جمعه , ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
صفحه اول » اجتماعی و سیاسی » ده فن برتر شست و شوی مغزی! که براساس رهنمودهای مارگارت تالر سینگر در اداره فرق و ادیان مبنا است

ده فن برتر شست و شوی مغزی! که براساس رهنمودهای مارگارت تالر سینگر در اداره فرق و ادیان مبنا است

اداره تکفیری موسوم به “فرق و ادیان” و دانشگاه موسوم به “باقر العلوم” و آموزشکده های وابسته به آن چگونه “ضابطین قوه قضائیه” و “هادیان بسیج – سپاه” را مغزشوئی میکنند

ده فن برتر شست و شوی مغزی به نقل از سایت تکفیری موسوم به “فرقه ها” – از پایگاه های تکفیری اینترنتی “اداره فرق و ادیان” مرکز خمینی ستیزی و خمینی زدائی در ایران

394408_736

به گزارش فرقه ها : اصطلاح ” شست و شوی مغزی ” توسط خبرنگاری به نام ادوارد هانتر در جریان جنگ کره ابداع شد تا تکنیک‌های “بازپروری ذهن” به کار گرفته شده توسط چینی‌ها را روی سربازان اسیر امریکایی توصیف کند. از آن زمان این اصطلاح به فرقه‌ها ارتباط داده شده است، که اغلب از ترکیب روش‌های روانشناسی برای مطیع ساختن اعضایشان استفاده می‌کنند. روانشناس مارگارت سینگر می‌گوید در هر لحظه حدود ۲.۵ میلیون نفر در ایالات متحده عضو فرقه‌هایی هستند که به استفاده از تکنیک‌های شست‌وشوی مغزی مشهور هستند.

Untitled-6

سرویس سبک زندگی فردا: اصطلاح ” شست و شوی مغزی ” توسط خبرنگاری به نام ادوارد هانتر در جریان جنگ کره ابداع شد تا تکنیک‌های “بازپروری ذهن” به کار گرفته شده توسط چینی‌ها را روی سربازان اسیر امریکایی توصیف کند. از آن زمان این اصطلاح به فرقه‌ها ارتباط داده شده است، که اغلب از ترکیب روش‌های روانشناسی برای مطیع ساختن اعضایشان استفاده می‌کنند. روانشناس مارگارت سینگر می‌گوید در هر لحظه حدود ۲.۵ میلیون نفر در ایالات متحده عضو فرقه‌هایی هستند که به استفاده از تکنیک‌های شست‌وشوی مغزی مشهور هستند.

با این حال، ایده‌ی شست‌وشوی مغزی همواره بحث‌برانگیز بوده است. هانتر با جامعه‌ی اطلاعاتی ایالات متحده‌ی امریکا در ارتباط بود و گفته می‌شود سی‌‌آی‌ای این اصطلاح را به عنوان شیوه‌ی آسانی برای توضیح رشد سریع کمونیسم در آن زمان ایجاد کرد. روانشناسان رابرت لیفتون و ادگار شین نتیجه گرفتند اسیران جنگی امریکایی که اعلامیه‌های ضدامریکایی می‌ساختند بیش‌تر برای جلوگیری از تنبیه بدنی این کار را می‌کردند، و این شست‌وشوی مغزی بخصوص روی اسیران جنگی موفقیت‌آمیز نبود. بنابراین باید بدانید درمورد آن‌چه شست‌وشوی مغزی دقیقا در برمی‌گیرد و میزان تاثیر، آن تا حدودی اختلاف وجود دارد.
۱۰- سرود و آواز خوانی
عمل خواندن سرودهای مذهبی ویژگی مهم بسیاری از مذاهب، به ویژه آیین بودا و هندو، است و تقریبا هر کلیسایی نوعی عبادت از طریق سرودخوانی دارد. همان‌طور که هر عضو از حضار کلیسا کلمات و آواز مشابهی می‌خواند، ترکیب صدای آن‌ها به صورت هم‌سرایی، یک حس قوی اتحاد و هویت گروهی را شکل می‌دهد. این امر همراه با اثرات شناخته‌ شده‌ی خواندن مانند ضربان قلب پایین و آرام‌سازی، ممکن است بر تجربه‌ی عبادت گروهی نور مثبتی بیفکند.
اما تکرار مداوم الفاظ کوتاه در فرقه‌ها، برای کرخت کردن ذهن، حذف تفکر منطقی و ایجاد وضعیت خلسه طراحی شده است. تلقین‌پذیری بالا یکی از ویژگی‌های این وضعیت است و شکست در حفظ خلسه اغلب تنبیهات فرقه‌ای را به دنبال دارد، تا مطمئن شوند رفتار تبعیت محض دائما مورد تاکید قرار می‌گیرد.
روانشناسان لیندا دوبرو مارشال و استیو ایشل بررسی کردند که چگونه ” قرار گرفتن در معرض القاهای هیپنوتیزمی طولانی و مکرر می‌تواند به توانایی تازه‌واردها در تصمیم‌گیری و ارزیابی اطلاعات جدید آسیب بزند، ” و می‌افزایند “بیش‌تر فرقه‌ها سخنرانی‌های مداوم، سرود و آواز خواندن را برای دگرگون کردن هشیاری به کار می‌گیرند”. به این ترتیب، هیپنوتیزم از طریق سرود ابزاری است که رهبران فرقه‌ها برای فرسودن توانایی تفکر انتقادی و بیش‌تر برای اهداف فکری به کار می‌گیرند.
 سرود و آواز خوانی
۹- انزوا
در ۱۹۷۷، جیم جونز و حدود ۱۰۰۰ نفر اعضای گروه مذهبی‌اش به نام معبد مردم، به قسمتی منزوی در گویان نقل مکان کردند. چیزی حدود ۴۰۰ کیلومتر (۲۵۰ مایل) جنگل آن‌ها را از سفارت امریکا در جورج‌تاون، مرکز گویان، جدا می‌کرد. همان‌طور که ادوارد کرومارتی اشاره می‌کند، چنین انزوایی به اعضای این فرقه کمک می‌کرد “تمرکزشان را بر ارزش‌های دنیای بیرون از دست بدهند”، و جونز را در القای رژیم ترسناکش آزاد می‌گذاشت. آن‌هایی که جونز را زیر سوال می‌بردند با دارو به کما فرو می‌رفتند یا حتی پیتون‌هایی را به دور گردنشان حلقه می‌کردند. کودکان سرکش را شب‌ها درون چاه‌هایی قرار می‌دادند.
بنابراین انزوای جغرافیایی این فرقه موازی با یک انزوای ذهنی بود. اعضای معبد مردم، به دور از تاثیر دوستان و خانواده‌هایشان در ایالات متحده، با تنبیهات بی‌رحمانه‌ای که در صورت عدم پیروی در انتظارشان بود، انتخاب دیگری جز پیروی کورکورانه از ایدئولوژی‌های مسموم جونز نداشتند، حتی اگر در درون از آن‌چه در حال وقوع بود راضی نبودند. از نظر کنترل کامل‌ بر اعضا و انزوای تحمیلی‌، پروژه‌ی کشاورزی معبد مردم شباهت‌هایی به دولت‌های منفوری مانند کره‌ی شمالی یا آلبانی پیش از ۱۹۹۱ دارد.
انزوا
۸- وابستگی و ترس
ربودن پتی هرست وارث توسط ارتش آزادی‌خواه همزیستی در ۱۹۷۴ مثال کلاسیک شست‌وشوی مغزی از طریق وابستگی و ترس است. هرست سریعا از یک جوان طراز اول جامعه به یک سارق بانک و ظاهرا عضو متعهد یک سازمان تروریستی تبدیل شد. پس از اسارت، هرست در یک کمد محبوس شد و به صورت فیزیکی و جنسی مورد سوءاستفاده قرار گرفت، در حالی‌که مکررا به او گفته می‌شد ممکن است هر لحظه کشته شود. ارتش آزادی‌بخش همزیستی (سازمان تندروی چپ‌گرا) او را کاملا در کنترل داشت. این وابستگی او به ربایندگانش منجر به اثر شناخته‌شده‌ی پیوند اسارت، یا سندروم استکهلم شد. ماه‌ها بعد، او به عنوان یک عضو وفادار به ایدئولوژی سازمان، حتی در سرقت بانک سان‌فرانسیسکو ظاهر شد.
پس از دستگیری هرست توسط پلیس، دادستان او را به عنوان کسی که شست‌وشوی مغزی شده‌است نپذیرفت و استدلال آن‌ها این بود که او کاملا با تروریست‌ها موافق بوده است. از این رو به هفت سال زندان محکوم شد. با این وجود، پس از دو سال رییس‌جمهوری کارتر محکومیت او را به دلیل ” تجارب تحقیر‌آمیز” که به عنوان یک زندانی از آن‌ها رنج برده بود تخفیف داد. اگرچه هرست ممکن است اثرپذیرتر از بسیاری بوده باشد، اما ماجرای او گواهی بر این است که تجارب پریشان‌کننده می‌تواند شخصیت و اعتقادات‌مان را دگرگون کند.
وابستگی و ترس
۷. شیوه‌ی آموزش فعالیت
یک معلم چگونه رفتار خوب و تبعیت را در دانش‌آموزانش تشویق می‌کند؟ جواب این سوال اغلب شامل گنجاندن نوعی فعالیت جسمانی یا ورزش در آموزش‌شان است. وقتی کودکان مشغول بالا و پایین پریدن سر جای خود یا دویدن شده، و در نتیجه خسته می‌شوند، احتمال کمتری دارد جروبحث کنند یا دردسر ایجاد کنند. با تشخیص این پدیده، فرقه‌های بسیاری بر آن شدند به عنوان وسیله‌ای برای کنترل اعضایشان، آن‌ها را با یک سری فعالیت‌های خسته‌کننده‌ی بی‌پایان مشغول کنند. برای مثال، برخی فرقه‌های مظنون نظیر دان یوگا به ظاهر ففقط سیستم‌های ورزش فیزیکی هستند. در روسیه، رویدادهای ورزشی همگانی مانند حرکات نرمشی در استادیوم‌ها ویژگی بارز سیستم شوروی بود، و از سوی تاریخ‌نگاران به دستگاه دولتی سرکوب‌گر ارتباط داده می‌شود.
آن‌چه شیوه‌ی آموزش فعالیت را از ورزش ساده مجزا می‌کند آن است که یک رژیم یا فرقه از روحیه‌ی بهتر و هویت گروهی تجربه شده پس از فعالیت جسمانی، برای معرفی عقاید ایدئولوژیکی سوءاستفاده کند که ممکن است در غیر این صورت با شک و تردید در نظر گرفته شوند. خستگی با ورزش روش دیگری است برای آن‌که بتوان سد دفاعی آدم‌ها را فرسوده ساخت و آن‌ها را به پذیرش ایده‌های سوال‌برانگیز تشویق کرد.
شیوه‌ی آموزش فعالیت
۶. محرومیت از خواب و خستگی
ترکیبی از بار حسی اضافی، گم‌گشتگی، و محرومیت از خواب توانایی ما را در تصمیم‌گیری درست مختل می‌کند. شرکت بازاریابی چندسطحی اموی متهم شده است توزیع‌کنندگانش را طی وظایف آخرهفته از خواب محروم کرده است، که با سخنرانی‌های بی‌وقفه تا ساعات اول صبح، و تنها با یک وقفه‌ی کوتاه همراه بوده‌اند، که طی آن گروه‌هایی موسیقی بلند نواخته و نورهای چشمک‌زن این وضعیت را تکمیل می‌کردند.
گاهی تکنیکی که یک فرقه در کنار محرومیت از خواب استفاده می‌کند، شامل دستور دادن به اعضا برای پیروی از رژیم‌های سخت حاوی مقادیر اندکی پروتئین و مواد مغذی مهم دیگر می‌شود. در نتیجه، اعضای فرقه همیشه احساس خستگی خواهند کرد، که آن‌ها را برای مقاومت در برابر دستورات ایدئولوژیک فرقه ناتوان می‌کند. در بیستمین سالگرد حمله‌ی گاز اعصاب سارین در اوم‌شینریکیو، جپن‌تایمز با عضو سابق یک فرقه مصاحبه کرد، که می‌گفت وقتی برای انتخاب رهبر فرقه در پارلمان تلاش می‌کردند ” تنها یک وعده در روز می‌خوردند و هرشب فقط چند ساعت می‌خوابیدند”.
محرومیت از خواب و خستگی
۵. خودانتقادگری و اشاره با انگشت
طی جنگ کره، سربازان امریکایی که اسیر چینی‌ها شده بودند تحت جلسات “انتقادی و خودانتقادگری” قرار می‌گرفتند که در آن باید دوستان اسیرشان را متهم می‌کردند، نقص‌هایشان را به زبان می‌آوردند، و ناامنی‌هایشان را درباره‌ی کاپیتالیسم و ایالت متحده ابراز می‌کردند. در ابتدا، اسرای جنگی فکر می‌کردند این جلسات بچگانه هستند. اما با گذشت زمان، فرآیند ممتد انتقاد سبب شد تردیدهای واقعی‌شان را نسبت به وطن‌پرستی‌شان و اعتبار جنگ نشان دهند.
روانشناس رابرت چیالدینی اضطراب رو به رشد زندانیان را به عنوان یکی از اثرات “قانون تعهد” بیان می‌کند، که می‌گوید ما سعی می‌کنیم افکارمان را در راستای اظهارات عمومی‌مان حفظ کنیم، زیرا دوست نداریم خاطی و متقلب باشیم.
علی‌رغم موفقیت‌های محدود، در مجموع شیوه‌های “شست‌وشوی مغزی” جنگ کره به خصوص موفقیت‌آمیز نبودند. فقط ۲۳ اسیر جنگی در پایان جنگ بازگشت به میهن را رد کردند و چینی‌ها بیش‌تر جلسات بازپروری ذهن را یک سال پیش از پایان جنگ رها کردند. با این حال، به طور بومی به استفاده از اقدامات مشابه ادامه دادند. در تصویر بالا، پانچن لامای تبتی طی یکی از این جلسات سوءاستفاده‌ی عمومی در ۱۹۶۴ نشان داده شده است.
خودانتقادگری و اشاره با انگشت
۴. بمب­ باران محبت
فرقه‌ها امیدوارند این برداشت را تحمیل کنند که دنیای خارج از گروه تهدید‌کننده و سخت در اشتباه است. در مقابل برای آن‌که خودشان را خوشایند نشان دهند اغلب از “بمب‌باران محبت” استفاده می‌کنند. بمب‌باران محبت شامل غرق کردن نیروهای جدید یا بالقوه با ولخرجی و ابراز توجه و علاقه است. منشا این اصطلاح احتمالا جنبش فرزندان خدا یا کلیسای اتحاد است، اما اکنون می‌توان آن را در مورد تعدادی سازمان متفاوت به کار برد.
یکی از بدیهیات روانشناسی اجتماعی این است که شدیدا به جبران رفتار مهربانانه و بخشنده‌ی دیگران احساس تمایل می‌کنیم، پس محبت، تشویق و دوستی ساختگی اعضای جاافتاده‌ی فرقه نسبت به تازه‌واردها به این منظور طراحی شده است که حس فزاینده‌ای از تعهد، تردید، و گناه را ایجاد کند. مارگارت سینگر آن را ویژگی کلیدی فرقه‌ها خوانده است، و از این جهت موثر است که همراهی و تصدیق دقیقا همان چیزی است که بسیاری از اعضای جدید فرقه به دنبالش هستند.
روانشناس ادگار شین استدلال می‌کند که آدم‌ها از طریق یک فرآیند ” ذوب و انجماد دوباره” به فرقه‌ها وارد می‌شوند. طی مرحله‌ی ذوب شدن، یک عضو بالقوه‌ی جدید شروع به رد جهان‌بینی قبلی‌اش می‌کند و نسبت به ایده‌های فرقه پذیرا می‌شود. طی انجماد دوباره، فرقه این نگرش جدید را تثبیت می‌کند. شین به بمب‌باران محبت به عنوان یک عنصر کلیدی انجماد دوباره اشاره می‌کند- اعضای جدیدی که فلسفه‌ی فرقه را می‌پذیرند با آغوش گرم و تعریف وتمجید پاداش داده می‌شوند، اما در صورت پرسیدن سوالات تردیدآمیز فراوان، طرد می‌شوند.
بمب­ باران محبت
۳. مداخله‌­ی عرفانی
روانشناس رابرت جی لیفتون می‌‌گوید بسیاری از فرقه‌ها بر “مداخله‌ی عرفانی” تکیه می‌کنند تا بتوانند بر پیروانشان کنترل کامل داشته باشند. مداخله‌ی عرفانی، به کنترل شرایط یا اطلاعات توسط رهبران فرقه‌ها گفته می‌شود تا این باور را انتقال دهند که آن‌ها بر حکمت ماوراءطبیعه، موهبت الهی، یا نیروهای جادویی حکم می‌رانند. به عبارت دیگر، رهبران مذهبی مدعی خود را به عنوان پیام‌آوران معصوم خدا تبلیغ می‌کنند، کسانی‌که باید نظرشان همیشه درست و حقیقی باشد و با ترفندهای خیره‌کننده و حیله‌های خارق‌العاده از این امر حمایت می‌کنند.
جرج رودن، یکی از رقبای اولیه‌ی دیوید کورش برای رهبری شاخه‌ی داوودیه، به صورت نمایشی یک جسد را نبش قبر کرد، و ضمانت کرد آن را به زندگی برگرداند تا قدرت‌هایش را در ارتباط با مردگان اثبات کند. او رقیب خود را به چالش کشید تا همین کار را انجام دهد، اما کورش به جای این کار او را به خاطر سرقت از قبر به پلیس گزارش داد. پلیس از کورش تقاضای مدرک کرد و وقتی دسته‌ی کورش سعی کردند به محوطه‌ای وارد شوند که رودن جسد را در آن نگه می‌داشت درگیری مسلحانه‌ای به وقوع پیوست.
در واقع، خود کورش در آن زمان با عنوان ورنون هاول شناخته می‌شد، اما بعدها نام خود را تغییر داد تا نشان دهد از نسل پادشاه داوود در کتاب مقدس است. او نام خانوادگی کورش را به تبع کوروش کبیر انتخاب کرد، پادشاه پارسی که یهودیان را از اسارت بابل نجات داد. کورش یک شخصیت مسیحایی خلق کرد و پیروانش را تشویق ‌کرد تجارب غیرمعمول‌شان را به مداخلات الهی نسبت دهند درحالی‌که در حقیقت او آن‌ها را هماهنگ کرده بود.
مداخله‌­ی عرفانی
۲. سوءاستفاده از مرافعه
بسیاری از فرقه‌ها وکلایی استخدام می‌کنند تا کسانی را که به صورت عمومی آن‌ها را مورد انتقاد قرار می‌دهند، صرف نظر از این‌که آن انتقاد چقدر مسخره به نظر برسد، تعقیب قانونی کنند. قطعا فرقه‌ها معمولا می‌توانند از پس هزینه‌ی باخت دعوی بر بیایند، در حالی‌که اعضای سابق فرقه‌ها اغلب در راه بخشش زندگیشان به سازمان‌ها بی‌پول می‌شوند. بنابراین بسیاری از فرقه‌گرایان سابق در موقعیتی نیستند که متقابلا پیگرد قانونی موثری انجام دهند.
هم‌چنین خبرنگاران عادی به خاطر تهدید همیشگی به اقدام قانونی، از محکوم کردن فرقه‌ها یا ذکر مطالب فرقه‌ای هراس دارند. در ۲۰۰۳ بازرس ریک راس گزیده‌هایی از آیین‌نامه‌های نکسیم (NXIVM) را به‌دست آورد که یک سازمان خودبهسازی متهم به فعالیت‌های فرقه‌مانند است. راس این گزیده‌ها را به صورت برخط منتشر کرد، که متعاقب آن، پرونده‌های دادخواهی علیه او باز شد و بازرسان زباله‌های او را زیرورو کردند. تعدادی از کارمندان نکسیم که سازمان را ترک کرده‌اند با دعوی‌های قانونی سنگینی روبه‌رو شده‌اند. یک قاضی چنین موردی را رد، و اظهار کرد کارمندان مذکور که تلاش داشته‌اند آن سازمان را ترک کنند، ” “سرکوب‌گر” نامیده شوند، اصطلاحی که نکسیم درمورد آن دسته از اعضای سابق به کار می‌برد که سازمان را ترک می‌کنند یا آنها را دشمن در نظر می‌گیرد. این افراد تحت دادخواهی طولانی از دو موسسه قانونی و گروهی از حقوق‌دان‌ها قرار دارند.”
مکتب (ساینتولوژی) علم‌شناسی نیز به خاطر استفاده از دعوی‌های بیهوده برای ناامید کردن مخالفان معروف است. ال ران هابرد در ۱۹۶۷ نوشت “ما در میان منتقدان علم‌شناسی افرادی را نمی‌یابیم که سوابق مجرمانه نداشته‌باشند” و این دعوی‌ها باید برای ساکت کردن این منتقدان گناه‌گار به ذات استفاده شوند. ” هدف دعوی به جای برد، به ستوه آوردن و ناامید کردن است.” با آگاهی از عواقب ناراحت کردن علم گرایان، شبکه‌ی تلویزیونی اچ‌بی‌او پیش‌دستی کرد و ۱۶۰ وکیل استخدام کرد تا از مستندش به نام شفاف‌سازی در ۲۰۱۵ دفاع کند. با ترس از حمله‌ی متقابل در دادگاه، کلیسا یک کمپین به نام “بی‌رحم” علیه الکس گیبنی کارگردان و کسانی به راه انداخت که در فیلم ظاهر شدند.
۱. کلیشه ­های نابودگر فکر
مفهوم مهم دیگری که رابرت جی لیفتون گسترش داده‌است، این ایده است که رژیم‌های حکومت مطلقه و دیکتاتوری اغلب به “کلیشه‌های نابودگر فکر” متکی هستند تا اطاعت را به افرادشان تحمیل کنند. از طریق این کلیشه‌ها “دور از دسترس‌ترین و پیچیده‌ترین مسائل انسانی در قالب عبارات مختصر، به شدت ساده شده، و ظاهرا قاطع فشرده می‌شوند. مثال کلاسیکی که لیفتون ارائه می‌کند “زبان حرفه‌ای جامع” رژیم‌های کمونیستی مانند چین و اتحاد جماهیر شوروی است، که در آن‌ها زبان “انتزاعی، کاملا صریح، و ابزار قضاوت بی‌رحمانه” می‌شود و در نهایت به “زبان غیرفکری” تبدیل می‌شود.
علاقه‌ی اتحاد جماهیر شوروی به این نوع زبان حرفه‌ای پیش‌تر الهام‌بخش رمان جرج ارول در ۱۹۸۴ شد، که در آن دولت ستمگر زبانی با نام سخن نو طراحی می‌کند تا توانایی فکر کردن افراد جامعه را سرکوب کند، به جز افکاری دولت معین کرده‌است. گروه‌های غیردولتی مدرن مانند کلیسای علم‌شناسی ممکن است چنین در نظر گرفته شوند که مجموعه عباراتی تقریبا معادل زبان حرفه‌ای شوروی ایجاد کرده‌اند.
معروف‌ترین مثال “کلیشه‌های نابودگر فکر” احتمالا از دادگاه افسر نازی آدولف ایشمن گرفته می‌شود. هانا آرنت در کتاب معروفش درباره‌ی ایشمن و ” ابتذال اهریمن” متوجه شد که رهبر گردان حفاظتی حزب نازی دائما با عبارات ثابت و کلیشه‌ها صحبت می‌کرد. ایشمن تکرار می‌کرد که او می‌خواست “با دشمنان سابق‌اش صلح کند” اما آرنت نتیجه گرفت این عبارت بی‌معنی بوده است زیرا او اصلا وسعت جنایاتش را درک نمی‌کرد- او فقط به زبان سوسیالیسم ملی می‌توانست آن‌ها را درک کند. آرنت نتیجه گرفت “هجده میلیون نفر جامعه‌ی آلمانی زمان جنگ دقیقا به همین وسیله، یعنی خودفریبی، دروغ، و حماقت در مقابل واقعیت و حقیقت محافظت می‌شدند.”

منبع: مجله بازده