آخرین پیام هاشمی
علی ولی زاده در خراسان نوشت:
وداع تاریخی ایران با آیت ا… هاشمی رفسنجانی پیام های متعددی داشت که در این مختصر نمی گنجد، تشییع جنازه آنچنان با شکوه و پرجمعیت بود که نمی توان برای آن به جز «وداع تاریخی ایران» در این مقطع نام دیگری انتخاب کرد.
همه بودند از رهبری معظم انقلاب، رئیس جمهور تا مردم عادی و نه فقط تهرانی ها بلکه از سراسر ایران و حتی برخی شخصیت های خارجی حضور داشتند و این نوع حضور مولفه های یک مراسم ویژه را در قاب مراسم ها به تصویر کشیده که دارای تفاسیر گوناگون است.
ارتحال آیت ا… به دلیل ناگهانی بودن برای مردم ایران شوک آور بود و همین شوک در مراسم وداع برای جهانیان ایجاد شد. آنان باور نداشتند این چنین شکوهی ملت خلق کند.
نکته بسیار مهمی که در مراسم تشییع به یادگار مانده قدردانی و قدرشناسی مردم از خدمت بود. مراسم دیروز نشان داد خدمت قابی است که در طول زمان پیر نمی شود و همچنان جوان در قاب دل ها باقی می ماند.
مراسم دیروز بیشتر از آن که بدرقه یک عالم مجاهد، مفسر قرآن و مدیر مدبر ومخلص باشد، عیاری بود برای وفاداری مردم به انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی، آن ها آمده بودند تا یار امام انقلاب، عضو شورای انقلاب، رئیس مجلس شورای اسلامی، رئیس جمهوری در 2 دوره، فرمانده جنگ و رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام را تشییع کنند، شخصیتی که از استوانه های انقلاب از قبل از پیروزی بود و در حالی که رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بود به دعوت حق لبیک گفت.
حضور مردم برای یک شخصیت این چنینی را در نگاه منصفانه باید به نظام متوجه دانست و باید گفت این نوع مراسم نظرسنجی واقعی برای نظام است و نه غیر آن. چرا که همه آن ها که دیروز برای بدرقه این یار دیرین انقلاب به خیابان آمده بودند ورای همه اختلاف نظر ها و سلیقه هایی که با هم داشتند در یک چیز متفق القول و هم نظرند و آن هم این که «هاشمی هیچگاه در حفظ و رعایت مصلحت نظام تردیدی به خود راه نداد هرچند با شیوه و سبک و سیاق خودش.»
قطعا مولفه اصلی این اجتماع تاریخی، عیار محبوبیت موثرین انقلاب را نشان می دهد اگرچه مولفه های دیگری هم در این نوع اجتماعات وجود دارد که نمی شود آن را منکر شد. به نظر می رسد اگر مولفه های دیگر از قبیل این که جریانی به این نوع مراسم نگاه کنیم و یا مولفه های مشابه دیگر، بدیهی است تفسیر درستی از این اجتماع نکردیم و از عظمت و شکوه آن کاسته ایم. اجتماع دیروز نه جریانی و نه استانی بلکه حضوری همگانی بود که تمامی تفکرات و سلیقه ها و همه اقشار حضور فعالی داشتند و این مسئله به خوبی در آن مشهود بود و نمی توان آن را در بخشی دون بخش دیگر خلاصه کرد.
نگاه بخشی نگری و جریانی، به پیام این حضور ضربه می زد و به آن هایی کمک می کند که می خواهند پیام های مردم را از هدف آن دور کنند و حمل بر هدف دیگر نمایند.
جان سخن این که اجتماع بزرگ دیروز 2 پیام روشن داشت: «پیرنشدن خدمت صادقانه در قالب قدرشناسی از یار دیرینه انقلاب» و دیگر پیام آن هم «عیاری شد برای میزان وفاداری مردم به انقلاب.»
تشییع هاشمی، استعاره سخاوت
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
«رحلت ناگهانی» آیتالله هاشمیرفسنجانی برای رهبر و ملت ایران سخت بود و میتوان گفت در دو دهه گذشته مرگ هیچ شخصیتی به اندازه مرگ او برای کشور شوکآور نبود. پیام بسیار بلند و پرنکته رهبر معظم انقلاب اسلامی و مقایسه آن با پیامهای دیگر هم عظمت این تفاوت را به خوبی نشان میدهد. مرحوم هاشمی روز سهشنبه با حضور بزرگ مردم تهران و بر دوش آنان راهی سفر آخرت شد و در کارنامه 82 ساله او آنقدر نقاط برجسته وجود داشت که بتوان گفت انشاءالله «راضیهًْ مرضیه» خدا را ملاقات خواهد کرد.
هاشمی البته از جمله شخصیتهایی بود که تقریبا همواره موافقان بزرگ و مخالفان بزرگی داشت و در هر دو سر طیف هم اهل حقیقت و اهل باطل وجود داشتند و میتوان گفت از این رو بود که هیچکس از کنار «رحلت ناگهانی» او عبور نکرد و همه مکثی کرده و گواهی دادند که یک شخصیت موثر سیاسی جهان از میان رفته است.
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، هاشمی رفسنجانی یک شخصیت محوری نهضت حضرت امام بود و در این راه تا آنجا استقامت کرد که میتوان بدون مبالغه او را «مجاهدی نستوه» دانست. شکنجههای تقریبا منحصر بفردی که جامعه ما کم یا بیش از آن خبر دارد کافی است تا بگوییم او در مسیر حمایت از امام راحل عظیمالشان به تمام معنا فداکاری کرد. در این میان رژیم پهلوی، آمریکا و انگلیس و هر فرد و جریان مرتبط با آنها به دلیل مخالفت با نهضت اسلامی حضرت امام با هاشمی نیز به عنوان یکی از سرداران آن مخالف بوده و در همه فشارها علیه او همداستان بودند. در این دوره هاشمی البته موافقان بزرگی هم داشت، بخش وسیعی از نخبگان مذهبی و تودههای متدینی که آوازه فداکاری هاشمی را شنیده بودند، طیف وسیع موافقان او را در این دوره تشکیل میدادند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به طیفی که در گذشته مخالف آقای هاشمی بودند، منحرفین، منافقین و ملیگرایانی که مخالف استقرار نظام جمهوری اسلامی و بویژه مخالف الگوی ولایتفقیه بودند، اضافه شدند و حقد و کینه آنان از امام و روحانیت و اصل هویتبخش ولایتفقیه بطور طبیعی به سمت هاشمیرفسنجانی به عنوان یک معتمد اصلی حضرت امام رفت کما اینکه در این دوره تودههای متدین و نخبگان اسلامگرا هم از آنجا که او را یک «ستون انقلاب اسلامی» دانسته و تمام آمال و آرمان خود را در سایه انقلاب قابل تحقق میدانستند، به هاشمی رفسنجانی دل بسته بودند و به طور جدی از او حمایت میکردند؛ رأی بالای مردم به هاشمیرفسنجانی در سه دوره مجلس شورای اسلامی در زمان حیات حضرت امام از این موضوع حکایت میکند. بنابراین در مرحله ده ساله «تثبیت» انقلاب اسلامی نیز هاشمی مخالفان بزرگ و موافقان بزرگی داشت.
بعد از ارتحال حضرت امام که کمی پس از آن آیتالله هاشمی رفسنجانی سکان دولت را در دست گرفت همان طیفبندی سابق وجود داشت یعنی او به عنوان رئیسجمهور نظام جمهوری اسلامی به میزانی که مورد عنایت رهبر معظم انقلاب اسلامی و مردم دینمدار بود از سوی دشمنان اسلام و انقلاب و منحرفین زیر فشار تبلیغاتی و سیاسی قرار داشت.
مردم در دوره ریاستجمهوری از شخصیتی که با خطبههای بسیار دلنشینی که او در دوره ریاست مجلس درباره «عدالت اجتماعی» بیان کرده بود و علاوه بر آن در منظر مردم، او فردی «بسیار توانمند» ارزیابی میشد، توقع داشتند که مشکلات اقتصادی و اجتماعی آنان حل و فصل شود. هاشمی رفسنجانی در این بین و با اراده حل مشکلات مردم و با نیت خیر راهی را برگزید که در عمل آن اراده و نیت را محقق نکرد.
«توسعه اقتصادی» کلید واژهای بود که با آن سیاستهای دوره سازندگی توضیح داده میشد و در کانون این نگرش «رشد اقتصادی کشور» قرار داشت، بر بنیانی استوار بود که آرام آرام امید تودههای مردم به دولت را کاهش میداد و از این رو بود که 3-2 سال پس از اجرای سیاستهای موسوم به توسعه اقتصادی، آراء آقای هاشمیرفسنجانی (در دور دوم ریاستجمهوری) کاهش معناداری پیدا کرد.
در واقع مردم ایران در دوره دوم ضمن آنکه کماکان اعتماد خود را به شخص آقای هاشمی ابراز کردند اما به او یادآور شدند که سیاستهای اقتصادی و کارگزاران این عرصه او را نمیپسندند و خواستار اصلاح و تغییر میباشند. سیاست توسعه اقتصادی با آن برنامه که تنظیم شده بود آرام آرام به شبکه اقتصاد جهانی نزدیک شد و توقع داشت به دلیل همسویی در نگرش تئوریک اقتصاد، از سوی آنان مورد پشتیبانی قرار گیرد اما غرب برخلاف آنچه درباره «ماهاتیر محمد» – نخستوزیر سالهای دهه 60 و 70 شمسی مالزی – عمل کرد، از پشتیبانی مالی از دولت آیتالله هاشمی به دلیل نسبت آن با انقلاب و نظامی که غرب نمیخواست آن را به رسمیت بشناسد و شاهد بالیدن آن باشد، خودداری کرد و از این رو سیاستهایی که برای بهبود وضع اقتصاد کشور طراحی شده بود، از منظر تودههایی که امام ضمن آنکه آنان را صاحبان اصلی انقلاب میدانست، «پابرهنگان» خطاب میکرد، موفق ارزیابی نمیشد.
مردم به خصوص حاصل دستاورد این سیاستهای اقتصادی را با آنچه پیش از این هاشمی مستقیما ذیل واژگانآشنای «عدالت اجتماعی» وعده داده بود، ناهمخوان میدیدند. از این رو بود که در این مقطع در کنار طیف دشمنان هاشمی که همان دشمنان انقلاب اسلامی بودند یک طیف «منتقد سیاستهای هاشمی» اضافه شد که از قضا در درون خانواده انقلاب اسلامی قرار داشت. منتقدان به هیچوجه دشمن هاشمی نبودند کما اینکه در دورهای که او رئیسجمهور بود برای موفقیت دولت در اهداف خود، مشفقانه به او کمک کرده بودند و پیوندهای قدیمی خود را هم با او حفظ کرده بودند. هاشمی نیز هیچگاه از این طیف منتقد تلقی دشمن نداشت و خود را از آنان جدا نمیدانست.
بعدها منتقدان هاشمی در صحنه داخل به دو گروه تقسیم شدند، گروهی که با نگاه به اصول و اهداف انقلاب اسلامی، پارهای از سیاستها و افکار او را در مسیر درست نمیدانستند و خواهان اصلاح بودند و گروهی که در فضای محدود قوه مجریه دنبال موقعیتهایی بودند و درست یا نادرست هاشمی رفسنجانی از آنها دریغ کرده بود. گروه دوم در پارهای از موارد مرز انتقاد و دشمنی را از میان برداشتند و با عبارات سخیفی که شما از آن خبر دارید، از او یاد میکردند.
در دوره اصلاحات وقتی هاشمی که از شدت اهانتها به تنگ آمده بود از یک مقام ارشد دولت خواسته بود که جلوی این اهانت افراد و مجامع اصلاحطلب را بگیرد او در پاسخ گفته بود «بازی اشکنک دارد، سرشکستنک دارد»!
این طیف البته بعدها تلاش کردند تا «سالوسمآبانه» هاشمی را در طیف خود تعریف کنند اما در عمل و در نهایت، آیتالله هاشمی هیچگاه آنان را راضی نکرد. در این دوره مخالفان جبهه انقلاب و نظام کماکان با او که مثل گذشته او را یک ستون نظام میدانستند، مخالف بودند و طیف وسیع نیروهای انقلاب او را در جمع خویش ارزیابی و در حد یک شخصیت محوری نظام به او احترام میگذاشتند و نیروهای منتقد او در خانواده انقلاب ضمن اصراری که بر اصلاح بعضی روشها و نگاهها داشتند، مطمئن بودند که هاشمی از خانواده انقلاب جدا نمیشود.
تشییع پرشکوه و کمنظیر مردم تهران و برگزاری پرتعداد مجالس سوگواری در شهرستانها به خوبی نشان داد که مردم قدر شخصیتهای دلسوز خود را میدانند و پاسخگوی مهری که دیدهاند هستند. ارتحال ناگهانی آیتالله هاشمی دو طیف موافقان و منتقدان هاشمی رفسنجانی را بشدت متاثر کرد کما اینکه در خطوط رسانههای غربی و عربی وابسته به غرب میتوان نفرت آنان از هاشمی رفسنجانی را دید.
در تشییع جنازه آیتالله هاشمی در تهران همه نخبگان منتقد و بخش عمده تودههایی که در عملکرد اقتصادی او اشکال میدیدند آمده بودند، طیفهای بسیجی، هیاتی و مردم محروم غلبه داشتند و این نشان میدهد که هم رشته پیوند آیتالله با این بخش از مردم و هم محبت گرم این مردم تا آخرین روز حیات آقای هاشمی رفسنجانی برقرار بوده است.
در راهپیمایی بزرگ پشت جنازه این شخصیت که به تعبیر رهبر معظم انقلاب، «نمونه کمنظیری از نسل اول مبارزان ضد ستمشاهی و از رنجدیدگان در این راه پرخوف و خطر» بود، هم عظمت مردی که بر دوشهای محبت مردم تشییع میشد، برجسته بود و هم عظمت مردمی که با اشاره رهبری و جمعبندی دقیق رهبری از 59 سال دوستی ایشان با مرحوم آیتالله هاشمیرفسنجانی به صحنه آمدند، آشکار بود. خداوند آیتالله عزیز ما را در جوار رحمت واسعه خویش جای دهد و این مردم قدرشناس را برای انقلاب نگه دارد.
الیه راجعون
حسین قدیانی در وطن امروز نوشت:
«باورمان نمیشود!» گمانم این جمله، نخستین واکنش همگان بود به خبری که «ناگهان» عصر «19دی95» همهجا را پر کرد! دیر نیست و دور نیست نوبت به ما هم برسد! نوبت رفتن! نوبت مرگ! نوبت آخرین نفس من و ما و شما! و دیگر تمام! خداحافظ دنیا! اینکه نوشتم «خداحافظ دنیا» برای خالی نبودن عریضه در این متن بود و الا فریضه آن است که اول، خودم را و بعد، خودت را نهیب بزنم، با این پرسش اساسی: «اصلا از کجا معلوم، فرصت خداحافظی از دنیا را به ما بدهند؟!» تمام! بیخداحافظی! دارم مطلب مینویسم، ناگاه متوجه میشوم رفتهام! و مردهام! تمام! وای که «مرگ» چقدر وحشتناک است! و چقدر آنچه فکر میکنیم از ما دور است، به ما نزدیک است! برای مرگ، کداممان آمادهایم؟!
کسی تاب این بالاترین مرتبه شجاعت را دارد که دست خود را ببرد بالا؟! پس لطفا «پیام خدا» را بگیریم، پیش از آنکه «شراره مرگ» ما را در آغوش بگیرد! خداوند منان، گاه هست که از دل حوادث و اتفاقات، با ما سخن میگوید! و به ما پیام میدهد! چه بود حرف حساب خدا با ما، از دل آن رخداد یکشنبهشب؟! الا آنکه «حاسبوا انفسکم، قبل ان تحاسبوا»؟! در «تحاسبوی آخرت» رفوزگی حتمی است، الا آنکه «حاسبوی دنیا» را مدنظر داشته باشیم! و «حاسبوی دنیا» حاصل نمیآید، الا آنکه از یاد نبریم «عفریت مرگ» از نفسی که میکشیم، به ما نزدیکتر است!
همه ما روزی تبدیل به یک «اعلامیه» خواهیم شد روی دیوار مرگ! انا لله و انا الیه راجعون! تا حضرت عزرائیل برای ما غزل خداحافظی نخوانده، باشد که متنبه شویم از درسهای روزگار! و فراموش نکنیم «دنیا»، اگر آمدنی دارد، رفتنی هم دارد! من با «جشن تولد» هیچ مشکلی ندارم لیکن شمع هرکدام از ما، روی یک عدد، قفل میکند! و بالاتر نمیرود! خواه «هاشمی 78» باشی و در نمازجمعه، فتنه را محکوم کنی و خواه «رفسنجانی 88»، میآید یک روز که دیگر نتوانی «خاطره» بنویسی! پس هان ای نفس که داری این متن را مینویسی! میآید آن روز که دیگر نتوانی متنی بنویسی! اگر «مبارز کهنسال» با آن همه «خاطرات» و آن همه تنبه و تذکر که انشاءالله در مقوله سفر به دیار باقی داشت، دست آخر، ناگهانی رفت، رفتن تو باید اول آویزه دفتر تو باشد! هست؟! آمادهای؟!
اگر آمادهای، کو پس رفتار و گفتار متناسب با روز مرگ؟! و صدالبته روز بعد؟! روز خاکسپاری! روزی که با خاک، تو را یکی میکنند! روزی که یک روز هم از روز درگذشتت گذشته! روز غسل و کفن! آمادهای؟! آمادهاید؟! آمادهاند؟! بروید این نوشته را به دوستان، بلکه به دشمنانتان نشان دهید! عاقبت، نه این متن، که این «مرگ» گریبان همه ما را میگیرد! و حالا که اینگونه است، کاش پیش از آنکه مرگ، گریبان نفس ما را بگیرد، «حاسبوی دنیا» را جدی بگیریم و بگیریم یقه این نفس سرکش را!
در تمام این چند روز، عزیزی میگفت: «یاد مرگ، آنی مرا رها نکرد!» خوش به حال جماعتی که خود یاد مرگ میکنند، پیش از آنکه مرگ، یادشان کند! خوش به حال مردان خدا! خوش به حال دیدههای همیشه بارانی! و نمازشبخوانهای آنچنانی! خوش به حال آمادهها! خوش به حال کسانی که مرگ را، امری در «افق توهم» تصور نمیکنند! و فکر نمیکنند «کو تا حالا نوبت ما بشه!» عنقریب، امر عظیم و عجیب و غریب مرگ، سراغ همه ما را خواهد گرفت! لحظهای که دنیا هست و تو اما نیستی! لحظهای! فقط یک لحظه! لحظهای که قلم هست و کاغذ هم هست و سوژه هم هست و چند خطی هم اتفاقا رفتهای جلو، اما تو دیگر نایی برای نوشتن نداری! چرا که مردهای! و تمام! یک ثانیه! 2 ثانیه! سومین ثانیه مرگ! 5 دقیقه بعد از مرگ! خبر تمام کردن نویسنده! ناتمام ماندن نوشته! مردن من! ماندن دنیا! و فقط خدا میداند که چقدر مرگ به ما نزدیک است! نزدیکتر از زندگی! بروید بخوانید فراز ابتدایی سخنان حضرت آقا را در دیدار سال پیش با اعضای خبرگان! بروید بخوانید فراز پایانی پیام رهبر انقلاب را خطاب به دستاندرکاران! وای از آدمی، آن دم که به «مرض نسیان» دچار میشود! وای از «سرطان فراموشی»! بیاییم این غده بدخیم را از جان خود جراحی کنیم!
با نسخه «یادآوری»! «یادآوری مرگ»! حقیر، اعتراف میکنم نخستین مطالبم در جراید که به بیش از 16 سال پیش بازمیگردد، عمده، در مدح خدمات آقای هاشمی به انقلاب بود! و عمدتا هم در نقد نامردانی که هاشمی را میزدند! البته به نیابت از انقلاب میزدند! و صدالبته به جانشینی از نهضت میزدند! و چون به بهانه احترام به آنکه از دامن دنیا دستش کوتاه شده، هرگز قائل به «مردهپرستی» نیستم، این را هم اعتراف میکنم که در «نقد رفسنجانی» این سالیان آخر، کم متن و مطلب ننوشتهام! پای هر دو هم ایستادهام! لیکن باز اعتراف میکنم او هم خدماتش بزرگ بود و هم… بگذریم! بر این باورم اگر متاثر از رخداد تلخ 19 دی 95، همه ما اندکی بیشتر مرگ را و یاد خدا را و لحظه وداع را و آخرت را و روز قیامت را بهیاد آوریم، ناخواسته از «بزرگترین خدمت هاشمی به انقلاب» رونمایی کردهایم! «خدمت تذکر»! و «خدمت یادآوری»! این «خاطره آخر» را، «بهخاطر آوردن روز آخر» را، آقای هاشمی با رفتن ناگهانیشان، اجازه دادند ما خود بنویسیم! همه ما! همه ما و علیالخصوص مسؤولان باید این جمله را بنویسیم و علیالدوام به آن نگاه کنیم و آن را بخوانیم: «مرگ به من بسیار نزدیک است!»
در تكريم مرد روزهاي سخت انقلاب
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
اين روزها در سوگ مردي نشستهايم كه تاريخ پرافتخار نيم قرن اخير ايرانزمين را بدون او نميشود ديد. نميتوان تاريخ معاصر را ورق زد و در سطر سطر حوادث بزرگ آن حضور اين بزرگمرد را نديد. ملت ايران و امت اسلام نام آيتالله هاشمي رفسنجاني را به عنوان يك بزرگمرد انقلابي ميشناسد و نقش او را در استقرار نظام اسلامي در ايران و بيداري اسلامي در منطقه و جهان به نيكي درك ميكند.
تاريخ معاصر نام او را در كنار امام (ره) و رهبري و ديگر مراجع عظام تقليد و انقلابيون اوليه نهضت اسلامي ثبت كرده و هيچ حادثهاي نميتواند اين ثبت نوراني را كمرنگ كند.
آيتالله هاشمي رفسنجاني از جواني پاي در راه مبارزه با استكبار جهاني و استبداد داخلي گذاشت و پنجه در پنجه آمريكا، صهيونيسم بينالملل و انگليس مكار انداخت. آثار قلمي و قدمي او در اين باره به اين امر خطير شهادت ميدهد.
او شهر به شهر و مسجد به مسجد براي روشنگري رفت و در سياهترين روزهاي استبداد در ايران از اهريمنان نهراسيد و پيام امام و انقلاب را به ملت ايران و جهانيان رسانيد.
سهم او را در اهتزاز پرچم اسلام در ايران، منطقه و جهان كسي نميتواند انكاركند. او مرد روزهاي سخت و بحراني انقلاب بود. تن رنجور او در زندانهاي رژيم شاه با شكنجههاي قرون وسطايي سند اين ادعاست.
او در برابر سختترين شكنجهها ايستاد و خم بر ابرو نياورد تا نماد مقاومت در برابر كساني باشد كه اراده پولادين مردان مومن و شجاع اين مرز و بوم را ميخواستند درهم شكنند.
كارنامه او پس از انقلاب مثل آيينه شفاف و روشن است. او در نبرد با منافقان و ليبرالها و كفار كمونيست و سلطنتطلب در كنار امام(ره) و روحانيت مبارز در صف مقدم جنگيد.
او امين و مشاور امام بود و در دوران دفاع مقدس به فرمان امام (ره) در اداره جنگ، شب و روز نميشناخت و پس از امام(ره) پرچم انقلاب را به دست مردي سپرد كه امروز فخر جهان اسلام و درهمكوبنده نقشههاي شوم استكبار و استبداد جهاني در منطقه و جهان است.
توطئهها و فتنههاي پيچيده جنگ نرم دشمن پس از امام(ره) نتوانست او را از رهبري بصير انقلاب جدا كند و تا آخرين لحظه حيات وفادار ماند و در كنار نظام ايستاد. به همين دليل خار چشم دشمنان اسلام و انقلاب بود.
او در اوج فتنه 88 بارها گفت؛ «زير سقف آسمان جمهوري اسلامي ايران بديلي را براي رهبري انقلاب نميشناسم.»
او تصريح كرد كه؛ «حرفهاي آيتالله خامنهاي به عنوان رهبر حجت است». لذا همواره با اين موضع صريح خود آبي بر آتش فتنه ميپاشيد.
به همين دليل مقام معظم رهبري در پيام تسليت خود به اين مهم شهادت داد كه با «هوش وافر و صميمت كمنظير او تكيهگاه مطمئني براي همه به ويژه اينجانب بود و هيچ شخصيت ديگري را نميشناسم كه تجربهاي مشترك و چنين درازمدت را با او در نشيب و فرازهاي اين دوران تاريخساز به ياد داشته باشيم.»
برجستگي شخصيت آيتالله هاشمي رفسنجاني به عنوان يك رجل انقلابي كمنظير، ديگر ويژگيهاي او را پوشانده بود.
او يك مجتهد، اسلامشناس و در شمار چند مفسر بزرگ قرآن كريم در عصر ما بود. حوزههاي علميه بايد به وجود چنين شخصيتي كه در دهه هاي40 و 50 ظهور كرد و در كنار ديگر انقلابيون پا به پاي امام(ره) از حركت بازنايستاد، بر خود ببالند و افتخار كند. او را ميتوان الگوي يك روحاني انقلابي دانست كه باهوش وافر و عقلانيت سياسي ملت بزرگ ايران را براي رسيدن به قلههاي بزرگ شجاعانه ياري كرد.
ديروز مردم تهران در تشييع پيكر پاك آيتالله هاشمي رفسنجاني سنگتمام گذاشتند. گويي كل ملت ايران در اين قاب براي تكريم شخصيت مذهبي، انقلابي و سياسي او به تهران آمده بودند.
مقام معظم رهبري بر او نماز گزارد و پشت سر او همه انقلابيون و مردم تهران در اين اقتدا تصويري از وحدت، اقتدار و عزت ملي را به نمايش گذاشتند.
ديروز در حالي كه در درياي خروشان ملت حضور داشتم و عمق جمعيت عظيم را نظاره ميكردم، آن پيام حماسي امام(ره) پس از ترور نافرجام آيتالله هاشمي رفسنجاني توسط منافقين در گوشم زمزمه كرد كه فرمود: «هاشمي زنده است چون نهضت زنده است.»
حضور حماسي مردم در تشييع ديروز نشان داد كه هاشمي در بين ماست چون نهضت اسلامي امام خميني(ره) زنده و بالنده است.
روزنامه رسالت رحلت سردار بزرگ و يار ديرين امام و رهبري و مرد روزهاي سخت انقلاب را به امام زمان(عج)، رهبر معظم انقلاب، ملت بزرگ ايران و همه اسلامخواهان جهان تسليت گفته و علو درجات وي را از خداوند متعال مسئلت دارد. از خداوند بزرگ ميخواهيم او را با امام خميني(ره)، شهداي انقلاب و اسلام در روز قيامت محشور گرداند.
يادآور ميشويم دوشنبه گذشته در حالي كه آخرين نسخههاي روزنامه زير چاپ رفت، خبر رحلت آيتالله هاشمي رفسنجاني را دريافت كرده و نتوانستيم تيتر مناسبي از اين رويداد عظيم داشته باشيم. لذا از خوانندگان محترم از اين بابت عذرخواهي ميكنيم.
قدرشناسي ملت انقلابي و ناسپاسي فتنهگران
محمدجواد اخوان در روزنامه جوان نوشت:
پيكر مبارز خستگيناپذير و رئيس فقيد مجمع تشخيص مصلحت نظام در حالي بر روي دستان مردم ايران تا آرامگاه ابدياش بدرقه شد كه چشمان اشكبار ملت خبر از دلهاي عزادار آنها در فقدان يكي ديگر از ياران امام و رهبري ميداد. دهها هزار نفر از مردمي كه از تهران و اقصي نقاط كشور براي تشييع آيتالله هاشميرفسنجاني حضور يافته بودند، اين پير تلاشگر را بهخوبي ميشناختند و كارنامه او در دوران مبارزه و خدمت بهنظام اسلامي در ذهن آنها مجسم بود.
مراسم باشكوه تشييع اين يار امام و رهبري، تأكيد مجددي بر اين واقعيت بود كه مردم ايران، قدر چهرههاي مبارز و تلاشگر خود را بهخوبي ميدانند و گذر ايام و فرازوفرودهاي سياسي و فكري، از قدرشناسي ملت ايران نميكاهد. انبوه جمعيتي كه در خيابانهاي تهران، مصلاي دانشگاه و مرقد مطهر امام(ره) گرد پيكر آيتالله هاشمي را گرفته بودند، از دلبستگان به خط نوراني انقلاب و امام و پيروان ولايتفقيه بودند و به تأسي از رهبر معظم انقلاب، با قدرشناسي، يك ياور انقلاب و رهبري را تكريم كردند.
روشن است نميتوان ادعا كرد كه سيل خروشان بدرقهكنندگان آيتالله هاشمي، لزوماً با همه جهتگيريها و كردار ايشان، خصوصاً در سالهاي اخير موافق بودند، بلكه اختلافنظر و سليقه او با نيروهاي وفادار به گفتمان انقلاب اسلامي در اين اواخر تا حدي آشكارشده بود، اما واضح است كه رسم قدرشناسي آن است كه كارنامه شش دهه مبارزه و تحمل شكنجههاي رژيم ستمشاهي و نيز تلاش و خدمترساني در سنگرهاي مسئوليتي نظام مدنظر قرار گيرد و مردم ما نشان دادند كه حقيقتاً قدرشناس چهرههاي قديمي مبارز هستند.
اگر منصفانه نگاه كنيم، كارنامه آيتالله هاشمي را – چه در موضعگيريها و چه در تصميمات- نبايد سياه يا سفيد ديد، بلكه كارنامهاي از چندين دهه افتخار و جهاد براي انقلاب اسلامي و درعينحال برخي تصميمات و مواضع در مقاطع اخير است. انصاف و عقلانيت، ايجاب ميكند بهخاطر برخي تصميمات و مواضع متفاوت، كارنامهاي مشحون از تلاش و خدمت را ناديده نگيريم و سيره امام و امت حزبالله در مواجهه با خواص اينچنين بوده است.
البته در ميان سيل خروشان ملت، افراد قليلي نيز بودند كه از نوع رفتار و شعارهايشان پيدا بود كه چندان عزادار ارتحال آيتالله هاشميرفسنجاني نبوده و بيشتر مقاصد سياسي خود را تعقيب ميكردند.
در بيحرمتي اين جمعيت محدود نسبت به مراسم باشكوه تشييع و تدفين، همين بس كه نهتنها هدف معروف ايشان را كه همانا وحدت و اعتدالگرايي بود، پاس نميداشتند، بلكه در شعارهايشان بيش از آنكه ياد متوفي را زنده نگهدارند، به دنبال مطرح كردن نامهاي ديگر بودند.
همين اقدامات زشت نشان داد كه اين جماعت ناسپاس حتي حرمت مراسم تشييع كسي را كه ادعاي هواداري وي را داشتند نيز نگه نميدارند. البته از اين طيف كه عمدتاً از بقاياي ضعيف جريان فتنه هستند، بيش از اينها نميتوان انتظار داشت، اما واقعيت آن است كه تحركات محدود اين طيف نيز نتوانست از شكوه وحدت ملي و انقلابي امت در تشييع اين ياور انقلاب و رهبري بكاهد. در واقع تحرك محدود اين طيف، تنها روسياهي را به زغال چهره فتنهگران نشاند.
آيتالله هاشمي هر كه بود، اينك در ميان ما نيست و روح او بيش از همهچيز نيازمند طلب غفران و رحمت واسعه الهي است و قطعاً مؤمنين با همه اختلافنظرها، به حرمت مجاهدت چندين ساله وي، او را از اين دعاهاي خير محروم نميسازند. البته لازم است بازماندگان و اطرافيان وي با هوشياري، مراقب آن باشند كه سوءاستفاده دشمنان انقلاب و اسلام، در اين مقطع و آينده نگذارد تا نام هاشمي در تاريخ توسط بدخواهان و غرضورزان مصادره گردد يا خدايناكرده آثار ماتأخر مدعيان هواداري وي، باقياتصالحات وي را مخدوش كند.
هاشمی به مردم پشت نکرد
ابوالحسن نواب در روزنامه ایران نوشت:
روز گذشته همچون بسیاری از طرفداران آیتالله هاشمی در مراسم تشییع جنازه او شرکت داشتم و بر اساس همین مشاهدات است که معتقدم در 35 سال گذشته و بعد از تشییع جنازه مرحوم آیتالله بهشتی و وداع مردم با بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی، مراسم دیروز و خداحافظی مردم با آیتالله هاشمی بی نظیر بود.
درباره این حضور گسترده و راز محبوبیت مردمی آن مرحوم شاید تحلیلها و تفسیرهای مختلفی انجام شود و هر کسی از زاویه نگاه خود به این مراسم بپردازد. با این حال آنچه به نظر من قابل توجه و تأمل است، رابطه متقابلی است که بین هاشمی و مردم وجود داشت؛ رابطهای که دیروز تجلی آن به وضوح مشهود بود. بی جهت نیست که این همه جمعیت برای بدرقه با او به خیابان آمدند و پیکر او را تا مرقد مطهر امام(ره) همراهی کردند. این محبوبیت ریشه در نگاهی است که آن مرحوم به مردم و نقشآفرینیهای آنها در تحولات سیاسی و اجتماعی داشت.
انعکاس شایسته این مراسم بخوبی حکایتگر آن است که او در دل مردم جای داشت. در دل مردم بود چون به مردم اهمیت میداد و این یک اصل پذیرفته شده و آزمون شده است که هر که به مردم پشت نکند، هزینه با مردم بودن را بپذیرد و سختیهای آن را به جان بخرد، مردم نیز همراه او خواهند بود. رأی چشمگیر مردم در آخرین انتخابات مجلس خبرگان که هاشمی را به عنوان گزینه اول خود برگزیدند، مصداق صحیح چنین اصلی است و بدرقه باشکوه مردم از پیکر هاشمی هم مؤید دیگر آن. این مهم است که شخصیتی به قدرت برسد و در قدرت هم قدردان مردم و معتقد به جایگاه آنها باشد. کمتر کسانی را میبینیم که در چنین مواقعی به مردم پشت نکنند. هاشمی اما به مردم پشت نکرد، در خط مردم بود و در مسیر آنها باقی ماند.
رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام بیمهریها و بیمحبتیهای بسیاری را تحمل کرد اما راهش را از مردم جدا نکرد. این گونه بود که مردم هم سنگ تمام گذاشتند و از عمق جان برای فقدان او اشک ریختند. مواضع و سخنان او درباره نقش و جایگاه مردم در تحولات سیاسی و اجتماعی سرمایه گرانبهایی است که باید قدر دانست و در مسیر آن رفتار و عمل کرد. به امید آنکه میراث گرانبهای هاشمی که همان مشی اعتدالی و میانهروی بود بیشتر مورد اهتمام قرار گیرد تا منافع ملی آسیب نبیند و مسیر پیشرفت کشور هموارتر شود.
رنج و گنج یک سیاستمدار
کیومرث اشتریان در شرق نوشت:
سیاستمداربودن رنجهای بیشمار و هزینههای فراوان دارد: یک سیاستمدار در پیشگاه قضاوت دائمی نخبگان و عوام؛ در معرض نفرتِ محرومانِ از منصب و منزلت و نام و نان؛ در ورطه حسادت رقیبان و گرفتار زیستن در بدنامی ناکسانِ بیهنری که در پی جاه و مقام و نان و نام به سیاستمداری روی آوردهاند، قرار دارد که بر حیات و ممات او سایه افکنده است.
سیاست، عرصه انتخابهای اقتدارآمیز است و این مهم با نارضایتیهای گوناگون توأم است. اعمالِ قدرت، لازمه زندگی سیاسی است و سیاستمدار ناگزیر از اعمال زور. سیاست، جنگ قدرت است و دشمنیابی، دشمنتراشی و دشمنستیزی به حرفه روزمره یک سیاستمدار تبدیل میشود که از قضا مرزهای روشنی هم ندارند. قضاوتهای دیگران در باب یک سیاستمدار آلوده به حب و بغضهای بسیار است. شایعات و ابهام پیرامون زندگی او بهراحتی و بدون هیچگونه تحقیقی نزد مخالفانش باورپذیر میشوند و دشمنان وی دقیقا از همین ابهامها سوءاستفاده میکنند.
زندگی سیاستمدار البته همواره در معرض انتخابهای «درست» و «نادرست» است. سیاستمدار، گاه اشتباه و خطا و گاه دقیق و درست عمل میکند و این لازمه زندگیهای پرهیاهوی سیاسی است. کیست که اشتباه نکند؟ اما اشتباه سیاستمدار همواره بزرگنمایی میشود و جامعه و مخالفان، بیرحمانه با آن برخورد میکنند و این بزرگترین رنج یک سیاستمدار و بسیار رقتآور و ترحمبرانگیز است.
نزد دشمنانِ زیرک و عوامِ محروم از منافع دنیوی، هاشمی صاحب برج و باروها و ملک و املاک فراوان بود و باغهای پسته و راغهای خجسته، داغهای برجستهای بر پیشانی او زده بود که او را مستحق هرگونه بهتان ناجوانمردانه میکرد. دلسوزان او و مخالفان فکریاش، البته بر ضرورت فاصلهگیری او از برخی نزدیکان بیملاحظهاش تأکید میکردند.
هاشمی، در یک کلام، سیاستمدار بود و لازمه زندگی سیاسی او همین انتخابهای روزمره معطوف به قدرت بود. اخلاق، جز در مواردی معدود و متکی بر فطرت و وحی الهی، دامنهای قابل تفسیر و آلوده به نسبیت دارد. اخلاقیزیستن یک سیاستمدار نیز در همین ورطه پرمناقشه و هولبرانگیز گرفتار است.
ازهمینروست که برای سیاستمدار اخلاقگرا، عرصه بسیار تنگ و محدود است. باید با بدنامی سیاستمداربودن گذران عمر کند. از سویی، باید حدود دینی و ملی را برای خود تعریف و رعایت کند، و از دیگر سو به اعمال قدرت یا مبارزه بر سر آن بپردازد. سختی کار به حدی است که از دید بسیاری کسان، سیاستورزی با اخلاق کنار نمیآید و عطای سیاست را به لقای آن میبخشند و دامن زهد از سر بازار قدرت بر میکشند و محبوبیت را به نفرت عوام و خواص ترجیح میدهند.
بنا بر آنچه گذشت، لازم است که حرفه سیاستورزی و سیاستمداری در کشور ما مورد بحث و ارزیابی فراوان قرار گیرد و از آن اعاده حیثیت شود و عوام و خواص در معرض یادگیری دائمی درباره «زندگی سیاستمدارانه» قرار گیرند. سیاستمداری، یک حرفه لازم و ضروری برای حیات مدنی است و باید محترم شمرده و تأمین امنیت شود.
از جمله مهارتهای زندگی، مهارتهای زندگی سیاسی است تا همگان بتوانند سره را از ناسره در زندگی سیاسی تمیز دهند، تا یاد بگیرند که چگونه اشتباه سیاستمدار را تحمل یا اصلاح کنند، تا بتوانند ببخشند و فراموش نکنند، تا اعتماد کنند و ایمان کورکورانه نیاورند، تا کسان را از ناکسان تمیز دهند، تا رجالههای شهرتطلب را از رجال شرافتمند تشخیص دهند. امید که درس ما از زندگی و مرگ آیتالله هاشمی، درکی متناسب با زندگی سیاستمدارانه باشد. رنج یک سیاستمدار گنج پرارزشی برای زندگی مدنی ماست.