طي ماه هاي اخير حملات و انفجارهاي تروريستي و انتقام گيرانه در كشورهاي اروپايي بسيار زياد شده است. به گونه اي كه عمده دولت هاي اروپايي بخصوص كشورهايي كه نسبت به ديگران در معرض تهديدات تروريستي قرار دارند، تدابير امنيتي را افزايش داده اند. حتي فرانسه مجبور شده است حالت فوق العاده برقرار كند.
نيس فرانسه و مونيخ آلمان از جديدترين تحولاتي است كه بحران كشتار را در اروپا تعميق بخشيده است. در اين ميان رسانه ها و دولت هاي غربي سعي دارند از اين موضوع بهره هاي لازم را ببرند غافل از اينكه اصرار به ادامه سياست هاي پيشين باعث مي شود كه بحران موجود نه تنها افزايش پيدا كند بلكه با عمق بيشتري تداوم داشته باشد.
عوامل بسياري در توسعه تروريسم در جهان وجود دارد كه نمي توان به راحتي از آنها گذشت. در گام اول بايد به نوع نگاه غرب (امريكا و اروپا) به مقوله تروريسم پرداخت. غرب قبل از هر چيز بر اساس سياست «تهديد و فرصت» از تروريسم بهره هاي خاص خود را مي برد و هر جا كه تروريسم در حال رشد است به اين مسئله مي پردازد كه آيا اين مقوله براي منافع اش تهديد است يا فرصت. بر همين مبنا با محاسبه هزينه و فايده هر جا كه ميزان فرصت شكل گرفته، بيشتر باشد، با كاهش برنامه محور تهديد، به ميزان و سطح تروريسم دامن مي زند. اين اتفاقي است كه در خاورميانه در حال پياده شدن است.
در حال حاضر گسترش تروريسم در خاورميانه منافع غرب را تامين مي كند. به همين دليل است كه اين مقوله در غرب آسيا به شدت در حال افزايش است. حتي غرب در مواقعي كه نياز دارد، دست به توليد تروريسم مي زند تا فرصت هاي لازم را براي بهره وري منافع محور ايجاد كند. در اين باره مي توان به القاعده در افغانستان و همچنين داعش در سوريه و عراق اشاره كرد. حال مسئله اين است كه توسعه تروريسم در خاورميانه تهديدات پناهندگي و مهاجرت بي رويه را ايجاد كرده كه اروپا را بيش از امريكا تهديد مي كند. ممكن است اين تنها دليلي باشد كه غرب از دميدن بر آتش تروريسم در منطقه غرب آسيا بكاهد. البته براي اين كار كشورهاي اروپايي و امريكا بايد بيش از با تهديد تروريسم و كشتار شهروندان خود مواجه شوند تا به تصميمي معقول تر برسند.
يكي ديگر از مشكلات غرب در اين زمينه باور غربي به مقوله نوع تروريسم است. غرب اين مقوله را آنگونه كه علاقه دارد تعريف مي كند، نه آنگونه كه وجود دارد. بنابراين از گروه هاي تروريستي كه به آنها علاقه دارد حمايت مي كند و نامشان را از فهرست گروه هاي تروريستي خارج مي كند و حتي بهترين شرايط زيستي را برايشان فراهم مي سازد و همچنين از آنها براي عمليات هاي تروريستي در كشورهاي مختلف استفاده مي كند. در اين باره مي توان به حمايت غرب و بخصوص فرانسه از گروهك منافقين نام برد. اين مسئله در حال حاضر در داخل خاك سوريه نيز نمايان است. وقتي روسيه تصميم مي گيرد به هر دليلي براي نجات سوريه به جنگ با تروريسم در اين كشور ورود كند، امريكا با ارائه فهرست بلندبالايي از گروه هاي تروريستي، تاكيد مي كند كه روسيه نبايد به گروه هايي كه مورد حمايت واشنگتن هستند، حمله كند!
اما دراين ميان نبايد از موضوع بسيار مهم «امنيتي شدن» نظام بين الملل گذشت. سياست هاي بين المللي غرب به رهبري امريكا از حدود يك دهه قبل به شدت به سمت امنيتي شدن در حال پيشرفتن است. امريكا براي اينكه بتواند جايگاه خودتعريف هژمونيك را حفظ كند، در برهه هاي مختلف از گزينه اقتصادي فاصله گرفته و بيش از همه به سمت نظامي گري و امنيتي كردن نظام بين الملل گام برداشته است.
مهمترين دليل اين مسئله را مي توان در بازگشت فعالانه برخي از كشورهاي جهان به مركز قدرت جهان عنوان كرد كه در برخي مواقع در سطح بين المللي و در مواقعي نيز در سطوح منطقه اي در حال شكل گرفتن است. در سطح بين المللي مي توان از دو كشور چين و روسيه مثال آورد كه امريكا سعي دارد به اشكال مختلف عرصه امنيتي را بر آنها تنگ كند. نشست اخير ناتو و گسترش نيروهاي اين پيمان نظامي-امنيتي تا نقطه سفر مرزي روسيه و همچنين بستن پيمان نامه هاي نظامي – امنيتي به كشورهاي همسايه چين از نمونه هاي جدي اين مسئله است. امريكا حتي براي به دست آوردن نتايج لازم براي اين كار در برخي از كشورهاي مبادرت به شورش ها و انقلاب هاي مصنوعي كرده است كه به سمت جنگ داخلي و فروپاشی كشور پيش رفته است. اوكراين طي سال هاي اخير دقيقا همين مسير غرب خواسته را طي كرده است.
طبيعي است كه چنين تحركاتي موجب واكنش كشورهاي هدف شده و آنها را نيز به سمت امنيتي شدن پيش برده است كه واكنش هاي آن را مي توان در سوريه يا ديگر كشورهاي غرب آسيا مشاهده كرد. بر اين اساس جو رواني ايجاد شده در سطح دولت ها، به شهروندان شرايط كرده و با توجه به فضاي سوپرمني يا ضد قهرماني تزريق شده از سوي سياست هاليودي، ذهن مردم را حتي در خيابان هاي اروپا به سمت ترور، خشونت و انتقام پيش برده است.