پیام محرمانه آیتالله خمینی به دولت کندی
مستندِ بیسند؛
«اسناد» ادعایی بیبیسی فارسی درباره پیام امام (ره) به کارتر چه اعتباری دارد؟
این نخستین بار نیست که لابی متنفذ سیاسی- مالی بهایی غرب، مدعی کشف «سند» درباره رابطه چهرههای برجسته ضداستعماری تاریخ ایران با دولتهای بریتانیا یا ایالات متحده آمریکا میشود.
به گزارش مشرق، عبدالله شهبازی مورخ کشورمان نوشت: بی.بی.سی. فارسی در 12 خرداد 1395/ اول ژوئن 2016 با تبلیغات فراوان مدعی شد به اسنادی دست یافته دال بر «تماسهای سرّی آیتالله خمینی با دولتهای جان اف. کندی و جیمی کارتر.»
پس از پخش برنامه فوق نوشتم: «جوسازی که بی. بی. سی. فارسی امروز کرد، دال بر انتشار اسناد «تماسهای سری آیتالله خمینی با دولتهای جان اف. کندی و جیمی کارتر» و تعارض فاحش این ادعا با برنامهای که پخش شد، یکی از سبکترین نمونههای پروپاگاندای سیاسی بود.»
آنچه در برنامه «شصت دقیقه» بی. بی. سی. فارسی، با اجرای آقای کامبیز فتاحی، پخش شد، در واقع برنامهای بود برای تبلیغ «انقلاب سفید» محمدرضا شاه پهلوی و اصول آن و نیز تقلیل جایگاه امام خمینی در سالهای 1341- 1343 به یک روحانی معمولی و فاقد جایگاه مرجعیت.
هر دو مورد را میتواند بطور جدی بررسی کرد؛ هم از «اصول انقلاب سفید» و پیامدهای بغایت مخرب آن برای جامعه ایران گفت و هم از جایگاه امام خمینی در دوران حیات آیتالله العظمی بروجردی و مرجعیت ایشان پس از رحلت آقای بروجردی. بحث ما این نیست. بحث درباره اسنادی است که بی. بی. سی. فارسی مدعی است «تماسهای سری» امام خمینی با مقامات دولتهای کندی و کارتر را بیان میکند.
اسناد ادعایی بی. بی. سی. فارسی در دو بخش است: بخشی مربوط به تماس ادعایی 15 آبان 1342 امام با سفارت آمریکاست و بخشی مربوط به دوران انقلاب.
درباره دوران انقلاب و مکاتبات جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا، با امام خمینی در پاریس، سالها پیش دکتر ابراهیم یزدی توضیح دادهاند. این توضیحات در کتاب «تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران» تألیف مرحوم سرهنگ غلامرضا نجاتی (1371) درج شده (چاپ ششم، 1379، ج 2، صص 285- 301) و در جلد سوم خاطرات دکتر ابراهیم یزدی نیز انتشار یافته است.
بنابراین، مکاتبات کارتر با امام مسئله تازهای نیست که بی. بی. سی. فارسی به عنوان «کشف جدید» درباره آن این همه جنجال کند. در همان شب 12 خرداد 95 نیز دکتر یزدی توضیحاتی درباره برنامه بی. بی. سی. فارسی منتشر کرده و تأکید نمود:
«این سخن نادرستی است. آقای خمینی پیام شخصی برای کارتر نفرستاد بلکه این کارتر بود که پیام فرستاد و ایشان به پیام او جواب داد.» و آنچه در گزارش بی. بی. سی. آمده «خلاصه ناقصی از پنجمین و آخرین پیام مبادله شده است.» در این خبر به نقل از آقای خمینی آمده است: «ما با آمریکاییها هیچ دشمنی خاصی نداریم»، در حالی که در متن اصلی پیام آمده است: «ما با مردم امریکا هیچ دشمنی خاصی نداریم.»
بخش مورد تأکید من ادعای «تماس سرّی» امام خمینی با دولت کندی است یعنی سندی که مدعی است 10 روز قبل از سفر 17 نوامبر 1963/ 25 آبان 1342 لئونید برژنف رهبر شوروی به ایران، یعنی در 15 آبان 1342، امام خمینی از طریق فردی بنام حاج میرزا خلیل کمرهای پیامی شفاهی برای سفارت آمریکا در تهران ارسال کرده با این مضمون:
«خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، او اعتقاد داشت که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و احتمالاً نفوذ بریتانیا ضرورت دارد.» و «او همچنین اعتقادش را درباره همکاری نزدیک اسلام و سایر ادیان جهان به ویژه مسیحیت توضیح داد.»
آنچه بی. بی. سی. فارسی به عنوان سند اظهارات میرزا خلیل کمرهای درج کرده سند از طبقهبندی شده سیا در سال 2005 نیست و فاقد شماره و مهر «طبقهبندی شده» و «از طبقهبندی خارج شده» اسناد رسمی است. استناد بی. بی. سی. فارسی به نسخه دیگری از همان سند است در کتابخانه جیمی کارتر که در دسامبر 2008 به صورت دیجیتال منتشر شده است.
این «سند» نیز گزارش سیا درباره ملاقات با میرزا خلیل کمرهای نیست بلکه پاراگرافی است از بولتن تحلیلی 81 صفحهای سیا، مورخ مارس 1980، که در آن مشخصات اصل گزارش سفارت آمریکا در تهران دیده نمیشود. بولتن 81 صفحهای مارس 1980 سیا، مانند همین گزارش 12 خرداد 95 بی. بی. سی. فارسی، تحلیلی است درباره تاریخچه تعارض علما با رژیم شاه و علل وقوع انقلاب ایران.
روشن است که بی. بی. سی. فارسی باید اصل گزارش سیا را پیدا میکرد و با ارجاع به شماره و مشخصات آن را انتشار میداد. و واضح است که دستخطی از امام خمینی خطاب به کندی وجود ندارد و آن ادعای بزرگ و جنجالی فقط مبتنی بر همین بولتن است و نه حتی بر اصل گزارش سیا درباره دیدار کمرهای با مقامات سفارت آمریکا.
حتی اگر اصل ادعا را بپذیریم، یعنی قبول کنیم که در 15 آبان 1342 میرزا خلیل کمرهای به سفارت آمریکا مراجعه کرده و مطالبی را از قول امام خمینی عنوان کرده، پرسش مهم دیگری مطرح میشود:
آیا رابطه میرزا خلیل کمرهای با امام خمینی در این حد از صمیمیت بود که وی واسطه پیام «سرّی» ایشان برای رئیسجمهوری آمریکا شود؟
من اسناد کافی در اختیار ندارم و این پرسشی است که دفتر نشر آثار امام خمینی (ره) و مرکز اسناد وزارت اطلاعات باید پاسخ دهند. آنچه اجمالاً میدانم، بدون این که قصد بیاحترامی به مرحوم حاج میرزا خلیل کمرهای را داشته باشم، روابط حسنه ایشان با حکومت پهلوی است. در خلاصه پرونده مرحوم کمرهای در ساواک مواضع سیاسی وی اینگونه بیان شده است:
«میرزا خلیل کمرهای فرزند ابوطالب در سال 1317 قمری مطابق با 1277 شمسی متولد شد. او برای تحصیل راهی اراک شد و سپس به همراه حاج شیخ عبدالکریم به قم منتقل شد. وی از مراجعی است که در دستجات سیاسی شرکت ندارد و دارای روحیهای ملایم و افکار مترقی میباشد. مردم به علم و دانش او ایمان دارند اما وی را زاهد و متقی نمیدانند. به دنبال انجام رفراندوم در سال 1341 و دستگیری و زندانی شدن عدهای از مخالفین انقلاب سفید، نامهای خطاب به شاه مینویسد و در آن تقاضای آزادی زندانیان را در آستانه عید نوروز مینماید. میرزا خلیل کمرهای صاحب تألیفات بسیاری از جمله «نسیم من روح الفرج بعد الشّدة» میباشد که در سال 1346 از سوی وزارت امور خارجه منطبق با سیاست کلّی دولت شاهنشاهی اعلام میگردد.»
و در بولتنی با عنوان «گزارش ویژه: بررسی حوادث اخیر»، که ساواک در 20 خرداد 1342 برای شاه ارسال کرده درباره حادثه 15 خرداد 1342، در بخش پایانی با عنوان «در حال حاضر چه باید کرد؟» اینگونه آمده است:
«آنچه مسلم است برای دولت که اکنون دست به بازداشت آیتالله خمینی و برخی دیگر از علما و وعاظ ناراحت زده و به دنبال آن حوادثی به این صورت که ملاحظه شد روی داده راه برگشت و عقب نشینی وجود ندارد زیرا دادن کوچکترین امتیاز به روحانیون بر تجری آنان افزوده و دولت را با بزرگترین شکست مواجه خواهد ساخت. ولی در عین حال برخی راهحلها و طرق وجود دارد که میتوان بوسیله آنها بدون دادن امتیاز موجبات اسکات مخالفین و برطرف ساختن بحران و جلب حمایت متدینین بیغرض را فراهم ساخت.»
در بند 6 فوق پیشنهاد میشود: «رعایت احترام بیشتری نسبت به روحانیون روشنفکر خوشنام نظیر [حسینعلی] راشد و [خلیل] کمرهای و استفاده از آنها.»
همانطور که عرض کردم به اسناد مرحوم حاج میرزا خلیل کمرهای دسترسی ندارم و نوع رابطه ایشان با مرحوم امام خمینی را باید دفتر نشر آثار امام (ره) و مرکز اسناد وزارت اطلاعات توضیح دهند و برای امثال من روشن کنند که آیا چنین صمیمیت و رابطه نزدیک میان امام خمینی و مرحوم کمرهای وجود داشته است یا خیر؟
و نیز، به فرض پذیرش مراجعه آقای کمرهای به سفارت آمریکا آیا واقعاً ایشان حامل پیام شفاهی امام خمینی بوده یا نظرات شخصی خود را بیان کرده است؟ آنچه این قرینه را تقویت میکند علاقه مرحوم کمرهای به نگارش نامه به شاه و نیز به رؤسای جمهوری آمریکا است که نمونه آن نامه تابستان 1348 وی به ریچارد نیکسون است با عنوان «فتح بیغرور» و تبریک فتح کره ماه و تحقق وعده قرآن کریم.
این نخستین بار نیست که لابی متنفذ سیاسی- مالی بهائی غرب، که شریک مهم لابی نئوکان در طرحهای آشوبگرانه در خاورمیانه بشمار میرود، مدعی کشف «سند» درباره رابطه چهرههای برجسته ضداستعماری تاریخ ایران با دولتهای بریتانیا یا ایالات متحده آمریکا میشود. سالها پیش آقای عباس امانت، عضو بلندپایه دیگر این لابی و دوست آقای بهروز آفاق، مدیر آسیا و اقیانوسیه بی. بی. سی. و گرداننده پسپرده شبکه بی. بی. سی. فارسی، مدعی کشف سند مشابهی دال بر درخواست تحتالحمایگی میرزا تقی خان امیرکبیر، دولتمرد و صدراعظم خوشنام عصر قاجار، از دولت بریتانیا شد که همان زمان پاسخ دادم. در ادامه بحث، پاسخم به آن ادعای عباس امانت درباره امیرکبیر را منتشر میکنم.
2- ماجرای سند درخواست تحتالحمایگی میرزا تقی خان امیر کبیر از دولت بریتانیا
از گفتگوی عبدالله شهبازی با آقای محمدرضا ارشاد با عنوان «سیمای تاریخی یک دولتمرد». منتشر شده در روزنامه همشهری 19 و 20 دی 1384.
همشهری: اخیراً کتاب قبله عالم نوشته دکتر عباس امانت به فارسی ترجمه و منتشر شده که به بررسی تاریخ ایران در دوره ناصرالدین شاه اختصاص دارد و بخشی از آن مربوط به امیرکبیر است. شما در سایت اینترنتی خود تعریضی به این کتاب داشته و نویسنده را به خصومت با امیرکبیر متهم کردهاید؟ چرا؟
شهبازی: … نوشتم که عباس امانت با خصومت و عناد به امیرکبیر برخورد کرده و کوشیده تا به دلیل سرکوب شورشیان بابی و قتل علیمحمد شیرازی (باب) از امیرکبیر انتقام بگیرد. عباس امانت در کتاب فوق میرزا تقی خان امیرکبیر را، برخلاف آنچه در فرهنگ سیاسی و تاریخنگاری ایران رایج است، علاقمند یا وابسته به استعمار بریتانیا جلوه میدهد و مستنداتی نیز برای این ادعای بزرگ ندارد… اینگونه برخوردهای مغرضانه ادامه مییابد و سرانجام امیرکبیر شخصیت زبونی جلوهگر میشود که برای نجات جان خود درخواست پناهندگی از سفارت انگلیس کرد. امانت در کتاب خود «سندی» از آرشیو ملّی بریتانیا نقل کرده که گویا نامه درخواست پناهندگی امیرکبیر از دولت انگلیس است در زمانی که در معرض قتل قرار گرفته بود. در این نامه، از زبان امیرکبیر خطاب به جاستین شیل (وزیرمختار بریتانیا)، آمده است:
«آن جناب اغلب گفتهاند که از جانب دولت انگلیس خاصه دستور دارند ضعفا و ستمدیدگان را معاضدت فرمایند. من امروزه در ایران احدی را نمیشناسم که از خود من ستمدیدهتر و بیکستر باشد. این مختصر را در دم آخر به شما مینویسم: من بدون هیچ تقصیری نه فقط از مقام و منصب خود معزول بلکه ساعت به ساعت در معرض مخاطرات تازه میباشم. افراد ذینفع که دور شاه حلقه زدهاند به این اکتفا ندارند که غضب همایونی تنها شامل حال من شود بلکه اولیای دربار را چنان بر ضد من برانگیختهاند که دیگر امیدی به جان خود و عائله و برادرم ندارم.
علیهذا، من و خویشان و برادرم خود را به دامن حمایت دولت بریتانیا میاندازیم. اطمینان دارم که آن جناب به معاضدت اقدام میکنند و طبق قواعد انسانیت و شرافت و به طرزی شایسته تاجوتخت بریتانیای کبیر و شأن ملّت انگلیس در حق من و خانواده و برادرم عمل خواهید فرمود.
فقدان هر گونه تقصیر اینجانب از یادداشت رسمی وزیر امور خارجه [بریتانیا] به وزیر خارجه این دربار مشهود است. دیگر توان نوشتن ندارم…» (عباس امانت، قبله عالم، صص 228- 229)
عباس امانت کمترین تردیدی در صحت انتساب این نامه به امیرکبیر نکرده است.
همشهری: شما معتقدید که این نامه از آن امیرکبیر نیست. دلیلتان چیست؟
شهبازی: سند مورد استناد ایشان یادداشتی است به خط و زبان انگلیسی که ضمیمه گزارش مورخ 22 نوامبر 1851 کلنل شیل به لندن است و به عنوان «ترجمه نامه» امیرکبیر به وزارت خارجه بریتانیا ارسال شده. به عبارت دیگر، نامهای به خط و امضای امیرکبیر در دست نیست. آیا میتوان به این سادگی صحت و اصالت این ادعا را پذیرفت و هیچ بحث و کاوشی درباره اصالت این سند و صحت مطالب مندرج در آن نکرد؟ اصل نامه ادعایی امیرکبیر به شیل چه شده است؟ چرا چنین سند بااهمیتی را، برخلاف رویه رایج دیپلماتهای انگلیسی، شیل برای حفظ در بایگانی وزارت امور خارجه بریتانیا به لندن ارسال نکرده است؟
بعلاوه، کسانی که با اسناد تاریخی کار کردهاند میدانند که هر چه مأموران بریتانیا به لندن فرستادهاند الزاماً به عنوان «سند معتبر» شناخته نمیشود. هر کس با نثر منشیانه و محکم امیرکبیر آشنایی داشته باشد، با مطالعه سطور فوق به روشنی درمییابد که نوشته فوق، نه در شکل نه در محتوا، از امیرکبیر نیست هر قدر او را درمانده و شکسته فرض کنیم. بهرحال، تاکنون نویسندگانی بودهاند که امیرکبیر را به دلیل مبارزه با نفوذ استعمار بریتانیا هوادار روسها میدانستند ولی انتساب «انگلوفیلی» امیرکبیر از ابداعات دکتر عباس امانت است.
همشهری: آیا غیر از این نمونه دیگری را هم از نادرستی استنادات کتاب یادشده سراغ دارید؟
شهبازی: بله! نمونه دیگری را ذکر میکنم که هم نشانه سوءنیت دکتر عباس امانت است و هم کمدانشی او:
امانت برای خراب کردن چهره تاریخی امیرکبیر از «مجلس مشورتی» یک تصویر آرمانی به دست میدهد که امیرکبیر مانع از تداوم فعالیت آن شد و به این ترتیب ظهور نهادهای دمکراتیک در ایران را تا انقلاب مشروطه به تأخیر انداخت… امانت مدعی است که «شاید» اندیشه «مجلس مشورتی» در ایران به تأثیر از کنت سارتیژ، وزیرمختار فرانسه، بوده؛ و برای اثبات مدعای خود، باز بدون ارائه سند و مدرک، سارتیژ را نماینده جمهوریخواهان تندرو فرانسوی معرفی میکند. امانت مینویسد: «انحلال مجلس امرای جمهور چه بسا ناشی از برخوردی سیاسی مابین امیرکبیر و کنت دو سرتیژ، وزیرمختار فرانسه در تهران، نیز بود که بالاخره به قطع روابط دو کشور انجامید… میرزا مسعود انصاری [وزیر خارجه]… به امیرکبیر قبولانید که مسئول اصلی القای فکر مجلس مشورتی، و نیز فکر جمهوریت، به سیاستمداران ایرانی وزیرمختار فرانسه بوده است. این در زمانی بود که انقلاب 1848 اروپا را درنوردیده بود و فرانسه همه جا نقش جمهوریخواهی تندرو را بازی میکرد. امیرکبیر حق داشت از وزیرمختار فرانسه و دولتش نگران باشد. جمهوری دوّم فرانسه در ماه ژانویه همان سال به حکومت پادشاهی لوئی فیلیپ پایان داده و در ماه نوامبر قانون اساسی جدیدی را به تصویب رسانده بود. (همان مأخذ، صص 164-165)
باید پرسید: «انقلاب 1848 و جمهوریخواهی تندرو» چه ربطی به کنت سارتیژ و کانونهای دسیسهگر و شیاد مالی- سیاسی فعال در ایران داشت که سارتیژ نماینده آنها بود؟ کنت سارتیژ، که لقب «کنت» نشانه مقام اشرافی اوست، از سال 1841، پس از اتمام مأموریت کنت دوسرسی، وزیرمختار فرانسه در ایران شد. شروع و بخش عمده دوره فعالیت او در ایران در زمان لویی فیلیپ اورلئان (پادشاه وقت فرانسه) است که حکومتش به «سلطنت بورژوازی» شهرت دارد و به عنوان فاسدترین حکومت تاریخ فرانسه شناخته میشود. به عبارت دیگر، سارتیژ نماینده حکومت لویی فیلیپ در تهران بود و ربطی به جمهوریخواهی و انقلاب 1848 نداشت. سارتیژ با محمد شاه و حاج میرزا آقاسی نزدیکترین روابط را داشت تا سرانجام میرزا تقی خان امیرکبیر عذر او را خواست و سارتیژ در 22 مه 1849 ایران را ترک کرد.
امانت این تحلیلهای سبک و کممایه را ادامه میدهد و شیوه برخورد امیرکبیر به کنت سارتیژ و دولت وقت فرانسه را به دلیل گرایشهای «انگلوفیلی» امیرکبیر میداند. امانت مینویسد:
«میتوان برخورد ضدفرانسوی امیرکبیر را حمل بر این هم کرد که وی شایق بود به قدرتهای همسایه، بویژه به بریتانیا، نشان دهد که وی برتری تخطیناپذیر آنان را در حوزه امور خارجی ایران به رسمیت میشناسد. قطع رابطه نهایی با فرانسه در 1850 میلادی (1266 هـ. ق.) یکی از خبطهای مسلم امیرکبیر در زمینه سیاست خارجی بود و این خطا بدون آنکه او بخواهد باعث افزایش رقابت روس و انگلیس در ایران شد.» (همان مأخذ، ص 165)
عباس امانت نمیداند که میراث انقلاب فوریه 1848 فرانسه در فاصله زمانی بسیار کوتاه، قریب به چهار ماه، مصادره شد. جمهوریخواهان تندرو، مانند لویی بلانکی و آرمان باربه، را قصابانی چون ژنرال کاونیاک از صحنه سیاست فرانسه حذف کردند و راه را برای صعود یک عضو سابق پلیس ضد شورش انگلستان بنام لویی بناپارت به قدرت هموار نمودند. به این ترتیب، وارث انقلاب 1848 فرانسه همان آریستوکراسی مالی بود که در زمان لویی فیلیپ زمام فرانسه را تمام و کمال به دست داشت و از پیوند تنگاتنگ با شرکای لندنی خود برخوردار بود. به تعبیر مارکس، جامعه فرانسه تنها لباس خود را از سلطنت به جمهوری تغییر داد. میدانیم که لویی بناپارت، که ویکتور هوگو به تحقیر او را «ناپلئون صغیر» خواند، بزرگترین متحد الیگارشی لندن بود؛ در جنگ کریمه و در جنگ دوّم تریاک علیه مردم چین و بهسود سوداگران اروپایی و آمریکایی متحد لندن و در کنار پالمرستون بود. در دوران اوست که به سال 1860 نیروهای فرانسوی، در کنار انگلیسیها و ارتش خصوصی قاچاقچیان تریاک، شهر پکن را اشغال کردند، کاخ تابستانی امپراتوران چین را به آتش کشیدند و هرچه را که بهدستشان رسید به تاراج بردند تا، به تعبیر آلفرد کوبن، «برتری تمدن اروپایی را به اثبات رسانند.» در زمان لویی بناپارت بود که سرزمین مصر در ابعادی فراتر از گذشته به عرصه غارتگری سرمایهداران فرانسوی و انگلیسی و شرکای یهودیشان بدل شد. همین لویی بناپارت بود که اندکی پس از امیرکبیر میانجی ایران و انگلیس در مسئله هرات شد، قرارداد ننگین پاریس (4 مارس 1857) را بر ایران تحمیل کرد و به تعبیر مرحوم خان ملک ساسانی دین خود را به پالمرستون ادا نمود.
چنانکه ملاحظه میشود، میزان آشنایی دکتر عباس امانت با تاریخ سده نوزدهم اروپا در حد یک مبتدی است. این تأسفانگیز است که فردی پس از دریافت مدرک دکتری از دانشگاه آکسفورد، سالها تدریس در دانشگاه ییل و ریاست بر شورای مطالعات خاورمیانه این دانشگاه چنین بیاطلاع باشد
کامبیز فتاحی بیبیسی، واشنگتن
در یکی از اسناد سازمان سیا حکایت شده که نیم قرن پیش یکی از علمای قم که در شمال تهران در حبس خانگی بوده، به دور از چشمان تیزبین ساواک، با دولت آمریکا تماس میگیرد.
آیتالله دربند از مراجع بزرگ آن زمان ایران نبود ولی شدیدتر از همه آنها “انقلاب سفید” شاه را می کوبید؛ برنامه اصلاحات اقتصادی – اجتماعی بحث برانگیزی که به زن ایرانی حق رأی داد و زمینهای بسیاری از فئودالها را بین رعیتها تقسیم کرد.
مخالفان شاه، اصلاحاتش را ترفندی عوامفریبانه میخواندند. آیتالله، اما، فریاد میزد که اسلام در خطر است.
او عید نوروز ۱۳۴۱ را عزای ملی اعلام کرد چون “دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند.”
یک سال بعد هم در خطبهای شدیداللحن که به دستگیریاش منجر شد دین و ایمان شاه را زیر سوال برد و عامل اسرائیل خطابش کرد ولی علیه حامی اصلی او، آمریکا، حرفی نزد.
اما روحانی مورد اشاره در سند سری “اسلام در ایران” سازمان سیا که کسی جز آیتالله خمینی نبود، بعد از چند ماه حبس در زندان قصر و حصر در قیطریه تهران در نیمه آبان ۱۳۴۲ بی سر و صدا به دولت جان اف کندی پیام میدهد تا حملات لفظیاش سوء تعبیر نشود زیرا او از منافع آمریکا در ایران حمایت میکند.
گزارش سفارت آمریکا در تهران که حاوی متن کامل پیام آیت الله خمینی است هنوز در آرشیو ملی آمریکا در حالت طبقهبندی نگه داشته شده است، اما خلاصهای از پیام در سند “اسلام در ایران” آمده است.
این سند در واقع گزارش تحقیقاتی ۸۱ صفحهای سیا – مورخ مارس ۱۹۸۰ – است و در آن سوابق آیتالله خویی، آیتالله شریعتمداری و آیتالله خمینی هم آمده است.
سیا گزارش را سال ۲۰۰۵ از حالت طبقهبندی بیرون آورد ولی چند قسمت حساس از جمله پاراگراف مربوط به پیام آیتالله خمینی را سانسور کرد.
در دسامبر ۲۰۰۸ کتابخانه ریاست جمهوری جیمی کارتر نسخه دیگری از سند را به صورت دیجیتالی منتشر کرد که در آن این پاراگراف بدون سانسور آمده ولی تا به حال از دید اکثر مورخان و محققان پنهان مانده است.
بیبیسی فارسی برای نخستین بار آن را به صورت عمومی منتشر میکند.
“خمینی توضیح داد که او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد. بر عکس، او اعتقاد داشت که حضور آمریکا در ایران برای ایجاد توازن در برابر شوروی و احتمالا نفوذ بریتانیا ضرورت دارد.”
بنا بر این سند، پیام حدود ۱۰ روز قبل از سفر لئونید برژنف، رهبر شوروی به ایران توسط یک روحانی به ظاهر غیرسیاسی به نام حاج میرزا خلیل کَمَرهای به سفارت آمریکا در تهران میرسد.
در سند آمده: “او همچنین اعتقادش درباره همکاری نزدیک اسلام و سایر ادیان جهان به ویژه مسیحیت را توضیح داد.”
تحقیقات نگارنده نشان میدهد که پیام روز ۱۵ آبان ۱۳۴۲ (۶ نوامبر۱۹۶۳) به واشنگتن میرسد- دقیقا چهار روز بعد از آن که حکومت دو سردسته بارفروشان تهران به نامهای طیب حاج رضایی و اسماعیل حاج رضایی را به جرم دست داشتن در اعتراضات ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ در پادگان حشمتیه تهران تیرباران میکند.
معلوم نیست که رئیس جمهوری دموکرات پیام آیتالله خمینی را خوانده باشد؛ کندی حدود دو هفته بعد در دالاس تگزاس ترور میشود.
- “من از آن آخوندها نیستم”
آیتالله خمینی در فروردین سال ۱۳۴۳ آزاد میشود. روزنامه اطلاعات مینویسد که با حکومت سازش کرده. آیتالله خمینی اهل سازش نبود ولی بنا بر مقتضیات زمان نرمش نشان میداد.
او چند روز بعد از بازگشت به قم خبر روزنامه “کثیف” اطلاعات را تکذیب و ماجرای عقبنشینی مصلحتی را برای مردم تعریف میکند:
“آمد یک نفر از اشخاصی که میل ندارم اسمش را بیاورم، گفت آقا سیاست عبارت است از دروغ گفتن، خدعه، فریب، نیرنگ، خلاصه پدرسوختگی است و آن را شما برای ما بگذارید.”
به نظر میرسد مقام مذکور تیمسار حسن پاکروان، رئیس ساواک بوده باشد که با اعدام آیتالله خمینی مخالفت میکند و در حبس خانگی چند بار به ملاقاتش می رود. سرلشکر پاکروان دومین رئیس ساواک بود و در فروردین ۱۳۵۸ جزء اولین گروهها از مقامات بلندپایه نظام سلطنتی بود که اعدام شد.
آیتالله خمینی میافزاید: “چون موقع مقتضی نبود نخواستم با او بحثی کنم، گفتم ما از اول وارد این سیاست که شما میگویید نبودهایم.”
حالا چون موقع مقتضی شده بود، آیتالله خمینی تصریح کرد: “والله اسلام تمامش سیاست است. اسلام را بد معرفی کردهاند.”
“من از آن آخوندها نیستم که در اینجا بنشینم و تسبیح دست بگیرم. من پاپ نیستم که… به امور دیگر کاری نداشته باشم.”
با وجود این آیتالله خمینی آن روزها منزوی بود. بسیاری از مراجع شناختهتر شده آن زمان مانند آیتالله شریعتمداری در پی درگیری مجدد با حکومت نبودند.
اصلاحات شاه هم طرفدار پیدا کرده بود؛ رعیت زمین میخواست و نیمی از جمعیت کشور هم حق رأی. حمله به سپاه دانش و سپاه بهداشت هم راه موثری برای جذب هواداران تحصیلکرده مصدق یا تودهای ها در شهرها نبود.
شاید به همین علت باشد که آیتالله خمینی حساب شده حملاتش را متوجه آمریکا میکند، همان آمریکایی که با همدستی بریتانیا و ارتش و آیتالله بهبهانی و شعبان جعفری دولت محمد مصدق را سرنگون کرده ولی بیش از همه آنها مغضوب مردم ایران شده بود.
“آقا، تمام گرفتاریهای ما از آمریکاست” این حرف را آیتالله خمینی در نطق معروفش در روز چهارم آبان ۱۳۴۳ زد.
سخنرانی در منزلش برگزار میشد و پر سوز و گذار بود: “انالله و اناالیه راجعون.
… خوابم کم شده، ناراحت هستم. قلبم در فشار است.”
مجالس شورای ملی و سنا تازه تصویب کرده بودند که ایران ۲۰۰ میلیون دلار از آمریکا وام نظامی بگیرد و به مستشاران آمریکا در ارتش مصونیت قضایی اعطا کند. مخالفان آن را امتیازی ننگین و احیای کاپیتولاسیون میخواندند.
آیتالله خمینی دیر از ماجرا خبردار میشود ولی زود واکنش نشان میدهد: “ما را فروختند. استقلال ما را فروختند.”
مخاطبان گریه میکردند و لحن خطیب تندتر میشد: “آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروی از هر دو بدتر، همه از هم بدتر.”
“رئیس جمهور آمریکا بداند، بداند این معنا را که منفورترین افراد دنیاست پیش ملت ما.”
سخنرانی به دستگیری و تبعید آیتالله خمینی -اول به ترکیه و بعد به شهر نجف در عراق- منجر میشود. در نجف بود که نظریه ولایت فقیه را مطرح کرد. بر اساس آن چه در کتاب ولایت فقیه و جهاد اکبر صراحتا میگوید: “فقهای عادل باید رئیس و حاکم باشند و اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی را مستقر گردانند.”
به نظر میرسد که آیتالله خمینی در نجف انتظار نداشت که رویای حاکم شدنش به این زودیها محقق شود چرا که در کتاب “ولایت فقیه و جهاد اکبر” به صراحت گفته که “این هدفی است که احتیاج به زمان دارد.”
او مینویسد: “خلیفه به پیرمردی که نهال گردو می کاشت گفت: پیرمرد! گردو میکاری که ۵۰ سال دیگر و بعد از مردنت ثمر میدهد؟ در جوابش گفت: دیگران کاشتند، ما خوردیم. ما بکاریم، دیگران بخورند.”
بنیانگذار جمهوری اسلامی اما برخلاف آن پیرمرد، نه فقط کاشت که در ظرف کمتر از ۱۵ سال محصول را به تعبیر خودش برداشت و خورد.
آیتالله خمینی در پاییز ۱۳۵۷ از عراق اخراج و در حومه پاریس مستقر شد. بیش از یک دهه انزوای رسانهای او در فرانسه سرانجام پایان یافت و خیلی زود به عنوان رهبر پرطرفدار ائتلافی بزرگ از مخالفان شاه شهرتی جهانی پیدا کرد.
“امام” اسلامگرایان و ملیگرایان و مارکسیستهای ایران حالا محبوبیتی اسطورهای کسب کرده بود؛ میلیونها نفر از مردم ایران یک شب به آسمان خیره شدند تا شاید چهرهاش را در قرص ماه مشاهده کنند.
آیتالله خمینی در آستانه بازگشت به ایران درباره نظریه ولایت فقیه خود حرفی نمیزد. به آنهایی هم که قدری به نیاتش مشکوک بودند و میپرسیدند آیا ما در انقلاب از زیر چکمه استبداد به زیر نعلین استبداد خواهیم رفت میگفت: “شما اگر حکومت اسلامی را ببینید خواهید دید که دیکتاتوری اصلا در اسلام وجود ندارد.”
رهبر انقلاب ایران، آمریکا را هم از وعدههای خود بی نصیب نمیگذارد. بنا بر مجموعه تازهای از اسناد دولت کارتر که پس از ۳۵ سال از حالت محرمانه خارج شده، آیتالله خمینی و دستیارانش بهشدت از تکرار سناریوی کودتای ۲۸ مرداد هراس داشتند؛ یعنی این که کاخ سفید در لحظه آخر به ارتش ایران دستور سرکوب بدهد و برنامههایشان را مختل کند.
به همین خاطر در نوفل لوشاتو یک بار دیگر خطمشی تعامل بیسرو صدا با آمریکا را در پیش گرفت؛ البته نه از طریق حاج میرزا خلیل کَمَرهای بلکه به واسطه ابراهیم یزدی؛ از اعضای نهضت آزادی که سالها در تگزاس زندگی کرده بود و زبان آمریکاییها را خوب میفهمید.
وعدههای آیتالله خمینی به دولت کارتر مفصل و مشخص بود. از جمله بنا بر یک سند مورخ ۲۹ دی ۱۳۵۷ (۱۹ ژانویه ۱۹۷۹) به واشنگتن پاسخ میدهد که جمهوری اسلامی شیرهای نفت را به روی غرب نخواهد بست؛ انقلاب را به منطقه صادر نخواهد کرد و با آمریکا رابطه دوستانه خواهد داشت.
او شخصا پیام داد: “شما خواهید دید که ما با آمریکاییها هیچ دشمنی خاصی نداریم و شما خواهید دید که جمهوری اسلامی که مبتنی بر فلسفه و قوانین اسلامی است چیزی به غیر از (حکومتی) بشردوست نخواهد بود و به آرمان صلح و آرامش تمام بشریت کمک خواهد کرد.”
- سلسله گزارشهای کامبیز فتاحی در باره تماسهای آیتالله خمینی و آمریکا را در روزهای آینده از وبسایتفارسی بیبیسی بخوانید