از تعارضهاي احتمالي آينده داشت، و براي پيشگيري از وقوع آنها، از همين حالا به دنبال نقاط مشترک بود. بدون در نظر گرفتن اين امر که يک اختلاف نظر در ميان فعالان اجتماعي، نهايتاً چه مقدار ميتواند بزرگ شود، يا تا چه حد عمق پيدا کند، سياستمدار نميتواند مداخله مؤثري براي تقليل تعارض داشته باشد. سياستمدار از طريق چنين برآوردهاي پيشنگر، ميتواند پيشاپيش زمينههاي مشترکي پيدا کند تا از آنها به عنوان نقطه پايان تعارض استفاده کند؛ زيرا، اغلب، موضوعاتي قابل شناسايي هستند که نيروهاي سياسي درگير نسبت به آنها توافق نظر دارند، و کشف اين نقاط، گامي بزرگ براي بازسازي رابطههاي خراب شده و ايجاد زمينه مناسب براي حل مشکلات است. نکات ديگري در اين زمينه قابل عرض هست، ولي در اينجا ديگري مجالي براي اطناب نيست.
درسهای پلاسکو
سلیمان پاکسرشت در ایران نوشت:
دیروز آواربرداری ساختمان پلاسکو به پایان رسید. اکنون ساختمانی که چهارشنبه 29 دی ماه یک روز عادی را سپری کرده بود، امروز دهم بهمنماه با یک فضای خالی جایگزین شده است. این فضا یا به بیان بهتر جای خالی به زودی پر خواهد شد. طولی نخواهد کشید که به جای ساختمان پلاسکو، بنایی به احتمال زیاد با کاربری مشابه ولی قطعاً در ابعادی به مراتب مرتفعتر سربرخواهد آورد.
یادمانها و نمادهایی برای یادآوری این حادثه ناگوار و از جانگذشتگی آتشنشانان در بنای جدید به پا خواهد شد که به مرور به بخشی از بنا تبدیل شده و در آن ترکیب خواهند شد و بدین ترتیب روزی عادی در حیات پلاسکوی جدید شروع خواهد شد. ممکن است در ناخودآگاه بحرانگریز و شاید عافیتطلب خود آرزو کنیم چنین سرنوشتی برای پلاسکو هر چه زودتر محقق شود. اما خودآگاهی اجتماعی و شهروندی ما ایجاب میکند نپذیریم که بتوان با احداث بنایی جدید، جای خالی و به بیان دقیقتر سؤال پلاسکو را پاسخ داد. پلاسکو یک علامت سؤال بزرگ در قلب شهر تهران و ایبسا ایران است.
سؤالی که باید به آن جواب داد: چگونه میتوان از بروز چنین فجایعی جلوگیری کرد؟ فاجعه خواندن فروپاشی پلاسکو به هیچ وجه آن را امری نادر و کمشمار نخواهد کرد وقتی بدانیم در همین کلانشهر تهران و بسیاری کلانشهرهای دیگر کشور ساختمانهای زیادی با مختصاتی شبیه به پلاسکو و ای بسا نگرانکنندهتر از آن قرار دارند. واقعاً چه تضمینی وجود دارد که امروز عادی یکی از این ساختمانها به یک فردای بحرانی تبدیل نشود؟ پاسخ این سؤالات را باید در پلاسکو جستوجو کرد نه جای دیگر؟ پلاسکو جایی است که پاسخ و راهحل بسیاری از بحرانهای محتمل آینده، در آن نهفته است. پلاسکو درسهای زیادی برای گفتن دارد.
در چنین شرایطی تشکیل هیأت ویژه گزارش بررسی حادثه پلاسکو به دستور رئیس جمهوری محترم اقدام ارزشمند و جدیدی در الگوی مدیریت چنین وقایعی محسوب میشود. همانگونه که در حکم رئیس محترم جمهوری خطاب به رئیس هیأت مذکور آمده است، مسئولیت این کارگروه مستقل، بررسی علل و عوامل وقوع آتشسوزی و فروریختن ساختمان، نحوه مدیریت محیطی حادثه، کیفیت هماهنگی میدانی دستگاههای مسئول در مدیریت بحران، راههای پیشگیری از تکرار آن و شناسایی اصلاحات ساختاری و مدیریتی لازم است. فعالیت این هیأت و از آن مهمتر عملکرد آن در ارائه گزارشی مستند، مبتنی بر شواهد، روشمند و علمی به جامعه میتواند گام مهمی در نهادینه کردن فرهنگ بررسی وقایع و حوادث در کشور باشد.
چنین گزارشی باید بتواند با تحلیل ریشهای علّی، نقش عوامل و شرایط محیطی زمینهساز آسیبپذیری ساختمان پلاسکو را در برابر حادثه آتشسوزی شناسایی کند. این آسیبپذیری محصول کدام فرآیندها و روالهای معمول در تأسیس، فعالیت و مدیریت چنین فضاهایی بوده است؟ شناسایی این عوامل و شرایط بلند مدت از آن رو اهمیت دارد که سایر ساختمانها و بناهای بزرگ تجاری و… در تهران نیز محصول همین شرایط و قواعد هستند و احتمالاً به میزان پلاسکو آسیبپذیرند.
سؤال دیگری که این گزارش باید به آن جواب دهد این است که چه عامل، رویداد و یا حادثهای آسیبپذیری ساختمان پلاسکو را به فروپاشی آن متصل کرد؟ به بیان دیگر رویدادی که در متن شرایطی که پلاسکو را آسیبپذیر کرده بود، مانند یک علت نهایی عمل کرد چه بود و چرا روی داد؟ الگو، مختصات و پروتکل مورد استفاده برای اطفای حریق و مواجهه با آتشسوزی و علت ناموفق بودن آن چه بود؟ مدیریت بحران در روز وقوع حادثه و روزهای بعد چه ویژگیهایی داشت و نقایص و نقاط قوت آن چه بود؟ برای ممانعت از بروز چنین وقایعی چه اقدامات بلندمدت، میان مدت و کوتاهمدتی باید صورت پذیرد؟
برای اینکه گزارش هیأت مذکور به یک گزارش مبتنی بر دادههای رسانهای و دست دوم تقلیل پیدا نکند و از آن مهمتر تجربهای برای فعالیت گروههای حقیقتیاب در موارد مشابه فراهم شود، لازم است به ملاحظاتی توجه شود. نخستین و جدیترین ملاحظه تکیه بر تجارب موفق تأسیس، فعالیت و تهیه گزارش توسط هیأتهای موفق و مجرب بررسی وقایع در دنیاست.
استفاده درست و دقیق از شواهد و مستندات گردآوری شده به روشهای علمی از دیگر ملاحظاتی است که باید مورد توجه قرار گیرد. بدین منظور لازم است این هیأت در اسرع وقت، تیمی خبره و آشنا به روشهای گردآوری شواهد میدانی واقعه در حوزههای مختلف را تعیین کند تا زیر نظر آنها نسبت به گردآوری، دستهبندی و گزارش شواهد و دادههای میدانی اقدام کنند. در عین حال باید دبیرخانهای نیز به منظور مستندسازی فرآیندها و روالهای طیشده و یادگیری سازمانی ایجاد شود که در عین حال مسئولیت ارزیابی صحت مستندات و روشهای دسترسی به آن را برعهده گیرد.
هیأت مذکور باید به صورت منظم جلساتی برای بررسی پیشرفت بررسی، هدایت عملیات میدانی، تحلیل و تلفیق نتایج داشته باشد و در مورد چارچوبی برای تهیه گزارش توافق کند. از طرف دیگر با توجه به اینکه سازوکاری از پیشتعیین شده برای تهیه چنین گزارشهایی برای بررسی و تحقیق وقایع و حوادث مهم در کشور وجود ندارد، انتظار میرود یکی از نتایج این گزارش تعیین روال نهادی مشخصی برای تهیه و ارائه چنین گزارشهایی باشد.
شکلگیری این هیأت، فعالیت موفق و در نهایت گزارش مستند، علمی و جامع آن به جامعه و شهروندان، اراده دولت را در پایبندی به امر شفافیت اطلاعات و تأمین حقوق شهروندان به کاهش مخاطرات، آگاهی و شهر نشان خواهد داد. گزارش این کمیته حقیقتیاب، بازسازی پلاسکو را نه فقط به بازسازی فیزیکی بنا بلکه به بازسازی تفکر مدیریت امنیت و ایمنی شهروندان و فضاهای شهری تبدیل خواهد کرد.
دست خالی اتهامزنندگان
سیدهادی خسروشاهی در شرق نوشت:
این روزها، انتشار سخنان اهانتآمیز فردی خطاب به مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی، بازتابهای مختلفی پیدا کرده است. اصول شرعی و اخلاقی ما، مردم را به شکل جدی از بیان چنین اتهامات نادرستی، پرهیز میدهد و درعینحال، نقل و انتشار آن را نیز رد میکند. خداوند در سوره نور آیه ١٩ میفرماید: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَا… يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ: همانا براى كسانى كه دوست دارند زشتىها در ميان اهل ايمان شايع شود در دنيا و آخرت عذاب دردناكى است و خداوند مىداند و شما نمىدانيد». در تعلیمات اسلامی سب و دشنامدادن به دیگران حتی به غیرمسلمانان و کافران، نهی شده است: «و دشنام ندهید كسانی را و چیزهایی را كه مشركین عبادت آنها را میكنند غیر از خدا، پس این سبب شود كه آنها از روی جهل و دشمنی دشنام به خدا دهند». در سیره ائمه ما نیز آمده و عقل و منطق نیز چنین حکم میکند که با افرادی که ظاهرا مسلمان هستند، اما عملا به آداب آن توجهی ندارند، دهان به دهان نشویم. حضرت علی (ع) در یکی از جنگها از نیروهای خود خواست به دشمنان دشنام ندهند و بر کشتههای خوارج در نهروان نماز خواند و گریه کرد و فرمود اینها راه حق را میخواستند، اما به راه باطل رفتند. در جریان اقدام رئيس دولت قبل در پخش فیلم مخفیانهای که از منتسبین به رؤسای قوا گرفته شده بود، مقام معظم رهبری آن را غیراخلاقی، غیرقانونی و غیرشرعی دانستند.
اگر افرادی که مدعی ارزشمداری و تبعیت از مسئولان ارشد نظام هستند به این رویههای شرعی و قانونی توجهی ندارند، حداقل میتوان از نشر سخنان آنان پرهیز کرد تا قبح اتهامزنی به چهرههای دلسوز و معتبر کشور، نزد جوانان و نوجوانان شکسته نشود. در آخرین دیداری که با آیتالله هاشمیرفسنجانی داشتم، از ایشان درباره تهمتزنندگان و تخریبکنندگان وی سؤال کردم. ایشان گفتند، من همه را بخشیده و حلال کردهام، مگر کسانی که به عمد تهمت زده و دشمنی کردهاند که آنها را به خدا واگذار میکنم. ایشان اشارهای به یکی از توهینکنندگان به خود داشت و دلیل آن را به انتخابنشدن وی برای یکی از ادوار مجلس عنوان کرد که نقل مشهوری نیز از وی پیرامون خانمی که به جای ایشان در آن حوزه انتخابیه رأی آورده بود، وجود دارد. آیتالله رفسنجانی درباره اتهامزننده دیگر هم گفت براساس مستندات، وی از برخی محافل پول دریافت میکند تا دشنام بدهد و اتهام بزند.
متأسفانه برخی به حدیث نامعتبر و غيرمستندی تکیه میکنند که به دشمنان تهمت بزنید؛ درحالیکه نص صریح قرآن کریم و سیره ائمه ما، بهشدت از این گناه کبیره نهی میکند که اگر مؤمنی را اهانت کنند، عرش خداوند به لرزه درمیآید. مشخص نیست این افراد بدون اثبات اتهامات به افراد در دادگاه صالحه، چگونه آن را به افراد نسبت میدهند؟ در مقطعی تیتر درشت میزنند که اسرائیل حامی برجام است و دروغ آنان وقتی نخستوزیر این رژیم سراسیمه و با شوق از انتخاب رئيسجمهور فعلی آمریکا، به لابیگری برای لغو برجام میپردازد، آشکار میشود. اما باید جلوی اینگونه رفتار در حکومت اسلامی گرفته شود. دستگاه قضائی موظف است جلوی نشر این اکاذیب را بگیرد که اساس جامعه اسلامی اخلاق و احترام به همگان است.
اینکه جریانی احساس میکند میتواند بیپروا به اشخاص توهین کند، حتما باید با واکنش مدعیالعموم در قوه قضائیه مواجه شود؛ چراکه در راستای وظیفه پیشگیری از جرم، تنش و اختلافافکنی در جامعه، نزد مردم و خدا مسئول است. رفتار اتهامزنندگان چه آگاهانه باشد و چه ناآگاهانه، فقط به بزرگانی مانند مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی ختم نمیشود.
ایشان دنیا را به این افراد واگذاشت و در محضر خداوند متعال است و شگفتا که با وجود اینکه در اخلاق ایرانی و اسلامی ما، اتهامزدن به دشمنی که در قید حیات نیست نیز ناپسند شمرده میشود، ما شاهد چنین بداخلاقیهای نکوهیدهای میان برخی جریانات هستیم. وقتی بیان چنین سخنانی رواج یافت، جامعه آن را به پای سایر مسئولان و نهادها و ارگانها نیز مینویسد.
بارها در مکانهای عمومی شنیدهام که برخی افراد با دیدن نگارنده که لباس روحانیت بر تن دارد، به کنایه گفتهاند همه آنها چنین و چنان هستند. رهبری معظم انقلاب همواره از این نوع عملکردها گلایهمند بودهاند. تداوم این رفتارها، خسارتی بزرگ برای نظام اسلامی است که قرار است مروج اخلاق، مهربانی و برادری باشد.