گفتگویی تفصیلی با دکتر بیژن پیروز، استاد روابط بینالملل دانشگاه تهران و کارشناس ارشد خلع سلاح انجام داده است. دکتر پیروز در این گفتوگو به تفصیل درباره استراتژی موشکی جمهوری اسلامی توضیح داده است. او همچنین برای اولین بار به توضیح توافق هستهای امریکا و کره شمالی پرداخته است که بدعهدیهای امریکا در نهایت نتایج بدی برای کره شمالی در پی داشته است.
گروه سیاسی رجانیوز: بهتر است مصاحبه را با بحث راهبردي دفاعي شروع كنيم؛ ميخواهيم بدانيم كه اهميت موشك در توان دفاعي كشورها چگونه است؟
از موشكهاي داراي برد كوتاه معمولا در پشتيباني از عمليات نيروي زميني به عنوان مكمل يا جايگزين آتش توپخانه و نيز مكمل يا جايگزين پشتيباني نزديك هوايي استفاده ميشود اما در مورد موشكهاي داراي برد متوسط و برد بلند ادبيات موضوع به قدري با مفهوم “بازدارندگي هستهاي” گره خورده كه نتيجة مصاحبه با اين ادبيات گفتگويي خواهد شد كه دست كم ترجمة آن به طور پيش فرض شبيه به مصاحبه در خصوص روشهاي بازدارندگي در يك جنگ هستهاي خواهد بود. به همين دليل پيشنهاد من اين است كه گفتگوها از آموزههاي تاريخي شروع شود، مثلا اين كه ما در چه دنيايي زندگي ميكنيم؟ ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه در سال ۱۹۹۸ (سه سال قبل از ماجراي يازده سپتامبر 2001 كه به القاعده نسبت داده شده)، امريكا يك كارخانة داروسازي را بدون هر گونه هشدار قبلي در سودان با خاك يكسان ميكند، فقط با اين توضيح كه “شواهدي مبني بر وجود ارتباط مالي ميان صاحب اين كارخانة داروسازي با برخي اعضاي القاعده” در اختيار امريكا قرار داشته است. در سپتامبر سال ۲۰۰۷ (چهار سال قبل از آغاز ناآراميهاي فعلي سوريه) اسراييل تاسيساتي را در منطقه ديرالزور سوريه بدون هر گونه هشدار قبلي بمباران ميكند و بعد از اين بمباران فقط اين ادعا مطرح ميشود كه شواهدي مبني بر هستهاي بودن اين تأسيسات در اختيار اسراييل قرار داشته است! سال ۲۰۱۲ نيز شاهد بمباران و ويراني كامل يك كارخانه ساخت تفنگ و گلوله معمولي در خارطوم سودان بوديم كه هرگز هيچ كشوري در دنيا رسماً مسئوليت آن را بر عهده نگرفت اما رسانههاي امريكايي و اروپايي آن را كار اسراييل معرفي كرده و دليل اين بمباران را احتمال رسيدن مقداري از تفنگها و مهمات ساخت اين كارخانه به حماس معرفي كردهاند! چه دوست داشته باشيم باور كنيم و چه دوست نداشته باشيم، واقعيت اين است كه ما در دنيايي زندگي ميكنيم كه هر كس توان بمباران ديگران را داشته باشد اول بمباران ميكند و بعد گاه علت يا بهانة بمباران را توضيح داده شده و در مواردي نيز ادعا ميشود كه اصلاً نميدانند بمبارانهاي انجام شده كار چه كسي بوده است؛ بنابراين ما براي زندگي كردن در صلح مجبوريم آماده جنگيدن باشيم. البته تفكر دفاعي جمهوري اسلامي ايران با موشك شروع نشده و با موشك هم تمام نميشود، بلكه با مردمي شروع شده كه بعد از يك انقلاب ضد استكباري در اوج مظلوميت مورد حمله همه جانبه دشمنان قرار گرفتند و در حالي كه از نظر تامين مقدماتيترين تسليحات تدافعي حتي سيم خارادار در تحريم كامل شرق و غرب بودند هشت سال با افتخار جنگيدند و در اين جنگ از بيش از 30 كشور جهان اسير جنگي گرفتند اما اجازه ندادند دشمن به هيچ يك از اهداف اين تهاجم برسد.
مقاومت اين مردم نشان دادند كه اگر چه هر ديوانهاي ميتواند يك جنگ عليه جمهوري اسلامي ايران را شروع كند، اما تمام كردن آن دست خودش نيست. توجه به اين نكته هم ضروريست كه صدام كسي بود كه پس از اشغال كويت، وقتي از تمام دنيا نيروهاي نظامي در اطراف كويت مستقر شدند و از او خواستند كه كويت را ترك كند او بدون چشيدن طعم شكست در جنگ زير بار اين عقب نشيني نرفت؛ پس اين تصور القا شده به روشنفكرنمايان داخلي توسط غرب كه مثلا پس از فتح خرمشهر با پذيرش آتش بس و از طريق مذاكره و گفتگو با صدام، امكان عقب نشيني ارتش صدام از سومار يا مهران و رسيدن ايران به مرزهاي شناخته شدة بينالمللي و حاكميت بر اروند رود وجود داشت مطلقا يك توهم است چرا كه در تجزيه تحليل نحوة تفكر و عملكرد ، صدام آدمي بود كه وقتي ميديد كه تمام قدرتهاي جهان در حال اعزام نيرو به منطقه براي بيرون راندن ارتش عراق از كويت هستند هم به هيچ وجه با مذاكره و گفتگو حاضر به عقب نشيني از خاك كويت نشد.
شهيد حسن طهراني مقدم قبل از اين كه پدر صنايع موشكي در جمهوري اسلامي ايران بشود، حتي قبل از اين كه توپخانه سپاه را راه اندازي كند خود برادر يك شهيد دفاع مقدس بود: شهيد علي طهراني مقدم. به همين دليل توصيه من هميشه شروع بحث راهبردهاي دفاعي از جايي است كه نقطة آغاز تفكر راهبردي را در جمهوري اسلامي شكل داده است. علي تهراني مقدم ظهر عاشوراي سال 1359 در عملياتي براي شكستن محاصره سوسنگرد شهيد شد يعني برادر شهيد طهراني مقدمي كه همه ما ميشناسيم به همراه خيليهاي ديگر ظهر عاشوراي سال 1359 شهيد شدند تا سوسنگرد براي مردم ايران كربلا نشود. آموزههايي عاشورايي يك ارتباط زيبا و غير قابل انكار ديگر هم با شهادت شهدايي مثل شهيد حسن طهراني مقدمي كه همه ما ميشناسيم دارد كه توضيح آن فراتر از آن حد من و اين مصاحبه است.
رزمندگان بي ادعايي مثل شهيد تهرانيمقدمها در طول هشت سال دفاع مقدس به دشمن نشان دادند كه شرط مقاومت در برابر دشمني كه توسط تمام قدرتهاي جهان تسليح شده داشتن سلاحها و تجهيزات خارجي نيست. در طول جنگ صدام با پشتيباني تمام قدرتهاي جهان هشت سال به دنبال اين بود كه ولو با تبديل جنگ به يك درگيري منجمد از طريق تحميل آتشبس، سرزمينهايي كه تقريبا تمام آنها را در همان ماههاي نخست جنگ يعني دقيقا در مقطعي كه كشورمان به دليل ناآراميهاي پس از وقوع انقلاب، براي زندگي كردن در صلح به اندازة كافي آماده جنگ نبود، به دست آورده بود براي خود حفظ كند.
جنگ هشت ساله عليه ما وقتي آغاز شد كه در ايران تبليغ تفكر “نياز نداشتن به نيروهاي مسلح به دليل سر جنگ نداشتن با هيچ كس در دنيا” منجر به پيگيري كاملا جدي و مصرانة انحلال كامل ارتش توسط بخشي از سياسيون به ظاهر انقلابي شده بود. آنچه امروز هستة بازدارندگي را در جمهوري اسلامي ايران تشكيل داده درك ضرورت “آمادة جنگ بودن به منظور زندگي كردن در صلح است” و صنايع دفاعي در جمهوري اسلامي ايران در كنار فرهنگ جهاد و شهادت يكي از اركان اصلي براي انتقال اين پيام به دشمنان ميباشد. به عبارت دقيقتر در دنيايي كه در آن ترديدي وجود ندارد كه اگر دشمنان شما وقتي به اين جمع بندي برسند كه توانايي حمله به شما و نيز تحمل هزينههاي متعاقب چنين حملهاي را دارند لحظهاي در اجراي حمله درنگ نكرده و هر گونه توضيح در خصوص علت يا بهانه چنين حملهاي را به بعد از اجراي آن موكول ميكنند، همين كه ميبينيم در مورد جمهوري اسلامي ايران اجراي سياستهاي جنگ رواني جايگزين اجراي حملات غافلگيرانه ميشود اين خود نشان دهندة انتقال موثر اين پيام است كه ايران اسلامي توانايي دفاع از خود را دارد.
برخي از كشورهايي كه در همسايگي ما هستند شايد موشكهايي داشته باشند كه پيشرفتهتر از موشكهاي ما هم باشد، اقدام به خريداري موشك كردهاند، ولي ما موشكهايي داريم كه شايد سطح آنها پايينتر باشد ولي خودمان ساختهايم؛ چرا بهجاي اينكه اين همه هزينه ساخت را متحمل شويم ما هم مانند آنها اين موشكها را خريداري نميكنيم؟ حتي ميتوانيم موشك پيشرفتهتري را خريداري و اين سرمايه را نيز در جاي ديگري صرف كنيم؟ نظر به اينكه بعضي از موشكهاي آنها پيشرفتهتر است فرق خريد موشك با ساخت آن در چيست؟
در خصوص تسليحات خريداري شده توسط كشورهاي همسايه سه نكتة مهم وجود دارد. نكتة نخست اين كه فروشندة 80% اين تجهيزات به منطقه هميشه امريكا بوده ولي اين كشور هميشه در اسناد موسوم به “استراتژي امنيت ملي” خود رسما اعلام كرده كه در صادرات تسليحات به شركاي منطقهاي امريكا در خليج فارس و نيز اردن به موجب آنچه “تعهد خللناپذير امريكا نسبت به حفظ امنيت اسراييل” ناميده ميشود همواره حفظ برتري نظامي اسراييل از طريق اطمينان از “برتري كيفيت تجهيزات نظامي اين كشور نسبت به سايرين” رعايت شده و ميشود. يعني امريكا هرگز حاضر نيست به هيچ كشوري در منطقه تسليحاتي بفروشد كه برتري نظامي ايجاد شده توسط تحويل فنآوري پيشرفتهاي كه در اختيار اسراييل قرار ميگيرد را تحتالشعاع قرار دهد. نكتة دوم اين كه به همراه فروش اين تجهيزات نحوه و محل استفاده از آنها نيز به كشور خريدار ديكته ميشود و خريدار هم كه همواره پس از خريد به دريافت قطعات يدكي و پشتيباني فني فروشنده وابسته ميماند نميتواند اين نوع شروط ديكته شده را ناديده بگيرد. تداوم اين نوع وابستگي تسليحاتي باعث ميشود تا كشورهايي مثل عربستان مجاز نباشند تجهيزات خريداري شده را حتي وقتي كهنه و از رده خارج شدند بدون اجازة فروشنده به كشورهاي ديگر بفروشند چرا كه چنين نافرمانيهايي روي قراردادهاي جديد آنها اثرگذار خواهد بود.
خود ما در ايران شاهد اين موضوع بوديم كه قبل از انقلاب نيروي هوايي حق نداشت بدون اجازه از امريكا با هواپيماهاي اف 14 خريداري شده پرواز برون مرزي داشته باشد! پرسنل تعمير نگهداري در بخش همافري نيروي هوايي هم خاطرات جالبي از توبيخ شدن به خاطر انجام موفق تعميرات روي قطعاتي كه بايد براي تعمير يا تعويض مستقيماً به كمپاني سازنده هواپيماها فرستاده ميشدند تعريف كردهاند.
يك كشور درگير جنگ عملاً به هر سلاحي كه بتواند تهيه كند احتياج دارد، اگر در دوران جنگ ماجراي موشكهاي اسكاد تهيه شده از ليبي را به خاطر بياوريم اين موشكها مشروط بر اينكه كارشناسان ارتش ليبي آنها را شليك كنند تحويل ايران شد و شرط ليبي هم اين بود موشكها تنها به سمت عراق شليك نشوند. يعني شرط قذافي براي همكاري موشكي با ايران تسويه حساب با ساير كشورهاي عرب منطقه خليج فارس هم بود! نهايتا هم با فشار كساني كه موشكها را به ليبي داده بودند كارشناسان ارتش ليبي كامپيوترهاي لانچرها را با خود برده و از شليك موشك براي ايران خودداري كردند. تمام اين اتفاقات در زمان جنگ براي ما رخ داده و اين كه ايران بالاخره چطور خود توانست با تيم ديگري از كارشناسان ايراني كه در سوريه آموزش ديده بودند موشكهاي اسكادي كه تهيه شده بود را شليك كند داستان جالب ديگري دارد.
و بالاخره نكتة سوم اين كه با توجه به اين كه پنج عضو دائمي شوراي امنيت، صادركنندگان اصلي اسلحه به تمام دنيا هستند و امنيتي كه با سلاحهاي قابل خريداري شده از آنها ايجاد ميشود، براي خريداران شكل خاصي از صلح مسلح است كه در آن هرگز هيچ يك از خريداران نبايد بتوانند احساس امنيت كنند. براي درك بهتر موضوع فرض كنيد خود شما يك تانك براي فروش داشته باشيد، شما چنين چيزي را به چه كسي ميتوانيد بفروشيد؟ اگر يك تراكتور داشته باشيد، بالاخره يك كشاورز پيدا ميشود كه به يك قيمتي مايل به خريد تراكتور شما باشد اگر بولدوزر داشته باشيد هم بالاخره خريدار دارد اما سلاحي مثل تانك را بايد به كسي بفروشيد كه احساس خطر كند، يعني احساس كنند كه براي زنده باقي ماندن نياز به تهية اين تانك دارند. حال اگر فروش تانك دوم، سوم و بالاخره پنج هزارم هم به عهدة شما باشد بايد فضا را به سمتي ببريد كه همه از همديگر بترسند! مضافا اين كه بايد راهي پيدا كنيد كه تانكهاي خريداري شده هميشه به شما وابسته باشند! كشورهاي فروشنده تسليحات هم براي حفظ مشتريهاي خود فقط اقلامي را براي فروش به اين مشتريهاي عرضه ميكنند كه علاوه بر ايجاد وابستگي دائم اين احساس خطر را در ميان آنها باقي نگاه داشته و يا حتي تقويت كند طوري كه خريداران تجهيزات گرانقيمت اغلب براي محافظت از تجهيزات خريداري شده ناگزير به خريد تجهيزات گرانقيمتتر ميشوند.
اما در خصوص قيمت و هزينههاي داشتن صنايع دفاعي بومي، مستقل و خودكفا، تحليل مطرح شده در پرسش شما در حقيقت بخشي از يك جنگ رواني بسيار رايج عليه استقلالِ امنيتي است كه فقط هم عليه ايران در جريان نبوده است. در خصوص فروش تجهيزات نظامي هرگز اين طور نبوده و نيست كه تجهيزات برطرف كنندة نيازهاي دفاعي واقعي يك كشور به قيمت ارزان به آن كشور فروخته شود؛ براي مثال عربستان سعودي در سال 2014 بزرگترين وارد كنندة تسليحات در جهان بوده، در واقع واردات تسليحات اين كشور از سال 2011 به بعد، نسبت به پنج سال قبل از 2011، بالغ بر 275% رشد داشته است. وقتي به فهرست اين سلاحها نگاه ميكنيم ميبينيم كه اين سلاحها از سيستمهاي ضد موشك پاتريوت و هواپيماهاي بدون سرنشين پرديتور تا هليكوپترهاي آپاچي و نيز انواع هواپيماها، بمبها و موشكها را شامل ميشود. به گزارش موسسه مطالعات امنيتي استكهلم، بودجه نظامي عربستان در سال 2014 بالغ 80 ميليارد دلار بوده يعني يك چهارم كل بودجه دولت عربستان در سال 2014 صرف هزينههاي نظامي شده است. براي كشوري مثل امارات متحده عربي هم اين رقم 23 ميليارد دلار اعلام شده است. اين در حالي است كه همين موسسه كل هزينههاي دفاعي جمهوري اسلامي ايران در سال 2014 (شامل حقوق پرسنل و … ) را در مجموع معادل 15 ميليارد دلار اعلام كرده كه تازه در مورد هزينههاي دفاعي جمهوري اسلامي ايران به دليل پروژة ايران هراسي، هميشه هم اغراق شده است. به عبارت دقيقتر برآورد موسسه مطالعات امنيتي استكهلم اين است جمهوري اسلامي ايران توانسته با اتكا به توان داخلي با معادل 15 ميليارد دلار بودجة نظامي در برابر اين حجم بيسابقه و وحشتناك از واردات تسليحات آن هم با وجود در حضور نظامي گسترده سه ابر قدرت جهان در پايگاههاي اعطا شده به آنها در منطقه، موفق به ايجاد نوعي توازن ثبات بخش شود.
در سال 2011، وقتي كه در كشور پاكستان هم جريان عمليات رواني مشابهي با هدايت امريكاييها با اين استدلال به ظاهر شيك، انسان دوستانه و شكيل كه دولت اين كشور به جاي پرداختن به مشكلات معيشتي مردم و … تمام پول اين كشور را صرف فنآوري هستهاي نموده شكل گرفته بود، يادداشت بسيار مهم و مستندي با عنوان “برنامه هستهاي تحت مديريت من” توسط عبدالقديرخان پدر فنآوري هستهاي پاكستان منتشر شد كه متن كامل آن را ميتوانيد روي اينترنت بخوانيد. در اين يادداشت عبدالقدير خان پدر فنآوري هستهاي پاكستان با استناد به اسناد و مدارك اعلام ميكند كه وقتي برنامة هستهاي پاكستان تحت مديريت او شروع شد كل بودجة آن ده ميليون دلار در سال بود كه اين بودجه وقتي برنامة هستهاي پاكستان به حداكثر ظرفيت خود رسيد با احتساب تمام هزينهها شامل نه فقط هزينههاي خريد مواد اوليه و تجهيزات بلكه تمام حقوق پرسنل، تمام هزينه حمل و نقل، مسكن، آب، برق، بيمه خدمات درماني و همه چيز هرگز بيشتر از بيست ميليون دلار در سال نشد. اوج سرزنش عبدالقدير خان از رسانههاي داخلي فريفتة جنگ رواني غربي كه صرف اين هزينة بيست ميليون دلاري در سال براي توسعة فن آوريهاي هستهاي در پاكستان را باعث فقر معرفي ميكردند در اين يادداشت وقتي است كه به آنها خاطر نشان ميشود 20 ميليون دلار نصف هزينة لازم براي فقط يك فروند هواپيماي جنگي است. واقعيت اين است كه در همان سال 2011 قيمت پاية فروش هر فروند هواپيماي اف 16 (كه ارتش امريكا از سال 1995 خريد آن به قيمت هر فروند 17 ميليارد دلار را از شركت لاكهيد مارتين متوقف كرده است) براي تحويل به عراق در سال 2014، بدون آپشنهاي تسليحاتي و قرارداد پشتيباني آن 165 ميليون دلار تعيين شده و ارزش قرار داد خريد هجده فروند از اين نوع هواپيما توسط عراق 3 ميليارد دلار توافق شده بود كه با احتساب مهمات و قطعات يدكي و ساير هزينهها بالغ بر 2/4 ميليارد دلار ميشد و دليل عبدالقدير خان براي اثبات ساده لوح يا جيره خوار غرب بودن كساني كه برنامه هستهاي پاكستان با بودجه سالانه حداكثر 20 ميليون دلار را باعث توسعه نيافتگي اين كشور معرفي ميكردند هم اين بود كه چرا هيچ رسانه منتقدي به خود اجازه نميدهند هواپيماي اف 16 ساخت امريكا كه از 1983 توسط نيروي هوايي پاكستان خريداري ميشده را باعث فقر معرفي كند؟
بنابراين در خصوص بخش آخر پرسش شما هم انتخاب عقلاني براي كشوري كه تكنولوژي ساخت تسليحات را داشته باشد، نميتواند اين باشد كه سلاح بخرد، چرا كه هم بايد گرانتر بخرد و هم چيزي را كه واقعا براي دفاع از خود لازم خواهد داشت به او نميفروشند. امكان اينكه به يك كشور مستقل مثل ايران سلاحي فروخته شود كه امكان بازدارندگي موثر در برابر دشمنانش را فراهم آورد بسيار كم است، مثلا همه ميدانند كه ايران با يك سيستم كاملا دفاعي مثل پدافند هوايي اس سيصد قرار نيست به جايي حمله كند اما با وجود اينكه توليدكننده اين سلاح هم روسيه و نه غرب است، آمريكا فشار ميآورد كه اين سلاح به ايران فروخته نشود. اس سيصد يك سلاح كاملاً دفاعي است كه نسخههايي مدرنتري مثل اس چهارصد هم دارد، اما باز هم ابر قدرتها حتي در زمان صلح نميخواند كه چنين صلاحي در اختيار يك كشور مستقل باشد؛ و اين دقيقا تكرار همان ماجراي سيم خاردار دوران جنگ است: همه ميدانستند كه با سيمخاردار كسي به كسي حمله نميكند، شما دور خودتان سيمخاردار ميكشيد كه ديگران به شما حمله نكند!
در مصاحبهاي از شهيد طهرانيمقدم خواندم كه او اسناد زمان شاه را مرور كرده كه شاه چند بار درخواست موشك و يا حتي راكت ۶۰ كيلومتري از آمريكا را داشته كه منظور از اين درخواست او كاملاً مشخص است، آمريكا اين موشك را به شاه نداد و در نهايت شاه از روسيه درخواست اين موشك را ميكند، ولي روسيه هم اين سلاح را در اختيار ايران قرار نميدهد؛ اما آمريكا در همان زمان “اف ۱۶” را در اختيار ايران قرار داده است؛ دليل اين موضوع چه بوده كه موشك را نميدهد، اما هواپيماي “اف 16” را در اختيار ايران قرار ميگذارد؟
در خصوص عدم تحويل موشك به ايران، در حقيقت دولت ايران در 24 شهريور 1341 (15 سپتامبر 1962) رسما اعلام كرده بود كه به هيچ كشوري خارجي اجازه احداث پايگاه موشكي در خاك ايران داده نخواهد شد و اين در حالي بود كه يك سال پيش از اين تاريخ در نيروي هوايي ايران از ديپلمههاي رياضي و طبيعي براي اعزام به امريكا به منظور گذراندن دورههاي مرتبط با كار در پايگاههاي موشكي آزمون گرفته شده بود. واضح است كه كشورهاي دنيا وقتي بنا نيست به ديگران اجازة كاري را بدهند معمولاً بيانيه صادر نميكنند مگر اين كه سوتفاهمي جدي وجود داشته باشد! موضوع بيانية رسمي ايران براي “اجازه ندادن” از اين قرار بود كه امريكا از سال 1959 اقدام به انتقال و استقرار پنهاني موشكهاي بالستيك پيجيام- 19 ژوپيتر در اطراف مرزهاي اتحاد جماهير شوروي كرده بود. برد موشكهاي سوخت مايع پيجيام- 19 ژوپيتر 2400 كيلومتر و وزن كلاهك جنگي آن 750 كيلوگرم ولي قدرت انفجار اين كلاهك هستهاي 750 كيلوگرمي 44/1 مگاتن تيانتي بود. اگر دقت كنيم كه قدرت انفجار كل بمبهاي استفاده شده در جنگ جهاني دوم (شامل بمبهاي اتمي هيروشيما و ناگازاكي) حدود 3 مگاتن بوده، خواهيم ديد كه در حقيقت قدرت انفجار كلاهكهاي 750 كيلوگرمي فقط دو موشك پيجيام- 19 ژوپيتر تقريباً به اندازه كل تسليحات استفاده شده توسط تمام طرفهاي درگير در جنگ جهاني دوم بود. اما پنهان كردن موشكهاي پيجيام- 19 ژوپيتر كار سادهاي نبود چرا كه اين نوع موشك با توجه به فنآوري آن سالها براي آماده شدن و شليك، نياز به نفرات، تجهيزات و لوازمي داشت كه فقط براي حمل آنها به بيست كاميون نياز بود، به همين دليل لازم بود براي آنها سايتهاي محرمانه احداث شود. در ايتاليا سي موشك ژوپيتر در ده سايت مستقر شده بود كه ادارة سايتها به ظاهر توسط پرسنل نيروي هوايي ايتاليا انجام ميشد اما كنترل موشكها در اختيار پرسنل نيروي هوايي امريكا بود. در تركيه 15 موشك ژوپيتر در پنج سايت به ظاهر تحت كنترل نيروي هوايي تركيه مستقر شده بود و در ايران هنوز هيچ پايگاهي ساخته نشده بود كه آنچه بحران موشكي سال 1962 كوبا ناميده ميشود اتفاق افتاد. ماجراي بحران موشكي كوبا به طور خلاصه از اين قرار بود كه اتحاد شوروي متوجه اقدام امريكا در خصوص استقرار موشكهاي بالستيك هستهاي كنار مرزهاي خود شد و اقدام به ايجاد پايگاههاي موشكي مشابه در خاك كوبا نمود. وقتي امريكا متوجه اقدام متقابل اتحاد شوروي شد تنشهاي شديدي ميان دو كشور شكل گرفت كه نتيجة نهايي آن در اكتبر 1962 موافقت دو كشور بر سر جمع كردن پايگاههاي موشكهاي بالستيك هستهاي شوروي از كوبا و پايگاههاي موشكهاي بالستيك هستهاي امريكا از تركيه و ايتاليا بود. واضح است كه در بيانية 15 سپتامبر 1962 ايران منظور از “هيچ كشوري” كشور امريكا و منظور از “پايگاه موشكي” پايگاه موشكي امريكا بود و اعلام اين موضوع كه ايران به هيچ كشوري اجازة احداث پايگاه موشكي در خاك خود نميدهد هم احتمالا به توصيه خود امريكاييها و به منظور كاهش تنشهاي ايجاد شده در روابط با اتحاد شوروي بود. آنچه مسلم اين كه امريكاييها كه بعد از بحران موشكي كوبا پايگاههاي موشكهاي بالستيك ميانبرد خود را در تركيه و ايتاليا جمع كرده بودند دليلي براي احداث پايگاه موشكي در ايران يا تحويل موشك به ايران تميديدند.
اما امروزه طرحهايي كه براي ارتش شاهنشاهي در دوران جنگ به عنوان يك كشور متحد غرب تهيه شده بود، وجود دارد؛ قبل از انقلاب براي نيروي زميني ايران اين نقش كه بتواند در برابر پيشروي احتمالي اتحاد جماهير شوروي به سمت خليج فارس با از بين بردن پلها و تونلها حداكثر يك مقاومت تاخيري چند روزه داشته باشد تعريف شده بود. درست است كه اين ارتش در رقابت با ارتشهاي منطقه مثلا ارتش عراق يك قدرت قابل اعتنا محسوب ميشد، ولي اصلاً برنامهاي براي مقاومت موثر در برابر دشمني مثل اتحاد جماهير شوروي نداشت. سلاحهايي كه به اين ارتش ميدادند هم ربطي به نيازهاي واقعي دفاعي كشور نداشت افرادي كه اين ارتش را مديريت ميكردند اصلاً نميدانستند نياز دفاعي يعني چه؛ چون هرگز واقعاً نجنگيده بودند. ژنرالهاي ارتش شاهنشاهي افرادي بودند كه نسل قديميتر آنها حتي يك روز در برابر انگلستان و اتحاد جماهير شوروي در جنگ جهاني دوم مقاومت نكرده بودند! كساني كه براي ايران تعريف ميكردند چه نيازهايي دارد، نه فقط در ارتش، حتي در سازمان برنامه و بودجه، مستشاران آمريكايي بودند. آنها ميگفتند كه شما چه نيازهايي داريد، ميگفتند چه تجهيزاتي به درد شما ميخورد و شما بايد آنها را از چه شركتهايي بخريد و معمولا هم تجهيزات از رده خارج با قيمتهاي بسيار گزاف به ايران كه تازه متحد غرب هم محسوب ميشد فروخته ميشد. براي پشتيباني نزديك از عمليات نيروي زميني كه اساسا قرار نبود عمليات واقعي داشته باشد هم تجويز اين كارشناسان نه راكتهاي داراي برد مثلا شصت كيلومتري كه هواپيماي اف پنج بود.
البته در مورد قابليتهاي افسانهاي تجهيزاتي كه به ايران فروخته ميشد با سرو صداي بسيار زياد تبليغ ميشد. مثلا اگر به تبليغات تانكهاي چيفتن دقت كنيم ميبينيم وقتي كه قرار شد طي يك برنامه ده ساله در ارتش انگلستان اين نوع تانك كه به دليل ضعفهاي مختلف از جمله داشتن زره ضعيف، موتور ضعيف، سيستم دفاع انبيسي ضعيف ، سيستم مسافت يابي از رده خارج و پروفايل نسبتاً مرتفعي كه آن را به يك هدف راحت براي سيستمهاي مختلف ضد زره تبديل ميكرد با تانكهاي چلنجر تعويض شود، بازاريابي براي آن در ايران، كويت، عمان و امارات شروع شد و در روزنامههاي ايراني از خريد تانكهاي چيفتن مدل شير ايران با قابليت پرتاب گلولههاي نوتروني! به عنوان يك دستاورد مهم ارتش شاهنشاهي مفصل داد سخن رفت. تانك چيفتن از رده خارج در آن زمان پيشرفتهترين تانك سنگيني بود كه به كشورهايي مثل ايران كه تازه متحد طرف غربي جنگ سرد هم محسوب ميشده و داراي حكومتي كاملا دست نشانده بودند فروخته ميشد و ايران هم با خريد 707 دستگاه از اين نوع تانك بزرگترين خريدار خارجي آن شد، (تنها خريدار بزرگ ديگر اين تانك اردن با 274 دستگاه بود و هيچ يك از اعضاي ناتو هرگز مشتري آن نشدند). همان زمان اسراييل كه به عنوان همكار در پروژة چيفتن پذيرفته شده بود در مجموع فقط دو فروند تانك چيفتن را آن هم براي تست قابليتهاي آن به منظور تكميل پروژة تانك مركاوا خريداري كرد.
يكي از مشكلات امروز امريكا با كشوري مثل ايران كه در دي ماه سال 1359 شاهد از ميان رفتن بالغ بر 200 تانك چيفتن ساخت انگلستان ظرف فقط سه روز از جنگ هشت ساله بوده اين است كه اين كشور امروزه علاوه بر توليد مدلهاي بهينه سازي شدة تانك چيفتن، توليد كنندة تانكهاي ذولفقار 1، ذولفقار 2، ذولفقار 3، سفير 74، صمصام و سبلان هم كه بهينه سازي شده ديگر تانكهاي مشهور جهان هستند شده و بر نحوة بكارگيري آنها نيز بسته به نيازهاي دفاعي خود كاملا تسلط يافته است.
در اين ميان امريكاييها روي نيروي هوايي و مشخصاً فرمانده آن محمد خاتمي كه همسر دوم فاطمه خواهر ناتني شاه (فرزند چهارم رضاخان از عصمتالملوك دولتشاهي) بود به عنوان جايگزين احتمالي شاه برنامه ريزي كرده بودند (فاطمه پهلوي در امريكا تحصيل كرده و قبل از ازدواج با محمد خاتمي با يك روزنامهنگار امريكايي به نام وينسنت ليهيلر در 1327 ازدواج و يازده سال زندگي كرده و از او يك دختر و دو پسر داشت). به موجب آنچه تحت عنوان خاطرات علم وزير دربار پهلوي منتشر شده وقتي در تابستان سال 1354 وقتي شاه از برنامههاي امريكا براي خاتمي مطلع شد خاتمي ناچار به خودكشي شد. اما در كل برنامه اصلي امريكا براي نيروي هوايي ايران هم بيشتر در حد كنترل اوضاع كشور در صورت قتل يا مرگ ناگهاني شاه بود.
در خصوص فروش هواپيماي اف 16 به نيروي هوايي ايران، خير امريكا هرگز هواپيماي اف 16 در اختيار ايران قرار نداد بلكه به موجب برنامهاي كه به آن “گورخر صلح” گفته ميشد قرار شده بود مثل بقية تسليحات فروخته شده به ايران، پول هواپيماهايي كه بنا نبود كاري غير از تامين منافع امريكا در منطقه نداشته باشند را از ايران بگيرد. مضافاً اين كه طبق يكي از سندهاي منتشر شده در صفحه 3597 از بخش سوم از جلد سيام مجموعه “معاهدات و ديگر توافقنامههاي ايالات متحده “، در سوم فورية سال 1979 (14 بهمن 1357) يعني 2 روز پس از ورود امام به كشور و درست در همان روزي كه اعضاي شوراي انقلاب در جلسه مدرسة علوي روي انتصاب مهدي بازرگان به سمت نخست وزيري دولت موقت توافق كردند ، به موجب يادداشت تفاهمي كه ظاهرا ميان يكي از معاونتهاي وزارت جنگ رژيم شاهنشاهي با يكي از معاونتهاي آژانس همكاريهاي دفاعي امريكا در تهران به امضا رسيده با دولت شاهنشاهي “توافق” شده كه نه فقط قرارداد تحويل 160 فروند هواپيماي اف 16 بلكه اجراي تمام ساير قراردادهاي تسليحاتي مهم منعقد شده ميان ايران و امريكا بلافاصله متوقف و لغو شده و تمام پولهايي هم كه ايران بابت اين خريدها به امريكا پرداخت كرده بدون ذكر مبلغ! به يك حساب نامشخص در يك بانك امريكايي نامشخص با بهره نامشخص كه قرار بود بعدها جزئيات آن به ايران اعلام شود منتقل گردد “مگر آن كه آن يادداشت تفاهم به امضا رسيده در 14 بهمن 1357 با توافق مجدد هر دو كشور لغو و يا اصلاح شود ” كه معني آن عملا اين بود كه امريكا در صورتي اف 16 در اختيار ايران قرار ميداد كه تضمينهاي عيني براي استفاده از آنها در جهت تامين منافع خودش وجود ميداشت.
باز پس دادن هواپيماهاي اف 16 معمولا به دولت موقت نسبت داده ميشود اما كاري كه دولت موقت براي امريكا انجام داد صرفا تاييد اقدام متقلبانة صورت پذيرفته در 14 بهمن سال 1357 توسط امريكاييها و بزك كردن آن به صورت خواستة انقلابيون با ادعاهايي از جنس “با كسي سر جنگ نداريم كه اسلحه لازم داشته باشيم” و نتيجتاً مجبور كردن ايران به پرداخت غرامت بابت لغو قراردادهايي كه در حقيقت خود امريكا از طريق عوامل خود در رژيم شاهنشاهي آنها را لغو كرده بود، بود. جالبتر اين كه وقتي دلسوزان انقلاب متوجه تاييد كلاهبرداري انجام شده از ايران در آخرين روزهاي عمر رژيم شاهنشاهي و خسارتها تحميل شده به كشور شدند، عوامل وابسته به غرب در دولت موقت با طرح موضوع باز پس فرستادن هواپيماهاي اف 14 و انحلال كامل ارتش يعني تبديل شعار “با كسي سر جنگ نداريم كه اسلحه لازم داشته باشيم” به شعار شيكتر “با كسي سر جنگ نداريم كه ارتش لازم داشته باشيم” به مرگ گفتند تا بقيه به تب راضي شدند.
آيا آمريكا 35F را نميفروشد؟
فروش جنگندههاي رادار گريز نسل پنجم (حتي اف 22) به كشورهاي عرب فعلا (و به گفتة برخي مقامات اسراييلي حتي تا ده سال آينده) كاملا منتفي است و تمام هواپيماهايي كه به اين كشورها فروخته شده جنگندههاي نسل چهارم هستند اما دليلي وجود ندارد كه همين الآن به كشورهايي مثل انگلستان، ايتاليا، كانادا و حتي اسراييل كه از ابتدا هم در سرمايهگذاري و هم طراحي شريك پروژه اف 35 بوده و از تكنولوژي جنگندههاي نسل پنجم برخوردارند فروخته نشود، هر چند ترديدهاي جدي در مورد همسان بودن يا نبودن مدلهاي اف 35 كه براي خود امريكا توليد ميشود با مدلهاي صادراتي وجود دارد. در كل آمريكا در صورتي اف 35 ميفروشد كه خودش چيز بهتري داشته باشد و ما آثار اين استراتژي را در منطقه خودمان به وضوح ميبينيم: كشورهايي نفتخيز منطقه از چه سالي به بعد خريد تسليحاتي نداشتهاند؟! آنها از وقتي كه نفت صادر كردهاند هر سال بايد اسلحههاي جديدتري ميخريدند و خود اين اسلحهها و خدمات پس از فروششان تا ابد اين كشورها را مشتري صادر كنندگان تسليحات كرده به همين دليل هم اين كشورها هر سال اسلحه خريدند و هيچوقت نيازهايشان برطرف نشده است.
وقتي يك كشوري مشتري تسليحات است، در بهترين تعبير يعني امنيت خود را از خارج وارد ميكند، وقتي كشوري وارد كننده امنيت است، تا ابد وارد كننده باقي خواهد ماند؛ همه كشورهايي كه در گذشته واردكننده اسلحه بودند در آينده هم وارد كننده اسلحه باقي خواهند ماند مگر اين كه يك فكر اساسي براي خود بكنند چرا كه در كل تسليحات به گونهاي فروخته ميشود كه نياز به آن تا ابد باقي بماند.
اگر اهميت موشكي در راهبرد دفاعي ايران را كنار بگذاريم، در كشورهاي مؤثر نظامي دنيا آيا موشك واقعاً يك جايگاه اصلي دارد؟
بله انواع موشكها ستون اصلي بازدارندگي در تمام دنيا بوده و هستند. البته در گذشته وقتي قرار بود يك هدف واقع در چند صد يا چند هزار كيلومتري با يك كلاهك مثلا يكتني مورد اصابت قرار گيرد از نظر استراتژيستها چنين اقدامي وقتي توجيه منطقي داشت كه كلاهك روي موشك از نوع متعارف نباشد.
چرا؟
چون خطاي موشكها زياد بود، مثلا خطاي موشكهاي اسكاد اي با 180 كيلومتر برد، بيش از سه كيلومتر بود و با چنين خطايي زدن هدف قراردادن يا حتي خسارت وارد كردن به يك ساختمان يا حتي يك فرودگاه هم به كمك كلاهك متعارف تقريبا غير ممكن بود. در موشك اسكاد بي با همان وزن كلاهك برد موشك 300 كيلومتر افزايش و خطاي آن به نيم كيلومتر كاهش يافت اما با اين خطا هم هدف قرار دادن مثلا يك ساختمان بزرگ بدون استفاده از كلاهكهاي غير متعارف مشكل بود. موشك بالستيك قديمي وقتي پرتاب ميشدند در حقيقت بالاي هدف خود رها ميشدند. موشكهايي كه صدام به عربستان ميزد يادتان هست كه به هدف اصابت نميكرد؟ موشكهايي كه صدام به تهران ميزد نيز معمولا به هدف مشخصي نميخورد اما چون قصد صدام بيشتر ايجاد وحشت بود از نظر او اشكالي نداشت. امروزه ما در كشورمان موشكهاي نقطه زن بالستيك توليد ميكنيم كه به وسيلة آنها مورد اصابت قرار دادن اهداف متحركي مثل كشتي هم ممكن است.
به صرفه است؟
در قدرت تخريب مشابه مسلماً كلاهك هستهاي به مراتب به صرفهتر است ولي معمولا كسي به چنين قدرت تخريبي احتياج ندارد. از انواع موشكهاي برد بلند نقطه زن با كلاهك انفجاري متعارف در جنگها اخير استفاده شده و ميشود، مثلا زيردرياييها و كشتيهاي امريكايي از درياي سرخ اهداف تعيين شده در عراق و افغانستان را مورد اصابت قرار دادهاند، اما موشكهاي هستهاي فقط سلاح بازدارنده هستند. يعني كشورهاي دارندة تسليحات هستهاي موشكهاي هستهاي را براي اين كه مورد تهاجم هستهاي قرار نگيرند توليد نموده و آمادة شليك نگاه ميدارند، يعني داشتن تسليحات هستهاي به معني بينياز شدن از موشكهاي برد بلند نقطهزن نيست چرا كه سلاحي كه امروزه در عمل عليه پايگاهها و مركز تجمع دشمن مورد استفاده قرار گرفته و ميگيرد انواع موشكهاي نقطه زن غير هستهاي است. البته تهديد با انواع تسليحات هستهاي حتي عليه خود ما وجود داشته و دارد مثلا در سال 2006 شيمون پرز در كمال وقاحت با خبرگزاري رويترز راجع به امكان محو كردن ايران از نقشه جهان توسط اسراييل مصاحبه كرد و يا تايمز اسراييل در سال 2012 از فرستادن ايران به عصر حجر توسط بمبهاي اشعة گاماي اسراييل نوشت و كسي هم به كسي نبود!
آيا قصد داريم كه اسرائيل را با موشك بزنيم؟
با وجود تمام تهديدهاي ضد ايراني و با وجود اين كه از زمان بوش پسر، تلاش شده تا تقدم در آغاز جنگ به صورت يك دكترين امنيتي در تفكر استراتژيك تئوريزه و به عنوان يك “حق” در جهان اجرا شود اما فرهنگ ايراني هرگز فرهنگ قصاص قبل از جنايت نبوده و نيست. موشكهاي سطح به سطح نه تمام توان بازدارنده كه تنها بخشي از “بازدارندگي مبتني بر مجازات” يك كشور محسوب ميشوند. يعني در صورت برخوردار بودن از يك توان موشكي بالنده، دشمنان ما قبل از انديشيدن به هر تجاوزي مجبورند مجازاتي كه در صورت ارتكاب يا تلاش براي ارتكاب چنين جرمي متحمل خواهند شد را نيز به هزينههاي ارتكاب جرم اضافه كنند.
طبيعتا بخش ديگر بازدارندگي، بازدارندگي مبتني بر “منع دسترسي” ميباشد كه متشكل از تمام سيستمهاي پدافندي اعم از پدافند هوايي، زميني، دريايي، ضد موشكي و … ميباشد كه كار دشمن را در طراحي تجاوز تا حد امكان دشوار مينمايد. يعني وجود يك پدافند هشيار هوايي كه قادر است پهبادهاي رادارگريز آركيو-170 را شناسايي و ساقط كند هم از اين نظر كه هزينههاي مستقيم هر گونه تلاش براي تهاجم هوايي را افزايش خواهد داد يكي از بخشهاي بازدارندگي ما ميباشد. پيشرفت و بالندگي دائم در هر دو بخش از آنجايي ضرورت مييابد كه دقت كنيم دشمنان هم به طور مداوم با ساخت و فروش سيستمهاي پدافند ضد موشكي تلاش ميكنند “توان بازدارندگي مبتني بر مجازات” و با ساخت و فروش هواپيماهاي تهاجمي جديد كه در يكي از سئوالات قبلي به آن اشاره كرديد “توان بازدارندگي مبتني بر منع دسترسي” شما را تضعيف نمايند. اما در مورد اين سئوال كه آيا قصد داريم اسراييل را با موشك بزنيم همانطور كه قبلا اشاره شد ما براي زندگي كردن در صلح ما چارهاي نداريم جز اين كه هميشه آمادة جنگيدن باقي بمانيم و ناگفته پيداست كه در صورت تحميل جنگ كسي وسط درگيري حلوا خيرات نميكند. به عبارت ديگر هم از نظر سياسي و هم نظامي هر چه كمتر براي چنين جنگي آماده باشيم احتمال تحميل آن به ما بيشتر شده و هر چه بيشتر آماده باشيم احتمال وقوع آن كمتر خواهد شد.
ادعا دارند كه بعد از مسئله هستهاي مباحث موشكي از مسائل مهم است، آيا قصد دارند مثلا به مرگ بگيرند كه به تب راضي شويم؟ آيا براي آنها مهم است كه ايران موشك و مسائل هستهاي نداشته باشد؟ آيا اين فشار واقعي است؟
نه اين به هيچ وجه يك ادعا يا نوعي به مرگ گرفتن نيست تا به تب راضي شويم چون قبلا اتفاق افتاده! البته نه درست بلافاصله بعد از مسئله هستهاي، احتمالا يكي دو سال بعد. براي كرة شمالي حدود دو سال طول كشيد يعني ابتدا تمام فعاليتهاي هستهاي كرة شمالي در پي توافق هستهاي موسوم به “اياف” يا “چهارچوب مورد توافق سال 1994” با امريكا متوقف شد سپس از آوريل سال 1996 مذاكرات امريكا با اين كشور در مورد برنامة موشكي به عنوان ضميمهاي بر توافقنامة هستهاي اكتبر 1994 آغاز گرديد. شرح اين مذاكرات را ميتوانيد در گزارش 15 جولاي سال 1998 به كنگره امريكا ملاحظه كنيد. بعد از اين گزارش امريكا آزمايش موشكي 31 جولاي 1998 كرة شمالي را در حقيقت تست يك ماهوارهبر سه مرحلهاي و نه يك موشك بالستيك بود به اين بهانه كه برد موشك آزمايش شده در اين آزمايش زيادي زياد بوده، خواستار بازرسي از تاسيسات دفاعي زير زميني دفاعي كرة شمالي شد در منطقة كامچانگاري شد. البته اين تاسيسات نظامي را تاسيسات مشكوك هستهاي معرفي كرد و سر و صداهاي رسانهاي زيادي هم روي اسناد جاسوسي ساختگي اثبات كنندة اين ادعاي خود گردند تا اين كه بالاخره از سوي دولت كره اجازة بازرسي يا به قول آژانس دسترسي به اين سايت در ازاي وعدة اعطاي كمكهاي غذايي گسترده داده شد. وقتي كه بالاخره در مارس 1999 بازرسي يا در حقيقت جاسوسي از اين استحكامات كه در دل يك كوه كنده شده بود صورت پذيرفت و آژانس هم اعلام كرد كه طي نمونهبرداريها و آزمايشات انجام شده هيچ نشانهاي از انجام فعاليتهاي هستهاي در آن مشاهده نشده است امريكاييها كه به اهداف جاسوسي خود رسيده بودند خيلي راحت در رسانهها اين احتمال از نظر علمي كاملا غير ممكن را مطرح كردند كه مسلماً كرهايها تمام تجهيزات هستهاي خود را از اين سايت منتقل كرده و آنجا را طوري پاكسازي كردهاند در نمونهبرداريها هيچ علائمي از فعاليتهاي هستهاي مشاهده نشده و كمكهاي غذايي وعدهداده شده را هم هرگز تحويل كره ندادند. در نتيجة اين فشارها دولت كره ناچار شد طي يك اعلامية يكجانبه تعليق داوطلبانة هر گونه تست بالستيك را بپذيرد. با تمام اين اوصاف هشت سال طول كشيد تا هم مردم و هم مقامات كرة شمالي به اين جمع بندي قطعي برسند كه با اجرايي شدن “اياف” يا توافق هستهاي اكتبر 1994، هم وضع اقتصادي موجود و هم دورنماي آيندة اين كشور به مراتب بدتر از گذشته شده است.
يعني كره شمالي هم با امريكا توافق هستهاي امضا و هشت سال آن را اجرا كرده بود؟
بله بعد از حدود يك سال مذاكرات جسته و گريخته كه يك ماه آخر آن به طور فشرده در ژنو برگزار شده “اياف” يا “چارچوب مورد توافق” در 21 اكتبر سال 1994 به امضاي كرة شمالي و امريكا رسيد هم متن كامل اين توافق و هم فكت شيت آن روي اينترنت هست. امريكا در توافق 21 اكتبر 1994 با وعدههاي مفصل شامل رفع تحريمها و احداث راكتورهاي آب سبك به جاي راكتورهاي واسط گرافيتي در شرف بهرهبرداري توسط خود كرهايها و خارج كردن موشكهاي ميانبرد هستهاي از كره جنوبي و تبديل شبه جزيرة كره به منطقة عاري از تسليحات هستهاي و دادن ماهانه 40 هزار تن نفت كوره به اين كشور در ازاي ظرفيت توليد برق از دست رفته تا زمان تكميل احداث راكتورهاي آب سبك جايگزين، هم راكتور هستهاي 50000 كيلوواتي در حال كار كره را خاموش و هم تكميل راكتورهاي دو ميليون كيلوواتي در شرف بهرهبرداري توسط متخصصين داخلي اين كشور كه قرار بود در 1995 به بهره برداري برسند و نيز تمام ساير فعاليتهاي هستهاي اين كشور را به طول كامل متوقف كرد. امروزه در خصوص اين كه كرة شمالي طي اين مدت علاوه بر تعهدات “انپيتي” تمام تعهدات خود در “اياف” را كامل و دقيقاً طبق زمانبندي توافق شده انجام داده بود هيچ ترديدي وجود ندارد، يعني حتي رابرت گالوكسي كه سرپرست تيم مذاكره كنندگان امريكايي در جريان مذاكرات 1993 تا 1994 با كرة شمالي بود هم طي مصاحبهاي كه در آن تلاش كرده دلايل عدم پايبندي امريكا به “اياف” را توجيه كند با دو بار تكرار پشت سر هم كلمة “كاملا”ً بر رعايت تمام تعهدات كرة شمالي طبق “اياف” تاكيد كرده است!
يعني اين توافق بعد از هشت سال به دليل عدم پايبندي امريكا به هم خورد؟
نه مسئله به اين سادگيها نبود! عدم پايبندي امريكا به تعهدات خود در قالب “اياف” كه از همان ماههاي اول سال اول شروع شده بود و كاملا مشخص بود: امريكاييها از همان سال اول مثلا ماهانه40 هزار تن نفت كورهاي كه براي تامين انرژي مردم كره تعهد كرده بودند اول پاييز تحويل بدهند را وسط تابستان ميداند كه هيچ، به جاي شروع به كار احداث راكتورهاي آب سبك طبق توافق انجام شده هم فقط با كرة جنوبي، ژاپن و بعد اتحاديه اروپا يك كنسرسيوم بينالمللي! به نام “سازمان توسعة انرژي شبه جزيرة كره ” تاسيس كرد بودند كه روي زمين هيچ اقدامي انجام نميداد و كرهايها هم ميديدند كه هيچ كاري انجام نميدهد. در مورد برداشته شدن تحريمها هم موضوع فقط در حد كاغذبازيهاي بروكراتيك بود. با همه اين اوصاف گفتگوهاي موسوم به “فرايند پري” در مورد صنايع موشكي شروع شد كه شعار شيك طراحي شده براي آن “بيشتر ميدهيم تا بيشتر بگيريم” بود. البته در امريكا باز و كبوتر بازي هميشگي ميان جمهوريخواهها و دموكراتها هم طبق معمول روي موضوع به خوبي در جريان بود در حدي كه مثلا مككين توافق امريكا با كرة شمالي را به توافق چمبرلين (نخستوزير وقت انگلستان) با هيتلر تشبيه ميكرد و رئيس جمهور امريكا را به خاطر پذيرش آن خائن ميناميد .
پس چرا كره به رغم نقض عهدهاي امريكا هشت سال به توافق “اياف” با امريكا پايبند ماند ؟
ببينيد كرة شمالي كشوري است كه بعد از سه سال جنگ نيابتي از 1950 تا 1953 مستقيما مورد تهاجم امريكا قرار گرفته و در جريان اين تهاجم هيچ خانوادهاي در كره باقي نمانده بود كه حداقل يكي از اعضاي خود را از دست نداده باشد. در طول اين جنگ نه فقط تمام شهرها كه حتي تمام دههاي كرة شمالي هم توسط هواپيماهاي امريكايي بمباران شدند و بسياري از مردم براي زندگي به غارها و كوهستانها پناه برده بودند. مذاكرات و نهايتا توافق “اياف” در فضاي تقريبا بلافاصله بعد از فروپاشي اتحاد شوروي در قالب عادي سازي روابط با غرب و به فراموشي سپردن دوران بعد از پايان جنگ سرد به وقوع پيوسته بود و مقامات كرة شمالي هم موضوع توافق “اياف” كه عملا به معني تعطيلي تمام برنامههاي بومي توليد برق هستهاي كرة شمالي در ازاي وعدههاي توخالي از طرف امريكا بود را با تبليغات گسترده در رسانهها به مردم خود فروخته بودند. راكتورهاي در شرف تكميل خود كره به دليل داشتن تكنولوژي شرقي مستعد حادثة چرنوبيل معرفي شده و راكتورهاي وعده داده شده توسط امريكا بهترين تكنولوژي روز! كرة شمالي منطقة آزاد تجاري راجين-سونبونگ را هم طبق مدلهاي آزاد سازي اقتصادي در همان زمان تاسيس كرد كه البته فقط چينيها و روسها در آن سرمايهگذاري كردند و هنوز هم با مشاركت محدود همان دو كشور يك منطقه آزاد است. به عبارت دقيقتر اگر چه دولت كره فعاليتهاي هستهاي خود را فقط متوقف كرده و چيزي را از بين نبرده بود اما سياستمداران اين كشور از نظر توجيه سياسي افكار عمومي در وضعيتي نبودند كه با آساني بتواند به مردم خود بگويند ساده لوح بوديم به غرب اعتماد كرديم و سرمان كلاه رفت. براي اعتراف به خسارت بار بودن “اياف” يا بايد عدهاي به عنوان خائن محاكمه ميشدند و يا به عنوان بيتدبير و نادان براي هميشه كنار گذاشته ميشدند و امريكاييها هم دقيقاً اين را ميدانستند. به همين دليل هم طرف امريكا غير از تحويل تعمدا نامنظم نفت كوره عملا هيچ يك از تعهدات خود حتي لغو مانورهاي مشترك موسوم به برنامه عملياتي 5027 با كرة جنوبي كه هدف از آن رسما حمله به كرة شمالي اعلام شده بود را انجام نميداد و نهايتا هم كرة شمالي در سخنراني 29 ژانوية سال 2002 جرج بوش در كنار ايران و عراقي كه هيچ ارتباطي با ايران نداشت و دشمن ايران بود بخش از محور شرارت ناميده شد! تقريباً دو هفته بعد از سخنراني محور شرارت در 14 فورية 2002 تحويل نامنظم همان 40 هزار تن نفت كوره هم رسما توسط امريكا تعليق شد. تازه بعد از تمام اينها باز تقريباً يك سال طول كشيد تا بالاخره مردم كرة شمالي كه با خاموشيهاي گسترده در زمستان سرد مواجه بودند در 12 دسامبر 2002 همه ناظران و بازرسان را از خاك كره بيرون كرده و اين كشور در دهم ژانوية 2003 كلا از پيمان منع گسترش تسليحات هستهاي هم خارج شد و كار راكتورهاي خود تكميل كرد.
يعني دليل حركت كرة شمالي به سمت توليد بمب سخنراني قرار گرفتن نام اين كشور در ليست محور شرارت توسط رئيس جمهور امريكا بود؟
اين كه مثلا دنبال اين باشند تا كسي در امريكا بابت سخنراني بوش معذرت خواهي كند؟ نه! البته مسلما عهد شكنيها امريكا و سخنراني محور شرارت جرج بوش در رسيدن رهبران كره شمالي به جمعبندي نهايي تاثير به سزايي داشته اما از بعد از اولين انفجار هستهاي كرة شمالي در اكتبر 2006 اين كشور به دنبال توافق با امريكا بر سر توقف آزمايشات هستهاي در برابر توقف مانورهاي مشترك امريكا با كرة جنوبي و ژاپن بر ضد كرة شمالي بوده است. مضافاً اين كه اگر چه كرة شمالي بر كارايي سلاحهاي هستهاي خود در بازدارندگي مبتني بر مجازات نيز تاكيد دارد اما كاربرد اصلي سه انفجار پلوتونيومي 1، 2 و 6 كيلو تني آزمايش شده توسط كرة شمالي در بازدارندگي مبتني بر منع دسترسي (يعني كلاهك جنگي موشكهاي ضد هوايي، ضد زيردريايي و سيستمهاي موشكي ضد بالستيك) ميباشد كه در واقع نوعي سلاح هستهاي ضد كشتار جمعي تلقي شده و ماهيت كاملا تدافعي دارد.
يعني اين نوع انفجارهاي هستهاي در سيستمهاي پدافندي كاربرد دارد؟
بله در سيستمهاي پدافندي هم كاربرد دارد. از 1955 به بعد در تمام كشورهاي داراي تواناييهستهاي، طراحي مدلهاي اصلي (غير صادراتي) تمام سيستمهاي ضد بالستيك و ضد هوايي و حتي بسياري از سيستمهاي ضد زيردريايي هميشه مبتني بر كلاهكهاي پلوتونيومي بوده است، يعني مدلهاي غير صادراتي موشكهاي زمين به هواي نايکی هرکولس ، نايکی زئوس ، اسپارتان ، اسپرينت ، بومارك ، تالوس ، ترير ، گالوش ، گورگون ، گزل ، اس225، حتي موشكهاي هوا به هواي جيني ، فالكون بيگ كيو و موشكهاي ضد زير دريايي سابراك همگي داراي كلاهكهاي پلوتونيومي با قدرت انفجاري 4 تا 40 كيلو تن و بيشتر بودهاند و اين موضوع در سيستمهاي امروزي نيز به هيچوجه مخفي يا محرمانه نيست، اين نوع سلاحهاي هستهاي به دليل اين كه به طور بالقوه مانع از رسيدن موشكها و هواپيماهاي حامل سلاحهاي كشتار جمعي به مراكز جمعيتي ميشوند در حقيقت سلاحهاي هستهاي ضد كشتار جمعي هستند. بدون كلاهكهاي پلوتونيومي به رغم تمام پيشرفتهاي به وقوع پيوسته چه در هدايت و رهگيري، چه در توليد مواد منفجرة داراي شدت انفجار بالا و چه در الگوهاي ايجاد انفجار، عملكرد مشهورترين سيستمهاي ضد بالستيك با كلاهكهاي متعارف در برابر پرتابههاي حامل تسليحات كشتار جمعي كاملا غيرقابل اعتماد بوده و خطاي تمام اين سيستمهاي پدافندي فقط با قدرت انفجار كلاهكهاي پلوتونيومي اصلاح ميشود