پس فردید که بود؟ و چه میکرد؟
فردید به اصطلاح امروزیها یک “مُخ زن” بود. و کارش شستشوی مغزی دادن مخاطبانش بود.
فردید دارای رشته افکار مستقیم نبود. رطب و یابس را به هم میبافت. در ضمن تند صحبت کردن و نامفهوم صحبت کردن، اسامی اشخاص بزرگ را هم مرتبا بلغور میکرد، و از به هم بستن آنها به یکدیگر شنونده فقط ذهنش روی دو نکته انتقال می یافت: یهودی ستیزی، غرب ستیزی! این دو ستیزه جوئی خصیصه فردید به عنوان مَخزنِ مُخزنی ایران در قرن بیستم به شمار میرود که خود را در پشت مفهوم مبهم و نامفهوم “پایان تاریخ مارتین هایدگر” میپوشاند راه را برنفی تاریخ و نفی هولوکاست میگشاید. همان شیشه های کبودی که فرزندان فردید مانند آوینی ها و نوادگان فردید مانند یامین پورها و عموم همدستانشان – که امروز در جمع “عماریون” برای همه چیز “دلواپسی” میکنند- به چشم زده، و افق را تیره و تار میبینند!
سایت رجا نیوز – اشاره : گفتار حاضر با عنوان “فردید و انقلاب اسلامی” در همایش “آنان که می اندیشند” ویژه ی نقد و بررسی آراء دکتر سید احمد فردید، توسط دکتر محمد رجبی در دانشکده ادبیات و زبانهای خارجی دانشگاه علامه طباطبایی در تاریخ ۱۳۸۷/۰۷/۲۹ ایراد گشته است. از آنجا که با گذشت سالها همچنان بسیاری از انتقادات و خرده گیری ها از دکتر فردید شبیه به آن چیزی است که دکتر رجبی در این سخنرانی نسبت به آن معترض شده اند، لازم دیدیدم تا متن این گفتار را “به صورت کامل” برای “اولین بار” در پایگاه علمی تحلیلی گذار منتشر کنیم. لازم به ذکر است سخنرانان دیگر این همایش دکتر عبدالحسین خسروپناه ، دکتر رضا سلیمان حشمت و دکتر علیرضا قائمی نیا بودند که پیش از دکتر رجبی به ایراد سخنرانی پرداختند.
_______________________________
محمد رجبی دوانی: بنده قرار است دربارهی موضوع “نسبت فردید و انقلاب اسلامی” صحبت کنم. منتهی پیش از آغاز بحث مقدمهای نیاز است تا به واسطهی آن از چهرهی دکتر فردید رفع
ابهام شود تا وقتی از نسبت بین او و انقلاب اسلامی صحبت میکنیم، مبانی صحبت تا آنجایی که ممکن است شفاف باشد.
فلسفه مقام تفکر است
یک متفکر سخنان خودش را میگوید و افکار خودش را دارد. اگر از دیگران هم نام میبرد یا آنها را تایید میکند، مثل هر متفکر دیگری افرادی را تا حدی تایید میکند و تا حدی نه و آن حد را باید در آثار خودش پیدا کرد نه اینکه درس پس بدهد. بعد مثلاً یک تازه کاری ولو با سن بالا، کشف بکند که این نکتهای را که ایشان گفته است، مارتین هیدگر اینطور نگفته بود! مگر او به نقل از هیدگر گفته است؟ چون در بعضی نکات هیدگر را تایید میکند، پس تمام سخنانش (مثلاً در باب غرب یا اتیمولوژی یا هر بحث دیگر) باید دقیقاً با آنچه که هیدگر گفته است منطبق باشد؟ نه! فردید فردید است. هیدگر هم هیدگر است. ابن عربی هم ابن عربی است. ابن سینا هم ابن سینا و ملاصدرا هم خودش است. این تصور ناشی از این است که ما هم در فرهنگ سنتی و هم در فرهنگ متجددانهمان، به نقل قول و تکرار حرفهای دیگران عادت کردهایم. چند قرن است که ما در فلسفه اسلامی هیچ نوآوری نداریم. فلسفه را به گونهای تحصیل میکنند که انگار حدیث میخوانند. ابن سینا میگوید …، ملاصدرا میگوید …، میرداماد فرموده است …، ملاهادی سبزواری می فرماید …! خب این با علم حدیث و شرح مختصر آن چه فرقی میکند؟ فلسفه مقام تفکر است. اگر استاد فلسفه هستید و متفکر نیستید، بایستی که حداقل شرح بدهید. حتی گاه متوجه میشویم که شرحی هم در کار نیست. فلانی میگوید، فلانی میفرماید! اعلی الله مقام این یا لعنت خدا بر آن که شأن فلسفه نیست. خود ما چه برای بیان داریم؟ کدام یک از کسانی که مدعی تفلسف در مملکت ما هستند میتوانند راجع به اوضاعِ اجتماعی ما نظری بدهند که ما بگوییم این نظر یک فیلسوف است؟ کدام یک میتوانند راجع به جوانان ما نکتهای بیان کنند که ما بتوانیم بگوییم که یک حکیم این حرف را بیان میکند؟ شما که در هشت و چهار خودتان ماندید! مگر فلسفه فقط کلاس فلسفه است که طوطیوار یک چیزی را ضبط کنیم؟ چه مدرنیست و چه سنتی، چه دارید برای گفتن؟ ما با سنت مَدرسی رو به رو هستیم. در قرون وسطی متفکر بزرگی به نام آلبرت کبیر و شاگرد او سنت توماس آکوئیناس پیدا شدند. آنها مسائل زمان خود را به نحو مستوفی بیان کردند. البته سنت توماس از سنت ما (از ابن سینا) و سنت خودش هم متاثر بود. استادش هم از ابن سینا به عنوان استاد کل، فیلسوف اعظم و تعبیرات این چنینی نقل میکند. ولی فلسفهای که آنها عرضه کردند فلسفهای بود که رنگ غلیظ مسیحی کاتولیکی داشت و جز این هم انتظاری نمیرفت. تا آنجایی هم که به فلسفه مربوط میشد مسائل زمان خودشان را نیز بیان کردند. از طبیعیات و الهیات گرفته، تا ریاضیات؛ درست مثل ابن سینا. به هر حال بی دلیل به ابن سینا شیخ الرئیس نگفتند و بی دلیل که به او لقب “سنت”[1] ندادند. اما بقیه آمدند و شرح این فیلسوف را آغاز کردند: “سنت” میفرماید، کما اینکه ما میگوییم شیخ الرئیس میفرماید. تکرار مکررات! نتیجه فلسفهای شد که پاسخگوی مسائل کلی، اساسی و ماهوی خودش نبود. در یک تفکر ِ فلسفی، ما واجد نگاهی به عالم میشویم که در همهی موارد، آثار خاصی بر آن نگاه مترتب میشود. لذا میبینید که فیلسوفی مثل هگل در زیبایی شناسی، اخلاق، تاریخ، سیاست و وجود حرف زده است. او در هر زمینهای حرفی برای گفتن دارد. چه بسا اگر امروز بود راجع به فوتبال هم اظهار نظر میکرد! مارکس هم همینطور است. با اینکه مقام مارکس بسیار فروتر از هگل و یک هگلین است، ولی او هم حرف برای گفتن دارد. نیچه و دکارت و هیدگر هم حرف دارند. هرچند در تفکر با هم تفاوت مرتبه دارند. هر وقت برای آنها مسئلهای مطرح شود، درباب آن به نحو فلسفی سخن میگویند. ما چه حرفی داریم؟ آثار روشنفکرانِ معارضِ سنتیها را که میخوانیم، آنها هم همه نقل قول است، منتهی به جای داخلی از خارجی. آثار سنتیها هم که نقل قول است. خیلی خوب نقل قول بکنید. ما نه تنها حرفی برای دنیای امروز نداریم، که برای کشور و جامعهی خودمان هم حرفی نداریم. برای دانشجویانی که در حیاط [این دانشکده] هستند چه برای گفتن داریم؟ به نظر من داریم شأن یک فیلسوف را با شأن یک دانشجو خلط میکنیم. دانشجویی که میخواهد درسش را پس دهد و این را از آنجا نقل میکند و آن را از آنجا و فردا هم به همین شیوه به عنوان استاد جزوهی درسیاش را میگذارد جلویش و همانها را به دیگران میگوید و همینطور دائم تکرار میشود. به قول شاعر:
این چنین نسل به نسل شدهاند این همه مردم، مردار…
باید فکر کرد! صدرایی هستم، باشم. هیدگری یا مارکسیست هستم، باشم. یا هیچکدام از اینها نیستم. به هرحال سخنی دارم!
فردید که پرسپولیس و استقلال نیست!
الان بسیار مسائل طرح نشده و بلاجواب داریم! بس است دیگر! فلسفه که دکان نیست. حکما و فردید یا هرکس دیگری که مسابقهی پرسپولیس و استقلال نیست که یک عده برای این هورا بکشند و یک عده برای آن! همه چیز با هم خلط شده است. جناح انتخاباتی نیست که بگوییم انتخابات نزدیک شده است، یک مقدار بد و بیراه به این بگوییم یا یک مقدار حرف به نفع آن بزنیم. مقام تفکر مقامیست که اگر دیدیم اساساً واجد آن نیستیم، نباید وارد آن شویم. خیلیها دارند زندگی خودشان را میکنند و داعیهی تفکر، تفلسف و حکمت ندارند و راحت هم زندگی میکنند و جلو میروند و به هرحال به نتایجی میرسند. ولی هرکه را طاووس باید، جور هندوستان کشد.
در تلویزیون از یک آقایی که استاد همین جا [دانشگاه علامه طباطبایی] است و فلسفه هم درس میدهد، شنیدم که گفتند چون از دکتر فردید آثاری در دست نیست، من دکتر داوری را میخوانم و دکتر فردید را نقد میکنم. این برای من واقعاً حیرت انگیز است. مگر من میتوانم با خواندن فلسفهی یک نفر کسی دیگر را نقد کنم. دکتر داوری هم خودش متفکر است و حرفهای خودش را میزند. او کجا ادعا کرده که این حرفها برای دکتر فردید است؟ فردید کجا گفته است که هرچه داوری میگوید از من است؟ اگر کسی مجری خوب تلویزیونی بوده به جای خود ولی به عنوان استاد فلسفه نمیتواند بیاید این حرفها را بگوید. اصلا این چه روشی است که من آثار شاگردی را که داعیهی تکرار و رهروی راه استادش را ندارد و خودش متفکر مستقلی است و استادش هم چین ادعایی نکرده است بخوانم و بعد استاد را نقد و رد کنم؟ این مشيء کاملاً فاقد ذوق فلسفی و تفکر فلسفی است اما باب شده است.
دیروز من اینجا سر پایی شنیدم که یک آقایی آمده و یک چیزهایی راجع به دکتر فردید گفته است که من تعجب کردم! اصلاً چه اصراری است که ما سخنرانی کنیم؟ فرض کنید بنده را دعوت کنند راجع به مربی جدیدی که برای فوتبال آوردند، سخنرانی کنم. به من چه ربطی دارد؟ من نمیپذیرم! چه اصراری است تویی که میگویی من نخواندم و اطلاعی ندارم، بیایی و مطالبی را بگویی که حتی دانشجوی شما سر راه به من بگوید که باعث ناراحتی ما شد. آخر چطور ممکن است کسی به خودش حق بدهد که این همه حرف بزند!
زمانی که دکتر فردید این مطالب را مطرح میکرد استاد بزرگ دکتر علی اکبر شهابی در دانشگاههای ما حکمت و فلسفه درس میدادند و با دکتر فردید همراه بودند. شما کتاب “رهبر خرد” مرحوم شهابی را بردارید و ببینید که کدام یک از این مدعیانی که ادعای فضل و کمال در حوزهی فلسفه دارند، میتوانند این کتاب را بخوانند و شرح بدهند! نه اینکه مثل این کتاب را بنویسند، فقط شرح بدهند! ببینید که چند نفر جرأت میکنند؟ استاد بزرگ، فاضل تونی که آیت الله بود و همه در حکمت و فلسفه روی ایشان قسم میخورند، در زمان دکتر فردید، در گروه فلسفه بود. آیت الله العظمی استاد ابوالحسن شعرانیِ معروف که مفسر قران بودند و در حکمت و عرفان و کلام تسلطِ کامل داشتند، در همین گروه فلسفه بود. آنها تشخیص ندادند که دکتر فردید فلسفه اسلامی نمیفهمد، آن وقت من ِ طلبهی جوان باید بگویم که من احساس میکنم، ایشان فلسفه اسلامی نمیداند؟
دکتر فردید استاد بود و سی سال در گروه فلسفه درس میداد، یک کلمه از این سخنانی که روزنامهچیهای امروز راجع به دکتر فردید مینویسند، در گذشته یکی از این استادها یا شاگردانشان دربارهی فردید گفتهاند؟ شخصیتهای بزرگی در دانشگاه بودند. دکتر هشترودی بود که خودش ادعای تفلسف داشت، هرچند که ایشان فیزیکدان و ریاضیدان برجستهای بود. پروفسور رضا بود. احسان نراقی و دکتر سید حسین نصر و… که سن کمتری داشتند، آن زمان با چه تجلیلی از فردید صحبت میکردند. من کاری به احسان نراقیِ اکنون ندارم که بنا بر اوضاع و احوال سیاسی روز حرفهای دیگری میزند ولی کتابهای آن زمانش را نگاه کنید که چطور با تجلیل میگوید که این کتاب را دادم، استاد فردید ملاحظه کردند و معادلش لغات را همه از دکتر فردید گرفتم. یا دکتر سید حسین نصر، برای دکتر فردید و در حیات خودش و در حضور خودش بزرگداشت برگزار کرد و استادهای دیگر از جاهای دیگر دعوت شدند و گفت ایشان یک پلوتینوسی[2]است که یک فرفوریوسی[3] لازم دارد که آثار ایشان و مکتوباتی را که چاپ نکرده است، جمع کند و چاپ کند و گفت آرزو میکنم این اتفاق بیفتد. ایشان با اینکه خودش فردیدی نبود و سنتگرا بود و تفکر دیگری داشت، با این عظمت از دکتر فردید یاد میکرد. حداقل از اساتید حال حاضر که شاگردان جوان آن موقع بودند، مثل دکتر احمد احمدی بپرسید که دکتر فردید چه اشرافی روی فلسفه اسلامی داشت. آقای دکتر احمدی، در برنامهی دو قدم مانده به صبح در شبکه چهار، آمده بود و اتفاقاً از دکتر فردید سوال کردند و ایشان گفتند نه تنها فردید به فلسفه غرب اشراف کامل داشت بلکه نسبت به فلسفه اسلامی نیز اشراف کامل داشت. حداقل مطالعه نمیکنید، چهارتا سوال بکنید، بعد بیایید پشت تریبون قرار بگیرید. با چه جراتی؟ من شهامت اینها را تحسین میکنم، من که چین جراتی ندارم. ولی ای کاش این شهامتها در جای دیگری کاربرد داشته باشد.
هانری کربن وقتی که هیدگر را به فرانسه ترجمه کرد برای اولین بار هیدگر را به فرانسویها شناساند. او وقتی به ایران آمد، شنید یک هیدگرشناس بزرگ در ایران هست. نزد دکتر فردید آمد. قبل از انقلاب وقتی که ایران بود، در یک روزنامهای (آیندگان یا رستاخیز) با ایشان مصاحبه کرده بودند (به نظرم علیرضا میبدی) پرسیده بود راجع به دکتر فردید چه میگویید؟ گفته بود که دکتر فردید خودمان؟ ایشان در آنجا (آلمان) بیشتر شهرت دارد تا ایران. «الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی یقال: معاویه و علی و علی و معاویه». فرمایش حضرت علی است. روزگار چنان مرا تنزل داد و چنان تنزل داد که مردم میگویند معاویه و علی. باید بحث بشود در مقابل دکتر فردید کیست؟ فلانی… این نشان دهندهی اتفاقی است که در وضع فرهنگی، دانشگاهها و مطبوعات ما افتاده است.
دکتر فردید زمانی غرب را نفی میکرد که ایران پایگاه غرب بود. و آن زمان کسی جرات نداشت که این حرفها را دربارهی ایشان بزند. اصلاً این سخنان قابل طرح نبود. آن زمان ایران رسماً آمریکایی بود. تمام خیابانهای تهران پر از آمریکایی، انگلیسی و مستشارانشان بود. شهرهای مختلف ما پر بود. دانشگاههای ما هم متأثر از این فضا بودند. ما اساتید خارجی زیاد داشتیم. آن زمان، بیست سال قبل از اینکه رژیم سقوط کند، ایشان آمده و این فلسفه را مطرح کرده است.
او خیلی بهتر غرب را میفهمید. حداقل در خود ِغرب حضور داشت. بنابراین نکاتی که مطرح میشود نکات بعد از انقلاب و به خاطر انقلاب نیست. نکات اساسی است که در آن زمان طرح شد. حالا عدهای میدان را خالی پیدا کردهاند و بنا بر مسائل سیاسی، متفکر خوانده شدند، چهار تا روزنامه مطرحشان میکنند و دربارهی هر چیز و هرکسی، از جمله دکتر فردید، نظر میدهند. واقعاً شأن فلسفه که هیچ، شأن انسانیت این نیست. در هر زمینه باشد، چه هنر، چه علم، چه ادبیات. تصور کنید دکتر فردید در چه دورهای راجع به غرب، حکمت، دین و انقلاب اسلامی صحبت کرده است. و انقلاب اسلامی از دید یک حکیم آن چیزی نیست که من و شما در مطبوعات میخوانیم و در ذهن خودمان داریم. یان ریشان[4] یک محقق فرانسویست که هم محقق است و هم تحلیلگر و کتبی هم در مورد انقلاب اسلامی دارد. در آنجا میگوید که دو نفر از لحاظ نظری بر انقلاب اسلامی ایران و بر کسانی که معتقد به انقلاب اسلامی ایران هستند، تاثیر داشتند. یکی امام خمینی (ره)) که رهبر انقلاب است و دیگری دکتر فردید که انقلاب اسلامی را در دانشگاهها تئوریزه کرد.
انقلاب اسلامی تحولی در تاریخ
دکتر فردید پیش از انقلاب، در دانشکدهی ادبیات، بحثهایی را راجع به انقلاب اسلامی با مبانی حکمی خودش شروع کرد. هرچند ایشان را پیش از موعد بازنشسته کرده بودند. ایشان میگفت انقلاب اسلامی که مردم با شعار الله اکبر از جان برای آن مایه میگذارند، نشان دهندهی یک جشنی در تاریخ است. منتظر باشید که به زودی این اتفاقات در شرق و غربِ سیاسیِ عالم، به نوعی خودش را ظاهر کند. نه آنکه ما برویم آنجا کاری بکنیم. دنیا دارد تغییر میکند و تاریخ پیچ میخورد. دیدیم که تا فروپاشی شوروی و تا بحرانهایی که در غرب ظاهر میشود، چقدر فاصله افتاد. برای تاریخ، صدسال یک چشم به هم زدن است. فردید گفت من تحولی را میبینم که اتفاق افتاده است. جرقهی آن اینجاست و این امری است که صفحهی جدیدی را در تاریخ خواهد گشود. اصلاً رویکرد ایشان، یک رویکرد تاریخی بود.
شاید وقتی من اینجا در مورد دکتر فردید و انقلاب اسلامی صحبت کردم، یکی کاغذ بدهد که آیا دکتر فردید جزء گروه استقبال کننده از امام بود؟ چون عدهای مصاحبه میکنند و میگویند ما بودیم یا شب قبلش کجا بودیم و …. نه، اینگونه نیست! او میگفت این تحولی که پیش آمده یک تحول تاریخی است، چه بخواهیم، چه نخواهیم! پیش از پیروزی انقلاب میگفت که این انقلاب قطعاً پیروز میشود و شد. بعد از پیروزی میفرمودند طبیعتاً موانع فراوانی سر راه این انقلاب خواهد بود. فراز و نشیبهایی خواهد بود. تاریخ وقتی میخواهد ورق بخورد انبوهی از عادات گذشته، میراثهای گذشته، مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به عنوان حجاب و مانع هستند، که باید از اینها عبور کرد. ارتباطی هم به ما ندارد. یک دفعه دیدیم که در جاهای دیگری همین مسائل مطرح شد. مثلاً لبنان که شیعه بود و اندونزی آن طرف دنیا که نه شیعه بودند، نه ارتباط نزدیک با ما داشتند، نه ارتباط سیاسی داشتند و نه ما آمد و شدی با آنها داشتیم. و اصلاً در جایی که مسلمان نبودند، مثل آمریکای لاتین، الهیات رهایی بخش به یک باره اوج خاصی پیدا کرد. یک کاردینال اتریشی آمده بود ایران و یکی از وزرای ما به دیدن او رفته بود و دیده بود که عکس امام خمینی را در اتاقش زده است. اتریشی ها کاتولیک هستند و عکس پاپ را دارند. پرسیده بود عکس امام خمینی به چه مناسبت؟ گفته بود امام خمینی به شما خدمت نکرد، حتی به اسلام خدمت نکرد، به معنویت خدمت کرد، دوباره دین در جهان زنده شد! دیدگاه دکتر فردید این بود که اصلاً اتفاقی در جهان میافتد. انقلاب اسلامی به این معناست. قرآن مجید خطاب به مسلمانان هر عصر میفرمود که شما اگر این پرچم را زمین گذاشتید، دیگرانی هستند که آن را بردارند و ببرند و آنها دیگر مثل شما نیستند. آن زمان از پیغمبر سوال شد که این دیگران غیر از اعراب چه کسانی هستند؟ سلمان نزدیک بود، پیغمبر دست روی دوش سلمان گذاشت و گفت از قوم این مرد هستند. و دیدیم که ایرانیها اسلام را تا چین، آسیای میانه و اندونزی هم بردند. بدون جنگ و جدال هم بردند. لذا زبان فارسی، زبان دینی و مقدس است. خب وقتی انسان با این دیدگاه به تاریخ نگاه کند، تلقی عمیق و حکیمانهای از انقلاب اسلامی خواهد داشت. در مورد مسئلهی ولایت فقیه که آن زمان مطرح شده بود و کتاب حضرت امام درآمده بود، ایشان میگفت شما معنی ولایت را با معنی حکومت اشتباه نگیرید. حکومتِ فقیه نیست. ولایت است. ایشان میگفت ولایت به معنی سرپرستی و راهبری است که ما مخفف آن، رهبری را به کار میبریم. حکومت یعنی فرمانروایی اما ولایت یعنی سرپرستی و راهبری؛ و باطن وِلایت در اسلام وَلایت است، یعنی محبت و دوستی. به کسی که وِلایت داشته باشد والی، و به کسی که وَلایت داشته باشد ولی می گوییم. ولی خدا، دوست خدا، که دوست مردم هم هست، باید والی بشود. یعنی همان سیستمی که شما در خانواده دارید و پدر در آن ولایت دارد، همین سیستم به جامعه هم تسری و بسط پیدا کند و جامعه نظامی بر اساس محبت و عشق شود. چه چیزی شما را وادار میکند حرمت پدر پیر گوشه نشین یا حتی پدربزرگتان را مراعات کنید و پاسدار حریمش باشید؟ ترس؟ جز محبت چیزی هست؟ زن و شوهری که بر اساس عشق و محبت ازدواج کردهاند پذیرای همدیگر هستند نه اینکه یکی بر دیگری غلبه داشته باشد. لذا نظامی که اساسش بر محبت و وَلایت باشد و آن کسی که حاکم است مورد عشق، علاقه و ایمان مردم باشد، نه حکومت به معنای فرمانروایی، این نظام خلل بر نمیدارد. این فرمایشِ حافظِ کلام الله مجید به این اشاره دارد:
خلل پذیر بود هر بنا که میبینی
مگر بنای محبت که خالی از خلل است
میلیونها جوانی که داوطلب، بدون حقوق، بدون اضافه کار، بدون درجه، بدون رتبه، عازم جبهههای جنگ شدند، روی چه حسابی رفتند؟ امام خمینی گفته است، خب بگوید! چه چیز اینها را کشاند؟ آخر مگر جان دادن شوخی است؟ به شما بگویند یک روز اضافه بیایید دانشگاه، یک درسی هم بخوانید که هیچ تاثیری بر نمرات امتحانی شما ندارد، چند نفر میآئید؟ اما اگر قرار باشد در بدترین فصل سال، در بدترین ساعت، یک نفر اینجا سخنرانی کند که مورد علاقه شما است، از در و دیوار بالا میآیید و سالن را پر میکنید. ایشان میفرماید مفهوم درست وَلایت یعنی این و مفهوم درست فقاهت یعنی عمق اسلام و احکام خدا را دریافتن. ایشان لفظ فارسی آن را بهکار میبردند و میگفتند زندآگاهانه معرفت داشته باشد. یعنی علم الیقین و عین الیقین و حق الیقینی که قرآن میگوید را حاصل کند. وگرنه این فقهی را که بین ما مصطلح است، ایشان فقه اصغر میدانست (همانطور که ملامحسن فیض، داماد ملاصدرا، مجتهد، عارف و متکلم معروف، متأثر از غزالی چنین بیان میکرد). فقه اکبر، فقهی است که به حقیقت دین یعنی عرفان، معرفت پیدا کند. ما باید نخست بفهمیم نگاه دین به انسان و به مبدأ عالم و انسان چیست و سپس بر اساس آن بیاییم ظاهر دین یعنی احکام را استنباط و بیان کنیم. این میشود یک فقه اساسی. این را غزالی گفت و ملامحسن فیض هم در عالم تشیع آن را بیان کرد. این تفسیر دکتر فردید بود و بعد از انقلاب هم همان را ادامه داد. ولی نه وکیل جایی بود، نه وزیر جایی بود، نه رئیس جایی شد، نه حتی او را به دانشگاه برگرداندند که بیا درس خودت را ادامه بده. دیروز شنیدم دوست عزیزی گفته بود که ایشان کاندیدای مجلس خبرگان قانون اساسی شده بود و دویست رای آورد. متأسفانه ایشان سنشان کم بوده و بعید است که آن زمان را به خاطر داشته باشند. نه اینگونه نبود! ایشان به توصیه خیلیها که میخواستند قانون اساسی بنویسند، کاندیدا شد. به ایشان میگفتند خوب است که شخصی مثل شما هم آنجا حاضر باشد. یعنی اعلام آمادگی کرد. بعد روزی به من زنگ زدند، گفتند سریع بیا منزل میخواهم انصراف بنویسم که بدهی به روزنامهها چاپ کنند. گفتم چرا؟ گفت من می خواهم طور دیگری حضور داشته باشم، نه رسمی بلکه در حاشیه، مثل بقیهی مردم. من رفتم منزلشان و دیدم ایشان حالشان خیلی بد است. فکر کردم سرماخوردگی سختی پیدا کردهاند. چهرهی برافروختهای داشتند. گفتم استاد مثل اینکه مریض هستید، گفتند نه! ماه رمضان بود. گفتند من نمیتوانم روزه بگیرم ولی حتی الامکان بیست و یک رمضان را روزه میگیرم و الان روزه هستم و حالم به خاطر روزه اینطور است. بعد با خط خودشان تکذیب را نوشتند و به من دادند. من هم بردم دادم چاپ کردند که ایشان انصراف دادند. با اینکه انصراف دادند و چاپ شد، شش هزار نفر و بالای شش هزار نفر به ایشان رأی دادند که شش هزار رأی در تهرانِ کوچک آن موقع و از بین صدها کاندیدا (چون هر کسی خودش را کاندید کرده بود) برای کسی که انصراف داده است، رقم کوچکی نبود. فقط عدهای خواسته بودند علاقهشان را به ایشان ابراز کنند. این کل ماجرای کاندیدا شدن ایشان بود.
فردیدی و هیدگری یعنی چه؟
ماجرای سخنرانیِ آزادی هم که دکتر فردید در دانشگاه داشتند و به خاطر رنجیدگی یکی از این “آزاد اندیشان” تعطیل شد، کسی که آن موقع سوگولی مقامات وقت بود و شورای عالی انقلاب فرهنگی، رادیو و تلویزیون، مطبوعات، همه جا در دست ایشان بود، این است که گزینشها و حراستها کتابهای ایشان را ملاک قرار داده بودند و از هر کسی که میخواست ماشیننویس شود یا حسابداری و کتابداری کند، در مصاحبه از روی کتاب ایشان سوال میپرسیدند که بگو دیالکتیک چیست، بگو فلان چیز چیست، بلد نیستی، پس ایدئولوژی شما خراب است، برو بیرون! آن آقا اعلام رنجیدگی کردند که ایشان سر کلاس از یکی از کتابهای من و از ما انتقاد کرده است. درجا از عالیترین جایگاه اجرایی نامه آمد که از تدریس ایشان جلوگیری شود! ایشان سالها قبل از فوتشان، نزدیک به هشت سال، ده سال خانهنشین بودند و با یک حقوق بازنشستگیِ ناچیز زندگیشان را اداره میکردند. اینهایی که میگویند ایشان وابسته به قدرت بوده یا شاگردان ایشان در قدرت جای دارند، منظورشان چیست؟ کدام شاگرد در قدرت جای دارد؟ این همه آدمهای ریز و درشت را رئیس دانشگاههای بزرگ میکنند اما یکی از این شاگردان رئیس یک دانشگاه کوچک هم نشده است. در عین حال که همه به فضل، دانش و سواد آنها معترفاند. دکتر داوری اگر رئیس فرهنگستان علوم شدند، آنجا ریاست انتخابی است نه انتصابی. اعضای فرهنگستان علوم رأی میدهند و از میان خودشان یکی را انتخاب میکنند. رئیس جمهور وظیفه دارد که این رأی را تایید کند. شاید از اینکه رئیس جمهور این رأی را تایید کرده و رد نکرده است، و به او احترام گذاشته شده، معلوم میشود که فردیدیها در قدرتاند. اگر در قدرت هستند، از لحاظ علمیست که اعضای فرهنگستان علوم ایشان را انتخاب کردند. این که پُست نیست! رئیس فرهنگستان علوم کجا دستش است؟ آنجا یک ساختمانی است، یک عده نشسته اند برای خودشان تحقیقاتی میکنند. نه جایی کاربردی دارد، نه دستور العملی دارد که کسی اجرا کند، نه بودجهی آنچنانی دارد. خیلی کوچکتر از واحدهای تابع دانشگاه شماست. دکتر فردید در دانشگاه درس میداده است و عدهی زیادی هم به کلاس ایشان آمدهاند،شاگرد بودهاند و رفتهاند. مثل شاگردان خیلیهای دیگر. هر کسی را که آمده چند واحد با ایشان درس گذرانده است، نمی شود اسمش را فردیدی گذاشت. اصلا فردیدی و هیدگری یعنی چه؟ این کلمه تقریباً پانزده-شانزده سال است که جا افتاده است. این حرفها نبود. دکتر فردید دعوت میکرد که خودتان مستقل فکر کنید. میگفتند خودتان فکر کنید، من را تکرار نکنید. وای به حال شاگردی که مطلبی می نوشت و نکات ایشان را در آن میگنجاند. ایشان داد و بیداد میکرد که تو چه حق داشتی؟ حرف خودت را بزن! یک زمانی بود که در ایران زنده باد! زنده باد! برای شخصیتهای مختلف، مُد بود.یک روز همه را وادار کرد، ازشان خواهش کرد بگویند «مرگ بر دکتر فردید» (و من خوشبختانه در آن جلسه حضور نداشتم). همه سکوت کردند. خواست که این را حتماً بگویند. میگفتند که من خودم برای خودم هیچ شأنیتی قائل نیستم. لذا گاهی اوقات یک انتقاداتی را میشنوم و می بینم اینها خیلی کمتر از «مرگ بر دکتر فردید» است که خود او تقاضا کرد بگویند. او اعتنایی به این چیزها نداشت. شأن یک متفکر اجل از این است.
ایشان در شأن یک کسی گفته بود فلانی بی سواد است و مطالب را به هم میبافد. او جایی گفته بود که فردید به من فحش داده است. ایشان گفتند که من فحش ندادم به کسی. فحش به فارسی میشود ناسزا. من آنچه که به ایشان گفتم به سزا گفتم. بیایید مقالاتش را به خودش بدهید، بخواند، ببیند با استناداتی که کرده است، سر مقاله با انتهای مقاله چه ارتباطی میتوانند با هم داشته باشند! در انقلاب اسلامی هم ایشان ابتدا کسانی را که خودشان را ایدئولوگ انقلاب اسلامی میدانستند، نقد کرد. یک آقایی در رادیو راجع به خدا صحبت کرده بود و گفته بود که ما باید خدا را به زبان روز بفهمیم. خداوند ابعادی دارد که این ابعاد همان ابعاد ماست. مثلاً ما علم داریم، خدا هم علم دارد. ما محبت داریم، خدا هم محبت دارد. ما خشم داریم، خدا هم خشم دارد. منتهی فرق ابعاد خدا با ابعاد ما این است که ابعاد خدا بی نهایت است، اما ابعاد ما نهایت دارد. ایشان در نقد این حرف گفتند که بُعد صفتی برای ماده است. ماده بُعد دارد. آخر چقدر بی سوادی و جهالت دارید که برای خدا بعد قائل میشوید؟ گفت آخر ما این درد را کجا ببریم؟ چقدر تنزل پیدا شده است که این آقا بشود ایدئولوگ. یک عده هم دررشتهی مهندسی و پزشکی و رشتههایی که حرفی ندارند، صدای کف و تکبیرشان بلند شود. خب نمیدانند که چه به چه است. ابعاد خدا! بله ابعاد این سالن را میتوان اندازه گرفت ولی ابعاد خدا معنی دارد؟ یا مثلاً اولین رئیس جمهور ایران که خیلی هم آن زمان طرفدار داشت و هیچ کسی جرأت نداشت که اسم ایشان را بیاورد و بگوید ممکن است به ایشان انتقادی وارد باشد. آقای بنی صدر! ایشان یک کتابی نوشته بود که کل کتابشان بحث از این بود که تخم مرغ نشان دهندهی سیر انسان، تاریخ و جهان است. در یک مرحلهای تخم مرغ بعثت پیدا میکند و جوجه میشود که جوجه همان پیغمبر است! دکتر فردید گفتند که من نمیدانم کارمان به کجا رسیده که از تخم مرغ داریم پیغمبر در میآوریم. بعد به ایشان تذکر دادند که مواظب باشید، به رئیس جمهور وقت، استاد ابوالحسن بنی صدر توهین نکنید! بعدها که ایشان رفت و عدهی دیگری آمدند، ایشان گفت یک چراغ برداریم و دنبال همان اولی بگردیم. همه چیز رنگ سیاسی، همه چیز رنگ گروهی و پروپاگاندا گرفته بود و طبیعی بود که ایشان وقتی از همین افراد انتقاد میکرد کاری به این نداشت که تلویزیون شبی ایشان را نشان داده است یا کنار دست کدام شخصیت نشسته است. اصلاً اعتنایی نداشت و طبیعی است که یک چین آدمی را از دانشگاه میرانند و اجازهی کلاس و سخنرانی به او نمیدهند. در نتیجه یک مصاحبه با ایشان و یک مقاله از ایشان چاپ نشد. جالب است که یک عده میپرسند چرا کتابهایش را چاپ نمی کرد. چه کسی چاپ کند؟ ایشان نوشتهجات زیادی داشت. یک بار به ایشان پیشنهاد کردم، گفت اینها هست، منتهی چه کسی اینها را چاپ کند؟ زیرا آنطور که ایشان مینوشتند اصلاً در ایران خواننده نداشت. لغات سانسکریت، اوستایی، پهلوی، یونانی، لاتینی و… اصلاً آن زمان حروفش نبود. کامپیوتر هم نبود که شما این کاراکترها را طراحی کنید. میگفتند چه کسی اینها را چاپ کند. گیرم که به فرض محال یک جایی یا کسی پیدا شود و چاپ کند، چه کسی میخواهد اینها را بخواند؟ او متفکری غریب و مظلوم بود. چهار نفر از اساتید سطح بالای دانشگاه او را میفهمیدند. ما هم که آن موقع جوان بودیم و یک کلیتی از سخنان ایشان میگرفتیم.
مقدمات فهم فردید
عزیزانی که خواهان پرداختن به این شخصیت مطرح هستند دو کار باید کنند. اگر علاقهمند هستند که با کلیات مسائل مربوط به اندیشهی ایشان آشنا شوند، که طبعاً هم چارهای جز این نداریم، از اساتیدی که شاگرد ایشان بودند و دورههایی را گذراندند، مثل جناب دکتر سلیمان حشمت سخنانی را بشنوند. اگر میخواهند وارد جزئیات بشوند، مقدماتی دارد. به هرحال ایشان برای خودش حکمتی داشت و مقدمات و بیانی داشت که آنها هم مطالب متداول فلسفه نبود که هر دانشجوی فلسفهای بتواند راحت درک کند. ما وقتی وارد گروه فلسفه شدیم به ما گفتند از سال اول بروید به صورت مستمع آزاد سر کلاس دکتر فردید بشینید تا سال آخر که با ایشان درس دارید، بفهمید ایشان چه میگوید! ما سه سال مستمع آزاد نشستیم تا سال چهارم درس ایشان را به عنوان واحد درسی گرفتیم. نه اینکه سخت بگیرد. مطلبی بود که احتیاج به مقدمات داشت. دانشجوی ایرانی کتاب سال چهارمش مابعدالطبیعهی پل فولکیه[5] است که در مقدمهی آن آقای دکتر یحیی مهدوی –مترجم کتاب- نوشته این کتاب، کتاب درسی دبیرستانهای فرانسه بوده و او این را سی سال پیش برای سال آخر فلسفهی ما ترجمه کرده است. خب بدیهی است که دکتر فردید نمیتوانست بنشیند برای یک عده طفل دبستانی حکمت بگوید. خیلیها هم مصداق «الناس اعداء ما جهلوا» بودند. حضرت علی میفرمایند که مردم دشمن آن چیزهایی هستند که نمیدانند. وقتی میآمدند، میدیدند که مطالب ایشان با مطالب بقیه متفاوت است، همانجا میگفتند به درد نمیخورد، پا میشدند که برویم! راحتترین راه این است که آدم صورت مسئله را پاک کند. خیلیها اینگونه بودند. اتفاقاً راجع به مارتین هیدگر هم همینطور بود. از یک نویسندۀ خوب آلمانی-اسمش را نمیبرم- که کتابهایش هم به فارسی ترجمه شده است پرسیدم که شما کلاسهای هیدگر را رفتید؟ گفتند بله! یک جلسه رفتم دیدم خیلی قلمبه بود، ول کردم، نرفتم. گفتم چی قلمبه بود؟ گفت حرف زدنش، چون لغات انتخاب شدهی دقیقی به کار میبرد. تازه خود ایشان نویسنده بود. خب آیا این به معنای کوچک بودن هیدگر است؟ سولژنیتسین[6]– نویسندهی معترض روسی – در “مجمع الجزایر گولاک”[7] می نویسد که ما را در سال فلان شبها سوار ماشین در بسته میکردند و از این زندان به آن زندان میبردند و آن زمان، زمانی بود که فیزیکدانها منتظر بودند ببینندکه آخرین کتاب پلانک[8] چیست و اهل تفکر منتظر بودند آخرین کتاب هیدگر بودند. تازه در شوروی هیدگر آنقدر مسئله داشت.
بحثی دیگری که هست این است که خیلی از حرفهایی که ایشان زده است، متعلق به خودشان نیست. ما چون اطلاعاتی نداریم دائماً میگوییم مثلاً دکتر فردید گفت غرب از یونان شروع میشود. خیلیهای دیگر مثل اشپنگلر، نیچه و سوروکین[9] هم گفتهاند غرب از یونان شروع میشود. دکتر فردید بیاید ثابت کند که چرا غرب از یونان شروع میشود؟ اصلا این حرفی است که در اروپا جا افتاده و تاریخ غرب، هنر غرب و ادبیات غرب را که مینویسند همه از یونان آغاز میکنند. دکتر فردید بیاید ثابت کند؟ یک بار ایشان یک سخنرانی کرد، به قدری این سخنرانی برای خود من تازگی داشت، که آمدم بیرون و گفتم که این یکی را دیگر من پیاده کنم و چاپ کنم. گفتم نکات تازه خیلی داشت. گفت چه کنم از دست شما بی سوادها! گفت این مطالب برای من نبود، نود و نه درصد آن مطالب در دنیا مطرح است که شما ایرانیها اصلاً از آن خبر ندارید. از من میشنوید و فکر میکنید برای من است. آن یک درصد آخر که فلان نکته بود، آن را من خودم گفتم. حالا امروز خیلی چیزهایی که به دکتر فردید نسبت میدهند یا رد میکنند، مطالبِ متداولِ جهانِ تفکر است. منتهی ما عادت کردهایم قرن هجدهم را تکرار کنیم و به همین دلیل این حرفها برای ما چیزهای عجیب و غریبی است.
فردید و آخرالزمان
ایشان روی مسئلهی آخرالزمان خیلی تاکید داشت. همین که اشاره فرمودند عصر کالیوگا یا تلفظ صحیحتر کالیوگر که ایشان با قارعهی عربی تفسیر میکردندد: «القارعه ما القارعه». میگفت که کالیوگر معرب این است، نه اینکه از هندیها گرفته باشند. یعنی یک اعتقاد همگانی بوده است. کمااینکه در اوستا، در تورات، اوپانیشادها و وداها هم آخر الزمان طرح شده است. آخرالزمان یک مسئلهی بسیار عمیق تاریخی است. در فلسفههای تاریخی هم آمده است. آخرالزمان مارکس دورهی کمون نهایی بود. آخرالزمان هیدگر دورهای است که بشر با خدا آشتی میکند و خدا به تاریخ باز میگردد. از نظر سوروکین دورهای که ما در آن هستیم دورهی حس انگاری است و بعد وارد دورهی معنویتمآبی میشویم و بعد دورهی معنویت که آخرالزمان است و خدا دوباره باز میگردد. دکتر فردید میگفت هیدگر متفکری که به جامعهی آلمان و امت مسیحی تعلق دارد. من شیعه هستم و به ایران و مشرق زمین تعلق دارم. بدیهی است که ممکن است من با هیدگر در جایی همسخن باشم، ولی یکسخن نیستم. من حرف خودم را میزنم. در بعضی جاها با خیلیها، از جمله در مسائل اساسی با هایدگر، همسخن هستم اما یکسخن نیستم. طبعاً طرح آخرالزمان برای ایشان مسئلهی مهدویت بود و در باب مهدویت هم مطالبی داشتند.
انقلاب اسلامی از نظر دکتر فردید دریچهایست به سوی پایان تاریخی که به آخرالزمان و ظهور مهدی موعود منتهی میشود. این هم مربوط به ایران و مسلمانها و جامعهی مشرق زمین نبود. اتفاقی بود که در کل کرهی ارض و تاریخ جهان میافتاد و مسئلهی انقلاب هم در تقابل با غرب بود.
دیدم صحبتهایی هم دربارهی غرب و کلیت و جزئیت مطرح شد. دکتر فردید اگر غرب را مطرح میکرد بر اساس مورفولوژی تاریخ میگفت؛ یعنی صورت شناسی تاریخ. من تعجب میکنم که چطور به این اشاره نمیشود. مورفه یا مورف در واقع مقلوب فرم است. یعنی صورت، منتهی صورت به معنای قریب به ارسطویی نه افلاطونی. صورت به معنای ماهیت و حقیقت یک چیز. این میزی که من الان پشت آن نشستم صورتی دارد. درمقابلش مادهای دارد. صورت میز یعنی آنچه که یک میز را میز میکند، عبارت است از بالا بودن از سطح زمین و اینکه انسان پشت آن قرار میگیرد و روی آن کاری انجام میدهد. این میشود میز، میخواهد مستطیل باشد یا دایره ، چوبی باشد یا فلزی، سنگین باشد یا سبک… آنها دیگر بحثهای مادی آن است. حتی شکل آن و رنگ آن [بحث از مادهاند]. آنکه میز را میز میکند، صورت است. شما پایههای آن را کوتاه کنید، یک تکیهگاه هم برای آن بگذارید، میز نیمکت میشود، دیگر میز نیست. چون تعریف آن عوض شد، ماهیت آن عوض شد، در نتیجه مصارف آن هم عوض میشود. ایشان در آنچه در باب دورههای تاریخی و در علم الاسماء میگفتند، این صورت را در تعبیر عرفانی، تحت عنوان اسم به کار میبردند. میگفتند بر هر دورهای صورتی حاکم است، یعنی یک کلیت و ماهیتی بر آن حاکم است که در دورهی قبل و دورهی بعد نیست. اگر یک کسی بدون پیشفرض وارد تاریخ ما شود و آن را ورق بزند، متوجه میشود از صدسال پیش به این طرف، یعنی از مشروطه به بعد، خیابان ما، نقاشی ما، ادبیات ما، لباسهای ما، افکار و عقاید ما همگی عوض شده است. اتفاقاتی افتاده است که اصلاً در دورهی قبل نیست. همینطور که بی حجابی در اواسط این دوره آمده است، پنجرهی خانهها هم از بیرون معلوم شده است. آن موقع هم که حجاب اصل بوده، خانهها هم پنهان بوده است. شما به ساختمان قدیم دورهی قاجار و به ساختمانهای پیش از قاجار نگاه کنید، از کوچه و خیابان هیچ پنجرهی ساختمانی معلوم نیست. خانهها را گود و دیوارها را بلند میگرفتند. در نتیجه ایوان بزرگ خانه با پنجرههای گشاده به هیچ کجا اشراف نداشت. یک صورت کلی بر لباس، معماری، شعر، نقاشی و در یک کلام بر همه چیز حاکم بود. دورهی بعد هم به همین نحو. به این صورت کلی در اصطلاح عرفانی اسم میگویند. ایشان میگفت بر هر دوره اسم حاکم است. علم الاسماء تاریخی ترجمهی دقیق و بومی اصطلاح مورفولوژی تاریخی بود. ترجمهی تحتالفظی آن صورتشناسی تاریخی میشود. ایشان از آن به علم الاسماء تاریخی تعبیر میکردند. هردو ترجمه از خود ِ ایشان است. آنچه که در غرب با انقلاب اسلامی تقابل پیدا میکند، صورت حاکم بر غرب است نه اجزای مادی آن. علم و تکنولوژی و تمام محتویات جامعهی غربی مادهای هستند که یک صورت خاص پیدا کردهاند. اگر کسی بخواهد آن صورت را نفی کند به معنی آن نیست که بخواهد ماده را دور بریزد. مثلا این سالنی که در آن نشستید، سالن کنفرانس است. اگر کسی بیاید این صندلیها را به نحو دیگری بچیند، به یک رستوران تبدیل میشود. اگر این سن را هم حذف کند، آن وقت به رستورانیکه در آن موزیک اجرا میکنند، تبدیل میشود. تغییرات جزئیای در آن اعمال کردیم ولی مواد را دور نریختیم. فونکسین سالن کنفرانس را که به فرم آن ، به معنای ماهیتشارتباط داشت تغییر دادیم. شما یک ساختمان آموزشی را از یک ساختمان اداری و یک ساختمان اداری را از یک ساختمان مسکونی تشخیص میدهید. یکی آشپزخانهی بزرگی دارد و دیگری آبدارخانه دارد. ساختمان مسکونی آنقدر راهرو ندارد، اما در ساختمان اداری راهرو داریم. حالا اگر کسی بخواهد یکی را به دیگری تبدیل کند و یکی را از این فونکسیون خارج کند و یک صورت، به معنی ماهیت دیگری، به آن بدهد،ابزارش همین است. او این ساختمان را ویران نمیکند. پس اگر صورتِ غرب نفی میشود، با این تعبیرات عوامانهای که اگر اینطور است ماشینها را متوقف کنیدو… [نباید از آن تعبیر شود]. این حرفها، حرفهای سخیفی است و اصلاً ربطی به مبحث مرحوم فردید ندارد. آن چیزی هم که در انقلاب اسلامی مطرح است، روح کلی انقلاب اسلامی است که ناظر به بازگرداندن خدا به تاریخ بشر و به متن زندگی بشر است. حال ممکن است در ایران، با توجه به سنتهایش یک جور باشد، در اروپا یک جور دیگر، در آمریکای لاتین هم یک جور دیگر. این بازگشت خدا به تاریخ بشر، بازگشت خدا به زندگی فردی و جمعی بشر است. حالا ممکن است [این صورت واحد] بر حسب مادههای تمدنی، شکلهای متفاوت پیدا کند.
خود اسلام به عنوان صورت کلی، پهنهی وسیعی از جهان را گرفت و حوزهی فرهنگ و تمدنِ اسلامی درست شد. میدانید این اسم «اسلامی» را ما نگذاشتیم، اروپاییها گذاشتند. دیدند از آندلس تا اندونزی در همه چیز یک وحدتی هست. دیدند در همهی اجزای تمدنی یک اشتراک و وحدتی هست. گفتند چه چیزی بین این نژادهای مختلف -از اینجا تا آنجا- مشترک است؟ گفتند تنها امر مشترک بین اینها اسلام است، پس این امر مشترک هم به اسلام بر میگردد. اسمش را هنر اسلامی، تمدن اسلامی و فرهنگ اسلامی گذاشتند. درست هم نامگذاری کردند. ولی در عین حال که اینها با هم اشتراکاتی دارند، اختلافاتی هم دارند. معماری ایرانی با معماری مصری متفاوت است و با معماری چینی هم متفاوت است در عین حال که چینی اسلامی است. آن اختلاف برای چیست؟ برای مادهی تمدن. یعنی پیشینهای که هر تمدن داشت. آن اشتراک چیست؟ وجه اشتراک صورت کلی حاکم است.
لذا خوب است وقتی میخواهیم وارد بحث شویم، درست و حسابی مطالعهای بکنیم و بپرسیم و بدانیم، بعد بیاییم نقادی کنیم. نکتهی دیگری که در این زمینه باید عرض کنم این است که دکتر فردید میگفتند انقلاب اسلامی میآید یک صورت کلی در مقابل آن صورت کلی دیگر میشود و امروز از تمام این امکانات، در جهت دیگری وبه صورت دیگری میشود استفاده کرد. نه اینکه باید اینها را دور بریزیم. این را هم میدانید که وقتی ما میگوییم یک امری تاریخی است به معنی این نیست که خب سی سال انقلاب کردیم. ایشان میگفت که کی انقلاب کردیم؟ سی سال است که یک جریانی شروع شده است، این جریان قرنها ادامه پیدا میکند تا به یک فرهنگ و بعد به یک تمدن تبدیل شود. انقلاب کردیم؟ یعنی چه؟ مگر کودتا کردیم؟ یک جریانی تازه شروع شده است. یک حرکت جدیدی شروع شده است. آنقدر فراز و نشیب دارد و چپ و راست رفتن دارد و توقف و دوباره راه افتادن دارد تا در مسیر تاریخی خودش پیش برود. مثل غرب. مگر خود غرب یک شبه غرب شد؟ شما میبینید که از رنسانس تا آخر قرن نوزدهم اروپا چقدر فراز و نشیب داشت. چیزی نبود که یکباره اتفاق بیفتد.
اینها تلقیهای حکیمانهای بود که ایشان نسبت به مسائل انقلاب اسلامی داشت. البته من فقط خواستم شما را توجه بدهم که این مباحث اساسی را با بحثهای ژورنالیستی که به هر دلیلی، به خاطر هر جناحی، به خاطر هر سیاست داخلی یا خارجی یا اتقاقاتی که میافتد و مطرح میشود، اشتباه نگیرید. بدانید که اگر قصد ورود و وقوف است باید عمیقتر و جدیتر و اساسیتر به موضوع بپردازیم. تازه بنده کوششم این بود که شما را به آغاز مطالبی که از این به بعد خواهیم داشت، نزدیک کنم. وگرنه پرداختن به این مسائل کلاس لازم دارد نه سخنرانی. و اساتیدی که اینجا دعوت شدند و آمدند یا نیامدند، اینها باید یک دورهی چندین ساعته، سر فرصت، مبانی را یکی یکی باز کنند و شما هم فرصت داشته باشید فکر کنید و بعد هفتهی بعد برگردید، یک تعاطی افکاری صورت بگیرد تا نهایتاً یک مسئلهای روشن شود. با یک سخنرانیِ محدود حق مطلب ادا نمیشود. شخصی اینجا نوشتند که از سخنان یکی از کسانی که اینجا صحبت کردند، کشف کردهاند که دکتر فردید ابنعربی را نفهمیده است، اصلاً کتابهای او را هم ندیده است، مارکسیست هم بوده است و تفسیر مارکسیستی از عرفان ارائه داده است، التقاط و اختلاط داشته، هیچ معیار و منطقی هم برای فهم نداشته است و اصلاً معیار نداشته است و هرمنوتیک او هم منطق ارسطویی نیست. خب مبارک است! این حرفها هم خودش شنیدن دارد. ما در مقام پاسخگویی به این مسائل نیستیم. من یک نکته از خود دکتر فردید نقل میکنم. زمان یکی از این آقایانی که الان مظلومنمایی میکند که به من اجازهی حرف زدن نمیدهند و در طول یک دهه همهی امکانات حرف در اختیارش بود و از همه هم این امکانات را گرفته بود و یکهتاز میدان بود و دانشجویان هم برایش کف و سوت و تکبیر سر میدادند، من گفتم استاد فکر میکنید کی این ماجراها در مملکت ما تمام شود؟ گفت هرچه دانشجویان بیشتر بخوانند و بیشتر بدانند حنای اینها رنگش بیشتر باخته میشود. دشمن اینها آگاهی است. هرچه مردم ما روشنتر شوند و بیشتر مطالعه کنند [آگاهتر میشوند]. لذا گفت هیچوقت نه من و نه شما وقتتان را برای پشخگویی تلف نکنید. همین اتفاق برای ما و جلوی چشم ما افتاد. بسیاری از پیروان پروپاقرص این آدمها اولین نقدِ تند را علیه اینها نوشتند. طرف تا دانشجوی لیسانس بود، استاد هم بزرگ و پروفسور بزرگ بود. به محض اینکه فوق و دکترایش را گرفت و چهارتا کتاب خواند، اولین نقد را نوشت. با لحن بسیار تندی که احساس میکردند که سالها فریب خوردند. هیچکسی از طرف شاگردان ایشان چنین نقدی نکرده بود. بنابراین هیچ نیازی به پاسخگویی به این نوع مطالب نیست. مطالعهی آزاد شما، تحقیقات مستقل شما، فکری که خودتان میکنید و دردمندی شما برای رسیدن به حقیقت، راهگشای بسیاری از مسائل است.
فردید نه مرجع تقلید بود، نه پیر دیر، نه قطب سلسلهی عرفانی بود، نه رئیس حزب، و نه ایدئولوگی بود که بگوید یک عدهای جمع میشویم، دنبال من سینه بزنید. همیشه میگفت که در مورد من فکر کنید و حتی میگفت اگر یک بار هم میخواهید قبول کنید، یعنی به دیدهی قبول به من نگاه کنید، در آن چیزهایی که اثبات میکنم، تردید کنید. آنهایی که نفی میکنم برای خودم قابل قبولتر است تا آنهایی که اثبات میکنم. تردید کنید. او کسی است که جمعیت مقابل خود را وادار کرد جلوی خودش بگویند مرگ بر او. لذا اصلاً نگران این مباحث نباشید. آنچه مسئلهی او بود و باید مسئلهی همهی ما باشد، دردمندی برای کشف حقیقت است. امیدواریم که حقیقت یا حق که نام مقدس خداوند است، یار و مددکار و راهنما و پشتیبان همهی شما و ما باشد.
والسلام علیکم و رحمه الله!
پی نوشت:
[1]. Saint: قدیس [2] فِلوطینیا اِفلوطینیا پلوتینوس(۲۰۴ – ۲70م.)، (Plotinus)، فیلسوف (احتمالا) مصری متأثر از یونان [3] فرفوریوس (304 ـ 233م) فیلسوف نوافلاطونی و از شاگردان فلوطین که زندگی نامه فلوطین نیز به قلم او نگاشته شده است. [4] یان ریشار (1948 – ) استاد ایران شناسی دانشگاه سوربون جدید و رئیس پیشین انجمن ایران شناسی فرانسه در ایران و نویسنده کتبی در مورد ایران از جمله «ایران در قرن بیستم»، «تهران در زیر آتشفشان»، «اسلام شیعه: ایمان و ایدئولوژی»و «یکصد واژه برای تعریف ایران امروز» [5] هستیشناسی (بحثوجود)، پلفولکیه؛ ترجمهیحیی مهدوی. مرکز نشر دانشگاهی، تهران: ۱۳۷۸. [6] آلکساندرایسائِویچ سولژنیتسین (به انگلیسیAleksandrIsayevich Solzhenitsyn:)، (۱۹۱۸ – ۲۰۰۸) نویسنده اهل روسیه و برنده جایزه ادبیات نوبل درسال ۱۹۷۰ میلادی که بخاطر افشای جنایات جوزف استالین در رمانهایش، بیست سال را در تبعید گذراند. [7] مجمع الجزایرگولاگ، الکساندر سولژنیتسین؛ ترجمهعبدالله توکل، سروش (انتشارات صدا و سیما)، تهران: ۱۳۶۷. [8] ماکس کارل ارنست لودویگ پلانک (به آلمانی(Max Karl Ernst Ludwig Planck:، (۱۸۵۸ – ۱۹۴۷) از مهمترین فیزیکدانان آلمان در سده ۱۹ میلادی و اوایل سده ۲۰ بود. او را پدر نظریه کوانتوم میدانند. [9] پیتیریم آلکساندروویچ سوروکین (به انگلیسی:Pitirim Alexandrovich Sorokin) (1889 – 1968 ) جامعهشناس آمریکایی روسیتبار . تحقیقات وی در زمینه جامعهشناسی فرهنگی از مهمترین کارهای او است.