تبیینی بر ادعای نقش “نفوذ” در شخصیت حسن لاهوتی؛ براساس اعترافات مذبوحانه سایت اطلاعاتی موسوم به “مشرق نیوز”!
تقریباً تمام مطلعین متفق القولند که وحید لاهوتی (که عضو سازمان منافقین بود) عامل اصلی القائات سازمان بر ذهن شیخ حسن لاهوتی بوده است، حتی دیگر اعضا یا هواداران منافقین هم که شیخ حسن لاهوتی را دوره کرده و ذهن او را جهت میدادند، از کانال همان پسرش وارد میشدند.
به گزارش سرویس تاریخ مشرق؛ چندی پیش فیلمی در فضای مجازی منتشر گردید که در آن فائزه هاشمی ادعاهای پیرامون شیخ حسن لاهوتی و وحید لاهوتی مطرح کرد که البته تازگی چندانی نداشت و تکرار مکررات بود، اما سکوت برابر این ادعا دیگر جایز نیست و متن زیر به همراه برخی از اسناد منتشر نشده نشانگر برخی از واقعیتهای تاریخ انقلاب اسلامی است که نباید درتاریکی بماند.
*زندگی نامه
حجتالاسلام حسن لاهوتی اشکوری در سال ۱۳۰۶ ش در ناحیهی اشکور گیلان متولد شد. پدرش حاج شیخ نصرالله لاهوتی اشکوری، روحانی بود و به وعظ و تبلیغ مشغول بود. آقای لاهوتی تحصیلات ابتدایی را در اشکور به پایان رسانید و با توجه به روحانی بودن پدرش به حوزهی علوم دینی قزوین رفت و مشغول تحصیل شد. در سال ۱۳۲۵ ش برای ادامهی تحصیلات دینی راهی قم شد و اصول فقه را نزد امام خمینی و آیتالله بروجردی و علامه طباطبایی تلمذ کرد.
در سال ۱۳۴۱ به دستور امام خمینی برای تبلیغ از قم راهی گرمسار شد. در سال ۱۳۴۹ بعد از هشت سال اقامت در گرمسار به تهران آمد و از این تاریخ اقامت وی در تهران آغاز شد. در تهران اقدام به برگزاری جلسات سخنرانی نمود که به تدریج جلسات صحبت او جزو منابر سیاسی شناخته شد و در سال ۵۰ ممنوعالمنبر گردید و از سخنرانی رسمی او در جلسات، مساجد و هیئتها ممانعت به عمل آوردند.
اولین دستگیری و بازداشت لاهوتی سال ۵۱ بود که حدود دو ماه طول کشید. وی بعد از آزادی همچنان ممنوعالمنبر بود، اما در خانهها و مجامع محدودتر غیر رسمی و خصوصی حضور یافته و صحبت میکرد. او در شهریور ماه ۱۳۵۲ مجدداً بازداشت شد. در بازجوییها اتهامات او اقدام برضد امنیت کشور، کمک به عوامل ضدامنیتی و خرابکار و مخالفت با نظام قانونی کشور بود؛ بنابراین دادگاه شیخ حسن لاهوتی را به یک سال زندان محکوم کرد و تا شهریور ۵۳ در زندان قصر به سر برد.
در سال ۱۳۵۴ مجدداً دستگیر شد و تا سال ۱۳۵۷، در زندان اوین به سر برد. وی در زندان هم بند اکبر هاشمی رفسنجانی و آیات طالقانی و منتظری بود و در انتشار فتوای ممنوعیت هرگونه ارتباط با مارکسیستها، نقش زیادی داشت. بحث و مباحثه با مارکسیستها و مقابله با تبلیغات آنها از دیگر دلمشغولیهای وی در زندان بود. در پی سرعت گرفتن روند انقلاب اسلامی، در آبان ۱۳۵۷ همراه دیگر مبارزان مذهبی از زندان آزاد شد و در همان وقت بنا به درخواست حاج احمد آقا خمینی راهی پاریس شد و در ۱۲ بهمن ۵۷ همراه امام به ایران آمد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آقای لاهوتی مدتی به عنوان سرپرست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انتخاب شد و در تکوین کمیتههای انقلاب و سپاه کوشش فراوان کرد (یاران امام به روایت اسناد ساواک «چراغ فروزان»، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، ۱۳۷۷).
بعد از مدتی از این سمت استعفا داد و نمایندهی امام در استان گیلان و امام جمعهی رشت شد. اسفند ۱۳۵۸ در انتخابات اولین دورهی مجلس شورای اسلامی کاندیدای نمایندگی از رشت شد و به عنوان نمایندهی این شهر انتخاب گشت. با افتتاح مجلس اول در ۷ خرداد ۱۳۵۹ راهی مجلس شد و تا سال ۱۳۶۰ ـ که فوت کرد ـ در این سمت به انجام وظیفه پرداخت.
*ارتباط با سازمان مجاهدین خلق(منافقین)
زمانی که تب مبارزه مسلحانه با رژیم پهلوی، بسیاری را فراگرفته بود و برخی سازمان مجاهدین خلق را بازوان ستبر اسلام فرض میکردند و در حمایت از آنها از هیچ کوششی فروگذار نمینمودند. در همین فضا بود که شیخ حسن لاهوتی هم به اصرار و الحاح از اسدالله تجریشی خواست که او را به سازمان مجاهدین خلق وصل کند و نهایاتاً هم چنین شد (هفته نامه شهروند امروز، شماره 70، صفحه 65)
در زمان اقامتش در گرمسار، اعضای سازمان چندین مرتبه به گرمسار رفته و از او کمکهای مادی دریافت کرده بودند. در واقع یک بخش این ارتباط، اقتصادی و بر مبنای کمک مالی به مجاهدین، و بخشی دیگر فرهنگی بود؛ با این هدف که سازمان و تشکلهای مبارزاتی وقت را به مردم عادی معرفی و زمینه و پایگاه آنها را تا حدی در بین مردم محکمتر کند.
او حتی در این راه، نامه (و شاید نامههایی) هم به امام خمینی در نجف نوشت و از ایشان خواست که منافقین را تأیید نمایند (خاطرات سید حسین موسوی تبریزی، نشر عروج، صفحه 180 و صفحه 283)
این ارتباط ها در سالهای ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ بیشتر شد، در خاطرات مبارزانی همچون مرحوم آیت الله مهدوی کنی نقل شده است که شیخ حسن لاهوتی همکاری با سازمان منافقین را حتی پس از سال 54 و اعلام رسمی تغییر مواضع ایدئولوژیک و ارتداد سازمان هم، به عنوان اینکه قصد دارد آنها را برگرداند، ادامه داده بود:
«… بعد از اعلام مواضع [سازمان مجاهدین خلق] ظاهراً آقای لاهوتی با آنها قطع ارتباط نکرده بود و مدعی بود که من با اینها هستم تا شاید بتوانم آنها را برگردانم. سازمانیها به منزل ایشان رفت و آمد میکردند، از کسانی که بنا به اظهار آقای لاهوتی به خانه ایشان رفت و آمد داشتند بهرام آرام، تقی شهرام و دختر آقای دزفولی به نام بتول دزفولی و وحید افراخته بودند. آقای لاهوتی میگفت اینها گاهی شبها هم در منزل من میمانند و اظهار میکرد که درصدد هستم اینها را برگردانم. وحید افراخته، لاهوتی را لو داده بود چون بیش از همه با ایشان تماس داشت.» (خاطرات آیت الله مهدوی کنی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه 146)
ایشان در مورد دیگر روایت کردهاند:
«… مرحوم آقای لاهوتی فردی انقلابی و علاقهمند به امام بود ولی روحیهای داشت که بیشتر میتوانست با آقایان نهضتیها و با مجاهدین و حتی بنیصدر بسازد، چون سوابقی داشت و یکی از فرزندانش هم جزو مجاهدین خلق بود.» (خاطرات آیتالله مهدویکنی، همان، ص۲۲۶)
سازمان مجاهدین خلق پس از پیروزی انقلاب اسلامی جهت تقابل با انقلاب و نظام، راههای متعددی داشت که یکی از آنها سوء استفاده از موجهین بی بصیرت بود که مراحل مختلفی داشت. یکی از آن مراحل بزرگ کردن هرچه بیشتر آن فرد در تبلیغات بود تا وقتی که سخنان منافقین از دهان او بیرون می آمد، مردم آن حرف را نه از دهان یک منافق، بلکه از دهان مثلاً یک «مبارز زجر کشیده» بشنوند. از اینجا بود که آن فرد تبدیل میشد به تریبون منافقین و احیاناً اگر مسئولیتی داشت، در عمل هم منافقین از او کمک میگرفتند.
در همین دوران بود که منافقین به درستی شیخ حسن لاهوتی را شخصی مناسب برای پیش برد اهداف خود تشخیص دادند. لذا تلاش بیشتر خود را برای جذب و هدایت ذهنی او آغاز نمودند و در این راه، پسر او (وحید) نقشی اساسی یافت.
* نقش پسر لاهوتی در جدا شدن او از خط امام
تقریباً تمام مطلعین و آشنایان بی غرض شیخ حسن لاهوتی متفق القولند که وحید لاهوتی (که عضو سازمان منافقین بود) عامل اصلی القائات سازمان بر ذهن شیخ حسن لاهوتی بوده است، حتی دیگر اعضا یا هواداران منافقین هم که شیخ حسن لاهوتی را دوره کرده و ذهن او را جهت می دادند، از کانال همان پسرش وارد میشدند. آقای تجریشی در این باب گفته است: «وحید، پسر آقا [شیخ حسن لاهوتی] ارتباط با مجاهدین داشت و آنها از طریق وحید، القائات خود به آقا را می کردند.» (هفته نامه شهروند امروز، شماره 70، صفحه 67)
وحید لاهوتی
آقای دعاگو هم به درستی اذعان نموده است: «وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران بود. او زمانی که ما در زندان اوین بودیم، در طبقه پایین آن به سر می برد. در زندان، وحید گاهی با پدرش رفت و آمد و معاشرت داشت. در حقیقت عامل اصلی گرایش آقای لاهوتی به سمت بنی صدر و موضعگیری ایشان در مقابل شهید دکتر بهشتی و آیت الله خامنه ای و حزب جمهوری اسلامی، پسرش وحید بود. وحید مرتب اعضای مختلف سازمان مجاهدین خلق را نزد آقای لاهوتی میآورد و آنها القائاتی به ایشان میکردند. مرحوم آقای لاهوتی سادگیهایی هم داشت. این القائات، ذهن آقای لاهوتی را پُر و او را تبدیل به مهرهای از مهرههای بنی صدر و مجاهدین خلق کرد.» (خاطرات حجت الاسلام محسن دعاگو، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحه189)
* چه کسی مخالف مسئولیت آقای لاهوتی در کمیته انقلاب اسلامی بود و چرا؟
پس از انقلاب هم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که قصد نداشت چنین گوهر گرانبهایی برای خود را از دست بدهند، با واسطههایی پیشنهاد مسئولیت یافتن آقای لاهوتی بر کمیتههای انقلاب که در آن زمان تنها نیروی مسلح انقلاب محسوب میشدند، را دادند و اگر شهید مطهری نبود، شاید فاجعهای برای انقلاب رخ میداد.
آیت الله مهدوی کنی آن ماجرا را چنین به خاطر می آورد: «مرحوم آقای لاهوتی … بیشتر میتوانست با آقایان نهضتیها و با مجاهدین و بنی صدر بسازد؛ چون سوابقی داشت و یکی از فرزندانش هم جزو مجاهدین خلق بود. آنها با واسطههایی پیشنهاد داده بودند که آقای لاهوتی مسئول کمیتهها بشود. … امام در آن وقت در مدرسه علوی تشریف داشتند. ما با دوستان در روز دهم یا یازدهم اسفند نشسته بودیم. … ساعت حدود یازده و نیم شب بود که ناگهان مرحوم شهید مطهری سراسیمه از اتاق دیگر وارد شدند و گفتند: چه نشستهاید که امکان دارد فاجعه ای رخ دهد. گفتیم چه شده؟ گفتند: الآن این نهضتی ها [نهضت آزادی] … اینها با آقای لاهوتی در محضر امام هستند و امام، حکم فرماندهی نیروهای انقلابی را برای آقای لاهوتی نوشته اند و بناست ساعت 12 از رادیو پخش شود و این فاجعه است. نه از جهت خود آقای لاهوتی که خود آقای لاهوتی آدم بدی نیست، ولی ایشان فردی عاطفی و به یک معنا احساسی و ساده است. اینها دورش را گرفته اند و ممکن است رگ حیاتی انقلاب؛ یعنی نیروهای مسلح انقلاب را در اختیار اینها قرار دهد و این خیلی خطرناک است. … آقای مطهری از همان جا به خدمت امام رفتند و عرض کردند شما دو سه دقیقه ای به این اطاق [اطاق پهلویی] تشریف بیاورید. … آقای مطهری گوشزد کردند که این جریان، جریان خطرناکی است. … ناگفته نماند که حضرت امام نسبت به آقای مطهری بیش از همه علاقه و ایمان داشتند. ضمناً ایشان مسئله تفکیک کمیته و سپاه را هم طرح کردند؛ به خصوص برای اینکه کار، شدنی باشد، گفتند که آقای لاهوتی را برای سپاه بگذاریم-آن وقت هنوز سپاه شکل نگرفته بود- امام گفتند: پس چه کسی کمیته را قبول می کند؟ گفتند: آقای مهدوی اعلام آمادگی کرده؛ امام گفتند که اشکالی ندارد و حکم سرپرستی کمیته ها به طور موقت به نام حقیر صادر گردید.» (خاطرات آیت الله مهدوی کنی، صفحات 226 تا 228)
گرچه این ماجرا با درایت شهید مطهری به خیر گذشت ولی وقتی چند ماه بعد سپاه پاسداران تأسیس شد و امام در 25 شهریور 58 حکم نمایندگی خود در سپاه را برای شیخ حسن لاهوتی نوشتند، شهید مطهری توسط گروهک فرقان ترور شده بودند و برخی انقلابیون مطرح هم چندان نظر بدی نسبت به وی نداشتند.
با رسیدن لاهوتی به نمایندگی امام در سپاه (و به نوعی سرپرستی سپاه) منافقین و برخی همفکران آنها با تمام توان به دوره کردن او پرداختند و علاوه بر تریبون کردن او در مجامع عمومی برای فحاشی به بزرگان انقلاب و عملکرد نظام، سطح سوء استفاده خود را به مسائل حادتری هم کشاندند. یکی از موارد بسیار حیاتی در این قضیه (که اثرات فاجعه آمیز آن در زمان ورود منافقین به فاز جنگ مسلحانه آشکار شد) رسیدن انبوهی از اسلحه به دست منافقین از همین کانال بود.
آقای علی محمد بشارتی(مسئول اطلاعات وقت سپاه) به یک نمونه از این موارد چنین اشاره کرده است: «سفر دیگر ما به کرمانشاه بود که در معیت مرحوم آقای لاهوتی، نماینده وقت امام خمینی در سپاه، صورت گرفت. … در این سفر که سه روز به طول انجامید سلاح های زیادی جمع آوری کردیم که بیشتر آنها ژ-3 و کلت، از نوع روولور، بودند. تصمیم داشتیم که همه اینها را به تهران منتقل کنیم که به علت نفوذ منافقین ورق به گونه دیگری برگشت. در سفر کرمانشاه، پسر آقای لاهوتی -وحید- هم همراه ما بود، اما هیچ مسئولیتی نداشت. او با منافقین در ارتباط بود و با تحت تأثیر قرار دادن پدرش، تعداد زیادی از سلاح های جمع آوری شده، خصوصاً کلت ها را از او گرفته و برده بود. من خیلی دیر از این قضیه مطلع شدم. آقای فرزین به من گفت که آقا وحید سلاح ها را جعبه کرده و برده است. با شنیدن این خبر خیلی عصبانی شدم، اما رعایت حال آقای لاهوتی را کردم و به ایشان چیزی نگفتم. با این حال تصمیم گرفتم که قضیه را با امام خمینی در میان بگذارم، چون این مسئله چیزی نبود که بتوان آن را جدی نگرفت و از کنار آن به سادگی گذشت. … فردای آن روزی به قم رفتیم تا گزارش ها را خدمت امام خمینی عرض کنیم. امام خمینی احوال آقای لاهوتی را پرسید. من فرصت ندادم و گفتم آقای لاهوتی همین است. آدم بسیار عاطفی است و خیلی از صحبت هایی که می کنند دلپذیر و دلنشین است اما به لحاظ سیاسی آسیب پذیر است و همه و از جمله منافقین او را می خواهند جذب کنند. امام خمینی که معمولاً خیلی کم سؤال می کردند، یک سؤال دیگر هم راجع به روابط آقای لاهوتی و مجاهدین پرسیدند و من پاسخ دادم که ایشان مانند ما در زندان بوده و در آنجا با اکثر آنها آشنا شده است؛ اما آشنایی و رفاقت یک چیز است و هواداری از آنها چیز دیگر و موضوعی ثانوی است؛ ایشان هواداری هم می کنند.» (عبور از شط شب، انتشارات مرکز اسنادانقلاب اسلامی، صفحات 235 تا 237)
البته همین رفتارهای آقای لاهوتی که گزارشهای مکررش توسط فرماندهان انقلابی سپاه (مثل آقایان جواد منصوری و علی محمد بشارتی) به امام می رسید به علاوه عملکرد مخرب شیخ حسن لاهوتی در سخنرانی هایش به نفع منافقین و علیه نظام، نهایاتاً باعث شد که حضرت امام پس از مدتی (در همان سال 58) او را از سمتش کنار گذاشته و حضرت آیت الله خامنهای را جایگزین او کنند. (همان، صفحه 237)
*نفوذ و انحراف تا لحظه مرگ
شنبه سیام خرداد ماه 1360روز طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس برگزارشد و رای آورد. همه گروهها و جریانهای مخالف نظام (جز اندکی که مرزبندی ایدئولوژیک و استراتژیک با لیبرالها داشتند) قرار حمایت از بنیصدر را گذاشته بودند.
عصر روز سی ام خرداد در تهران و چند شهر بزرگ دیگر هواداران و وابستگان سازمان حرکتی را انجام دادند که سرانجامی جز تباهی برای آنها نداشت. از این زمان است که حرکتهای مخفیانه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) علیه نظام جمهوری اسلامی و مردم ایران آغاز شد و ترور شخصیتها و افراد مختلف جامعه در هر کوی و برزنی آغاز گردید.
از سوی دیگر مراکز و سازمانهای انقلابی که نقش ایجاد امنیت در جامعه را بر عهده داشتند به مقابله با این دژخیمان وابسته به غرب را آغاز کردند.
وحید لاهوتی که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جذب سازمان مجاهدین خلق گردیده بود و به اذعان بسیاری از مبارزین (که برخی از آنها در متون بالا آورده شده) از طرفداران سرسخت شخص رجوی و سازمان شده بود به طوری که در نزدیک انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی به حمایت از مسعود رجوی و عملکردش با عنوان ” نامه وحید به مطبوعات ” در نشریه مجاهد به چاپ رسید.
تصویر نامه وحید به مطبوعات در حمایت از مسعود رجوی
آبان ماه 1360 بود که دادستانی انقلاب اسلامی با زیر نظر گرفتن وحید لاهوتی، به رفت و آمدهای مشکوک وی و ارتباط مخفیانهاش با سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان در پنهان کاری به سر میبرد، پی برد. به دستور رئیس وقت دادستانی انقلاب اسلامی(شهید سیداسدالله لاجوردی) وی بازداشت میشود و در جلسات بازجویی خود به این ارتباطات اعتراف مینماید. به نظر میرسد در اعترافات وحید لاهوتی به اراتیاطات پدر خود با منافقین اشاراتی شده است که رئیس دادستان وقت دستور بازرسی از منزل وی و بازداشت وی را صادر میکند.
در گزارش کتبی که توسط مامورین دادستانی به ثبت رسیده است در ابتدا آقای لاهوتی با مامورین همکاری که نمیکند هیچ؛ حتی تمام تلاش خود را نیز انجام میدهد تا مامورین با تاخیر به کار خود ادامه بدهند. برای روشن شدن بیشتر ماجرا اصل گزارش مامورین داداستانی را برای مخاطبین خود منتشر مینماییم.
به دلیل حفظ آبروی افراد بخشی از موارد یافت شده در منزل حسن لاهوتی توسط دادستانی در این سند را حذف کردیم.
اصل تصویر سند در مشرق موجود است
در پایان وسایلی که از منزل شیخ حسن لاهوتی یافت شد مقداری زیادی اسلحه بود که تمامی این موارد با نام در گزارش دادستانی ذکر شده است.
به دلیل حفظ آبروی افراد بخشی از موارد یافت شده در منزل حسن لاهوتی توسط دادستانی در این سند را حذف کردیم.
اصل تصویر سند در مشرق موجود است
وحید لاهوتی در اعترافات خود به همکاری و ارتباط با سازمان اعتراف و عنوان کرده بود که با یکی از عوامل سازمان در ساختمان القانیان(پلاسکو) در خیابان اسلامبول تهران قرار ملاقاتی داشته است. مامورین دادستانی نیز جهت پیگیری و بازداشت فرد مذکور وحید لاهوتی را به قرار ملاقات برده و وی در همانجا اقدام به خودکشی میکند.
با توجه به سابقه فرار کردن وحید لاهوتی از ساختمان دادگاه ارتش رژیم شاهنشاهی در سال 1354، این بار نیز وی با دور زدن مامورین دادستانی قصد فرار داشت که از طبقه سوم ساختمان پلاسکو به زمین افتاد و از دنیا رفت.(اسناد و گزارشات گفتگو با افراد حاضر در محل حادثه تماما با اسم در پرونده وحید لاهوتی موجود است که در این مقال نمیگنجد.)
با توجه به آنچه که از منزل شیخ حسن لاهوتی(مقدار زیادی سلاح، نامه مسعود رجوی از پاریس و…) وی به دادستانی احضار میشود و پس از چند ساعت از دنیا میرود.
*روایتهای مختلف از مرگ شیخ حسن لاهوتی
*روایت صادق طباطبایی
اگر بخواهم صادقانه نقل کنم، برای من هیچ نکته ابهامی در مورد مرگ آقای لاهوتی وجود ندارد و همه اجزای آن برای من روشن است. شب قبلش من و احمد آقا، منزل آقای لاهوتی بودیم. البته دومین شب متوالی بود که آنجا بودیم. صبح آن روز، یک سر رفتم اداره و برگشتم. آقای لاهوتی خیلی عصبانی بود و میخواست علیه آقای بهشتی سخنرانی کند. احمد آقا گفت حواست باشد که آقای بهشتی عملا رئیس شورای انقلاب بوده است و انتقاد از او نباید به انتقاد از شورای انقلاب منجر شود چون امام روی شورای انقلاب حساسیت دارند. اگر میتوانی حساب آقای بهشتی را از شورای انقلاب جدا کنی، برو و سخنرانی کن، اگر نمیتوانی، صلاح نیست.
پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آنجا بودیم و بعد آمدیم. وقتی آقای لاهوتی خانه نبودند، از طرف دادستانی به آنجا میریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا میکنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحهها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمیگردد و میبیند خانه را تفتیش و تخلیه کردهاند، خانمش هم بسیار از نحوه برخورد آنها ناراحت بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمد آقا کرد و این وضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارد دسیسهای برایش چیده میشود، بلند میشود و به دادستانی میرود که ببیند چه خبر شده. وقتی به اوین میرسد، لاجوردی میگوید: آقا وحید کلاه سرمان گذاشته. آقای لاهوتی میبیند که ضربان قلبش فوقالعاده بالا رفته و قرصش هم همراهش نیست، با ماشین دادستانی به خانه برمیگردد و قرصش را بر میدارد و برمیگردد اوین و سراغ وحید را میگیرد. به او میگویند وحید بعد از یکی دو ساعت گفتگو، میگوید که با چند تن از دوستانش قرار دارد و محل آن هم بالای ساختمان القانیان در خیابان اسلامبول است. بچهها در دادستانی به اتفاق آقا وجید، به آنجا میروند و وحید خودش را از آن بالا پرت میکند پایین. آقای لاهوتی با شنیدن این خبر، سکته میکند و تا او را به درمانگاه برسانند فوت میکند. به احمد آقا خبر میرسد که آقای لاهوتی بازداشت شده و او به آقای هاشمی زنگ میزند. نمیتوانند لاجوردی را پیدا کنند و با دادستان تماس میگیرند که به آقای لاهوتی بیاحترامی نشود و زود ایشان را آزاد کنید و اگر کاری با ایشان دارید، در منزلشان با ایشان صحبت کنید. آقای هاشمی تماس میگیرد و متوجه میشود که آقای لاهوتی فوت کرده است.
اخیراً افرادی از خانواده آقای هاشمی و نیز فرزندان آقای لاهوتی ادعا میکنند آقای لاهوتی کشته شده است.
این مطلبی است که بعدها بچههای مرحوم لاهوتی گفتند البته حرف بچههای او که همگی وابسته به مجاهدین خلق بودند، با شیوههای خاصی که این افراد دارند، نمیتواند ملاک قرار گیرد.
*روایت خانواده هاشمی
فائزه هاشمی هم درباره بازداشت وحید لاهوتی و آنچه درباره ارتباط وی با مجاهدین خلق گفته شده است، میگوید: «ارتباط با مجاهدین در سالهای اول پس از پیروزی انقلاب، امری عادی بود و چیز بدی نبود. فکر میکنم که بخصوص چون هر دوی آنها یعنی آقای لاهوتی و وحید منتقد برخی سیاستهای حاکم بودند، طبیعتاً با سایر منتقدین نقطه مشترکی داشتهاند. اما در مورد اینکه آیا این نقاط مشترک به ارتباط سازمانی رسیده باشد، نمیتوانم قضاوتی داشته باشم. خود ارتباط هم انواع و اقسام دارد، اینکه مجاهدین نگرانیهایشان را به آقای لاهوتی انتقال میدادند، ممکن است. اما فکر نمیکنم بیشتر از این ارتباط، یعنی ارتباط سازمانی و یا تشکیلاتی وجود داشته باشد. در مورد وحید هم به نظر من او با اعضای مجاهدین ارتباط سازمانی نداشت چرا که وقتی بچههای سازمان به خانههای تیمی رفته بودند، وحید زندگی معمولی داشت. وحید به علت ارتباطی که با برخی از اعضای مجاهدین از جمله مسعود رجوی در زندان داشت، با اینها دوست بود… تلقی ما نیز از بازداشت وحید، ارتباط با مجاهدین بود ولی این برداشت را درست نمیدانستیم… بعدها گفته شد که چون وحید در زندان بعضی چیزها را به آقای لاهوتی نسبت داده بوده، در واقع آقای لاهوتی را گرفتند تا صحت آن صحبتها معلوم شود.»
فائزه هاشمی و همسرش حمید لاهوتی
آیتالله لاهوتی ساعاتی پس از بازداشت به شکل نامعلومی درگذشت. هاشمی رفسنجانی درباره چگونگی مطلع شدن از خبر فوت پدر دامادهایش در خاطرات روز ۷ آبان ۶۰ مینویسد: «اول وقت بعد از نماز و کمی مطالعه، عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب بردهاند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفتهاند. تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشتهاند، برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بیاثر مانده است. قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد.»
خبر فوت آیتالله لاهوتی که اعلام شد کشمکشها میان دادستانی و خانواده لاهوتی بالا گرفت، تا جایی که دادستانی تصمیم داشت پیکر وی را بدون مراسم تشییع به خاک بسپارد. هاشمی در خاطرات ۷ آبان ۶۰ مینویسد: «اداره جلسه را به عهده آقای خوئینیها نایب رئیس گذاشتم. به دفترم آمدم. درباره کیفیت دفن آقای لاهوتی مشورتهایی شد. قرار شد روابط عمومی مجلس اعلان کند. دادستانی میخواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد، موافقت نکردم…»
دختران هاشمی رفسنجانی(فاطمه و فائزه) در آغوش پدر همسران خود شیخ حسن لاهوتی
خانواده وی از وضع پیش آمده ناراضی بودند و گفته بودند در اعتراض به آنچه رخ داده، مراسم ترحیم اعلام نمیکنند، به نوشته هاشمی: «مساله فوت آقای لاهوتی در داخل خانواده مساله مهم ما بود. احمدآقا هم به منزل آمد و مدتی نشست. از طرف امام ابراز تأسف کرد و درباره مساله جنگ و کابینه بحث کردیم… تا عصر در منزل ماندم و استراحت و مطالعه داشتم. احمد آقا هم آمد و در مورد مسایل چندی بحث کردیم. قرار شد فاتحهای برای مرحوم لاهوتی بگیریم. چون خانواده ایشان به خاطر نارضایتی شدید از جریان، حاضر نشد اعلان فاتحه کند. روابط عمومی مجلس شورا برای ایشان و دو نفر دیگر از نمایندگان مجلس که اخیراً در تصادف اتومبیل فوت کردهاند،… یک جا فاتحهای اعلام کرد.»
فائزه هاشمی درباره فضایی که آن روزها بر خانوادهاش حاکم بوده، میگوید: «در روز تشییع جنازه مشکلاتی بود و نمیخواستند جنازه را تحویل بدهند و یا جنازه تشییع شود که با پیگیری بابا مشکل تا حدودی حل شد. غیر از مراسم کفن و دفن و رفتوآمد دوستان و آشنایان و اقوام در همان ایام پس از فوت، مراسم دیگری را به یاد نمیآورم. البته حمید روحیات خاصی داشته و دارد. او حتی در تشییع جنازه و دفن آقای لاهوتی هم شرکت نکرد و بعد از آن نیز تا جایی که به خاطر میآورم این دو برادر مراسمی نگرفتند تا مشکلی ایجاد نشود.»
بعدها فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر اکبر هاشمی رفسنجانی و عروس آیتالله لاهوتی، اعلام کرد که هاشمی رفسنجانی به دختران و دامادهای خود یعنی سعید و حمید لاهوتی توصیه کرده است که برای حفظ مصالح نظام درباره نحوه مرگ پدرشان سکوت کنند.
آنطور که هاشمی رفسنجانی در خاطراتش نوشته بعد از انتشار خبر درگذشت آیتالله لاهوتی هرچند علت مرگ سکته قلبی اعلام شده بود، قرار شد پزشکی قانونی درباره علت مرگ وی نظر دهد. نظری که فرزند آیتالله ۲۷ سال بعد در گفتوگو با هفتهنامه شهروند امروز از آن سخن گفت: «گزارش پزشکی قانونی که بعدا به دست من رسید علت فوت را سکته تشخیص نداده بود. من گزارش پزشک قانونی را دارم. مطابق این گزارش آقای لاهوتی به علت مسمومیت با سم استرکنین فوت کرده بودند.»
*روایت سید حمید روحانی
پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی نیز چندی پیش به نقد خاطرات هاشمی رفسنجانی پرداخته و در مورد مرگ شیخ حسن لاهوتی در مجله 15 خرداد اینگونه بیان کرده است که:
آیا این شیوه خاطره گفتن با راستی و درستی و یکرنگی با مردم نزدیکتر است یا سربسته و دربسته گذاشتن و حتی بازگو نکردن اینکه چرا لاهوتی به امام و مردم انتقاد داشت؟! آیا اینگونه نهانکاری و به اصطلاح رازداری برای بستگان و نزدیکان و نورچشمان و فاش نکردن کاستیها و لغزشهای آنان میتواند خاطرات هاشمی را در میان مردم اعتبار ببخشد یا اینکه مردم ما به اینگونه کتابها و خاطرات به چشم گفتار و نوشتاری جهتدار، جانبدارانه و سانسورشده مینگرند و آن را معتبر نمیدانند. جناب هاشمی در این خاطرات نهتنها دیدگاه سیاسی و نامردمی لاهوتی را سانسور میکند، حتی از آوردن این واقعیت که فرزند او (وحید) عضو منافقین بوده و خودکشی کرده است نیز خودداری میورزد! از هر شخصی که در خاطرات او نامی به میان آمده در زیرنویس، پیشینه و کارکرد او آورده شده است، جز وحید که هیچگونه اشارهای به پیشینه او نشده است.
او در خاطرات خود میآورد: «بعد ازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای لاهوتی ریخته و خانه را تفتیش میکنند، به آقای لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بیحرمتی نشود»؛ اما توضیح نمیدهد که آقای لاهوتی چه جرمی مرتکب شده بود که بایستی به خاطر سوابق او، بیحرمتی نکنند! اگر جرمی نداشت چرا به لاجوردی اعتراض نکردهاند که چرا به خانه او ریختهاند و به تفتیش خانه او پرداختهاند؟! و اگر مجرم بود و باید به خاطر سوابق او بیحرمتی نکنند چرا دنبال لاجوردی بوده که او را فوراً آزاد کنند؟! آقای هاشمی طبق کدام قانون (جز قانون عصر شاهنشاهی) میتواند «بگوید» که او را آزاد کنند؟! مگر نمیگوید درباره مرگ او «قرار شد پزشکی قانونی نظر بدهد»! چرا نظر پزشک قانونی را در خاطرات خود، حتی به صورت زیرنویس نیاورده است؟! چرا «دادستان میخواست بدون اطلاع [جسد] را به قبرستان ببرد»؟! چرا «دادستانی ساعت ۳ بعدازظهر قبل از آمدن مشایعین جنازه را حرکت داد»؟!
چرا «از گریه هاشمی برای مرگ لاهوتی عدهای انتقاد داشتند و عدهای تعریف کردند»؟! «تعریف» شاید برای این بوده است که هاشمی با آن شجاعت و دلاوری منقلب شده و گریسته است!! اما «انتقاد» برای چه؟! انتقادکنندگان چه ذهنیت منفی نسبت به لاهوتی داشتند که حتی اظهار تأسف از مرگ او را ناروا میدانستند؟! چرا «خانواده لاهوتی حاضر نشدند اعلان فاتحه کنند»؟! از چه رویدادی نارضایتی داشتند؟! آیا بیپاسخ گذاشتن این پرسشها و پنهان داشتن جریانهای مرموز و مشکوک مربوط به لاهوتی از مردم، در راستای مصلحت نظام است یا مصلحت باندی و قبیلهای؟ جناب هاشمی در خاطرات خود اگر مصلحت نظام و انقلاب اسلامی را در نظر داشت بیتردید علت مرگ لاهوتی را که احتمالاً خودکشی او با قرص سیانور بود با صراحت بازگو میکرد تا امروز برخی از نورچشمان او که دلی پرکین و چرکین از انقلاب اسلامی دارند ادعا نکنند که مرگ لاهوتی «مسمومیت با سم استرکنین در زندان اوین» بوده است و با این دروغ نظام جمهوری اسلامی ایران را به کشتن او متهم کنند.
گریه هاشمی رفسنجانی پس از اعلام خبر فوت شیخ حسن لاهوتی
شاید برای برخی از خوانندگان باور خودکشی لاهوتی به عنوان آخوندی سابقهدار دشوار باشد، لیکن باید دانست که نامبرده در دست سازمان منافقین و دیگر عناصر التقاطی به گونهای مسخ شده بود که انگار از اسلام همان برداشت را داشت که افراد وابسته به سازمان و دیگر پیروان تز اسلام منهای ولایت داشتند. خاطرهای که از او در نوفللوشاتو دارم میتواند رویکرد او از اسلام را تا پایهای نمایان سازد. او در یک سخنرانی در جمع دانشجویان و دیگر ایرانیان در نوفللوشاتو اظهار کرد: شکنجههای وحشیانه و توانفرسا به فرزندم در برابر چشمانم به حدی وحشتناک و برای من دردناک بود که من در آن لحظه اگر چاقو یا چیز تیزی در دسترسم بود مسلماً پسرم را میکشتم تا از آن شکنجههای وحشیانه راحت شود!! (نزدیک به این مضمون) آقای لاهوتی اگر پیرو اسلام راستین و پایبند به انقلاب اسلامی بود منزل خود را پس از پیروزی انقلاب اسلامی به یک زرادخانه برای سازمان منافقین بدل نمیکرد و از پشتیبانان پروپاقرص سازمان، اعضای نهضت آزادی و بنیصدر معزول قرار نمیگرفت. جناب هاشمی آنچه از زبان شادروان حاج سید احمد خمینی(ره) آورده است که «در مورد ایشان [لاهوتی] بهتر بود باظرافت عمل شود، به خاطر خدمات ایشان در دوران مبارزه»، گواه دیگری است که نشان میدهد نامبرده به خودکشی دست زده است و مرحوم حاج سید احمد بر این نظر بوده است که اگر با او «باظرافت» و ملایمت برخورد میشد شاید او کنترل اعصاب خود را از دست نمیداد و خود را به هلاکت نمیرساند.
شیخ حسن لاهوتی در کنار دو پسرش که بعدها داماد خانواده آقای هاشمی رفسنجانی شدند
دختران هاشمی گویا دیواری کوتاهتر از دیوار روحانی مظلوم حاج سید احمدآقا نیافتهاند؛ از این رو در یک مصاحبه به ایشان خرده گرفتهاند که «… احمد خمینی پس از مرگ آیتالله! لاهوتی و فرزندش کاری برای آنها نکرد…»! نشریه شهروند از زبان حمید لاهوتی و دختران هاشمی آورده است:
… مرحوم سید احمد خمینی احتمال میداده که لاهوتی با آن سم خودکشی کرده است، احتمالی که به گفته فاطمه هاشمی بعید مینماید. در این گفتوگو فائزه هاشمی نیز از مرحوم سید احمد خمینی به دلیل عدم پیگیری شایسته مرگ مشکوک پدر همسرش انتقاد کرده است.
در صورتی که مرحوم حاج سید احمد پس از پیگیری و جستاری همهجانبه به این نتیجه رسید که لاهوتی خودکشی کرده است؛ لیکن گویا نامبردگان این چشمداشت را داشتند که حاج سید احمدآقا(ره) طبق خواست آنها اعلام کنند که او را در زندان مسموم کردهاند! آخر چه کسی باور میکند که دادستانی، لاهوتی را برای بازجویی و تحقیق دستگیر کرده و به زندان گسیل داشته است لیکن هنوز پای او درست به زندان نرسیده او را بدون بازجویی و گرفتن اطلاعات پیرامون سلاحهای گوناگونی که در منزل او به دست آمده بود و همکاری او با سازمان تروریستی منافقین، مسموم کنند و از میان ببرند. اگر میخواستند زهرکش کنند به دستگیری و گسیل به زندان نیازی نبود؛ در بیرون نیز میتوانستند بدون گذاشتن ردپایی او را از میان ببرند. اصولاً دادستانی به زهرکش کردن او چه نیازی داشت و چه بهرهای از آن میگرفت؟ راستی آنهایی که از حاج سید احمد خمینی(ره) خرده میگیرند که چرا جریان «مرگ مشکوک»! لاهوتی را پیگیری نکرده است چرا از جناب هاشمی رفسنجانی انتقاد نمیکنند که به رغم آن قدرت فراقانونی که به خود رخصت میداده است در کار قضایی و دادستان انقلاب اسلامی- بنابر آنچه در خاطرات آورده است- دخالت و امر و نهی کند، درباره مرگ لاهوتی پیگیری نکرده و حقایق را آشکار نساخته است. اگر بنابر ادعای دختران هاشمی مرگ نامبرده در زندان به علت این بوده که او را مسموم کردهاند، جناب هاشمی در این جرم شریک است که سکوت کرده و مجرم را به دست قانون نسپرده و به مردم نشان نداده است و باید در پیشگاه ملت پاسخگو باشد و اگر میداند و یقین دارد- که دارد- نامبرده خودکشی کرده است سکوت در برابر اتهام فرزندانش به نظام جمهوری اسلامی، کتمان آن و انتشار خاطراتی خنثی و ابهامآمیز و رعایت مصالح قبیلهای، تحریف تاریخ و نگاه داشتن ملت ایران در تاریکی و ناآگاهی است.
در پایان باید به این نکته اشاره نمود که خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی در این زمینه بسیار مبهم است. مانند این ادعا که امام نیز از دستگیری لاهوتی «ناراحت شدهاند» با واقعیت همخوانی ندارد. امام از ارتباط نامبرده با سازمان منافقین خبر داشتند و بیتردید انتظار ایشان از دستگاه قضایی این بود که این حامی و پشتیبان سرسخت گروهک ملحد و منافق را تحت پیگرد قانونی قرار دهند. حتی امام برای فوت او با این سابقه مبارزاتی و سوابق بعد از انقلاب اسلامی هیچ پیام و مجلس ختمی را نگرفتند.
بی شک هیچ یک از افراد حاضر در عرصه سیاست نمیتواند نقش شیخ حسن لاهوتی در حمایت از مسعود رجوی و بنی صدر را تکذیب نماید. زمانی که نمایندگان مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت بنیصدر رای دادند، آقای لاهوتی به همراه مهندس بازرگان و تعدادی از اعضای نهضت آزادی جلسه را به اعتراض ترک کردند.
مسعود رجوی و ابوالحسن بنی صدر بعد از فرار از ایران
این حمایت از سازمان به گونهای پیش رفت که حسن لاهوتی پس از خبردار شدن از مرگ وحید لاهوتی که میدانست از اعضای سازمان مجاهدین خلق(منافقین) است، او را «آزاده» خطاب میکند.
شاید راز آنکه امام خمینی روزی او را «نور چشم» خود می خواندند (صحیفه امام، جلد 10، صفحه 113) ولی در حدود دو سال پس از آن، زمانی که او از دنیا رفت نه تنها هیچ پیامی صادر نفرمودند بلکه حتی در سخنرانی های متعدد خود در آن ایام هم هیچ اشاره ای (ولو بسیار کوچک) به او نکردند، در همین نهفته باشد.
نامه حسن لاهوتی خطاب به پسرش وحید که با منافقین در ارتباط بود