در پی سراب ندوید!
حسین شمسیان در کیهان نوشت:
امروز یکسال است که برجام بین ایران و 5+1 اجرایی شده است. هرچند مسئولان ما از چندماه زودتر مشغول انجام تمامی تعهداتشان بودند و در اصل 27 دی 1394، روز شروع اجرای تعهدات دشمن است.
اکنون با گذشت یکسال از آن روز، بهتر و دقیقتر میتوان به نقد برجام نشست و حقیقت و ماهیت آن را ارزیابی کرد. همه دادهها و ستاندههای برجام پس از یکسال کاملا روشن است و دیگر هیچ نقطه مبهمی وجود ندارد تا کسی منتقدان را به بیاطلاعی از آن یا عجول بودن و منتظر نماندن برای نمایان شدن آثار عملی برجام متهم کند.(هرچند که همچون هشت سند محرمانه خارج از برجام که اخیرا منتشر شد، ممکن است در آینده اسناد تعهدآور دیگری هم منتشر شود و نشان دهد که تیم ایرانی، بیش از آنچه اعلام شده، متعهد گردیده است!)
برای نیل به این هدف، بهترین کار مقایسه بین وعدههای پیش از برجام و همچنین وضعیت معیشتی آن روز با وعدههای پسا برجام و وضع معیشتی امروز است.
پیش از برجام روز و شبی نبود که در فضیلت مذاکرات سخنی گفته نشود و به ناحق، رفع همه مشکلات به آن نسبت داده نشود. با آنکه رئیسجمهور محترم در آستانه انتخابات، حدود 20 درصد از مجموع مشکلات کشور را ناشی از تحریمها و 80 درصد را ناشی از سوء مدیریت دولت دهم میدانست، اما ناگهان و پس از پیروزی در انتخابات، همه چیز تغییر کرد تا آنجا که آقایان روحانی « بهبود هوا و فراوانی آب و منابع آبی» را هم منوط به برجام کردند!
در آن زمان، اطرافیان رئیسجمهور اعداد و ارقامی از پولهای بلوکه شده ایران ارائه میکردند که هیچکس را یارای مخالفت با آن نبود. مسابقه اعداد دروغین به آنجا رسید که اعلام شد ایران 180 میلیارد دلار پول بلوکه شده دارد! و یکی از مشاوران رئیسجمهور اعلام کرد هر روز تاخیر در اجرای برجام 170 میلیون دلار به کشور زیان وارد میکند و اندکی بعد، یکی از مجیزگویان، مطمئن شد که کسی به کسی نیست و هر دروغی برای تسلیم کشورمان جایز است، پس عدد را به سه میلیارد دلار زیان روزانه رساند!
آن روز هرچه منتقدان گفتند این دروغها فریب افکار عمومی است، به جهنم حواله شدند و توهین شنیدند!
برای راستیآزمایی آنچه آن روز ادعا میشد،چارهای نبود جز صبر و سکوت و منتظر ماندن.گرچه این انتظار هزینههای بسیاری برای کشور داشت، اما هیچ گزیر وگریزی از آن نبود و حالا به نظر میرسد با آن هزینه هنگفت و جبرانناپذیر، حقیقت رخ نمایانده و دیگر هیاهو و عوامفریبی، چاره کار نیست.
اکنون، سامانه هستهای کشورمان به وضعیتی رسیده که با نبودنش فرقی ندارد! آنقدر این وضعیت تکان دهنده و شوکآور است که آمریکاییها نمیتوانند خوشحالی زایدالوصف خود را پنهان کنند. آنها – و از جمله اوباما در نطق پایانیاش- تا کنون چند بار با غرور و شادی از «توقف برنامه هستهای ایران بدون شلیک حتی یک گلوله» به عنوان دستاوردی بزرگ یاد کردهاند. وضع صنعت هستهای و سانتریفیوژها به جایی رسیده که اگر به زبان عامیانه، عدهای اوراقچی قرار بود برای آن تصمیم بگیرند، بعید بود که بدتر از وضع کنونی شود!
اما ممکن است هنوز کسانی باشند که دروغهای آن روزها را در گوش مردم زمزمه کنند و بگویند:«اصلا هر بلایی به سر هستهای آمد مهم نیست! اصلا هستهای اهمیتی ندارد، بهتر است هستهای نباشد، اما مردم زندگی بهتری داشته باشند»!
هرچند این دروغ، برخلاف نظر رئیسجمهور محترم است که وعده داده بود هم چرخ سانتریفیوژها میچرخد و هم چرخ زندگی مردم، اما آیا این ادعا، هنوز هم باورپذیر است!؟ هنوز هم میتوان مردم را بین دو قطبی موهوم «معیشت- هستهای» سرگردان کرد و حیات دنیوی آنها را گروگان گرفت!؟ میتوان به سخن وندی شرمن که راه بهبود معیشت ایرانیان و ارتباط آنها با دنیا(!) را برچیدن و اوراق کردن برنامه هستهای ایران دانسته بود باور کرد؟
حالا بیش از نیم قرن از تئوریزه شدن استراتژی «دروغ بزرگ» توسط گوبلز به تبعیت از هیتلر گذشته و بعید است کسی هنوز فریب آن تئوری را بخورد! آدولف هیتلر در کتاب «نبرد من» میگوید: «دروغ باید چنان عظیم باشد که هیچ کس باور نکند که «کسی آنقدر گستاخ است که بتواند چنین بیشرمانه حقیقت را تحریف کند»… در دروغ بزرگ همواره نیروی قابل باور بودن وجود دارد و مردم دروغ بزرگ را زودتر از دروغ کوچک باور میکنند و اگر دروغی را مکرراً تکرار کنید، دیر یا زود آن را باور خواهند کرد.» بعدها گوبلز که این تئوری را در مقام تبلیغاتچی هیتلر اجرا میکرد این جمله تکان دهنده را گفت: «دروغ را به حدي بزرگ بگوييد كه هيچكس جرات و فكر تكذيب آن را نكند . بعضي مواقع دروغهايي ميگفتم كه خودم از آنها ميترسيدم.»
آیا انتظار این است که مردم، هنوز هم دروغهای آمریکا را باور کنند و به وعدههای آنها دلخوش شوند!؟
برای راستیآزمایی آن همه وعده پوچ، چیزی بهتر از مراجعه به چند آمار ساده و دمدستی وجود ندارد. آمارهایی که نشان میدهد دشمن در همه وعدههایش ناصادق بود و اعتماد به آنها از اول خطا بود.
1- به گزارش آمار مندرج در سایت بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران، در روز اجرای برجام،هر دلار آمریکا 3017 تومان معامله میشد. اما روز گذشته و یکسال پس از اجرای برجام، دلار در بازار ارز با چه قیمتی معامله میشد؟ برخلاف همه آن وعدهها، دیروز دلار به قیمت بیش از 3970 تومان معامله شد! یعنی برجام نه تنها نتوانست کمترین اثری در ثبات بازار و و افزایش ارزش پول ملی داشته باشد، بلکه حدود 30درصد از ثروت مردم را از بین برد! آیا مذاکره شد که به این نقطه برسیم!؟
2- افزون بر نرخ ارز، تقریبا همه ملزومات حیاتی و اصلی زندگی مردم افزایش قیمت قابل توجه و عجیبی داشته است. هرچند دولتمردان برخلاف توصیه مهم و فراموش نشدنی رئیسجمهور محترم که معیار تورم را جیب مردم اعلام کرده بود، میکوشند با توسل به جدول و نمودار و … نام خود را در تاریخ به عنوان دولتی با تورم تک رقمی ثبت کنند، اما شکم مردم کاری به تاریخ ندارد و جیب آنها گواهی دیگری میدهد. وضع آنچنان است که امکان پنهان کردن هم وجود ندارد و روز گذشته بانک مرکزی رسما اعلام کرد قیمت گروه لبنیات از یکسال پیش تا کنون 7/1 درصد، برنج 45/7 درصد، حبوبات 22/5 درصد، گوشت قرمز 15/7 درصد، مرغ 30/4 درصد، قند و شکر 30/7 درصد، روغن نباتی 8/2 درصد گران شده است!
3- اما عجیبترین دستاورد برجام را باید در حوزه فروش نفت و درآمد ناشی از آن دانست. فراموش نمیکنیم که رئیسجمهور محترم در آخرین گفتگوی مستقیم تلویزیونی خود با مردم، از افزایش چشمگیر فروش نفت خبر داد و رسما اعلام کرد «اگر برجام نبود، اکنون با فروش نفت تنها میتوانستیم حقوق کارمندانمان را بدهیم»! کاری نداریم که این سخن- همچون ادعای خالی بودن خزانه- دشمن را ذوقزده کرد و بلافاصله نوشتند: «تیم مذاکرهکننده اوباما، از چه اهرم مهمی غافل بوده است»! اما حتی در همین موضوع یعنی فروش نفت هم آمار خبر دیگری میدهد! بر اساس گزارش بانک مرکزی؛« درآمدهای حاصل از فروش نفت خام طی هشت ماه نخست امسال به 4/270 هزار میلیارد ریال رسید که حدود 45 درصد کمتر از مقدار پیشبینی شده در بودجه است.» اما مهمتر آنکه:«درآمد محقق از فروش نفت خام طی 8 ماهه امسال حدود 18 درصد کمتر از مقداری است که در مدت مشابه سال گذشته محقق شده بود»! باردیگر و با دقت بیشتر این قسمت آخر را بخوانید! از 27 دی 95 برجام اجرایی شده، همه تحریمها برداشته شده(!) درهای دنیا به روی ما باز شده(!) و… اما درآمد کشورمان از فروش مهمترین کالای ایرانی یعنی نفت، حدود یک پنجم کاهش پیدا کرده است! آیا باید آمار رسمی دولتی را باور کنیم یا اینهمه شعار بیمحتوا را!؟
4- افزون بر موارد فوق، نگاهی به وضعیت صنایع و همچنین وضعیت بیکاری در سال جاری گویای آن است که برجام چه دستاوردهای ملموسی در رشد و توسعه کشور داشته است! اکنون هزاران کارخانه و کارگاه بزرگ و کوچک تعطیل شده و کارگرانشان با بیکاری روزگار میگذرانند. در حالی که قرار بود با برجام، گشایش اقتصادی حاصل شود و به قول رئیسجمهور محترم«مردم چنان از در آمد سرشار برخوردار شوند که دیگر نیازی به این 45 هزار تومان یارانه نداشته باشند»!آیا در عالم واقع هم چنین شده است!؟
البته نمیتوان انکار کرد که در این مدت، دهها و صدها کمپانی و گروه اقتصادی به ایران آمدند و رفتند اما اینها همه مهمانی بود و قراردادی منعقد نشد! دولت محترم هم اشتغال ایجاد کرد،اما برای ایرباس و رنو و پژو نه برای جوان نخبه و بیکار ایرانی! در همین مدت دولت کوشید با نهایی کردن آی پی سی هرچه بیشتر پای شرکتهای انگلیسی و فرانسوی را به حوزه مهم و حیاتی نفت باز کند و آن را به حساب برجام بگذارد!
اکنون هیچ کس نیست که بتواند بر اساس واقعیت – نه مانند دولتمردان بر اساس شعار و توهین به منتقدان- به اندازه انگشتان یک دست برای برجام دستاورد حقیقی بشمارد! تازگی جملات جالبی بین برخی از مدافعان برجام رایج شده که میگویند: «برجام به همه اهدافش رسید به جز رفع تحریمهای بانکی»! که فارغ از نادرست بودن قسمت اول جمله، قسمت دوم به تنهایی برای اینکه بگوییم دستاورد برجام «تحقیقا هیچ» بوده کافی است. این سخن همانند آن است که بگوییم فلان شخص کاملا صحیح و سالم است، فقط قلبش از کار افتاده و مرده است!
واقعیتهای برجام بیش از آنچه دولتمردان میگویند و پیش از آنچه در این نوشتار آمده، برای مردم ملموس و روشن است و با اقدامات نمایشی مثل جشن هواپیمای ایرباس- که حقیقتا نماد تحقیر عزت یک ملت در برابر جهانیان است و نمایشی شبیه دستیابی قبایل بدوی به یکی از مظاهر دانش جهانی- نمیتوان آن را موفق و مطلوب جلوه داد.
اکنون آش آنقدر شور شده که حتی نزدیکترین افراد به دولت هم نمیتوانند از دستاورد برجام دفاع کنند و ترجیح میدهند با گفتن مطایباتی مثل اینکه برجام سایه جنگ را از سر ما برطرف کرد یا ما با برجام صلحطلب بودن خود را به دنیا ثابت کردیم و … برای این درخت بیثمر، دستاوردسازی کنند.
آنها یادشان رفته که اصل و اساس مذاکرات، برای رفع تحریمها بود و رئیسجمهور محترم بارها و بارها بر آن تاکید و با صدای بلند اعلام کرد: «تمامی تحریمها در همان روز اجرا یک مرتبه لغو و بیاثر خواهد شد»!
باید از کسی که مدعی است برجام برای رفع تحریم نبوده پرسید؛ اگر مذاکرات برای این هدف نبود، اصلا چرا رفتید و کجا رفتید!؟ آیا هدف چند دید و بازدید و چند عکس یادگاری بود!؟
بهتر است پس از چند سال دویدن به دنبال سراب و بزک چهره دشمن،کمی هم به داخل نگاه کرد و با عذرخواهی از مردم، راه تقویت توان ملی از مسیر اقتصاد مقاومتی را دنبال کرد.
اوباما در عصر «پسا حقیقت»
علیرضارضاخواه در خراسان نوشت:
لغتنامه آکسفورد، واژه «پسا حقیقت» (post truth) را در سال 2016 به عنوان لغت بینالمللی سال معرفی کرد، صفتی که موقعیتی را توصیف میکند که در آن «حقایق عینی تاثیر کمتری از حرفهای تحریک کننده دارند». یعنی جایی که حقیقت تحت الشعاع بازی با احساسات قرار میگیرد.
کمتر از یک هفته دیگر دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب و جنجالی آمریکا سوگند یاد خواهد کرد و به صورت رسمی سکان هدایت کاخ سفید را از باراک اوباما تحویل خواهد گرفت.
حضور ترامپ در عرصه سیاسی و موفقیت او در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در کنار رای مثبت مردم بریتانیا به برگزیت، طرح خروج از اتحادیه اروپا، از جمله عوامل انتخاب واژه پسا حقیقت به عنوان واژه سال توسط لغتنامه آکسفورد بوده است.
موسسه پلیتیفکت (PolitiFact) ، موسسهای رسانهای در آمریکا که به راستی آزمایی سخنان سیاستمداران آمریکایی میپردازد، در گزارشی در تحلیل گزارههای مورد استفاده ترامپ در جریان رقابتهای ریاست جمهوری 2016 آمریکا تصریح کرده است که ۷۰ درصد سخنان ترامپ و ادعاهای او «غالبا اشتباه»، «اشتباه»، و «دروغ محض» هستند.
در همهپرسی برگزیت در بریتانیا، جبهه طرفدار جدایی معتقد بود که عضویت در اتحادیه اروپا برای بریتانیا هزینهای بالغ بر ۳۵۰ میلیون یورو در هفته به دنبال دارد، اما درباره سرمایهای که در مقابل دریافت میشد، صحبتی نشد.
وارد عصر پسا حقیقت شدهایم
با توجه به اوج گیری پوپولیسم در عرصه سیاست بینالمللی، این احساس وجود دارد که دنیا وارد عصر پسا حقیقت شده است. اما محدود کردن عصر پسا حقیقت به ترامپ و برگزیت خود نوعی فرار از حقیقت است. این روزها رسانههای لیبرال چه در آمریکا و چه در خارج آمریکا در حال اسطوره سازی از رئیس سیاه کاخ سفید هستند.
“مردی سخنور و با کلامی نافذ که به زودی دل دنیا برای او تنگ خواهد شد”، “سیاه پوستی صلح دوست که تمام تلاشش را برای توسعه امنیت جهانی به کار گرفت”، “پدری مهربان و همسری خانواده دوست”، و هزاران تصویر و گزاره غیر واقعی دیگر.
نکته کلیدی و یا TALKING POINT(تاکتیکی رسانهای در فرآیند گفتمان سازی که برای جاانداختن روایت مطلوب از آن بهره گرفته میشود.) همه این عبارات را میتوان در صلح دوستی اوباما خلاصه کرد،در دنیای پساحقیقت، تاکینگ پوینتها کاملا یکسانند.
از سرمقاله روزنامه نیویورک تایمز گرفته تا توئیتهای خبرنگاران سی ان ان، از گزارشهای تصویری خبرگزاریها تا کلیپهای احساسی شبکههای مجازی همه این تاکینگپوینتها را تکرار میکنند و واقعیت و فکت را از پا در میآورند.
اوباما هر ساعت 3 بمب بر سر مردم ریخته
اما حقیقتی که در کنار این گونه اسطوره سازیها ذبح میشود چیست؟ حقیقت این است که تنها در یک سال آخر حضور اوباما در قدرت هواپیماهای آمریکا بیست و شش هزار و صد و هفتاد و یک بمب بر سر مردم نقاط مختلف دنیاانداختهاند! بر اساس پژوهشی که اخیرا روزنامه گاردین منتشر کرده است، آمریکا در سال 2016 به طور میانگین هر ساعت 3 بمب در اقصی نقاط دنیا فرو ریخته است. به بیان دیگر رئیس جمهوری که توسط رسانههای غربی صلح طلب معرفی میشود بیش از هر رئیس جمهور دیگری در تاریخ آمریکا بر سر مردم بی گناه بمب ریخته است اما حقیقت اینجا متوقف نمیشود.
اوباما رکورددار فروش تسلیحات نظامی در جهان
آن گونه که آمارهای وزارت دفاع آمریکا، پنتاگون، نشان میدهد صادرات تسلیحاتی دولت اوباما درهشت سال گذشته از مرز ۲۷۸ میلیارد دلار فراتر رفته است. بر پایه این آمار که ۸ نوامبر ۲۰۱۶ (۱۸ آبان ۱۳۹۵) انتشار یافت، صادرات تسلیحات در دوران ریاست جمهوری اوباما بیش از دو برابر مجموع فروش سالهای زمامداری جورج بوش بوده است.
به گزارش پایگاه خبری دیفنس وان، بیشترین معاملات تسلیحاتی با کشورهای دوست و همپیمان آمریکا در خاورمیانه صورت گرفته است. این وبگاه با اشاره به معاملاتی که دولت اوباما برای تصویب به کنگره ارجاع کرده است، عربستان سعودی را عمدهترین واردکننده سلاحهای آمریکایی میداند و ارزش معاملات با ریاض را ۱۱۵ میلیارد دلار برآورد کرده است.
تسلیحاتی که دولت آمریکا به فروش آنها به ریاض مهر تایید زده است، عبارتند از: جنگندههای اف – ۱۵؛ هلی کوپترهای تهاجمی آپاچی؛ هلی کوپترهای چند منظوره بلک هوک؛ موشکهای رهگیر؛ خودروهای زرهی و انواع بمب و موشک.
وارونگی حقیقت در دنیای پسا حقیقت
گزارشهای منتشر شده توسط پنتاگون اذعان دارند که در مجموع، کشورهای شورای همکاری خلیج فارس مهمترین بازار فروش سلاحهای آمریکایی به شمار میروند.
در سه ماه گذشته ۹۰ در صد از فروشهای خارجی با این کشورها صورت گرفته است. نکته جالبتر این که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا در گزارشهای رسمی خود تصریح کردهاند که همین کشورهای حاشیه خلیج فارس مهمترین منبع تامین لجستیکی گروههای تروریستی هستند.
به بیان دیگر مرد صلح غربیها همان کسی است که تامین کننده هیزم آتش آشوب در خاورمیانه است.
مرد صلح غربیها همان کسی است که تجهیزات سعودیها برای کشتار مردم یمن را مستقیم و تجهیزات داعش برای نابودی منطقه خاورمیانه را به صورت غیر مستقیم تامین کرده است؛ همان کسی که آن قدر سلاح به خاورمیانه فرستاده و آن قدر سلاح به تروریستها و حامیانشان داده است که خیلیها از بازگشت آرامش به این منطقه نا امیدند.
دنیای پسا حقیقت، دنیایی است که در آن حقیقت دچار وارونگی میشود و یک جنایتکار جنگی با عنوان “مرد صلح” مورد تکریم قرار میگیرد.
فتحالفتوحتان را با دست خود پاره نکنید!
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
به موازات بدعهدی دشمن که البته از او جز دشمنی، انتظاری هم نیست، آنچه مسبب نقض مکرر برجام شده و میشود، نقض تدبیر است توسط همین مردمان دستگاه دیپلماسی دولت اعتدال! مصادیق متعددی دارد این «نقض تدبیر» که پله اول آن، بیگمان همان شعار عاری از عقلی بود که حتی صدای اصحاب هنر را هم درآورد: یعنی چه آخر که هر توافقی ولو توافق بد، از عدم توافق بهتر است؟! «پله آخر» نقض تدبیر هم، البته تا اینجای کار، همین است که جناب عراقچی فرمودند: «بابت نقض برجام، قصدی برای شکایت نداریم!» این مصداق مسلم نقض تدبیر، در شرایطی است که مذاکرهکنندگان دولت اوباما که به قول و قرار خودشان هیچ اعتمادی نبوده و نیست، اینک از جانب دولت ترامپ، وعده میدهند که قول دادهاند تحریمهای ISA علیه ایران را اجرا نکنند! اگر هم اجرا کردند، قول دادهاند تحریمهای مدنظر، اثر نداشته باشد! آری! «خشت اول را چو بنهادند کج، تا ثریا میرود دیوار کج!» وقتی موضع این مردمان مذاکرهکننده در پله اول، این باشد که «هیچ توافقی بدتر از عدم توافق نیست» دشمن هم اینچنین از موضع بالا سخن میگوید! و عین خیالش هم نیست که مکرر دارد نقض عهد میکند! و وقتی تمام واکنش مردمان دستگاه دیپلماسی دولت اعتدال، خلاصه در جوابی درگوشی میشود و دست آخر هم به اعتبار سخن آقای عراقچی، معلوم میشود هیچ قصدی برای شکایت وجود ندارد، دشمن مگر احمق است بیشتر نتازد؟! این همه اما مقدمهای بود برای آنچه در ادامه میخواهم بنویسم! صرفنظر از موضع ما درباره برجام، آقای روحانی! آقای ظریف! آقایان مذاکرهکننده! مگر مدعی نبودید برجام، بهترین است؟! و آفتاب تابان است؟! و فتحالفتوح است؟! آیا این همه شل و ول و درگوشی و بیشکایت نسبت به نقض آن، میخواهید از برجامی دفاع کنید که لااقل بهزعم خودتان «شاهکار دولت اعتدال» است؟! اینگونه؟! اینگونه که در مواجهه با نقض مسلم برجام حتی به روایت خودتان، بسنده کنید به 4 تا سخن علیه آمریکا، لیکن فقط و فقط درگوش چند نماینده مجلس؟! بعد هم اظهار فرمایش کنید که اساسا قصدی برای شکایت از آمریکاییها نداریم؟! حتی ناظر بر آنچه از نظر خودتان هم «نقض فاحش برجام» است؟! من عذر میخواهم اما اینکه میشود پاره کردن برجام توسط خودتان! و با دست خودتان! وقتی واکنش شما حضرات به نقض آشکار برجام، اندک تناسبی با بدعهدی صورتگرفته نداشته باشد، حاوی این «پیام» به دشمن آمریکایی است که اگر میخواهی باز هم نقض عهد کنی، بسمالله! ما نه از تو شکایتی میکنیم، نه حتی یک موضع علنی و عمومی اتخاذ میکنیم! بر سر نمایندهای هم که مواضع درگوشی ما را رسانهای کند، حاضریم در نهایت توان بکوبیم! با این دستفرمان، بیراه نیست اگر مدعی شویم دارید برجام را با دست خودتان پاره میکنید! وقتی رفتار و گفتار شما، فیالواقع دارد پیام «بیشتر بتازان!» و «بیشتر نقض کن!» را به سران کاخ سفید میدهد، آیا تحلیلی جز این هم میتوان داشت که شما با همین دست خودتان مشغول پاره کردن همان برجامی هستید که داعیه داشتید «فتحالفتوح» است؟! و آیا از آنچه مدعی بودید «آفتاب تابان» است، اینگونه میخواهید پاسداری کنید؟! اینگونه که دشمن، آن را مدام نقض کند و شما اما برایش این پالس را بفرستید که آسوده نقض کن! ما خوابیم! آقایان! با دست خودتان، فتحالفتوح خودتان را پاره نکنید! و اجازه ندهید این بالاترین حد از بیتدبیری و بیخردی در تاریخ ثبت شود؛ بودند مردمانی که هم توافق خود را فتحالفتوح میخواندند، هم با مخابره پیام «بیشتر بدعهدی کن!» به دشمن، خودشان با دست خودشان، فتحالفتوحشان را پارهپاره کردند! در آنصورت، قضاوت تاریخ، میشود این: یک چیزی برای خودشان میگفتند! برجام حتی نزد خودشان هم «فتحالفتوح» یا «آفتاب تابان» نبود! و «مجرایی برای لغو بالمره همه تحریمها» نبود! اگر بود و اگر اندک قیمتی برایش متصور بودند، حراست میکردند از آن، نه آنکه بردارند پارهاش کنند! آقای روحانی! آقای ظریف! آقایان مذاکرهکننده! انشاءالله که قبول دارید، دارید با دست خودتان خاک میپاشید بر سر آفتاب تابانتان؟!
لیکن این را هم قبول کنید؛ آفتابی که بتوان خاک بر آن پاشید، آن هم توسط مدعیان دوستداریاش، اساسا و اصولا آفتاب نیست! تابانبودنش پیشکش! القصه! برجامی که شما با دست خود، مشغول پاره کردن آن هستید، اگر آنطور که ادعا دارید «ضامن امن و امان این آبادی» بود، امن و امان ایران عزیز، الان باید پارهپاره میبود! بر دهانه این آتشفشان مذاب و بر کرانه این همه جنگ اما الحمدلله سایه امنیت بر سر وطن و ابنای وطن بلند است امروز! چرا؟ چون ضامن امن و امان ما، نه توافق نقضشده توسط دشمن و پارهشده توسط مردمانی که شما باشید، بلکه از صدقهسر سرداری است که همراه شیربچههایش در سپاه قدس، کوهها و دشتها و صحراها و بیابانها را در سودای شهادت میدود تا «نام جاوید وطن» آوازی همیشه در اهتزاز باشد! شما فتحالفتوحی که نبود را پارهکردید هیچ، فتحالفتوحی هم که بود را با کوهی از سیمان پر کردید! و شکستید قلب رآکتور خودکفایی را! و قلب «ما میتوانیم» را!
هیهات! برجام پارهشده با همین دستان خودتان، نمیتواند و این لیاقت را ندارد که منت امنیت بر سر گریههای نوزادی بگذارد که وقتی دیده به جهان گشود، چند ماه هم از شهادت پدرش در جبهه خانطومان گذشته بود! گیرم تدبیر ندارید؛ آیا رحم و انصاف هم ندارید؟! اسلام رحمانی! چه دروغ بزرگی! تدبیر! چه دروغ بزرگی! اعتدال! چه دروغ بزرگی! لغو همه تحریمها در همان روز اجرای برجام! چه دروغ بزرگی! فتحالفتوح! چه دروغ بزرگی! برجام، سایه شوم جنگ را از سر این کشور دور کرد! چه دروغ بزرگی! آمار رشد اقتصادی! چه دروغ بزرگی! از رکود عبور کردهایم! چه دروغ بزرگی! هم چرخ کارخانهها میچرخد و هم چرخ سانتریفیوژها! چه دروغ بزرگی! قدمی برنداشتیم الا آنکه با ابرمرد حکیم درمیان گذاشته باشیم! چه دروغ بزرگی! «بشنو سوز سخنم»! از «وطن ای هستی من، شور و سرمستی من» جز کوهی دروغ باقی نمیماند، اگر قرار بود توافق پارهپاره شما، ضامن امنیت «همه جان و تنم؛ وطنم، وطنم، وطنم» باشد!
سه لكه سياه
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
انقلاب اسلامي ايران در آستانه چهل سالگي و در اوج بلوغ علمي و عملي خود است. كساني كه اهل بصيرت هستند و از داخل و خارج به اين انقلاب نگاه ميكنند، نيك ميدانند كه قدرت، عزت و عظمت انقلاب روزافزون است و عليرغم فراز و فرودها طي چهار دهه گذشته، هميشه حركت رو به رشد و به جلو داشته و تواناييهاي آن در ابعاد گوناگون روز به روز در حال افزايش است.انقلاب اسلامي جاذبههاي چشمگير و حيرتانگيز خود را در تئوري و عمل حفظ كرده و ميليونها انسان را در جهان در حوزه جاذبه خود نگه داشته است. بنيانهاي آن در داخل و خارج هر روز نيرومندتر ميشود.
انقلاب يك جنگ سخت 8 ساله همراه با دو نبرد پيچيده و نرم را پشت سر گذاشته است. امنيت و اقتدار ملي طي اين دوران قوام يافته و ميليونها جوان در داخل و خارج حاضرند براي بقاء و استمرار راه انقلاب حتي جان خود را فدا كنند.
ما امروز با تصويري پاك، سفيد و زيبا از انقلاب روبهروييم. اين تصوير مديون فداكاري و جاننثاري و پاكبازي رهبري و رهبران جامعه اعم از مراجع عاليقدر، نخبگان برجسته، جريان اصيل روشنفكري ديني، علماي رباني و مردم فداكار ايران است.
***
متاسفانه سه لكه سياه بر دامن سپيد انقلاب اسلامي ديده ميشود كه پاكي و زيبايي آن را مخدوش ميكند؛
1- فقر
2- فساد
3- تبعيض
امروز انقلاب اسلامي از سياهي فقر، زشتي تبعيض و ناپاكي فساد رنج ميبرد. عدد و رقم و آمارهايي كه ارائه ميشود، دل هر انقلابي را خالي و خاطر هر دوستدار انقلاب را ميآزارد.
اين روزها هر نخبهاي با خود ميانديشد كشوري كه سالانه نزديك به هزار ميليارد دلار توليد ناخالص ملي دارد، نبايد از فقر رنج ببرد. كشوري كه مردمانش روزي خود را با هم در انقلاب تقسيم كردند تا شاه را سرنگون كنند و جنگ را اداره كنند، نبايد دچار فساد و تبعيض باشد.
فقر خيلي بد است و كم آن هم زياد است. امروز فقر در جامعه ما فراگير نيست. با مكانيزمهاي حقوقي در تنظيم توزيع ثروت ميتوان آن را از دامن انقلاب و كشور پاك كرد.
مشكل كجاست؟ قانون اساسي ما بهترين راه حلها را در 15 اصل به ويژه اصول 3 و 43 قانون اساسي براي مبارزه با فقر دارد. قوانين عادي منبعث از اصول قانون اساسي راهكارهاي آن را نشان داده است. ابلاغ سياستهاي كلي مقام معظم رهبري در حوزه اقتصاد، نقشهراه مبارزه با فقر و رسيدن به رونق كسب و كار را به خوبي تبيين كرده است. پس مشكل را كجا بايد ديد؟!
به نظر ميرسد دولت در تدوين مدل رياضي و طراحي عملياتي اصول قانون اساسي در حوزه حقوق اقتصادي مردم و نيز عملياتي كردن سياستهاي ابلاغي مقام معظم رهبري، مشكل دارد. اين مشكل كجا خود را نشان ميدهد؟ پاسخ به اين سوال، حياتي و روشن است؛ در تدوين «برنامه» و «بودجه»!
دولت فاقد برنامه و دولت با برنامه، ولي غفلت در اجراي آن يكي است. بودجه نمادي از مدل رياضي عمل به اهداف و برنامههاست و برنامه مالي يكساله دولت را وفق ماده يك قانون محاسبات عمومي نشان ميدهد.
دولت در عمل، نه به برنامه خود عمل ميكند نه به بودجه. گزارش نهادهاي نظارتي به ويژه ديوان محاسبات حكايتگر اين فاجعه است. با اين توصيف ما چگونه قادر خواهيم بود گرد و خاك فقر را از چهره نظام پاك كنيم؟
صبح روزي كه آيتالله هاشمي رفسنجاني به ملكوت اعلي پيوستند، با نشاط و متمركز در نشستي در مجمع تشخيص مصلحت همين معنا را پيگيري ميكردند كه اجرا در دولت چقدر انطباق با ابلاغ سياستهاي كلي مقام معظم رهبري دارد؟ ايشان در مجمع، رياست همين كميسيون را بر عهده داشتند. اميد است رئيس بعدي مجمع روي اين امر مهم متمركز شود كه اشكال در عدم اجرا و بيراهه رفتن دولت در اقدام و عمل چيست؟
***
با بنيانهاي نيرومندي كه در زيرساختهاي اقتصادي كشور طي چهار دهه گذشته سامان يافته است، با نيروي انساني هوشمند، فعال و انقلابياي كه داريم، با منابع عظيم روي زميني و زيرزميني، با وجود دو دريا در شمال و جنوب و تنوع آب و هوايي در ايران به وسعت يك ميليون و ششصد و چهل و هشت هزار كيلومترمربع ميتوان به راحتي 300 ميليون نفر را غذا داد. چه طور ما نميتوانيم 80 ميليون جمعيت را پاسخگو باشيم؟!
بساط فقر، با مديريت جهادي در حوزه عمل و اقدام به ويژه در اجراي سياستهاي اقتصاد مقاومتي به سرعت از فضاي سرزمين ما رخت برميبندد، فقط قدري همت ميخواهد.
مسئول اصلي در مبارزه با فساد، نهادهاي نظارتي در سه قوه هستند. عدم كارآمدي آنها انگشت اتهام را به سويشان هدايت ميكند. زخم حقوقهاي نجومي، اختلاس و رشوه در دواير دولتي، بيحساب و كتابي بانكها و بنگاههاي دولتي و خصوصي و… را با نظارت «صحيح»، «دقيق» و «برخط» ميتوان اصلاح كرد. فساد در كشور، سيستمي و همهگير نيست. مفسدين اقتصادي براي رد گم كردن خود مبلّغ و مروّج اين توهّم هستند!
اساسا برخورد با فساد در هر نظام بيشتر از اينكه «اعلامي» باشد، «اعمالي» است.
چين با رشد محيرالعقول اقتصادي، سالانه 80 هزار نفر را به جرم فساد اقتصادي اعدام ميكند و اين اعدامها در همه سطوح اجرايي چه در حوزه دولت و چه در حوزه بخش خصوصي، بي رحمانه اعمال ميشود.
مبارزه با فساد موجب رشد اقتصادي است و هيچ مانعي بر سر راه رونق كسب و كار نيست. يكي از تجار بزرگ ايراني كه به چين رفت و آمد ميكرد، ميگفت هر وقت چين ميرفتم، با يك مقام بالاي دولت چين ملاقات ميكردم. يك سال كه رفتم، سراغ او را گرفتم. آهسته كسي در زير گوشم گفت: «او در اين دنيا نيست. سراغ او را نگيريد. به جرم فساد اعدام شده است.»
دولت، مجلس و قوه قضائيه با نهادهاي نيرومند نظارتي همچون سازمان حسابرسي، ديوان محاسبات و سازمان بازرسي كل كشور بايد پاسخگوي مردم و رهبري در امر مبارزه فساد باشند و كارآمدي خود را در آستانه چهلسالگي انقلاب بايد نشان دهند.
در حوزه رفع تبعيضهاي ناروا ما اصل سوم قانون اساسي به ويژه بند 9 اين اصل را داريم. دولت بايد به آن پايبند باشد. حقوقهاي نجومي مصداق تبعيض نارواست. البته دولت حركت خود را در اين باره اصلاح كرد و برگشت به قانون خدمات كشوري و قانون نظام هماهنگ پرداخت.
در حوزه آسيبهاي اجتماعي خوشبختانه حركتهاي بسيار اساسي و جدياي دارد زير پوست كلانشهرها بيسر و صدا صورت ميگيرد تا چهره فقر و آسيبهاي اجتماعي را بزدايند. شهرداريها و دستگاههاي دولتي دارند عمل ميكنند و اين حركت را مقام معظم رهبري مديريت و نظارت ميفرمايند و دستاوردهاي خوبي هم داشته است. اين حركت را ميتوان مصداق اجراي سياست اعمالي نه اعلامي دانست.
البته دولت بايد قدري به كارها و اقدامات خود سرعت دهد و مسئوليتپذير باشد. كميته امداد، بهزيستي و خيريهها و نهضتي كه در ميان مردم شكل گرفته، براي كمك به همنوع، انشاءالله لكه فقر و تبعيض را از دامن انقلاب پاك ميكند.
براي انقلابي كه پنجه در پنجه قدرتهاي بزرگ انداخته است، براي انقلابي كه رژيم صهيونيستي را در منطقه زمينگير كرده است، براي انقلابي كه آوازه آن در كوچه كوچه و خيابان به خيابان جهان اسلام در 5 قاره به گوش ميرسد، پاك كردن سه لكه سياه فقر و فساد و تبعيض از دامن خود، كاري دشوار نيست.
به فضل الهي و همت مردان و زنان ايران و جوانان پرشور و باانگيزه، چهره كشور در افق 1400 صاف و شفاف و به دور از هر پليدي و پلشتي خواهد شد. اين هدف خيلي دور از دسترس نيست.
تكرار «باتلاق برجام» در اجاره هواپيما
محمد اسماعيلي در جوان نوشت:
تفسير گروهي از اين دو اتفاق آن است كه برجام حاوي دستاوردهاي مناسبي مانند ورود هواپيماي ايرباس بوده و نفس برگزاري جلسه اخير ايران1+5 پاسخ قاطعي در مواجهه با نقض توافق هستهاي است، در حالي كه بر اساس آنچه در ادامه خواهد آمد، اين دو اتفاق نه تنها منافع عمومي را تأمين نكرده، افزون بر آن حجمي از «هزينهها» را به سمت كشور و بخش وسيعي از«امتيازات»را به سمت ايالات متحده سرازير ميكند.1ـ ايجاد اشتغال و تزريق رونق به شركتهاي نيمهورشكسته غربي نتيجه مستقيم خريد هواپيما است كه بايد از آن تحت عنوان «فروش نياز به جاي امتياز» ياد كرد؛ به دودليل عمده نخست«فقدان مالكيت هواپيما براي ايران»وديگري «گرانفروشي هواپيما به ايران» چرا كه قرارداد ايران با فرانسه «اجاره به شرط تمليك» ميباشد.
براساس كنوانسيون بيع بينالمللي كالا (CISG)، در بيع بينالمللي ملكيت بلافاصله به خريدار منتقل ميشود، برخلاف اجاره به شرط تمليك (مصداق قرارداد ايران با ايرباس) كه مبيع(مورد اجاره يا هواپيما) در ملكيت فروشنده(فرانسه) باقي ميماند و فقط منافع (استفاده ايران از هواپيما)منتقل ميشود و ثمن(پول)به شكل تدريجي به فروشنده تحويل ميشود.
بر پايه قرارداد كنوني ايران با شركت ايرباس مادامي كه ايران تمام اقساط خود را پرداخت نكند ، ملكيت هواپيماها به خريدار(كشورمان)منتقل نخواهد شد. چنانچه به هر دليل برجام فسخ يا لغو و تحريمها بازگشت داده شود (مكانيسم ماشه)، براساس قواعد حاكم بر اجاره به شرط تمليك ، مبيع (هواپيماها) بايد به فرانسه بازگردد، چرا كه ملكيت مبيع همچنان در اختيار فرانسه است.
ثمن (مبالغ عودت داده شده توسط ايران به فرانسه) نيز به عنوان اجاره عين مستاجره توسط فرانسه به ايران بازگشت داده نخواهد شد چرا كه ايران مالك منافع عين مستاجره بوده و ملكيت نداشته است.
نكته مهم ديگر آنكه اجارهبها در اجاره به شرط تمليك ، بيشتر از نرخ اجاره است، چرا كه در اين نوع قرارداد، هدف غايي انتقال مالكيت است و به همين دليل فروشنده اجارهها را طوري تنظيم و وضع ميكند كه سود قابلتوجهي نيز همراه با ثمن معامله اخذ شود. با توجه به اين بايد گفت كه فرود هواپيماهاي فرانسوي به صورت قطرهچكاني تا روز برگزاري انتخابات به معناي تأمين منافع ايران و اجراي تعهدات طرف غربي مندرج در متن برجام نيست چراكه با اهداف تبليغاتي انتخاباتي صورت ميگيرد.
2ـ مقامات ارشد دولت يازدهم از جمله آقاي حسن روحاني، محمدجواد ظريف و عباس عراقچي ]قبل از برگزاري دور ششم كميسيون مشترك ميان نمايندگان ايران و1+5 در ژنو[، وضع قانون(ISA)از سوي امريكا را نقض صريح برجام اعلام كردند و در نامهاي به مسئول سياست خارجه اتحاديه اروپا خواهان برگزاري نشست مشترك دوطرف مذاكره شدند. بهراستي چرا بهرغم آنكه كميسيون مشترك15 روز زمان داشت تا به شكايت ايران رسيدگي كند و آن را فيصله دهد (كه قطعاً در صورت اصرار ايران بر موضع خود ميتوانست متن بيانيه نهايي را تغيير دهد)، از ادامه پيگيري خود صرف نظر كرد؟انتظار آن بود كه دستگاه سياست خارجه تنها به «صرف اعتراض» و «نامهنگاري» بسنده نكرده و مراحلي را كه در برجام به عنوان راهكارهاي چهارگانه حل و فصل اختلافات مبني بر «كميسيون مشترك»، «هيئت وزيران طرفين»، « كارگروه حل اختلاف رفع تحريمها» و«شوراي امنيت» پيشبيني شده را به ترتيب پيگيري و در دستور اجرا قرار دهد نه آنكه به يك بيانيه مطبوعاتي بيمحتوا و ناقص كه در آن تصميمي داراي اعتبار به نفع ايران گرفته نشده، بسنده كنند.
همانطور كه ماههاي قبل نيز در يادداشتي تحت عنوان «نامهنگاري، تضمين شفاهي و حقوق بينالملل»اشاره شد، پيگيري مراحل چهارگانه نيز قطعاً منتج به نتيجه دلخواه ايران و محكوم كردن امريكا به عنوان ناقض برجام نخواهد شد اما با اين حال طرف ايراني نبايد به برگزاري يك جلسه سهساعته اكتفا كرده و روند حل و فصل موجود در متن برجام را نيمهكاره رها كند، اين در حالي است كه جامعه ايراني فراتر از اين مراحل ناقص چهارگانه، از وزارت امور خارجه انتظار احقاق حقوق ملي در قالب ابزارهاي پيشبيني شده در حقوق بينالملل نظير«انتشار بيانيه رسمي»، «نامهنگاري مكتوب با دبيركل سازمان ملل تحت عنوان گلايه مستند از نقض برجام توسط امريكا»، « طرح دعوا در مكانيزمهاي بينالمللي نظير ديوان بينالمللي دادگستري»، «مكاتبات و تقاضاي رسمي از وزراي 1+5 جهت اعلام نظرقطعي درباره نقض برجام»و«استفاده ازظرفيت اجلاس نم» را داشته چرا كه حداقل دستاورد پيگيري از طريق چنين فرآيندهايي افزايش هزينههاي ايالات متحده براي نقضهاي آينده است.
اما صرفنظر از دلايل انتخاباتي ميتوان از دلايل عمده عدم پيگيري قاطع تيم مذاكرهكننده را تلهاي حقوقي ـ سياسي به نام مكانيسم ماشه دانست. دربند 37 از مقدمه ميآيد: «ايران متعهد شده در صورتي كه يكي از اعضاي1+5 تحريم را«بازگردانند»، روند اجراي تعهدات خود را تنها «متوقف»كند و نه اينكه «بازگرداند.»
به بيان بهتر در متن برجام زماني كه بحث بازگشتپذيري طرف مقابل ميشود ـ مكانيسم ماشه ـ از واژه «بازگردانيدن» (REINSTATE) استفاده و در مقابل آنجايي كه قرار است از بازگشتپذيري تعهدات ايران صحبت به ميان بيايد واژه«متوقف» (CEASE)بهكار گرفته ميشود.
هرچند كه در ماده 37 مقدمه براي ايران«حقي»ايجاد نشده است اما با اين حال دليل عمده ترس از ادامه پيگيريهاي حقوقي نقض برجام به دليل مفاد بند 36 و 37 برجام و بند11 و12 قطعنامه2231 است كه در صورتي كه شكايت نهايتاً به چهارمين مرحله حل اختلاف يا همان شوراي امنيت ارجاع داده شود، با توجه به تركيب اين شورا، «كليه تحريمهاي هستهاي» اعم از شش قطعنامه صادره، ظرف 30 روز عليه ايران اعمال ميشود.
3ـ با توجه به سخنان تيلرسون، وزير پيشنهادي امور خارجه ترامپ، در نشست تأييد صلاحيت وزراي دولت، «بايد برجام را كامل بازبيني كنيم… ايران نبايد غنيسازي كند و مواد غنيسازي داشته باشد»و با نظر به فقدان اراده لازم براي پيگيري قاطع حقوقيـ سياسي فراتر از متن برجام توسط دستگاه ديپلماسي، دولت ترامپ قطعاً با وضع تحريمهاي جديد به طور مستمر برجام را نقض و حتي به صورت رسمي از ايران و ساير اعضاي1+5 درخواست خواهد كرد تا بار ديگر برجام مورد بازبيني قرار گيرد. خروجي چنين فرضيهاي در صورت تحقق مشخص است چرا كه ايران ابزارهاي چانهزني خود در دور قبلي مذاكرات(نظير غنيسازي20درصد، رآكتور آب سنگين اراك، 13هزار تن مواد غني شده و سايت فردو) را در اختيار نداشته و قاعدتاً بايد امتيازات خيرهكننده ديگري را به طرف امريكايي واگذار كند.
تأثیر درگذشت هاشمی بر تندروهای اصولگرا
عباس عبدی در ایران نوشت:
درگذشت آقای هاشمی دو دسته بحث را در کوتاهمدت دامن خواهد زد. یک دسته مباحثی است که درباه نقش و عملکرد آقای هاشمی انجام خواهد شد. این مباحث معطوف به گذشته است. زمان برای ورود به آنها دیر نشده است ضمن اینکه برای ورود به این بحثها نه تنها دیر نشده بلکه تا دههها و قرنها ادامه خواهد یافت و شاید لزوماً هم کسی به نتیجه قطعی نرسد. همچنان که تمام پروندههای یکصد سال اخیر ایران هنوز هم باز هستند و همچنان با شدت
و حرارت در مورد آنها نوشته میشود. حتی پرونده برخی موارد که در مقاطع زمانی خاصی بسته به نظر میرسید دوباره باز شدهاند و طبعاً این روند ادامه خواهد داشت. این دسته از مطالب وجه تاریخی – سیاسی دارند. دقت و اعتبار بررسی آنها با گذشت زمان، بیشتر خواهد شد. زیرا از یک سو حب و بغضها به موضوع و فرد کاهش پیدا خواهد کرد و از سوی دیگر اطلاعات و دادههای جدید منتشر میشود و بالاخره اینکه فاصله گرفتن از موضوع موجب میشود که نگاه ما به جزئیات ماجرا کمتر شود و به ابعاد مهم تری از آن نگاه کنیم. البته این نوع تحلیلها در بسیاری از موارد بیش از آنکه بازتاب دهنده کامل واقعیت باشند به نوعی به بیان آرزوها و آمال تحلیلگر از موضوع مورد نظر میپردازند. گویی که او دوست داشته که این طور ببیند به همین دلیل است که با انبوهی
از تحلیلهای متضاد مواجه میشویم در حالی که فرد مورد تحلیل نمیتوانسته تا این حد متضاد باشد. بلکه توصیفکنندگان او متفاوت و متضاد هستند
که تصاویر ذهنی خود را در وی بازتاب میدهند. در هر صورت این نوع مباحث در مورد آقای هاشمی فوریت ندارد و هر چه زمان بگذرد دقیقتر هم خواهد شد.
ولی یک دسته دیگر از تحلیلها هستند که اتفاقاً فوریت دارند و اگر شامل مرور زمان شوند از اهمیتشان کاسته خواهد شد. زیرا این تحلیلها معطوف به عمل و سیاست جاری است در این مورد خاص فقدان یک کنشگر مهم مثل آقای هاشمی بر وضعیت نیروهای سیاسی تأثیرگذار است و آنان باید بهترین خط مشی و برنامه را در شرایط جدید اتخاذ کنند و اگر امروز به این موضوع پرداخته نشود فردا برای پرداختن به آن دیر و بی فایده خواهد بود. هرچند معتقدم که باید به این مباحث پرداخته شود، اما این را میدانم که در محیطی که کنش سیاسی در حد مناسب آزاد و شفاف نیست، براحتی نمیتوانیم رفتار کنشگران را پس از خروج یک متغیر قابل توجه، پیشبینی کنیم
و باید در اظهارنظر محتاط بود، اما احتمالاً میتوان تا حدی به اثرات فقدان آقای هاشمی در معادلات سیاسی ایران اشاره کرد.
بیشترین تأثیر را از فوت آقای هاشمی تندروهای اصولگرا پذیرا خواهند شد. زیرا یکی از مهمترین کارکردهایشان که حمله به هاشمی بود را از دست دادهاند. وقتی هاشمی نباشد تا حدود زیادی دکان آنان کساد خواهد شد. به طور کلی یکی از بهترین محملهای مجادله برای آنان از بین خواهد رفت. کسانی که حضورشان در قدرت نیز به دلیل حملات گسترده به هاشمی بود. این راهبردی بود که از سال 84 آغاز کردند و تقریباً تا پایان دوره دولت خود از آن بهره بردند
و در سالهای اخیر این تقابل برای آنان منافع دیگری هم داشته است. اکنون یکی از مهمترین منافع از دست دادن این محمل سیاسی، تضعیف موقعیت آنان میان اصولگرایان است. بخش مهمی از اصولگرایان که در حمله به هاشمی سکوت میکردند و موضع انفعالی داشتند، به ناچار در گذشته در برابر تندروها عقب نشینی میکردند؛ اکنون و پس از فوت آقای هاشمی دیگر هیچ توجیهی برای سکوت برابر تندروها ندارند. ضمن آنکه اصولگرایان میانه رو نسبت به رفتارشان با هاشمی دچار نوعی سرخوردگی و احساس گناه خواهند شد و برای جبران این احساس گناه در برابر تندروها مواضع قاطع تری خواهند گرفت. به طور کلی به نظر میرسد که فقدان هاشمی شکاف میان اصولگرایان را بیشتر خواهد کرد و حتی به مرز تقابل خواهد رساند. انعکاس این شکاف در انتخابات ریاست جمهوری بارز خواهد شد.
فوت آقای هاشمی از یک سوی دیگر و در کوتاه مدت برای تندروهای اصولگرا مسأله ساز خواهد شد و در عرصه مردم و حمله به آقای هاشمی دچار ریزش خواهند شد. به دو دلیل مشخص؛ اول اینکه آقای هاشمی در سالهای گذشته توانسته بود به بازسازی چهره خود در جامعه اقدام کند. گویی که پس از سال 88 این مسأله محوریترین وجه رفتاری آقای هاشمی بود و از سوی دیگر فوت هر کسی به طور طبیعی در ایران موجب تلطیف نگاه به مرحوم میشود و در این مورد خاص که به سیاست مربوط میشود، بار مسئولیت را در ارزیابیهای کوتاه مدت و عملی از دوش او برمی دارد و منتقدان را خلع سلاح میکند.
بنابراین بهترین ابزار اصولگرایان تندرو برای ابراز وجود از دست آنان میرود. به همین دلیل ممکن است که آنان حملات خود را علیه دولت و اصلاحطلبان و چهرههای شاخص آنان جهت دهند. اما این کار نتیجه مطلوب را مشابه حملاتی که در گذشته نسبت به آقای هاشمی داشتند نخواهد داشت.
دلیل این ادعا روشن است زیرا حملات آنان به آقای هاشمی در این چارچوب مؤثر بود که او را در ساخت سنتی قدرت و قدرتمند معرفی میکردند در حالی که اصلاحطلبان نه تنها در این ساختار نیستند که در مقابل آن تعریف میشوند؛ و حمله به نیروهای منتقد حکومت هیچ نوع وجاهت تاکتیکی ای برای حملهکنندگان نخواهد داشت.
از سوی دیگر یکی از موارد حمله به آقای هاشمی خانواده و فرزندان او بودند که به احتمال قوی از این پس این افراد به مرور زمان به حاشیه سیاست میروند و این محمل نیز از دست تندروها خارج خواهد شد. تأثیرات درگذشت آقای هاشمی بر اصلاح طلبان میتواند موضوع یادداشت مستقل دیگری باشد.
آغاز گفتوگو درباره «پساحقیقت»
احسان نبوی در شرق نوشت:سال گذشته میلادی در حالی دقایق پایانی خود را گذراند که بسیاری از تحلیلگران و کنشگران سیاسی هنوز در حال کلنجاررفتن با دلایل دو رخداد بزرگ سیاسی آن سال؛ یعنی برگزیت و انتخاب ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا بودند؛ دو رخدادی که برای چندین روز، نفسها را در سینه حبس و جهانیان درباره آینده نگرانتر از گذشته کرد. آنچه در سال ٢٠١٦ اتفاق افتاد، باعث شد بسیاری بهویژه «متخصصان» و «دانشمندان» به فکر بازگشت به آغوش سرد «سیاست» بیفتند؛ چیزی که به صورت سنتی خود را از آن مبرا میدانستند و همیشه از گفتنش طفره میرفتند.
این دو رخداد از آن نظر برایشان تلنگری جدی بود که نمیفهمیدند چرا توصیههای علمی و کارشناسیشان در برهههای حساسی مثل رفراندوم، اثرگذاری پیشین را در سطح جامعه ندارد که اگر میداشت، نمیشد آنچه که شد. در جامعه اما حرفهای جدیدی هم به گوششان میرسید؛ حرف از دورانی جدید؛ دورانی که حتی نام و عنوانش، دل آنها را بهعنوان کسانی که خود را همیشه رسولان و محافظان «حقیقت» میدانستند، بهشدت میلرزاند؛ «دوران پساحقیقت». «پساحقیقت» در ٢٠١٦ بهیکباره از فرش به عرش رسید، بر سر زبانها افتاد و نقل دکان بسیاری از نشریات شد.
حرفش اما چه بود؟ به طور خلاصه این بود که دورهای در سپهر سیاسی آغاز شده که در آن «فکت»ها و همه آنچه ما بهعنوان واقعیتهای عینی میشناسیم (که غالبا از سوی متخصصان و دانشمندان علوم مختلف صورتبندی میشوند) تأثیر کمتری در شکلدادن به افکار عمومی دارند. درعوض این «احساسات» و «باورهای شخصی» هستند که به تصمیمگیریهای درونی یک جامعه جهت و معنا میدهند. بگذارید راحتتر صحبت کنیم. ترامپ در حالی چند روز دیگر در واشنگتن سوگند میخورد که سایت
PolitiFact که رسالتش راستیآزمایی فکتهای بیانشده در ساحت سیاسی آمریکاست، اعلام کرده ٧٠ درصد از گفتههای ترامپ «غالبا» یا «کاملا» اشتباه است و ١٨ درصد از آنها، گزارههایی هستند که نهتنها کاملا اشتباه هستند، بلکه اساسا مسخرهاند. اگر عینیبودن این مسائل تا این اندازه روشن است که حتی حدود ٢٠ درصد حرفهای ترامپ عملا دروغ فاحش محسوب میشوند، پس چگونه است مردمی که به انواع اطلاعات و فکتهای علمی دسترسی آزاد و نامحدود دارند باز هم به ترامپ اعتماد میکنند؟ البته در این بین آمریکاییها تنها نیستند.
مردم بریتانیا هم در همهپرسی برگزیت به طور مشابه نشان دادند که وقعی به اجماع فراگیر بین اقتصاددانان و متخصصان علوم سیاسی نمیگذارند و نظر متخصصان را در اینکه جدایی از اتحادیه اروپا به ضرر مردم بریتانیا و آیندگان است، عملا «دور از حقیقت» میدانند و در نهایت در روز رفراندوم آنچه رخ داد این بود که معجون حس ترس از مهاجران و حس تحقیر و استعمارشدگی از سوی اتحادیه اروپا کار خود را کرد و اجازه داد شعارهای تبلیغاتی منفی در ذهن رأیدهنده بریتانیایی رسوخ و رسوب کند و او را به سمتی ببرد که بیتوجه به حرف متخصصان، رأی «خروج» را به صندوق بیندازد.
جدا از پیامدهای این دو رخداد، خود مفهوم «پساحقیقت» یک پیام خیلی مهم دارد؛ و آن اینکه این جوامع به طور جدی وارد یک «برهه چالشزا» با متخصصان و آنچه آنها با عنوان محصولات علمی تولید میکنند شدهاند. قطعا این مسئله کماهمیتی در عصر دانش نیست. اگرچه برخی همچون سفیر پیشین روسیه در بریتانیا این توجه را آدرس غلطدادن غرب در مواجهه با مشکل میدانند، اما بااینحال، جای سؤال است که چرا در ایران کمتر از آن صحبت شده است.
چرا با اینکه واژه «پساحقیقت» بهخاطر رشد دوهزاردرصدی استفاده از آن بین مخاطبان انگلیسیزبان بهعنوان واژه سال ٢٠١٦ از سوی لغتنامه آکسفورد انتخاب شد، در رسانهها و تحلیلهای پژوهشگران ایرانی کمتر شنیده و در نقد آن مطلبی نوشته شد. در اینجا اما بهتر است فارغ از پاسخ به این سؤال خاص و همچنین این مسئله که آیا اصلا ما وارد دوران جدیدی به نام پساحقیقت شدهایم یا نه، سؤال مهمتر دیگری را از خود بپرسیم؛ اینکه، «پساحقیقت» اساسا به دنبال چیست؟ به چه دردی میخورد؟ و ما را قرار است به تفکر در چه اموری ترغیب کند؟
ممکن است عدهای بر این باور باشند که این مسئله که ٢٠١٦ سال پساحقیقت یا به تعبیر سادهسازیشده فایننشالتایمز «سال دروغ» بوده است، فینفسه چالش جدیدی پیشروی دموکراسی نگذارد، چه آنکه کلیشه دروغ و دنیای سیاست و سیاستمدارانی که به وعدههایشان عمل نمیکنند یا جامعهای که برای انتخاب بین سیاستمدار بد و بدتر مدام در حال دستوپازدن است را همه خوب میدانیم.
پس در نتیجه شاید بگوییم این چیز جدیدی نیست، اما جعبه سیاهی که پساحقیقت در پیش چشمانمان باز میکند خبر از تغییر ژرفتری در نوع مناسبات اجتماعی- سیاسی، آنهم در عصر اطلاعات و دانش میدهد. پساحقیقت از دروغهای آشکاری حرف میزند که بهآسانی به امری «روزمره» در گفتوگوهای تاکسی و اتوبوس یا پشت میز شام تبدیل شدهاند؛ دروغهایی که سیاستمدار بدون پرداخت هیچ هزینه خاص سیاسی و اجتماعی میتواند در پشت تریبونها و در رسانههای دیداری مقابل چشمان میلیونها بیننده، رسا و بیواهمه بگوید و در پاسخ هرگونه اعتراضی به اصالت حقیقتی که او در پیش همگان برمیسازد، بگوید: «من آن چیزی را که در ذهنم هست، میگویم» و مخاطب او هم از همین صداقت عریانش خوشش بيايد و ستایشش کند.
در این دنیا بهعبارتی، «واقعیات» بیشرمانه «عقیم» میشوند و به موجودی بیاثر و خنثی تنزل پیدا میکنند. این را بهگونهای دیگر مک ترنان که نویسنده خطابههای تونی بلر و مسئول ارتباطات جولیا گیلارد بوده است، خطاب به هیلاری کلینتون چندماه پیش از انتخابات اینگونه میگوید: «واقعیت» مهم نیست، این «احساسات» است که مهم است. مک ترنان به کلینتون هشدار میدهد از «چاقویش» مقابل «تفنگ» ترامپ استفاده نکند. این گفته عملا یک مصداق عینی را از مناسبات درونی دنیای پساحقیقت به ما نشان میدهد.
در این سپهر سیاسی بهراحتی میشود هرگاه در یک مناظره یا در مواجهه با یک پرسش مسئولانه، اوضاع را پس دید، بدون هیچ نگرانی گفت: «من را با این فکتها خسته نکنید»؛ یا مثلا اینکه: «گوشم از این حرفها پر است؛ همین آنها بودند که ما را به اینجا رساندهاند، حالا میخواهید من اعداد و ارقامی را که میگویند باور کنم؟!» و شبیه این گونه حرفا.
در این دنیا، سیاستمدار هیچ نیازی نمیبیند حرفی بزند که مطابق واقعیت باشد؛ چراکه «حق دروغگفتن» را بر خود مسلم میداند؛ بهويژه آن زمانی که دروغها بیش از حد آشکار و به تعبیری حتی مسخره باشند.
اما این کممایگی و بیمایگی سیاسی در «ذهن» مخاطبی که قرار است به آن سیاستمدار و گفتههایش برای تغییر «دل» ببندد، صد البته کمتر رسوخ میکند؛ چراکه راه این دو، یعنی دل و ذهن، به لحاظ روانی غالبا با هم متفاوتاند. راه نفوذ از این جهت بسته است که دو فیلتر عمده، افق دید ما را به عنوان «مخاطب امر سیاست» در طول زمان کوچک و کوچکتر میکنند. اولین فیلتر ناشی از آن است که مخاطب غالبا اطلاعات را از آنجایی میگیرد که معمولا با اعتقادات درونیاش همسو است؛ مثل همین الان که شما در حال خواندن روزنامه «شرق» هستید، نه روزنامه دیگری.
زمانی هم که قرار باشد اطلاعات از جایی جدید و تا حدی ناهمسو با منبع همیشگی وارد دنیای مخاطب شود، دومین فیلتر فعال میشود؛ فیلتر دوم، داده جدید را تا جای ممکن چنان تغییر میدهد تا در آخر با ترجمان ذهنی مخاطب از واقعیتی که پیرامونش رخ میدهد (یعنی آنچه همیشه فکر میکند که درست است)، کمترین افتراق را داشته باشد. مجموع عملکرد این فیلترها در نهایت «حبابهای اطلاعاتی» میسازند که مخاطب را به سوی گونه خاصی از سیاستورزی میکشاند؛ بهویژه در بزنگاههایی مانند انتخابات و رفراندوم.
با تمامی این اوصاف، سیاستورزی برپایه برانگیختن احساسات و همچنین همسوسازی ترجمانهای متفاوت درونی اعضای جامعه از یک رخداد واحد، چیزی نیست که الزاما مختص ٢٠١٦ باشد. تاریخ معاصر مملو از مثالهایی است که در بیشرمانهترین آن تجربه فاشیست را برای بشریت به یادگار گذشته است. بااینحال، مسئلهای که دوران پساحقیقت کنونی را (اگر معتقد به وجود و ظهور آن باشیم) متفاوت با تجربههای پیشین میکند، زندگی در عصری است که قوانین کلیشهای تولید محتوا کمتر کارا هستند و اطلاعات بنا به خواسته مخاطب و حباب اطلاعاتیاش، تولید و مصرف میشوند.
مناسبات تولید محتوا در دنیای آنلاین بهقدری تازه و جدید هستند که گاهي مخاطب هیچ مرز و دیواری بین فکت، پروپاگاندا، شبه علم، نظر و تحلیل کارشناسی حس نمیکند. شاید برای همین موضوع هم هست که بسیاری بعد از انتخابات اخیر آمریکا، گناه را به گردن فیسبوک میاندازند؛ چراکه این شبکه منبعي خبری برای بیش از ٤٠ درصد آمریکاییها بوده است. حالا وقتی به این فکر کنیم که به طور مثال ٦٤ درصد از آمریکاییها اخبارشان را فقط و فقط از یک رسانه اجتماعی دریافت میکنند، میتوان فهمید که کارکرد حباب اطلاعاتی چیست. میتوان فهمید چرا بسیاری از آمریکاییها بهویژه ساکنان شهرهایی با سبقه لیبرال و پیوندهای وثیق به پدیده جهانیشدن، صبح روز بعد از انتخابات نمیتوانستند باور کنند ترامپ، چهلوپنجمين رئیسجمهور آمریکا خواهد بود و مدام میپرسیدند: «یعنی چطور ممکن است؟»
وجه مثبت پدیدههایی مثل ترامپ یا برگزیت، این است که «مخاطب امر سیاسی» نسبت به «حباب اطلاعاتی» که توانسته او را از «امر سیاسی» دور نگه دارد، آگاه میشود. این حیرت توأمان با آگاهی، فضای «پرسشگری» را ایجاد میکند و مفهوم پساحقیقت (چه درست یا نامناسب)، در این راستا توانسته و میتواند بسیار کمککننده باشد. اما در نهایت این ما هستیم که باید بیشتر از گذشته «سؤال» بپرسیم و پساحقیقت در این میان تنها یک بهانه است.
از خودمان بپرسیم، چه چیز باعث شد ابهت آن چیزی که تمدن معاصر به عنوان «فکت» میشناسد، تا این حد تنزل یابد؟ اینکه، چرا «فکت»ها امروزه کمتر مورد اعتماد مردم به عنوان مخاطب اصلی امر سیاسی قرار میگیرند؟ آیا ایراد از «کیفیت» آنهاست یا «تعدد» سرسامآور انواع شاخصها و معیارها که ما را در نوع رابطهمان با آنچه به عنوان «واقعیت» میشناسیم، گیج و مبهوتتر میكند؟ یا شاید مسئله، اعتماد مردم به فکت و فرایند تولیدش نبوده و نیست، بلکه اعتماد به «متخصصانی» است که آنها را تولید میکنند و در اختیار دولتها قرار میدهند؟ یا شاید مسئله حتی یک پله قبلتر باشد؛ یعنی مشکل از «مؤسسات» و «نهاد»هایی است که آن متخصصان را برای تولید آن فکت با سرمایه و پشتوانه سیاسی خاصی استخدام میکنند و دیگر مردم به آن نهادها اعتماد ندارند. یا شاید باز هم یک گام عقبتر و ریشهایتر، مشكل از سایه سیــاه نابرابریها و بیعدالتیهاست که اعتماد به «نظام حکمرانی» که آن «نهاد»ها، آن «متخصص»ها و آن «فکت»ها را درون خود حمل میکند، از بین برده است. سایهای که اعتماد را ذرهذره آب میکند؛ مثل آبشدن آدمبرفی در سرمــای زمسـتان.